نگاهی به فیلم "نگهبان شب"
🎥 با فیلمنامهی سادهای طرفیم که برخلاف آثارِ دیگر سازندهاش اینجا در پسِ این سادگی چیز خاصی پنهان نیست و قرار نیست مسئلهای و جهانی را کشف کنیم، فیلمساز در آثار دیگرش مانند "خیلی دور خیلی نزدیک" و یا "یه حبه قند" در لایههای زیرینِ فیلم چیزی برای کشف گذاشته بود تا با تماشای چندبارهشان دنیایی و کاراکتری و رابطهای را کشف کنیم و لذت ببریم از کشفمان، حتی در اثر قبلیاش "قصر شیرین" که اثر ضعیف و یکبار مصرفی است این لایهی زیرین و کشف ناشدنی بود و وظیفهی مخاطب بود که کُنه فیلم را کشف و درک کند، اما اینجا در فیلم "نگهبان شب" فیلم صرفا ساده است و چیزی برای کشف ندارد، هر چه هست رو است و در سطح، شخصیتها همانهایی هستند که میبینیم و چیزی در پسِ سادگیشان نیست، هر چه دارند و ندارند را عرضه میکنند.
اما با این حال دو مورد در فیلم حائز اهمیت است، مورد اول کارگردانیِ فیلم است که از متن جلوتر و بهتر است، فیلمساز در ساخت بهتر از نگارش عمل کرده و توانسته کلیت فیلم را یکپارچه در بیاورد، اما در مقایسه با دیگر آثارش قدمِ رو به جلویی نیست و شاید کمی هم از آنها عقبتر باشد. مورد بعدی بازیهای دو بازیگر اصلی فیلم است، "تورج الوند" و "لاله مرزبان" توانستهاند به خوبی کاراکترهای سطح پایینِ جامعه را جان بدهند و باورپذیرشان کنند، بازی با نگاه و سکوتهایشان درست است و به اندازه، البته بخشی از این خوب بودن برمیگردد به هدایتِ "میرکریمی" که این هم خود دلیلی بر مقدم بودنش است به متن.
در کل فیلم "نگهبان شب" اثری است که در کارنامهی "رضا میرکریمی" پیشرفتی محسوب نمیشود و از باقی آثارش عقبتر است.
📽️ نگهبان شب (۱۴۰۳)
✍️ محمد زندی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 Zil.ink/Coofilm
🎥 با فیلمنامهی سادهای طرفیم که برخلاف آثارِ دیگر سازندهاش اینجا در پسِ این سادگی چیز خاصی پنهان نیست و قرار نیست مسئلهای و جهانی را کشف کنیم، فیلمساز در آثار دیگرش مانند "خیلی دور خیلی نزدیک" و یا "یه حبه قند" در لایههای زیرینِ فیلم چیزی برای کشف گذاشته بود تا با تماشای چندبارهشان دنیایی و کاراکتری و رابطهای را کشف کنیم و لذت ببریم از کشفمان، حتی در اثر قبلیاش "قصر شیرین" که اثر ضعیف و یکبار مصرفی است این لایهی زیرین و کشف ناشدنی بود و وظیفهی مخاطب بود که کُنه فیلم را کشف و درک کند، اما اینجا در فیلم "نگهبان شب" فیلم صرفا ساده است و چیزی برای کشف ندارد، هر چه هست رو است و در سطح، شخصیتها همانهایی هستند که میبینیم و چیزی در پسِ سادگیشان نیست، هر چه دارند و ندارند را عرضه میکنند.
اما با این حال دو مورد در فیلم حائز اهمیت است، مورد اول کارگردانیِ فیلم است که از متن جلوتر و بهتر است، فیلمساز در ساخت بهتر از نگارش عمل کرده و توانسته کلیت فیلم را یکپارچه در بیاورد، اما در مقایسه با دیگر آثارش قدمِ رو به جلویی نیست و شاید کمی هم از آنها عقبتر باشد. مورد بعدی بازیهای دو بازیگر اصلی فیلم است، "تورج الوند" و "لاله مرزبان" توانستهاند به خوبی کاراکترهای سطح پایینِ جامعه را جان بدهند و باورپذیرشان کنند، بازی با نگاه و سکوتهایشان درست است و به اندازه، البته بخشی از این خوب بودن برمیگردد به هدایتِ "میرکریمی" که این هم خود دلیلی بر مقدم بودنش است به متن.
در کل فیلم "نگهبان شب" اثری است که در کارنامهی "رضا میرکریمی" پیشرفتی محسوب نمیشود و از باقی آثارش عقبتر است.
📽️ نگهبان شب (۱۴۰۳)
✍️ محمد زندی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 Zil.ink/Coofilm
🎥 ده سریال برتر با محوریت جنگجهانی اول به انتخاب وبسایت MovieWeb:
🪖 The Passing Bells (2014)
🪖 When We Go to War (2015)
🪖 Parade’s End (2012)
🪖 1915 (1982)
🪖 Wings (1977 - 1978)
🪖 37 Days (2014)
🪖 The Fall of the Empire (2005)
🪖 Gallipoli (2015)
🪖 Women at War (2022)
🪖 The Monocled Mutineer (1986)
⚠️ برای دانلود عناوین از سریز سرچ کنید.
#پیشنهاد_سریال
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🪖 The Passing Bells (2014)
🪖 When We Go to War (2015)
🪖 Parade’s End (2012)
🪖 1915 (1982)
🪖 Wings (1977 - 1978)
🪖 37 Days (2014)
🪖 The Fall of the Empire (2005)
🪖 Gallipoli (2015)
🪖 Women at War (2022)
🪖 The Monocled Mutineer (1986)
⚠️ برای دانلود عناوین از سریز سرچ کنید.
#پیشنهاد_سریال
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🔰 "جیک جیلنهال" و "ریز احمد" چندین بار درکنار شبگردهای واقعی در لسآنجلس رانندگی کردند تا آمادگی بیشتر و بهتری برای نقشهای خود بهدست آورند.
🎬 Nightcrawler (2014)
#Fact
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🎬 Nightcrawler (2014)
#Fact
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🎥 بهترین فیلمهای وسترن دهه شصت میلادی به انتخاب وبسایت MovieWeb:
🤠 True Grit (1969)
🤠 The Good, the Bad and the Ugly (1967)
🤠 Butch Cassidy and the Sundance Kid (1969)
🤠 Once Upon a Time in the West (1968)
🤠 The Magnificent Seven (1960)
🤠 The Man Who Shot Liberty Valance (1962)
🤠 For a Few Dollars More (1965)
🤠 A Fistful of Dollars (1964)
🤠 Django (1966)
🤠 El Dorado (1966)
🤠 The Great Silence (1968)
🤠 How the West Was Won (1962)
🤠 The Sons of Katie Elder (1965)
🤠 Hang 'Em High (1968)
🤠 The Wild Bunch (1969)
⚠️ برای دانلود عناوین از کوفیلم سرچ کنید.
#پیشنهاد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🤠 True Grit (1969)
🤠 The Good, the Bad and the Ugly (1967)
🤠 Butch Cassidy and the Sundance Kid (1969)
🤠 Once Upon a Time in the West (1968)
🤠 The Magnificent Seven (1960)
🤠 The Man Who Shot Liberty Valance (1962)
🤠 For a Few Dollars More (1965)
🤠 A Fistful of Dollars (1964)
🤠 Django (1966)
🤠 El Dorado (1966)
🤠 The Great Silence (1968)
🤠 How the West Was Won (1962)
🤠 The Sons of Katie Elder (1965)
🤠 Hang 'Em High (1968)
🤠 The Wild Bunch (1969)
⚠️ برای دانلود عناوین از کوفیلم سرچ کنید.
#پیشنهاد_فیلم
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🔰 نگاهی به فیلم "سقوط" اثر "تارسم سینگ"
🎥 زندگی از داستانها تشکیل شده است، یکی از مسائل فلسفی که از قدیم بیان شده است این است که خود انسان و این زندگی داستانی است که در حال بازگو شدن است، ما هم داستانی هستیم در دل یک داستان بزرگتر و داستانهای متفاوت و نگرشهای مختلف به مفهوم و رویدادها زندگی که بر داستانهای شخصی اثر میگذارند. انسانها از قدیم با افسانهها، داستانها و قصههای شاه پریان زندگی خود را عجین دیده شدهاند، آن ها با شنیدن داستانها سرگرم میشدند، به هیجان میآمدهاند و خوشحال میشدند و چه بسا خود را شخصیت اصلی داستان میدیدند، آنها با شنیدن داستانها خوابشان میبرده است و برخی نیز مانند فیلم مورد بحث تلنگری برای بیدار شدن و تغییر یافتن میزدند.
تلفیق درمان مبتنی بر داستان و سینما در دو مدیوم متفاوت روایت بعنوان نقطه محوری و شالوده مورد بحث قرار میگیرد. نمادهای داستانی و نماهای سینمایی به رمزگشاییهای روانکاوانه بدل میشوند. روایت کارکردی هم برای سرگرمی هم قدم گذاشتن به درون روان شخصیتها دارد. مبحث بازنویسی داستان زندگی در تکنیکهای درمانی که جور دیگری داستان زندگیشان را ترسیم کنند، به خلاقانهترین شکل در بستر سورئالیسم و تداعی آزاد و انتخاب ناخودآگاهانه عناصر در سینما بسط مییابد. مفاهیمی متضاد و در عین حال مکملی چون سقوط و اوج گرفتن، پاییز و بهار، جبر و اختیار، ترمیم زخمها و فقدانها، منجر به ساختن معنای جدید در طی فیلم میگردد.
غنای سینمایی با به کارگیری هدفمند تکنیکها فزونی مییابد: رنگهای چشمگیر و جلوههای ویژه خیرهکننده، فریبی برای پنهان نگهداشتن
باطن دردناک و تاریک داستاناند. با بازگشت به زندگی واقعی تناسب برقرار و اغراق برطرف میشود. سفرهای مختلف، طبیعت و چشماندازهای فرهنگی گسترده موقعیتها و تجاربهای عاطفی متفاوت تلخ و هم خندهدار، احساس دلشکستگی و انتقام، کشف و دوستی با شادی، شوخطلبی، کنجکاوی و آسیبپذیری که در زندگی بسیار نادر است را بعنوان زمینه بازسازی میکنند و صحنهی نمایش روابط چندوجهی، فرافکنی احساسات و نقش دادن متناسب به کاراکترها با جایگاه در زندگی واقعی میگردد.
حتی سکانسی انیمیشنی با تکنیک استاپ موشن برای واقع گریزی برای عدم نمایش دقیق و در عین حال فانتزی شده آسیب دیدن کودک و جراحی شدن او درست مانند تصوراتش میافزاید تا نشان بدهد چقدر در ایدهپردازی و اجرای آنان ماهر و آزاد است.
از دیگر نکات برجسته فیلم میتوان به دکورهای پیچیده، میزانسنهای بدیع، شاتهای کلوزآپ، لانگ شات و مدیوم شاتهای مطابق با سبک روایت، نورپردازی متنوع، تناژ رنگی سخاوتمندانه، قاب بندی و نمادپردازی متناسب با ذهنیت راوی که کودک است و عناصر داستان را از زندگی واقعی میگیرد، فلش بک ها بصورت سیاه سفید و اسلوموشن، بازیهای بشدت متأثر کننده "لی پیس" و "کانتیکا اونتارو" اشاره کرد که اجازه نمیدهند مخاطب لحظهای از جریان وقایع دور بیفتد.
مفاهیم شخصیت "یونگ" که در فیلمهای مختلف دستمایه تفسیرهای گوناگون گشته در این فیلم نیز به طرزی هوشمندانه در خدمت و تنیده با روایت ترسیم میشود: تفاوت نقاب با معنای پرسونا و خود واقعی، تفاوت سینما و آنچه در حقیقت وجود دارد، پشت صحنه و بدلکاران و رؤیاگونگی و ستارگان، تداخل و فروپاشی رویاها و نقشها،پشت صحنه زندگی و آشفتگی و در نهایت غرور، شکست، خیانت، ناتوانی، اتفاقات دور از انتظار، سوگ و افسردگی، خودکشی و اختلال اضطراب پس از سانحه که بطور پیچیدهای در طی مدت فیلم به این وعدهی بصری طعم و رنگ بیشتری برای تقویت ذائقه سینمایی میبخشند.
جایی که بسیاری از فیلم ارزش عنوان "افسانهای برای بزرگسالان" را نداشتند، این فیلم در باب مفاهیمی چون عشق، مرگ، ماجراجویی، مسئولیت و بالغ شدن قدم بر جای پای آثاری چون مستند "باراکا"، "عروس شاهزاده" و "اقتباس" میگذارد و نبوغ و تعهد تیم تولید و تمام دست اندرکاران را به حرکت وا میدارد تا در لوکیشنی به وسعت ۲۸ کشور و در طی ۴ سال معجونی اغواگر از تلفیق ماجراجویی و فلسفه را آمادهی پذیرایی از افکار و احساسات سازد.
فیلم در سال 2008 توسط "اسپایک جونز" و "دیوید فینچر" ارائه شد. راجر ایبرت به آن از 4 ستاره 4 ستاره داد و در بین 20 فیلم برتر سال 2008 قرار داد. کارگردان ادعا میکند برخلاف ظاهر سورئال, از جلوه های بصری در آن استفاده نشده است، تمامی لوکیشن های فیلم واقعی هستند. پوستر فیلم براساس نقاشی از "سالوادور دالی" است .این فیلم از فیلمی از کشور یوگسلاوی به اسم "Yo ho ho" در سال 1981 الهام گرفته است. بخش عمدهی موسیقی متن فیلم را سمفونی شماره ۷ "بتهوون" تشکیل داده است.
📽️ The Fall 2006
✍️ ریحانه احمدی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 Zil.ink/Coofilm
🎥 زندگی از داستانها تشکیل شده است، یکی از مسائل فلسفی که از قدیم بیان شده است این است که خود انسان و این زندگی داستانی است که در حال بازگو شدن است، ما هم داستانی هستیم در دل یک داستان بزرگتر و داستانهای متفاوت و نگرشهای مختلف به مفهوم و رویدادها زندگی که بر داستانهای شخصی اثر میگذارند. انسانها از قدیم با افسانهها، داستانها و قصههای شاه پریان زندگی خود را عجین دیده شدهاند، آن ها با شنیدن داستانها سرگرم میشدند، به هیجان میآمدهاند و خوشحال میشدند و چه بسا خود را شخصیت اصلی داستان میدیدند، آنها با شنیدن داستانها خوابشان میبرده است و برخی نیز مانند فیلم مورد بحث تلنگری برای بیدار شدن و تغییر یافتن میزدند.
تلفیق درمان مبتنی بر داستان و سینما در دو مدیوم متفاوت روایت بعنوان نقطه محوری و شالوده مورد بحث قرار میگیرد. نمادهای داستانی و نماهای سینمایی به رمزگشاییهای روانکاوانه بدل میشوند. روایت کارکردی هم برای سرگرمی هم قدم گذاشتن به درون روان شخصیتها دارد. مبحث بازنویسی داستان زندگی در تکنیکهای درمانی که جور دیگری داستان زندگیشان را ترسیم کنند، به خلاقانهترین شکل در بستر سورئالیسم و تداعی آزاد و انتخاب ناخودآگاهانه عناصر در سینما بسط مییابد. مفاهیمی متضاد و در عین حال مکملی چون سقوط و اوج گرفتن، پاییز و بهار، جبر و اختیار، ترمیم زخمها و فقدانها، منجر به ساختن معنای جدید در طی فیلم میگردد.
غنای سینمایی با به کارگیری هدفمند تکنیکها فزونی مییابد: رنگهای چشمگیر و جلوههای ویژه خیرهکننده، فریبی برای پنهان نگهداشتن
باطن دردناک و تاریک داستاناند. با بازگشت به زندگی واقعی تناسب برقرار و اغراق برطرف میشود. سفرهای مختلف، طبیعت و چشماندازهای فرهنگی گسترده موقعیتها و تجاربهای عاطفی متفاوت تلخ و هم خندهدار، احساس دلشکستگی و انتقام، کشف و دوستی با شادی، شوخطلبی، کنجکاوی و آسیبپذیری که در زندگی بسیار نادر است را بعنوان زمینه بازسازی میکنند و صحنهی نمایش روابط چندوجهی، فرافکنی احساسات و نقش دادن متناسب به کاراکترها با جایگاه در زندگی واقعی میگردد.
حتی سکانسی انیمیشنی با تکنیک استاپ موشن برای واقع گریزی برای عدم نمایش دقیق و در عین حال فانتزی شده آسیب دیدن کودک و جراحی شدن او درست مانند تصوراتش میافزاید تا نشان بدهد چقدر در ایدهپردازی و اجرای آنان ماهر و آزاد است.
از دیگر نکات برجسته فیلم میتوان به دکورهای پیچیده، میزانسنهای بدیع، شاتهای کلوزآپ، لانگ شات و مدیوم شاتهای مطابق با سبک روایت، نورپردازی متنوع، تناژ رنگی سخاوتمندانه، قاب بندی و نمادپردازی متناسب با ذهنیت راوی که کودک است و عناصر داستان را از زندگی واقعی میگیرد، فلش بک ها بصورت سیاه سفید و اسلوموشن، بازیهای بشدت متأثر کننده "لی پیس" و "کانتیکا اونتارو" اشاره کرد که اجازه نمیدهند مخاطب لحظهای از جریان وقایع دور بیفتد.
مفاهیم شخصیت "یونگ" که در فیلمهای مختلف دستمایه تفسیرهای گوناگون گشته در این فیلم نیز به طرزی هوشمندانه در خدمت و تنیده با روایت ترسیم میشود: تفاوت نقاب با معنای پرسونا و خود واقعی، تفاوت سینما و آنچه در حقیقت وجود دارد، پشت صحنه و بدلکاران و رؤیاگونگی و ستارگان، تداخل و فروپاشی رویاها و نقشها،پشت صحنه زندگی و آشفتگی و در نهایت غرور، شکست، خیانت، ناتوانی، اتفاقات دور از انتظار، سوگ و افسردگی، خودکشی و اختلال اضطراب پس از سانحه که بطور پیچیدهای در طی مدت فیلم به این وعدهی بصری طعم و رنگ بیشتری برای تقویت ذائقه سینمایی میبخشند.
جایی که بسیاری از فیلم ارزش عنوان "افسانهای برای بزرگسالان" را نداشتند، این فیلم در باب مفاهیمی چون عشق، مرگ، ماجراجویی، مسئولیت و بالغ شدن قدم بر جای پای آثاری چون مستند "باراکا"، "عروس شاهزاده" و "اقتباس" میگذارد و نبوغ و تعهد تیم تولید و تمام دست اندرکاران را به حرکت وا میدارد تا در لوکیشنی به وسعت ۲۸ کشور و در طی ۴ سال معجونی اغواگر از تلفیق ماجراجویی و فلسفه را آمادهی پذیرایی از افکار و احساسات سازد.
فیلم در سال 2008 توسط "اسپایک جونز" و "دیوید فینچر" ارائه شد. راجر ایبرت به آن از 4 ستاره 4 ستاره داد و در بین 20 فیلم برتر سال 2008 قرار داد. کارگردان ادعا میکند برخلاف ظاهر سورئال, از جلوه های بصری در آن استفاده نشده است، تمامی لوکیشن های فیلم واقعی هستند. پوستر فیلم براساس نقاشی از "سالوادور دالی" است .این فیلم از فیلمی از کشور یوگسلاوی به اسم "Yo ho ho" در سال 1981 الهام گرفته است. بخش عمدهی موسیقی متن فیلم را سمفونی شماره ۷ "بتهوون" تشکیل داده است.
📽️ The Fall 2006
✍️ ریحانه احمدی
#Review
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 Zil.ink/Coofilm
🎥 اگر سریال Fallout را دوست داشتید این لیست را از دست ندهید انتخاب شده توسط وبسایت CBR:
🔥 Doctor Who (1963 - 2023)
🔥 Black Mirror (2011 - )
🔥 Westworld (2016 - 2022)
🔥 Years and Years (2019)
🔥 Secret Invasion (2023)
🔥 Travelers (2016 - 2018)
🔥 The Last Of Us (2023 - )
🔥 War of the Worlds (2019 - )
🔥 The 100 (2014 - 2020)
🔥 Survivors (1975 - 1977)
⚠️ برای دانلود عناوین از سریز سرچ کنید.
#پیشنهاد_سریال
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🔥 Doctor Who (1963 - 2023)
🔥 Black Mirror (2011 - )
🔥 Westworld (2016 - 2022)
🔥 Years and Years (2019)
🔥 Secret Invasion (2023)
🔥 Travelers (2016 - 2018)
🔥 The Last Of Us (2023 - )
🔥 War of the Worlds (2019 - )
🔥 The 100 (2014 - 2020)
🔥 Survivors (1975 - 1977)
⚠️ برای دانلود عناوین از سریز سرچ کنید.
#پیشنهاد_سریال
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🔰 بسیاری از صحنههای جنگل در سریال "تاریک" در منطقهای به نام Fahrtechnikakademie Kallinchen که در نزدیکی برلین قرار دارد فیلمبرداری شدهاند. این منطقه محل آزمایشات و تستهای نظامی رژیم آلمان شرقی بوده است.
🎬 Dark (2017 - 2020)
#Fact
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
🎬 Dark (2017 - 2020)
#Fact
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 zil.ink/CooFilm
نشریه سینمایی کوفیلم
راز شخصیتهای منفی "دیوید فینچر": جان دو..! این جمله، قطعا یکی از مو به تن سیخکنترین جملات است: و کوین اسپیسی ! بارها و بارها امکان داشت هزاران فیلم معمایی دیده باشیم؛ اما پایان هیچکدام، ذرهای به اندازه "7" غافلگیرکننده نبود. اما راز این غافلگیری، صرفا…
راز شخصیتهای منفی "دیوید فینچر":تایلر داردن..!
تایلر، بدون شک بزرگترین دستاورد "دیوید فینچر" در زمان فیلمسازیاش بوده است. اما چه رازی در ماندگاری او نهفته است؟
خود "Fight Club" فیلم خاصیست که به موقعش درباره آن، زیاد بحث خواهیم کرد. فیلمیست که اول حاصل یک تفکر ضد لیبرال عمیق، دوم حاصل مطالعات گسترده و سوم حاصل یک مغز سینمایی بزرگ است که نتیجه آن، باعث خلق چنین فیلمی شده است. این مغز اما در بطن چنین اثری، شخصیتی به نام تایلر داردن را خلق کردهاست. برای رسیدن به شخصیت شناسی تایلر، ابتدا باید راوی را مورد کند و کاو قرار دهیم تا به تایلر برسیم!
سکانس اول؛ یک آدم از هزاران آدم ماشینی! راویای را میبینیم که سر کارش است. انسانهایی همواره در پس زمینه مشاهده میشوند که انگار یک سری ربات هستند که محصول کارخانهای به نام جهان مدرن هستند. همه آنها شمایل تیپیکال یک انسان مدرن و امروزیاند. از ظاهر کت شلواری و کرواتی و خشک و بیروحشان، تا قهوه استارباکسشان که از آن به عنوان نمادی برای لوکس نشان دادنشان استفاده میکنند. خود راوی، محصول این کارخانه است. او یک کالبدی با روح مرده است که هر روز صبح به سر کار میرود، بعد به خانه و همین چرخه تا آخر عمر او قرار است ادامه یابد. او برای اینکه به این چرخه پوچ و بیپایان، معنایی ببخشد رو به مصرفگرایی میآورد( که طی آنچه "فینچر" در طول اثرش نشان میدهد، از نظر او مهمترین معضل جامعه امروز است). او انواع و اقسام کالاهای گرانقیمت را برای خانه خود خریداری میکند، بیآنکه هیچ استفادهای برای او داشته باشد(تعریف مصرفگرایی) به نوعی، آنچه "فینچر" میخواهد نشان دهد، همان است که گفتم؛ شمایل انسان مدرن! در راوی، با مصرفگرایی این پوچی پر میشود؛ اما ممکن است برای هر شخصی این موضوع متفاوت باشد که بحث اصلی این فیلم درواقع مصرفگرایی است که وارد بحثش نمیشویم. ناگهان تغییری در زندگی راوی رخ میدهد: او دچار بیماری بیخوابی میشود!
تعابیر مختلفی میتوان از این بیخوابی داشت. اما آنچه که بیشتر با داستان و علم بیخوابی سازگارتر است، این است که راوی، در بطن وجودش از این چرخه پوچ و بیهوده خسته شده و به دنبال تغییر است. او که در خود جرأت این تغییر دادن را نمیبیند، بدنش دست به کار میشود و از این چرخه مرگ، خواب را متوقف میسازد تا او به دنبال تغییر برود. اینجا آن تغییر در زندگی راوی اتفاق میافتد که آن را دوست دارد. جایی از فیلم، که او به جلسات بیماران سرطانی میرود و با مفهومی به نام مرگ مواجه میشود. مرگ در طول داستان یک مقوله بسیار گسترده و پیچیده است که واردش نمیشوم، اما ارتباط تنگاتنگی میان بیخوابی راوی و مرگش وجود دارد؛ همانطور که در علم، میان خواب و مرگ ارتباط وجود دارد. راوی وقتی که با مرگ مواجه میشود، مشکل خوابش هم درست میشود! ولی این موضوع چه معنایی میدهد؟ چرا راوی لحظهای که با مرگ مواجه میشود، بیماریاش درمان میشود!
این بیماری، درواقع واکنش بدنی راوی به پوچی زندگیاش بود. اما لحظهای که راوی با مرگ مواجه میشود، بیماریاش هم درمان میشود. انگار راوی معنای زندگی خود را یافته و میداند که سرنوشتش چیست: مرگ. مرگ به معنای زندگی راوی بدل میشود. به یک عبرت تبدیل میشود که به او زندگی کردن بیآموزد. مواجهه با مرگ، همان تغییری را در زندگی او ایجاد میکند که مدتها در خرید این وسایل گرانقیمت و قبل از آن، در مجلات +18 به دنبال آن بود یعنی: هدف زندگی!
بیماری راوی، همینطور پروسه درمانش را طی میکند، تا اینکه شخصیتی به نام مارلا وارد داستان میشود! اما مارلا چه ربطی به داستان فیلم دارد؟ راوی که هدف زندگی خود را یافته پس چرا با دیدن مارلا، دوباره بیخوابی به سراغش آمده؟ اینجا، راوی با مشاهده مارلا، علاوه بر پوچی، متوجه ضعف دیگری در شخصیت و سبک زیستن خود میشود؛ ضعفی که مارلا درواقع عامل بیداری آن شد: ترسو بودن. ترس، جزو صفات بارز یک انسان مدرن است. ترس از تغییر، ترس از بیان احساسات و کلا ترس از هر چیزی. راوی در اینجا، متوجه میشود که با وجود تمام این جلساتی که انسانهای درحال مرگ را میبیند و با مرگ مواجه میشود، او جرأت تغییر دادن زندگی خود را ندارد. او یک انسان مدرن ترسو است که نه قصد تغییر دادن زندگی خود را دارد و نه حتی عرضه و شهامتش را. در نتیجه، او باید به دنبال شهامت برود تا بتواند، آن تغییر مد نظرش را ایجاد کند و اینجاست که تایلر داردرن وارد داستان میشود.
این مقدمه داستانی، از زندگی و شخصیتشناسی راوی، پروسهای بود که باید برای شخصیتشناسی تایلر طی میشد. در ادامه، به شخصیت تایلر داردن میپردازیم!
✍️ عرفان دانش
#پرونده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 Zil.ink/Coofilm
تایلر، بدون شک بزرگترین دستاورد "دیوید فینچر" در زمان فیلمسازیاش بوده است. اما چه رازی در ماندگاری او نهفته است؟
خود "Fight Club" فیلم خاصیست که به موقعش درباره آن، زیاد بحث خواهیم کرد. فیلمیست که اول حاصل یک تفکر ضد لیبرال عمیق، دوم حاصل مطالعات گسترده و سوم حاصل یک مغز سینمایی بزرگ است که نتیجه آن، باعث خلق چنین فیلمی شده است. این مغز اما در بطن چنین اثری، شخصیتی به نام تایلر داردن را خلق کردهاست. برای رسیدن به شخصیت شناسی تایلر، ابتدا باید راوی را مورد کند و کاو قرار دهیم تا به تایلر برسیم!
سکانس اول؛ یک آدم از هزاران آدم ماشینی! راویای را میبینیم که سر کارش است. انسانهایی همواره در پس زمینه مشاهده میشوند که انگار یک سری ربات هستند که محصول کارخانهای به نام جهان مدرن هستند. همه آنها شمایل تیپیکال یک انسان مدرن و امروزیاند. از ظاهر کت شلواری و کرواتی و خشک و بیروحشان، تا قهوه استارباکسشان که از آن به عنوان نمادی برای لوکس نشان دادنشان استفاده میکنند. خود راوی، محصول این کارخانه است. او یک کالبدی با روح مرده است که هر روز صبح به سر کار میرود، بعد به خانه و همین چرخه تا آخر عمر او قرار است ادامه یابد. او برای اینکه به این چرخه پوچ و بیپایان، معنایی ببخشد رو به مصرفگرایی میآورد( که طی آنچه "فینچر" در طول اثرش نشان میدهد، از نظر او مهمترین معضل جامعه امروز است). او انواع و اقسام کالاهای گرانقیمت را برای خانه خود خریداری میکند، بیآنکه هیچ استفادهای برای او داشته باشد(تعریف مصرفگرایی) به نوعی، آنچه "فینچر" میخواهد نشان دهد، همان است که گفتم؛ شمایل انسان مدرن! در راوی، با مصرفگرایی این پوچی پر میشود؛ اما ممکن است برای هر شخصی این موضوع متفاوت باشد که بحث اصلی این فیلم درواقع مصرفگرایی است که وارد بحثش نمیشویم. ناگهان تغییری در زندگی راوی رخ میدهد: او دچار بیماری بیخوابی میشود!
تعابیر مختلفی میتوان از این بیخوابی داشت. اما آنچه که بیشتر با داستان و علم بیخوابی سازگارتر است، این است که راوی، در بطن وجودش از این چرخه پوچ و بیهوده خسته شده و به دنبال تغییر است. او که در خود جرأت این تغییر دادن را نمیبیند، بدنش دست به کار میشود و از این چرخه مرگ، خواب را متوقف میسازد تا او به دنبال تغییر برود. اینجا آن تغییر در زندگی راوی اتفاق میافتد که آن را دوست دارد. جایی از فیلم، که او به جلسات بیماران سرطانی میرود و با مفهومی به نام مرگ مواجه میشود. مرگ در طول داستان یک مقوله بسیار گسترده و پیچیده است که واردش نمیشوم، اما ارتباط تنگاتنگی میان بیخوابی راوی و مرگش وجود دارد؛ همانطور که در علم، میان خواب و مرگ ارتباط وجود دارد. راوی وقتی که با مرگ مواجه میشود، مشکل خوابش هم درست میشود! ولی این موضوع چه معنایی میدهد؟ چرا راوی لحظهای که با مرگ مواجه میشود، بیماریاش درمان میشود!
این بیماری، درواقع واکنش بدنی راوی به پوچی زندگیاش بود. اما لحظهای که راوی با مرگ مواجه میشود، بیماریاش هم درمان میشود. انگار راوی معنای زندگی خود را یافته و میداند که سرنوشتش چیست: مرگ. مرگ به معنای زندگی راوی بدل میشود. به یک عبرت تبدیل میشود که به او زندگی کردن بیآموزد. مواجهه با مرگ، همان تغییری را در زندگی او ایجاد میکند که مدتها در خرید این وسایل گرانقیمت و قبل از آن، در مجلات +18 به دنبال آن بود یعنی: هدف زندگی!
بیماری راوی، همینطور پروسه درمانش را طی میکند، تا اینکه شخصیتی به نام مارلا وارد داستان میشود! اما مارلا چه ربطی به داستان فیلم دارد؟ راوی که هدف زندگی خود را یافته پس چرا با دیدن مارلا، دوباره بیخوابی به سراغش آمده؟ اینجا، راوی با مشاهده مارلا، علاوه بر پوچی، متوجه ضعف دیگری در شخصیت و سبک زیستن خود میشود؛ ضعفی که مارلا درواقع عامل بیداری آن شد: ترسو بودن. ترس، جزو صفات بارز یک انسان مدرن است. ترس از تغییر، ترس از بیان احساسات و کلا ترس از هر چیزی. راوی در اینجا، متوجه میشود که با وجود تمام این جلساتی که انسانهای درحال مرگ را میبیند و با مرگ مواجه میشود، او جرأت تغییر دادن زندگی خود را ندارد. او یک انسان مدرن ترسو است که نه قصد تغییر دادن زندگی خود را دارد و نه حتی عرضه و شهامتش را. در نتیجه، او باید به دنبال شهامت برود تا بتواند، آن تغییر مد نظرش را ایجاد کند و اینجاست که تایلر داردرن وارد داستان میشود.
این مقدمه داستانی، از زندگی و شخصیتشناسی راوی، پروسهای بود که باید برای شخصیتشناسی تایلر طی میشد. در ادامه، به شخصیت تایلر داردن میپردازیم!
✍️ عرفان دانش
#پرونده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 Zil.ink/Coofilm