Telegram Web Link
Be Jane To
Alireza Assar, Foad Hejazi
ورای حدِّ تقریر است، شرحِ آرزومندی..

#حافظ
از پوستم صدای تو می تراود
بر پاهای تو راه می روم
با چشمِ تو شعر می نویسم
من که‌ام به جز تو
که در رگ و پوستم نهانی
و نام مرا به خود داده ای...!

- شمس لنگرودی
چو شیشه هرکه به آوازه می کند احسان
گران به گوش خورد بانگ مغز پردازش

کریم اوست که صد جام اگر دهد چون خم
چنان دهد که نگردد بلند آوازش

صائب تبریزی
هرگز نمی توانیم
درباره زندگی دیگران
قضاوت كنیم
چون هر كس رنجها و
درماندگی های خودش
را دارد
خداوند انتقام نیست
عشق است
به آنچه كه پشت سر
گذاشته ای نیندیش

#پائولو_کوئیلو
بی‌تو رنگِ پریده را مانم
دلِ در خون‌تپیده را مانم

هست سامان گریه‌ام بسیار
ابر دامن‌کشیده را مانم

بی طراوت نیَم ز تنگدلی
غنچۀ تازه‌چیده را مانم

دردِ افسوس دیگران دارم
پشتِ دست گزیده را مانم

حیرتم رو دهد ز خودبینی
طفلِ آیینه‌دیده را مانم

بهر آسایشم پناهی نیست
گَردِ دامن‌ندیده را مانم

غیر بی‌حاصلی ندارم هیچ
دامِ مرغِ پریده را مانم

پی به حالم کسی نبرد رفيع
خبرِ ناشنیده را مانم.

#رفیع_مشهدی
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست    
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آینه شدن‌ها آیا               
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

بی‌سبب تا لب دریا مکشان قایق را         
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کِدرت خواهد کرد             
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست       
حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری            
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

#فاضل_نظری
من سال‌ها نماز خوانده‌ام
بزرگترها می‌خواندند،من هم می‌خواندم؛
در دبستان، ما را برای نماز به مسجد می‌بردند؛
روزی درِ مسجد بسته بود،
بقال سَرِ گذر گفت:نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک‌تر باشید!
مذهب، شوخیِ سنگینی بود که محیط با من کرد!
و من سال‌ها مذهبی ماندم، بی‌آنکه خدایی داشته باشم!


#سهراب_سپهری
#هنوز در سفرم
کاسه ی خود پر مکن زنهار از خوانِ کسی

داغ از احسانِ خورشید است بر دل، ماه را

  #غنی_کشمیری
migirad
reza pirbadian
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی!
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد
فاضل نظری
دکلمه رضا پیربادیان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی بدون دغدغه های شهری،😍
سلام دوستان عزیز صبحتون بخیر❤️
دنبال وجهی میگردم که تمثیل تو باشد
زلالی چشم‌هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست‌هات
نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی‌دانستم دلتنگی‌ات قلبم را مچاله می‌کند
نمی‌دانستم وگرنه از راه دیگری جلو راهت سبز می‌شدم
تمهیدی، تولد دوباره‌ای، فکری
تا دوباره در شمایلی دیگر عاشقت شوم.

گفته بودم دوستت دارم؟



#عباس_معروفی
2024/11/14 13:10:36
Back to Top
HTML Embed Code: