Telegram Web Link
درباره ی یک اثر

🖌علیرضا پیروزان

نقاشی منسوب به جیووانی آنتونیو گالی، از شاگردان کاراواجو، که حدود سال ۱۶۳۰ خلق شده و ازجمله ی معدود آثار و به واقع معروفترین اثراین هنرمند ایتالیایی سده های شانزدهم و هفدهم است. عیسایی که خون از تنش رفته و پریده رنگ است. نیم تنه ی پایین تنِ اوبا پارچه ی کتان سفیدی پوشانده شده است، که بربازوی چپ اوافتاده و در چین های متعدد وعمیقی به دورکمرش پیچیده شده است. مسیح این تصویر، سیمایی شگفت و حتی از منظری هول آور دارد؛ او بیشتر به عیسی مسیحی نذير وهشداردهنده می ماند تا آن مسیحی که گفته شده زجر کشید تاگناهان باورمندان به خود را پاک کند.
او با ابراز ناباوری ازآنچه بر او گذشته است و هشدار به تماشاگر، به هیأتی پدیدار شده است که حتی گویی خود تماما بدین ادراک نائل نشده است، که چه رخ داده است.
اومستقیم در چشمان مخاطب اثرخيره شده است، چنان که می پرسد:«می بینی آنها با من چه کردند؟» عیسی زخم تن را با انگشتان خود می گشاید تا به روشنی برابردیدگان تماشاگر بگذارد؛ این همان زخم عمیقی است که براثرفرو رفتن سرنیزه ی سرباز رُمی پهلوی اورا شکافته است. همزمان، زخم های دیگری نیز بردست های اودیده می شود که نشانه های مصلوب شدن مرد با کوبش میخ ها برپیکر اوست.
او این زخم ها را به ما نشان می دهد تا به منتهای درد و رنج حقیقی اوآگاه شویم. عیسی مسیح دیگربار با جسم خود برخاسته و زنده شده و اینک برابر دیدگان ما قرار دارد. او خطاب به ما می گوید: «به من نگاه کنید، و زخم را بر پیکرم ببینید.» ترکیب رنگ های خاموش موجود در نقاشی نشانگر تمایل نقاش دربه کارگیری مبالغه آمیز تکنیک سایه روشن (کنتراست بین روشنایی و تاریکی)است.

این تأثیر بنیادی یادآور آثار بینظیر کاراواجو است. درحقیقت، گالی یک هنرمند ایتالیایی عصرباروک پیرو سبک کاراواجو بود که نظیر سایر شاگردان این مکتب از تکنیکهای دراماتیک به مثابه ی پایه ای برای خلق آثار خود بهره برده است. تأثیرپذیری عمیق از کار کاراواجو در این اثر انکارناپذیر است.
زمینه ی سراسرسیاه، منبع نوری رقیق و نامرئی که تااندازه ای مضمون اصلی اثررا وضوح می بخشد، حس متمایزی ازشمایل مسیح درحال ظهور ازمیان سایه ها که تعیین زمان و مکان این رخداد را ناممکن می کند. آنچه در این سبک مؤثر است،پیش نهادن مستقیم و بی واسطه ی موضوع اصلی اثراست. به کارگیری چنین تکنیکی بردراماتیک شدن اثر می افزاید.

جلوه‌ ی مسیح با جلوه ای عاطفی زنده شده است و در نتیجه امکان قرائت های مختلف از اثررا فراهم میسازد. وپوست شفاف تن، چین های نقش بسته بر پیشانی، خم ابروها، سایه های افتاده به کنار بینی و زیرچشمان خیره ی مرد، تمام این جزئیات کیفیت معمایی، بی بدیل و ایدئال به هيأت عیسی مسیح بخشیده است. لب های اوکه بارنگ سرخ سیر برجسته شده است، همان رنگی است که برای نقاشی جراحات دست و پیکر او به کار گرفته شده و به مرد شمایلی زمینی و این جهانی بخشیده است، چرا که مسیح دیگربار برخاسته است. مهارت نقاش،دستکمی از استادخود ندارد.

کافیست فقط پارچه ای را نگاه کنید که تا چه اندازه حرفه ای، هنرمندانه و ماهرانه، با چنان حس ملموس و زنده ای نقاشی شده است. چین و چروک های موجود بر پارچه کاملا به واسطه ی نور و سایه متحرک می شوند و به عنوان نقطه ی مقابل پوست شفاف بر تن مرد عمل می کنند اما آنچه به نظرم در این اثر از همه چیز مهم تر است، روشی است که مسیح از تصویر به بیرون آن مینگرد، چنان که هاله ای از نور سر او را از پشت روشن کرده است. این نگاه خیره و دقیق، نه تنها توجه مخاطب را به خود جلب می کند، بلکه ما را در نقش توماس قدیس، رسولی که در زنده شدن مسیح شک داشت، قرار می دهد که سرانجام مسیح خود را مستقیما به او نشان داد. بر اساس کتاب مقدس، توماس قدیس آنگاه که دیگر حواریون برای نخستین بار مسیح را پس از مصلوب شدن دیگربار زنده دیدند، غایب بود.
توماس تا زمانی که مسیح را به چشم خودندید، از پذیرش چنین باوری سر باز زد و آن را انکار کرد. هنگامی که مسیح به توماس رسول ظاهر شد، خطاب به اوچنین گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار: دست های مرا ببین. دست خود رااینجا بگذار و آن را درون پهلوی من قرار ده»(یوحنا، ۲۰: ۲۹ - ۱۹ ). نقاشی گالی ما راکه روبروی اوبیرون ازاثر ایستاده ایم در همان نقش توماس قدیس قرار داده و از ما می خواهد که زخم های جسم واقعی مسیح را که زنده است، که به گونه ای مقاومت ناپذیر و انکارناشدنی به سوی ماقدم می گذارد، باچشمان خود ببینیم و باورکنیم.

@alireza_piroozan
ورای موسیقی
@Beyondthemusic
ورای موسیقی
@Beyondthemusic
ورای موسیقی
@Beyondthemusic
ورای موسیقی
@Beyondthemusic
جستاری کوتاه درباره ابتذال شر مدرن
🖌یوسف محمدی
چندسال پیش مطلبی با عنوان«ضلع های جامعه ی ایرانی» نوشتم که به موارد متناقض در زندگی جامعه ی امروز اشاره کردم. در این جستار بنا دارم به مسأله ابطال امر قاعده و در پی آمد آن «ابتذال شر» ملهم از «هانا آرنت» بپردازم. چندی است می بینیم که فردی با سرمایه ی اقتصادی بالا و برخورداری از یک فیزیک خشن در خیابان های کالیفرنیا راه می رود و با گفتن جملاتی مانند: «چطوری عزیز» سرکیفی عزیز» «ادا حال بدا را در نیار» و... توانسته به مدت یک هفته ۱ میلیون نفر را جذب خود کند. این آمار چنان بی‌سابقه است که اگر تمام تاریخ ایران را جستجو و کندو کاو کنید، نمی توانید در هیچ یک از حوزه هایی مانند: ادبیات، شعر، سینما، تئاتر، جامعه شناسی و ..... چنان استقبالی را از اثری یا فردی ببینید. این چیست؟ به چه چیز اشارت دارد؟ اگر سوی خوشبینانه را بکاویم و استدلال کنیم با تناقض عینی در امر قاعده مواجه می شویم. به عبارت ساده تر، افراد دارای فیزیکی برجسته و حجیم به اصطلاح(بادی بیلدینگ) همیشه در انظار افرادی خشن و با ادبیات نازل ظاهر شده اند، اما حال فردی را در این قالب می بینیم که با گفتاری نرم و لطیف افراد را به امید و زندگی و به طور کل گزاره انگیزشی و عملی دعوت می کند. این خود در نزد اذهان امری طنز(ناخواسته) و متناقض را با تصور و ایماژی که در ذهن داشتند، مواجه می کند. در نتیجه استقبال از چنین پدیده ای گرچه باعث تحیر، اما قابل حدس است. سوی دیگر مسأله عمیق تر است و بالواقع تراژیک تر می نمایاند، چراکه ما را در برابر وضعیتی می گذارد که نمی توانیم آن را حل و فصل کنیم. چنین است، افرادی که در هر حوزه ای دغدغه ی آگاه سازیِ مردم دارند، دغدغه آموزش سنجیده، دغدغه ی ادبیات اصیل و غنی، دغدغه زندگی درخور انسانیت برای مردم، دغدغه ی هنرمستقل و غیروابسته و دغدغه های دیگر دارند، نه تنها با استقبالی مواجه نمی شوند، بل از مرکز زندگی مردم و چشمان آنها طرد و به گوشه ای وانهاده می شوند. این امر نشاندهنده ی آن است که مردم هرچه بیشتر ازبزنگاهی که امر سیاسی می‌تواند احضار شود،فاصله گرفتند و به روزمرگی تاریکی چسبیده اند که منتظرند هرزگاهی چنین افرادی سراز جایی دربیاورند و آنها را سرکیف بیاورند. حال دیگر چیزی اهمیتی ندارد، فردی در یکی از شهرهای آمریکا قدم بزند یا در شهرری، چه بگوید و با چه شکل و شمایلی حاضر شود. همه چیز فدای جزئیات روزمرگی(سیاسی) روبه فروشُد می شود.
مثالی می زنم در فیلم «یک روز خاص» اثر اتوره اسکولا دیالوگی را می شنویم که بسیار حائزاهمیت است: «این افرادطبقه ششم نیستند که به نازیسم فکر می کنند،بلکه نازیسم است که به آنها فکر می کند» هانا آرنت وقتی مفهوم «ابتذال شر» را در صفحه ی آخر کتاب «آیشمن در اورشلیم» به کار می گیرد، خطی بزرگ درسر دارد برای نشان دادن چیزی که دیده بود، درواقع وی کسی را دیده بود که تمام معادلات یک فرد شررا معکوس کرده بود. فردی که خیلی ساده دستورات را اجرا کرده بود و به دنبال ترفیع در کارش بوده و گویی درفکرش تمام این اعمال تحت روند بروکراسی ای بوده است که وی بدون هیچ بازدارندگی اخلاقی و انسانی انجام داده است. ابتذال شر بنحوی بهت زدگی و خیرگی مواجهه با این وضعیت است. (مثل اکنون راه در وضعیتی خلاصه وار و مبهم فردی در آمریکا قدم می زند و می گوید: چطوری عزیز، ادا حال بدا را درنیار با استقبالی بی بدیل و نشانگان عشق و علاقه)
وقتی افراد از امر سیاسی روی برمی‌گردانند، فضا و شرایط خاص امر سیاسی ازبین میرود، بزنگاهی که فرم ساخته سیاست باقاطبه ی افراد به یک ضدفرم در یک فضای ساخته شده ای بینجامد، مسحور جزییات شکننده روزمرگی سیاست در قالب های متفاوت می شوند. درنتیجه ابتذال شر در جامعه ی مدرن احیا و ایجاد میشود، مثل همان افرادی که به نازیسم فکر نمی کردند، اما نازیسم به آنها فکر می کرد.
این سوی داستان ابتذال شر درتمام معنای تامه است؛ ابتذالی که اسلوب زندگی را نشانه گرفته است و تذبذب انتخاب ها، چراکه تردید و ارتیاب هم در نهایت به ابتذال شرِ امروز می انجامدو تهی شدن فضاهای اندیشه که همانا پیش درآمد امر سیاسی هستند. این خود نوعی ناامیدی برای هرگونه تغییر پردامنه و عمیق و شرایط احیای مقاومت است.

ورای موسیقی
@Beyondthemuisc
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دغدغه کافکایی چیست؟

این ویدئو به این سوال با سادگی خاصی پاسخ میدهد.

ورای موسیقی
@Beyondthemusic
ورای موسیقی
@Beyondthemusic
☯️ورای موسیقی

@Beyondthemusic
رسانه ورای موسیقی
ورای موسیقی @Beyondthemusic
🛑نوشتار مرتبط به این مطلب بخش اول👇👇👇
پیوند موسیقی، فیزیک و نقاشی

بخش اول
یوسف محمدی

موسیقی، فیزیک و نقاشی از تبار همانندی هستند؛ تباری که نه تعلق این جهانی دارد و نه متعلق به جهان های دیگر است. تبار آنها به بی جهانی می رسد، جایی که هیچ عنصری به حسب قرارگیری در جهانی محصور نمی شود. ازاینرو است که موسیقی، فیزیک و نقاشی نامیرا هستند، در واقع نامیرایی در ماهیتشان است و قائم به چیزی نیست. هر کدام از آنها به واسطه ی «تصور» و «خیال» در این جهان جان می گیرند. موسیقی دان هنگامیکه تصور می کند، نُت ها را احضار می کند، فیزیکدان با تصور، قوانین و نظریه ها را صدا می زند تا به کمکش بیایند و نقاش در مواجهه با بوم خالی تصور را رنگ می کند. اینکه تصور و خیال را رها کنیم تا بگسترند و بگسترانند، تقلیل دادن موسیقی، فیزیک و نقاشی در تصور و خیال تنها به سبب میانگی زبان است، به زبان نیچه: زبان برای صحبت از چیزهای متوسط است، چیزهای بزرگ به زبان نمی آیند. بنابراین اگر تصور و خیال را انتخاب کردیم تنها تقلیل این سه به مفاهیم قابل درک است.
اما گویی همین تصور و خیال وقتی می آیند افراد را دگرگون می کنند، آنان رها در جهانی بی جهان میشوند و در همین حال یکدیگر را می یابند. در تصویری که درچند پست پیش قرار گرفت. سه فرد بزرگ جهان بنحوی درکنار هم قرار گرفتند که گویی سالهای متمادی ای است که یکدیگر را یافتند. تصویر آنها حاوی پیامی مهم است که گرچه سه شخص متمایز از هم را می بینیم، اما در واقع هر۳ نفر آنها در درون بی شکلی ابدی در دنیایی به همین نام یکی هستند. در ادامه حوزه ی فعالیت شان هم به تاسی ازآنها یکی میشوند. به عبارت دیگر موسیقی، فیزیک و نقاشی دیگر متمایز نیستند، بلکه هر ۳حوزه یکی می شوند. در موسیقی، نقاشی و فیزیک، در فیزیک نقاشی و موسیقی و در نقاشی موسیقی و فیزیک حاضر هستند، اگر آنها را متمایز می بینیم، خصلت تفاوت دهی ای است که انسان دارد. خصلتی استعلایی که انسان به سبب آن فعالیتش را معنادار و قابل فهم برای همگان می‌کند.
حال می توانیم استدلال کنیم برای مثال چرا نقاشان و یا فیزیکدانان بدون موسیقی نمی توانستند چیزی خلق کنند، این به دلیل اهمیت موسیقی است؟ نه! بلکه به دلیل آنست که هرکدام از این ۳ حوزه در کنار یکدیگر معنادار می شوند و راز و رمز هایشان هویدا میشود.
هراکلیتوس فیلسوف ماقبل از سقراط هنگامی که از ایده ی «شدن» سخن گفت، همه چیز در حال شدن است و بود افسانه ای بیش نیست، این شدن خود حقیقت است. چیز ثابتی وجود ندارد ، حقیقت ثابت و دست نخورده، با اندکی تامل به این نتیجه می رسیم که موسیقی، فیزیک و نقاشی هم از شدن هستند و مدام در حال شدن، برای همین است که اشباع ناپذیر هستند، پایانی برای آنها نمیتوان متصور شد. موسیقی، فیزیک و نقاشی ناگزیرند برای فهم به وسیله ی انسان خود را تقلیل دهند و تعریف پذیر شوند، اما در واقع برای هیچ کدام تعریف و تاریخی نیست چرا که از جنس شدن هستند و چیز شدنی کی تعریف پذیر و محدود تواند بود؟

ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🛎جمعه ها و معرفی فیلم ۱ اسفند ۱۳۹۹

در این جمعه ۱ فیلم را در نظر گرفته ایم.



🛑توضیح ثابت 👇👇👇

✔️در معرفی فیلم طبق روال جمعه ها تصمیم بر این شد تا چند فیلم را معرفی کنیم. پرواضح است که این فیلم ها، فیلم هایی هستند که در چند وقت اخیر دیده ام. در این میان خیلی از فیلم هایی که از کارگردان های مورد علاقه نظیر تارکوفسکی، برگمان، برسون، وایلدر، ویسکونتی، هیچکاک و... که در سالهای دور دیده ام پرداخت نمی شود، مگر آنکه نقد و یانوشته ای کوتاه درباره شان بنویسم.

🖌یوسف محمدی

🎞معرفی فیلم:
درمان کارگردان: کیوشی کوروساوا (ژاپن) ۱۹۹۷
Cure(1997)
Kiyoshi Kurosawa
Japan

Imdb:7/4/10
RT:92/100
LT:4/5
فیلم «درمان» درست دو سال پس از فیلم معروف «هفت» اثر «دیوید فینچر» تولید شد، اما فیلم مهجور ماند، چراکه برخلاف فیلم هفت مخاطب را به چالش های وثیقی در حوزه روان و اعصاب می کشانید و نیاز بود تا مخاطب نه تنها با بینش خاصی فیلم را دنبال کند، بل روانکاوی و سمبولیک های اعصاب و روان را هم خوب هضم کند. فیلم ساخته ی «کیوشی کوروساوا»است فیلم سازی که علاوه بر کارگردانی و نویسندگی استاد تمام دانشگاه هنر توکیو هم است. کوروساوا علاقه و اشتیاقی بس عجیب به ساخت فیلم هایی دارد که بنحوی در پیوند با مشکلات مغز و اعصاب است. همچنین وی در داستان هایش درام را با چاشنی دلهره و ترس ممزوج می کند و نتیجه بسیار جالب توجه می شود. فیلم درمان در همین قالب ساخته شده است.
قتل هایی در توکیو رخ میدهد که تنها وجه اشتراک آنها علامت «ایکس»است. یک کارآگاه و روانکاو کارآزموده برای پیگیری این قتل ها انتخاب می شوند. آنها در روند پرونده به بیماری نادری پی می برند که قاتل از آن رنج یا لذت می برد(این برای مخاطب تا انتها مستور باقی می ماند) ؛ بیماری که بنحوی با هیپنوتیزم افراد آنها را وادار به قتل می کند ، بدون آنکه لحظه ای در خاطره شان ثبت شود.
«الیور ساکس» پرفسور مغز و اعصاب و خالق کتاب «مردی که زنش را با کلاه اشتباه می گرفت» در بخش جابجایی ها داستان قتل به موضوع دونالد فردی که تحت تاثیر ماده ی پی سی پی دوست دخترش را به قتل رساند، می پردازد. جزئیات پررنگ عمل دونالد بی یادآری قتل بود. هیچ چیز مطلقا، دونالد در ادامه با یادآوری قتل طی یک حادثه وضعیتش تغییر می کند... الیور ساکس می نویسد: «درباره ی حالت فراموشی و سپس یادآوری دوباره آن، برگشت خاطرات، چه می توان گفت؟ چرا اول فراموشی و بعد از آن برگشت فورانی؟ چرا آن خاموشی کامل و سپس آن بازگشت به گذشته ی ترسناک؟ در این درامِ عحیبِ نیمه عصب شناختی واقعا چه اتفاقی افتاده است؟ این پرسش ها تابه امروز بدون پاسخ مانده اند» ص ۲۲۸-۲۲۹.
این فیلم عدم یادآوری را در قالب تکنیکی روانکاوانه دنبال می کند و نتیجه فوق العاده است.
پس تماشا کنید.
🔗پ.ن
کتاب مردی که زنش را با کلاهش اشتباه می گرفت. نوشته: الیور ساکس به واسطه ی نشر نو و ترجمه ی خانوم ماندانا فرهادیان منتشر شده است.


ورای موسیقی
@Beyondthemusic
ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🔗برداشتی متفاوت از سنت گرایی در موسیقی غرب

🖌همایون خشندیش
دوران ما دورانی است که در آن انسان دست خوش هجوم مفاهیم و مکتب هایی مختف هنری و فلسفی شد. سنت واژه ای است که در برخی جوامع در مقابل آن مقاومت وجود دارد و در برخی دیگر مورد استقبال قرار می گیرد. اما واژه ها در قلمروها مختلف علوم معانی متفاوتی دارند. در قلمرو موسیقی و هنرهای دیگر سنت شکنی دست کم در یک قرن اخیر باعث به وجود آمدن سبک ها و نگرش های جدیدی شده اما این سنت ها در واقع با تابو شکنی ها از بین نرفتند؛ در واقع سنت در میان این حجم از فتح مرز های هنر به تکامل رسیده و در این اینجا هر روشی جایگزین روش دیگر شد ولی سنت همچنان پابرجاست.

اما منظور از سنت در اینجا چیست؟

سنت مجموع قوانین و اصولی است که پایه و اساس هر فعالیت هنری است؛ اشتباه نکنید منظور از سنت در اصول جزمی نگری نیست بلکه مجموع اصولی است که طی صدها سال وجود داشته و از قرون وسطی تا پست مدرن و دوره معاصر به تکامل رسیده است. در هنر تخیل لازم است اما این تخیل باید تبدیل به یک تخیل خلاق گردد. تخیل خلاق آفریننده است در واقع تخیلی که خلاق نباشد به کار هنر نمی آید. تخیل خلاق علیه سنت نیست بلکه سنت ابزاری است برای وجودش که هنرمند آن را خلق می کند. چه این سنت از مقال شکسته شود یا نشود ابزاری در اختیار هنرمند قرار می دهد. سنت در واقع زمینی بکر است که بر پایه اصول بنیان دارد و شما می توانید با پیروی از همین اصول ، درختی بیافرینید که سنت از آن تغذیه خواهد کرد. سنتی که آفریننده از ملاتش استفاده می کند برای اینکه وجود آن را نقض و دوباره بیافریند.

صحبت از یک دیالکتیک است؛ دیالکتیکی که خود نقیض خود را می افریند برای اینکه این تناقض خلق شود نیازمند ذهن خلاق دارد اما این خلاقیت که عامه مردم شاید آن را الهام بنامند تمام یک اثر هنری را نمی تواند خلق کند. اثر هنری یک موجودیت لازم دارد که ذهن خلاق آن را بسازد و هر آفرینشی نیاز به ابزار دارد. ابزار موسیقی همین اصول و سنت است که می تواند آگاهانه نقض و جایگزین و یا اینکه بدو تغییر سبب آفرینش شود.

واگنر نیم قرن بعد از بتهوون پیرو سنت این آهنگساز خلاقیت بی نظیر خود را در اپراها به نمایش گذاشت، شوئنبرگ با پیروی از سنت رمانتیک مکتب دوم وین را پایه گذاشت و مسیر خود را عوض کرد، دبوسی از رمانتیک به امپرسیونیسم رسید و نئوکلاسیک استراوینسکی نیز پیرو همان اصولی بود که در نهایت پرنده آتشین و پرشتش بهار را خلق کرد.

مفهوم آزادی همیشه در مقابل سنت عرض اندام می کند. اما در موسیقی و شاید هنرهای دیگر مانند حوزه های علوم انسانی آزادی مفهومی نسبی است. آزادی که باعث هراس شود و در شن زار بخواهد کاخی را بنیان کند نامش آزادی نیست، حماقت است.

مفهوم آزادی باید در قانون وجود داشته باشد. قوانینی که به واسطه حد و مرزی مشخص مفهوم را به آزادی می دهند و قرائتی برای اصلاح ساختار را به آفریننده خلاق که در اینجا همان آهنگساز است، می دهد.

در هنر مفهوم آزادی نباید مقابل سنت قرار گیرد.دقت کنید سنت در اینجا با عادت متفاوت است. عادت رفتاری است که از ناخودآگاه سر می زند اما سنت روشی است که به صورت اکتسابی آموزش داده می شود و مخاطب آن را عاقلانه می پذیرد. مانند بسیاری از اصول در هارمونی، کنترپوان، فرم و...

پس چرا سنت در مقابل تغییرات ایستادگی می کند؟

سنتی که اکتسابی است و در هنر وجود دارد هیچ گاه راه تکامل را به خود نبسته است بلکه این تعصب و عادات تعصبی هستند که در مقابل تغییر مقاومت می کنند. در هنر هم مانند هر کجای دیگری دگماتیسم هایی وجود دارند که از تعصب بت ساخته اند. آنها آفریننده نیستند بلکه منتقدینی وراج هستند که گویی کیسه تعصب برایشان سودی بیشتر دارد.

@homusic

ورای موسیقی
@Beyondthemusic
هر آنچه را که انسانهای متفکر بر روی دوش خود حمل کنند روزی مجبور خواهند شد که آن را در زیر پای خود له کنند و این به بهای دوبار مردن است.

ورای موسیقی
@Beyondthemusic
ورای موسیقی
@Beyondthemusic
📖گزیده ها(خوانش کتاب) از کتاب «زندگی من در هنر»

📝 نوشته: کنستانتین استانیسلاوسکی
🔄ترجمه: علی کشتگر

انتخاب و گزینش:
🖌یوسف محمدی


۱ «اگر قرار است در تئاتر کار کنی، یک گروه دراماتیک شایسته پیدا کن و نمایشهای شایسته را بازی کن. اما به خاطر خدا در نمایشهای اشغالی مانند دیشب شرکت نکن.» توصیه پدرش به استانیسلاوسکی. ص ۹۸

۲. خود فریبی، دایره ویرانگری است که فراراز آن غیرممکن است. هنرمند دردام چاپلوسی و ستایش بیخود اسیر میشود. چیزهای خوشحال کننده همیشه آدم را می فریبند، زیرا آدم دوست دارد آن را باور کند. انسان ترجیح می دهد به تعارفات بانوی زیبا و هواخواه خود گوش دهد تا به حقایق تلخی که از دهان یک کارشناس بیرون می آید. هنرمندان جوان! از بانوان هواخواه خود پرهیز کنید.شما می توانید تملق آنها را بگویید؟ درهنر باآنها حرف نزنید. ازآغاز بیاموزید که چگونه گوش دهید و چگونه درك کنید و به دانستن همه حقایق تلخی که درباره شما گفته می شودعشق بورزید. کسانی را که می توانند حقیقت را به شما بگویند پیدا کنید و با آنها از هنر خود سخن بگویید و بگذاریدآنها با آسودگی خاطر از شما انتقاد کنند.‌ص ۱۱۰

۳. هنگامی که نقش آدمی اهریمن خو رابازی می کنی، ببین چه چیز خوبی در او می یابی. ص ۱۲۳


۴. و اما شرط دیگر من این است: شما کارگردان مؤسسه ای هستید که وظیفه اش روشن ساختن فکر جامعه است و بازیگران نزدیکترین دستیاران فرهنگی شما هستند. این را نباید فراموش کنیم و بایستی با آنان رفتاری در خور بازیگران داشته باشیم نه در خور بردگان و فاحشه ها. ص ۱۶۶.

۵. او عاشق هنر نیست، بلکه عاشق خویش در هنر است. ص۱۹۳

۶. چخوف بهتر از هر کس دیگر میداند که چگونه خلق و خوی انسان را منتقل کرده و صحنه های زندگی روزمره را در لابلای آن قرار دهد، صحنه هایی که کاراکتر کاملا متفاوتی داشته و چخوف آنها را با بذله گوییهای با مزه و مطبوع خویش می آراید. اوفقط یک هنرمند با ذوق و سرشار از استعداد نیست، بلکه انسانی است که کلید قلب بازیگران و تماشاگران را در دست دارد.او به طرزی نامحسوس، خلق وخوی آدمها را دگرگون کرده و آنان را به دنبال خویش می کشاند. ص۲۳۵

۷. چرا به رغم موفقیتهایی که در پژوهشهای بیرونی به دست آمده، تئاترنو تا به این اندازه کهنه و پیر می نماید؟ چرا آدم تا به این اندازه در آن احساس خستگی می کند؟ آیا به این دلیل نیست که هنر مدرن جاودانه نیست، بلکه مد روز است؟ یا نکند امکانات بیرونی نمایش صحنه ای به شدت محدود شده و همین نمایشها را تکراری و ملال آور کرده باشد؟
اگر به دقت نگاه کنیم خواهیم دید که هنر نو از همان امکانات صحنه ای قدیمی که ما، در گذشته به کار می گرفتیم بهره مند می شود. همان سکوها، همان پرده های همان.
پس چرا آدم تا به این حد در تئاتر نو خسته می شود؟
آیا این به آن دلیل نیست که نمایش بیرونی، هر چند که شکل آن زیبا و آشکار باشد، نمی تواند خود بخود بر صحنه زندگی کند؟ نمایش باید به توسط شور و هیجان درونی توجیه شود و تنها در این حالت است که می تواند تماشاگر را تکان دهد. بدبختی هنر مدرن در این است که در حالی که امکانات نمایش و بازیگری بیرونی تا آخرین حد ممکن گسترش یافته و نیروی آن به آخر رسیده، امکانات خلاقه درونی بکلی فراموش شده است، بعلاوه، این نوآوران با چرب زبانی، وجود امکانات خلاقه درونی را رد کرده و این حقیقت را که جسم انسان نمی تواند بدون جان او به زندگی خویش ادامه دهد رد می کنند. و در حالی که درحوزه هنر بیرونی، یعنی درهنر شکل بیرونی، از موفقیتهای عمده ای که نصیب بازیگرنوین شده بود، در شگفت بودم در حوزه خلق درونی و معنوی، پدیده ای کاملا مخالف مرا نومید می کرد. تئاترنو، نه یک بازیگر خلاق که درتصویر شور و هیجان درونی انسان توانا باشد به وجود آورده، نه روشی نو پی ریزی کرده، نه پژوهشی در حوزه تکنیک درونی به راه انداخته و نه اثر یا کار دسته جمعی درخشانی ارائه داده است. خلاصه اینکه در حوزه خلاقیت معنوی هیچ دستاوردی نداشته است. ص۴۱۴


ورای موسیقی
@Beyondthemusic
🖌کامران حمزه لو
بی‌بی کسرایی، دختر سیاوش کسرایی، چند سال پیش عکسی منتشر کرد که در آن خودش و پدرش در یک مهمانی خانگی می‌رقصند. این عکس، جز زیباییِ ایرانیِ تابانش، عکسی است خارق‌عادت. اغلب تصاویری که از شعرای ایرانی در دست است، آنان را جدا از بافت خانوادگی، در فضایی دودزده و محزون و منفرد و مردانه نشان می‌دهد، یا با ژست‌های اغراق‌شدۀ روشنفکرانه، یا تلخ و فکور و عصبی با خطی درشت وسط ابروها. رقص شاعر کمتر چنین عیان گشته است، آن هم رقصی این‌مایه خودمانی و بی‌غش، با نگاهی سراسر عشق و تحسین و غرور به فرزند دخترش که چون غزالی نازک‌اندام پیش چشم او می‌چمد. این عکس هم تصویر پدر سنتی را به هم می‌ریزد و هم تصویر شاعر ملول مجنون را. پدر و دختر، هم‌قد و هم‌پای هم.
تاریخ روی عکس ۱۹۹۴ را نشان می‌دهد؛ از غمبارترین سال‌های عمر کسرایی. او، پریشان و گسسته، در مسکو به سر می‌بُرد، رنج بر رنج می‌انباشت و دلش هوای آفتاب داشت.

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می‌نماید و خراب می‌کند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌ها
دلم هوای آفتاب می‌کند.

ورای موسیقی
@Beyondthemusic
2024/11/18 13:49:26
Back to Top
HTML Embed Code: