به خاطر مردم است که میگویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت
#لیلاکردبچه
@official_sheer
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت
#لیلاکردبچه
@official_sheer
#داستان_کوتاه
چندبار دیده بودمش، اتفاقی. گاهی سرش پایین بود و موهای بلندش پریشان و گاهی بی تفاوت به اطرافش نگاه میکرد، نگاهش را دوست داشتم. هیچ وقت به من نگاه نکرده بود، حتی نمیدانست من هر روز کنار آن دکه ی آبی زیر سایبانش در حالی که وانمود میکنم محو مجله ی بوردا هستم از دور او را دید میزنم.
دست خودم نبود، از اینکه هر روز او را آنجا ببینم دلم گره میخورد، یک حس خوب و بد تلفیقی..
برخلاف همه ی آدم های اطرافم، موقع راه رفتن سرش داخل گوشی نبود، خیلی حاضر بود، اولین بار که از جلویم رد شد، حس کردم خیلی بیشتر از یک نفر است، حضورش خیلی سنگین بود.
حتی یک بار آمد نزدیک دکه و یک پاکت سیگار خرید، آن روز به خودم گفتم دیگر برای دیدنش نمی آیم، از آدم های سیگاری متنفرم...چه معنی دارد؟
اما هرچه کردم نتوانستم دلم را راضی کنم؟ تا صبح توی تختم غلت خوردم، حتما مشکلی دارد که سیگار میکشد...
فردایش آمدم و از فروشنده دکه پرسیدم، کدام سیگارتان کم خطرتر است؟ خندید و گفت: بهمن میکشد، میخواهی؟
دیگر از آن روز سر قرار یک نفره مان نرفتم، چندین بار حتی لباس هم پوشیدم، اما نرفتم.. نمیدانم به خاطر حرف آن مرد بود یا غرور یا...
چند ماه بعد به کلی فراموشش کرده بودم.. برای کار جدیدم دنبال مدل لباس میگشتم، از کنار همان دکه رد شدم، چشمم را روی ردیف بوردا چرخاندم، خبری از مجله نبود، رو به فروشنده گفتم؛ اقا دیگر بوردا نمیاوری؟
سرش پایین بدون اینکه به من نگاه کند پکی به سیگارش زد و گفت؛ میاوریم، نمیماند..یک دیوانه هر هفته همه شان را میخرد
@official_sheer
چندبار دیده بودمش، اتفاقی. گاهی سرش پایین بود و موهای بلندش پریشان و گاهی بی تفاوت به اطرافش نگاه میکرد، نگاهش را دوست داشتم. هیچ وقت به من نگاه نکرده بود، حتی نمیدانست من هر روز کنار آن دکه ی آبی زیر سایبانش در حالی که وانمود میکنم محو مجله ی بوردا هستم از دور او را دید میزنم.
دست خودم نبود، از اینکه هر روز او را آنجا ببینم دلم گره میخورد، یک حس خوب و بد تلفیقی..
برخلاف همه ی آدم های اطرافم، موقع راه رفتن سرش داخل گوشی نبود، خیلی حاضر بود، اولین بار که از جلویم رد شد، حس کردم خیلی بیشتر از یک نفر است، حضورش خیلی سنگین بود.
حتی یک بار آمد نزدیک دکه و یک پاکت سیگار خرید، آن روز به خودم گفتم دیگر برای دیدنش نمی آیم، از آدم های سیگاری متنفرم...چه معنی دارد؟
اما هرچه کردم نتوانستم دلم را راضی کنم؟ تا صبح توی تختم غلت خوردم، حتما مشکلی دارد که سیگار میکشد...
فردایش آمدم و از فروشنده دکه پرسیدم، کدام سیگارتان کم خطرتر است؟ خندید و گفت: بهمن میکشد، میخواهی؟
دیگر از آن روز سر قرار یک نفره مان نرفتم، چندین بار حتی لباس هم پوشیدم، اما نرفتم.. نمیدانم به خاطر حرف آن مرد بود یا غرور یا...
چند ماه بعد به کلی فراموشش کرده بودم.. برای کار جدیدم دنبال مدل لباس میگشتم، از کنار همان دکه رد شدم، چشمم را روی ردیف بوردا چرخاندم، خبری از مجله نبود، رو به فروشنده گفتم؛ اقا دیگر بوردا نمیاوری؟
سرش پایین بدون اینکه به من نگاه کند پکی به سیگارش زد و گفت؛ میاوریم، نمیماند..یک دیوانه هر هفته همه شان را میخرد
@official_sheer
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
#رودکی
@official_sheer
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
#رودکی
@official_sheer
چه فرقی میکند
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من؟!
چه فرقی میکند
رنگین کمان
از کدام سمت آسمان آغاز میشود؟!
#گروس_عبدالملکیان
@official_sheer
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من؟!
چه فرقی میکند
رنگین کمان
از کدام سمت آسمان آغاز میشود؟!
#گروس_عبدالملکیان
@official_sheer
سکوت میکنم امشب به جای گفت و شنود
مرا ببخش که دل، گرم صحبت تو نبود
من آن تبسم بیپاسخم که هیچ کس
به یاد من غزل عاشقانهای نسرود
#علی_مقیمی
@official_sheer
مرا ببخش که دل، گرم صحبت تو نبود
من آن تبسم بیپاسخم که هیچ کس
به یاد من غزل عاشقانهای نسرود
#علی_مقیمی
@official_sheer
سر مغرور من؛
با میل دل باید کنار آمد!
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
#فاضل_نظری
@official_sheer
با میل دل باید کنار آمد!
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
#فاضل_نظری
@official_sheer
اول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از وفات ما را
کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
#سعدی
@official_sheer
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از وفات ما را
کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
#سعدی
@official_sheer
به زنجیر تعلق
گرچه محکم بستهام دل را
نسیمی گر وزد بر طُره ی دلدار میلرزم
#صائب_تبریزی
@official_sheer
گرچه محکم بستهام دل را
نسیمی گر وزد بر طُره ی دلدار میلرزم
#صائب_تبریزی
@official_sheer
ای دو جهان ذرّه ای از راه تو
هیچتر از هیچ به درگاه تو
آنچه بود مصلحت کار من
دور مدار از من و کردار من
#دهلوی
@official_sheer
هیچتر از هیچ به درگاه تو
آنچه بود مصلحت کار من
دور مدار از من و کردار من
#دهلوی
@official_sheer
#داستان_کوتاه
امروز خم شدم توی آینه و به دختر رنگ پریده ای که روبرویم ایستاده بود و داشت رژلب می زد گفتم: تو یک دختر بیست و پنج ساله ی ترسویی.. نوشتن این جمله زیاد راحت نبود اما راستش را بخواهید من بیشتر زندگی ام را صرف ترسیدن کرده ام.. ترس اینکه نکند یک موقع بابا بفهمد که به جای کلاس کنکور با سحر و سپیده و شادی می رویم کافی شاپ و بلند بلند می خندیم.. ترس اینکه نکند مامان بفهمد این ترم مشروط شده ام..
اینکه نکند مامان و بابا طوریشان بشود.. (شاید باورتان نشود اما شب ها نصف شب بیدار میشوم و به صدای نفس هایشان گوش می کنم تا خیالم راحت شود که هنوز زنده اند)..
سالها که گذشت ترس هایم تغییر کردند ترس از خیابان خلوت مرد های موتورسوار ..
بالا رفتن سن شناسنامه ام و وحشت عقب ماندن از بقیه ی آدم ها..
ترس از دست دادن مردی که باورش نمیشد دوستش دارم ترس از شصت سالگی و تنها ماندن ..
ترس از ازدواج کردن. ترس از مادر نشدن ترس از ارتفاع و هزار تا ترس دیگر به لیست کابوس هایم اضافه شد..حالا اینجا ایستاده ام ..
بعد از ترم های متوالی مشروطی و خنده های بلند به جای کلاس های کنکور بی نتیجه اینجا ایستاده ام .. یک سال بعد از رفتن مردی که من دوستش داشتم و او باور نکرده بود.. اینجا ایستاده ام بعد از افتادن از یک ارتفاع بلند و جان سالم به در بردن..اینجا ایستاده ام و هنوز زنده ام..
هنوز موهایم را از پشت می بندم و هنوز وسط مجلس عزا خنده ام میگیرد..
میبینید ترس هایم هنوز من را نکشته اند اما راستش را بخواهید هیچ وقت نمی توانم بگویم که به اندازه ی بیست و پنج ساله های دیگر زندگی کرده ام.. به خودم یک عمر جوانی بدهکارم.. یک عمر بی خیالی مطلق و تکرار این جمله توی آینه که تو از همه ی این ترس ها بزرگتری احمق ..
باید سر خودم داد بزنم که می شود بگذاری کمی زندگی کنم؟ باید خودم را جمع و جور کنم. بروم توی سرمای پاییز توی رودخانه ای جایی فرو بروم توی آب و ترس هایم را پهن کنم تا آب با خودش ببرد می دانید موضوع این است که باید باور کنم که قهوه هیچ وقت توی شکر حل نمی شود..
#پرستو_بابا_اوغلي
@official_sheer
امروز خم شدم توی آینه و به دختر رنگ پریده ای که روبرویم ایستاده بود و داشت رژلب می زد گفتم: تو یک دختر بیست و پنج ساله ی ترسویی.. نوشتن این جمله زیاد راحت نبود اما راستش را بخواهید من بیشتر زندگی ام را صرف ترسیدن کرده ام.. ترس اینکه نکند یک موقع بابا بفهمد که به جای کلاس کنکور با سحر و سپیده و شادی می رویم کافی شاپ و بلند بلند می خندیم.. ترس اینکه نکند مامان بفهمد این ترم مشروط شده ام..
اینکه نکند مامان و بابا طوریشان بشود.. (شاید باورتان نشود اما شب ها نصف شب بیدار میشوم و به صدای نفس هایشان گوش می کنم تا خیالم راحت شود که هنوز زنده اند)..
سالها که گذشت ترس هایم تغییر کردند ترس از خیابان خلوت مرد های موتورسوار ..
بالا رفتن سن شناسنامه ام و وحشت عقب ماندن از بقیه ی آدم ها..
ترس از دست دادن مردی که باورش نمیشد دوستش دارم ترس از شصت سالگی و تنها ماندن ..
ترس از ازدواج کردن. ترس از مادر نشدن ترس از ارتفاع و هزار تا ترس دیگر به لیست کابوس هایم اضافه شد..حالا اینجا ایستاده ام ..
بعد از ترم های متوالی مشروطی و خنده های بلند به جای کلاس های کنکور بی نتیجه اینجا ایستاده ام .. یک سال بعد از رفتن مردی که من دوستش داشتم و او باور نکرده بود.. اینجا ایستاده ام بعد از افتادن از یک ارتفاع بلند و جان سالم به در بردن..اینجا ایستاده ام و هنوز زنده ام..
هنوز موهایم را از پشت می بندم و هنوز وسط مجلس عزا خنده ام میگیرد..
میبینید ترس هایم هنوز من را نکشته اند اما راستش را بخواهید هیچ وقت نمی توانم بگویم که به اندازه ی بیست و پنج ساله های دیگر زندگی کرده ام.. به خودم یک عمر جوانی بدهکارم.. یک عمر بی خیالی مطلق و تکرار این جمله توی آینه که تو از همه ی این ترس ها بزرگتری احمق ..
باید سر خودم داد بزنم که می شود بگذاری کمی زندگی کنم؟ باید خودم را جمع و جور کنم. بروم توی سرمای پاییز توی رودخانه ای جایی فرو بروم توی آب و ترس هایم را پهن کنم تا آب با خودش ببرد می دانید موضوع این است که باید باور کنم که قهوه هیچ وقت توی شکر حل نمی شود..
#پرستو_بابا_اوغلي
@official_sheer
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
#شیخ_بهایی
@official_sheer
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
#شیخ_بهایی
@official_sheer