این عشق ماندنی این شعر بودنی
این لحظههای با تو نشستن سرودنیست
من پاکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگ آزمای با مرگ
اگر که شیوه تو آزمودنیست
#حمیدمصدق
@official_sheer
این لحظههای با تو نشستن سرودنیست
من پاکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگ آزمای با مرگ
اگر که شیوه تو آزمودنیست
#حمیدمصدق
@official_sheer
در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن كردن یک چراغ ساده «دوستت دارم»
كام زندگی را تلخ میكند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتیات
زندگی را تا مرزهای دوزخ میلغزاند
دیگر نازنین من
چه جای اندوه؟
چه جای اگر؟
چه جای كاش؟
و من…
این حرف آخر نیست!
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع كنم
#مصطفی_مستور
@official_sheer
وقتی حتی روشن كردن یک چراغ ساده «دوستت دارم»
كام زندگی را تلخ میكند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتیات
زندگی را تا مرزهای دوزخ میلغزاند
دیگر نازنین من
چه جای اندوه؟
چه جای اگر؟
چه جای كاش؟
و من…
این حرف آخر نیست!
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع كنم
#مصطفی_مستور
@official_sheer
#داستان_کوتاه
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم ، مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.
مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی..
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ،ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم.
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم..
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد...
سالها گذشت و یکی آمد...
یکی که تمام جان من بود...
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی...
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم.
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود.
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم...
آخر من خودم مادر شده بودم...
@official_sheer
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم ، مادرم مرا بوسید و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.
مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی..
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ،ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم.
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم..
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد...
سالها گذشت و یکی آمد...
یکی که تمام جان من بود...
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی...
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم.
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود.
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم...
آخر من خودم مادر شده بودم...
@official_sheer
نه چتر با خود داشت نه روزنامه نه چمدان
عاشقاش شدم…
از کجا باید میدانستم
مسافر است؟!
#مژگان_عباسلو
@official_sheer
عاشقاش شدم…
از کجا باید میدانستم
مسافر است؟!
#مژگان_عباسلو
@official_sheer
گاه بی خوابی چنان به سرم میزند که ساعتها
همچون عبور ثانیهها به زمان میپیوندند…
عقربهی ثانیه شمار عمرم، محو نگاه بیاحساسم به زمان شده…
تماشای افکارم گاهی آنقدر طولانی میشود، که تیک تاک ساعت!!! فقط میتواند مرا به هوش کند…
آنقدر به عمق افکارم سقوط میکنم که راه بازگشت را گاهی گُم میکنم…
سپری کردن زمان انگاری هیچ تلنگری بر افکارم نداشت…
خلاء امید را با نگاه پوچم به مسیر بیانتهای دنیا جبران کردم…
میدانم خنجر سکوت، آخرش قلبم رو برای نفس کشیدن پاره پاره میکند!!!
#محسن_سلمان_نیا
@official_sheer
همچون عبور ثانیهها به زمان میپیوندند…
عقربهی ثانیه شمار عمرم، محو نگاه بیاحساسم به زمان شده…
تماشای افکارم گاهی آنقدر طولانی میشود، که تیک تاک ساعت!!! فقط میتواند مرا به هوش کند…
آنقدر به عمق افکارم سقوط میکنم که راه بازگشت را گاهی گُم میکنم…
سپری کردن زمان انگاری هیچ تلنگری بر افکارم نداشت…
خلاء امید را با نگاه پوچم به مسیر بیانتهای دنیا جبران کردم…
میدانم خنجر سکوت، آخرش قلبم رو برای نفس کشیدن پاره پاره میکند!!!
#محسن_سلمان_نیا
@official_sheer
حتماً كسي را در زندگي دوست بداريد،
چيزي را حتي!
فرصت بسيار كم است . همين كه چشمهامان را ببنديم
و روي تخت دراز بكشيم ، دير يا زود خوابمان مي برد و يك روز كمتر عاشق بوده ايم . اما قرار هم نيست دلمان را خرج بيهوده كنيم !
آدمها گاهي از نگراني گلدان آب نخورده ي خانه ،سفر را ديرتر مي روند.
دلبستگي آدم را بزرگ مي كند، حتماً قرار نيست آدم به آدم عاشقي كند!
جمعه براي كساني كه دوست داشتن را بلد نيستند " غمگين " است...
#صابرابر
@official_sheer
چيزي را حتي!
فرصت بسيار كم است . همين كه چشمهامان را ببنديم
و روي تخت دراز بكشيم ، دير يا زود خوابمان مي برد و يك روز كمتر عاشق بوده ايم . اما قرار هم نيست دلمان را خرج بيهوده كنيم !
آدمها گاهي از نگراني گلدان آب نخورده ي خانه ،سفر را ديرتر مي روند.
دلبستگي آدم را بزرگ مي كند، حتماً قرار نيست آدم به آدم عاشقي كند!
جمعه براي كساني كه دوست داشتن را بلد نيستند " غمگين " است...
#صابرابر
@official_sheer
جمعه
شعر بلندی ست
از نبودن های تو
و دلتنگی های من
که از صبح
تا غروب
سروده می شود
#بهنام_محبی_فر
@official_sheer
شعر بلندی ست
از نبودن های تو
و دلتنگی های من
که از صبح
تا غروب
سروده می شود
#بهنام_محبی_فر
@official_sheer
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس
زانسان شدهام بی سر و سامان که مپرس
ای مرغ خیال سوی او کن گذری
وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس
#مولانا
@official_sheer
زانسان شدهام بی سر و سامان که مپرس
ای مرغ خیال سوی او کن گذری
وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس
#مولانا
@official_sheer
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
#خاقانی
@official_sheer
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است
#خاقانی
@official_sheer
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
#وحشی_بافقی
@official_sheer
با صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدم
#وحشی_بافقی
@official_sheer
#داستان_کوتاه
داشتم ظرف ها رو خشک میکردم تو طبقه میچیدم که یهو از تو هال داد زد: بهترین هدیه ای که از من گرفتی چی بوده؟
گفتم: چی
_ هدیه بابا هدیه. بهترین هدیه ای که از من گرفتی چی بوده؟
یاد ده سال پیش اوفتادم وقتی دوتایی نصف شهر با پای پیاده گز کرده بودیم و حسابی خسته بودیم.
به پیشنهاد من رفتیم آب هویج بخوریم، همین که اومدیم از پله های جلو مغازه بریم بالا ایستاد و دستم و کشید گفت صبر کن ببین
یه پیر مرد که کتاباشو با نظم و وسواس خاصی روی چند تا کارتون کمی اون ور تر چیده بود . دست منو کشید برد اونجا یه کتاب شعر برداشت و اولین شعرشو برای من خوند. چشمای من برق میزد، حسابی از این کارش هیجان زده بودم. کتابو برای من خرید!
موقع بالا رفتن از پله ها گفت نظرت چیه به جای آب هویج آب معدنی بخوریم؟
با یه لبخند موافقتم اعلام کردم.
_ بی خیال بابا یه سوال پرسیدما! صد سال بعد ... معلوم نیس خانوم کجا سیر میکنه که اصلا صدای منو نمی شنوه......ظرفتو بشور بابا
بعد روشو برگردوند سمت تلوزیون و گفت این مجریه داشت از این زن و شوهر بازیگره می پرسید بهترین هدیه ای که واسه خانومت گرفتی چی بود ؟منم..
حرفشو قطع کردم و شروع کردم به خوندن اون شعر....
میدونستم اونم هنوز یه چیزایی یادشه حتی میون این همه عدد و رقم اجاره و قبض و قسط....هنوزم یه کلمه هایی از اون شعر یادشه.....یادشه که با لبخند و ذوق نگام میکنه...!
#سارا_قنبرعلی
@official_sheer
داشتم ظرف ها رو خشک میکردم تو طبقه میچیدم که یهو از تو هال داد زد: بهترین هدیه ای که از من گرفتی چی بوده؟
گفتم: چی
_ هدیه بابا هدیه. بهترین هدیه ای که از من گرفتی چی بوده؟
یاد ده سال پیش اوفتادم وقتی دوتایی نصف شهر با پای پیاده گز کرده بودیم و حسابی خسته بودیم.
به پیشنهاد من رفتیم آب هویج بخوریم، همین که اومدیم از پله های جلو مغازه بریم بالا ایستاد و دستم و کشید گفت صبر کن ببین
یه پیر مرد که کتاباشو با نظم و وسواس خاصی روی چند تا کارتون کمی اون ور تر چیده بود . دست منو کشید برد اونجا یه کتاب شعر برداشت و اولین شعرشو برای من خوند. چشمای من برق میزد، حسابی از این کارش هیجان زده بودم. کتابو برای من خرید!
موقع بالا رفتن از پله ها گفت نظرت چیه به جای آب هویج آب معدنی بخوریم؟
با یه لبخند موافقتم اعلام کردم.
_ بی خیال بابا یه سوال پرسیدما! صد سال بعد ... معلوم نیس خانوم کجا سیر میکنه که اصلا صدای منو نمی شنوه......ظرفتو بشور بابا
بعد روشو برگردوند سمت تلوزیون و گفت این مجریه داشت از این زن و شوهر بازیگره می پرسید بهترین هدیه ای که واسه خانومت گرفتی چی بود ؟منم..
حرفشو قطع کردم و شروع کردم به خوندن اون شعر....
میدونستم اونم هنوز یه چیزایی یادشه حتی میون این همه عدد و رقم اجاره و قبض و قسط....هنوزم یه کلمه هایی از اون شعر یادشه.....یادشه که با لبخند و ذوق نگام میکنه...!
#سارا_قنبرعلی
@official_sheer
شب بخیر را نباید تایپ کرد
شب را باید زل زد در چشمانش
دستى کشید لاى موهایش
و هرم نفسهایش
و آن وقت گفت:
شب بخیر
#علی_قاضی_نظام
@official_sheer
شب را باید زل زد در چشمانش
دستى کشید لاى موهایش
و هرم نفسهایش
و آن وقت گفت:
شب بخیر
#علی_قاضی_نظام
@official_sheer
اگر تنها شدم، غم نیست
خاطر جمع باش ای دل
که گر با دیگران بیگانهام ؛
با خویش مأنوسم
#فاضل_نظری
@official_sheer
خاطر جمع باش ای دل
که گر با دیگران بیگانهام ؛
با خویش مأنوسم
#فاضل_نظری
@official_sheer