Telegram Web Link
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و پنجاه و نهم.

[اسیر سلیمان]

محمد بن قاسم بعد از نماز عشاء وارد اتاقش میشد که یزید بن ابو کبشه او را صدا زد خالد زبیر و بهیم سنگ همراه یزید بودند محمد بن قاسم ایستاد و به عقب برگشت. یزید نزدیک محمد بن قاسم رسید و از خالد زبیر و بهیم سنگ تشکر کرد و آنها را مرخص نمود، دست محمد بن قاسم را گرفت و با او وارد اتاقش شد.
شمعی در اتاق روشن بود علی روی تخت خوابش برده بود محمد بن قاسم در حالی که یزید را تعارف به نشستن میکرد گفت: «این پسر خیلی دوستم داره اون هم در
برهمن آباد زندانی بود».
یزید با لبخند گفت: «در این سرزمین کسی نیست که شمارو دوست نداشته باشه». محمد بن قاسم در حالی که روی صندلی مینشست برای این که موضوع گفتگو را عوض کند گفت: «میخواستم قبل از رفتن تمام اوضاع سندو به اطلاع شما برسونم، تصمیم داشتم فردا صبح با شما ملاقات کنم ولی خوب شد خود شما تشریف آوردید». یزید گفت: «نیومدم تا در مورد سند از شما چیزی بپرسم اومدم بگم شما همینجا می میونید»
- از همدردی شما ممنونم ولی نمیتونم دستور امیرالمؤمنین رو نادیده بگیرم.
- شاید نمیدونید که سلیمان تشنه خون شماست.
- میدونم ولی دوست ندارم برای چند قطره خون من دنیای اسلام به دو گروه تقسم بشه.
- شما با این سن کم خیلی بیشتر از انتظار من دوراندیش هستید، مطمئنم اگه من نزد سلیمان برم و بگم که در سند بیشتر از صدهزار نفر حاضرند برای شما جونشونو فدا کنند او هرگز علیه شما اعلام جنگ نمیکنه.
- ولی نتیجه اش اینه که نه تنها من بلکه تعداد زیادی از مسلمونها از مرکز جدا میشن و به این ترتیب از نعمت سعی و تلاش گروهی و همگانی محروم میمونیم
خودتون بهتر میدونید که نبود مرکزیت هر ابرقدرتی رو با شکست مواجه میکنه.
یزید گفت: «گروهی از معتمدین شهر نزد من اومده بودند می گفتند فرشته مارو از ما نگیرید اگه سلیمان با شما بدرفتاری کند تمام هندوستانو علیه او قیام میکنند»
ادامه‌دارد…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصتم.

- شما نگران نباشید خودم اونهارو توجیه میکنم.
یزید که فهمیده بود تصمیم محمد بن قاسم قطعی ست ساکت شد، سپس محمد بن قاسم تمام اوضاع سند را برای یزید توضیح داد و تاکید کرد با مردم این دیار رفتار شایسته ای داشته باشد و در مشکلات با بهیم سنگ و ناصرالدین فرماندار دیبل مشوره کند.
یزید در حالی که بلند میشد گفت: «پس لااقل برای اجرای حکم سلیمان اصرار به دستبند زدن نکنید چون که قلب هزاران نفر زخمی میشه و ممکنه کار به خشونت
کشیده بشه».
- اگه شما مصلحت میدونید من اصراری ندارم اگرچه برای اجرای حکم امیر حاضرم با افتخار دستبند به دستم زده بشه.
یزید برای خداحافظی دست به سوی محمد بن قاسم دراز کرد و گفت: «میخواستم یک
چیز دیگه از شما بپرسم، در بین فرماندهان بهترین دوست شما کیه؟»
- همه دوستان من هستند ولی کسی که از تمامی ابعاد زندگیم باخبره ،زبیره اون همیشه همراتون خواهد بود.
- نه میخوام برای کار مهمی اون رو فورا به مدینه بفرستم.
- اون هر دستور شمارو به نحو احسن انجام میده.
- میخوام قبل از رفتن شما اونو بفرستم لطفا صداش کنید بیاد به اتاقم.
محمد بن قاسم علی را بیدار کرد و گفت: «ایشون رو به اتاقشون راهنمایی کن و به زبیر
بگو خدمت ایشون برسه.
علی یزید را به اتاقش راهنمایی کرد و رفت تا زبیر را صدا بزند، یزید در روشنی شمع شروع به نوشتن نامه کرد اندکی بعد زبیر وارد شد یزید با دست اشاره به نشستن کرد زبیر تا دیری نشست یزید نامه اش را تمام کرد و به زبیر گفت: «برای سفری طولانی آماده باش این نامه رو بخون»
یزید نامه را به زبیر داد زبیر نامه را خواند و برق امید در چشمان پژمرده اش جرقه زد این نامه برای عمر بن عبدالعزیز نوشته شده بود که در آن بعد از توصیف محمد بن قاسم به عنوان مجاهدی بزرگ برای دنیای اسلام از عمر بن عبدالعزیز خواسته شده بود برای نجات او از چنگال سلیمان از هیچ سعی و تلاشی دریغ نکند. آخرین جمله های نامه این بود
«مجاهدی مانند محمد بن قاسم کم پیدا میشود من در زندگی خودم انسانهای بزرگ زیاد دیده ام ولی بزرگواری و رشادت این جوان را نمیتوانم توصیف کنم او کسی که در هفده سالگی تمام ایالت سند را فتح کرد و حالا با وجود داشتن صدو بیست هزار جانثار حاضر است با کمال میل دستبند اطاعت امیر را به دست بزند. در سینه محمد بن قاسم قلبی ست که هر تپش آن از زحمت و تلاش تمام عمر انسان هایی همچون من با ارزش تر است شما میتوانید اسلام را از ضرری جبران ناپذیر نجات دهید». زبیر رو به یزید کرد و گفت: «شما مطمئنید که ایشون میتونن تصمیم سلیمانو عوض کنن؟»
- من مطمئنم ایشون در مدینه هستن نباید در راه یک لحظه وقتتو تلف کنی، مشاورین سلیمان که فقط به این دلیل با محمد بن قاسم بغض و کینه دارن که او داماد حجاج بن یوسفه در تلاشند هرچه سریعتر در مورد ایشون تصمیم نهایی گرفته بشه سلیمان خودش دوست نداره چنین انسان با نفوذی رو زنده بذاره، اگر عمر بن عبدالعزیز در مدینه نبودن هرجا که رفته بود خود تو اونجا برسون و سعی کن ایشون قبل از این که تصمیمی در مورد محمد بن قاسم گرفته بشه به دمشق برسن به نظرم این کار از فتح تمام هندوستان مهمتره.
ادامه‌دارد…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سیره_پیامبر_را_باهم_بخوانیم

📌 ســـــیره پیامبر اسلام ﷺ

قسمت بیست و ششم

بقای دین و آیین ابراهیم (ع)

🔸قوم عرب - چنانکه دیدیم پیش از ظهور اسلام در جاهلیت بسر می بردند؟ اما در عین حال بقایایی از دین حنیف و آیین حضرت ابراهیم (ع) در فرهنگ و جامعه آنان وجود داشت و دین ابراهیم را به کلی ترک نکرده بودند. از جمله بیت الله الحرام را همچنان بزرگ میداشتند؛ دور آن طواف می کردند؛ حج می گزاردند عمره بجای می آوردند؛ وقوف به عرفات و وقوف در مزدلفه داشتند؛ و شتران قربانی را در منی نحر میکردند؛ جز آنکه این موارد یاد شده را با بدعت هایی
در آمیخته بودند :

🔹(۱) قریش می گفتند: ما فرزندان ابراهیم و اهل حرم هستیم و متولیان خانه
خدا و ساکنان مکه؛ از میان قوم عرب هیچکس این چنین حق و منزلتی ندارد که ما داریم و خودشان را «حمس می نامیدند و بر اساس آن می گفتند ما را سزاوار نیست که از محدوده حرم بیرون برویم و به منطقه «حل» (خارج از حرم) پای بگذاریم از این رو در عرفات وقوف نداشتند و همانند مردم از عرفات به مشعر الحرام سرازیر نمی شدند؛ بلکه به طور اختصاصی از مزدلفه به دیگر حاجیان می پیوستند ؛ چنانکه خداوند متعال خطاب به آنان این فرمان را فرستاده است :

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسَ )

🔸آنگاه سرازیر شوید از همان جایی که مردم سرازیر می شوند!

🔹(۲) و نیز قریش میگفتند: «حُمْس» را سزاوار نیست که سرشیر درست کنند
یا از شیر روغن بگیرند، در حالی که محرم اند؛ همچنین، نباید داخل خیمه ای
بشوند که از موی چار پایان درست شده است؛ و نیز نباید زیر سایبان بروند در حالی
که محرم اند؛ و اگر بخواهند زیر سایبانی بروند باید در خیمه هایی سرپناه بگیرند که از چرم ساخته شده باشد .

🔸 (۳) هم آنان می گفتند: اهل حل - یعنی غیر اهل حرم - سزاوار نیست از خوراکی هایی که از منطقه حل به محدوده حرم آورده اند، در حرم بخورند، هرگاه حج می گزارند یا عمره بجای می آورند .

🔹(۴) قریشیان - به عنوان اهل حرم - اهل حل دیگر مردم را امر می کردند که وقتی وارد حرم میشوند برای نخستین بار کعبه را طواف نکنند مگر در جامه حمس»؛ و در اجرای این امر افراد قبیله قریش مردم را تحت نظر و مراقبت می گرفتند؛ مرد جامه اش را به مرد میداد تا با آن طواف کند و زن جامه اش را به زن می داد تا طواف کند و جامه را برگرداند. حال اگر بعضی از حج گزاران دستشان به جامه ای نمیرسید مردان برهنه طواف میکردند و زنان نیز همه جامه هایشان را از تن بیرون می کردند و تنها يك نیم تنه توری می پوشیدند، و با آن طواف می کردند، و
در حین طواف چنین می سرودند اليوم يبدو

بعضه او كُلُّه
و ما بَدامِهُ فَلا أُحِلُّه

🔸امروز قسمتی از آن یا تمامی آن هویدا میگردد؛ و هر اندازه از آن که هویدا شود، من برکسی حلال نمی کنم!

🔹خداوند سبحان در این ارتباط در قرآن کریم چنین فرمان داد :

يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ )

🔸به هنگام رفتن به مسجد آرایشهای خود را با خود داشته باشید . »

🔹بر پایه این بدعت هرگاه مرد یا زنی تن به اجرای حکم مزبور نمی داد و با
جامه ای که از منطقه حل برتن داشت طواف میکرد پس از طواف می بایست آن جامه را از تن بدر کند و نه خود او و نه هیچکس دیگر نمی بایست از آن جامه استفاده کند .

🔸(۵) قریشیان در حال احرام از در ورودی خانه هایشان وارد نمی شدند، بلکه از پشت خانه هایشان نقب میزدند و از آن سوراخی که در پشت خانه تعبیه کرده بودند وارد و خارج می شدند و این جفای مسلم را عملی نیکو تلقی می کردند. قرآن
از این عمل آنان را نهی فرمود .

قال الله تعالى : وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَآتُوا الْبُيُوتَ مِن أبوابِهَا ، وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴾

🔹نیکی به آن نیست که از پشت خانه هایتان به خانه ها در آیید؛ بلکه نیکی این است که همگان تقوا پیشه کنند؛ و از در خانه هایتان به خانه ها در آیید؛ و باخدا باشید تا آنکه
رستگار شوید .»

ادیان و مذاهب دیگر

🔸آیین های شرک و بت پرستی و اعتقاد به خرافات و اوهام، دین و آیین اکثریت مردم عربستان بود. در عین حال یهودیان و مسیحیان و مجوسیان و صابیان نیز
راههایی برای ورود به مناطق مختلف عربستان پیدا کرده بودند.

🔹یهودیان دست کم طی دو دوره به جزيرة العرب هجرت کردند :



📘 برگرفته از کتاب خورشید نبوت یا ( رحیق المختوم)
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🔚 ادامه دارد...
#امهات_المؤمنین #مادران_بهشتی

💠 ضرورت اطلاع از زندگی امهات المومنین و زنان هم‌عصر پیامبر اکرم‌ﷺ (35)

🔸 ذريۀ مبارک

اولين فرزند پيامبرﷺ و خدیجه(رضی‌الله‌عنها) قاسم بود، سپس زينب، رقیه، ام‌كلثوم و فاطمه(رضی‌الله‌عنهن) پشت‌سرهم به‌دنيا آمدند که ولادت‌شان قبل از نبوت حضرت محمدﷺ بود و بعد از نبوت عبدالله(مشهور به‌طيب و طاهر) نیز از خديجه(رضی‌الله‌عنها) متولد شد. پيامبرﷺ با سينۀ باز به‌خانوادۀ مباركش نگاه می‌كرد، همۀ اهل خانه زندگیِ آرام، صمیمی و زیبایی داشتند، چه خانۀ مباركی كه بر تمام هستی بركت‌ و خير را منتشر كرد و همۀ هستی را باايمان عطرآگين كرد.

پسران پيامبرﷺ همگی در كودکی فوت كردند، فقط خداوند حکمت اینکه هیچ فرزند پسری از پیامبرﷺ به‌جا نمانده را می‌داند و آخرین آنها ابراهیم پسر ماریه قبطیه(رضی‌الله‌عنها) بود که چند ماهی زنده ماند، رشد کرد و پیامبرﷺ خنده، گریه و سخن گفتن او را مشاهده نمود.

همۀ دختران ایشان اسلام را درک کرده و هجرت نمودند، خداوند بلندمرتبه زینب، رقیه و ام‌کلثوم(رضی‌الله‌عنهن) را در زمان زندگی پدرشان به‌جوار خود فراخواند و فاطمه(رضی‌الله‌عنها) بعدِ چند ماهی از وفات پیامبرﷺ فوت کرد؛ گویا هدف از این وقایع این بود که پیامبرﷺ تنها به‌ رسالت خود که هدف اصلی او بوده بپردازد و آن‌را به‌اتمام برساند.

🔸 در این قسمتِ مطالب سخن از زندگی خصوصی، بحران‌ها، اشک‌ها و لبخندهای لحظه به لحظۀ دختران رسول‌خداﷺ در میان است، دخترانی پرآوازه‌ و شگفت‌آور از تراز تکرار ناپذیران عالم هستی، که با توسل به‌شریعت‌ و ایمان عقلانی پدر که گواهِ باور عمیق‌شان به‌حاکمیت مطلق پروردگار مهربان بود، بزرگترین انقلاب فرهنگی جهان را پایه‌ریزی کردند.
از آنجا که در شرایط کنونی به‌جز فاطمه(رضی‌الله‌عنها)، چهرۀ بزرگوار این زنانِ گران‌قدر زیر غبار بی‌توجهی‌ها و نادانی‌ها به فراموشی سپرده شده است؛ بر آن شدیم تا دین خویش را به جامعه دینی‌ و اندیشمند خویش ادا نمایم.

ادامه دارد...

منابع:
-دختران پیامبر. مولف: محمد علی قطب. مترجم: علیرضا سالاری.
-بانوان نمونۀ عصر پيامبر ﷺ. گرد آورنده و تنظيم: محمود المصری أبو عمار. ترجمه: اسحاق دبيرى.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#ناهید
صفحه صد و شصتم.

- شما نگران نباشید خودم اونهارو توجیه میکنم.
یزید که فهمیده بود تصمیم محمد بن قاسم قطعی ست ساکت شد، سپس محمد بن قاسم تمام اوضاع سند را برای یزید توضیح داد و تاکید کرد با مردم این دیار رفتار شایسته ای داشته باشد و در مشکلات با بهیم سنگ و ناصرالدین فرماندار دیبل مشوره کند.
یزید در حالی که بلند میشد گفت: «پس لااقل برای اجرای حکم سلیمان اصرار به دستبند زدن نکنید چون که قلب هزاران نفر زخمی میشه و ممکنه کار به خشونت
کشیده بشه».
- اگه شما مصلحت میدونید من اصراری ندارم اگرچه برای اجرای حکم امیر حاضرم با افتخار دستبند به دستم زده بشه.
یزید برای خداحافظی دست به سوی محمد بن قاسم دراز کرد و گفت: «میخواستم یک
چیز دیگه از شما بپرسم، در بین فرماندهان بهترین دوست شما کیه؟»
- همه دوستان من هستند ولی کسی که از تمامی ابعاد زندگیم باخبره ،زبیره اون همیشه همراتون خواهد بود.
- نه میخوام برای کار مهمی اون رو فورا به مدینه بفرستم.
- اون هر دستور شمارو به نحو احسن انجام میده.
- میخوام قبل از رفتن شما اونو بفرستم لطفا صداش کنید بیاد به اتاقم.
محمد بن قاسم علی را بیدار کرد و گفت: «ایشون رو به اتاقشون راهنمایی کن و به زبیر
بگو خدمت ایشون برسه.
علی یزید را به اتاقش راهنمایی کرد و رفت تا زبیر را صدا بزند، یزید در روشنی شمع شروع به نوشتن نامه کرد اندکی بعد زبیر وارد شد یزید با دست اشاره به نشستن کرد زبیر تا دیری نشست یزید نامه اش را تمام کرد و به زبیر گفت: «برای سفری طولانی آماده باش این نامه رو بخون»
یزید نامه را به زبیر داد زبیر نامه را خواند و برق امید در چشمان پژمرده اش جرقه زد این نامه برای عمر بن عبدالعزیز نوشته شده بود که در آن بعد از توصیف محمد بن قاسم به عنوان مجاهدی بزرگ برای دنیای اسلام از عمر بن عبدالعزیز خواسته شده بود برای نجات او از چنگال سلیمان از هیچ سعی و تلاشی دریغ نکند. آخرین جمله های نامه این بود
«مجاهدی مانند محمد بن قاسم کم پیدا میشود من در زندگی خودم انسانهای بزرگ زیاد دیده ام ولی بزرگواری و رشادت این جوان را نمیتوانم توصیف کنم او کسی که در هفده سالگی تمام ایالت سند را فتح کرد و حالا با وجود داشتن صدو بیست هزار جانثار حاضر است با کمال میل دستبند اطاعت امیر را به دست بزند. در سینه محمد بن قاسم قلبی ست که هر تپش آن از زحمت و تلاش تمام عمر انسان هایی همچون من با ارزش تر است شما میتوانید اسلام را از ضرری جبران ناپذیر نجات دهید». زبیر رو به یزید کرد و گفت: «شما مطمئنید که ایشون میتونن تصمیم سلیمانو عوض کنن؟»
- من مطمئنم ایشون در مدینه هستن نباید در راه یک لحظه وقتتو تلف کنی، مشاورین سلیمان که فقط به این دلیل با محمد بن قاسم بغض و کینه دارن که او داماد حجاج بن یوسفه در تلاشند هرچه سریعتر در مورد ایشون تصمیم نهایی گرفته بشه سلیمان خودش دوست نداره چنین انسان با نفوذی رو زنده بذاره، اگر عمر بن عبدالعزیز در مدینه نبودن هرجا که رفته بود خود تو اونجا برسون و سعی کن ایشون قبل از این که تصمیمی در مورد محمد بن قاسم گرفته بشه به دمشق برسن به نظرم این کار از فتح تمام هندوستان مهمتره.
ادامه‌دارد…حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی و‌ چهار


فرحت دستش را روی دست او گذاشت و گفت
ان شاءالله تا چند ماه دیگر دختر ما در آغوش ما میباشد چنگیز ان شاءالله گفت بعد به چشمان فرحت دید و لب زد ترا خیلی دوست دارم خانومم تو بهترین هدیه ای هستی که الله برایم عنایت فرموده است صورت فرحت از خجالت سرخ شد چنگیز لبخندی زد و گفت چند روز بعد قرار است دخترم را به دنیا بیاوری ولی هنوز هم از من خجالت میکشی فرحت لبخندی زد در همین هنگام مادر چنگیز داخل اطاق شد با دیدن آنها در آن حالت گفت اوه ببخشید کبوتر های عاشق فکر کنم مزاحم شدم فرحت و چنگیز با هم خندیدند چنگیز سرش را از روی زانوی فرحت بلند شد و به مادرش اشاره کرد تا کنار او بنشیند مادرش پهلوی او نشست چنگیز دستانی مادرش را بوسید و گفت شما دو نفر و این نی نی گک که در بطن فرحت است با ارزش ترین افرادی زندگی من هستید بعد نگاهش غمگین شد و ادامه داد مادر جان برایم وعده بده همیشه مواظب فرحت و دخترم میباشی وعده بده همیشه با او همچون دختر خودت رفتار کنی و همینطور که خوشی من برایت بیشتر از هر چیز ارزش دارد خوشی فرحت هم همینقدر برایت با ارزش باشد مادرش و فرحت با نگرانی به او دیدند مادرش پرسید چرا اینگونه حرف میزنی پسرم؟ اتفاقی افتاده؟ چنگیز لبخندی زد و گفت مرگ حق است مادر جان در این کشور به یک ثانیه بعد ما اعتبار نیست اگر روزی نبودم بدان فرحت و دخترم امانت من نزد شما است با آنها از این‌ کشور برو و یک جایی دور از جنگ و ناامنی زندگی کنید فرحت دستش را روی لبانی او گذاشت و گفت لطفاً ادامه نده چطور میتوانی مقابل من و مادرت در مورد مرگ حرف بزنی چنگیز قهقه خندید و گفت من همرای تان شوخی کردم فرحت با مشت به بازوی او زد و گفت این چه شوخی بی معنا بود دیگر هیچوقت اینگونه شوخی نکن سرش را روی سینه ای چنگیز گذاشت و ادامه داد الله برایت عمر طولانی نصیب کند و سایه ات هیچ وقت از سر ما دور نشود مادر چنگیز آمین گفت لبخندی تلخ روی لبان‌ چنگیز جاری شد و همانطور که موهای فرحت را نوازش میداد به صورت مادرش دید قلب مادرش از نگاه چنگیز لرزید و با نگرانی به او خیره شد

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
روزهای بعد از تو
به قلم: فاطمه سون ارا
قسمت سی و‌ پنج

شب بعد از اینکه غذای شب خورده شد فرحت به اطاق رفت تا کمی استراحت کند مادر چنگیز پهلوی چنگیز نشست و پرسید چی شده پسرم چی را از من و فرحت پنهان میکنی؟ چنگیز جواب داد در مورد چی حرف میزنی مادر جان؟ مادرش چین به ابرو انداخت و گفت ببین پسرم من مادرت هستم و احساس مادرانه ام میگوید حرفهای که چند ساعت قبل به من و فرحت زدی شوخی نبود و موضوعی ترا اذیت میکند چنگیز نگاهش را از چشمانی مادرش گرفت و به میز مقابلش دوخت و در حالیکه کوشش میکرد صدایش نلرزد گفت چیزی نیست مادر جان برای اولین بار احساس ات اشتباه کرده است مادرش دستش را به زنخ او برد و سرش را بلند کرده گفت احساس من اشتباه میکند ولی چشمانی تو چرا داد میزند که اتفاق افتاده لطفاً هر چیزی که است را برایم تعریف کن چنگیز دست مادرش را میان دستانش گرفته گفت من برای تان میگویم ولی لطفاً در این مورد به فرحت چیزی نگویید مادر جان او حمل دارد میترسم این موضوع اثری بدی بالای او و فرزند ما داشته باشد مادرش چشم هایش را روی هم قرار داده گفت وعده میدهم پسرم چنگیز صدایش را پایین تر آورد و گفت چند روز قبل از شماره ای ناشناس برای من زنگ آمد وقتی جواب داد مرا اخطار داد و گفت هر چی زودتر از افغانستان باید بیرون شوم وگرنه بلایی سر من میاورند من این هشدار شان را جدی نگرفتم ولی با این هم پولیس را در جریان‌ گذاشتم ولی امروز وقتی به شرکت میرفتم متوجه شدم موتری مرا تعقیب میکند من سرعت موتر را زیادتر ساختم و خودم‌ را به شرکت رسانیدم اما وقتی به خانه بر می گشتم کسی به تعقیب من نبود دست مادرش را فشار داده ادامه داد من بخاطر خودم نمیترسم چون این جان من امانت الله است ولی بخاطر شما میترسم من میترسم آنها به خانواده ام آسیبی نرسانند برای همین تصمیم گرفتم کارهای ضروری شرکت را تمام کرده شرکت را به فرهاد بسپارم و بعد به دبی رفته و آنجا زندگی کنیم اشک از چشمانی مادرش جاری شد و با گریه گفت اگر امروز یک تار موی تو کم میشد من چگونه زندگی میکردم چنگیز با مهربانی اشک های مادرش را پاک کرده گفت مادر قوی من لطفاً گریه نکن ببین من مقابلت نشسته ام و اگر الله نخواهد خاری به پای من نمیرود ولی اگر مرا چیزی شد… مادرش حرف او را قطع کرده گفت لطفاً ساکت باش چنگیز تلخ خندید و دستانش را دو طرف صورت مادرش گذاشته گفت مادر جان اجازه بده حرف بزنم اگر مرا چیزی دست فرحت و دخترم را گرفته از افغانستان بروید.

ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
Forwarded from حسبی ربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام علیکم آیا رقصیدن در مجلس زنانه ک هیچگونه نامحرمی وجود نداشته باشد گناه هست ؟



-----👇الجَوَابُ بِإسْمِ مُلْهَمِ الصَّوَاب👇 -----

وَعْلَیکُمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه



در شنیدن موسیقی و رقصیدن با ساز و آواز استثنائات شرعی وجود ندارد ـ

شنیدن موسیقی و رقصیدن با ساز و آلات موسیقی ویا اشعار کفر و شرکی و فسقی و عاشقی و ... حرام و گناه میباشد ـ خواه در بین نامحرمان باشد و یا محرمان در هردو صورت گناه به اضافه مزید در گناه بین نامحرمان ـ

و رقصیدن بدون ساز و سرود و اشعار خلافی اسلامی نیز ناجائز میباشد .



---👇 ارائه ادله و مراجع👇---


ما فی القرآن الکریم :


{ومن النا س من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله بغیر علم و یتخذها هزوا او لئك لهم عذا ب مهین} [لقمان :۶]

و فی الاحادیث :


صحيح البخاري (7/ 106):
"وقال هشام بن عمار: حدثنا صدقة بن خالد، حدثنا عبد الرحمن بن يزيد بن جابر، حدثنا عطية بن قيس الكلابي، حدثنا عبد الرحمن بن غنم الأشعري، قال: حدثني أبو عامر أو أبومالك الأشعري، والله ما كذبني: سمع النبي صلى الله عليه وسلم يقول: " ليكونن من أمتي أقوام، يستحلون الحر والحرير، والخمر والمعازف".


سنن ابن ماجه (2/ 1333):
"حدثنا عبد الله بن سعيد قال: حدثنا معن بن عيسى، عن معاوية بن صالح، عن حاتم بن حريث، عن مالك بن أبي مريم، عن عبد الرحمن بن غنم الأشعري، عن أبي مالك الأشعري، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «ليشربن ناس من أمتي الخمر، يسمونها بغير اسمها، يعزف على رءوسهم بالمعازف، والمغنيات، يخسف الله بهم الأرض، ويجعل منهم القردة والخنازير».

وفی الموسوعة الفقهية الكويتية (23/ 9):

"رقص: التعريف:... واصطلاحاً: عرف ابن عابدين الرقص بأنه التمايل، والخفض، والرفع بحركات موزونة ... فذهب الحنفية والمالكية والحنابلة والقفال من الشافعية إلى كراهة الرقص معللين ذلك بأن فعله دناءة وسفه، وأنه من مسقطات المروءة، وأنه من اللهو. قال الأبي: وحمل العلماء حديث رقص الحبشة على الوثب بسلاحهم، ولعبهم بحرابهم، ليوافق ما جاء في رواية: يلعبون عند رسول الله بحرابهم ۔ وهذا كله ما لم يصحب الرقص أمر محرم كشرب الخمر، أو كشف العورة ونحوهما، فيحرم اتفاقاً

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
        وَاللهُ اَعلَم بِالصَّواب.
کاتب: برهان الدین حنفی ( عفا الله عنه )
تاریخ:  19 /ذی العقده /۱۴۴۴ هجری.قمری
#لیزر #موهای_بدن #عورت
#سوال __ 👇
سلام روزتون بخیر
لیزر کل بدن چه حکمی دارد؟؟ آیا نماز و روزه را باطل میکند ؟؟

📝
اسخ __ 👇

الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

از بین بردن موهای بدن که در شریعت برای از بین بردن آنها منعی نیامده است جایز است حال به هر وسیله و یا موادی که زایل کننده مو باشد و به بدن آسیب وارد نکند؛ چه لیزر باشد و چه اشیای دیگر.
و اگر دور کردن موهای بدن توسط فرد دیگری غیر از زوجین می‌خواهد انجام شود باید توجه داشت که باعث کشف عورت نشود که توضیح آن به شرح ذیل است:

۱- لیزر کردن تمامی موهای بدن غیر از عورت غلیظه، برای مردان، توسط مرد و برای زنان توسط زنی دیگر جایز است.

۲- استفاده از لیزر برای زدودن موهای زاید در قسمت عورت غلیظه توسط شخص دیگر چه مرد برای مرد و چه زن برای زن مطلقا ناجایز است اما لیزر کردن آنها برای زوجین برای یکدیگر از نظر فقهی اشکالی ندارد.
و اگر استفاده از لیزر توسط خود شخص امکان پذیر است شایسته است که حتی توسط زوجین هم این عمل انجام نشود.
لازم به ذکر است برای مردان لیزر موهای پشت و شکم و پا و دست ها خلاف ادب است اما برای زنان اشکالی ندارد.‌
و لیزر موهای بدن نه نماز را باطل و نه روزه را فاسد میکند.

🔰 مراجع و منابع🔰

يجب على المكلف ستر عورته خارج الصلاة عن نفسه وعن غيره ممن لا يحل له النظر إلى عورته الا لضرورة، كالتداوي، فإنه يجوز له كشفها بقدر الضرورة، كما يجوز له كشف العورة للاستنجاء والاغتسال وقضاء الحاجة ونحو ذلك إذا كان في خلوة، بحيث لا يراه غيره، وحد العورة من المرأة الحرة خارج الصلاة هو ما بين السرة والركبة إذا كانت في خلوة، أو في حضرة محارمها أو في حضرة نساء مسلمات ، فيحل لها كشف ما عدا ذلك من بدنها بحضرة هؤلاء، أو في الخلوة، أما إذا كانت بحضرة رجل أجنبي، أو امرأة غير مسلمة فعورتها جميع بدنها، ما عدا الوجه والكفين، فإنهما ليسا بعورة، فيحل النظر لهما عند أمن الفتنة . أما عورة الرجل خارج الصلاة فهي ما بين سرته وركبته فيحل النظر إلى ما عدا ذلك من بدنه مطلقاً عند أمن الفتنة؛ ويحرم النظر إلى عورة الرجل والمرأة، متصلة كانت، أو منفصلة، فلو قص شعر امرأة، أو شعر عانة رجل، أو قطع ذراعها، أو فخذه: حرم النظر إلى شيء من ذلك بعد انفصاله ، وصوت المرأة ليس بعورة: لأن نساء النبي صلى الله عليه وسلم كن يكلمن الصحابة وكانوا يستمعون منهن احكام الدين ولكن يحرم سماع صوتها من خيفت الفتنة و لو بتلاوة القرآن، ويحرم النظر إلى الغلام الأمرد إن كان صبيحاً بحسب طبع النظر بقصد التلذذ، وتمتع البصر بمحاسنه، أما النظر إليه بغير قصد اللذة فجائز إن أمنت الفتنة، وأما حد العورة من الصغير فمفصلة في المذاهب، وكل ما حرم النظر إليه حرم لمسه بلا حائل، ولو بدون شهوه.
[الفقه على المذاهب الأربعة، كتاب الصلاة، ستر العورة خارج الصلاه ۱۱۸/۱ و ۱۱۹]

(وأما) الثالث وهو بيان ما يحل من ذلك وما يحرم للمرأة من المرأة فكل ما يحل للرجل أن ينظر إليه من الرجل يحل للمرأة أن تنظر إليه من المرأة وكل ما لا يحل له، لا يحل لها، فتنتظر المرأة من المرأة إلى سائر جسدها إلا ما بين السرة والركبة لأنه ليس في نظر المرأة إلى المرأة خوف الشهوة والوقوع في الفتنة كما ليس ذلك في نظر الرجل إلى الرجل حتى لو خافت ذلك تجتنب عن النظر كما في الرجل ولا يجوز لها أن تنظر ما بين سرتها إلى الركبة إلا عند الضرورة بأن كانت قابلة فلا بأس لها.
[بدائع الصنائع، كتاب الإستحسان ١٢٥/٥]

يجوز أن ينظر الرجل إلى الرجل إلى جميع جسده إلا إلى عورته، وعورته ما بين سرته حتى يجاوز ركبته... تنظر المرأة إلى المرأة كنظر الرجل إلى الرجل وعن أبي حنيفة أن نظر المرأة إلى المرأة كنظر الرجل إلى محارمه والأول أصح.
[ الفتاوى التتارخانية ]

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

والله تعالی اعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۱۴/ذوالحجه/۱۴۴۵ ه‍.
🔣 #مسائل_جهیزیه

💥 آیا نفس جهیزیه از لحاظ شرعی ثبوت دارد؟ اگر ثبوت دارد پس تهیه آن بر عهده‌ ی مرد است یا بر ذمه‌ ی خانواده زن؟

فراهم کردن جهیزیه (اسباب و وسائل منزل) هنگام ازدواج سنت است؛ زیرا پیامبرﷺ به دختر خود فاطمه رضی الله عنها مقداری وسایل خانه، بعنوان جهیزیه دادند. اگر عرف مردم بر این است که پدر زن، بعنوان جهیزیه وسائلی را به دخترش میدهد، پس دخترش مالک وسائل است و شوهر حق گرفتن آن را ندارد، اما اگر چنین عرفی مروج نبود، پس در این صورت شوهر اسباب و وسایل زندگی خود را تا حد نیاز آماده کند، و این مسئله را باید در نظر داشت که مکلف کردن جوانان برای تهیه جهیزیه‌ های سنگین و خارج از حد توان، از لحاظ شرعی درست نیست؛ زیرا امر ازدواج دشوار و مشکل شده و جوانان دچار فتنه می‌شوند.

الدلائل:

ـ في المستدرك:
عن علي رضي الله عنه قال: جهّز رسول الله صلى الله عليه و سلم فاطمة رضي الله عنها في خميل و قربة و وسادة من أدم حشوها ليف.([1])

ـ وفي المحيط:
وقد نص محمد رحمه الله في النكاح: إذا تزوج امرأة على بيت، فلها جهاز بيت وسط مما تجهز به النساء، قالوا وهذا هو المتعارف فيما بين أهل الأمصار في تلك الديار، فإنهم يعنون بذلك الغرف، وفي البادية يتعارفون بيت الشعر، وفي دعوى الغصب وأشباهه إن كانت الدعوى بسبب الاستهلاك أو القرض أو بسبب الثمنية لا يحتاج إلى الإحضار.([2])

ـ وفي الأشباه والنظائر:
ومما تفرع على أن المعروف كالمشروط: لو جهز الأب بنته جهازا ودفعه لها ثم ادعى أنه عارية ولا بينة ففيه اختلاف والفتوى أنه: إن كان العرف مستمرا أن الأب يدفع ذلك الجهاز ملكا لا عارية لم يقبل قوله و إن كان العرف مشتركا فالقول للأب كذا في شرح منظومة ابن وهبان وقال قاضي خان: وعندي أن الأب إن كان من كرام الناس وأشرافهم لم يقبل قوله وان كان من أوساط الناس كان القول قوله. وفي الكبرى للخاصي: أن القول للزوج بعد موتها وعلى الأب البينة لأن الظاهر شاهد للزوج كمن دفع ثوبا إلى قصار ليقصره ولم يذكر الأجر فإنه يحمل على الإجارة بشهادة الظاهر وعلى كل قول : فالمنظور إليه العرف : فالقول المفتى به نظر إلى عرف بلدهما و قاضي خان نظر إلى حال الأب في العرف وما في الكبرى نظر إلى مطلق العرف من أن الأب إنما يجهز ملكا.([3])

ـ وفي فقه السنة:
الجهاز هو الأثاث الذي تعده الزوجة هي وأهلها ليكون معها في البيت، إذا دخل بها الزوج.وقد جرى العرف، على أن تقدم الزوجة، وأهلها، بإعداد الجهاز وتأثيث البيت. وهو أسلوب من أساليب إدخال السرور على الزوجة بمناسبة زفافها. وقد روى النسائي عن علي رضي الله عنه قال: «جهز رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة في خميل، وقربة، ووسادة حشوها إذخر. وهذا مجرد عرف جرى عليه الناس، وأما المسؤول عن إعداد البيت إعدادا شرعيا، وتجهيز كل ما يحتاج له من الاثاث، والفرش، والادوات، فهو الزوج، والزوجة لا تسأل عن شئ من ذلك، مهما كان مهرها، حتى ولو كانت زيادة المهر من أجل الاثاث، لان المهر إنما تستحقه الزوجة في مقابل الاستمتاع بها، لا من أجل إعداد الجهاز لبيت الزوجية، فالمهر حق خالص لها، ليس لابيها، ولا لزوجها، ولا لاحد حق فيه. ([4])

ـ وفي الموسوعة الفقهية الكويتية:
التّجهيز لغةً: تهيئة ما يحتاج إليه. يقال: جهّزت المسافر: إذا هيّأت له جهاز سفره. ويطلق أيضاً على تجهيز العروس والميّت والغزاة ، ويقال : جهّزت على الجريح – بالتّثقيل – إذا أتممت عليه وأسرعت قتله، وذلك للمبالغة (ومثله أجهزت) وفعله من باب نفع ، ويأتي على وزن أفعل . ولا يخرج استعمال الفقهاء عن المعنى اللّغويّ .. أمّا الحنفيّة: فقد نقل الحصكفيّ عن الزّاهديّ في القنية: أنّه لو زفّت الزّوجة إلى الزّوج بلا جهاز يليق به فله مطالبة الأب بالنّقد. وزاد في البحر عن المنتقى: إلاّ إذا سكت طويلاً فلا خصومة له. لكن في النّهر عن البزّازيّة: الصّحيح أنّه لا يرجع على الأب بشيء، لأنّ المال في النّكاح غير مقصود. ومفهوم هذا أنّ الأب هو الّذي يجهّز، لكنّ هذا إذا كان هو الّذي قبض المهر ، فإن كانت الزّوجة هي الّتي قبضته فهي الّتي تطالب به على القول بوجوب الجهاز ، وهو بحسب العرف والعادة.([5])

([1]) المستدرک علی الصحیحین/ج2/ص230/کتاب النکاح/دار ابن حزم/الطبعة الأولی.

([2]) المحیط البرهاني/ج15/ص455 /کتاب الدعوی /الفصل الثاني/إدارة التراث الإسلامي-لبنان الطبعة الأولی.

([3]) الأشباه والنظائرفي الفقه الحنفي/ص100/ جهاز البنات/قدیمي کتب خانه- کراچی.

([4]) فقه السنة/ص584/ کتاب النکاح/الجهاز/ دار الفتح للإعلام العربي-مصر.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
([5]) الموسوعة الفقهیة الکویتیة/ج10/ص170/تجهیز/ مکتبه علوم اسلامیه.
🕋

از مفتی محمدتقی عثمانی (حفظه‌الله) پرسیدند که خلاصه زندگی چیست؟!
ایشان در پاسخ فرمودند:

1- در هر حال شکر خداوند را بجای بیاورید.

2- سعی کنید در تمام مراحل زندگی‌تان هیچ‌کسی علیه شما پیش شخص دیگری شکایت نکند.

3- هرگز با اعضای خانواده‌تان درگیر نشوید، شکست را بپذیرید اما با اعضای خانواده مقابله نکنید تا نتیجه مثبت را ببینید.

4- هیچ‌گاه نگویید من عالم هستم، مراعات مرا بکنید؛ این یک عمل ناشایست است.

5- سعی کنید اهل سخاوت باشید.

6- بهترین سفره، سفره‌ایست که در منزل‌تان پهن می‌شود؛ هر آنچه در سفرهٔ خودتان نصیب‌تان می‌شود، آن را شاهانه میل می‌کنید.

7- جز خداوند به کسی دیگر امید نداشته باشید.

8- هر روز به تلاش‌های‌تان افزایش دهید.

9- مناسب است از محافل ثروتمندان و انسان‌های مغرور دوری کنید.

10- هر صبح صدقه دهید.

11- شامگاه استغفار را ورد زبان کنید.

12- شیرین سخن باشید، با کودکان به درشتی صحبت نکنید.

13- از هر جایی که برای‌تان روزی فراهم می‌شود، آنجا را از صمیم دل گرامی بدارید.

14- به هراندازه‌ای که ادب را مراعات کنید، به همان مقدار در رزق و روزی شما افزوده می‌شود.

15- سعی کنید در زندگی‌تان با انسان‌های موفق نشست و برخاست داشته باشید؛ حتماً روزی جزو آن گروه خواهید شد.

16- مناسب است به افراد با استعداد هر فنی، احترام قایل شوید و با آنها مودبانه رفتار کنید.

17- به هر اندازه که با پدر، مادر، معلم و خویشاوندان‌تان خوش‌رفتاری کنید، به همان اندازه در رزق و روزی شما برکت خواهد آمد‌.

18- در همهٔ امور میانه‌رو باشید.

19- با عموم مردم رابطه برقرار کنید، از آنها نیز خیلی چیزها یاد می‌گیرید.

20- از یک شخص نزد دیگری شکایت نکنید؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌ وسلم) این اخلاق را ناپسند میدانستند.

21- ارائه نمودن هر سخنی به شیوه‌های مثبت، بسیاری از مشکلات را حل خواهد کرد.

22- در محفل بزرگان سکوت را اختیار کنید.

23- در مشکلات به دعای ذیل اهتمام ورزید و آن را مرتب بخوانید، ان‌شاءالله مفید خواهد بود،
دعا اینست:
«ربنا آتنا في‌الدنیا حسنة وفي الآخرة حسنة وقنا عذاب النار.»
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
خیلی وقتها به امتحان دیکته فکر می کنم، اولین امتحانی که در کودکی با آن روبرو شدم.
چه امتحان سخت و بی انصافانه ای بود.
امتحانی که در آن، نادانسته های کودکی بی دفاع، مورد قضاوت بی رحمانه دانسته های معلم قرار می گرفت.
امتحانی که در آن با غلط هایم قضاوت می شدم نه با درست هایم.
اگر دهها صفحه هم درست می نوشتم، معلم به سادگی از کنار آنها می گذشت اما به محض دیدن اولین غلط دور آن را با خودکار قرمز جوری خط می کشید که درست هایم رنگ می باخت. جوری که در برگه امتحانم آنچه خود نمایی می کرد غلط هایم بود.
دیگر برای خودم هم عادی شده بود که آنچه مهم است داشته ها و توانایی هایم نیست بلکه نداشته ها و ضعف هایم است.
آن روزها نمی دانستم که گرچه نوشتن را می آموزم اما ...
بعدها وقتی به برادر کوچکترم دیکته می گفتم همان گونه قضاوت کردم که با من شد وحتی بدتر.
آنقدر سخت دیکته می گفتم و آنقدر ادامه می دادم تا دور غلط های برادرم خط بکشم.
نمی دانم قضاوتهای غلط با ما چه کرد که امروز از کنار صفحه صفحه مهربانی دیگران می گذریم اما با دیدن کوچکترین خطا چنان دورش خط می کشیم که ثابت کنیم تو همانی که نمی دانی، که نمی توانی.
کاش آن روزها معلمم، چیز مهمتری از نوشتن به من می آموخت.
این روز ها خیلی سعی می کنم دور غلطهای دیگران خط نکشم.
این روز ها خیلی سعی می کنم که وقتی به دیگران می اندیشم خوبیهاشان را ورق ورق مرور کنم.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کاش بچه هایمان مثل ما قضاوت نشوند.
# داستان :الله بنده  گانش را  ناامید  نمیکند...

مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد.

و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است.

اول از *نگهبان* شروع کرد
پس گفت: انتخاب کنید؟

نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن  با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد.

بعداً از *کشاورزی* که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد.
گفت اختیار کن!؟
کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم.
بعد از آن سوال از *آشپز* بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید.
پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم.
و در سری آخر از *پسری* که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری.
پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم
چرا که مادرم گفته است: *یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است*
قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: *به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود*

پس آن مرد ثروتمند گفت: *هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند.*
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
‍ داستان واقعی

براساس سرگذشت خانمی بنام : ع.ب
باعنوان : #شکست_سنگین♥️

#قسمت_سوم🍀

جاوید در همان روزها ناجی ام شد. او جانی دوباره در کالبدم دمید.

آنقدر دوستش داشتم که حاضر بودم حتی از جانم برایش مایه بگذارم. من و جاوید خیلی زود بهم نزدیک شدیم. بی آنکه کسی بویی ببرد خودمان صیغه محرمیت خواندیم و در آپارتمان یکی از دوستانش همدیگر را می دیدیم. شب و روزم شده بود جاوید. به امید او نفس می کشیدم. هر چه می گفت و هر چه می خواست بی چون و چرا برایش انجام می دادم.
برایم اهمیتی نداشت که او کار و باری ندارد و دستش در جیب پدرش است و صبح تا شب کاری جز ویراژ دادن در خیابان ها را ندارد. همین که با آمدنش زندگی ام را طراواتی دوباره بخشیده بود، برایم کافی بود. برای خوشحال کردنش خودم را به آب و آتش می زدم.

تقریبا تمام پول مهریه ام را که در بانک گذاشته بودم، به بهانه های مختلف در اختیارش گذاشتم. با جان و دل خرجش را می کشیدم. رسیدن به جاوید و در کنار او زندگی کردن تنها آرزویم بود اما درست زمانی که فکر می کرد زندگی روی خوشش رو نشانم داده، جاوید از جدایی دم زد.

می گفت نتوانسته خانواده اش را برای ازدواج با من راضی کند. گمان می کردم او هم بدون من طاقت نخواهد آورد اما وقتی حرف ها و التماس هایم دلش را نرم نکرد و به قول خودش برای رهایی از مزاحمت های من شماره موبایلش را عوض کرد، فهمیدم تصمیمش برای جدایی جدی است. دوری از جاوید برایم غیر قابل تحمل بود.بی نفس مگر می توان زندگی کرد؟ جاوید برایم حکم نفس را داشت.
حاضر بودم برای داشتنش او را از عالم و آدم گدایی کنم.
اینطور شد که به محل کار پدرش رفتم. با این امید که حرفهایم کارگربیفتد و او بتواند همسرش را راضی و جاوید را به من بازگرداند

اما ای کاش پاهایم قلم می شد و هرگز به فرش فروشی کاویان نمی رفتم...

من نمی دونم بین تو و جاوید چی گذشته چون جاوید اصولا هر چند وقت یکبار با یکی می پره. اگر هم مدت رابطه ش با تو طولانی شده به نظرم به خاطر مطلقه بودن و پولت بوده.
جاوید پسر زیاده خواه و تن پروریه. من بابت عیاشی‌ها و مسافرتهاش پول در اختیارش‌ نمی ذارم. خب، چون حسابی براش خرج می کردی باهات مونده.

می دونی، هیچ کدوم از کارای جاوید برام خوشایند نیست. جاوید پشتش به مادرش گرمه. بعد از سه تا دختر خدا جاوید رو بهمون داد. مادرش به هوای تک پسر بودنش خیلی پررو و خودخواه تربیتش کرد. اختلاف من و همسرم از همون روزا شروع شد. اونقدر جاوید رو دوست داشت که کلا فراموش کرده شوهر و سه تا بچه دیگه هم داره. من و دخترا هر کدوممون سرمون به کار خودمون گرمه. اسمش اینه که یه خانواده خوشبخت و ثروتمندیم اما در واقع هیچی نیستیم و فقط همدیگه رو تحمل می کنیم.
اینا رو گفتم که بدونی من توی کارای جاوید و مادرش دخالت نمی کنم اما این رو می دونم که جاوید قراره ازدواج کنه. یه دختر سانتی مانتال پیدا کرده.مادرش هم به خاطر پسرش موافقه. به نظرم آخر این هفته قرار خواستگاریه...

کاویان #پدرجاوید اینها را گفت و سپس برای اینکه حرفهایش را به من که گریه می کردم و می گفتم چنین چیزی امکان ندارد، ثابت کند
به جاوید تلفن زد و گوشی را روی اسپیکر گذاشت. او در حالیکه چشمش به من بود به جاوید گفت: »پنجشنبه چه ساعتی قراره بریم خواستگاری؟
حرفهای جاوید همچون پتک برسرم کوبیده می شد. گفت:» ساعت هفت، دیرنکنی بابا. اصلا دلم نمی خواد همین اول کاری پیش همسر آینده م بدقول بشم. یادت باشه هر چی گفتن باید قبول کنیم. سرمهریه و این حرفها چونه نمی زنیم...

« دنیا دورم سرم می چرخید. جاوید طوری حرف می زد که انگار تا به حال مرا هرگز ندیده و اصلا وجود خارجی نداشته ام. کاویان حال نزارم را که دید فوری برایم یک لیوان آب آورد و گفت: »یاد بگیر که زندگی یه بازیه.اگه به حریفت گل نزنی، خیلی سنگین شکست می خوری مثل همین حالا...
می دونی، تو هم جوونی و هم زیبا، این یه درس عبرتی برات می شه که به جوونایی مثل جاوید اعتماد نکنی و اجازه ندی بعد از اینکه ازت سواستفاده کردن، مثل یه عروسک کنارت بذارن!« نگاههای معنی دار کاویان حسی تازه را در قلبم بیدار کرد. حسی که تا به آن روز با آن سر و کار نداشتم؛
حس نفرت و انتقام! همان روز بود که جرقه انتقام گرفتن از جاوید در ذهنم زده شد...

#ادامه‌داردان‌شاءالله حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#داستان_مجاهد  "  فاتح   "🩵🩷
قسمت هشتاد 👇👇👇

🔸با دستپاچگی از جایش بلند شد در حالی که سعی می کرد
پریشانی خود را کنترل کند گفت
من تقلید حرکت شما را انجام می دادم خیلی از پسرها و دخترهای روستا این کار رو میکنن اونها می گفتن که
🔹انسانها با انجام این کارها به نظر خوب می ایند.
من داخل اتاقتون اومدم دیدم نرگس هم این کا را انجام میده. من هم....
🔸نعیم گفت هومان چرا در هر کاری تقلید از من می کنی؟
چون که شما بهتر از ما هستین و همهی حرفهای شما بهتره
🔹خیلی خوب پس یه کاری بکن امروز تمام مردم روستا را یک جا جمع کن تا با شما کمی صحبت کنم.
اونها از شینیدن حرفهاتون خیلی خوشحال خواهند شدمن الان همه رو جمع میکنم
هومان این را گفت و از اتاق .رفت قبل از ظهر تمام مردم روستا یک جا جمع شدند نعیم در روز اول در مورد خدا و رسولش صحبت کرد به آنها گفت که اتش و سنگ را خدا افریده است
و این ها همه مخلوقات او هستند خالق را فراموش کردن و مخلوق را پرستیدن منافی عقل و دانش هستند قوم ما هم
اول مثل شما بودند.
🔸آنها با دست خود بت میتراشیدند و به او را عبادت می کردند.
اما در بین ما رسول برگزیده ی خدا آمد وراه تازه ای را به ما نشان داد نعیم حالات زندگی پیامبر اکرم(ص) را بیان کرد. با چند سخنرانی دیگر تمام مردم روستا را به سوی اسلام سوق داد هومان و نرگس اولین کسانی بودند که کلمه شهادت خواندند. در طی چند روز تمام جو روستا عوض شد.
🔹در فضای سبز انجا اذانهای نعیم طنین افکند و به جای رقص و سرود نماز و عبادت شروع شد نعیم کاملا تندرست
شده بود.
🔸چندین مرتبه قصد برگشتن کرد اما بر اثر بارش برف شدید راهها مسدود شده بود و او غیر از انتظار چاره ای نداشت اما او عادت نداشت بیکار بنشیند و برای همین گاهی با شکار چیان روستا
به شکار می رفت روزی در شکار خرس جرات فوق العاده نعیم اشکار شد. خرسی بعد از زخمی شدن با تیر یک
🔹شکاری خشمگین شد و به سرعت به آنها حمله کرد و او با سپر از خود دفاع کرد و با دست
🔸دیگر نیزه را به شکم خرس فرو برد. خرس به پشت افتاد و با غرشی سهمگین دوباره بلند شد و به نعیم حمله کرد اما تا
🔹ان وقت شمشیر از از نیام برکشیده بود.
همین که خرس به او نزدیک شد با ضربی کاری جمجمه اش را دو نصف کرد خرس افتاد تپید و سرد شد و مرد. شکار چی ها از پناهگاه بیرون آمدند و با حیرت نعیم را نگریستند یکی از آنها گفت
🔸هیچ کس تا امروز نتونسته خرسی به این بزرگی رو شکار کن . اگر یکی از ما جای شما بود وای بحالش بود تا حالا چند تا خرس شکار کردین
نعیم در حالی که شمشیر در غلاف میگذاشت جواب داد : این اولیه
اولی ؟ شما که شکارچی خیلی ماهری به نظر میاید
🔹پیرمردی شکارچی در جواب گفت : شجاعت قلب ، قدرت بازو و تیزی شمشیر نیاز به تجربه نداره .
🔸حالا دیگر مردم روستا نعیم را از هر نظر بلندترین معیار انسانیت میدیند و هر حرف و حرکتش را قابل می دانستند . یک ماه و نیم از اقامت نعیم در این روستا میگذشت. او یقین داشت که قتیبه قبل از فصل بهار حرکت نخواهد کرد و به همین خاطر هیچ مانعی برای ماندنش در آن روستا وجود نداشت . اما احساسی تازه تا حدودینعیم را بیقرار ساخته بود . رفتار نرگس باری دیگر در قلب پرسکونش هیجان بپا کرده بود . او به گمان خودش از خوابهای رنگین ابتدای جوانی بی نیاز شده بود ، اما انقلابات فطرت فتنههای خوابیدهی دلش را بیدار می کرد
🔸نرگس در اخلاق و عادات و شکل و شباهتش از دیگر مردم این روستا خیلی متفاوت به نظر می آمد . اول وقتی که مردم روستا با نعیم آشنا نشده بودند نرگس با او بی تکلف بود اما از زمانی که مردم او را شناختند تکلف نرگس با او زیاد شده بود . شوق بی پایانی او را تا اتاق نعیم میبرد و وحشت بی انتهایی بیشتر از چند لحظه به او اجازه درنگ نمی داد. او با این خیال به اتاقش میرفت که با چشمانی بی قرار تمام روز او را بنگرد اما به روبروی نعیم که می رسید خیالش خام از اب در می آمد .
🔸 با یک نگاه به طرف مرکز امید و آرزوهایش چشمهایش پایین می افتاد و هر چقدر دل
📌ادامه دارد ان شاءالله
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#امهات_المؤمنین #مادران_بهشتی

💠 ضرورت اطلاع از زندگی امهات المومنین و زنان هم‌عصر پیامبر اکرم‌ﷺ (36)

🔸اولین فرزند

قاسم اولین فرزند آن‌حضرتﷺ، یازده سال پیش از نبوت متولد شد، طبق روایت ابن‌سعد تا دو سال در قید حیات بود، ھمچنان‌که پیش از ھمه متولد شده بود، پیش از ھمه و قبل از بعثت وفات کرد؛ پیامبر اکرمﷺ کنیۀ خویش را نیز ابوالقاسم انتخاب کردند، ایشان این کنیه را بسیار می‌پسندیدند و ھرگاه صحابه با محبت از ایشان نام می‌بردند با کنیه ابوالقاسم یاد می‌کردند.
آن‌حضرتﷺ به‌منظور رفع اشتباه، از این‌که
کسی کنیۀ خود را ابوالقاسم بگذارد، منع فرمودند.

🔸تولد زینب(رضی‌الله‌عنها)

زبیر بن بکار می‌گوید: زینب(رضی‌الله‌عنها) بعد از قاسم، ده سال پیش از بعثت ھنگامی که پیامبر اکرمﷺ سی ساله بودند متولد شد، وی از نظر ویژگیِ اخلاقی بیشترین شباهت را به پیامبر اکرمﷺ داشت. زینب(رضی‌الله‌عنها) در خانواده‌ای که عرب اصیل‌تر و بزرگوارتر از آن سراغ ندارد رشد کرد، او طبق عادت بزرگان عرب، مدتی به دایه سپرده شد سپس دوباره خانۀ اصیل پیامبریﷺ او را با شوق و لطف دربرگرفت، زمانی‌که رشد یافت مادرش او را در انجام کارهای منزل مشارکت می‌داد، هم‌چنین زینب(رضی‌الله‌عنها) بهترین آموزگار و سرپرست برای خواهرهای کوچکش بود که کارها و بازی‌های آنها را زیر نظر داشت.

🔸ازدواج زینب(رضی‌الله‌عنها)

زینب(رضی‌الله‌عنها) به‌محض اینکه به سن تکلیف رسید ابوالعاص‌بن‌ربیع‌بن‌عبدالعزی‌بن‌عبدشمس‌بن‌عبدمناف که یکی از معدود مردان مکه از نظر مال و شرافت، نسب و حسب بود به‌خاستگاری‌اش آمد او قریشی خالص یود؛ نسبش از طرف پدر در عبدمناف به رسول اللهﷺ متصل می‌شود و از سوی مادر با زینب کبری(رضی‌الله‌عنها) در جدشان خویلد می‌پیوندند.
پیامبر اکرمﷺ به زینب(رضی‌الله‌عنها) فرمودند: دخترم! ابوالعاص پسر خاله‌ات به‌خواستگاری‌ات آمده است، چه می‌گویی؟ زینب(رضی‌الله‌عنها) سرش را پایین انداخت و حرفی نزد، سپس پیامبرﷺ نزد ابوالعاص برگشتند و به او تبریک گفتند.

منابع:
-فروغ جاویدان(سيرة النبیﷺ ج ۲). تألیف: علامه شبلی نعمانی و علامه سید سلیمان ندوی.
-بانوان پیرامون رسول‌ اللهﷺ. مولفین: محمود مهدی استامبولی، مصطفی ابوالنصر الشلبی.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
-زنان نامدار اسلام مولف: علی صالح کریم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عزیزان دل صدقه از ۷۷بلا دور نگه می‌دارد پس
فراموش نکنیدحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#روزهای بعد از تو
#به قلم: فاطمه سون ارا
#قسمت سی و‌ شش

مادرش با شنیدن این حرف به گریه افتاد چنگیز مادرش را در آغوش گرفت و بوسه ای بر موهای مادرش کاشت با صدای گریه های مادر چنگیز فرحت از اطاق بیرون شد و با نگرانی پرسید چی شده مادر جان چرا گریه میکنی؟ مادر چنگیز با وارخطایی اشک هایش را پاک کرد و گفت چیزی نیست دخترم چنگیز خندید و گفت از دخترت پنهان نکن بعد به فرحت دید و ادامه داد دل مادرم به پدرم تنگ شده است فرحت خودش را به خشویش رسانید پهلویش نشست و با مهربانی گفت من اصلاً نمیتوانم غمی که شما در زندگی متحمل شدید را درک کنم شما زنی بسیار قوی هستید الله پدر جان را رحمت کند و به شما عمر دراز نصیب کند مادر چنگیز فرحت را در آغوش گرفت و گفت الله تو و چنگیز را هم یک عمر کنار هم نگهدارد.
نیمه های شب چنگیز با صدای ناله های فرحت از خواب بیدار شد به صورت فرحت که غرق عرق شده بود دید و آهسته اسمش را صدا زد ولی فرحت در عالم خواب تکان های خفیفی میخورد و لب هایش بدون اینکه حرفی از آن بیرون شود تکان میخورد چنگیز با دستش تکانی به فرحت داد و گفت عزیزم بیدار شو فرحت چشمانش را باز کرد و در نور کم چراغ خواب به چهره ای چنگیز دید چنگیز با آرامش گفت فکر کنم خواب بد دیدی بعد گیلاس را پر از آب کرد و ادامه داد بلند شو آب بنوش فرحت کمی آب نوشید بعد گیلاس را به دست چنگیز داد چنگیز گیلاس را سر جایش گذاشته گفت حالا دراز بکش کوشش کن بخوابی ببین من کنارت هستم فرحت سرش را روی سینه ای چنگیز گذاشت و چشمانش را بست چنگیز همانطور که بازوی فرحت را نوازش میکرد عطر موهای فرحت را بو‌ کشید و پرسید تو چرا همیشه مثل طفل بوی خوب میدهی؟ فرحت لبخندی زد خودش را بیشتر در آغوش چنگیز جا کرد و‌ جواب داد شاید چون یک طفل در بطنم رشد میکند چنگیز با محبت گفت ای من قربان هر دو تان شوم فرحت لب زد خدا نکند چند دقیقه هر دو ساکت شدند بعد از چند دقیقه فرحت سرش را از رو سینه ای چنگیز بلند کرد به صورت خیره شد لب های چنگیز به لبخند کش آمد و گفت اینقدر جذاب هستم که نگاهت را از من گرفته نمیتوانی؟ فرحت با سیلی به سینه ای چنگیز زد چنگیز چشمانش را باز کرد و گفت یادت است اولین بار که با هم دیدیم برایت گفتم یک عمر قرار است چهره ای مرا ببینی فرحت سرش را به تایید تکان داد و گفت بلی یادم است چنگیز با شوخی پرسید خوب چی حس داری که هر روز کنار جذاب ترین مرد دنیا بیدار میشوی؟.....

#ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#روزهای بعد از تو
#به قلم: فاطمه سون ارا
#قسمت سی و‌ هفت

فرحت همانند خودش به شوخی جواب داد درست همان احساس را دارم که تو بخاطر بیدار شدن کنار زیباترین دختر دنیا داری چنگیز قهقه خندید فرحت هم به حرف خودش خنده اش گرفت چنگیز او را محکم در آغوش گرفت که فرحت گفت رهایم کن به طفل آسیب میرسد چنگیز ترسیده دستانش را از دور بازوان او باز کرد و با نگرانی پرسید خوب هستی؟ فرحت با دیدن چهره ای رنگ پریده ای او قهقه خندید آنشب آن دو تا صبح خواب به چشم شان نیامد و هر دو تا صبح از هر جا گفتن و خندیدند وقتی صدای اذان صبح بلند شد هر دو با هم نماز صبح را ادا کردند چنگیز داخل اطاق کارش رفت فرحت هم به آشپزخانه رفت تا صبحانه را آماده کند مادر چنگیز داخل آشپزخانه شد و با دیدن شیر که روی شعله گاز سر آمده بود با عجله شعله ای گاز را خاموش کرد و به فرحت گفت دخترم در چی فکر غرق شدی فرحت از فکر بیرون شد با دیدن گاز که رویش شیر ریخته شده بود گفت اوه ببخشید مادر جان خواست شیر را پاک کند که خشویش پرسید در مورد چی فکر میکردی دخترم؟ چرا اینقدر نگران به نظر میرسی؟ فرحت جواب داد دیشب خواب خیلی بدی دیدم و حالا هم اصلاً آرامش قلبی ندارم خشویش دستی به سرش کشید و گفت همه بخاطر حاملگی ات است عزیزم زیاد تشویش نکن کوشش کن خودت را سرگرم نگهداری حالا تو برو استراحت کن من صبحانه آماده میکنم فرحت گفت نخیر اینطور نمیشود خودم این کار را میکنم خشویش با مهربانی گفت پس من هم کمکت میکنم بعد هر دو به کمک هم میز صبحانه را چیدند و هر سه با هم صبحانه خوردند چنگیز زودتر از آن دو از پشت میز بلند شد فرحت پرسید چرا اینقدر کم غذا خوردی؟ چنگیز جواب داد سیر شدم عزیزم حالا آماده میشوم باید زودتر به شرکت برسم امروز جلسه ای مهمی دارم فرحت دستی او را گرفت و گفت اگر از تو بخواهم امروز سر کار نروی قبول میکنی؟ چنگیز حیرت زده به او دید و پرسید چرا عزیزم میخواهی ترا جایی ببرم؟ فرحت جواب داد نخیر ولی خوب امروز حس خوبی ندارم اگر امروز با ما خانه بمانی بهتر میشود چنگیز لبخندی زد و گفت عزیزدلم گفتم امروز نه بجه جلسه ای مهمی دارم ولی یک کار میکنم من به دفتر میروم وقتی جلسه ام تمام شد قبل از نان چاشت به خانه برگردم غذای چاشت را هم با هم میخوریم درست است؟ مادرش گفت پسرم وقتی عروسم میگوید امروز نرو خوب نرو چنگیز به سوی مادرش دید و گفت مادر جان حداقل شما درک کنید من باید امروز سر کار بروم بعد دستانش را دو طرف صورت فرحت قرار داده گفت اجازه بده بروم وقتی برگشتم شام به خانه ای پدرت میرویم.

#ادامه داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/11/15 15:20:55
Back to Top
HTML Embed Code: