Telegram Web Link
✳️ به‌مناسبت زادروز دکتر #علاءالدین_طباطبایی (۱۳۳۶)، عضو شورای واژه‌گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی

انسان برای ناميدن اشيای نوپديد و بيان مفاهيم تازه به واژه‌های جديد احتياج دارد، و همهٔ زبان‌ها اين توان را دارند که در صورت نياز واژه‌های تازه بسازند.

ساختن واژه‌های جديد به دو روش انجام می‌پذيرد: ناخودآگاه و آگاهانه.

واژه‌سازی ناخودآگاه را عامهٔ مردم بر اساس شمّ زبانیِ خود به صرافت طبع و بی‌آنکه فرايندهای واژه‌سازی را آگاهانه آموخته باشند انجام می‌دهند. ... بی‌ترديد، بخش اعظم واژه‌های هر زبان از اين طريق ساخته شده‌اند.

واژه‌سازی آگاهانه را شخص یا نهاد معیّنی با وقوف به قواعد واژه‌سازی انجام می‌دهد و حاصل آن معمولاً واژه‌های عالمانه است. ...

نکتهٔ بسیار مهمی که نباید از آن غفلت کرد این است که میان واژه‌سازی ناخودآگاه و واژه‌سازی آگاهانه مرزی عبورناپذیر وجود ندارد؛ هر دو مبتنی بر قواعد دستوری‌اند و مشترکات فراوان دارند. ... .

❇️ برگرفته از مقالهٔ «بررسی فرایندهای واژه‌سازی عامیانه بر اساس فرهنگ اصطلاحات عامیانهٔ خودرو»، علاءالدین طباطبایی، مجلهٔ نامهٔ فرهنگستان، پاییز ۱۳۸۴، شمارهٔ پیاپی: ۲۷، ص ۱۹۲–۲۰۱.

@cheshmocheragh
@molavi_asar_o_afkar
@makhzanenokatenegarshi_virayashi
@ESHTADAN

❇️ در انتقال این فرسته حتما نام کانال « چشم و چراغ » نقل شود.
⁠⁣چهاردهم اسفندماه سالروز درگذشت دکتر محمّد مصدّق

مصدق از لحاظ شخصیت و حیثیت در تاریخ ایران کم‌نظیر است. او جامع صفات ممتاز بود‌. یعنی هوش، وطن‌پرستی، ملت‌دوستی، کمال سیاسی، پاکی و تقوی، شهامت، دقت نظر، بینش و دانایی، قوۀ بیان و خطابه، دانش اکتسابی، نکته‌بینی و حاضرجوابی را با هم داشت. این صفات را هم در دوران خدمات دولتی او یعنی پیش از ۱۳۰۰ (وزارت مالیه و خارجه و والیگری فارس و آذربایجان) و هم در دوره‌های نمایندگی مجلس (مجالس ۵ و ۶ و ۱۶) و هم در ایام نخست‌وزیری و بالاخره در صحنه‌های پرشور و تاریخی دفاع در محکمه‌های فرمایشی دیده‌ایم.
آنچه اینجا می‌آوریم فهرستی از تألیفات و یاد خدمات معارفی آن مرحوم است.
۱. اهتمام در تأسیس «کمیسیون معارف» که به‌طور ملّی و مستقل توسط عده‌ای از رجال ملّی و دانشمند در سال ۱۳۰۲ تشکیل شده بود.
۲. اهتمام در تأسیس کتابخانۀ مجلس شورای ملّی.
۳. پرداخت مخارج ترجمه و طبع کتاب تمدّن قدیم، تألیف فوستل دوکولانژ که آقای نصرالله فلسفی ترجمه کرده است.
۴. اهدای کتابخانۀ شخصی خود به کتابخانۀ مدرسۀ علوم سیاسی و تخصیص دادن حقوق دورۀ نمایندگی خود در مجلس به خرید کتاب برای افزودن به مجموعۀ اهدایی قبلی که در کتابخانۀ حقوق نگاهداری می‌شد. ایشان در دورۀ نخست‌وزیری هم آنچه کتاب دریافت می‌کرد به این کتابخانه می‌بخشید.
۵. عضویت در هیئت‌مدیرۀ نشر مجلۀ علمی که در سال ۱۲۹۳ آغاز شد و ده شماره انتشار یافت. مقالات این مجله بیشتر در مسائل حقوقی و مالی بود.
۶. نشر مقالات در مجلۀ آینده دوره‌های اول و سوم.
۷. تألیفات چاپ‌شدۀ مصدق به زبان فرانسه:
Le testment en droit Musulman (secte chyite), précédé d'une introduction sur les sources du droit Musulman. Paris, 1914, 230 p.

۸. تألیفات فارسی او:
شرکت سهامی در اروپا، تهران، ۱۲۹۳ش، ۱۰۳ ص.
حقوق پارلمانی در ایران و اروپا، تهران، ۱۳۰۲ش، ۱۷۲ ص.
اصول قواعد و قوانین مالیه در ممالک خارجه و ایران قبل از مشروطیت و دورۀ مشروطیت، جلد اول: بودجه، تهران، ۱۳۰۴ش، ۲۲۲ ص.
دستور محاکم حقوقی، تهران، ۱۳۳۳ق، ۴۹۷ ص.
کاپیتولاسیون و ایران، تهران، ۱۳۳۳ق، ۶۶ ص.
۹. نطق‌های پارلمانی و ملّی و حکومتی و اسناد: مجموعه‌هایی است که در دوره‌های نمایندگی در مجلس و مبارزات ملّی ایراد و همچنین نامه‌ها و پیام‌هایی که در دوران نخست‌وزیری صادر کرده است.

[نادره‌کاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۲۵۸-۲۶۰]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی

@AfsharFoundation
@ESHTADAN
🌳 شنیدم که روزی خسرو به تماشای صحرا بیرون رفت، باغبانی را دید مردی پیر سالخورده، .... در اُخرَیاتِ مراتب ِ پیری (= واپسین مراحل پیری) درخت انجیر می‌نشاند... خسرو گفت: ... درختی که تو امروز نشانی، میوۀ آن کجا توانی خورد؟ پیر گفت: دیگران نشاندند، ما خوردیم؛ ما بنشانیم و دیگران خورند.

بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند
چو بنگری همه برزیگران یکدگریم

خسرو از وفور دانش و حضور جواب او شگفتیِ تمام نمود. گفت: ای پیر، اگر تو را چندان در این بستان‌سرایِ کون و فساد (= استعاره از جهان) بگذارند که از این درخت، میوۀ [= میوه‌ای] به من تحفه آری، خراج این باغستان تو را دهم. القصه اومید به وفا رسید، درخت میوه آورد و تحفه به پادشاه برد و وعده به انجاز (= روا کردن حاجت) پیوست.
(مرزبان‌نامه، #سعدالدین_وراوینی، به‌کوشش #خلیل_خطیب_رهبر، انتشارات صفی‌علیشاه، چاپ دوم، ۱۳۶۶، صفحات ۷۲۴-۷۲۶)
#روز_درختکاری
@xabarname
@ESHTADAN
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
▪️ریا و خودکامگی دو ضربه‌ای بوده که بر پیکر اجتماع ما خورده است و ما هنوز هم زیرِ ضرباتِ دردناکِ ریا و دیکتاتوری به سر می‌بریم و از آنجا که با ریا و محیط ریازده و دیکتاتوری و محیط دیکتاتوری‌زده متولّد می‌شویم و با عوارض ریا و دیکتاتوری زندگی می‌کنیم و در سایهٔ همان می‌میریم و نسل‌های پی در پی ایرانی متولّد می‌شوند و می‌پژمرند و می‌میرند کسی کمتر متوجه زیان‌های ریا و دیکتاتوری می‌شود.

همهٔ خودکامگان تاریخ مغلوب هنر بوده‌اند، چه دانسته باشند و چه ندانسته باشند. لشکری که حافظ با هنر خویش علیه خودکامگی و ریاکاری برانگیخته است از لحظهٔ انتشار نخستین شعرهایش تا همین لحظه که ما خوانندگانِ دیوان او هستیم، تا هر لحظه‌ای که انسانی در رویِ کره زمین یا یکی از کُراتِ دیگر زندگی کند و سعادت فهم سخنِ خواجهٔ شیراز را داشته باشد، یعنی زبان فارسی بداند، این لشکر همچنان تیغِ آخته و چیره بر استبداد و ریا، بی‌هیچ خستگی در کار خویش است:

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی

🔸نقل:کانال تلگرام شفیعی کدکنی
@ESHTADAN
‌پاسداشت یاد شادروان ایرج افشار

با سخنرانی:

جمشید کیان‌فر

علی بهرامیان

خداداد رضاخانی

رسول جعفریان


دبیر نشست:

فاطمه معتضدیان

ایرج افشار زادۀ ۱۶ مهر ۱۳۰۴، درگذشتۀ ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ خورشیدی، محقق فرزانه و یگانۀ روزگار بود که عمری را مصروف خدمت به ایران و شناساندن فرهنگ و تمدن کهن و دیرپای آن داشت و در این مسیر، سختی‌ها و وقایع گوناگونی را از سر گذراند.

در این برنامه که به مناسبت پاسداشت یاد جاودان او برگزار می‌شود، برآنیم تا در حضور جمعی از استادان و پژوهشگران نام‌آشنای تاریخ و فرهنگ ایران، ادای احترامی به کارنامۀ گران آن نادره‌کار جاودان‌نام داشته باشیم.

چهارشنبه، ۱۸ اسفندماه
ساعت ۲٠


در لایو اینستاگرام مؤسسۀ نیمروز:
@nimruz.ir

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی

@AfsharFoundation
هجدهم اسفندماه سالروز درگذشت ایرج افشار

...افشار را همچنین باید پدر واقعی کتابشناسی در ایران محسوب داشت. درست است کسانی مانند زنده‌یاد دکتر مهدی بیانی، رئیس اسبق کتابخانۀ ملّی، برخی قدم‌های نخستین را از جمله تأسیس کلاسی برای کتابداری در دانشسرای عالی برداشتند، ولی دانشمندی که این علم را در ایران رونق بخشید و مثال‌های متعدد از ثمرات این علم را یا به‌تنهایی و یا به کمک همکارانی مانند کریم اصفهانیان و محمدرسول دریاگشت و پوری سلطانی به وجود آورد افشار بود.
از اقدامات اساسی دیگر افشار تأسیس نشریۀ فرهنگ ایران‌زمین با همکاری زنده‌یاد محمدتقی دانش‌پژوه و منوچهر ستوده بود که در آن عدۀ زیادی از رسائل تاریخی و ادبی و غیر اینها که حجم آنها به حجم مرسوم کتاب نمی‌رسید انتشار یافت.
بر اثر ممارست در مطالعۀ نسخ خطی افشار به‌خصوص پس از درگذشت دوست و همکارش، زنده‌یاد محمدتقی دانش‌پژوه به عنوان نسخه‌شناس طراز اول ایران شناخته شد. مجلۀ بسیار سودمند نامۀ بهارستان که به نسخ خطی می‌پردازد از تشویق و همکاری منظم وی بهره‌مند بود، همانطور که مؤسسۀ سودمند میراث مکتوب نیز از همکاری وی برخوردار بود.
شمارش کتاب‌هایی که افشار به تحقیق و طبع آنها پرداخته و یا مشوق طبع آنها بوده و عدۀ مقالاتی که به قلم آورده موجب شگفتی است، ولی از آن میان چاپ یادداشت‌های قزوینی در چند مجلد و زندگی طوفانی که تقی‌زاده دربارۀ زندگی خود نوشته است درخور ذکر مخصوص‌اند. افشار بسیاری از نامه‌ها و یادداشت‌های قزوینی و دکتر مصدق را نیز منتشر ساخت و در تحقیق سرگذشت اللهیار صالح که با وی نزدیکی ویژه داشت قدم‌های بلند برداشت.
چگونه می‌توان از مؤسسۀ انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار که عده‌ای از متون و آثار تحقیقی دربارۀ ایران را به طبع رسانید و هم تجلیل از دانشمندان طراز اول ایرانشناسی را بر عهده گرفته (نذیر احمد، ریچارد فرای، دو بروین، منوچهر ستوده) و یا از مجلّدات متعدّد ناموارۀ دکتر محمود افشار ذکری نکرد. در سال ۱۳۸۴ که انجمن بین‌المللی مطالعات ایرانشناسی (ISIS) جایزه‌ای برای مجموع خدمات فرهنگی و توفیق‌های علمی به بهترین دانشمندان ایران‌شناسی یکی در ایران و یکی در خارج از ایران در نظر گرفت، نخستین کسی را که در ایران انتخاب کرد به‌حق ایرج افشار بود...
افشار شوربختانه دیگر با ما نیست. برای من آسان نیست باور کنم که آن همه دانش و آگاهی و معرفت و غمخواری ایران و آن همه کوشش و پویایی و آن همه شوق به خدمت در خاک رفته باشد‌. باید به این دل خوش کرد که آثارش باقی است و زندگی‌اش به‌عنوان سرمشقی برقرار خواهد ماند.

احسان یارشاطر
۱۸ اسفند ۱۳۸۹


[بخارا، شمارۀ ۸۱، خرداد-تیر ۱۳۹۰، ص ۱۱۹-۱۲۱]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی

@AfsharFoundation
برگِ منتشرنشده‌ای از خاطرات «ایرج افشار» در یازهمین سال‌یادِ درگذشت این ایران‌شناسِ فقید
🔹شرح عکس: عکسِ منتشرنشده‌ای از ایرج افشار که در ١٢ خرداد ١٣٨٧ در منزل شخصی‌اش در تهران ثبت‌شده و در گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار نگهداری می‌شود.

دبا: امروز، هجدهم اسفند، یازده‌سال از وداع با «ایرج افشار»، عضو شورای عالی علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهش‌های ایرانی و اسلامی) گذشت.

🔹آن‌چه می‌خوانید برگی‌ست منتشرنشده از خاطرات این ایران‌شناسِ فقید، با عنوان «گرفتارى ساواک» از کتاب «اين دفتر بى‌معنى؛ يادگارنماى فرهنگى از ايرج افشار) که به كوشش بهرام، كوشيار و آرش افشار، ازسوی انتشارات سخن و گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار در بهار 1401 منتشر می‌شود و پیش از انتشار، اختصاصاً در اختیار دبا قرار گرفته است. از لطف ایشان سپاس‌گزاریم.
***
موقعى كه دعوت مقامات دانشگاهى اورشليم رسيد و قرار شد دكتر محمد مقدم و دكتر على جلالى و دكتر حافظ فرمانفرمائيان و من به بازديد برويم چون براى گرفتن گذرنامه به شهربانى مراجعه كرديم گذرنامه به آنها دادند و از دادن گذرنامه به من امتناع شد. آنها رفتند و من ماندم. دكتر صالح مرا كه ديد گفت چه شده است كه نرفته‌اى؟ ماجرا را گفتم. خيلى تعجب كرد و كنجكاو شده بود. پس چون سؤال مى‌كند درمى‌يابد كه ساواك اجازه نداده است. از وقتى كه ايشان مرا به رياست انتشارات برگمارده بود مطلع شده بودم كه نامه‌هايى بى‌امضا در بدگويى و تهمت‌زنى به من به مقامات مملكتى و دانشگاهى ارسال مى‌شد، ولى دكتر صالح به هيچ‌يك از آنها اهميتى نمى‌داد. البته آنها را محض رسم ادارى نزد رؤساى بازرسى مى‌فرستاد. دكتر حسين گونيلى و مظفر كه بعد از او رئيس بازرسى شد سؤال‌هايى از من مى‌كردند. بعدها اين نامه‌ها به فضل‌اللّه مرعشى، رئيس روابط عمومى ارسال مى‌شد. يكى دو بار هم مرعشى از باب تجسس موضوع نامه‌ها را با من در ميان گذاشته بود و مطلع شده بودم كه مخالفان به من نسبت چپى داده بودند. يادم است كه يك بار مرعشى گفت نوشته‌اند كه در خيابان‌ها روزنامۀ چلنگر مى‌فروخته‌اى.

به هر تقدير صالح جريان را دنبال كرد و با سپهبد نصيرى شخصاً صحبت كرده بود و به او گفته بود كه فلانى را از بچگى مى‌شناسم و مى‌دانم كه با برادرم اللهيار صالح دوست و نزدیک است و باهم معاشرت دارند، زیرا او هم از وقتی که با دکتر محمود افشار دوست بوده ايرج را مى‌شناخته و اين روابط ادامه يافته است. دكتر صالح به من گفت كه به نصيرى گفتم آقا من كه با كيف طبابت بدون بازرسى به خانۀ شاه و نزد ملكه مى‌روم در مورد افشار هم مى‌گويم كه شخصاً اطمينان دارم كه نسبت‌هاى داده‌شده به او درست نيست و از باب دشمنى است. گفت قرار شده است كه تو را بخواهند تا خودت هم توضيح لازم را بدهى و هرچه مى‌پرسند تمام و كمال بى‌ترس و واهمه بگو. نصيرى به او گفته بود دستور مى‌دهم كه پس از بازپرسى از او كه ضرورت دارد ترتيب صدور پاسپورت ايشان داده شود. پس از دو سه روز تلفن كردند و گفتند فلان ساعت به ساختمان شمارۀ فلان در خيابان تخت‌جمشيد حضور بيابيد. رفتم. مرا بردند به اطاقى خالى كه دو صندلى داشت نه چيز ديگر. پس از دقايقى در باز شد و مردى كه لباس شخصى داشت به درون آمد. سلامى كردم و جوابى سرد شنيدم. خود را سرهنگ حمزه‌لو معرفى كرد. نام حقيقى بود يا رمزى نمى‌دانم. چند ورق پرسشنامه به دستم داد و گفت تمام سؤال‌هاى مندرج در اين صفحات را بنويسيد. وقتى تمام شد در بزنيد مى‌آيند از شما مى‌گيرند. درست يادم نيست ولى سه چهار ورق رحلى بود. هرچه سؤال شده بود جواب نوشتم. از جمله آنكه عضو حزب توده نبوده‌ام و قانون اساسى مورد قبول و احترام من است. يكى از سؤال‌هاى دلخراش كه در خاطرم مانده اين بود كه آيا آماده هستيد با ساواك همكارى كنيد؟ آنقدر كه به يادم مانده است عبارتى از اين قبيل نوشتم كه هرچه در قانون آمده باشد من از آن اطاعت دارم. آن روز يادم نيست كه پس از گرفتن نامه چه شد. ظاهراً صحبتى نشد. گفتند اگر لازم باشد دوباره شما را خواهند خواست.

پس از آن يك بار همين حمزه‌لو در همانجا مرا خواست و بار ديگر مهرداد نامى در ساختمان ديگرى كه در يكى از خيابان‌هاى فرعى خيابان ويلاى شمالى بود. سؤال و پرسش هر دو مقدارى درباره فعاليت‌هاى واهى چپ‌گرانه بود و مقدارى دربارۀ محل اقامت. همان سؤال‌هايى كه در سال 1342 كنسول سفارت امريكا دربارۀ نارنجكسازى و اقامت در چهارصد دستگاه از من كرده بود و در جاى خود ذكرش را آورده‌ام. كسانى كه به چنين مجالسى خوانده شده باشند مى‌دانند كه حضرات چگونه مى‌خواهند دل طرف را خالى كنند. البته هيچ‌گونه بى‌ادبى و بى‌حرمتى از آنها نديدم، ولى محيط خودبه‌خود خشن و رعب‌آور است و هيچ‌كس نمى‌تواند حدس بزند كه سؤال‌كننده مى‌خواهد كار را به كجا بكشاند.
آن‌قدر كه به يادم است در اين مذاكرات سؤالى از مصدق نكردند در حالى كه دو سال پيش از آن براى چاپ كردن عكس مصدق در راهنماى كتاب به دايره‌اى ديگر از آن سازمان احضار شده بودم و قطعاً آن پرونده هم به همراه پرونده‌اى بود كه اكنون مورد رسيدگى بود.

عاقبت رفع تهمت از من شد و ساواك به شهربانى نوشته بود كه مخالفتى با مسافرت فلان كس نيست و من چند ماه پس از آن دوستان به تنهايى به بازديد تأسيسات دانشگاه اورشليم رفتم.
چندى از اين جريان كه گذشت روزى سرتيپ على طباطبايى كه داراى مقام معتبرى در آن دستگاه بود براى فروختن چند جلد كتاب خطى جدش (سيد محمد طباطبايى) كه از پدرش به او رسيده بود به اطاقم آمد و ضمن صحبت‌هاى خود گفت بهتر است كه با اللهيار صالح كمتر معاشرت كنى. ول‌كُنت نيستند و باز ممكن است دچار مخمصه بشوى. اين مطلب را از راه خيرخواهى مى‌گفت ولى من به راه خود رفتم و حتى مرحوم صالح را به همه جلسات فرهنگى كتابخانۀ مركزى دعوت مى‌كردم و ايشان مى‌آمد و گردش‌هايى را كه با هم در معيت گاه‌گاهى افرادى چون حبيب يغمائى، يحيى ريحان، دكتر اصغر مهدوى، حسين نواب، دكتر عباس زرياب، دكتر حافظ فرمانفرمائيان، دكتر منوچهر ستوده، محمدتقى دانش‌پژوه داشتيم ادامه يافت.

على طباطبايى داماد فدايى علوى و همدورۀ درسى پدر من در سويس بود (فدايى اگر اشتباه نباشد عموى بزرگ علوى بود). طباطبايى نظامى بود ولى كتاب‌دوست و علاقه‌مند به جمع‌آورى نسخۀ خطى. موقعى كه در سفارت كابل مأموريت داشت توانست مقدارى نسخه از آنجا خريدارى كند. بعدها آنها و كتاب‌هايى را كه از پدرش به او رسيده بود در دو سه مرحله به كتابخانۀ مركزى دانشگاه تهران فروخت. چون قسمتى از دوران كار دولتى‌اش را در ساواك گذرانيده بود ناچار از ايران رفت، در امريكا مقيم شد و سرنوشتش به كجا رسيد نمى‌دانم.

https://www.cgie.org.ir/fa/news/266667
@cgie_org_ir
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنان دکتر ژاله آموزگار، عضو هیئت گزینش کتاب و جایزۀ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، در شب آذربایجان و شاهنامه

سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۰

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی

@AfsharFoundation
▪️درسوگ همسر
ه،الف،سایه
@ESHTADAN
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
جَریره


▪️جریره دختر پیران ویسه [پیران فرزند ویسه، سپهسالار افراسیاب] و زن اول سیاوش است. چون سیاوش به توران‌زمین پناه می‌برد، پیران برای آنکه او را از تنهایی بیرون آورد و نیز برای آنکه افتخاری به خانوادهٔ خویش بخشد، دختر خود را به همسری او در می‌آورد. دوران وصال جریره با سیاوش بسیار کوتاه است، زیرا باز پیران به ملاحظات سیاسی واسطهٔ ازدواج فرنگیس دختر افراسیاب با سیاوش می‌گردد.
شاهزاده پس از چندی با زن دوم خود برای بنای شهر سیاوش‌گرد به جانب چین می‌رود. جریره بدین‌گونه تنها می‌ماند و پسری از سیاوش به دنیا می‌آورد که نامش را «فرود» می‌نهند. جریره با اینکه در این زمان بیش از هفده سال ندارد از کیاست و باریک‌بینی و لطفِ اندیشه بهره‌مند است. در همان بستر زایمان چون خبر تولد نوزاد را برای سیاوش می‌نویسد دستور می‌دهد که انگشت کودک را در زعفران بزنند و برنامه نهند تا پدر جای انگشت فرزند را ببیند و با این دلیل زنده، باور کند که زنش گرچه خردسال بوده، قابلیت بچه‌آوردن را داشته است.
پس از این، دیگر تا مدت‌ها نامی از جریره نمی‌شنویم. سیاوش کشته می‌گردد و او با یگانه‌فرزندش فرود دوران بیوگی خود را می‌گذراند. سال‌ها بعد از نو با جریره روبه‌رو می‌گردیم و این هنگامی است که سپاه ایران به سپهسالاری طوس عازم جنگ با تورانیان است و به نزدیک کلات که جایگاه فرود است می‌رسد. جریره هنوز داغ شوهر ناکامش را در دل زنده دارد. این رو چون پسر از او می‌پرسد که در برابر این سپاه گران چه بکند، مادر او را تشویق می‌کند که با ایرانیان همراه شود و برای کین‌خواهی پدرش سیاوش با تورانیان بجنگد.
جریان بد حوادث و سبکسری طوس سبب می‌شود که به جای دوستی بین شاهزاده فرود و سپاهیان ایران، جنگ درگیر شود و فرود در این جنگ کشته می‌گردد.
جریره شاید مصیبت‌کش‌ترینِ زنان شاهنامه باشد. رنج و ناکامی او حتی از تهمینه و فرنگیس هم افزون‌تر است. وی از بیوگان جوانی است که با ناکامی خو می‌گیرند و در رنج پرورده می‌شوند و بدین سبب نوعی از فرزانگی و پختگی پیشرس می‌یابند. وی با آنکه دختر پیران سپهسالار توران است و همه خانواده‌اش در جنگ با ایرانیان متحد شده‌اند، وفاداری و دلبستگی خود را به خاطر شوهر از دل نمی‌افکند و چنانکه دیدیم پسرش را برای جنگ با تورانیان تشجيع می‌کند. از این جهت شبیه به فرنگیس است که برای انتقام خون شوهر به خانوادهٔ پدری پشت می‌کند. با این تفاوت فرنگیس عزّت و پادشاهی پسر خویش را می‌بیند، اما زندگی جریره به غیر از چند ماه، همه در نامرادی و رنج می‌گذراند.

چون فرود از زخمی که بر او زده‌اند می‌میرد و سپاهیان ایران به قلعهٔ کلات هجوم می‌آورند، جریره پس از آنکه همهٔ گنج‌های قلعه را به آتش می‌کشد، می‌آید بر سر نعش پسر و خنجری در شکم خود فرو می‌برد و روی بر روی او می‌نهد و جان می‌دهد.

جزیره در دوران پهلوانی شاهنامه تنها کسی است که خودکشی می‌کند و این خود نشانهٔ گرانی مصیبت اوست.
بیامد به بالین فرّخ فرود
برِ جامهٔ او یکی دشنه بود
دو رخ را به روی پسر بر نهاد
شکم بردريد و برش جان بداد

آواها و ایماها
استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
#جریره
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from ایران ورجاوند Irān-i Varjāvand (@Iranvarjavand_bot)
💠 ایران‌شناسی

💠 محمدمهدی ناصح درگذشت

💠 محمدمهدی ناصح در سن ۸۲سالگی از دنیا رفت.

این پژوهشگر و استاد پیشکسوت زبان و ادبیات فارسی روز پنجشنبه ۱۹ اسفندماه درگذشت.

محمدمهدی ناصح در سال ۱۳۱۸ متولد شد. او پژوهشگر ادبیات فارسی، مصحح و استاد بازنشسته دانشگاه فردوسی مشهد بود. ناصح برای تصحیح کتاب «روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن» (به‌همراه محمدجعفر یاحقی) برگزیده کتاب سال ایران شد. از آثار او می‌توان به «راهنمای نگارش و ویرایش»، «شعر دلبر: دوبیتی‌های عامیانه بیرجندی»، «شعر نگار: دوبیتی‌های عامیانه بیرجندی»، «شعر غم»، «گزیده مرصادالعباد»، «گنج شایگان: معرفی پاسداران زبان فارسی در شبه قاره هند و پاکستان» و… اشاره کرد. 
Forwarded from خنیای جاوید.
حکایتی خنیایی

گویند : ارسطاطالیس بعد از هفتاد سال ، بربط زدن می آموخت ( یاد می گرفت) .
شاگردان اورا ملامت کردند که : شرم نداری که با موی سپید بربط زدن می آموزی؟( یاد می گیری)
گفت : شرم آنگاه دارم که درمیان جمعی باشم که ایشان هنر دانند ومن ندانم وشک نیست که بر سِمَتِ جهل( به نادانی) کسی راضی نباشد!!

بن مایه :جوامع الحکایات،سدیدالدین محمد عوفی ، باب حکایاتی از قسم سوم

@khonyayejavid
با کانال خنیای جاوید همراه باشید .
Forwarded from زبان و فرهنگ (سامان سامنی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سخنرانی
بخشی از سخنان شادروان دکتر محمدجعفر محجوب، استادوقت گروه ادبیات فارسی دانشگاه تهران و استادمدعو دانشگاه آکسفورد انگلستان، در مورد نحوه شکل‌گیری زبان فارسی.
مکان: انجمن ادبی کمال.
@Langture
🔴نظامی گنجوی

🔸جمال‌الدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد، متخلص به حکیم نظامی (زاده‌ی ۵۳۵ ه‌ق در گنجه – درگذشته‌ی ۶۰۷–۶۱۲ ه‌ق) شاعر و داستان‌سرای ایرانی سده‌ی ششم هجری (دوازدهم میلادی)، که به‌عنوان صاحب سبک و پیشوای داستان‌سرایی در ادبیات پارسی شناخته شده‌است. آرامگاه نظامی گنجوی، در حاشیه غربی شهر گنجه قرار دارد (این شهر در گذشته در استان اران قرار داشت و اکنون بیرون از مرزهای ایران است) نظامی در زمره‌ی گویندگان توانای شعر پارسی است، که نه‌تنها دارای روش و سبکی ویژه است، بلکه تأثیر شیوه‌ی او بر شعر پارسی نیز در شاعرانِ پس از او نیز پیداست. نظامی از دانشهای رایج روزگار خویش (علوم ادبی، اخترشناسی، علوم اسلامی، فقه، کلام و زبان عرب) آگاهی گسترده‌ای داشته و این ویژگی از شعرهایش به روشنی دانسته می‌شود.

📚 از مهمترین آثار نوشته‌شده‌ی او می‌توان مخزن‌الاسرار، هفت‌پیکر، خسرو و شیرین، شرفنامه(اسکندر)، لیلی و مجنون (نامور به خمسه‌ی نظامی) و دیوان حکیم نظامی را نام برد.

📆 روز ۲۱ اسفند در "گاهشمار رسمی ایران"روز بزرگداشت #نظامی_گنجوی است.
✍🏻 سالروز درگذشت #حسین_گل_گلاب (۱۳۶۳) گیاه‌شناس، نویسنده، شاعر، هنرمند و عضو پیوستۀ فرهنگستان‌های اول و دوم

در زمینه واژه‌سازی خدمات ارزشمند و گسترده‌ای به نام ایشان ثبت است.
"... از ۱۳۰۱ شمسی تا ۱۳۱۳ کارهای دیگری نیز انجام دادم، از آن جمله نوشتن و چاپ کردن ۹ جلد کتاب در رشته‌های طبیعی و جغرافی بود که تنها کتاب تدریس مدارس متوسطه بود. در ۱۳۰۳ مرحوم #علینقی_وزیری مدرسه عالی موسیقی را تأسیس کرد که من هم شب‌ها به آنجا می‌رفتم و با موسیقی که قبلا آشنا بودم آشناتر شدم. سرودها و ترانه‌هایی ساختم که در کتاب‌ها مضبوط است ..."
(بخشی از زندگینامه خودنوشت حسین گل گلاب، کتاب مرز پرگهر، نوشته #هومن_ظریف، تهران: ماهریس، ۱۳۹۷، ص ۲۵. تصویر: ص ۳۴۸)
@xabarname
Forwarded from ایران بوم
هما گل گلاب: پدر اولین عکس رنگی را در ایران گرفت

دکتر هما گل گلاب، فرزند حسین گل گلاب درباره پدرش چند نکته را یاد آور شد و گفت :«پدر فرزند مهدی مصورالملک و ایران بودند. علت لقب مصورالملک هم از آن جهت بود که ایشان نقاش دوران قاجار بودند و پدرم نیز که نقاشی را ارث برده بود هم نقاشی‎اش خوب بود و هم خط بسیار خوبی داشت. البته دربارۀ چیزهای دیگر صحبت کردند که من تکرار نمی‎کنم.
پدر به غیر از « ای ایران، ای مرز پرگهر» سه چهار سرود بسیار قشنگ دیگر هم دارد به نام « آذرآبادگان». سرود ای ایران که 23 مهر 1323 ساختند، آذربایجان را سال بعدش ساختند و سرودی است بسیار قشنگ و هم تراز همین سرود ای ایران و در آرشیو رادیو ایران هم هست. سرود سومش سرود دانشگاه است که موجود هست و در مراسم می‎زنند.
از اتفاقات خیلی جالب، یک سال پیش من بین اوراق یکی از کتاب‎هایش سرود و نتی هست که درباره‎ی هواپیمایی ملی هما است و تا کنون کسی درباره‎اش اطلاعی نداشته. و من مترصد اینم که کسی بتواند آن را اجرا کند و بسیار سرود قشنگی است.
از کارهای پدر که بخواهم بگویم، پدر علاوه بر این سرود می‎گفت و استاد دانشگاه تهران بود اولین رادیوی با باتری خشک را ساخته و با گوشی و به زحمت به آن گوش می‎داد و فوق‎العاده مورد توجه بود. و اولین عکس رنگی را در ایران گرفت. این عکس در بعضی نمایشگاه‎ها هنوز هست.
اما نکته‎ای که بسیار برای همه جالب بود. پدر محلی را بداشت در سوهانک ، در شرق تهران که خیلی دور از تهران بود. منزل پدر در خیابان ایران یعنی عین‎الدوله سابق بود. پدر اوایل یک موتور سیکلت ساید کار داشت، مال هالی ویدلسون و بعداً ـ سال 1335 ـ یک اتومبیل داشت. پدر چون در تهران درس می‎داد مجبور بود به تهران بیاید و برگردد. آن موقع تلفن و موبایل و این حرف‎ها نبود. ما یک تلسکوپ داشتیم . تلسکوپی بود که از آنجا می‎توانست خیابان ایران ، یعنی سه راه امین حضور را ببیند. چون تلفن نبود هر بار که به تهران می‎آمد و می‎خواست برگردد، کسی نبود که خبر بدهد امشب برمی‎گردد یا نه. علامتش این بود که یک پارچۀ قرمزی آویزان می‎کردند که یعنی نمی‎آیم و یک پارچۀ سفید که یعنی می‎آیم. این یک رمزی برای ایشان بود. و وقتی هم که می‎آمد از این جادۀ پاسداران بود که دو طرفش هم پر از درخت زال زالک بود. یک اتومبیل که از آنجا رد می‎شد تا مدت‎ها خاک بالا می‎رفت چون آسفالت نبود و  بعضی اوقات هم با دوستانشان می‎آمدند، با آقایان کلنل وزیری، خالقی، صبا، ارجمند. و ما از آنجا با دوربین می‎فهمیدیم که پدر با یک عهده مهمان می‎آید. ولی هنوز نمی‎دانستیم چه کسانی‎اند. به رودخانه نزدیک دارآباد که می‎رسیدند، پیاده می‎شدند چون اتومبیل باید سبک می‎بود تا پدر بتواند اتومبیلش را از آن آب رد بکند. و ما با آن دوربین می‎فهمیدیم که مهمان‎ها چه کسانی هستند و این برای پدر و ما خیلی جالب بود.
و از خانواده‎مان بگویم. پدر چهار فرزند داشت: فرزند کوچکتر به عللی فوت شد، یک پسر بزرگتر از من داشتند، مهندس فرخ گل گلاب که الأن در امریکاست و من بودم که دومی هستم و دکتر داروساز و بازنشستۀ دانشگاه تهران. نفر سوم هم دکتر داریوش گل گلاب بود و در نیویورک بود و متأسفانه در سال 1367 فوت شد. بیش از این وقت شما را نمی‎گیرم چون همه گفتنی‎ها را گفتند و من فقط چند نکتۀ کوچک را یادآوری کردم.»

https://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10095-1392-06-07-22-42-20.html

https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
آتش


▪️سیاوش سیَه را به تندی بتاخت
نشد تنگدل، جنگِ آتش بساخت
دفتر سوم، داستان سیاوش

سیاوش برای اثبات بی‌گناهی خود تن به آزمایش داد، به جنگِ آتش رفت، پیروز بیرون آمد. سیاوش یک خدای نباتی است، خدای بارآوری، آتش، خشکسالی است که سیاوش از آن به‌سلامتی عبور می‌کند.

به جای عبور از آتش، جنگِ آتش آمده است. سیاوش به جنگِ خدای آتش رفته است. خدای آتش در اسلام شیطان است. در اساطیر یونان Agnoy است. در بحث استعارهٔ مفهومی لیکافی، خشم و غضب، آتش است. در اساطیر یونان آتش مربوط به عالم خدایان است. پرومته آن را به آدمیان داد و خشمِ خدایان را برانگیخت. آتش در دین زردشتی مقدّس است و در اساطیر ایرانی قائم مقام خورشید است. اسطورهٔ سیاوش مربوط به اعصار کهن اقوام بومی کشاورز فلات ایران است و بسیار قدیمی‌تر از عصر زردشت است.

هرتل آتش را بنیاد دین‌های آریایی می‌‌دانست. در شعر فارسی هم شاید مهم‌ترین ارجاعات به خورشید و آتش و می، باشد، مخصوصاً خاقانی و نظامی. من از آن دسته کسانی هستم که معتقدم هیچ چیز از بین نمی‌رود و فقط تغییر شکل می‌دهد. ستایش خورشید و آتش و می همان ستایش آریایی است.
این لغات ترکیبات معناداری هم دارند:
عشق همان آتش دل است.
حافظ می‌گوید:

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

باید بپرسید که اشاره به کدام آتشی است که مرده است؟
حافظ هم در ردیف این ستایشگران ناخودآگاه قومیّت ایرانی است.

استاد دکتر سیروس شمیسا
شاه‌نامه‌ها، صفحهٔ ۱۰۲ و صفحهٔ ۴۱۲
سیَه: نام اسب سیاوش
⁠⁣کوزه شکستن

مردم تهران تا چند سال پیش که از سر در نقاره‌خانه بالا می‌رفتند کوزه‌ای آب‌ندیده با خود می‌بردند و از آنجا به زمین می‌افکندند و می‌شکستند و کسانی که بدانجا دسترس نداشتند از بام خویش کوزه را بر زمین‌ می‌افکندند. این کار در بسیاری از نقاط ایران معمول است و عقیده دارند که بلاها و قضاهای بد را در کوزه متراکم کرده‌اند و چون بشکند آن قضا و آن بلا دفع شود. در زمان‌های قدیم پدران ما معتقد بوده‌اند که ظرف سفالین را بیش از یک سال در خانه نگاه نباید داشت و چون هر سالی به آخر می‌رسید جملۀ ظروف سفالین را که در خانه داشتند می‌شکستند و بیرون می‌ریختند و حتی سفال را بیش از یک سال در خانه نگاه داشتن نشانۀ منتهای تنگدستی و سرشکستگی می‌دانستند و هر کس را که می‌خواستند به نهایت تهی‌دستی وصف کنند می‌گفتند: « کوزۀ دوساله در خانۀ اوست». دلیل این کار واضح است: ظرف سفالین چون لعاب ندارد به‌زودی چرکین و آلوده می‌شود و چون به‌ هیچ وجه قابل شستن و پاک کردن نیست یگانه چارۀ دفع مضرات آن شکستن آن است و این عادت قدیم ایران تغییر شکل داده و به شب چهارشنبه‌سوری اختصاص گرفته است.

فال گرفتن با بولونی

یکی از شیرین‌ترین آداب چهارشنبه‌سوری که بیشتر جنبۀ بازی و تفریح گوارایی دارد فال گرفتن با بولونی است. بولونی کوزۀ دهان‌گشاد کوچکی است که در خانه‌های ما فراوان است و در آن ادویۀ خشک یا ترشی و مربا و غیره می‌ریزند. زنان و دختران جوان گرد یکدیگر جمع می‌شوند و کوزه‌ای را می‌‌آورند. هرکس هرچه همراه خود دارد و نشانه‌ای از او به شمار می‌رود در آن بولونی می‌اندازد و اشعار مختلف در وصف‌الحال که بتوان بدان تفأل کرد بر قطعه‌های کاغذ می‌نویسد و تا کرده در بولونی می‌اندازد، سپس دختر نابالغی را می‌خوانند و او دست در بولونی می‌کند و پاره‌ای کاغذ را بیرون می‌آورد و یکی از حاضران شعری را که بر آن نوشته است می‌خواند. سپس همان دختر یکی از آن اشیاء را بیرون می‌آورد و ارائه می‌دهد و آن شعر که خوانده شده است فالی است که در حق صاحب آن نشانی زده‌اند. در اصفهان یک سرمه‌دان و یک آئینۀ کوچک نیز علاوه بر آن اشیاء در بولونی می‌اندازند و با دیوان حافظ تفأل می‌زنند، بدین ترتیب که چشمان را می‌بندند و انگشت میانین را بالای اوراق کتاب می‌گردانند و اتفاقاً صحیفه‌ای را می‌گشایند اگر غزلی از صدر صحیفه شروع شده باشد آن غزل را می‌خوانند وگرنه از مطلع غزل که در صفحۀ پیشین است می‌خوانند و آن اشعار را در وصف حال آن کس فال می‌گیرند.

[مقالات سعید نفیسی (در زمینۀ تاریخ تصوف، فرهنگ و ادب ایران)، به کوشش مسعود عرفانیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۷، ج ۳، ص ۱۰۶-۱۱۵]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی

@AfsharFoundation
2024/11/17 09:38:50
Back to Top
HTML Embed Code: