🗞 تازهها
#دکتر_ستاره_اسماعیلی. دستیار روانپزشکی. تجربهها
نقش محافظتی معنای زندگی در آسیبشناسی روانی
در میان تحولات جهانی، این سؤال که زندگی به چه معناست، مهم و حیاتی به نظر می رسد. دههها پیش، فرانکل (روانپزشک ومدافع الهامبخش نیاز انسان به معنا)، استدلال میکرد که قرن بیستم با مصیبت گستردهای همراه است که در آن مردم از «احساس بیمعنایی شدید در زندگیشان» شکایت دارند و با تجربه پوچی و خلا درونی خود، تسخیر شده اند.
در زندگی معاصر، به نظر میرسد که پوچی درونی آزاردهندهای که فرانکل از آن صحبت میکرد، بهطور فزایندهای با پوچی بیرونی وحشتناکی همراه میشود، زیرا جهان شتابزده در عرصهی تکنولوژی، اجتماعی و زیستمحیطی پیش میرود. تحقیقات زیادی در مورد اینکه چگونه معنای زندگی ممکن است از ما در برابر چنین فشارهایی حمایت کند، انجام شده است.
معنای زندگی قضاوت ذهنی افراد است که به زندگی انسجام، هدف و اهمیت میبخشد، به معنای "مجموعه ای از ارتباطات، تفسیرها، آرزوها و ارزیابی هایی که الف) تجربیات ما را قابل درک میکند، ب) تلاشهای ما را به سمت آیندهی مورد نظر هدایت میکند، و ج) این احساس را ایجاد میکند که زندگی ما اهمیت دارد و ارزشمند است. بنابراین، انسجام ظرفیت شناختیِ ما، به معنا بخشیدن به زندگی، درک و سازگاری منجر میشود. هدف، ظرفیت انگیزشی ما جهت تلاش برای آرزوهای بلندمدت است که از نظر شخصی مهم هستند. اهمیتِ ظرفیت ارزیابی ما برای دیدن ارزش ذاتی در زنده بودن و تشخیص اهمیت وجودی ماست. علیرغم این مفهوم سازی سه بعدی، بخش وسیعی از تحقیقات با استفاده از معیارهای کلی «معنا و هدف»، مانند پرسشنامه معنا در زندگی (MLQ) انجام شده است. معنا در زندگی جزء اساسی رفاه است. تصور میشود که معنا در زندگی با ادغام جنبههای شناختی و انگیزشی مربوط به کارکرد افراد، مانند هویت و ارزش خود، دلبستگی و تعلق، و هدفگذاری و تعقیب هدف منطبق بر خود، از رفاه حمایت میکند. معنای زندگی به افراد دلیلی برای زندگی و مبنایی برای درک تجربیات زندگی خود - گذشته، حال و آینده - میدهد. اکثر تحقیقات نشان میدهند که افراد مبتلا به اختلالات تشخیص داده شده یا با علائم آسیبشناسی روانی، سطوح پایینتری از معنای زندگی را گزارش میکنند و احتمال بیشتری دارد که در محدوده «زندگی من بیمعنا است» امتیاز کسب کنند. معنای زندگی رابطه معکوسِ بسیار قوی با وجود و شدت علائم افسردگی دارد، و به نظر می رسد معنای زندگی نقش محافظتی در برابر افکار خودکشی، اقدام به خودکشی و خودآزاری دارد. در میان ۱۹۹ بیمار که در بخش اورژانس روانپزشکی در سوئیس مورد بررسی قرار گرفتند، نمرات پایینتر در پرسشنامه MLQ (معنا در زندگی) به سطوح بالاتر افکار خودکشی و اقدام به خودکشی بیش از متغیرهای جمعیت شناختی مرتبط بود. این نقش محافظتی معنا در زندگی همچنین برای مجموعهای از عوامل استرسزا و چالشهای سلامت روان، از جمله فشار روانی ناشی از همهگیری کووید-۱۹، وجود دارد. در نظرسنجی در سال ۲۰۲۲، نمرات معنا در زندگی دانشجویان دانشگاه در چین با رفتارهای اجتماعی وهیجانات منفی و شدت افسردگی، استرس، اضطراب مرتبط بود. شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد رواندرمانیها و سایر درمانها در افزایش معنای زندگی منعکس میشوند. یک متاآنالیز از ۳۳ کارآزمایی تأثیرات قابلتوجهی از افزایش معنا در زندگی برای چندین رواندرمانی، روشهای داستانی (یعنی افرادی که زندگی خود را مرور میکنند و مینویسند)، تکنیکهای ذهنآگاهی، و رویکردهای روانآموزشی نشان داد. حتی در میان بیمارانی که با چالشهای سلامت روانی طولانیمدت مواجه هستند، به نظر میرسد حفظ تبعیت از درمان به ایجاد حس معنا در زندگی کمک میکند.
معنا در زندگی ساختاری است مرتبط و پیشبینیکنندهی سراسر زنجیره عملکرد روانشناختی، از افرادی که بستری روانپزشکی دارند، تا افرادی که سطح بالایی از رفاه را تجربه میکنند.
ترکیب عناصر متمرکز بر معنا در درمان نیز به پیشرفت و نتایج بهتر بیمار کمک میکند. توجه به معنای زندگی بیماران در طول دوره درمان، بهبودی و حفظ سلامت روانی ارزشمند خواهد بود. به ویژه در دوران استرس روانی که بسیاری از افراد احساس پوچی درونی میکنند.
این مقاله با عنوان:Meaning in life is a fundamental protective factor in the context of psychopathology
در WPJ در اکتبر ۲۰۲۲چاپ شده است.
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_ستاره_اسماعیلی. دستیار روانپزشکی. تجربهها
نقش محافظتی معنای زندگی در آسیبشناسی روانی
در میان تحولات جهانی، این سؤال که زندگی به چه معناست، مهم و حیاتی به نظر می رسد. دههها پیش، فرانکل (روانپزشک ومدافع الهامبخش نیاز انسان به معنا)، استدلال میکرد که قرن بیستم با مصیبت گستردهای همراه است که در آن مردم از «احساس بیمعنایی شدید در زندگیشان» شکایت دارند و با تجربه پوچی و خلا درونی خود، تسخیر شده اند.
در زندگی معاصر، به نظر میرسد که پوچی درونی آزاردهندهای که فرانکل از آن صحبت میکرد، بهطور فزایندهای با پوچی بیرونی وحشتناکی همراه میشود، زیرا جهان شتابزده در عرصهی تکنولوژی، اجتماعی و زیستمحیطی پیش میرود. تحقیقات زیادی در مورد اینکه چگونه معنای زندگی ممکن است از ما در برابر چنین فشارهایی حمایت کند، انجام شده است.
معنای زندگی قضاوت ذهنی افراد است که به زندگی انسجام، هدف و اهمیت میبخشد، به معنای "مجموعه ای از ارتباطات، تفسیرها، آرزوها و ارزیابی هایی که الف) تجربیات ما را قابل درک میکند، ب) تلاشهای ما را به سمت آیندهی مورد نظر هدایت میکند، و ج) این احساس را ایجاد میکند که زندگی ما اهمیت دارد و ارزشمند است. بنابراین، انسجام ظرفیت شناختیِ ما، به معنا بخشیدن به زندگی، درک و سازگاری منجر میشود. هدف، ظرفیت انگیزشی ما جهت تلاش برای آرزوهای بلندمدت است که از نظر شخصی مهم هستند. اهمیتِ ظرفیت ارزیابی ما برای دیدن ارزش ذاتی در زنده بودن و تشخیص اهمیت وجودی ماست. علیرغم این مفهوم سازی سه بعدی، بخش وسیعی از تحقیقات با استفاده از معیارهای کلی «معنا و هدف»، مانند پرسشنامه معنا در زندگی (MLQ) انجام شده است. معنا در زندگی جزء اساسی رفاه است. تصور میشود که معنا در زندگی با ادغام جنبههای شناختی و انگیزشی مربوط به کارکرد افراد، مانند هویت و ارزش خود، دلبستگی و تعلق، و هدفگذاری و تعقیب هدف منطبق بر خود، از رفاه حمایت میکند. معنای زندگی به افراد دلیلی برای زندگی و مبنایی برای درک تجربیات زندگی خود - گذشته، حال و آینده - میدهد. اکثر تحقیقات نشان میدهند که افراد مبتلا به اختلالات تشخیص داده شده یا با علائم آسیبشناسی روانی، سطوح پایینتری از معنای زندگی را گزارش میکنند و احتمال بیشتری دارد که در محدوده «زندگی من بیمعنا است» امتیاز کسب کنند. معنای زندگی رابطه معکوسِ بسیار قوی با وجود و شدت علائم افسردگی دارد، و به نظر می رسد معنای زندگی نقش محافظتی در برابر افکار خودکشی، اقدام به خودکشی و خودآزاری دارد. در میان ۱۹۹ بیمار که در بخش اورژانس روانپزشکی در سوئیس مورد بررسی قرار گرفتند، نمرات پایینتر در پرسشنامه MLQ (معنا در زندگی) به سطوح بالاتر افکار خودکشی و اقدام به خودکشی بیش از متغیرهای جمعیت شناختی مرتبط بود. این نقش محافظتی معنا در زندگی همچنین برای مجموعهای از عوامل استرسزا و چالشهای سلامت روان، از جمله فشار روانی ناشی از همهگیری کووید-۱۹، وجود دارد. در نظرسنجی در سال ۲۰۲۲، نمرات معنا در زندگی دانشجویان دانشگاه در چین با رفتارهای اجتماعی وهیجانات منفی و شدت افسردگی، استرس، اضطراب مرتبط بود. شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد رواندرمانیها و سایر درمانها در افزایش معنای زندگی منعکس میشوند. یک متاآنالیز از ۳۳ کارآزمایی تأثیرات قابلتوجهی از افزایش معنا در زندگی برای چندین رواندرمانی، روشهای داستانی (یعنی افرادی که زندگی خود را مرور میکنند و مینویسند)، تکنیکهای ذهنآگاهی، و رویکردهای روانآموزشی نشان داد. حتی در میان بیمارانی که با چالشهای سلامت روانی طولانیمدت مواجه هستند، به نظر میرسد حفظ تبعیت از درمان به ایجاد حس معنا در زندگی کمک میکند.
معنا در زندگی ساختاری است مرتبط و پیشبینیکنندهی سراسر زنجیره عملکرد روانشناختی، از افرادی که بستری روانپزشکی دارند، تا افرادی که سطح بالایی از رفاه را تجربه میکنند.
ترکیب عناصر متمرکز بر معنا در درمان نیز به پیشرفت و نتایج بهتر بیمار کمک میکند. توجه به معنای زندگی بیماران در طول دوره درمان، بهبودی و حفظ سلامت روانی ارزشمند خواهد بود. به ویژه در دوران استرس روانی که بسیاری از افراد احساس پوچی درونی میکنند.
این مقاله با عنوان:Meaning in life is a fundamental protective factor in the context of psychopathology
در WPJ در اکتبر ۲۰۲۲چاپ شده است.
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 به جای تجربههای بالینی
امروز دل و دماغ نداشتیم و چیزی ننوشتیم. به جای تجربه، یادداشت کوتاه #دکتر_عباس_کاظمی استاد مطالعات فرهنگی را میخوانیم. شاید بشود در باشگاه خوانندگان پیرامون آن حرف هم بزنیم.
نوجوانان دهههشتادی و شوکهای روانی عظیم
موضوعات زیادی است که برای تحلیل اتفاقات این روزها باید به بحث گذاشته شود اما برخی موضوعات اضطراریاند. برای اولین بار حجم عظیمی از بچهها و نوجوانان زیر ۲۰ سال تجربههای اینچنین ناخوشایند را از سرگذراندند. اینکه این نسل با خشونت عریان جامعهپذیر خواهد شد و عواقب جامعهشناختی آتشینی که در سالهای آتی خواهد داشت را به کناری مینهم. در این روزها با تعدادی از بچههای دهه هفتاد و هشتاد حرف زدم. اغلب از شجاعت دههی هشتادیها میگویند من اما چیزهای دیگری هم دیدم. حجم عظیمی از خشونت که این بچهها از سرگذراندند برای آنها قابل تحمل نیست. چیزی که دیدم بسیار بسیار مهم و حیاتی است.
خشم عمیقی که این بچهها دارند با دیدن صحنههای خشونت چندبرابر شده است: یکی دماغش شکسته بود، دیگری آثار باتوم یا توپ پینتبال بر بدنش بود، یکی دیگر به قلب دوستش تیرخورده و تمام کردهبود و... اما در کنار دیدن حجم خشونت غیرقابل وصف؛ همگی روحی زخمیتر از جسمهای فرسودهشان داشتند. زخمهای جسمی خوب میشود اما رها کردن همکلاسی در حالی که با شوکر افتاده بود و برسرش ریخته بودند، دیدن تصاویر خونآلود خیابان، شنیدن فحشهای ناموسی و گاهی جنسی از گروههاییکه انتظارش نمیرود و تجربه بازداشتگاه، هیچگاه از ذهنمعصومشان پاک نخواهد شد. جای گفتن ندارد این بچهها الان در خود فرورفتهاند، یا مدام گریه میکنند یا از خشم میخندند یا...
🔑از روانشناسان و روانپزشکان و مراکز درمانی تقاضا دارم به داد این بچهها برسند. خانوادهها این بچهها را به پزشکان و مشاوران معتمد بسپارند.
#تجربههای_روانپزشکانه
امروز دل و دماغ نداشتیم و چیزی ننوشتیم. به جای تجربه، یادداشت کوتاه #دکتر_عباس_کاظمی استاد مطالعات فرهنگی را میخوانیم. شاید بشود در باشگاه خوانندگان پیرامون آن حرف هم بزنیم.
نوجوانان دهههشتادی و شوکهای روانی عظیم
موضوعات زیادی است که برای تحلیل اتفاقات این روزها باید به بحث گذاشته شود اما برخی موضوعات اضطراریاند. برای اولین بار حجم عظیمی از بچهها و نوجوانان زیر ۲۰ سال تجربههای اینچنین ناخوشایند را از سرگذراندند. اینکه این نسل با خشونت عریان جامعهپذیر خواهد شد و عواقب جامعهشناختی آتشینی که در سالهای آتی خواهد داشت را به کناری مینهم. در این روزها با تعدادی از بچههای دهه هفتاد و هشتاد حرف زدم. اغلب از شجاعت دههی هشتادیها میگویند من اما چیزهای دیگری هم دیدم. حجم عظیمی از خشونت که این بچهها از سرگذراندند برای آنها قابل تحمل نیست. چیزی که دیدم بسیار بسیار مهم و حیاتی است.
خشم عمیقی که این بچهها دارند با دیدن صحنههای خشونت چندبرابر شده است: یکی دماغش شکسته بود، دیگری آثار باتوم یا توپ پینتبال بر بدنش بود، یکی دیگر به قلب دوستش تیرخورده و تمام کردهبود و... اما در کنار دیدن حجم خشونت غیرقابل وصف؛ همگی روحی زخمیتر از جسمهای فرسودهشان داشتند. زخمهای جسمی خوب میشود اما رها کردن همکلاسی در حالی که با شوکر افتاده بود و برسرش ریخته بودند، دیدن تصاویر خونآلود خیابان، شنیدن فحشهای ناموسی و گاهی جنسی از گروههاییکه انتظارش نمیرود و تجربه بازداشتگاه، هیچگاه از ذهنمعصومشان پاک نخواهد شد. جای گفتن ندارد این بچهها الان در خود فرورفتهاند، یا مدام گریه میکنند یا از خشم میخندند یا...
🔑از روانشناسان و روانپزشکان و مراکز درمانی تقاضا دارم به داد این بچهها برسند. خانوادهها این بچهها را به پزشکان و مشاوران معتمد بسپارند.
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 پوزش
ما را ببخشید. تلاش خود را میکنیم بنویسیم و هر روزه بمانیم. گاهی نمیشود.
#تجربههای_روانپزشکانه
ما را ببخشید. تلاش خود را میکنیم بنویسیم و هر روزه بمانیم. گاهی نمیشود.
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 روزها (مانده از دوشنبه ۱۱ مهر)
#دکتر_مسعود_احمدزاداصل. روانپزشک. تورنتو
فصلی تازه شروع شده...
وارد فصل جدیدی از تحولات اجتماعی ایران شدهایم. تحولاتی که ریشه در ویژگیهای خاص نسل دههی ۸۰ و ۹۰ دارد. نسلی فراموش شده که برای جامعه ناشناخته هست. ابزار کسب هویت و گفتمان این نسل جدید بر بستر فضای مجازی شکل گرفته است، فضایی ناشناخته برای نسلهای قبلتر (بخصوص برای نسل دهه ۴۰،۵۰ که بدنه اصلی حاکمیت را تشکیل میدهند).
در حالیکه که گفتمان نسلهای قبل با حاکمیت بر اساس تبادل دو سویه قدرت و بهرهمندی منافع از امکانات در اختیار حاکمیت (اقتصادی، فرهنگی، سیاسی) شکل گرفته است، نسل جدید کمترین تعلق خاطر را به بنیادهای سنتی جامعه (مدرسه، نهادهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی) دارد و در فضای مجازی اغلب نیازهای خودش را تامین میکند. این نسل با تیکتاک کسب ارزش میکند و در اینستاگرام کسب درآمد. خصوصیت بارز اینترنت ایجاد فضایی شبه آنارشی است که اتفاقا به دنبال نفی کاریزما است و سلسله مراتب سنتی قدرت را برنمیتابد.
در فضای مجازی مفهوم متفاوتی از قدرت و سلطه در جریان است که تابع گفتمان سلطه از نوع سنتی حاکم بر جامعه ایران نیست.
نسل جدید در نوعی متاورس زندگی میکند و با ادبیات حاکم در آنجا با جامعه حرف میزند (یا در واقع بهدنبال نفی گفتمان مستقیم با جامعه است)، برای آنها پیام رسانی از نوع تصاویری که از دخترانی دبیرستانی در وب دیده میشود پرمعنی است و میداند چگونه با این زبان با همنسلان خود ارتباط برقرار کند، زبانی با سیستم مفهومی جداگانه که نشان از ساختار متفاوت ذهنی و پردازش اجتماعی آنها دارد. این نسل سلطه و اقتدار سنتی را به سخره میگیرد نه الزاما به این دلیل که آن را برنمیتابد بلکه چون صرفا آنرا بیمعنی و مسخره میداند.
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_مسعود_احمدزاداصل. روانپزشک. تورنتو
فصلی تازه شروع شده...
وارد فصل جدیدی از تحولات اجتماعی ایران شدهایم. تحولاتی که ریشه در ویژگیهای خاص نسل دههی ۸۰ و ۹۰ دارد. نسلی فراموش شده که برای جامعه ناشناخته هست. ابزار کسب هویت و گفتمان این نسل جدید بر بستر فضای مجازی شکل گرفته است، فضایی ناشناخته برای نسلهای قبلتر (بخصوص برای نسل دهه ۴۰،۵۰ که بدنه اصلی حاکمیت را تشکیل میدهند).
در حالیکه که گفتمان نسلهای قبل با حاکمیت بر اساس تبادل دو سویه قدرت و بهرهمندی منافع از امکانات در اختیار حاکمیت (اقتصادی، فرهنگی، سیاسی) شکل گرفته است، نسل جدید کمترین تعلق خاطر را به بنیادهای سنتی جامعه (مدرسه، نهادهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی) دارد و در فضای مجازی اغلب نیازهای خودش را تامین میکند. این نسل با تیکتاک کسب ارزش میکند و در اینستاگرام کسب درآمد. خصوصیت بارز اینترنت ایجاد فضایی شبه آنارشی است که اتفاقا به دنبال نفی کاریزما است و سلسله مراتب سنتی قدرت را برنمیتابد.
در فضای مجازی مفهوم متفاوتی از قدرت و سلطه در جریان است که تابع گفتمان سلطه از نوع سنتی حاکم بر جامعه ایران نیست.
نسل جدید در نوعی متاورس زندگی میکند و با ادبیات حاکم در آنجا با جامعه حرف میزند (یا در واقع بهدنبال نفی گفتمان مستقیم با جامعه است)، برای آنها پیام رسانی از نوع تصاویری که از دخترانی دبیرستانی در وب دیده میشود پرمعنی است و میداند چگونه با این زبان با همنسلان خود ارتباط برقرار کند، زبانی با سیستم مفهومی جداگانه که نشان از ساختار متفاوت ذهنی و پردازش اجتماعی آنها دارد. این نسل سلطه و اقتدار سنتی را به سخره میگیرد نه الزاما به این دلیل که آن را برنمیتابد بلکه چون صرفا آنرا بیمعنی و مسخره میداند.
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 روزها
#دکتر_هدی_خطیبی. روانپزشک. مشهد
رواندرد جمعی
ما هم بخشی از این جامعهی مورد سوءرفتاریم
در اتاق درمان، با مراجع مبتلا به یک همزیستی مخرب، زمانی از پایان، جدایی، و تصمیم به تحول عینی و انقلابی حرف میزنیم، که هر دو، ما و مراجعمان، به یقینی دربارهی غلبهی رنج بر لذت، و غلبهی ناکامی بر ارضا، در تجربهی او از آن رابطه رسیده باشیم. رسیدن به این نقطه، محصول تجمع خدشههای کوچک و بزرگ در اعتماد، ضربههای آشکار و پنهان به عزت نفس، و محروم شدن از منابع حیاتی هر رابطه مانند احترام و برخورداری از حریم شخصی است. رسیدن به این نقطه، رسیدن به یقین لزوم تحول اساسی در وضعیت یک رابطه، اتفاقی تکانهای و رخداده در یک لحظه نیست. فرآیندی طی شده در طول زمان و محصول برآیند محتواهای احساسی و تاریخچهای ذخیره شده در حافظه و ناخودآگاه رابطه است.
در همزیستی با منبع قدرت بیگانهساز و بیگانهشده، امروز ما و مراجعانمان در نقطهی مشترکی ایستادهایم. ما مراجعان یکدیگر شدهایم در شکایت از غلبهی احساس بیاعتبار شدن و سرخوردگی از یافتن راهی برای تعامل، در غلبهی احساس مورد هجوم، سرقت و ستیز نابرابر واقع شدن، در احساس گناه از زیستن در مجاورت حیات سلبشدهی دیگری؛ ما که پس از سالها خواندن و خودکاوی، امروز بر اساس نظریهها به خوبی میدانیم که زندگی در سایهی خواست دیگری، شناختن خود در تطابق با محیط، محکومیت به خوب بودن، نپرسیدن، نخواستن و مفروض پنداشتن خواست منبع قدرت، یا همان "اختلال خویشتن کاذب"، پدیدآورندهی عمیقترین دردهای روانی و همان احساس دروغین بودنی است که نسل نوجوان امروز، بی نیاز از دانستن هر تئوری و ایدئولوژی، برای مبتلا نشدن به آن میجنگد. او در خیابان نظریههایی را درس میدهد که ما تنها در کلاسهای درس به بحث گذاشتهایم.
جامعهای زیستن در قالب خویشتنهای کاذب را پس زده است. زنانی که حجابی را انتخاب میکنند، از زنانی که حجاب تحمیل شده را به عنوان نمادی از خویشتن کاذب آتش میزنند، حمایت میکنند چرا که برخوردار بودن از حق یک انتخاب، مانند برخورداری از نان، برخورداری از نفس، برخورداری از سقف، در جایی که همنوعی از حق انتخاب، نان، سقف، نفس، حیات، محروم شده است، دیگر نه تنها لذتبخش نیست که شرمآور و شکنجهکننده است.
جامعهای که در سوگ سرزندگیهای از دست رفته در تحمل خویشتنهای دروغین، در سوگ زندگیهای از دست رفته در مبارزه برای اصالت و تحقق خویشتنهای حقیقی، در لبریزی از شرم و شکنجهی هر روزه از خیره شدن به بدنهای خمیده در زباله و چشمهای کودکان گرسنه، و در بیاعتبار شدن رنج و خشمش از سوی منبع قدرت و برونریزیهای مضطربانهی او، هنوز و هیچ گاه به کرختی کشانده نشده و به خواستن ادامه میدهد.
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_هدی_خطیبی. روانپزشک. مشهد
رواندرد جمعی
ما هم بخشی از این جامعهی مورد سوءرفتاریم
در اتاق درمان، با مراجع مبتلا به یک همزیستی مخرب، زمانی از پایان، جدایی، و تصمیم به تحول عینی و انقلابی حرف میزنیم، که هر دو، ما و مراجعمان، به یقینی دربارهی غلبهی رنج بر لذت، و غلبهی ناکامی بر ارضا، در تجربهی او از آن رابطه رسیده باشیم. رسیدن به این نقطه، محصول تجمع خدشههای کوچک و بزرگ در اعتماد، ضربههای آشکار و پنهان به عزت نفس، و محروم شدن از منابع حیاتی هر رابطه مانند احترام و برخورداری از حریم شخصی است. رسیدن به این نقطه، رسیدن به یقین لزوم تحول اساسی در وضعیت یک رابطه، اتفاقی تکانهای و رخداده در یک لحظه نیست. فرآیندی طی شده در طول زمان و محصول برآیند محتواهای احساسی و تاریخچهای ذخیره شده در حافظه و ناخودآگاه رابطه است.
در همزیستی با منبع قدرت بیگانهساز و بیگانهشده، امروز ما و مراجعانمان در نقطهی مشترکی ایستادهایم. ما مراجعان یکدیگر شدهایم در شکایت از غلبهی احساس بیاعتبار شدن و سرخوردگی از یافتن راهی برای تعامل، در غلبهی احساس مورد هجوم، سرقت و ستیز نابرابر واقع شدن، در احساس گناه از زیستن در مجاورت حیات سلبشدهی دیگری؛ ما که پس از سالها خواندن و خودکاوی، امروز بر اساس نظریهها به خوبی میدانیم که زندگی در سایهی خواست دیگری، شناختن خود در تطابق با محیط، محکومیت به خوب بودن، نپرسیدن، نخواستن و مفروض پنداشتن خواست منبع قدرت، یا همان "اختلال خویشتن کاذب"، پدیدآورندهی عمیقترین دردهای روانی و همان احساس دروغین بودنی است که نسل نوجوان امروز، بی نیاز از دانستن هر تئوری و ایدئولوژی، برای مبتلا نشدن به آن میجنگد. او در خیابان نظریههایی را درس میدهد که ما تنها در کلاسهای درس به بحث گذاشتهایم.
جامعهای زیستن در قالب خویشتنهای کاذب را پس زده است. زنانی که حجابی را انتخاب میکنند، از زنانی که حجاب تحمیل شده را به عنوان نمادی از خویشتن کاذب آتش میزنند، حمایت میکنند چرا که برخوردار بودن از حق یک انتخاب، مانند برخورداری از نان، برخورداری از نفس، برخورداری از سقف، در جایی که همنوعی از حق انتخاب، نان، سقف، نفس، حیات، محروم شده است، دیگر نه تنها لذتبخش نیست که شرمآور و شکنجهکننده است.
جامعهای که در سوگ سرزندگیهای از دست رفته در تحمل خویشتنهای دروغین، در سوگ زندگیهای از دست رفته در مبارزه برای اصالت و تحقق خویشتنهای حقیقی، در لبریزی از شرم و شکنجهی هر روزه از خیره شدن به بدنهای خمیده در زباله و چشمهای کودکان گرسنه، و در بیاعتبار شدن رنج و خشمش از سوی منبع قدرت و برونریزیهای مضطربانهی او، هنوز و هیچ گاه به کرختی کشانده نشده و به خواستن ادامه میدهد.
#تجربههای_روانپزشکانه
اعتراض به برخی ما روانپزشکان
این تصویر در صفحهی اینستاگرام دکتر روحالله صدیق درج شده است. (عکس جهت درج در تجربهها ویرایش شده.)
#تجربههای_روانپزشکانه
این تصویر در صفحهی اینستاگرام دکتر روحالله صدیق درج شده است. (عکس جهت درج در تجربهها ویرایش شده.)
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 فردا در تجربهها
یادداشت #دکتر_فرزام_پروا
و یک ترجمه در مورد سلامت روان و اعتراضهای سیاسی
و یک شعر با حال و هوای همین روزها
#تجربههای_روانپزشکانه
یادداشت #دکتر_فرزام_پروا
و یک ترجمه در مورد سلامت روان و اعتراضهای سیاسی
و یک شعر با حال و هوای همین روزها
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 شعر
چشم در چشماند
اینجا
وقاحت و... رنج
و درد، آن مرگی است
که بازدمش، حیات شده است
خانه
چشم در چشم
بازو در بازو
دیوار به دیوار
شهرزادِ همه رنجهاست
ایستاده امّا
نقش میکند با قلمهای مجروح
آن وداعِ رقصان را
که زخمِ دنبالهدار عدم بود
مِی در تحرّکِ جاماش
تر کرده گلوی شام
و میزبان، با خیالِ گرمِ سحرگاه
نیمه جان و امّا، رقصان
به حدیثِ آتش و عشق
پاکوب میکند افسانهی ”نیست تن” را
راستی تو
با من بگو که تنات
در حجابِ تلخِ آن بانیان ِ ترس
عاقبت
خاکِ عزیزِ خانه را
در بازوانِ ملتهبش
راحت و بی سایهی تشویشی
بغل کرده است؟
بگو
که در آن خفتنِ آخِر
سفر کرد، خیالِ تو راحت؟
آنجا که تو نیستی و
اشتیاق تو نیست
گمان ندارم که آتش زنند جوانه را
اینجا امّا
چشم در چشم
جنگلی ست
کز شب، گذشته و
تناش، حالا تنور شده است
چراغی است اینجا
لرزان و امّا، روشن
که شب را
به شعلهی سوزانِ عشقی
نور داده است
سرودش
بَری زنده
از باغِ گلویش
نشسته بر کشاکشِ زخم
و مثل موجهای عقب رو
میبرد به بَرَش
تمامِ این اقیانوسِ درد را
دم، در خزانِ این خانه
باردارِ سخنهاست
از دهانهای خشک
از جوانههای بیموطن
از امیدهای عقیم
از ترانههای اسیر
از عقیقهای سوختهی بلوط
تا پیچ آن گوشهای گنگ
که به داس سرخ مرگ
بسته است شنیدن فردا را
که ما، حالا
پیش از کشیدن بادبان
تلخکام و امّا شاد
نوای نتهای رویِشِ فردا را
از پشتِ بامهای بلند ترس و غرور
بشناسیم
کمی بمان
که آرام بگیرد روز
و صدا بزن برای پنجره
سرود شکفتهی صبح را
که در گلوگاهم
جا مانده صخرهایی از یاد
و به سوگی دیرپا
موج میکوبد دریا
و چنگ میزند طوفان
بمان
تا شاید باز شود
گلوی گرفتهی شوق
کمی بمان
امید بازیافتهی دور
بمان که بماند این
زنانه زیستنِ آزاد
که بماند امید فردایی
م. پیدا
#تجربههای_روانپزشکانه
چشم در چشماند
اینجا
وقاحت و... رنج
و درد، آن مرگی است
که بازدمش، حیات شده است
خانه
چشم در چشم
بازو در بازو
دیوار به دیوار
شهرزادِ همه رنجهاست
ایستاده امّا
نقش میکند با قلمهای مجروح
آن وداعِ رقصان را
که زخمِ دنبالهدار عدم بود
مِی در تحرّکِ جاماش
تر کرده گلوی شام
و میزبان، با خیالِ گرمِ سحرگاه
نیمه جان و امّا، رقصان
به حدیثِ آتش و عشق
پاکوب میکند افسانهی ”نیست تن” را
راستی تو
با من بگو که تنات
در حجابِ تلخِ آن بانیان ِ ترس
عاقبت
خاکِ عزیزِ خانه را
در بازوانِ ملتهبش
راحت و بی سایهی تشویشی
بغل کرده است؟
بگو
که در آن خفتنِ آخِر
سفر کرد، خیالِ تو راحت؟
آنجا که تو نیستی و
اشتیاق تو نیست
گمان ندارم که آتش زنند جوانه را
اینجا امّا
چشم در چشم
جنگلی ست
کز شب، گذشته و
تناش، حالا تنور شده است
چراغی است اینجا
لرزان و امّا، روشن
که شب را
به شعلهی سوزانِ عشقی
نور داده است
سرودش
بَری زنده
از باغِ گلویش
نشسته بر کشاکشِ زخم
و مثل موجهای عقب رو
میبرد به بَرَش
تمامِ این اقیانوسِ درد را
دم، در خزانِ این خانه
باردارِ سخنهاست
از دهانهای خشک
از جوانههای بیموطن
از امیدهای عقیم
از ترانههای اسیر
از عقیقهای سوختهی بلوط
تا پیچ آن گوشهای گنگ
که به داس سرخ مرگ
بسته است شنیدن فردا را
که ما، حالا
پیش از کشیدن بادبان
تلخکام و امّا شاد
نوای نتهای رویِشِ فردا را
از پشتِ بامهای بلند ترس و غرور
بشناسیم
کمی بمان
که آرام بگیرد روز
و صدا بزن برای پنجره
سرود شکفتهی صبح را
که در گلوگاهم
جا مانده صخرهایی از یاد
و به سوگی دیرپا
موج میکوبد دریا
و چنگ میزند طوفان
بمان
تا شاید باز شود
گلوی گرفتهی شوق
کمی بمان
امید بازیافتهی دور
بمان که بماند این
زنانه زیستنِ آزاد
که بماند امید فردایی
م. پیدا
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 دیدگاه
#دکتر_فرزام_پروا. روانپزشک. تهران
آیا سرکوب راه چاره است؟!
«... کیست کو تن در دهد در طعن و طنز دهر و آزار ستمگر
وهن اهل کبر و رنج خفت از معشوق و سرگرداندن قانون
تجریهای دیوانی و خواریها که دائم
مستعدان صبور از هر فرومایه همی بینند؟»
در سال ۱۹۱۲ میلادی، مقارن همان زمانی که فروید متوجه شده بود که کشفیات او در باب علل و اشکال نوروز، قابل تعمیم یافتن به اجتماعات انسانی است، یعنی زمانی که داشت کتاب توتم و تابو را مینوشت، در یکی از ایالات آمریکا اتفاقی افتاد که حتی ثابت میکرد اجتماعات جانوری و گیاهی هم از قوانین مشابه روح و روان آدمی تبعیت میکنند. شورای هفت دهکدهای که در کنار دریاچهای از صید ماهی برای رزق روزانهشان استفاده میکردند، به این فکر افتادند که برای رونق بخشیدن به تجارت ماهی، مرغان ماهیخوار را که رقیبشان به شمار میآمدند از میدان به در کنند، گرچه ماهیان شکار شده توسط پرندگان قابل قیاس با انبوه ماهیهایی که این دهکدهها در تمام فصول شکار میکردند نبود. هنوز شش ماه از واقعه قتل عام مرغان زیبای ماهیخوار نگذشته بود که نسل ماهیهای پرگوشت و فراوان رو به نقصان گذارد، از همه بدتر، آب دریاچه هم که رودخانهای در آن نمیریخت، رو به کم شدن نهاد. متخصصان در صدد چارهجویی برآمدند و مسالهای شگفت را کشف کردند: کف دریاچه از گیاهان خاصی پوشیده شده بود که از فضولات تازه مرغهای ماهیخوار تغذیه میکردند. تخمهای ماهی در آغوش و لابلای برگهای پهن و ساقههای انبوه این گیاهان رشد میکردند و با نبودن این کود طبیعی، بستر گرم و پر محبت تخمها نابود شده بود. در نتیجه تعداد ماهیان رو به نقصان نهاده بود. مشابه این اتفاق، با دخالتهای نابخردانهی انسان در گوشه گوشه دنیا اتفاق افتاد تا آنجا که این تز مطرح شد که نه تنها همه موجودات زنده یک اکوسیستم با هم در ارتباطی نزدیک و متداخل هستند، بلکه تمام حیات روی کره زمین یک کل به هم پیوسته را تشکیل میدهند. دانشمندی به نام جیمز لاولاک کتابی در این مورد نوشت و نام این کل به هم پیوسته را گایا گذاشت که نام یونانی خدای زمین بود، مادر تمام حیات. سرکوب و کشتار هر جزئی از این کل، روی تمام اجزای دیگر کم و بیش تاثیر میگذارد، و اثر سرکوب، از بین بردن تاثیرات یک مولفه حیاتی نیست. تاثیراتی که همواره از آنچه ظاهری است فراتر میرود.
اما مدتها پیش از اینکه اثر سرکوبی در طبیعت شناخته شود، فروید پدر روانکاوی کشف کرده بود که در حوزه طبیعت انسانی یا روح و روان انسان هم، چیزی از بین نمیرود. مطالب ناخوشایند و اضطرابآوری که به ناخودآگاه «واپس» زده میشوند، در اعماق تاریک ناخودآگاه، نه تنها از بین نمیروند، بلکه رشد کرده و شاخ و برگ پیدا میکنند، و به زودی به صورت «بازگشت واپسزده» در اشکال مختلف سمپتومهای فرد نوروتیک به زندگی برمیگردند. فروید در اولین کتاب خود یعنی «مطالعاتی بر هیستری» که به همراهی دکتر جوزف برویر نوشت با ذکر مثالهای کلینیکی متعدد سعی کرد همین موضوع را نشان بدهد. لکان بعدها خلاصه کشفیات فروید را در این زمینه به نحو موجزی این طور بیان کرد: «واپس زده و بازگشت واپسزده دو روی یک سکه هستند». فروید اظهارنظر معروفی دارد مبنی بر اینکه «هیجانات بیان نشده هرگز نمیمیرند. آنها زنده مدفون میشوند و بعدها به اشکال زشتتری بیرون میزنند.» وقتی فروید متوجه میشود که برای دستیابی به محتویات ناخودآگاه، روش هیپنوتیزم روشی نیست که بتوان از آن در مورد تمام افراد استفاده کرد، و محدودیتهای دیگری هم دارد، به فکر میافتد که روش دیگری را جایگزین این روش کند، روشی که فرد در آن فرد با وجود اینکه هوشیار است، بتواند بر قوای سانسورگر من یا ایگوی خود فائق بیاید. او برای این منظور روش «تداعی آزاد» را پیشنهاد میکند، روشی که در آن از فرد خواسته میشود هر آنچه به ذهنش میرسد بدون اینکه آن را سبک و سنگین کنند، بدون اینکه آن را مجددا (چون مراودات روزمره) واپس بزند، به زبان بیاورد، به عبارت دیگر هرآنچه دل تنگش میخواهد (و نمیخواهد) بر زبان جاری کند. این روش نتایج خارقالعادهای در از بین بردن شکایات بیماران داشت، و به فروید ثابت کرد که تز اولیه او درست و کارآ بوده است. نیروهای سرکوبگر در روان تک تک ما حاضرند و نتبجه سرکوب و واپسزنی، سمپتومهای رنگارنگ و گوناگون است، که در عین حال مانند چسبی افراد جامعه را به یکدیگر میچسباند: گویی روابط بیمارگونه انرژی خود را از سمپتومها میگیرند.
به عنوان کسی که سالها با نوجوانانی که با تروماهای مختلف درگیر بودهاند کار کرده است، میتوانم بگویم در کلینیک، ما هر روز با صدق گفته فروید مواجه میشویم.
🧷 لطفا ورق بزنید... ۱/۲
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_فرزام_پروا. روانپزشک. تهران
آیا سرکوب راه چاره است؟!
«... کیست کو تن در دهد در طعن و طنز دهر و آزار ستمگر
وهن اهل کبر و رنج خفت از معشوق و سرگرداندن قانون
تجریهای دیوانی و خواریها که دائم
مستعدان صبور از هر فرومایه همی بینند؟»
در سال ۱۹۱۲ میلادی، مقارن همان زمانی که فروید متوجه شده بود که کشفیات او در باب علل و اشکال نوروز، قابل تعمیم یافتن به اجتماعات انسانی است، یعنی زمانی که داشت کتاب توتم و تابو را مینوشت، در یکی از ایالات آمریکا اتفاقی افتاد که حتی ثابت میکرد اجتماعات جانوری و گیاهی هم از قوانین مشابه روح و روان آدمی تبعیت میکنند. شورای هفت دهکدهای که در کنار دریاچهای از صید ماهی برای رزق روزانهشان استفاده میکردند، به این فکر افتادند که برای رونق بخشیدن به تجارت ماهی، مرغان ماهیخوار را که رقیبشان به شمار میآمدند از میدان به در کنند، گرچه ماهیان شکار شده توسط پرندگان قابل قیاس با انبوه ماهیهایی که این دهکدهها در تمام فصول شکار میکردند نبود. هنوز شش ماه از واقعه قتل عام مرغان زیبای ماهیخوار نگذشته بود که نسل ماهیهای پرگوشت و فراوان رو به نقصان گذارد، از همه بدتر، آب دریاچه هم که رودخانهای در آن نمیریخت، رو به کم شدن نهاد. متخصصان در صدد چارهجویی برآمدند و مسالهای شگفت را کشف کردند: کف دریاچه از گیاهان خاصی پوشیده شده بود که از فضولات تازه مرغهای ماهیخوار تغذیه میکردند. تخمهای ماهی در آغوش و لابلای برگهای پهن و ساقههای انبوه این گیاهان رشد میکردند و با نبودن این کود طبیعی، بستر گرم و پر محبت تخمها نابود شده بود. در نتیجه تعداد ماهیان رو به نقصان نهاده بود. مشابه این اتفاق، با دخالتهای نابخردانهی انسان در گوشه گوشه دنیا اتفاق افتاد تا آنجا که این تز مطرح شد که نه تنها همه موجودات زنده یک اکوسیستم با هم در ارتباطی نزدیک و متداخل هستند، بلکه تمام حیات روی کره زمین یک کل به هم پیوسته را تشکیل میدهند. دانشمندی به نام جیمز لاولاک کتابی در این مورد نوشت و نام این کل به هم پیوسته را گایا گذاشت که نام یونانی خدای زمین بود، مادر تمام حیات. سرکوب و کشتار هر جزئی از این کل، روی تمام اجزای دیگر کم و بیش تاثیر میگذارد، و اثر سرکوب، از بین بردن تاثیرات یک مولفه حیاتی نیست. تاثیراتی که همواره از آنچه ظاهری است فراتر میرود.
اما مدتها پیش از اینکه اثر سرکوبی در طبیعت شناخته شود، فروید پدر روانکاوی کشف کرده بود که در حوزه طبیعت انسانی یا روح و روان انسان هم، چیزی از بین نمیرود. مطالب ناخوشایند و اضطرابآوری که به ناخودآگاه «واپس» زده میشوند، در اعماق تاریک ناخودآگاه، نه تنها از بین نمیروند، بلکه رشد کرده و شاخ و برگ پیدا میکنند، و به زودی به صورت «بازگشت واپسزده» در اشکال مختلف سمپتومهای فرد نوروتیک به زندگی برمیگردند. فروید در اولین کتاب خود یعنی «مطالعاتی بر هیستری» که به همراهی دکتر جوزف برویر نوشت با ذکر مثالهای کلینیکی متعدد سعی کرد همین موضوع را نشان بدهد. لکان بعدها خلاصه کشفیات فروید را در این زمینه به نحو موجزی این طور بیان کرد: «واپس زده و بازگشت واپسزده دو روی یک سکه هستند». فروید اظهارنظر معروفی دارد مبنی بر اینکه «هیجانات بیان نشده هرگز نمیمیرند. آنها زنده مدفون میشوند و بعدها به اشکال زشتتری بیرون میزنند.» وقتی فروید متوجه میشود که برای دستیابی به محتویات ناخودآگاه، روش هیپنوتیزم روشی نیست که بتوان از آن در مورد تمام افراد استفاده کرد، و محدودیتهای دیگری هم دارد، به فکر میافتد که روش دیگری را جایگزین این روش کند، روشی که فرد در آن فرد با وجود اینکه هوشیار است، بتواند بر قوای سانسورگر من یا ایگوی خود فائق بیاید. او برای این منظور روش «تداعی آزاد» را پیشنهاد میکند، روشی که در آن از فرد خواسته میشود هر آنچه به ذهنش میرسد بدون اینکه آن را سبک و سنگین کنند، بدون اینکه آن را مجددا (چون مراودات روزمره) واپس بزند، به زبان بیاورد، به عبارت دیگر هرآنچه دل تنگش میخواهد (و نمیخواهد) بر زبان جاری کند. این روش نتایج خارقالعادهای در از بین بردن شکایات بیماران داشت، و به فروید ثابت کرد که تز اولیه او درست و کارآ بوده است. نیروهای سرکوبگر در روان تک تک ما حاضرند و نتبجه سرکوب و واپسزنی، سمپتومهای رنگارنگ و گوناگون است، که در عین حال مانند چسبی افراد جامعه را به یکدیگر میچسباند: گویی روابط بیمارگونه انرژی خود را از سمپتومها میگیرند.
به عنوان کسی که سالها با نوجوانانی که با تروماهای مختلف درگیر بودهاند کار کرده است، میتوانم بگویم در کلینیک، ما هر روز با صدق گفته فروید مواجه میشویم.
🧷 لطفا ورق بزنید... ۱/۲
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 دیدگاه #دکتر_فرزام_پروا. بخش دوم
ترومایی که به فرد در سن پایین وارد شده، به ویژه هر چقدر در سنین پایینتری بر او اثر گذاشته باشد، و به ویژه اگر مربوط به مسائل جنسی یا انواع پرخاشگریهای محیطی باشد، در طی سالیان سال در اعماق ناخودآگاه ریشه دوانده و شاخ و برگ بیشتری پیدا کرده، و همانطور که بسیاری از مراجعان از آن نام میبرند، ابعاد یک «هیولای دژخیم» را پیدا میکند، هیولایی که علیالظاهر فرد مرتب از آن میگریزد، اما در اعمال و رفتارهایش هر روز حاضر است، و گاه ابعاد بسیار وحشتناکی را به خود میگیرد.
کسانی که با دانش روز پیش میروند میدانند که چه در روح و روان یک انسان، چه در گستره طبیعت، چه در روابط نزدیک خانوادگی، و حتی در یک جامعه بزرگ که از واحدهای انسانی تشکیل شده، سرکوب و واپسزدن تنها مسائل را پیچیدهتر و دشوارتر میکند، و نیروها را، چون سیلی که پشت سد جمع شده باشد، در نهایت به سمت پرخاشگری و تخریب بیشتر سوق میدهد. همان اصلی که در تظاهرات دانشجویی مه ۱۹۶۸ فرانسه به آن توجه شد، و در نتیجه با گوش سپردن به خواستههای معترضین، انحلال مجلس توسط دوگل، برگزاری انتخابات و ممانعت از سرکوب، جلوی تبدیل خیزشی که بزرگترین اعتصاب سراسری تاریخ فرانسه بود به انقلابی خونین و مرگبار را گرفت و منشا تحولات راهگشایی در جامعهی فرانسه شد. هر چه نیروهای یک خیزش جوانتر و کم سن و سالتر باشند، مواجه شدن با آنها نیاز به ظرافت بیشتری دارد. امروزه دوران «حاجیآقا»یی که جامعه را «گاو شیرده خود» میداند و میخواهد، و در عین حالی که زنباره است، زور و ستم بر اهل خانه خود روا میدارد و اهل خانه در حق او دعا میکنند که «الهی پایین تنهاش روی تخته مردهشور خانه بیفته» و «آتیش به ریشه عمرش بگیره»، به پایان رسیده است.
در مواجهه با طبیعت، بشر چنین آموخته که بهجای اینکه سیطره خود را بر طبیعت دیکته کند، بهتر است به آوای طبیعت گوش بسپارد و از آن درسها بیاموزد. جهان هنوز وامدار درسهایی است که فروید از کودکان و جهان کودکی آموخت، فرویدی که متوجه شد آنای هجده ماههاش خوابهایی دارد که بر تمام کشفیاتی که او با زحمت زیاد در مورد کار رویا در افراد نوروتیک پیدا کرده بود صحه میگذارد. اهمیت این درسها از آنجاست که در جریان «رشد»، هیچ انسانی به طور کامل کودکیاش را کنار نمیگذارد. (به همین دلیل هم هست که لکان اساسا به چیزی تحت عنوان «رشد» قائل نیست!) امان از وقتی که تصمیمات بزرگ برای یک جامعه با هیجانات یک کودک گرفته شود، چه همدستی بین کودکانی که بر شر درونی خود فائق نشدهاند، میتواند جهانی را به آتش بکشد. فروید به درستی در بحبوحهی جنگ جهانی اول در دانشگاه دولتی وین با زبانی اعتراضآمیز نسبت به دروغ و سرکوب حاکم بر جامعه میگوید: «به وحشیگری، بیرحمی و دروغهای عظیمی فکر کنید که میتوانند جهان متمدن را فرا گیرند. آیا واقعا بر این باورید که اگر میلیونها دنبالهرو، شریک گناه آنها نبودند، یک مشت مردان جاهطلب و مکار میتوانستند از تمام این ارواح شریر بند بگشایند؟»
پانزده سال بعد، فروید در آستانه آخرین دهه عمرش، کتابی مینویسد به نام «تمدن و ناخشنودیهایش» و در آن، این بار به شکلی مبسوط، به شرایط شکلگیری جوامع و تمدنها و چگونگی دوام آنها میپردازد. از آنجا که هر یک از افراد انسانی، با صرفنظر کردن از بخشی از لذتها یا ژوئیسانسهای فردی، در شکل گیری تمدن مشارکت میکند، بقای تمدن مستلزم شرایط ویژهای است تا کسی احساس مغبون شدن نکند، و علیه دستاوردهای تمدن سر به شورش و طغیان برندارد. این شرایط از نظر فروید شامل دو شرط است: برقراری نوعی تعادل بین خواستههای فردی و خواستههای اجتماعی، و برقراری عدالت، به این معنی که همگان در پیشگاه قانون برابر باشند. (و صد البته کسی «برابرتر» نباشد!) کافی است در جامعهای از یکسو به خواستههای فردی و بحق افراد جامعه وقعی نهاده نشود، و از سوی دیگر قانون تنها در مورد بخش ضعیفتر جامعه اجرایی شود. احساس غبن و ضرری که به افراد جامعه دست میدهد آنقدر شدید است که دیری نخواهد گذشت که ارکان جامعه به لرزه درخواهد آمد. با کلمات هملت، «طعن و طنز دهر» را شاید بتوان تحمل کرد، اما با «سرگرداندن قانون» چطور میتوان کنار آمد؟!
منابع
۱. هملت شکسپیر، با ترجمه استاد مجتبی مینوی
۲. روانشناسی یکتاپرستی، دکتر مهدی پروا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۸۰
۳. نقل قولها از کتاب حاجیآقا، صادق هدایت، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۳۶
۴. رویاها، زیگموند فروید، فرزام پروا، نشر چشمه، ۱۳۸۶
🧷 پایان. ۲/۲
#تجربههای_روانپزشکانه
ترومایی که به فرد در سن پایین وارد شده، به ویژه هر چقدر در سنین پایینتری بر او اثر گذاشته باشد، و به ویژه اگر مربوط به مسائل جنسی یا انواع پرخاشگریهای محیطی باشد، در طی سالیان سال در اعماق ناخودآگاه ریشه دوانده و شاخ و برگ بیشتری پیدا کرده، و همانطور که بسیاری از مراجعان از آن نام میبرند، ابعاد یک «هیولای دژخیم» را پیدا میکند، هیولایی که علیالظاهر فرد مرتب از آن میگریزد، اما در اعمال و رفتارهایش هر روز حاضر است، و گاه ابعاد بسیار وحشتناکی را به خود میگیرد.
کسانی که با دانش روز پیش میروند میدانند که چه در روح و روان یک انسان، چه در گستره طبیعت، چه در روابط نزدیک خانوادگی، و حتی در یک جامعه بزرگ که از واحدهای انسانی تشکیل شده، سرکوب و واپسزدن تنها مسائل را پیچیدهتر و دشوارتر میکند، و نیروها را، چون سیلی که پشت سد جمع شده باشد، در نهایت به سمت پرخاشگری و تخریب بیشتر سوق میدهد. همان اصلی که در تظاهرات دانشجویی مه ۱۹۶۸ فرانسه به آن توجه شد، و در نتیجه با گوش سپردن به خواستههای معترضین، انحلال مجلس توسط دوگل، برگزاری انتخابات و ممانعت از سرکوب، جلوی تبدیل خیزشی که بزرگترین اعتصاب سراسری تاریخ فرانسه بود به انقلابی خونین و مرگبار را گرفت و منشا تحولات راهگشایی در جامعهی فرانسه شد. هر چه نیروهای یک خیزش جوانتر و کم سن و سالتر باشند، مواجه شدن با آنها نیاز به ظرافت بیشتری دارد. امروزه دوران «حاجیآقا»یی که جامعه را «گاو شیرده خود» میداند و میخواهد، و در عین حالی که زنباره است، زور و ستم بر اهل خانه خود روا میدارد و اهل خانه در حق او دعا میکنند که «الهی پایین تنهاش روی تخته مردهشور خانه بیفته» و «آتیش به ریشه عمرش بگیره»، به پایان رسیده است.
در مواجهه با طبیعت، بشر چنین آموخته که بهجای اینکه سیطره خود را بر طبیعت دیکته کند، بهتر است به آوای طبیعت گوش بسپارد و از آن درسها بیاموزد. جهان هنوز وامدار درسهایی است که فروید از کودکان و جهان کودکی آموخت، فرویدی که متوجه شد آنای هجده ماههاش خوابهایی دارد که بر تمام کشفیاتی که او با زحمت زیاد در مورد کار رویا در افراد نوروتیک پیدا کرده بود صحه میگذارد. اهمیت این درسها از آنجاست که در جریان «رشد»، هیچ انسانی به طور کامل کودکیاش را کنار نمیگذارد. (به همین دلیل هم هست که لکان اساسا به چیزی تحت عنوان «رشد» قائل نیست!) امان از وقتی که تصمیمات بزرگ برای یک جامعه با هیجانات یک کودک گرفته شود، چه همدستی بین کودکانی که بر شر درونی خود فائق نشدهاند، میتواند جهانی را به آتش بکشد. فروید به درستی در بحبوحهی جنگ جهانی اول در دانشگاه دولتی وین با زبانی اعتراضآمیز نسبت به دروغ و سرکوب حاکم بر جامعه میگوید: «به وحشیگری، بیرحمی و دروغهای عظیمی فکر کنید که میتوانند جهان متمدن را فرا گیرند. آیا واقعا بر این باورید که اگر میلیونها دنبالهرو، شریک گناه آنها نبودند، یک مشت مردان جاهطلب و مکار میتوانستند از تمام این ارواح شریر بند بگشایند؟»
پانزده سال بعد، فروید در آستانه آخرین دهه عمرش، کتابی مینویسد به نام «تمدن و ناخشنودیهایش» و در آن، این بار به شکلی مبسوط، به شرایط شکلگیری جوامع و تمدنها و چگونگی دوام آنها میپردازد. از آنجا که هر یک از افراد انسانی، با صرفنظر کردن از بخشی از لذتها یا ژوئیسانسهای فردی، در شکل گیری تمدن مشارکت میکند، بقای تمدن مستلزم شرایط ویژهای است تا کسی احساس مغبون شدن نکند، و علیه دستاوردهای تمدن سر به شورش و طغیان برندارد. این شرایط از نظر فروید شامل دو شرط است: برقراری نوعی تعادل بین خواستههای فردی و خواستههای اجتماعی، و برقراری عدالت، به این معنی که همگان در پیشگاه قانون برابر باشند. (و صد البته کسی «برابرتر» نباشد!) کافی است در جامعهای از یکسو به خواستههای فردی و بحق افراد جامعه وقعی نهاده نشود، و از سوی دیگر قانون تنها در مورد بخش ضعیفتر جامعه اجرایی شود. احساس غبن و ضرری که به افراد جامعه دست میدهد آنقدر شدید است که دیری نخواهد گذشت که ارکان جامعه به لرزه درخواهد آمد. با کلمات هملت، «طعن و طنز دهر» را شاید بتوان تحمل کرد، اما با «سرگرداندن قانون» چطور میتوان کنار آمد؟!
منابع
۱. هملت شکسپیر، با ترجمه استاد مجتبی مینوی
۲. روانشناسی یکتاپرستی، دکتر مهدی پروا، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۸۰
۳. نقل قولها از کتاب حاجیآقا، صادق هدایت، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۳۶
۴. رویاها، زیگموند فروید، فرزام پروا، نشر چشمه، ۱۳۸۶
🧷 پایان. ۲/۲
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 تازهها
#دکتر_آویشن_مهدوی. دستیار روانپزشکی. تجربهها
سلامت روان حین و پس از اعتراضها، و دگرگونیها
اعتراض، شورش و انقلاب از دیرباز بخشی از تاریخ بشر بوده و با توجه به شرایط کنونی جامعه جهانی در حال افزایش است. در چند دهه گذشته، اقدامات اجتماعی مانند اعتراضات، شورش و انقلاب در بیش از ۱۸۰ کشور که ۹۹ درصد از جمعیت جهان را تشکیل می دهد، رخ داده است. با اینحال پیامدهای سلامت روان این اقدامات تا حد زیادی ناشناخته باقی مانده است. در مقابل، تأثیر سلامت روان سایر رویدادهای جمعیتی مانند بلایای طبیعی و انسانی، حملات تروریستی و درگیریهای مسلحانه بسیار بهتر بررسی شده است.
از آنجا که ماهیت اقدامات اعتراضی اجتماعی با سایر رویدادهای مهم جمعیتی متفاوت است، به یک حوزه تحقیق جداگانه نیاز دارد. در همین راستا در مطالعهای سیستماتیک ۵۲ مقاله با مجموع ۵۷۴۸۷ شرکت کننده تا سال ۲۰۱۸ در حوزه ۲۰ کشور از جمله ایالات متحده (۱۶ مطالعه)، هنگکنگ (۶ مطالعه)، هند (۵)، ایرلند شمالی (۵)، مصر (۳)، چکسلواکی (۲) تونس (۲) و از شیلی، چین، گرجستان، ایران، اسرائیل، ایتالیا، کنیا، مالزی، نیجریه، رومانی، آفریقای جنوبی، ترکیه و بریتانیا هرکدام یک مقاله بررسی شدند.
مطالعات مبتنی بر جنبشهای صنفی که هدف آنها تغییر توزیع منابع یا نقشها در یک سازمان بود، حوادث نظامی سازماندهی شده توسط دولتها یا افراد مرتبط با دولت میشد مستثنی شدند.
اصطلاحاتی که انواع مختلفی از کنشهای جمعی را شامل میشوند، مانند «اعتراض»، «نافرمانیهای مدنی»، «تظاهرات»، «انقلاب» یا «کمپین» جستجو شدند. همراه با جنبشهای اجتماعی که از کنشهای جمعی به عنوان ابزار استفاده میکنند، و از «جنبش اجتماعی»، «جنبش سیاسی» و «جنبش سیاسی-اجتماعی» استفاده میکنند.
افسردگی و PTSD دو پیامد سلامت روانی هستند که معمولاً برای اقدامات جمعی، بلایا و درگیریهای مسلحانه مورد مطالعه قرار میگیرند. به طور قابلتوجه، شیوع افسردگی و PTSD به دنبال اعتراضات اجتماعی هم در جمعیت عمومی و هم در بین قربانیان خشونت قابل مقایسه با افرادی است که بلایای طبیعی، حملات تروریستی و درگیریهای مسلحانه را تجربه کردهاند. عوامل خطر برای آسیب شناسی روانی پس از اقدامات و اعتراضات اجتماعی شامل ویژگی های فردی (مانند جنسیت زن، وضعیت اجتماعی-اقتصادی پایین، تاب آوری روانی، وضعیت سلامت، حمایت اجتماعی)، ماهیت خود رویداد (مثل قرار گرفتن در معرض خشونت، نوع پوشش رسانهای رویداد، سطح مشارکت) و شرایط پس از اتفاقات (مانند از دست دادن منابع شخصی و اجتماعی، بیکاری) میباشند.
🔑 شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه اقدامات جمعی ممکن است با بهتر شدن سلامت روانی مانند کاهش افسردگی و خودکشی مرتبط باشد. این یافته ممکن است با اقداماتی توضیح داده شود که زمانی که مردم به طور جمعی نارضایتی خود را ابراز می کنند به عنوان یک تجربهی تسکین دهنده احساس میشود. علاوه بر این، انسجام اجتماعی بیشتر، در میان خردهجمعیتها چه در حمایت یا مخالفت با علت کنش جمعی، میتواند پیوندهای اجتماعی را تقویت کند. و این به نوبه خود میتواند تأثیر نامطلوب محیط استرسزا را خنثی کند.
برای بلایای طبیعی و حملات تروریستی تهدید به آسیب یا مرگ، یک واسطه کلیدی برای پیامدهای سلامت روان است. با این حال، اقدامات جمعی، حتی در صورت عدم وجود خشونت در مقیاس بزرگ مانند مرگ و میر، غارت یا آتش سوزی میتواند تاثیرات قابل توجهی در سلامت روان داشته باشد. بنابراین اقدامات جمعی غیر خشونتآمیز میتواند از طریق مکانیسمهای جایگزین بر سلامت تأثیر بگذارد. عوامل استرسزا به عنوان خواستههای محیطی که ظرفیت سازگاری فرد را به چالش می کشند. اقدامات جمعی میتواند از طریق تعارضات بینفردی و اختلال در خدمات بهداشتی، آسیبزا باشد. رسانه های اجتماعی همچنین ممکن است به دلیل تعامل با سایر کاربران آنلاین که دیدگاههای ایدئولوژیک متفاوتی دارند، به عنوان یک عامل استرسزا عمل کنند.
بنابراین، متخصصان مراقبتهای بهداشتی باید مراقب پیامدهای روانپزشکی کوتاه و میان مدت اینگونه اقدامات جمعی باشند. آنها باید به ویژه از ظرفیت بالقوه جامعه آگاه باشند، بهطور مثال حتی کسانی که در اقدام جمعی شرکت نکردهاند در معرض این پیامدها میباشند.
🗞لطفا ورق بزنید... ۱/۲
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_آویشن_مهدوی. دستیار روانپزشکی. تجربهها
سلامت روان حین و پس از اعتراضها، و دگرگونیها
اعتراض، شورش و انقلاب از دیرباز بخشی از تاریخ بشر بوده و با توجه به شرایط کنونی جامعه جهانی در حال افزایش است. در چند دهه گذشته، اقدامات اجتماعی مانند اعتراضات، شورش و انقلاب در بیش از ۱۸۰ کشور که ۹۹ درصد از جمعیت جهان را تشکیل می دهد، رخ داده است. با اینحال پیامدهای سلامت روان این اقدامات تا حد زیادی ناشناخته باقی مانده است. در مقابل، تأثیر سلامت روان سایر رویدادهای جمعیتی مانند بلایای طبیعی و انسانی، حملات تروریستی و درگیریهای مسلحانه بسیار بهتر بررسی شده است.
از آنجا که ماهیت اقدامات اعتراضی اجتماعی با سایر رویدادهای مهم جمعیتی متفاوت است، به یک حوزه تحقیق جداگانه نیاز دارد. در همین راستا در مطالعهای سیستماتیک ۵۲ مقاله با مجموع ۵۷۴۸۷ شرکت کننده تا سال ۲۰۱۸ در حوزه ۲۰ کشور از جمله ایالات متحده (۱۶ مطالعه)، هنگکنگ (۶ مطالعه)، هند (۵)، ایرلند شمالی (۵)، مصر (۳)، چکسلواکی (۲) تونس (۲) و از شیلی، چین، گرجستان، ایران، اسرائیل، ایتالیا، کنیا، مالزی، نیجریه، رومانی، آفریقای جنوبی، ترکیه و بریتانیا هرکدام یک مقاله بررسی شدند.
مطالعات مبتنی بر جنبشهای صنفی که هدف آنها تغییر توزیع منابع یا نقشها در یک سازمان بود، حوادث نظامی سازماندهی شده توسط دولتها یا افراد مرتبط با دولت میشد مستثنی شدند.
اصطلاحاتی که انواع مختلفی از کنشهای جمعی را شامل میشوند، مانند «اعتراض»، «نافرمانیهای مدنی»، «تظاهرات»، «انقلاب» یا «کمپین» جستجو شدند. همراه با جنبشهای اجتماعی که از کنشهای جمعی به عنوان ابزار استفاده میکنند، و از «جنبش اجتماعی»، «جنبش سیاسی» و «جنبش سیاسی-اجتماعی» استفاده میکنند.
افسردگی و PTSD دو پیامد سلامت روانی هستند که معمولاً برای اقدامات جمعی، بلایا و درگیریهای مسلحانه مورد مطالعه قرار میگیرند. به طور قابلتوجه، شیوع افسردگی و PTSD به دنبال اعتراضات اجتماعی هم در جمعیت عمومی و هم در بین قربانیان خشونت قابل مقایسه با افرادی است که بلایای طبیعی، حملات تروریستی و درگیریهای مسلحانه را تجربه کردهاند. عوامل خطر برای آسیب شناسی روانی پس از اقدامات و اعتراضات اجتماعی شامل ویژگی های فردی (مانند جنسیت زن، وضعیت اجتماعی-اقتصادی پایین، تاب آوری روانی، وضعیت سلامت، حمایت اجتماعی)، ماهیت خود رویداد (مثل قرار گرفتن در معرض خشونت، نوع پوشش رسانهای رویداد، سطح مشارکت) و شرایط پس از اتفاقات (مانند از دست دادن منابع شخصی و اجتماعی، بیکاری) میباشند.
🔑 شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه اقدامات جمعی ممکن است با بهتر شدن سلامت روانی مانند کاهش افسردگی و خودکشی مرتبط باشد. این یافته ممکن است با اقداماتی توضیح داده شود که زمانی که مردم به طور جمعی نارضایتی خود را ابراز می کنند به عنوان یک تجربهی تسکین دهنده احساس میشود. علاوه بر این، انسجام اجتماعی بیشتر، در میان خردهجمعیتها چه در حمایت یا مخالفت با علت کنش جمعی، میتواند پیوندهای اجتماعی را تقویت کند. و این به نوبه خود میتواند تأثیر نامطلوب محیط استرسزا را خنثی کند.
برای بلایای طبیعی و حملات تروریستی تهدید به آسیب یا مرگ، یک واسطه کلیدی برای پیامدهای سلامت روان است. با این حال، اقدامات جمعی، حتی در صورت عدم وجود خشونت در مقیاس بزرگ مانند مرگ و میر، غارت یا آتش سوزی میتواند تاثیرات قابل توجهی در سلامت روان داشته باشد. بنابراین اقدامات جمعی غیر خشونتآمیز میتواند از طریق مکانیسمهای جایگزین بر سلامت تأثیر بگذارد. عوامل استرسزا به عنوان خواستههای محیطی که ظرفیت سازگاری فرد را به چالش می کشند. اقدامات جمعی میتواند از طریق تعارضات بینفردی و اختلال در خدمات بهداشتی، آسیبزا باشد. رسانه های اجتماعی همچنین ممکن است به دلیل تعامل با سایر کاربران آنلاین که دیدگاههای ایدئولوژیک متفاوتی دارند، به عنوان یک عامل استرسزا عمل کنند.
بنابراین، متخصصان مراقبتهای بهداشتی باید مراقب پیامدهای روانپزشکی کوتاه و میان مدت اینگونه اقدامات جمعی باشند. آنها باید به ویژه از ظرفیت بالقوه جامعه آگاه باشند، بهطور مثال حتی کسانی که در اقدام جمعی شرکت نکردهاند در معرض این پیامدها میباشند.
🗞لطفا ورق بزنید... ۱/۲
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 ادامهی تازههای چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۱
علیرغم سابقه گسترده و شیوع اقدامات جمعی در سراسر جهان، در این مرور سیستماتیک فقط ۵۲ مطالعه مرتبط در مورد پیامدهای سلامت روان شناسایی شد، در مقایسه، بیش از ۲۸۲ مطالعه در مورد PTSD پس از بلایا وجود دارد، ۱۲۹ مطالعه در مورد تعارضات و بیش از ۱۵۰ مطالعه در مورد پیامدهای سلامت روان ۱۱ سپتامبر انجام شده است. اسناد پراکنده در مورد اعتراضات اجتماعی به ماهیت پراکنده و سریع آنها که در حال تکامل هستند نسبت داده شده است، اما این چالشهای روششناختی حتی در مورد بلایا و درگیریهای مسلحانه نیز اعمال میشود. از آنجایی که اکثریت جمعیت در برابر یک رویداد آسیبزا انعطافپذیر هستند، بررسی مسیرهای سلامت روان به جای میانگین جمعیت آموزندهتر است.
مطالعات طولی نشان میدهد که افراد پس از اقدامات اجتماعی یا بلایا انعطاف پذیری قابل توجهی از خود نشان می دهند. (ما کمبود مطالعاتی را شناسایی میکنیم که مکانیسمهای بالقوه را با استفاده از چارچوبهای نظری مرتبط با پیامدهای سلامت روان ارزیابی میکنند.) یکی از چارچوب های مرتبط، مدل زوال حمایت اجتماعی است که بیان میکند که کاهش حمایت اجتماعی پس از یک رویداد جمعیتی، باعث آسیب روانی میشود.
در واقع، کنشهای اجتماعی پتانسیل تشدید شکاف ایدئولوژیک را دارند، جایی که اختلافات با اعضای خانواده بر سر سیاست، به جای مشارکت واقعی در تظاهرات، با پیامدهای افسردگی در جریان جنبش چتر در سال ۲۰۱۴ در هنگکنگ همراه بود. به منظور آزمایش مدل زوال حمایت اجتماعی، مطالعات آینده باید پویاییهای اجتماعی را همراه با سایر واسطههای بالقوهی قبل، حین و بعد از بعد از یک رویداد مستند کنند، زیرا این موارد می توانند به اندازه خود رویداد در دوره طولانیمدت سلامت روان مهم باشند.
هیچ یک از مطالعات مداخلاتی را برای بهبود سلامت روان پس از یک اقدام جمعی بررسی نکرده بودند. تحقیقات آینده در مورد مداخلاتی که عوامل خطر را برای آسیبشناسی روانی و افزایش تابآوری هدف قرار میدهند، ضروری است. کمک های اولیه روانشناختی، درمان شناختی-رفتاری (CBT) و درمان مبتنی بر مواجهه در محیط فاجعه توصیه شده است. رواندرمانی بین فردی نیز ممکن است امیدوارکننده باشد، زیرا میتواند به طور خاص به اختلالات اجتماعی که در کنشهای جمعی مشاهده میشود، رسیدگی کند.
این مطالعه با عنوان Mental health during and after protests, riots and revolutions در مجله sage در march 2020 به چاپ رسیده است.
🗞 پایان. ۲/۲
#تجربههای_روانپزشکانه
علیرغم سابقه گسترده و شیوع اقدامات جمعی در سراسر جهان، در این مرور سیستماتیک فقط ۵۲ مطالعه مرتبط در مورد پیامدهای سلامت روان شناسایی شد، در مقایسه، بیش از ۲۸۲ مطالعه در مورد PTSD پس از بلایا وجود دارد، ۱۲۹ مطالعه در مورد تعارضات و بیش از ۱۵۰ مطالعه در مورد پیامدهای سلامت روان ۱۱ سپتامبر انجام شده است. اسناد پراکنده در مورد اعتراضات اجتماعی به ماهیت پراکنده و سریع آنها که در حال تکامل هستند نسبت داده شده است، اما این چالشهای روششناختی حتی در مورد بلایا و درگیریهای مسلحانه نیز اعمال میشود. از آنجایی که اکثریت جمعیت در برابر یک رویداد آسیبزا انعطافپذیر هستند، بررسی مسیرهای سلامت روان به جای میانگین جمعیت آموزندهتر است.
مطالعات طولی نشان میدهد که افراد پس از اقدامات اجتماعی یا بلایا انعطاف پذیری قابل توجهی از خود نشان می دهند. (ما کمبود مطالعاتی را شناسایی میکنیم که مکانیسمهای بالقوه را با استفاده از چارچوبهای نظری مرتبط با پیامدهای سلامت روان ارزیابی میکنند.) یکی از چارچوب های مرتبط، مدل زوال حمایت اجتماعی است که بیان میکند که کاهش حمایت اجتماعی پس از یک رویداد جمعیتی، باعث آسیب روانی میشود.
در واقع، کنشهای اجتماعی پتانسیل تشدید شکاف ایدئولوژیک را دارند، جایی که اختلافات با اعضای خانواده بر سر سیاست، به جای مشارکت واقعی در تظاهرات، با پیامدهای افسردگی در جریان جنبش چتر در سال ۲۰۱۴ در هنگکنگ همراه بود. به منظور آزمایش مدل زوال حمایت اجتماعی، مطالعات آینده باید پویاییهای اجتماعی را همراه با سایر واسطههای بالقوهی قبل، حین و بعد از بعد از یک رویداد مستند کنند، زیرا این موارد می توانند به اندازه خود رویداد در دوره طولانیمدت سلامت روان مهم باشند.
هیچ یک از مطالعات مداخلاتی را برای بهبود سلامت روان پس از یک اقدام جمعی بررسی نکرده بودند. تحقیقات آینده در مورد مداخلاتی که عوامل خطر را برای آسیبشناسی روانی و افزایش تابآوری هدف قرار میدهند، ضروری است. کمک های اولیه روانشناختی، درمان شناختی-رفتاری (CBT) و درمان مبتنی بر مواجهه در محیط فاجعه توصیه شده است. رواندرمانی بین فردی نیز ممکن است امیدوارکننده باشد، زیرا میتواند به طور خاص به اختلالات اجتماعی که در کنشهای جمعی مشاهده میشود، رسیدگی کند.
این مطالعه با عنوان Mental health during and after protests, riots and revolutions در مجله sage در march 2020 به چاپ رسیده است.
🗞 پایان. ۲/۲
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 دیدگاه
#دکتر_علی_فیروزآبادی. روانپزشک. تجربهها
گوشسپاری همدلانه
🧷 سناریوی اول
مکان: بخش روانپزشکی در یک بیمارستان عمومی
زمان: اوایل صبح
دکتر الف با قدمهای تند و محکم در حالی که مستقیم به جلو خیره است وارد بخش میشود. زیرلبی جواب سلام پرستار را میدهد و وارد اولین اتاق میشود. روی تخت اول مردی میانسال و لاغراندام با محاسنی چند روزه و قیافهی خوابآلوده در لباس بیمارستان نشسته است. دکتر الف از روی شانه نگاهی به پشت سر انداخته و از پرستاری که پرونده به دست پشت سر او ایستاده میپرسد: چطوره؟ آرومتر شده؟ قبل از این که پرستار لب به سخن باز کند مرد میگوید: اقای دکتر این چه وضعشه چرا کسی اینجا به حرف من گوش نمیده. سه روزه اینجا بستری هستم. من که چیزیم نیست. بیخودی من را اینجا اسیر کردید. دیروز به پرستار گفتم میخواهم به زنم زنگ بزنم هیچکس محل نگذاشت.
صدای مرد آرام آرام بالا میرود و به فریاد میرسد. دکتر میگوید: اگر به داد زدن ادامه بدی میگویم در اتاق ایزوله به تخت ببندنت. پرستار میگوید دکتر این را اون دو تا مریض اتاق بغلی تحریک میکنند. این حرفها مرد را عصبانیتر میکند و به سمت دکتر هجوم میآورد. دکتر دو پرستار مرد را به کمک میخواهد. آنها دست و پای مرد را گرفته و به طرف اتاق ایزوله میبرند صدای دکتر شنیده میشود که از فردا برایش الکتروشوک شروع کنید....
🧷سناریوی دوم: همان زمان و مکان
دکتر الف با گامهایی آرام وارد بخش میشود. وارد ایستگاه پرستاری شده و با پرسنل بخش خوش و بش میکند. میپرسد که اوضاع بخش چطور است؟ جواب میشنود که آرام است. بعد به همراه یکی از پرستاران به سمت اتاق اول میرود. تخت اول مردی میانسال و لاغراندام با محاسنی چند روزه و قیافهی خوابآلوده در لباس بیمارستان نشسته است. دکتر رو به او میکند و میگوید: خوب آقای .... امروز روز سومه که اینجا هستی؟ درسته؟ دیشب چطور خوابیدی؟ مرد به سردی و با اعتنایی میگوید: دکتر من که گفتم من را بیخودی اینجا آوردند. من هیچیم نیست. باید هرچه زودتر بروم خانه. اینجا اصلا به آدم رسیدگی نمیشود. حتی اجازه نمیدهند آدم به خونه زنگ بزنه..... صدای مرد آرام آرام بالا میرود. دکتر به آرامی میگوید: آقای.... به نظر میرسد امروز عصبانی هستی. اجازه بده من مریضهای دیگر را که دیدم بعدش میرویم در اتاق مصاحبه با هم حرف میزنیم ببینیم چی اینقدر عصبانیت کرده و چه میتونیم بکنیم. من هم دوست دارم زودتر بتونم مرخصت کنم.
یکی از اصول اولیه و بنیادین ارتباط با بیمار روانپزشکی "گوشسپاری همدلانه" Empathic listening است. این اصل در هر رابطهی انسانی کاریرد دارد و یکی از حلقههای مفقودهی روابط در جامعهی امروز ما است. نسل جوان ما مشابه نسل پدران و پدربزرگهایش به ارتباط تحکمی پاسخ نمیدهد. او نیاز به رابطهی اقناعی دارد و شنیده شدن اولین گام در این مسیر است. گاه لازم است پیش از آن که فکر کنیم چه باید بگوییم گوشهای خود را مهیای شنیدن کنیم.
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_علی_فیروزآبادی. روانپزشک. تجربهها
گوشسپاری همدلانه
🧷 سناریوی اول
مکان: بخش روانپزشکی در یک بیمارستان عمومی
زمان: اوایل صبح
دکتر الف با قدمهای تند و محکم در حالی که مستقیم به جلو خیره است وارد بخش میشود. زیرلبی جواب سلام پرستار را میدهد و وارد اولین اتاق میشود. روی تخت اول مردی میانسال و لاغراندام با محاسنی چند روزه و قیافهی خوابآلوده در لباس بیمارستان نشسته است. دکتر الف از روی شانه نگاهی به پشت سر انداخته و از پرستاری که پرونده به دست پشت سر او ایستاده میپرسد: چطوره؟ آرومتر شده؟ قبل از این که پرستار لب به سخن باز کند مرد میگوید: اقای دکتر این چه وضعشه چرا کسی اینجا به حرف من گوش نمیده. سه روزه اینجا بستری هستم. من که چیزیم نیست. بیخودی من را اینجا اسیر کردید. دیروز به پرستار گفتم میخواهم به زنم زنگ بزنم هیچکس محل نگذاشت.
صدای مرد آرام آرام بالا میرود و به فریاد میرسد. دکتر میگوید: اگر به داد زدن ادامه بدی میگویم در اتاق ایزوله به تخت ببندنت. پرستار میگوید دکتر این را اون دو تا مریض اتاق بغلی تحریک میکنند. این حرفها مرد را عصبانیتر میکند و به سمت دکتر هجوم میآورد. دکتر دو پرستار مرد را به کمک میخواهد. آنها دست و پای مرد را گرفته و به طرف اتاق ایزوله میبرند صدای دکتر شنیده میشود که از فردا برایش الکتروشوک شروع کنید....
🧷سناریوی دوم: همان زمان و مکان
دکتر الف با گامهایی آرام وارد بخش میشود. وارد ایستگاه پرستاری شده و با پرسنل بخش خوش و بش میکند. میپرسد که اوضاع بخش چطور است؟ جواب میشنود که آرام است. بعد به همراه یکی از پرستاران به سمت اتاق اول میرود. تخت اول مردی میانسال و لاغراندام با محاسنی چند روزه و قیافهی خوابآلوده در لباس بیمارستان نشسته است. دکتر رو به او میکند و میگوید: خوب آقای .... امروز روز سومه که اینجا هستی؟ درسته؟ دیشب چطور خوابیدی؟ مرد به سردی و با اعتنایی میگوید: دکتر من که گفتم من را بیخودی اینجا آوردند. من هیچیم نیست. باید هرچه زودتر بروم خانه. اینجا اصلا به آدم رسیدگی نمیشود. حتی اجازه نمیدهند آدم به خونه زنگ بزنه..... صدای مرد آرام آرام بالا میرود. دکتر به آرامی میگوید: آقای.... به نظر میرسد امروز عصبانی هستی. اجازه بده من مریضهای دیگر را که دیدم بعدش میرویم در اتاق مصاحبه با هم حرف میزنیم ببینیم چی اینقدر عصبانیت کرده و چه میتونیم بکنیم. من هم دوست دارم زودتر بتونم مرخصت کنم.
یکی از اصول اولیه و بنیادین ارتباط با بیمار روانپزشکی "گوشسپاری همدلانه" Empathic listening است. این اصل در هر رابطهی انسانی کاریرد دارد و یکی از حلقههای مفقودهی روابط در جامعهی امروز ما است. نسل جوان ما مشابه نسل پدران و پدربزرگهایش به ارتباط تحکمی پاسخ نمیدهد. او نیاز به رابطهی اقناعی دارد و شنیده شدن اولین گام در این مسیر است. گاه لازم است پیش از آن که فکر کنیم چه باید بگوییم گوشهای خود را مهیای شنیدن کنیم.
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 دیدگاه
#دکتر_هدا_خطیبی. روانپزشک. مشهد
تظاهرات خشم در افسردگی؛ پویاییهای سرکوبناپذیر
مسدود شدن جریان خشم به سمت بیرون یا موضوع برانگیزاننده، مسیر آن را به سمت درون یا موضوعی نامرتبط منحرف میکند. تغییر جهت جریان خشم یک پویایی روانشناختی است که یکی از شرایط زمینهساز آن، قرار گرفتن منشأ تولید خشم، در جایگاهی دور از دسترس، انتقامجو یا تهدیدکننده است. خشمِ احساسشده، در برخورد با محیط حاکم ناپذیرا، در وضعیتی محبوس، مبدّل، تغییرمسیر یافته به سمت خود و تغییر شکل یافته به صورت افسردگی، به حیات خود ادامه میدهد. خودسرزنشگری، احساس بیارزشی، احساس پوچی، میل به خودکشی، 'تظاهرات خاموشی' از خشم، در وضعیتی معطوف شده به سمت درون هستند.
گویش یک فرد افسرده بسیاری از اوقات دربردارندهی ابراز بیرحمانهی سرزنش، بیارزشسازی و خشم نسبت به خود است. تا جایی که خود را مستحق تنبیه، تباهی و مرگ میداند. چنین دیالوگی میان فرد افسرده با خویش، در جایی، همانندسازی با زبان مراقبان اولیه و منابع قدرت مهم زندگیاش است در روشی که او را مورد خطاب قرار میدادهاند؛ و از زاویهای دیگر، تغییر جهت جریان خشمی به سمت خود است که امکان ابراز آن به سمت منابع قدرت تهدیدکننده وجود نداشته است. با پویاییهای مشابهی، جامعهی ما در معرض سقوط به یک افسردگی اساسی عمیق قرار دارد. قرار گرفتن واحدهای سازندهی یک اجتماع مورد متهمسازی در سطح وسیع، و از آن سو انسداد جریان خشم، میتواند منجر به درونیسازی خودشکنانهی خشم در روان تکتک اجزای سازنده این ساختار جمعی شود.
برخورد ایذایی و تباهکننده با جریان ابراز خشم، جامعه ما را با تظاهراتی در سطوح دیگر مواجه میکند. نظریهی روانکاوانهی رونالد فربرن بر این باور استوار است که ابعاد غیرقابلفهم یا توجیهناپذیر از رفتار منبع قدرت، در تلاشِ ناخودآگاه برای قابلفهم شدن یا تغییر داده شدن، به دنیای درون برده میشوند و تبدیل به بخشی از منش فرد میشوند. بر این اساس، همانندسازی با یک ویژگی آسیبرسان، نوعی حفظ مخفیانهی رابطه با آن، در تلاش ناامیدانه برای تغییر آن ویژگی است. حرکت یک جامعه به سمت ناامیدی از تغییر یا فهم رفتاری در منبع قدرت، میتواند او را به سمت درونیسازی ویژگیهای مخرب در رفتار آن منبع قدرت ببرد. تنیده شدن ابعاد پرخاشگرانه و غیرقابلفهم در رفتار حاکمان، با تار و پود روان جمعی ما، میتواند عرصههای کوچک و بزرگ زندگی روزمرهمان را تبدیل به میدانهای متهمسازی، اثبات برتری، غلبه، قدرتنمایی، و بیشفقتی کند. پویاییهای بدخیمی که نیروی تحلیلبرندهی آنها از درون، به سادگی درمانپذیر نخواهد بود.
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_هدا_خطیبی. روانپزشک. مشهد
تظاهرات خشم در افسردگی؛ پویاییهای سرکوبناپذیر
مسدود شدن جریان خشم به سمت بیرون یا موضوع برانگیزاننده، مسیر آن را به سمت درون یا موضوعی نامرتبط منحرف میکند. تغییر جهت جریان خشم یک پویایی روانشناختی است که یکی از شرایط زمینهساز آن، قرار گرفتن منشأ تولید خشم، در جایگاهی دور از دسترس، انتقامجو یا تهدیدکننده است. خشمِ احساسشده، در برخورد با محیط حاکم ناپذیرا، در وضعیتی محبوس، مبدّل، تغییرمسیر یافته به سمت خود و تغییر شکل یافته به صورت افسردگی، به حیات خود ادامه میدهد. خودسرزنشگری، احساس بیارزشی، احساس پوچی، میل به خودکشی، 'تظاهرات خاموشی' از خشم، در وضعیتی معطوف شده به سمت درون هستند.
گویش یک فرد افسرده بسیاری از اوقات دربردارندهی ابراز بیرحمانهی سرزنش، بیارزشسازی و خشم نسبت به خود است. تا جایی که خود را مستحق تنبیه، تباهی و مرگ میداند. چنین دیالوگی میان فرد افسرده با خویش، در جایی، همانندسازی با زبان مراقبان اولیه و منابع قدرت مهم زندگیاش است در روشی که او را مورد خطاب قرار میدادهاند؛ و از زاویهای دیگر، تغییر جهت جریان خشمی به سمت خود است که امکان ابراز آن به سمت منابع قدرت تهدیدکننده وجود نداشته است. با پویاییهای مشابهی، جامعهی ما در معرض سقوط به یک افسردگی اساسی عمیق قرار دارد. قرار گرفتن واحدهای سازندهی یک اجتماع مورد متهمسازی در سطح وسیع، و از آن سو انسداد جریان خشم، میتواند منجر به درونیسازی خودشکنانهی خشم در روان تکتک اجزای سازنده این ساختار جمعی شود.
برخورد ایذایی و تباهکننده با جریان ابراز خشم، جامعه ما را با تظاهراتی در سطوح دیگر مواجه میکند. نظریهی روانکاوانهی رونالد فربرن بر این باور استوار است که ابعاد غیرقابلفهم یا توجیهناپذیر از رفتار منبع قدرت، در تلاشِ ناخودآگاه برای قابلفهم شدن یا تغییر داده شدن، به دنیای درون برده میشوند و تبدیل به بخشی از منش فرد میشوند. بر این اساس، همانندسازی با یک ویژگی آسیبرسان، نوعی حفظ مخفیانهی رابطه با آن، در تلاش ناامیدانه برای تغییر آن ویژگی است. حرکت یک جامعه به سمت ناامیدی از تغییر یا فهم رفتاری در منبع قدرت، میتواند او را به سمت درونیسازی ویژگیهای مخرب در رفتار آن منبع قدرت ببرد. تنیده شدن ابعاد پرخاشگرانه و غیرقابلفهم در رفتار حاکمان، با تار و پود روان جمعی ما، میتواند عرصههای کوچک و بزرگ زندگی روزمرهمان را تبدیل به میدانهای متهمسازی، اثبات برتری، غلبه، قدرتنمایی، و بیشفقتی کند. پویاییهای بدخیمی که نیروی تحلیلبرندهی آنها از درون، به سادگی درمانپذیر نخواهد بود.
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 روایتهای بالینی
#دکتر_آلاله_بهرامیان. روانپزشک. تجربهها
دکتر باندی لی روانپزشک آمریکایی در کتاب خود دربارهی خودشیفتگی پاتولوژیک اینطور مینویسد که «آنها ارتباط خود را به تدریج با واقعیت از دست میدهند، موضوعی که به مرور زمان خطرناک میشود. آنها وقتی دیده نشوند یا تحسین نشوند ناچارند واقعیتی را ابداع کنند یا به واقعیتی بچسبند که در آن علیرغم همه نشانههای واضح مخالف و متناقض، آنها خاص و ویژه هستند.»
من فکر میکنم این گفته را با تمام وجودم درک میکنم. انگار در شرایطی هستم که مراجعی در اتاق درمان دارم که گرفتار یک پارتنر نارسیسیتیک است. پارتنری که بازی روانی درست میکند، که فرد را نمیبیند، برای مقاصد خودش از او سوءاستفاده احساسی میکند. هر وقت هم به نفعش باشد مراجع بیچاره ما را میبیند ولی در سایر مواقع همیشه، همه چیز دربارهی اوست. پارتنر مراجع ما به معنای واقعی قلدر است. هر موقع اوضاع بر وفق مرادش نباشد، پا بر زمین میکوبد. تقصیر را سر بقیه میاندازد. مشکل همه هستند جز فرد نارسیسیتیک و سیستم عجیبی که اعمال کرده.
این است که مراجع ما هزاران دلیل دارد برای دادخواهی. برای دیده شدن. برای این که بگوید من هم هستم. من را ببین. دیگری را ببین. من هم از این خانه و از این زندگی به اندازه تو سهم دارم!
واکنش پارتنر نارسیسیتیک واضح است. همیشه همین بوده و هست. شاید این بار هم مراجع ما را ساکت کند. او را سرجایش بنشاند و این را هم به کلکسیون افتخاراتش اضافه کند. این وسط اما اتفاقات هولناکی میافتد. خشونتهای عریان، خشونتهای نهان و زخمهای بدخیم. زخمهایی که میمانند و باز هم سر باز میکنند.
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_آلاله_بهرامیان. روانپزشک. تجربهها
دکتر باندی لی روانپزشک آمریکایی در کتاب خود دربارهی خودشیفتگی پاتولوژیک اینطور مینویسد که «آنها ارتباط خود را به تدریج با واقعیت از دست میدهند، موضوعی که به مرور زمان خطرناک میشود. آنها وقتی دیده نشوند یا تحسین نشوند ناچارند واقعیتی را ابداع کنند یا به واقعیتی بچسبند که در آن علیرغم همه نشانههای واضح مخالف و متناقض، آنها خاص و ویژه هستند.»
من فکر میکنم این گفته را با تمام وجودم درک میکنم. انگار در شرایطی هستم که مراجعی در اتاق درمان دارم که گرفتار یک پارتنر نارسیسیتیک است. پارتنری که بازی روانی درست میکند، که فرد را نمیبیند، برای مقاصد خودش از او سوءاستفاده احساسی میکند. هر وقت هم به نفعش باشد مراجع بیچاره ما را میبیند ولی در سایر مواقع همیشه، همه چیز دربارهی اوست. پارتنر مراجع ما به معنای واقعی قلدر است. هر موقع اوضاع بر وفق مرادش نباشد، پا بر زمین میکوبد. تقصیر را سر بقیه میاندازد. مشکل همه هستند جز فرد نارسیسیتیک و سیستم عجیبی که اعمال کرده.
این است که مراجع ما هزاران دلیل دارد برای دادخواهی. برای دیده شدن. برای این که بگوید من هم هستم. من را ببین. دیگری را ببین. من هم از این خانه و از این زندگی به اندازه تو سهم دارم!
واکنش پارتنر نارسیسیتیک واضح است. همیشه همین بوده و هست. شاید این بار هم مراجع ما را ساکت کند. او را سرجایش بنشاند و این را هم به کلکسیون افتخاراتش اضافه کند. این وسط اما اتفاقات هولناکی میافتد. خشونتهای عریان، خشونتهای نهان و زخمهای بدخیم. زخمهایی که میمانند و باز هم سر باز میکنند.
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 دیدگاه
#دکتر_سامان_توکلی. روانپزشک. تهران
نگران بچههای سرزمینمانام.
.
«نازک آرای تنِ ساقِ گلی
که به جاناش کِشتم
و به جان دادماش آب...»
نگران بچههای سرزمینمانام.
آنها که به جای آغوش آرام و گرم خانه، این روزها رهسپار خیابان و گورستاناند.
بچهها را به خیابان نفرستید.
انقلاب و شعار دادن کار بچهها نیست.
بچهها را نزنید.
گلوله و باتوم مال بچهها نیست.
حتا سقوط از ارتفاع هم مال بچهها نیست.
بگذارید بچهها بچگیشان را بکنند.
بچهها باید در خواب و خیالشان قهرمان باشند، نه در کوچه و خیابان.
ترس بچهها باید در کابوسشان باشد، نه در واقعیت.
تن نازک بچهها جای ضربات جسم سخت نیست و جایشان در دل زمین سرد نیست.
بگذارید بچهها بچگیشان را بکنند.
کار بچهها فیصله دادن دعوای بزرگها نیست.
کار بچهها انجام دادن کارهایی نیست که بزرگان عقلاش را نداشتند یا دلاش را ندارند.
جان بچهها سپر بلای قدرتطلبی گروهی، و ترس و عافیتطلبی گروهی دیگر نیست.
جای بچهها خیابان نیست،
نه برای سرکوب شدن و نه برای سرکوب کردن.
نه برای شعار دادن و نه برای پوشیدن لباس گارد ویژه.
بچهها را بلاگردان نکنید.
بلایشان به جان همهمان، بگذارید بازیشان را کنند، بگذارید بچگیشان را کنند، بگذارید زندگیشان را کنند.
ببینید هنوز چه قدر دلشان زندگی میخواهد، و تنشان رُستن میخواهد... برق چشمانشان را ببینید. شناسنامه و سال تولدشان را ببینید. راه پیشِ رویشان را ببینید که چه قدر باید سبز و روشن باشد.
جای کودکان نه در خیابان است و نه در گورستان.
بگذارید بچگیاش را بکند،
«نازکآرای تنِ ساقهگلی
که به جاناش کِشتم
و به جان دادماش آب...»
[کودکانمان هنوز درکی از معنای مرگ ندارند. قهرمانسازی از رفتارشان و در معرض خطر قرار دادنشان غلط است. کودکان را بیش از این قربانی مشکلات اجتماعی نکنیم و پشت آنان پناه نگیریم. کودکانمان نیاز به پناه دارند. حرکت اجتماعی سالم نیاز به رهبری نوجوانان ندارد، و نیاز به قربانی کردن کودکان و نوجوانان هم ندارد. در فضای پرالتهاب این روزها، نباید تعقل را تعطیل کرد.]
#تجربههای_روانپزشکانه
#دکتر_سامان_توکلی. روانپزشک. تهران
نگران بچههای سرزمینمانام.
.
«نازک آرای تنِ ساقِ گلی
که به جاناش کِشتم
و به جان دادماش آب...»
نگران بچههای سرزمینمانام.
آنها که به جای آغوش آرام و گرم خانه، این روزها رهسپار خیابان و گورستاناند.
بچهها را به خیابان نفرستید.
انقلاب و شعار دادن کار بچهها نیست.
بچهها را نزنید.
گلوله و باتوم مال بچهها نیست.
حتا سقوط از ارتفاع هم مال بچهها نیست.
بگذارید بچهها بچگیشان را بکنند.
بچهها باید در خواب و خیالشان قهرمان باشند، نه در کوچه و خیابان.
ترس بچهها باید در کابوسشان باشد، نه در واقعیت.
تن نازک بچهها جای ضربات جسم سخت نیست و جایشان در دل زمین سرد نیست.
بگذارید بچهها بچگیشان را بکنند.
کار بچهها فیصله دادن دعوای بزرگها نیست.
کار بچهها انجام دادن کارهایی نیست که بزرگان عقلاش را نداشتند یا دلاش را ندارند.
جان بچهها سپر بلای قدرتطلبی گروهی، و ترس و عافیتطلبی گروهی دیگر نیست.
جای بچهها خیابان نیست،
نه برای سرکوب شدن و نه برای سرکوب کردن.
نه برای شعار دادن و نه برای پوشیدن لباس گارد ویژه.
بچهها را بلاگردان نکنید.
بلایشان به جان همهمان، بگذارید بازیشان را کنند، بگذارید بچگیشان را کنند، بگذارید زندگیشان را کنند.
ببینید هنوز چه قدر دلشان زندگی میخواهد، و تنشان رُستن میخواهد... برق چشمانشان را ببینید. شناسنامه و سال تولدشان را ببینید. راه پیشِ رویشان را ببینید که چه قدر باید سبز و روشن باشد.
جای کودکان نه در خیابان است و نه در گورستان.
بگذارید بچگیاش را بکند،
«نازکآرای تنِ ساقهگلی
که به جاناش کِشتم
و به جان دادماش آب...»
[کودکانمان هنوز درکی از معنای مرگ ندارند. قهرمانسازی از رفتارشان و در معرض خطر قرار دادنشان غلط است. کودکان را بیش از این قربانی مشکلات اجتماعی نکنیم و پشت آنان پناه نگیریم. کودکانمان نیاز به پناه دارند. حرکت اجتماعی سالم نیاز به رهبری نوجوانان ندارد، و نیاز به قربانی کردن کودکان و نوجوانان هم ندارد. در فضای پرالتهاب این روزها، نباید تعقل را تعطیل کرد.]
#تجربههای_روانپزشکانه
🗞 امشب و امروز در تجربهها
تا آخر شب یادداشتهایی در نقد دیدگاه #دکتر_سامان_توکلی که دیروز درج شد و مخالفت و بیشتر موافقت و همدلی برانگیخت خواهید خواند.
#تجربههای_روانپزشکانه
تا آخر شب یادداشتهایی در نقد دیدگاه #دکتر_سامان_توکلی که دیروز درج شد و مخالفت و بیشتر موافقت و همدلی برانگیخت خواهید خواند.
#تجربههای_روانپزشکانه