💡اخلاق از دید فردریش هایک📃
پرسش مهمی که اینجا مطرح میشود این است که آیا ارزشهای ناشی از این غرایز جمعگرایانه را میتوان ارزشهای اخلاقی تلقی کرد؟ یا به سخن کوتاه آیا ارزش اخلاقی میتواند نشات گرفته از غریزه از هر نوع آن باشد؟ پاسخها یک به این پرسش منفی است
با توجه به اینکه مفهوم اخلاق جز در تقابل با رفتار بی قاعدبی اختیار impulsive و نیندیشیده از یک سو، و جستجوی عقلانی نتایج کاملا مشخص از سوی دیگر معنا ندارد من ترجیح میدهم استفاده از اصطلاح اخلاق را منحصر به این قواعد غیر غریزی نمایم که موجب رشد بشریت در سایه نظم گسترده شده است.
عکس العملهای فطری innate دارای کیفیت اخلاقی نیستند و سوسیوبیولوژیستهایی که اصطلاحاتی چون دیگردوستی را به آنها اطلاق میکنند در اشتباه هستند
دیگر دوستی را زمانی میتوان مفهوم اخلاقی دانست که بگوییم از عواطف دیگر دوستانه باید تبعیت کرد
🧧ارزشهایی مانند دیگردوستی و سایر ارزشهای جمعگرایانه را تا زمانی که عمل به آنها منشا فطری و غریزی داشته باشد نمیتوان اخلاقی تلقی نمود.
اخلاق به مجموعهای از سنتهای آموخته شده مربوط میشود نه رفتار ذاتی و موروثی نوع انسانی.
اما تفکیک میان ارزشهای ناشی از غرایز و ارزشهای صرفا اخلاقی ناشی از سنت آموخته شده همیشه کار چندان آسانی نیست و در بسیاری موارد مرز میان آنها مخدوش میشود دیگردوستی به رغم آن که ریشه در غرایز دارد اما چون اغلب مورد تاکید مصلحان اجتماعی قرار میگیرد به صورت یک ارزش والای اخلاقی تلقی میشود
از سوی دیگر زمانی که اخلاق را دیگر همچون غریزه فطری تلقی نکنیم بلکه مجموعهای از سنتهای آموخته شده ،بدانیم رابطه آن با آنچه معمولا تاثرات عواطف یا احساسات مینامیم به مسائل گوناگون جالبی میانجامد.
اگرچه اخلاق آموختنی است اما همیشه به صورت قواعد صریح عمل نمی کند بلکه ممکن است همانند غرایز به شکل نفرت و بیزاری از برخی از انواع کردار بروز نماید ،اغلب اخلاق به ما میگوید که چگونه از میان رفتارهای غریزی فطری انتخاب کنیم یا از آنها پرهیز نماییم
طبق نظر هایک به طور کلی دو نوع متمایز از ساختار جوامع بشری را میتوان از هم تفکیک نمود
جامعه ابتدایی (قبیله ای) و جامعه متمدن
که اوج آن جامعه بزرگ به قول آدام اسمیت یا جوامع مدرن امروزی است
نظم و انسجام جامعه ابتدایی مبتنی بر کردارهای جمعی غایتمند است و قواعد رفتاری عمدتا ریشه در غرایزی دارند که وجود آنها برای حفظ چنین جامعهای ضرورت دارد مانند غریزه همبستگی و دیگردوستی درون گروهی (قبیلهای)
اما نظم جامعه متمدن ناشی از رعایت قواعد رفتاری کلی و آموخته شده است که همانند قواعد بازی انتزاعی اند و به خودی خود دارای هیچ مضمون مشخصی نیستند مانند قاعده درستکاری و وفای به عهد. رفتار مبتنی بر این ،قواعد تنها در سایه تعالیم فرهنگی و سنتی امکانپذیر میگردد و غرایز صرف نه تنها نمیتوانند منشا چنین رفتارهایی باشند بلکه اغلب در تضاد با آنها قرار دارند.
جامعه متمدن تنها طی تقریبا هشت هزار سال اخیر به وجود آمده و از زندگی شهری، به معنای خاص کلمه که در واقع پیش درآمد جامعه بزرگ است تنها حدود سه هزار سال میگذرد.
بدین ترتیب هایک تخمین میزند که تمدن محصول کمابیش یکصد نسل از موجودات انسانی است و گذار به جامعه بزرگ بسیار متاخرتر صورت گرفته است
🏫تمدن مجموعه خاصی از قواعد و نهادهاست که طی قرنها تحول فرهنگی بتدریج به وجود آمده اند هایک میگوید
دستگاهها و تجهیزات بیولوژیکی انسان همگام با ابداعات فرهنگی و نهادی تحول نیافته است. در نتیجه بسیاری از غرایز و عواطف انسان هنوز سازگاری بیشتری با زندگی قبیله ای دارد تا با زندگی در جامعه متمدن بدین علت تمدن اغلب به عنوان پدیداری غیر طبیعی بیمارگونه و مصنوعی تلقی میشود و انسانها با سماجت در پی فرار از انظباط و الزامات آن هستند.
📖منبع:مقاله "اخلاق از دیدگاه هایک"
@cafe_andishe95
پرسش مهمی که اینجا مطرح میشود این است که آیا ارزشهای ناشی از این غرایز جمعگرایانه را میتوان ارزشهای اخلاقی تلقی کرد؟ یا به سخن کوتاه آیا ارزش اخلاقی میتواند نشات گرفته از غریزه از هر نوع آن باشد؟ پاسخها یک به این پرسش منفی است
با توجه به اینکه مفهوم اخلاق جز در تقابل با رفتار بی قاعدبی اختیار impulsive و نیندیشیده از یک سو، و جستجوی عقلانی نتایج کاملا مشخص از سوی دیگر معنا ندارد من ترجیح میدهم استفاده از اصطلاح اخلاق را منحصر به این قواعد غیر غریزی نمایم که موجب رشد بشریت در سایه نظم گسترده شده است.
عکس العملهای فطری innate دارای کیفیت اخلاقی نیستند و سوسیوبیولوژیستهایی که اصطلاحاتی چون دیگردوستی را به آنها اطلاق میکنند در اشتباه هستند
دیگر دوستی را زمانی میتوان مفهوم اخلاقی دانست که بگوییم از عواطف دیگر دوستانه باید تبعیت کرد
🧧ارزشهایی مانند دیگردوستی و سایر ارزشهای جمعگرایانه را تا زمانی که عمل به آنها منشا فطری و غریزی داشته باشد نمیتوان اخلاقی تلقی نمود.
اخلاق به مجموعهای از سنتهای آموخته شده مربوط میشود نه رفتار ذاتی و موروثی نوع انسانی.
اما تفکیک میان ارزشهای ناشی از غرایز و ارزشهای صرفا اخلاقی ناشی از سنت آموخته شده همیشه کار چندان آسانی نیست و در بسیاری موارد مرز میان آنها مخدوش میشود دیگردوستی به رغم آن که ریشه در غرایز دارد اما چون اغلب مورد تاکید مصلحان اجتماعی قرار میگیرد به صورت یک ارزش والای اخلاقی تلقی میشود
از سوی دیگر زمانی که اخلاق را دیگر همچون غریزه فطری تلقی نکنیم بلکه مجموعهای از سنتهای آموخته شده ،بدانیم رابطه آن با آنچه معمولا تاثرات عواطف یا احساسات مینامیم به مسائل گوناگون جالبی میانجامد.
اگرچه اخلاق آموختنی است اما همیشه به صورت قواعد صریح عمل نمی کند بلکه ممکن است همانند غرایز به شکل نفرت و بیزاری از برخی از انواع کردار بروز نماید ،اغلب اخلاق به ما میگوید که چگونه از میان رفتارهای غریزی فطری انتخاب کنیم یا از آنها پرهیز نماییم
طبق نظر هایک به طور کلی دو نوع متمایز از ساختار جوامع بشری را میتوان از هم تفکیک نمود
جامعه ابتدایی (قبیله ای) و جامعه متمدن
که اوج آن جامعه بزرگ به قول آدام اسمیت یا جوامع مدرن امروزی است
نظم و انسجام جامعه ابتدایی مبتنی بر کردارهای جمعی غایتمند است و قواعد رفتاری عمدتا ریشه در غرایزی دارند که وجود آنها برای حفظ چنین جامعهای ضرورت دارد مانند غریزه همبستگی و دیگردوستی درون گروهی (قبیلهای)
اما نظم جامعه متمدن ناشی از رعایت قواعد رفتاری کلی و آموخته شده است که همانند قواعد بازی انتزاعی اند و به خودی خود دارای هیچ مضمون مشخصی نیستند مانند قاعده درستکاری و وفای به عهد. رفتار مبتنی بر این ،قواعد تنها در سایه تعالیم فرهنگی و سنتی امکانپذیر میگردد و غرایز صرف نه تنها نمیتوانند منشا چنین رفتارهایی باشند بلکه اغلب در تضاد با آنها قرار دارند.
جامعه متمدن تنها طی تقریبا هشت هزار سال اخیر به وجود آمده و از زندگی شهری، به معنای خاص کلمه که در واقع پیش درآمد جامعه بزرگ است تنها حدود سه هزار سال میگذرد.
بدین ترتیب هایک تخمین میزند که تمدن محصول کمابیش یکصد نسل از موجودات انسانی است و گذار به جامعه بزرگ بسیار متاخرتر صورت گرفته است
🏫تمدن مجموعه خاصی از قواعد و نهادهاست که طی قرنها تحول فرهنگی بتدریج به وجود آمده اند هایک میگوید
دستگاهها و تجهیزات بیولوژیکی انسان همگام با ابداعات فرهنگی و نهادی تحول نیافته است. در نتیجه بسیاری از غرایز و عواطف انسان هنوز سازگاری بیشتری با زندگی قبیله ای دارد تا با زندگی در جامعه متمدن بدین علت تمدن اغلب به عنوان پدیداری غیر طبیعی بیمارگونه و مصنوعی تلقی میشود و انسانها با سماجت در پی فرار از انظباط و الزامات آن هستند.
📖منبع:مقاله "اخلاق از دیدگاه هایک"
@cafe_andishe95
🏛میانه روی لیبرالها
در مقابل بی دولتان و دولتپرستان
➖هگل در انتهای طیف به دولتپرستی و دولت ارگانیک اشاره دارد که دولتگرایی و فاشیسم نیز از همین سنخ هستند و آزادی را به خطر می اندازد
✖️مارکس و آنارشیستها توهمات غیر معقولی در باره ذات نیک بشر داشته و در هپروتند که بشر هیچ نیازی به دولت ندارد و باید نابود شود.
☑️در میانه این دو افراط گرایی لیبرالها دیدی منطقی و عقلانی و روشنگر دارند از انتهای طیف راست یعنی نوزیک و میزس تا میانه مثل برلین و پوپر تا انتهای چپ آن یعنی رالز همگی لزوم دولت را پذیرفته و با درجات مختلف مداخله گری آن تئوری پردازی میکنند
@cafe_andishe95
در مقابل بی دولتان و دولتپرستان
➖هگل در انتهای طیف به دولتپرستی و دولت ارگانیک اشاره دارد که دولتگرایی و فاشیسم نیز از همین سنخ هستند و آزادی را به خطر می اندازد
✖️مارکس و آنارشیستها توهمات غیر معقولی در باره ذات نیک بشر داشته و در هپروتند که بشر هیچ نیازی به دولت ندارد و باید نابود شود.
☑️در میانه این دو افراط گرایی لیبرالها دیدی منطقی و عقلانی و روشنگر دارند از انتهای طیف راست یعنی نوزیک و میزس تا میانه مثل برلین و پوپر تا انتهای چپ آن یعنی رالز همگی لزوم دولت را پذیرفته و با درجات مختلف مداخله گری آن تئوری پردازی میکنند
@cafe_andishe95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎉جشن پوریم از زبان یک اسرائیلی
حقیقت ماجرای اسطوره ای چیست؟
اسطوره ای که ایرانستیزانه نیست چگونه ابزار ایدئولوژی نفرت پراکنی شد؟
@cafe_andishe95
حقیقت ماجرای اسطوره ای چیست؟
اسطوره ای که ایرانستیزانه نیست چگونه ابزار ایدئولوژی نفرت پراکنی شد؟
@cafe_andishe95
📈 بازگشت به معنویت گرایی دهه پنجاه!
🎥در ویدئو ای که در شبکه های اجتماعی فراگیر شده سخنان علیرضا نبی کارآفرین مشهدی است که درباره پیامدهای تله مصرف و اعتیاد به آن سخن میگوید. نسخه جدیدی از ترجیح درویش صابر بر توانگر شاکر در کلام صوفیان که حداقل از دهه نود و سفت شدن کمربند تحریم های کشور مصادیقی برای آن در برنامه های تلویزیون ارائه میشود.
مجریانی که از بینندگان میخواهند تا گوشت و مرغ و میوه نخورند یا خطبایی که مردم را به خوردن اشکنه یا نان خشک دعوت میکنند!
🪦 در اوایل دهه پنجاه هم روشنفکران چپزده ایران متاثر از مکتب فرانکفورت و چهره برجسته آن یعنی هربرت مارکوزه از پدیده مصرف گرایی به شدت انتقاد میکردند. مارکوزه معتقد بود که شهروندان جوامع غربی چون در رفاه زندگی میکنند و به انبوه کالاهای مصرفی دسترسی دارند به ظاهر خرسند هستند در حالیکه نیازهای واقعی خود را نمیشناسند و مصرف به وسیله رسانهها و به صورت جعلی به آنها القا میشود!
🎙 جواد طباطبایی در نقد عملکرد روشنفکران دهه پنجاه میگوید: شورش بر مصرف گرایی در کشوری که به اکثریت قریب به اتفاق مردم آن نصف کالری لازم هم نمیرسید، گسسته خردی بیش نبود، سیاست بازی مبتنی بر جهل! روشنفکر غربی از این حیث منتقد مصرف گرایی بود که امریکایی در هر وعده یک استیک چهارصد گرمی میخورد، در همان زمان در یک دیزی وطنی متجاوز از چهل گرم گوشت نبود.
🖥 در جامعه ای که حدود ۳۰ درصد از جمعیت آن از تامین نیازهای اولیه خود ناتوان اند، برخی از شهروندان یکسال است گوشت نخوردهاند، مردم از چهاردهه تورم دو رقمی رنج میبرند و بیش از نیمی از جمعیت کشور اجاره نشین هستند نبی به مخاطبان خود میگوید که شما هم به دنبال انباشتن بر پولهای خود و ساختن خانههای بزرگتر هستید! او که خود کارآفرین است چرا در دام این معنویت گرایی کاذب افتاده است؟
مهران صولتی
@cafe_andishe95
🎥در ویدئو ای که در شبکه های اجتماعی فراگیر شده سخنان علیرضا نبی کارآفرین مشهدی است که درباره پیامدهای تله مصرف و اعتیاد به آن سخن میگوید. نسخه جدیدی از ترجیح درویش صابر بر توانگر شاکر در کلام صوفیان که حداقل از دهه نود و سفت شدن کمربند تحریم های کشور مصادیقی برای آن در برنامه های تلویزیون ارائه میشود.
مجریانی که از بینندگان میخواهند تا گوشت و مرغ و میوه نخورند یا خطبایی که مردم را به خوردن اشکنه یا نان خشک دعوت میکنند!
🪦 در اوایل دهه پنجاه هم روشنفکران چپزده ایران متاثر از مکتب فرانکفورت و چهره برجسته آن یعنی هربرت مارکوزه از پدیده مصرف گرایی به شدت انتقاد میکردند. مارکوزه معتقد بود که شهروندان جوامع غربی چون در رفاه زندگی میکنند و به انبوه کالاهای مصرفی دسترسی دارند به ظاهر خرسند هستند در حالیکه نیازهای واقعی خود را نمیشناسند و مصرف به وسیله رسانهها و به صورت جعلی به آنها القا میشود!
🎙 جواد طباطبایی در نقد عملکرد روشنفکران دهه پنجاه میگوید: شورش بر مصرف گرایی در کشوری که به اکثریت قریب به اتفاق مردم آن نصف کالری لازم هم نمیرسید، گسسته خردی بیش نبود، سیاست بازی مبتنی بر جهل! روشنفکر غربی از این حیث منتقد مصرف گرایی بود که امریکایی در هر وعده یک استیک چهارصد گرمی میخورد، در همان زمان در یک دیزی وطنی متجاوز از چهل گرم گوشت نبود.
🖥 در جامعه ای که حدود ۳۰ درصد از جمعیت آن از تامین نیازهای اولیه خود ناتوان اند، برخی از شهروندان یکسال است گوشت نخوردهاند، مردم از چهاردهه تورم دو رقمی رنج میبرند و بیش از نیمی از جمعیت کشور اجاره نشین هستند نبی به مخاطبان خود میگوید که شما هم به دنبال انباشتن بر پولهای خود و ساختن خانههای بزرگتر هستید! او که خود کارآفرین است چرا در دام این معنویت گرایی کاذب افتاده است؟
مهران صولتی
@cafe_andishe95
Telegram
attach 📎
🔍تبارشناسی رمانتیسیسم بربروار تفکر آلمانی قرن 19
1️⃣-بسترها و خاستگاهای تفکرات فاسد فاشیستی در قلب اروپا مشخصاً آلمان را می توان از سنت ضد روشنگری و ضد عقلانیت و ضد لیبرالی آلمانی از فیشته تا نیچه پی گرفت مضاف بر این سنت منحط که منادی بربریت و توحش فرهنگی است مارکس و کمونیستها هم گوشه دیگر رینگ ایستاده و انسانیت انسان آلمانی را زیر ضرب برده از آزادی و حقوق بشر و طبیعی تهی کردند
2-این اندیشمندان تیره روان (در مقابل روشنگری)با قلب واقعیتها و تکبر و غروری مهوع تمام ارزشهای اساسی تمدن مدرن را ناچیز و حقیر شمردند و به این تفکرات یوتوپیایی و رمانتیک جامه عمیقتر و والاتر پوشاندند در حالی که میدان دادن به غریزه و قهرمان پروری تمایل به استبداد و برده سازی غیر، نمودهای فرهنگ بربر و نیمه وحشی بوده و نه والا و سرور.می توان تماما مطمئن بود که از دلِ این سنت فکری ضد بشری، ضد حقوق بشری اعجوبه های افراطی نژادپرست قانون گریز نیمه دیوانه و مریض بر جهان روانه خواهد شد و بربریت ضد مدرن جهان مدرن را در قالب فاشیسم و کمونیسم خواهد رنجاند.
3-فرد مریض و رنجور در بالاترین درجه از حقارت درونی عقده خویش را در استبداد طلبی، برتری طلبی، ستایش قلدران و زورگویان نفی اخلاق بشری ،نفی حقوق بشری، نفی اندیشه های آزادیخواهانه و ستایش برده گرفتن و تحقیر و سرکوب تفکرات مدرن آزادی بخش امتحان پس داده برون ریز می کند.بربریت این رفتار مریض همدردی را نابود میکند.
4-جنون خودشیفتگی و تکبر و نشناختن جایگاه خویش در نظام کیهان و تاریخ و اجتماع باعث فروپاشی ارزشهای درونی و در نهایت صدور احکام ضد انسانی می شود.نگاه ابزای به انسان و خود را خدایی دیدن که قادر است زمین و زمان را تغیر دهد از نشانه ها بارز این جنون رمانتیک آلمانی(به خصوص نیچه)است که در قلب اروپا حالت بربریتی نابجا را ایجاد کرد چنانکه هیتلر نیز چنین بود.
با این مقدمه به افکار فاسد نژادپرستانه بی ارزش نیچه می رسیم:
"معنایی بسیار دارد در کدام جهت باید جست واژه ي لاتيني مالوس ... با پوست تیره،رنگ و بالاتر از همه سیاه موی که سیه پوست است»( )، ..."
🔼که در«تبارشناسی اخلاق» به تاریخی که در اینباره موجود بوده اشاره میکند که تا اینجا مشکلی ندارد اما در تحلیل خود از متن کاملا لو می رود که با این توحش نژادی سمپاتی دارد و نه انسانها ؛نه تنها هیچ سعی در رد این یاوه های نژادی ندارد بلکه هرگونه شک را از میان بر میدارد که متن مورد پذیرش خودش نیز بوده می گوید:
«یعنی این که نژادِ فرودست شده سرانجام دیگر بار از نظر رنگ و کوتاهی ،جمجمه فرادست گشته است و چه بسا از نظرِ غریزه های عقلی و اجتماعی نیز؛چه کس انکار تواند کرد که دموکراسی مدرن و آنارشیسم مدرن تر از آن و به ویژه این گرایش به «کمون» به ابتدایی ترین صورت جامعه که همه ی سوسیالیستهای اروپا اکنون هوادار آن اند در اصل جز یک پاتک عظيم معنای دیگر ندارد و نژادِ سرور نژاد آریایی از نظر فیزیولوژیک نیز فرودست شده است؟»
🔺این مشابهت های زیادی با نژادپرستی کوته فکرانه فاشیستها دارد اصولا مریدان نیچه با فهم خاستگاه ها و زمینه های فرهنگی بیگانه هستند چرا که اگر نمی توان گفت نیچه فاشیست بود چون اصولا نه فاشیسم درکار بوده و نه او چنین گرایشی داشته اما به حق خالق زمینه های فرهنگی هست که زمین مساعد رشد بذر فاشیسم بوده است!
همچنین میزان فهم او از تئوری های دموکراسی و لیبرالیسم ناچیز بوده
🔻همچنان که در جای دیگر نوعی جهالت در یهود ستیزی و آنها را مسئول تمام اخلاق بردگی اروپا قلمداد میکند که دوباره زمینه ساز و ادامه دهنده همان رفتارهای بیمار در نژاد ستیزی می شود.هر چند نیچه پیامبر آشوویتس نیست.
یا در جای دیگر در مغلطه های سبک خودش چون این حس حقارت را دارد که فلسفه لیبرال و لیبرالیسم انگلیس برتریزا بوده که آنرا درست نفهمیده و با مغلطۀ زشتِ حمله به نژاد یک گروه، سعی دارد خلا دانش و فهم و پایین تر بودن خود از انگلیسی ها و فرانسوی ها را با توهینهای نژاد پرستانه به این ملتها پُر کند:
"این انگلیسیان نژادی اهل فلسفه نیستند: بیکن مظهر حمله به روح فلسفی است؛ و هابس و هیوم و لاک، برای مدتی بیش از یک قرن، مایه تباهی و پستی ارزش مفهوم فلسفه بودهاند. .. در حق لاک بود که شلینگ توانست بگویید، «من لاک را به چیزی نمیگرم»"
او حتی از وطن خود نیز اعلام بیزاری میکند و با دروغ خود را لهستانی و از نژاد بهتری(!)معرفی میکند.نژادگرای عقب مانده آنجا هم بروز میکند:
"من یک نجیب زاده ی خون پاک لهستانی هستم؛که قطره ای خون بد به خصوص خون آلمانی در آن نیست".
البته شواهد تبارشناسی از نیچه،تبار نیچه را تا قرن شانزدهم مشخص میکند.تبارشناسان بیشتر از دویست نسل نیچه را شناسایی کرده و آنها را آلمانی تشخیص داده اند.نام نیچه و اشکال هم ریشه اش مانند:نیتشه و نیتزکه ،نامی مرسوم در آلمان مرکزی است!
@cafe_andishe95
1️⃣-بسترها و خاستگاهای تفکرات فاسد فاشیستی در قلب اروپا مشخصاً آلمان را می توان از سنت ضد روشنگری و ضد عقلانیت و ضد لیبرالی آلمانی از فیشته تا نیچه پی گرفت مضاف بر این سنت منحط که منادی بربریت و توحش فرهنگی است مارکس و کمونیستها هم گوشه دیگر رینگ ایستاده و انسانیت انسان آلمانی را زیر ضرب برده از آزادی و حقوق بشر و طبیعی تهی کردند
2-این اندیشمندان تیره روان (در مقابل روشنگری)با قلب واقعیتها و تکبر و غروری مهوع تمام ارزشهای اساسی تمدن مدرن را ناچیز و حقیر شمردند و به این تفکرات یوتوپیایی و رمانتیک جامه عمیقتر و والاتر پوشاندند در حالی که میدان دادن به غریزه و قهرمان پروری تمایل به استبداد و برده سازی غیر، نمودهای فرهنگ بربر و نیمه وحشی بوده و نه والا و سرور.می توان تماما مطمئن بود که از دلِ این سنت فکری ضد بشری، ضد حقوق بشری اعجوبه های افراطی نژادپرست قانون گریز نیمه دیوانه و مریض بر جهان روانه خواهد شد و بربریت ضد مدرن جهان مدرن را در قالب فاشیسم و کمونیسم خواهد رنجاند.
3-فرد مریض و رنجور در بالاترین درجه از حقارت درونی عقده خویش را در استبداد طلبی، برتری طلبی، ستایش قلدران و زورگویان نفی اخلاق بشری ،نفی حقوق بشری، نفی اندیشه های آزادیخواهانه و ستایش برده گرفتن و تحقیر و سرکوب تفکرات مدرن آزادی بخش امتحان پس داده برون ریز می کند.بربریت این رفتار مریض همدردی را نابود میکند.
4-جنون خودشیفتگی و تکبر و نشناختن جایگاه خویش در نظام کیهان و تاریخ و اجتماع باعث فروپاشی ارزشهای درونی و در نهایت صدور احکام ضد انسانی می شود.نگاه ابزای به انسان و خود را خدایی دیدن که قادر است زمین و زمان را تغیر دهد از نشانه ها بارز این جنون رمانتیک آلمانی(به خصوص نیچه)است که در قلب اروپا حالت بربریتی نابجا را ایجاد کرد چنانکه هیتلر نیز چنین بود.
با این مقدمه به افکار فاسد نژادپرستانه بی ارزش نیچه می رسیم:
"معنایی بسیار دارد در کدام جهت باید جست واژه ي لاتيني مالوس ... با پوست تیره،رنگ و بالاتر از همه سیاه موی که سیه پوست است»( )، ..."
🔼که در«تبارشناسی اخلاق» به تاریخی که در اینباره موجود بوده اشاره میکند که تا اینجا مشکلی ندارد اما در تحلیل خود از متن کاملا لو می رود که با این توحش نژادی سمپاتی دارد و نه انسانها ؛نه تنها هیچ سعی در رد این یاوه های نژادی ندارد بلکه هرگونه شک را از میان بر میدارد که متن مورد پذیرش خودش نیز بوده می گوید:
«یعنی این که نژادِ فرودست شده سرانجام دیگر بار از نظر رنگ و کوتاهی ،جمجمه فرادست گشته است و چه بسا از نظرِ غریزه های عقلی و اجتماعی نیز؛چه کس انکار تواند کرد که دموکراسی مدرن و آنارشیسم مدرن تر از آن و به ویژه این گرایش به «کمون» به ابتدایی ترین صورت جامعه که همه ی سوسیالیستهای اروپا اکنون هوادار آن اند در اصل جز یک پاتک عظيم معنای دیگر ندارد و نژادِ سرور نژاد آریایی از نظر فیزیولوژیک نیز فرودست شده است؟»
🔺این مشابهت های زیادی با نژادپرستی کوته فکرانه فاشیستها دارد اصولا مریدان نیچه با فهم خاستگاه ها و زمینه های فرهنگی بیگانه هستند چرا که اگر نمی توان گفت نیچه فاشیست بود چون اصولا نه فاشیسم درکار بوده و نه او چنین گرایشی داشته اما به حق خالق زمینه های فرهنگی هست که زمین مساعد رشد بذر فاشیسم بوده است!
همچنین میزان فهم او از تئوری های دموکراسی و لیبرالیسم ناچیز بوده
🔻همچنان که در جای دیگر نوعی جهالت در یهود ستیزی و آنها را مسئول تمام اخلاق بردگی اروپا قلمداد میکند که دوباره زمینه ساز و ادامه دهنده همان رفتارهای بیمار در نژاد ستیزی می شود.هر چند نیچه پیامبر آشوویتس نیست.
یا در جای دیگر در مغلطه های سبک خودش چون این حس حقارت را دارد که فلسفه لیبرال و لیبرالیسم انگلیس برتریزا بوده که آنرا درست نفهمیده و با مغلطۀ زشتِ حمله به نژاد یک گروه، سعی دارد خلا دانش و فهم و پایین تر بودن خود از انگلیسی ها و فرانسوی ها را با توهینهای نژاد پرستانه به این ملتها پُر کند:
"این انگلیسیان نژادی اهل فلسفه نیستند: بیکن مظهر حمله به روح فلسفی است؛ و هابس و هیوم و لاک، برای مدتی بیش از یک قرن، مایه تباهی و پستی ارزش مفهوم فلسفه بودهاند. .. در حق لاک بود که شلینگ توانست بگویید، «من لاک را به چیزی نمیگرم»"
او حتی از وطن خود نیز اعلام بیزاری میکند و با دروغ خود را لهستانی و از نژاد بهتری(!)معرفی میکند.نژادگرای عقب مانده آنجا هم بروز میکند:
"من یک نجیب زاده ی خون پاک لهستانی هستم؛که قطره ای خون بد به خصوص خون آلمانی در آن نیست".
البته شواهد تبارشناسی از نیچه،تبار نیچه را تا قرن شانزدهم مشخص میکند.تبارشناسان بیشتر از دویست نسل نیچه را شناسایی کرده و آنها را آلمانی تشخیص داده اند.نام نیچه و اشکال هم ریشه اش مانند:نیتشه و نیتزکه ،نامی مرسوم در آلمان مرکزی است!
@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⚜️ حملهی اسراییل به کنسولگری جمهوری اسلامی و سخنی با مالهکشان حکومت
▪️سپاه پاسداران دشمن ایران و ایرانی است و هر گونه خسارت جانی و مالی به این نهاد تروریستی، هم موجب خوشحالی مردم است و هم کمک به تضعیف بازوی سرکوب.
▫️نجات بهرامی
@cafe_andishe95
▪️سپاه پاسداران دشمن ایران و ایرانی است و هر گونه خسارت جانی و مالی به این نهاد تروریستی، هم موجب خوشحالی مردم است و هم کمک به تضعیف بازوی سرکوب.
▫️نجات بهرامی
@cafe_andishe95
مواجهه روشنفکران ایرانی با مدرنیته
@historical_sociology
📢مواجهه روشنفکران ایرانی با مدرنیته
سخنرانی دکتر علی میرسپاسی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران (سال ۱۳۸۶)
🏷ویژگیها و رسوم روشنفکری در ایران
کلیگویی، عدم شفافیت، نخوت و پرهیز از گفتوگو
🏷بیتوجهی روشنفکران ایرانی به موقعیت زمانی و مکانی
🏷علاقهمندی روشنفکران ایرانی به متفکران ضدروشنگری
و ضد سرمایه داری و ضد دموکراسی مثل نیچه و مارکسیستها
در ضمن پرستش غرب با غربستیزترینها ضد مدرنیته و پستمدرنها همراه!
جامعه شناسی تاریخی
@cafe_andishe95
سخنرانی دکتر علی میرسپاسی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران (سال ۱۳۸۶)
🏷ویژگیها و رسوم روشنفکری در ایران
کلیگویی، عدم شفافیت، نخوت و پرهیز از گفتوگو
🏷بیتوجهی روشنفکران ایرانی به موقعیت زمانی و مکانی
🏷علاقهمندی روشنفکران ایرانی به متفکران ضدروشنگری
و ضد سرمایه داری و ضد دموکراسی مثل نیچه و مارکسیستها
در ضمن پرستش غرب با غربستیزترینها ضد مدرنیته و پستمدرنها همراه!
جامعه شناسی تاریخی
@cafe_andishe95
✏️تفاوت و تنوع در عقاید و افکار چیزی نیست که نتوان از آن جلوگیری کرد، اما همگان این امر را تصدیق میکنند که
جلوگیری از تساهل نسبت به کسانی که افکار متفاوتی دارند، منشأ همه آشوبها و جنگهایی است که به داعیه مذهب در سرزمین مسیحیان رخ داده است.
📍رهبران و پیشوایان کلیسا به دلیل طمع و میل سیری ناپذیر به حکومت تحریک میشوند و از جاه طلبی مفرط فرمانروایان سود میجویند و با موعظههای مذهبی خود که با فرامین انجیل و امر به خیرخواهی در تعارض است از خرافه پرستی ساده لوحانه جماعت بیفکری که در ضدیت با مخالفان عقیدتی خود به خشم آمدهاند و تشجيع شدهاند، بهره برداری میکنند، طوری که انشعابیون مذهبی و بدعت گذاران از مال و داراییهاشان محروم میگردند و نابود میشوند. و بدین ترتیب اینان مذهب و حکومت را که في نفسه دو امر کاملا متفاوت است در هم میآمیزند و خلط میکنند.
بسیار دشوار است که انسانی از سر رضا و میل بپذیرد، از مواهبی که با کار و تلاش صادقانه به دست آورده است محروم شود و به رغم همه قوانین انسانی و الهی که به انصاف و تساوی حقوق حکم میکند، قربانی زور و غارت دیگران شود، به خصوص، هنگامی که پاک و بیتقصیر هم باشد.
🔖مراسم مذهبی که انسانها به جا میآورند ابدا در حوزه قدرت و اختیار فرمانروا نیست بلکه امری است که کاملا به وجدان انسانها مربوط میشود، چه اینکه آدمیان برای رفتار و اعمالشان تنها در برابر خداوند مسئول هستند. آیا چیزی جز این میتوان انتظار داشت که این افراد از خستگی و ملالت فزاینده شروری که آنان را احاطه کرده است رنج میبردند و میبایست بالاخره به این نتیجه میرسیدند که حق دارند با قدرت و زور در برابر قدرت و زور دیگران بایستند؟ و از حق طبیعی خود دفاع نمایند و با توسل به زور و اسلحه نگذارند که به خاطر مذهب از حق و حقوق طبیعیشان محروم گردند؟ کما اینکه قدرت این کار را نیز دارند. رویه معمول در این امور تاکنون همین بوده است و این رویه در تاریخ بسیار مشهود و آشکار است و تا زمانی که با دلیل تبيين نگردد در آینده نیز ادامه خواهد داشت.
در واقع، مادام که اعتقاد به آزار و شکنجه مخالفان مذهبی حاکم است، هم چنانکه تاکنون از سوی فرمانروا و مردم این گونه عمل شده است، و تا زمانی که آنهایی که میبایست مُبَلِّغ صلح و آشتی باشند با همه قدرت و توان خود، انسانها را در به کارگیری زور تحریک میکنند و در شیپور جنگ میدمند غیر از این نمیتوان انتظار داشت
کاملا جای تعجب است که فرمانروا همه این آتش افروزان و برهم زنندگان صلح عمومی را تحمل میکند. آیا این نشان دهنده آن نیست که فرمانروایان میخواهند در غنایم آنان شریک باشند؟ لذا مصلحت میبینند که از طمع و نخوت این افراد به سان ابزاری برای افزایش قدرت خود بهره برداری کنند. چه کسی است که نفهمد این انسانهای شریف![کشیشان و روحانیون کلیسا] در واقع خدمتگزاران حکومتاند تا انجيل، و نفهمد که اینان به واسطه تکریم و تمجید از جاه طلبی پادشاهان و انسانهای قدرتمند و جانبداری از حاکمیت آنان با همه توان خود، برای بسط استبداد، در جامعه تلاش میکنند. چه اینکه، در غیر این صورت، قادر نیستند در کلیسا باقی بمانند و به مقامی گمارده شوند.
این همان وحدت نامیمونی است که بین دولت و کلیسا می بینیم.
✉️📔نامه ای در باب تساهل -جان لاک
-تفکر
@cafe_andishe95
جلوگیری از تساهل نسبت به کسانی که افکار متفاوتی دارند، منشأ همه آشوبها و جنگهایی است که به داعیه مذهب در سرزمین مسیحیان رخ داده است.
📍رهبران و پیشوایان کلیسا به دلیل طمع و میل سیری ناپذیر به حکومت تحریک میشوند و از جاه طلبی مفرط فرمانروایان سود میجویند و با موعظههای مذهبی خود که با فرامین انجیل و امر به خیرخواهی در تعارض است از خرافه پرستی ساده لوحانه جماعت بیفکری که در ضدیت با مخالفان عقیدتی خود به خشم آمدهاند و تشجيع شدهاند، بهره برداری میکنند، طوری که انشعابیون مذهبی و بدعت گذاران از مال و داراییهاشان محروم میگردند و نابود میشوند. و بدین ترتیب اینان مذهب و حکومت را که في نفسه دو امر کاملا متفاوت است در هم میآمیزند و خلط میکنند.
بسیار دشوار است که انسانی از سر رضا و میل بپذیرد، از مواهبی که با کار و تلاش صادقانه به دست آورده است محروم شود و به رغم همه قوانین انسانی و الهی که به انصاف و تساوی حقوق حکم میکند، قربانی زور و غارت دیگران شود، به خصوص، هنگامی که پاک و بیتقصیر هم باشد.
🔖مراسم مذهبی که انسانها به جا میآورند ابدا در حوزه قدرت و اختیار فرمانروا نیست بلکه امری است که کاملا به وجدان انسانها مربوط میشود، چه اینکه آدمیان برای رفتار و اعمالشان تنها در برابر خداوند مسئول هستند. آیا چیزی جز این میتوان انتظار داشت که این افراد از خستگی و ملالت فزاینده شروری که آنان را احاطه کرده است رنج میبردند و میبایست بالاخره به این نتیجه میرسیدند که حق دارند با قدرت و زور در برابر قدرت و زور دیگران بایستند؟ و از حق طبیعی خود دفاع نمایند و با توسل به زور و اسلحه نگذارند که به خاطر مذهب از حق و حقوق طبیعیشان محروم گردند؟ کما اینکه قدرت این کار را نیز دارند. رویه معمول در این امور تاکنون همین بوده است و این رویه در تاریخ بسیار مشهود و آشکار است و تا زمانی که با دلیل تبيين نگردد در آینده نیز ادامه خواهد داشت.
در واقع، مادام که اعتقاد به آزار و شکنجه مخالفان مذهبی حاکم است، هم چنانکه تاکنون از سوی فرمانروا و مردم این گونه عمل شده است، و تا زمانی که آنهایی که میبایست مُبَلِّغ صلح و آشتی باشند با همه قدرت و توان خود، انسانها را در به کارگیری زور تحریک میکنند و در شیپور جنگ میدمند غیر از این نمیتوان انتظار داشت
کاملا جای تعجب است که فرمانروا همه این آتش افروزان و برهم زنندگان صلح عمومی را تحمل میکند. آیا این نشان دهنده آن نیست که فرمانروایان میخواهند در غنایم آنان شریک باشند؟ لذا مصلحت میبینند که از طمع و نخوت این افراد به سان ابزاری برای افزایش قدرت خود بهره برداری کنند. چه کسی است که نفهمد این انسانهای شریف![کشیشان و روحانیون کلیسا] در واقع خدمتگزاران حکومتاند تا انجيل، و نفهمد که اینان به واسطه تکریم و تمجید از جاه طلبی پادشاهان و انسانهای قدرتمند و جانبداری از حاکمیت آنان با همه توان خود، برای بسط استبداد، در جامعه تلاش میکنند. چه اینکه، در غیر این صورت، قادر نیستند در کلیسا باقی بمانند و به مقامی گمارده شوند.
این همان وحدت نامیمونی است که بین دولت و کلیسا می بینیم.
✉️📔نامه ای در باب تساهل -جان لاک
-تفکر
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🔍تبارشناسی رمانتیسیسم بربروار تفکر آلمانی قرن 19 1️⃣-بسترها و خاستگاهای تفکرات فاسد فاشیستی در قلب اروپا مشخصاً آلمان را می توان از سنت ضد روشنگری و ضد عقلانیت و ضد لیبرالی آلمانی از فیشته تا نیچه پی گرفت مضاف بر این سنت منحط که منادی بربریت و توحش فرهنگی…
▪️شایسته آیینان را چه کار با برهان آوردن؟
آنان فرمان می رانند،جدل پیشگان در نگاهشان تلقکانی بیش نیستند.بر او میخندند به بازی اش می گیرند آری سقراط نیز چنین بود،اما با یک تفاوت او کاری کرد که به بازی اش نگیرند...
📄غروب بتان-مسئله سقراط- فردریش نیچه
این متن مانیفیستی آشکار بر بی خردی و خردستیزی است.
از طرفی انسان سست مغزی که عاجز از برهان آوری هست ستایش شده و از طرف دیگر با مغلطه آنها را جدل کننده نامیده!
تمسخر آمیز اینکه خود نیچه اصولا در بسیار مواقع در آثارش جدل آمیز ظاهر شده!و همچنین استدلال و برهان هم می آورد اما بسیار استدلال های سست و بی اساسی هستند و معمولا مغلطه میکند و همین سقراط را با زشتی چهره نقد کرده!
چگونه فردی والاست و همزمان یک فرد بی کله فارغ از استدلال است که صرفا مثل چنگیز و نرون فرمان می راند؟
جالب است که نیچه شک ها را از میان برده چون خودش ستایشگر نرون جنایتکار مستبد رومی نیز بوده است
پس این متن نیچه نه تنها عمیق نیست بسیار سطحی، سبکسرانه و دروغ و مغلطه است
@cafe_andishe95
آنان فرمان می رانند،جدل پیشگان در نگاهشان تلقکانی بیش نیستند.بر او میخندند به بازی اش می گیرند آری سقراط نیز چنین بود،اما با یک تفاوت او کاری کرد که به بازی اش نگیرند...
📄غروب بتان-مسئله سقراط- فردریش نیچه
این متن مانیفیستی آشکار بر بی خردی و خردستیزی است.
از طرفی انسان سست مغزی که عاجز از برهان آوری هست ستایش شده و از طرف دیگر با مغلطه آنها را جدل کننده نامیده!
تمسخر آمیز اینکه خود نیچه اصولا در بسیار مواقع در آثارش جدل آمیز ظاهر شده!و همچنین استدلال و برهان هم می آورد اما بسیار استدلال های سست و بی اساسی هستند و معمولا مغلطه میکند و همین سقراط را با زشتی چهره نقد کرده!
چگونه فردی والاست و همزمان یک فرد بی کله فارغ از استدلال است که صرفا مثل چنگیز و نرون فرمان می راند؟
جالب است که نیچه شک ها را از میان برده چون خودش ستایشگر نرون جنایتکار مستبد رومی نیز بوده است
پس این متن نیچه نه تنها عمیق نیست بسیار سطحی، سبکسرانه و دروغ و مغلطه است
@cafe_andishe95
💥وطنفروشی و خیانت ناصرالدین شاه
مساحتی بزرگتر از عظمت ترکمنستان از ایران جدا کرد.
"پیمان آخال" معاهدهای میان امپراتوری روسیه و ایران قاجار ناصرالدینشاه برای بستن این قرارداد وزیر خارجهاش فرستاد تا پیمانی را در تهران امضا کنند. با این پیمان، حاکمیت روسیه را بر این سرزمینها به رسمیت شناخت .از یکسو ایران تا حدی از یورشهای ترکمنها رهایی مییافت؛ اما این امر به بهای گران از دست رفتن سرزمینهایی به دست آمد که ناصرالدین شاه ادعای پادشاهی بر آنها را داشت همچنین خط مرزی کاملاً به سود روسها طراحی شده بود. به گفته لرد کرزن روسها در ضمن بستن قرارداد مرزی، نخست کوههای بلند مرتفع سرحدی را در مرز خودشان انداختند، سپس سرچشمهٔ رودخانهها را نیز جزء خاک روسیه ثبت کردند که هروقت اراده نمایند آب را از آبادیهای ایرانی قطع کنند و در نتیجه محصول خراسان را تباه سازند.» گذشته از این، دولت ایران تعهد کرده بود که اجازه ندهد در راستای رودهایی که وارد خاک روسیه میشود، روستای نو ساخته شود یا زمینهای کشاورزی آن مناطق گسترش یابد یا برای زمینهای در حال کشت بیش از اندازه آب مصرف شود.
@cafe_andishe95
مساحتی بزرگتر از عظمت ترکمنستان از ایران جدا کرد.
"پیمان آخال" معاهدهای میان امپراتوری روسیه و ایران قاجار ناصرالدینشاه برای بستن این قرارداد وزیر خارجهاش فرستاد تا پیمانی را در تهران امضا کنند. با این پیمان، حاکمیت روسیه را بر این سرزمینها به رسمیت شناخت .از یکسو ایران تا حدی از یورشهای ترکمنها رهایی مییافت؛ اما این امر به بهای گران از دست رفتن سرزمینهایی به دست آمد که ناصرالدین شاه ادعای پادشاهی بر آنها را داشت همچنین خط مرزی کاملاً به سود روسها طراحی شده بود. به گفته لرد کرزن روسها در ضمن بستن قرارداد مرزی، نخست کوههای بلند مرتفع سرحدی را در مرز خودشان انداختند، سپس سرچشمهٔ رودخانهها را نیز جزء خاک روسیه ثبت کردند که هروقت اراده نمایند آب را از آبادیهای ایرانی قطع کنند و در نتیجه محصول خراسان را تباه سازند.» گذشته از این، دولت ایران تعهد کرده بود که اجازه ندهد در راستای رودهایی که وارد خاک روسیه میشود، روستای نو ساخته شود یا زمینهای کشاورزی آن مناطق گسترش یابد یا برای زمینهای در حال کشت بیش از اندازه آب مصرف شود.
@cafe_andishe95
📋فلسفه و سیاست هر دو به همگان ربط دارند. ربط داشتن به همگان، وجه مشترک فلسفه و سیاست است.
از این رو، فلسفه و سیاست، هر دو، به قلمرو عمومی تعلق دارند؛ جایی که شخص انسانی و تواناییهای او برای تحقق خویشتن چیزی است که به حساب میآید.بر خلاف دانشمندان علوم طبیعی و ریاضی، فیلسوف در این که او باید پاسخگو و مسئول دیدگاههای خود باشد، شبیه دولتمرد است.
به واقع، دولت مرد نسبتا خوشاقبال است که تنها در برابر ملت خود مسئول است، در حالی که یاسپرس، دستکم در همه نوشتههایش پس از ۱۹۳۳ همواره به گونهای نوشته است که گویا خود را در برابر همهی آدمیان مسئول میانگارد.
📗📖انسانها در عصر ظلمت-هانا آرنت
@cafe_andishe95
از این رو، فلسفه و سیاست، هر دو، به قلمرو عمومی تعلق دارند؛ جایی که شخص انسانی و تواناییهای او برای تحقق خویشتن چیزی است که به حساب میآید.بر خلاف دانشمندان علوم طبیعی و ریاضی، فیلسوف در این که او باید پاسخگو و مسئول دیدگاههای خود باشد، شبیه دولتمرد است.
به واقع، دولت مرد نسبتا خوشاقبال است که تنها در برابر ملت خود مسئول است، در حالی که یاسپرس، دستکم در همه نوشتههایش پس از ۱۹۳۳ همواره به گونهای نوشته است که گویا خود را در برابر همهی آدمیان مسئول میانگارد.
📗📖انسانها در عصر ظلمت-هانا آرنت
@cafe_andishe95
⚫️مردم ری در زمان حمله مغول از نظر اختلاف مذهب به دستههای مختلفی بودند،
شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند.
مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بیشمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند!!
مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند!!
@cafe_andishe95
شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند.
مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بیشمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند!!
مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند!!
@cafe_andishe95
🚩مارکس گمراهی باور را نقد میکند اما خودش گمراه تر است!⚫️
موضوع اصلی کتاب "دربارۀ مسئله یهود" کارل مارکس نقد عقاید برونو باور Bruno Bauerاز هگلیهای جوان آلمان علیه مبارزه برای آزادی مذهبی یهودیان است. باور معتقد بود که برابری مذهبی برای یهودیان چیزی جز برابری با بردگان نیست. چون آلمانیها را بردگان دولت مسیحی میدانست. او این سؤال را مطرح میکرد که اگر یهودیان حاضر به پیوستن به مبارزه عمومی در راه رسیدن به دولتی آزاد در آلمان نیستند، چرا آلمانیهای آزادیخواه باید به آنها در مبارزه برای کسب حقوق مدنی و آزادیهای مذهبی کمک کنند؟
باور معتقد بود که یهودیها تنها با چشم پوشی از آگاهی مذهبی ویژه خود میتوانند به رهایی سیاسی دست یابند. باور رهایی سیاسی را محتاج دولتی سکولار میدانست و به همین دلیل برای هویتهای اجتماعی مانند مذهب جایگاهی قائل نبود. به نظر باور برخی مطالبات مذهبی با حقوق انسان در تضاد قرار میگرفت و رهایی سیاسی راستین محتاج محو و الغای مذهب بود!
مارکس معتقد است که باور در پیش فرض خود مبنی بر اینکه در دولت سکولار، مذهب دیگر نقش برجستهای در زندگی اجتماعی نخواهد داشت اشتباه کردهاست
که اتفاقا حق با باور است نقش دین اگر در جامعه هم باشد در قیاس با دولت پیش مدرن فاقد اهمیت و مضر بودن است.مارکس دقیقن اشتباه بزرگتر باور که حکم بر لزوم نابودی دین است را تایید میکند و آن را نقد نمیکند!
مارکس در این مورد از مثال فراگیر بودن مذهب در ایالات متحده استفاده میکند درحالیکه برخلاف پروس دولتی مذهبی ندارد. حذف صفات مذهبی یا مالکیت شهروندان به معنای از بین رفتن مذهب یا مالکیت نیست بلکه تنها منجر به انتزاع افراد از آنها میشود.
یعنی او در این متن با دموکراسی و حقوق بشر و آزادی لیبرال مخالفت میکند تا از کوبیدن سکولاریسم عنصر توسعه و دموکراسی به نابودی دین(که ذهنیت ضد آزادی مارکس آن را حق می داند)برسد!
در نظر ضد سکولار مارکس "از آنجا که وجود مذهب حاکی از وجود یک نقص است منبع این نقص را باید در ماهیت خود دولت جستجو کرد"
او دین را بیماری میداند که باید رفع شود و برای حق داشتن انتخاب اعتقاد و دین ارزشی قائل نیست
یا معتقد است دولت می تواند آزاد باشد بی اینکه فرد آزاد گردد.
انسان مذهبی را از شهروند متمایز میکند!همچنانکه بورژوا را از شهروند جدا میکند!یعنی فرد مذهبی حق ندارد دیندار باشد و اگر بود دیگر آزاد نیست که عملا دیدگاهی سطحی درباره رابطه دین و دولت است.
او حقوق بشر در جامعه مدنی را به ناصواب حقوق انسان خودپرست و جدا از دیگران می داند!
امنیت را ضامن خودپرستی می فهمد!
در واقع هیچ از حقوق بشر نفهمیده و همه حقوق را تضمین خودپرستی انسان بورژوا میداند.
حق آزادی دین را هم تا حدی متوجه شده اما مثل یک دیکتاتور ضد حقوق بشر خواستار نابودی کلیت نقصی بنام دین است و هرگز به سکولاریسم راضی نمی شود.
در واقع حکم عقلی موسی به دین خود عیسی به دین خود توسط مارکس رد شده.او خواستار جدی محو دین از زندگی است .
مسئله یهود اثری ضعیف نشانگر سستی تئوری ضد حقوق بشری کارل مارکس است.
که به عقیده او با آزادی حقوق بشری دموکرات زندگی وسیلۀ جامعه مدنی می شود که به وضوح غلط است و این حقوق تمام آزادیها را در کشورهای با حکومت لیبرال محقق کرده.
مارکس این توهم رادیکال را آرزومند است که انقلاب باید الزاما به قدرت توده و نفی حقوق مالکیت می انجامیده تا آزادی سیاسی با آزادی همراستا گردد.
در اوج جهالت و بی خبری ناله میکند که:
انسان از مذهب آزاد نشد بلکه آزادی مذهب به دست آورد!
از مالکیت آزاد نشد اما آزادی مالکیت به دست آورد!
اینها بازی با کلمات مارکس به شکلی غلط بود چنانکه آشکار میشود که او نه آزادی را درک می کرد و نه ارزش همین آزادی ها در توسعه و پیشرفت جوامع.
او به مثابه یک جمعگرای ضد آزادی به روسوی جمعگرا ارجاع می دهد که باید فرد جزئی از جمع گردد و در آن منحل شود!و هردو آزادی لیبرال را با خودپرستی اشتباه می گیرند.
☑️پس اینگونه نیست که آثار خود مارکس عالی باشند و پیروان او باعث خراب شدن تزهایش شده اند.خیر
آب از سرچشمه مسموم و فاسد است؛خود افکار مارکس تباه هستند
@cafe_andishe95
موضوع اصلی کتاب "دربارۀ مسئله یهود" کارل مارکس نقد عقاید برونو باور Bruno Bauerاز هگلیهای جوان آلمان علیه مبارزه برای آزادی مذهبی یهودیان است. باور معتقد بود که برابری مذهبی برای یهودیان چیزی جز برابری با بردگان نیست. چون آلمانیها را بردگان دولت مسیحی میدانست. او این سؤال را مطرح میکرد که اگر یهودیان حاضر به پیوستن به مبارزه عمومی در راه رسیدن به دولتی آزاد در آلمان نیستند، چرا آلمانیهای آزادیخواه باید به آنها در مبارزه برای کسب حقوق مدنی و آزادیهای مذهبی کمک کنند؟
باور معتقد بود که یهودیها تنها با چشم پوشی از آگاهی مذهبی ویژه خود میتوانند به رهایی سیاسی دست یابند. باور رهایی سیاسی را محتاج دولتی سکولار میدانست و به همین دلیل برای هویتهای اجتماعی مانند مذهب جایگاهی قائل نبود. به نظر باور برخی مطالبات مذهبی با حقوق انسان در تضاد قرار میگرفت و رهایی سیاسی راستین محتاج محو و الغای مذهب بود!
مارکس معتقد است که باور در پیش فرض خود مبنی بر اینکه در دولت سکولار، مذهب دیگر نقش برجستهای در زندگی اجتماعی نخواهد داشت اشتباه کردهاست
که اتفاقا حق با باور است نقش دین اگر در جامعه هم باشد در قیاس با دولت پیش مدرن فاقد اهمیت و مضر بودن است.مارکس دقیقن اشتباه بزرگتر باور که حکم بر لزوم نابودی دین است را تایید میکند و آن را نقد نمیکند!
مارکس در این مورد از مثال فراگیر بودن مذهب در ایالات متحده استفاده میکند درحالیکه برخلاف پروس دولتی مذهبی ندارد. حذف صفات مذهبی یا مالکیت شهروندان به معنای از بین رفتن مذهب یا مالکیت نیست بلکه تنها منجر به انتزاع افراد از آنها میشود.
یعنی او در این متن با دموکراسی و حقوق بشر و آزادی لیبرال مخالفت میکند تا از کوبیدن سکولاریسم عنصر توسعه و دموکراسی به نابودی دین(که ذهنیت ضد آزادی مارکس آن را حق می داند)برسد!
در نظر ضد سکولار مارکس "از آنجا که وجود مذهب حاکی از وجود یک نقص است منبع این نقص را باید در ماهیت خود دولت جستجو کرد"
او دین را بیماری میداند که باید رفع شود و برای حق داشتن انتخاب اعتقاد و دین ارزشی قائل نیست
یا معتقد است دولت می تواند آزاد باشد بی اینکه فرد آزاد گردد.
انسان مذهبی را از شهروند متمایز میکند!همچنانکه بورژوا را از شهروند جدا میکند!یعنی فرد مذهبی حق ندارد دیندار باشد و اگر بود دیگر آزاد نیست که عملا دیدگاهی سطحی درباره رابطه دین و دولت است.
او حقوق بشر در جامعه مدنی را به ناصواب حقوق انسان خودپرست و جدا از دیگران می داند!
امنیت را ضامن خودپرستی می فهمد!
در واقع هیچ از حقوق بشر نفهمیده و همه حقوق را تضمین خودپرستی انسان بورژوا میداند.
حق آزادی دین را هم تا حدی متوجه شده اما مثل یک دیکتاتور ضد حقوق بشر خواستار نابودی کلیت نقصی بنام دین است و هرگز به سکولاریسم راضی نمی شود.
در واقع حکم عقلی موسی به دین خود عیسی به دین خود توسط مارکس رد شده.او خواستار جدی محو دین از زندگی است .
مسئله یهود اثری ضعیف نشانگر سستی تئوری ضد حقوق بشری کارل مارکس است.
که به عقیده او با آزادی حقوق بشری دموکرات زندگی وسیلۀ جامعه مدنی می شود که به وضوح غلط است و این حقوق تمام آزادیها را در کشورهای با حکومت لیبرال محقق کرده.
مارکس این توهم رادیکال را آرزومند است که انقلاب باید الزاما به قدرت توده و نفی حقوق مالکیت می انجامیده تا آزادی سیاسی با آزادی همراستا گردد.
در اوج جهالت و بی خبری ناله میکند که:
انسان از مذهب آزاد نشد بلکه آزادی مذهب به دست آورد!
از مالکیت آزاد نشد اما آزادی مالکیت به دست آورد!
اینها بازی با کلمات مارکس به شکلی غلط بود چنانکه آشکار میشود که او نه آزادی را درک می کرد و نه ارزش همین آزادی ها در توسعه و پیشرفت جوامع.
او به مثابه یک جمعگرای ضد آزادی به روسوی جمعگرا ارجاع می دهد که باید فرد جزئی از جمع گردد و در آن منحل شود!و هردو آزادی لیبرال را با خودپرستی اشتباه می گیرند.
☑️پس اینگونه نیست که آثار خود مارکس عالی باشند و پیروان او باعث خراب شدن تزهایش شده اند.خیر
آب از سرچشمه مسموم و فاسد است؛خود افکار مارکس تباه هستند
@cafe_andishe95
Forwarded from سازمان مشروطه ایران
لینک پخش زنده همایش «اصول و چشمانداز جنبش ملی و گرامیداشت زندانیان مشروطهخواه»
▪️پخش زنده در یوتیوب👇
https://www.youtube.com/live/NbEIoqjceWM?si=HHPIiRGT_x3Lo51q
@mashrootehorg
▪️پخش زنده در یوتیوب👇
https://www.youtube.com/live/NbEIoqjceWM?si=HHPIiRGT_x3Lo51q
@mashrootehorg
YouTube
پخش زنده اصول و چشم انداز جنبش ملی و گرامیداشت زندانیان مشروطه خواه
هامبورگ آلمان
Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
این پرچم ملی ایران است که من از کودکی میشناسم و همیشه به آن ادای احترام کردهام: پرچم سه رنگ شیروخورشیدنشان ایران که همه ایرانیان را با وجود تفاوتهایشان نمایندگی میکند. به حاشیهسازان اجازه ندهید که این نماد اتحاد ملی ما را به عامل اختلاف تبدیل کنند.
#یک_ملت_یک_پرچم
@OfficialRezaPahlavi
#یک_ملت_یک_پرچم
@OfficialRezaPahlavi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📺🎥جان لاک پدر تجربه گرایی و لیبرالیسم کلاسیک
فلسفه معرفت شناسی جان لاک
دکتر آرش رحمانی_عصر روشنگری
@cafe_andishe95
فلسفه معرفت شناسی جان لاک
دکتر آرش رحمانی_عصر روشنگری
@cafe_andishe95
✅پاسخ هیوم به نیچه:فیلسوف باش، اما در میانه ی تمام فلسفه ات، همچنان انسان باش.
♨️با اینکه نیچه با دروغ و مغلطه نژاد انگلیسی را مسیحی و غیر فلسفی می دانست و مخالف لیبرالیسم و روشنگری بود.
دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی خداناباور آموزه های مهمی برای نیچه اخلاق ستیز دارد .چیزی که اصلا نیچه سواد و درک لازم برای شناخت امثال هیوم در فلسفه لیبرال انگلیسی را نداشت.خودش در اوج سطحی نگری نه می توانست با انسانها و انسانیت و نه با تفکر فلاسفه بزرگ انگلیسی مفاهمه پیدا کند.عدم سمپاتی با انسانها نشان اختلال روانی است نه فلسفه.
🔻هیوم به اخلاق توجهی معقول و انسانی داشت و در عالم هپروت ابرمردی نبود:
"دیوید هیوم به موضوعات فلسفی سنتی در رابطه با اخلاقیات علاقه ی زیادی داشت. او استدلال می کند که اخلاق گرایی به معنای داشتن تفکرات اخلاقی نیست بلکه این مفهوم یعنی این که از سنین کودکی، تحت تعلیم قرار بگیریم تا هنر پاکمنشی را از طریق عواطف و احساسات بیاموزیم. بنابراین خوب بودن یعنی عادت به داشتن احساساتی خوب. هیوم، ویژگی هایی چون هوشمندی، رفتار خوب و همدلی را ترویج می کرد چون این ویژگی ها هستند که انسان ها را خارج از محدوده ی هر طرح و نقشه ی منطقی برای «خوب بودن»، به این کار وامی دارند.
فلسفه ی دیوید هیوم همیشه خود را به عنوان تلاشی برای پاسخ دادن به سوالی شخصی مطرح می کرد: زندگی خوب چیست؟ او می خواست بداند چطور می توان بر شخصیت خودش و اطرافیانش به منظور ایجاد تغییری مثبت، تأثیر گذاشت. و هیوم به شکلی عجیب به عنوان یک فیلسوف، اعتقاد نداشت که شیوه ی سنتی به کارگیری فلسفه واقعاً بتواند در انجام این کار کمکی بکند. اگرچه هیوم مردی اندیشمند و فرهیخته بود، هیچ وقت ارتباطش را با دنیای عادی انسان ها قطع نکرد. اطرافیانش از حضور او بسیار لذت می بردند: مردی باهوش، بذله گو، مهربان و خوش اخلاق که افراد بسیاری با هم رقابت می کردند تا او شب در مهمانیِ شامِ آن ها حضور یابد. هیوم در جمله ای معروف بیان می کند:
☑️فیلسوف باش، اما در میانه ی تمام فلسفه ات، همچنان انسان باش.
او این گونه زندگی می کرد؛ نه در انزوای فکری در یک صومعه یا یک برج عاج، بلکه درست در کنار سایر افرادی که با آن ها وقت می گذراند، درباره ی عشق و زندگی سخن می گفت و بازی ها و سرگرمی های مختلف را امتحان می کرد.
دیوید هیوم در آگوست سال 1776 در خانه اش در شهر ادینبورگ چشم از جهان فرو بست. او فیلسوفی بود که می خواست با یافته هایش، زندگی بهتری برای خود و دیگر انسان ها به وجود آورد:
یکی از عوامل خوشبختی، بصیرتی است که به ما کمک می کند در مواجهه با وسوسه ی ترجیح دادنِ تن آساییِ فعلی بر خوشبختی آینده، تسلیم نشویم و در تصمیم خویش برای رسیدن به سود و لذت بلندمدت، پافشاری کنیم.
(بخش هیوم از ایران کتاب)
@cafe_andishe95
♨️با اینکه نیچه با دروغ و مغلطه نژاد انگلیسی را مسیحی و غیر فلسفی می دانست و مخالف لیبرالیسم و روشنگری بود.
دیوید هیوم فیلسوف انگلیسی خداناباور آموزه های مهمی برای نیچه اخلاق ستیز دارد .چیزی که اصلا نیچه سواد و درک لازم برای شناخت امثال هیوم در فلسفه لیبرال انگلیسی را نداشت.خودش در اوج سطحی نگری نه می توانست با انسانها و انسانیت و نه با تفکر فلاسفه بزرگ انگلیسی مفاهمه پیدا کند.عدم سمپاتی با انسانها نشان اختلال روانی است نه فلسفه.
🔻هیوم به اخلاق توجهی معقول و انسانی داشت و در عالم هپروت ابرمردی نبود:
"دیوید هیوم به موضوعات فلسفی سنتی در رابطه با اخلاقیات علاقه ی زیادی داشت. او استدلال می کند که اخلاق گرایی به معنای داشتن تفکرات اخلاقی نیست بلکه این مفهوم یعنی این که از سنین کودکی، تحت تعلیم قرار بگیریم تا هنر پاکمنشی را از طریق عواطف و احساسات بیاموزیم. بنابراین خوب بودن یعنی عادت به داشتن احساساتی خوب. هیوم، ویژگی هایی چون هوشمندی، رفتار خوب و همدلی را ترویج می کرد چون این ویژگی ها هستند که انسان ها را خارج از محدوده ی هر طرح و نقشه ی منطقی برای «خوب بودن»، به این کار وامی دارند.
فلسفه ی دیوید هیوم همیشه خود را به عنوان تلاشی برای پاسخ دادن به سوالی شخصی مطرح می کرد: زندگی خوب چیست؟ او می خواست بداند چطور می توان بر شخصیت خودش و اطرافیانش به منظور ایجاد تغییری مثبت، تأثیر گذاشت. و هیوم به شکلی عجیب به عنوان یک فیلسوف، اعتقاد نداشت که شیوه ی سنتی به کارگیری فلسفه واقعاً بتواند در انجام این کار کمکی بکند. اگرچه هیوم مردی اندیشمند و فرهیخته بود، هیچ وقت ارتباطش را با دنیای عادی انسان ها قطع نکرد. اطرافیانش از حضور او بسیار لذت می بردند: مردی باهوش، بذله گو، مهربان و خوش اخلاق که افراد بسیاری با هم رقابت می کردند تا او شب در مهمانیِ شامِ آن ها حضور یابد. هیوم در جمله ای معروف بیان می کند:
☑️فیلسوف باش، اما در میانه ی تمام فلسفه ات، همچنان انسان باش.
او این گونه زندگی می کرد؛ نه در انزوای فکری در یک صومعه یا یک برج عاج، بلکه درست در کنار سایر افرادی که با آن ها وقت می گذراند، درباره ی عشق و زندگی سخن می گفت و بازی ها و سرگرمی های مختلف را امتحان می کرد.
دیوید هیوم در آگوست سال 1776 در خانه اش در شهر ادینبورگ چشم از جهان فرو بست. او فیلسوفی بود که می خواست با یافته هایش، زندگی بهتری برای خود و دیگر انسان ها به وجود آورد:
یکی از عوامل خوشبختی، بصیرتی است که به ما کمک می کند در مواجهه با وسوسه ی ترجیح دادنِ تن آساییِ فعلی بر خوشبختی آینده، تسلیم نشویم و در تصمیم خویش برای رسیدن به سود و لذت بلندمدت، پافشاری کنیم.
(بخش هیوم از ایران کتاب)
@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🕹تاریخ فلسفه از آغاز تا اکنون
📽فلسفه به زبان ساده
🎥فیلسوفان بزرگ تاریخ
ارسطو
جان لاک
دیوید هیوم
شوپنهاور
نیچه
هایدگر
عصر روشنگری
@cafe_andishe95
📽فلسفه به زبان ساده
🎥فیلسوفان بزرگ تاریخ
ارسطو
جان لاک
دیوید هیوم
شوپنهاور
نیچه
هایدگر
عصر روشنگری
@cafe_andishe95