Telegram Web Link
🗞 نقد دیدگاه #دکتر_سامان_توکلی

شاید بهتر باشد سکوت کنیم

#محمد_پورفر، عضو کارتل‌های انجمن جهانی روان‌کاوی (WAP). تهران

این متن به عنوان نقدی بر یک «دیدگاه» که تحت عنوان «نگران بچه‌های سرزمین‌مان‌ام» در کانال وزین #تجربه‌های_روان‌پزشکانه منتشر شد نوشته می‌شود و در آن سعی بر آن خواهد بود که دیدگاه مذکور از منظر دو «گفتمان» مورد نقد قرار گیرد: «گفتمان روان‌پزشکی» که به نظر می‌رسد نویسندۀ این دیدگاه طبق آنچه در ابتدا خود را معرفی کرده‌اند دیدگاهشان را از درون آن بیان کرده‌اند؛ و «گفتمان روان‌کاوی» که نگارندۀ متن کنونی خودش را با کم و کاست در چهارچوب آن می‌بیند.

اما پیش از پرداختن به نقد، به نظر مناسب می‌رسد خلاصه‌ای از آنچه در دیدگاهِ مذکور بیان شده و از سوی نگارندۀ متن کنونی مورد استنباط قرار گرفته ارائه شود تا بدین‌وسیله بر فاصلۀ اجتناب‌ناپذیر بین استنباط «یک» مخاطب با نیت اصلی نویسندۀ یک دیدگاه تأکید شده باشد. از این رو استفاده از ضمیر جمع در این متن، نه به منظور اشاره به تمامیِ مخاطبان دیدگاه، بلکه به واسطۀ یک پیش‌فرض از سوی نگارنده است مبتنی بر اینکه از چنین دیدگاهی عرفاً چنین مفهومی به ذهن اکثر مخاطبان متبادر می‌شود.

دیدگاه مورد اشاره در ابتدا در قالب یک شعر به ابراز نگرانی در مورد «بچه‌»های یک سرزمین می‌پردازد و در ادامه مدعی می‌شود که «این «بچه‌»ها این روزها رهسپار خیابان و گورستان‌اند.» سوالی که قبل از هرچیز به ذهن خطور می‌کند این است که منظور از «بچه» در این جملۀ خبری چه می‌تواند باشد و آیا تعریف این واژه سنخیتی با تعریف آن در گفتمان روان‌پزشکی دارد؟ چون آنچه در این حیطه از واژۀ بچه برداشت می‌شود بیشتر به مرحله‌ای از رشد ارجاع دارد که در متن کتاب مرجع «خلاصۀ روان‌پزشکی کاپلان و سادوک» (جلد چهارم، ویراست دوازدهم، ۲۰۲۲) تحت عنوان اوایل کودکی (تا سن ۶ سالگی) شناخته می‌شود.

سوال دیگری که پیش می‌آید این است که اگر واژۀ «بچه» در اینجا با همین تعریف استفاده شده چه گواه و سندی بر اینکه کودکان زیر 6 سال این روزها رهسپار خیابان و گورستان‌اند وجود دارد؟ سوالی که حتی اگر منظور از بچه در این دیدگاه کسانی باشند که -- مجدداً مطابق تعریف کتاب مذکور تا سن ۱۱ سالگی -- دورۀ میانۀ کودکی‌شان را سپری می‌کنند باز هم ممکن باقی باشد. اما حتی اگر در این حالت بتوانیم بپذیریم که چنین پدیده‌ای در مورد کودکان ۶ تا ۱۱ ساله در حال رخ دادن است، مشخص نیست دلیل اصرار بر استفادۀ مکرر از لفظ «بچه» به جای «کودک» چه بوده است.

در ادامۀ دیدگاه آمده: «بچه‌ها را به خیابان نفرستید. انقلاب و شعار دادن کار بچه‌ها نیست. بچه‌ها را نزنید. گلوله و باتوم مال بچه‌ها نیست. حتا سقوط از ارتفاع هم مال بچه‌ها نیست.» از این ارجاع‌ها و دلالت‌های ضمنی‌شان مشخص می‌شود منظور از بچه در این دیدگاه حتی دورۀ میانی کودکی هم نیست، بلکه منظور «دورۀ نوجوانی» است. آن هم نه «اوایل نوجوانی»، و شاید نه حتی «اواسط نوجوانی»، بلکه دوره‌ای که به عنوان «اواخر نوجوانی» شناخته می‌شود.

اما بلافاصله بعد از آن گزاره‌هایی از سنخ گزاره‌های قبلی بازمی‌گردند: «بگذارید بچه‌ها بچگی‌شان را بکنند. بچه‌ها باید در خواب و خیال‌شان قهرمان باشند، نه در کوچه و خیابان. ترس بچه‌ها باید در کابوس‌شان باشد، نه در واقعیت.» که به طور مشخص دلالت بر مرحلۀ «اوایل کودکی زیر سن 6 سالگی» دارند. بعد از آن «دیدگاه» دوباره به تعریف «نوجوانی» برمی‌گردد و برخی دلالت‌های خبری که ظاهراً مستند به گزارش‌های روز هستند، و در عین حال احساس‌گراییِ بچگی را هر از گاه در بین این گزاره‌ها به شکل یک الگوی تکرارشونده می‌گنجاند تا آنکه برای اولین بار در اواخر یادداشت از لفظ «کودکی» استفاده کند: «جای کودکان نه در خیابان است و نه در گورستان.» و بلافاصله برگردد به: «بگذارید بچگی‌اش را بکند...»

از ساختار این یادداشت چنین برمی‌آید که آنچه تا اینجا نوشته شده متنی شعرگونه بوده با هدف برانگیختن احساسات تا در انتها، داخل کروشه، برسیم به منظور اصلی نویسنده که با لحن رسمی، از جایگاه یک سخنگوی گفتمان روان‌پزشکی، شروع کند به امر و نهی و صدور احکامی در مورد «نوجوانان» که هم‌ردیف کودکان قرار گرفته‌اند، و جالب آنکه در این بخش پایانی که داخل کروشه قرار گرفته دیگر هیچ اثری از واژۀ «بچه» که دلالت‌گر غالب متن بوده نیست. و در آخر هم: «در فضای پرالتهاب این روزها، نباید تعقل را تعطیل کرد.»

🧷 لطفا ورق بزنید... ۱/۴

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
شاید بهتر باشد سکوت کنیم (بخش دوم)

خب، من از اینجا به بعد سعی می‌کنم از بین تمام توصیه‌ها و احکام قطعی صادر شده در بیانیۀ داخل کروشۀ پایانی، همین حکم صادرۀ آخر را به کار ببندم، به عبارتی در فضای پرالتهاب و احساسی/عاطفی/هیجانیِ این روزها، کل اشعار و ابیات و گزاره‌های احساسی/عاطفی/هیجانی، و البته همان‌طور که نشان داده شد «التقاطیِ» قبل از آن را نادیده بگیرم و به شیوه‌ای منطقی و عقلانی، فقط به نقد همین بخش پایانی که مشخصاً در مورد نوجوانان و در نهایت امر شاید مربوط به دورۀ میانی کودکی می‌شود بپردازم.

از آنجا که در چهارچوب گفتمان روان‌پزشکی خودم را واجد صلاحیت برای صدور گزارۀ شخصی در این وادی نمی‌دانم مستقیماً از روی متن کتاب کاپلان و سادوک (ویراست دوازدهم، ۲۰۲۲) نقل قول می‌کنم و ارتباط منطقی تعاریف آن را در تقابل با گزاره‌های صادر شده در بیانۀ پایانی «دیدگاه» در سه بند مجزا قرار می‌دهم و قضاوت نهایی را بر عهدۀ اهل فن در این حیطه می‌گذارم:

۱. دیدگاه: «کودکان‌مان هنوز درکی از مرگ ندارند.»
در خصوص این گزاره جلد چهارم کاپلان و سادوک در صفحۀ ۴۰ به نگرش کودکان به مرگ می‌پردازد:

«نگرش کودکان به مرگ بازتاب نگرش آنها به زندگی است... هیچ‌کس بدون دودلی از مرگ استقبال نمی‌کند و همۀ انسان‌ها پذیرش خود را با میزان سالمی از انکار و اجتناب تعدیل می‌کنند... کودکان رو به مرگ نسبت به سایر کودکان اغلب دیدگاه پیچیده‌تری در مورد مردن دارند... در سنین پیش‌دبستانی که کودک در مرحلۀ پیش‌عملیاتی رشد شناختی قرار دارد، مرگ غیبتی گذرا، ناقص و برگشت‌پذیر تلقی می‌شود که شبیه عزیمت کردن یا به خواب رفتن است... کودکان سنین مدرسه در مرحلۀ تفکر عملیات عینی هستند و مرگ را واقعیتی گریزناپذیر می‌دانند. اما آنها تصور می‌کنند مرگ مختص سالمندان است و برای خودشان پیش نمی‌آید. در حد فاصل سنین ۶ تا ۱۲ سالگی، کودکان تخیلات فعالی در مورد خشونت و پرخاشگری پیدا می‌کنند که اغلب آکنده از موضوعات مرگ و کشتن است.»

صفحۀ ۴۳ کتاب هم به نگرش به مرگ در مورد نوجوانان می‌پردازد:
«نوجوانان که از مرحلۀ عملیات شناختی انتزاعی برخوردارند درک می‌کنند که مرگ امری قطعی و غیرقابل‌ اجتناب است. اما ممکن است محتمل بودن مرگ خود را نپذیرند... هیجانات دیگری نظیر یأس، خشم، سوگ، تندی، وحشت و شادی شایع‌اند... نوجوانان باید در تمام فرایندهای تصمیم‌گیری پیرامون مرگ خود شرکت داشته باشند و بسیاری از آنان در برخورد با مرگ، شهامت، وقار و متانت زیادی از خود نشان می‌دهند.»

۲. دیدگاه: «قهرمان‌سازی از رفتارشان و در معرض خطر قرار دادن‌شان غلط است.»
پیشاپیش از جملۀ آخر نقل شده از کاپلان و سادوک در بند ۱ برمی‌آید که نسبت دادن لفظ «غلط» به تصمیم‌گیریِ کودکان در مورد مرگشان تا جایی که به سبکِ «دیدگاه» در مترادف قرار دادن کودک با نوجوان مربوط می‌شود خودش «غلط» است. اما در خصوص دورۀ میانی کودکی هم صفحۀ ۱۳۵ در بخش مربوط به «سال‌های کودکی میانه» چهارنوع سبک فرزندپروری را از قول «راتر» برشمرده است:

«(۱) آمرانه: که با قوانین سخت و غیر قابل انعطاف مشخص است و ممکن است منجر به عزت نفس پایین، غمگینی، و کناره‌گیری اجتماعی در کودک شود. (۲) آسان‌گیر – مسامحه‌آمیز که مشخصۀ آن فقدان مرزبندی و خشونت غیرقابل پیش‌بینی والدین است و ممکن است سبب خوداتکایی پایین، اختلال کنترل تکانه و پرخاشگر شود. (۳) روش مسامحه‌آمیز – سهل‌انگارانه که در آن والدین در پرورش و زندگی کودک دخالت نمی‌کنند. این روش، کودک را در معرض خطر عزت نفس پایین، ضعف خودگردانی و افزایش پرخاشگری قرار می‌دهد. (۴) روش مقتدرانه – دوسویه که مشخصۀ آن قواعد محکم همراه با مشارکت دادن فرزند در تصمیم‌گیری در فضایی صمیمی و محبت‌آمیز است. اعتقاد بر این است که این سبک تربیتی احتمالاً منجر به خوداتکایی، عزت نفس، و پیدایش حس مسئولیت‌پذیری اجتماعی در کودک می‌شود.»

حال این سوال پیش می‌آید که حکم صادر شدۀ شمارۀ ۲ در «دیدگاه» با کدام‌یک از این سبک‌های فرزندپروری شباهت دارد. به نظر می‌رسد حتی اگر این پیش‌فرض «دیدگاه» را بپذیریم که والدینی هستند که دارند از کودکان و نوجوانانشان قهرمان می‌سازند و آنها را در معرض خطر قرار می‌دهند این سبک بتواند «بسته به شرایط» با سبک چهارم هم‌خوانی داشته باشد، جایی که نقض شدن فرضی «قواعدی محکم در ساحت خانواده» از سوی اجتماع، می‌تواند با مشارکت دادن فرزند در تصمیم‌گیری در فضایی صمیمی و محبت‌آمیز همراه باشد. پس نسبت دادن لفظ «غلط» به این سبک از فرزندپروری در «دیدگاه»، دستکم به شکل کلی و جهان‌شمول آن، به معنای غلط شمردن سبکی از پرورش است که در متن خلاصۀ روان‌پزشکی از آن به عنوان سبک بهینه یاد شده. مگر آنکه از دید نویسندۀ «دیدگاه» در چهارچوب قواعد محکم خانواده هیچ «غلطی» در سطح اجتماع رخ نداده باشد که خب آن بحث دیگری است.

🧷 لطفا ورق بزنید... ۲/۴
شاید بهتر باشد سکوت کنیم (بخش سوم)

از سوی دیگر نکتۀ قابل توجه در بیانیۀ پایانی «دیدگاه» این است که در هیچ نقطه‌ای از آن هیچ اشاره‌ای به نقش و مشارکت دادن خود نوجوان و کودک در فرایند تصمیم‌گیری نشده و «عاملیتِ» کودک و نوجوان به کلی نادیده گرفته شده است. از این رو سبک بهینۀ فرزندپروری از منظر «دیدگاه»، به خصوص با در نظر گرفتن لحن آمرانه و احکام درست و غلط جهان‌شمولِ به کار رفته در آن، و همچنین با در نظر گرفتن اطلاق مکرر لفظ «بچه» به نوجوان یا کودکان دورۀ میانه و برداشتی که معمولاً از این اطلاق صفت می‌شود، بیشتر می‌تواند به سبک اول فرزندپروری از منظر راتر، یعنی «آمرانه: که با قوانین سخت و غیر قابل انعطاف مشخص است...» مطابقت داده شود.

۳. دیدگاه: «کودکان را بیش از این قربانی مشکلات اجتماعی نکنیم و پشت آنان پناه نگیریم. کودکان‌مان نیاز به پناه دارند. حرکت اجتماعی سالم نیاز به رهبری نوجوانان ندارد، و نیاز به قربانی کردن کودکان و نوجوانان هم ندارد.» این گزاره‌ها که به نظر می‌رسد این بار مستقیماً خطاب به والدین صادر شده‌اند، پیش‌فرضشان این است که در مقطع کنونی، والدینی هستند که به جای آنکه به کودک و نوجوانشان پناه دهند او را سپربلای خودشان در برابر معضلات اجتماعی کرده‌اند و رهبریِ یک حرکت اجتماعی را به دست آنها سپرده‌اند.

فارغ از اینکه چنین حرفی چقدر می‌تواند با واقعیت امور سازگار، و تعمیم دادن آن به کل مخاطبانِ این «دیدگاه» چقدر می‌تواند از حقیقت امر دور باشد، و حتی اتهامی سنگین به آنها تلقی شود، باز هم می‌بینیم که تأکید بر نقش والدین که در تمامی طول بیانیه دیده می‌شود به کلی نقش خود کودک و نوجوان را نادیده گرفته، و مهم‌تر از آن عامل بروز این حرکت‌ها را هم کلاً نادیده گرفته، و شاید حتی بتوان گفت تلویحاً یا سهواً برداشتی را مبتنی بر اینکه این عامل خود همین والدین در صحنۀ اجتماع بوده‌اند شکل داده. انگار که کودک و نوجوان خودش نمی‌تواند در مقابل یک حادثۀ دلخراش بیرونی از جمله از دست دادن و مرگ شخص مورد علاقه‌اش، در شکل طبیعی «داغدیدگی» (bereavement) واکنش نشان دهد. در صفحۀ ۴۲ از جلد چهارم کتاب مذکور در تعریف واکنش‌های داغدیدگی طبیعی آمده:

«نخستین واکنش به فقدان اعتراض است و به دنبال آن دوره‌ای طولانی از رفتار جستجوگرانه فرا می‌رسد... هرچند فرد داغدیده سرانجام واقعیت مرگ را می‌پذیرد، در عین حال روش‌های روان‌شناختی و نمادین برای زنده نگه داشتن خاطرات عزیز فوت شده پیدا می‌کند.» (کاپلان و سادوک، ۲۰۲۲)

آیا نوجوان حق ندارد در مواجهه با مرگ عزیزی در عرصۀ اجتماع واکنش نشان دهد؟ آیا حق اعتراض ندارد؟ آیا نمی‌تواند حتی پس از پذیرش واقعیت مرگ، «روش‌های روان‌شناختی و نمادین» را برای زنده نگه داشتن خاطرات عزیز فوت شده اتخاذ کند؟ به نظر می‌رسد از آنجا که بیانیۀ «دیدگاه» فقط والدین را خطاب خود قرار داده، می‌توانیم اینطور استنباط کنیم که دارد به استناد همان احکام صادره در بند ۱ و ۲ (که در تعارض بودن آنها با تعاریف و توضیحات کتاب کاپلان و سادوک نشان داده شد،) والدین را توصیه می‌کند که در هر حال باید این واکنش‌ها، و این اعتراض‌ها و روش‌ها را «آمرانه» سرکوب کنند، یا «آمرانه» شیوۀ ابراز مورد نظر خودشان را به نوجوان تحمیل کنند بدون آنکه او را در تصمیم‌گیری شرکت دهند، چون فلان و بهمان از نظر «دیدگاه» «غلط» و خط قرمز است.

در نتیجه با بازگشت به جملۀ آخر بیانیه که دعوت به تعقل می‌کند و به پیروی از آن، از اینجا به بعد، به طور خلاصه، وارد نقد «تعقل» از منظر گفتمان روان‌کاوی می‌شوم و در این راستا به نظرم می‌رسد با تمام این اوصاف، عنوان «نگران بچه‌های سرزمین‌مان‌ام» عنوان مناسبی برای این «دیدگاه» باشد. دیدگاهی که از نظر من سخت بتوان آن را از دیدگاه گزارش‌های سرهم‌بندی‌شدۀ مرسوم تلویزیون، به عبارتی دیدگاه «گفتمان سیاسی غالب» متمایز کرد.

از این رو به نظر می‌رسد به جایش باید گفت: بله. با این «دیدگاهی» که شما دارید و وفقِ شیوۀ فرزندپروریِ آمرانه و تحکم‌آمیزی که ظاهراً مروجش هستید، «که ممکن است موجب عزت نفس پایین، غمگینی، و کناره‌گیری اجتماعی فرزندتان شود» اما در عین حال هم ممکن است به آن روی سکه، یعنی «بازگشت واپس‌رانده» بیانجامد؛ باید هم نگران «فرزندانتان» باشید، بیشتر هم نگران فرزندانتان باشید، روزافزون نگران فرزندانتان باشید، و چه بسا بهتر باشد بیشتر نگران «خودتان» باشید.

🗞 ورق بزنید لطفا... ۳/۴

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
شاید بهتر باشد سکوت کنیم (بخش چهارم)

ولی این بدان معنا نیست که من بخواهم در چهارچوب گفتمان روان‌کاوی «دیدگاه» را محکوم کنم، چه رسد به آنکه بخواهم کسی را به محکوم کردنش تشویق کنم. چرا که در وهلۀ اول، شاید من خرده‌صلاحیتی برای اظهارنظر در این وادی داشته باشم اما این صلاحیت هنوز در سطح گفتمان دانشگاه یا فراتر از آن نیست که بخواهم به واسطه‌اش به پیروی از «دیدگاه»، با (یا بدون) در نظر گرفتن همۀ شرایط و جوانب، حکمی از خودم صادر کنم و بهتر است اینجا هم به دو نقل قول اشاره کنم و سخن را به پایان ببرم.

دو نقل قولی که نشان می‌دهند حتی اگر من چنین صلاحیتی داشتم در وهلۀ دوم اساساً محکوم کردن «دیدگاه» از منظر گفتمان روان‌کاوی «ناممکن» است. لکان در «تلویزیون» در پاسخ به ژاک آلن میلر که می‌پرسد «در شرایطی که کارکنان سلامت روان بار همۀ مصیبت‌های دنیا را بر دوش می‌کشند روان‌کاوها به چه مشغول‌اند؟» می‌گوید:

«یک چیز قطعی است: به دوش کشیدن بار مصیبت، وارد شدن به گفتمانی است که مصیبت را شکل می‌دهد، حتی اگر صرفاً در اعتراض به آن گفتمان باشد... بهرحال، روان‌فلان ‌و بهمان‌ها، از هر نوعی که باشند، که خودشان را با به دوش کشیدنِ بارِ فرضیِ شما مشغول می‌کنند، شایسته نیست در حال اعتراض باشند، بلکه باید همکاری کنند. چه بدانند و چه ندانند، این کاری است که در حال انجامش هستند... من شگفت‌زده‌ام از اینکه چطور آنها به واقع هیچ چیز بهتری برای مخالفت با من پیدا نمی‌کنند و می‌گویند «روشن‌فکری». این حرف، زمانی که آدم می‌خواهد بداند حق با کیست، هیچ اعتباری ندارد. مطلقاً هیچ اعتباری، چون در مرتبط کردن این «مصیبت» با «گفتمانِ سرمایه‌‌داری» من دومی را محکوم می‌کنم. فقط، اینجا، من در کمال جدیت اظهار می‌کنم که نمی‌توانم چنین کاری انجام دهم، چون در محکوم‌کردنش من با هنجارسازی از آن، به عبارتی بهتر کردنش، آن را تقویت می‌کنم.»

با استناد به این نقل‌قول، حتی به فرض اینکه واکنش‌ها و اعتراض‌ها را صرفاً واکنش‌های داغدیدگی آن هم از نوع نابهنجار و غیرطبیعی‌اش تلقی کنیم و عنوان روان‌رنجوری یا روان‌پریشی بر آنها بگذاریم، عامل شکل‌دهندۀ آن همچنان همان «دیدگاه» است که خودش را طبق معمول از معادله حذف می‌کند، به عبارتی خودش بیماری را شکل می‌دهد و خودش هم به «درمانِ» آن به شکل‌های مختلف از قبیل روان‌شناختی و غیرروان‌شناختی می‌پردازد. حال ممکن است این سؤال پیش بیاید که این نقل‌قول از لکان مشخصاً در مورد گفتمان سرمایه‌داری است و چه ربطی به گفتمان سیاسی کنونی دارد که یک گفتمان ایدئولوژیک است؟ ژاک آلن میلر در مؤخرۀ کتاب «مکتوباتِ» لکان در این مورد توضیح می‌دهد:

«در خصوص دانش‌شناسیِ لَکانی، از دید من جایگاه روان‌کاوی در وقفۀ دانش‌شناسانه (اپیستمولوژیک) حائز اهمیت است، جایی که سوژۀ بازمانده از علم، از درون عرصۀ فرویدی به «ناممکنِ» گفتمانش باز می‌گردد. از این رو لکان تنها یک ایدئولوژی را نظریه‌پردازی می‌کند: ایدئولوژیِ «خودِ مدرن» که عبارت است از سوژۀ پارانویاییِ تمدنِ علمی، که عرصۀ خیالیِ او توسط روان‌شناسیِ بسته‌بنده‌شده‌ای در خدمتِ بازار آزاد نظریه‌پردازی شده.»

🧷 پایان. ۴/۴

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 پاسخ #دکتر_سامان_توکلی به نقد محمد پورفر

توضیح: پاسخ #دکتر_سامان_توکلی آخرین انعکاس از این مواجهه در مجله است. ادامه گفتگو در این مورد را در باشگاه خوانندگان می‌توانید دنبال کنید.

تا وقتی متوجه چیزی نشدیم، سکوت کنیم.

آشنای قدیمی آقای پورفر عزیز
سلام

متنی که نوشته‌اید را خواندم تا شاید از آن برای فهم بیش‌تر و اصلاح دیدگاه‌ام استفاده کنم. اما متأسفانه، متن شما به کل بی‌ارتباط با آن نوشته بود. شما حتا متوجه نبودید که معرفی نویسنده بر اساس سبک معمول کانال انجام شده و نه توسط خود نویسنده. یعنی نویسنده خود را روان‌پزشک معرفی نکرده و اساسن نوشته‌های شما برای این که تحلیلی روان‌پزشکانه به نوشته‌ای روان‌پزشکانه بدهید کاری بیهوده و بر اساس خیال خودتان بوده (به سفسطه‌ی پهلوان‌پنبه که در آخر توصیه کرده‌ام عنایت کنید). بنابراین، شما با آدمک پوشالی ساخته‌ی ذهن خودتان کشتی گرفتید، نه با این متن!

از سوی دیگر، استدلال‌های روان‌پزشکانه‌ی شما هم متأسفانه به دلیل نداشتن درک درست از مطالبی که ظاهرن خوانده‌اید و نقل کرده‌اید غلط و بدون ارزش است. شما حتا متوجه نبودید که در منبع‌تان وقتی نوشته راجع به مرگ بچه‌ها با آنان صحبت شود، منظور کودکانی است که به دلیل بیماری یا چیزی شبیه آن در معرض مرگ ناخواسته‌اند. نه این که بنشینند و با بچه‌ی ١٢-١٠ ساله صحبت کنند و به توافق برسند که مثلن برود و بمیرد! اگر باور ندارید متن را به چهار نفر بدهید بخوانند یا از چهار روان‌پزشک بپرسید. شاید بهتر بود به جای نوشتن نقدی روان‌پزشکانه از همان موضعی که به آن تعلق دارید نقد می‌کردید که مسلط‌تر باشید.

بدتر از آن، شما حتا متوجه مخاطب نوشته نشده‌اید و بدون خواندن درست متن یک عالمه تفاسیر بریده از واقعیت سرهم کردید و نوشته‌اید «مخاطب این نوشته والدین نوجوانان است».

حیرت‌آور است که چه طور برای وقت خودتان آن قدر ارزش قائل نبودید که پیش از نوشتن آن متن مطول حداقل فکر کنید مخاطب این نوشته چه کسی یا چه چیزی می‌تواند باشد. فکر می‌کنم اگر متن را می‌خواندید متوجه می‌شدید که وقتی مثلن در یک جا می‌گوید «بچه‌ها را نزنید» دیگر مخاطب‌اش نمی‌تواند والدین باشد.

کاش پیش از این همه وقتی که از خود تلف کردید، دست‌کم یک بار متن را درست می‌خواندید.

از این هم متعجب شدم که اگر شما با لکان آشنایی دارید چه طور متوجه مخاطب این نوشته نشدید؟ فکر می‌کنم اتفاقن از دیدگاه لکان می‌توان تصور کرد مخاطب این نوشته چیست و کیست.

به هر حال، چون فکر می‌کنم وقت گذاشتن برای فکر کردن مفیدتر از پاسخ گفتن مستدل و مشروح به متنی است که از سر بی‌اطلاعی و با بی‌دقتی نوشته شده، لازم نیست بیش از این به ذکر اشتباهات فاحش در فهمیدن متن اشاره کنم.

اما توصیه می‌کنم راجع به سفسطه‌ی پهلوان پنبه (رقیب پوشالی: Straw Man Fallacy) بخوانید تا دست‌کم متوجه کاری که خودتان می‌کنید باشید. چیزی که به خیال خود نقدش کردید و با آن کشتی گرفتید، فقط برداشت سرتاپا اشتباه شما از یک متن بود، و نه خود متن.

بنابراین با وام گرفتن از عنوان نوشته‌تان می‌گویم: «شاید بهتر باشد تا وقتی متوجه چیزی نشدیم، سکوت کنیم

با آرزوی بهروزی و موفقیت بیش‌تر شما در درک متونی که می‌خوانید.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 تازه‌ها

#دکتر_صالحه_عباسیان. روان‌پزشک. تجربه‌ها

آموزش علوم و تحقیقات فرارشته‌ای در روان‌پزشکی: رویکردی چشمگیر به نوآوری

در این مقاله نویسندگان به علم فرارشته‌ای و پتانسیل آن برای نوآوری در روان‌پزشکی پرداخته‌اند. فرارشته‌ای به فرآیندی مبتنی بر گفت‌وگو اشاره می‌کند که در آن رشته‌هایی با دیدگاه‌های مختلف، تخصص‌ها را ادغام می‌کنند و در این فرآیند، وحدتی از چارچوب‌های فکری را فراتر از دیدگاه‌های انضباطی ایجاد می‌کنند. آموزش علوم و تحقیقات فرارشته‌ای چارچوبی را برای یادگیری و کار مشترک، به دست آوردن درک جدید، فرهنگ لغت جدید، مفاهیم، روش‌ها، تیم‌ها، پارادایم‌های آموزشی پژوهشی و دانش جامع فراهم می‌کند. تحقیقات و آموزش پژوهش بین‌رشته‌ای، مرزهای بین چارچوب‌ها را که ممکن است در علم بین رشته‌ای آغاز شده باشد، بیشتر می‌شکند. بین رشته‌ای (Interdisciplinary) و چند رشته‌ای (multidisciplinary) با فرارشته‌ای، که به طور خاص به فرآیند یکپارچه‌سازی رشته‌ها اشاره دارد که در آن دانشمندان با یکدیگر روی مشکلات مشترک با روش‌های مختلف کار می‌کنند، یکسان نیست. بنابراین، خروجی پژوهشی علم بین رشته‌ای صرفاً افزایشی نیست (مانند تحقیقات چند رشته‌ای)، بلکه تغییراتی در نتیجه‌ی یکپارچگی و شکست مرزهای بین رشته‌ها است. از نظر نویسندگان مدل‌سازی تئوری تغییر (ToC راهی را برای یکپارچگی ذاتی در علم بین رشته‌ای ارائه می‌دهد. (ToC) روشی است که توضیح می‌دهد، چطور از مجموعه‌ای از مداخلات انتظار می‌رود که منجر به یک تغییر تکاملی خاص شوند (به‌عنوان مثال، مراقبت‌های بهداشتی مؤثرتر)، که مسیر علی بالقوهای را بر اساس شواهد موجود ترسیم می‌کند.

این مقاله با عنوان Transdisciplinary Science and Research Training in PsychiatryA Robust Approach to Innovation در تاریخ July 13, 2022 توسط Charles f و همکارانش در JAMA Psychiatry به چاپ رسیده است.
اثر: آزاده قائمی روان‌درمانگر تحلیلی

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 رای علمی

صدایشان را بشنوید

انجمن علمی روان‌پزشکی کودک و نوجوان ایران در بیانیه‌ای به تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۱ در مورد حوادث اخیر کشور ابراز نظر کرده.
در بخشی از این بیانیه چنین آمده است:

« دولت‌ها نیز مانند والدین باید تفاوت­‌های بین نسلی را بپذیرند تا پیشرفت و پویایی جامعه ادامه داشته باشد. برقراری فضای گفتگو و تعامل برای درک این دیدگاه­‌ها نیازمند شنیدن عقاید، اجازه نقد دادن و اجتناب از تحمیل عقاید است. اعتراض مسالمت­‌آمیز نوجوانان و جوانان نشان‌­دهنده حس مسئولیت ­پذیری و تمایل به مشارکت در مسائل اجتماعی است. از این فرصت می­‌توان برای شنیدن نگرانی­‌ها، درک عقاید، جلب مشارکت و برنامه­‌ریزی برای بهبود شرایط استفاده کرد.»
متن کامل بیانیه را می‌توانید در این پیوند بخوانید.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 توضیح

نیاز پرداخت به شرایط اجتماعی، باعث شده در پاره‌ای روزها از برخی بخش‌های ثابت مجله محروم شویم. ارغنون این دو هفته به‌روز نشده. اما هفته آینده حتما منتشر خواهد شد.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 نظر

#دکتر_هدی_خطیبی. روان‌پزشک. مشهد

زبان خاموشان و دردهای نیابتی

دردی که مفروض و محتوم در نظر گرفته شود، دردی که استحقاق، تقدیر، تاوان تصور شود، ممکن است هیچ گاه به کلام آورده نشود؛ شاید هیچ‌گاه درمانی را طلب نکند. کودکی که مورد غفلت یا تجاوز از سوی والد قرار می‌گیرد، درکی از مفهوم و واژه‌ی تجاوز ندارد. سوء‌رفتاری به نام غفلت و نادیده‌انگاری را حتی زمانی که به بزرگسالی می‌رسد، نمی‌شناسد.

او واقعیتِ قرار گرفتن مورد تجاوز از سوی والد را، در قالب یک محتوای روانی بی‌نام، آشفته و گسسته از سایر محتویات ذهنی، به دوش می‌کشد. او کمبود تجربه شده در دریافت توجه از سوی والد را در قالب احساس خلاءی بزرگ در درون حمل می‌کند. و از اینکه بخشی از زندگی و کودکی‌اش، مورد سرقت و هجوم واقع شده است، درک شفافی ندارد.

در اوج‌ روزهای پر از اندوه و التهاب، اتاق‌های درمانی وجود دارند که مراجعان آنها هیچ اثری از خشم یا اعتراض در چهره‌هایشان ندارند. اتاق‌هایی که مراجعان آنها نمونه‌ای از جمعیت انبوهی‌اند که در زیر فشار خردکننده‌ی فقر، بیماری و بی‌پناهی محض، در تقلا و تردید هر لحظه برای فقط زنده ماندن، جانی برای اتصال به خشمشان ندارند. کودکانی که شور و سرزندگی را در میان انبوه نداشته‌ها گم می‌کنند، زنانی که قرار گرفتن مورد پرخاشگری بدنی، خیانت، و استفاده‌ی ابزارگونه را به عنوان بخت یا شرط برای حفظ سقفی برای خود و فرزندانشان، محتوم می‌دانند. مردانی که مغلوب شرم و میل به مرگ می‌شوند.

این بخش از ساختار روانی جامعه‌‌ی ما، با کشانده شدن به ضعف، بی‌پناهی، گرسنگی و وابستگی مطلق، وضعیتی کودک‌وار (Infantalized) و درگیر با اضطرابِ نیستی(Annihilation anxiety) پیدا می‌کند. قرار گرفتن در وضعیت کودک‌وار و واپس‌رفته ( Regressive)، آسیب‌پذیر به انواع سوء‌استفاده‌ است؛ متمایل به سکوت و ناتوان از شناسایی خشم و تشخیص درد.

قربانیان سوءاستفاده‌ای که بخش کودک‌وار ساختار روانی آنها ناتوان از یافتن کلمه برای تجربه‌‌ی آزار، غفلت یا تجاوزِ رخ داده است، نیاز به کمک برای به رسمیت شمردن وجود یک واقعیت آسیب‌رسانِ بیرونی دارند. از طرفی، درمانگر، به طور نیابتی و در قالب نقش مکمل، خشمی را که آنها خود قادر به احساسش نیستند، به کلام درمی‌آورد. تنها از این طریق، ابراز خشم انکار شده است که می‌توان مانع از تکثیر مسموم‌کننده‌ی آن در لایه‌های پنهان ذهن، و رهایی از آثار ضربه‌های گذشته در حال و آینده شد. به خاموشی کشاندن کسانی که رنج‌های خاموشان و دردهای انکارشده جمعی‌مان را به طور نیابتی تجربه کرده‌اند و درمانگرانه به کلام آورده‌اند، عملی مانند محروم کردن یک بیمار از تنها درمان و روشنی در آینده‌ای‌ است که به آن امیدوار بوده است.



#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
بیانیه‌ی انجمن روان‌پزشکی کودک و نوجوان ایران خطاب به مسولان وزارت آموزش و پرورش در مورد بازداشت دانش‌آموزان

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
رشته توییت الناز محمدی دبیر سرویس اجتماعی روزنامه‌ی هم‌میهن در مورد دانش‌آموزان دربند

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 امروز در تجربه‌ها

ما را ببخشید که دست و دلمان نمی‌رود- گاهی- بنویسیم و این روزها به قاعده نیستیم. امروز اما با نقدی از #دکتر_مرتضی_نخستین کمی جبران خواهیم کرد.

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 نقد و نظر

#دکتر_مرتضی_نخستین. روان‌پزشک. تجربه‌ها

حرفی در میانه‌ی سوگ. ۱/۵

آنچه این روزها در خیابان می‌بینیم، بیش از هر چیز نشانگانی است که جلوه‌اش در بدنی متبلور شده که میدان هزار اسطوره‌پروری و قدسی‌نمایی و فلسفه‌بافی شده ولی گویا هیچ‌یک از اینها صاحب این بدنها را راضی نکرده است.
به قول اکتاو‌ یوپاز در كتاب دیالكتیك تنهایی:
"در دنیای ما عشق تقریبا تجربه‌ای دست نیافتنی است، همه چیز علیه عشق است، اخلاقیات، طبقات، قوانین، نژادها و حتی خود عشاق. زن برای مرد همیشه آن دیگری است... اگر جزئی از وجود مرد در عطش وصل است، جزء دیگر زن را دفع می‌كند."
به گفته‌ی سیمون دوبوار زن بت است، الهه است، مادر است، جادوگر است، پری است، اما هرگز خودش نیست..."
ماجرا شاید همین تصویر الهه و پری و مادر و نشناختنی از زن است که فرهنگ مسلط و رسانه‌ی حاکمیت بر گرده‌ی او سوار کرده و در دیالکتیکی با عدم پذیرش و ناسازگاری زن امروز، نشانگانی اعتراضی را می‌آفریند.
شاید بهتر باشد کمی صبر کنیم تا فضا آرام‌تر شود و اندیشمندانی از خود زنان تفسیرشان را بیان کنند.

🔑بسیاری از اطرافیان را شاهدیم که سوگوار این وضعیت و جان و تن‌هایی هستند که در معرض خشونت قرار گرفتند.

توجه غیر عادی رسانه‌های جهانی و ماهی‌گیری سران دول فرصت‌طلب و تروریست‌های حرفه‌ای از فضای سیاسی کشور، هراس‌ها از آینده را نیز به این سوگ افزوده است.
گپ و گفت‌ها متاثر از همان خشونت بی‌سابقه‌ای است که از هر دو سو در خیابان شاهدیم و البته همیشه مسوولیت حکومت‌ها بیشتر است.
تقریبا مناظره‌ای شکل نمی‌گیرد و کمتر فضای محترمانه‌ای در گفتگوها می‌بینیم. با این‌همه امیدوارم نوبت تعقل و محاسبه از هر دوسوی منازعه نیز برسد.
به طرز متناقضی تنها جایی که مناظره‌‌ی پایاپای و دو طرفه را شاهد بودیم -که ادله‌ها یا لااقل ریتوریک‌ها همدیگر را تهدید به موضع‌گیری رادیکال از هر سنخی نکنند- برنامه «شیوه‌»ی شبکه‌ی چهار سیما بود.
می‌توانیم به ایده‌ای این برنامه بدبین باشیم و آن را سوپاپی برای تخلیه ببینیم (که چندان دور از واقعیت نیست).
می‌توانیم سابقه‌ی بد مدیران را در برخورد با همین نوع برنامه‌ها در گذشته مثل «زاویه » یادآوری کنیم( که به‌جاست). اما عجالتا تنها جایی است که مثلا تقی آزاد ارمکی نشسته جلوی ابراهیم فیاض، سلیمی رو به روی متقی و محمد فاضلی در آوردگاهی با حاجی‌ناصری و‌ ما برای اولین بار تشخیص‌های درست مسأله و راه‌حل‌هایشان را می‌شنویم.

🔬همین‌جا می‌توان به تصمیم لغو کنگره‌ی سالیانه‌ی انجمن علمی روان‌پزشکان ایران نیز نقد وارد آورد. چه اینکه شناخت تعارض‌ها و فهم چرایی خشونت و تلاش برای یافتن راهی نو در طبابت روان‌پزشکی از رسالت‌های حرفه‌ای ما است. و اگر اینک نه پس چه هنگام؟
و اگر اینک به درخواست برخی کمیته‌های علمی، و در همراهی با مردم همایش به تاخیر انداخته شده، زمانی که در پس فردای حوادث قرار شود مجددا برگزار شود. چه پاسخی به همان مردم خواهیم داشت؟


اگر ابزار و مفاهیم کنونی رشته‌ی ما برای صلح در ایران و کاستن از خشونت و‌ ترمیم زخمها کافی است که فبها!
و اگر قرار باشد چنین شوک ها و تروماهای جمعی نشان دهنده‌ی عزمی جدید برای تغییر پارادایم حرفه‌ای ما و نشانگر ناتمامی آنچه اکنون داریم، پس چه زمانی بهتر از اکنون تا با هم در این‌باره بحث کنیم و راهی نو برای سلامت روان ایرانیان پیدا کنیم. هر چند قابل درک است که در چنین شرایطی نمی‌توان همان مقالات قبلا نوشته شده برای امید و همدلی اجتماعی را از رو خواند و‌‌ اصلا خود سلامت روان نه به تکلیف بلکه ذاتی گمشده تبدیل می‌شود، اما اگر بنا بر حرف زدن و صیقل خوردن دیدگاه‌ها و‌ عزمی برای بازخوانی متون و‌ دیدن راه‌های نو - مثلا بصورت میزگرد و اقتراح‌هایی فی البداهه با موضوعاتی مثل اینکه برای کاهش خشونت و آسیب چه می‌توان کرد و چرا شنیدن چنین دشوار شده- باشد، در برگزار نشدنش فضیلتی نیست که در برگزار شدن از دست برود.)

🧷 لطفاً ورق بزنید... ۱/۵

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 نقد و نظر

#دکتر_مرتضی_نخستین. روان‌پزشک‌. تجربه‌ها

حرفی در میانه‌ی سوگ. ۲/۵

پیشتر در «تجربه های روان‌پزشکانه» نقل قولی آورده بودم از ایگناشیو مارتین بارو، روان‌شناس اجتماعی، فیلسوف و کشیش یسوعی السالوادور که در کتاب "مکتوباتی در روان‌شناسی رهایی" می‌گوید:‌ "اگر اساس سلامت روان آدمی در وجود مناسبات انسانی و اجتماعاتی است که در آن تمامیت هر انسان پذیرفته شده و هیچ واقعیت انسانی انکار نشود، آن‌گاه ساختن چنین جامعه‌ای نه تنها مشکله‌ای سیاسی-اقتصادی بلکه از اساس تکلیفی مربوط به سلامت روان خواهد بود"-

🔬‌ شوربختانه از مشاهده‌ی مناظره‌های سیمایی متوجه می‌شویم که تمام توصیف و پیش‌بینی چنین چالش‌هایی همیشه در اختیار حاکمیت بوده و حتی پول و سفارش اجرای پروژه‌های کلانی مثل سنجش افکار و باورهای ایرانیان را انجام داده ولی یحتمل آنها را نخوانده یا به نظرش جالب نیامده است یا اراده‌ای برای تحول وجود نداشته است.

اما می‌توان این انتقاد را مطرح کرد که نقش خود زنان در فرمولاسیون مشکل پیش آمده چیست؟ چرا همچنان ما باید صدای انتقاد و هشدار و راه حل را از زبان مردان بشنویم؟ این واگویه‌ی تاریخ مذکر تا کجا قرار است ادامه یابد؟چرا شیوه نمی‌تواند یا نمی‌خواهد الهام خاص و عقل زنانه را وارد گفتگوها کند؟ چرا جامعه‌ای مردانه از این بخش زنانه‌ی تفکر می‌گریزد؟ از یک جامعه‌شناس زن، روان‌پزشک زن یا کارشناس رسانه و ارتباطات زن یا حتی سیاستمدار زن که بتواند ناکافی بودن آنچه وجود دارد را با درک و دریافتی که معطوف به زندگی است نشان دهد.
این گریز چه چیزی درباره‌ی خود تفکر مردانه به ما می‌گوید؟ آیا جامعه، بهای نادیده گرفتن آنیما را نمی‌دهد؟ همان‌طور که آن اشتیاق برای رنگ کردن ریش مردان ایرانی و خندیدن به آن از سوی چهره‌ای به اصطلاح فرهنگی زنان مبتذل و سخیف است، اینکه مردی در تلویزیون بخواهد تئوری کاریکاتور مانندی از « اروس و تمدن» مارکوزه و « انقلاب و لیبیدو» ی ویلهلم رایش ببافد و همه چیز را به امر جنسی فروکاهد، نیز مبتذل و‌ بی ربط است.
شاید گره این نشانگان به سرانگشت زنانی اندیشمند باز شود.
از اینرو نگارنده‌ی این سطور، سخن را به دو بانوی خردمند وا می‌نهم و‌ گوش به ندای جستجوگرانه و منتقدانه‌ی آنها می‌سپارم. شاید برای جامعه‌ای امروز ما نیز حرفی داشته باشند.

بتی فریدان، روانشناس بالینی و پژوهشگر اجتماعی و از شاگردان کورت کافکا در روانشناسی گشتالت، کتابی خواندنی دارد به سال ۱۹۶۳ که به فارسی نیز ترجمه شده با نام «رازوری زنانه».
ممکن است شگفت‌انگیز باشد که چگونه کتابی در ۶۰ سال پیش که اساسا متعلق به جامعه‌ای دیگر و چالشی به کلی متفاوت است، می‌تواند توصیفی از جامعه‌ی امروز ما باشد.
من با این شگفتی و تردید همدلم ولی خواندن کتاب نکات الهام بخش بسیاری دارد.
فریدان از زنانی می‌گوید که باهوش و سر زنده‌اند اما هدف اساسی‌شان خانه‌داری و همسر خوب بودن است و سرگرم شدن به مسائل شخصی از قبیل آشپزی و خودآرایی و مجله‌های خانواده و به بررسی دلزدگی‌ها و اختلالات روانی و ناشادی‌هایی می‌پردازد که این سبک زندگی به بار می‌آورد. مادرانی باهوش که قدر متفاوت بودن و زندگی منحصر به فرد و قدرت پذیرندگی و انفعال نهفته در طبیعت جنسی خود را می‌دانند.(ص۵۷)

🧷 لطفا ورق بزنید... ۲/۵

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 نقد و نظر

#دکتر_مرتضی_نخستین. روان‌پزشک‌. تجربه‌ها

حرفی در میانه‌ی سوگ. ۳/۵

او به این جنبه‌ی زنانه که فرهنگ آمریکایی برجسته کرده و تا سر حد راز آنرا فربه کرده، رازوری می گوید.
رازوری تمایل زنان تحصیل‌کرده به ایفای نقش سیاسی را مختومه اعلام می‌کند. سخنگوی لیبرال دموکراسی آن زمان در سخنرانی گفت که مشارکت زن در سیاست از طریق نقش او به عنوان همسر و مادر صورت می‌گیرد.
فریدان از زنانی می‌گوید که در هجده، بیست و یک ،بیست و پنج یا چهل و یک سالگی دچار پرشی در ریتم معمول هیجانات و احساسات و باورهایشان شده بودند، اما جامعه شناس‌ها و روانکاوها و روان‌شناس‌ها بدون آنکه تمام تصویر را بفهمند آنرا « گسست» در شرطی شدن فرهنگی و « بحران نقش» در زنان می‌نامیدند( ص۷۳)
اما کمی بعد فریدان پرده از این رازوری یا « عامل بی‌نام» که باعث نارضایتی و بحران زنانه می‌شود بر می‌دارد.
از نظر او مشکل زنان، جنسی نیست بلکه مسأله بر سر هویت است. نوعی اجتناب از بلوغ است که با رازوری زنانه ادامه می‌یابد. فریدان می‌نویسد همان‌طور که فرهنگ ویکتوریایی به زنان اجازه نمی‌داد تا نیازهای جنسی‌شان را بپذیرند، فرهنگ امروز هم به زنان اجازه نمی‌دهد تا نیاز اولیه‌شان برای رشد و استفاده از بالقوگی‌ها در مقام انسان را بپذیرند و این نیاز تنها با نقش جنسی تعریف نمی‌شود( ص۷۵).
او سپس نقل قولی از اریک اریکسون می‌آورد:
« من بزرگترین بحران بزرگسالی را بحران هویت نامیده‌ام؛ این بحران در دوره‌ای رخ می‌دهد که جوان باید از بقایای مؤثر کودکی و آرزوهای بزرگسالی‌اش برای خود دورنما و مقصدی اصلی و نوعی اتحاد کاری بسازد؛ او باید نوعی شباهت معنادار میان این دو برقرار کند: آنچه خود در درون خویش می‌بیند و آنچه آگاهی هوشیارانه‌اش در مورد شیوه‌ی قضاوت دیگران و توقعات آنها از او می‌گوید...‌ در بعضی افراد، بعضی طبقات و بعضی مقاطع تاریخی این بحران حداقلی است، در افراد، طبقات و مقاطع دیگر، این بحران به وضوح به عنوان یک مقطع بحرانی، نوعی « تولد مجدد» تعریف می‌شود که ممکن است با روان‌رنجوری یا ناارامی ایدئولوژیک فراگیر تشدید شود».
به نظرم اریکسون اینجا حتی سیر تاریخی این بحران هویت را نشان داده و به روشنی به آن ناآرامی تاریخی-اجتماعی اشاره می‌کند.
نه اینکه فروبستگی حاکمیت یا انسداد سیاسی یا وضعیت و تنش‌های بیرونی ژئوپولیتیکی نقشی در این بحران نداشته باشند، ولی نگریستن از زاویه‌ای دید فریدان و اریکسون فضای بکلی دیگری را پیش روی ما می‌گشاید.
فریدان این « مشکل بی‌نام» را چیزی می داند که برای سلامتی مادی و روانی کشورش عوارض زیادی بجا گذاشته است. از درهم شکستگی احساسی تا الکلی شدن و خودکشی زنان و مراجعات مکرر زنان به پزشکان.
او این مسائل را قابل معالجه با دارو یا تراپی نمی‌داند، بلکه دیگران را ترغیب می‌کند تا تصور فرهنگی جدیدی از زنانگی پیدا کنند که شامل بلوغ و هویت و تکامل روانی شان باشد. ( صر۳۵۱).

🧷 لطفا ورق بزنید... ۳/۵

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
🗞 نقد و نظر

#دکتر_مرتضی_نخستین. روان‌پزشک‌. تجربه‌ها

حرفی در میانه‌ی سوگ. ۴/۵

متفکر دیگر کاترین مالابو، فیلسوف و نوروساینتیست فرانسوی، است که پیش‌تر در همین نشریه به معرفی آرا و نظراتش پرداخته بودم. مالابو اشتیاق جهان معاصر به مفهوم پلاستیسیته‌ی مغزی و تشویق کردن انعطاف‌پذیری بیشتر را نوعا در جهت جاده‌صاف‌کنی سیستم‌های خودکامه و سرمایه‌داری می‌بیند. سؤال این‌جاست که این فضیلت عالم مدرن، این انعطاف‌پذیری و انطباق، که چرخ دنده‌های سیستم را می‌گرداند، تا کجا قرار است ادامه یابد و به چه بهایی؟
این پاداش دادن انعطاف‌پذیری، توان تحول از دل رنج و بحران، و زیستن در دنیایی بدون ثبات و موقتی و دائما در حال گذار، شکننده‌ترین اعضای سازمان‌ها و کارخانه‌ها را زودتر از پای در می‌آورد.
اکنون ما دیگر نه با « روان‌نژدی» بلکه با «خستگی از کسی بودن» یا خستگان از خویشتن مواجهیم.
واضع‌ این اصطلاح آلن ارنبرگ جامعه‌شناس است که در کتابش «افسردگی و جامعه» به شرح آن پرداخته و نشان داده تا چه حد مرز این افسردگی سایکیک و اجتماعی باریک است.
جامعه‌شناس دیگری به نام رابرت کسل، نام دیگری برایش دارد و آنرا به عدم وابستگی Disaffiliation و محرومیت اجتماعی مرتبط می‌سازد. او می‌نویسد: « شاهد حضور ظاهراً روز افزون و پابرجای افرادی که تقریبا در درون ساختار اجتماعی سرگردانند و شکاف‌های اجتماع را پر می‌کنند بدون آنکه موضع با ثباتی در آن پیدا کنند هستیم. شبح‌های مبهم و در حاشیه‌ی کار یعنی بیکاران بلند مدت، ساکنان حومه‌های متروک، دریافت‌کنندگان حداقل دستمزد ملی، جوانان در به در جویای کار، این‌ها چه کسانی هستند و چه بر سرشان خواهد آمد؟»
این بی‌مقصدی، بی‌جایی و سرگردانی اجتماعی بسیار شبیه توصیف افسردگی یا اضطراب است.
رابرت کسل اینجا مفهوم نگرانی اجتماع از حفظ پیوستگیش را پیش می‌کشد. به طوریکه جامعه در اضطراب دائمی از طرد شدن، گسسته شدن و ترک شدن به سر می‌برد(ص۸۶).
شخص سعی می‌کند تا این مخاطره‌ی گسسته شدن و جدا افتادن را به هر قیمت کنترل کند و دوباره خود را در فضای پیوستگی جمعی تعریف کند و جایگاهی بیاید.‌ و جامعه نیز از آنسو نمونه‌های افسرده و جدا مانده‌ای که نتوانند به پیوستار شبکه ملحق شوند را نمونه‌ای از اغتشاش و نارضایتی تشخیص داده و از خود دور می‌کند.
تمام این توصیف‌ها بسیار شبیه مفهوم « شهروند عاصی» و « افول همبستگی اجتماعی» است که بعد از قضایای ۹۸ توسط محسن گودرزی، جامعه‌شناس ایرانی، صورت بندی شد.
مالابو یک فصل بعدتر دوباره به ارنبرگ باز می‌گردد، اما این‌بار با وام گرفتن از آنچه بسیاری از روان‌درمانی‌ها در واقعیت به آن ختم می‌شوند و استفاده از استعاره‌ی آن در ساخت اجتماعی.
به قول ارنبرگ: « امروز فرد نه بیمار است و نه بهبود یافته، بلکه در تعداد زیادی از برنامه‌های مراقبتی ثبت نام کرده است».آیا ما می‌خواهیم که «به‌طور مزمنی این‌گونه سالم» باشیم(ص۱۰۹)
اما مالابو می‌گوید که نباید خواستار این نیمه‌اقدامات باشیم. نباید به قول نیچه تسلیم این منطق بیماری، نومیدی‌و رنج کشیدن شد.
چرا که این روند نه جنگ و نه صلح سرمایه‌ها را فرسوده و روح‌ها را فسرده می‌سازد. چیزی که نداریم زندگی، یعنی مقاومت است. مقاومت به چه چیز؟‌ مقاومت به این هنجار ایدئولوژیکی که آگاهانه یا به طریق دیگر یک گفتمان کاهش‌گرای عصبی( یعنی انعطاف و پلاستیسیته) را نرمالیزه می‌کند تا یک شیوه‌ی خاص اجتماعی و سیاسی را مشروعیت بخشد. (ص ۱۰۹)
می‌توان این‌گونه تاویل کرد که این مقاومت نه تنها در برابر هنجار ایدیولوژیکی است که خیره به آن می‌نگریم ( مثل سیستم سرمایه‌داری و غارت ملی و تحقیر انسانی و خود برتر پنداری) ، بلکه همچنین مقاومت در مقابل سیطره‌ی رسانه‌ی غالب و نظام‌های سلطه‌خواه و جنگ‌افروزی دشمنان را نیز در بر می‌گیرد.

🧷 لطفاً ورق بزنید... ۴/۵

#تجربه‌های_روان‌پزشکانه
2024/09/25 12:27:10
Back to Top
HTML Embed Code: