Telegram Web Link
قیام خون برای خون خواهی خودش

ژک
از یه جایی به بعد پودر‌ میشی تو بسته هایی با مهر استاندارد

ژک
بیچاره کفش هایم تنها زیر تخت خوابند غریبانه نگاهشان کن؛
بدبخت ها تنها، سرد، خفه شده با بندهایشان
شانسی نیست اندوه می غرد.

ژک
Forwarded from .
میشه کلاه بود، شال کت ژاکت یا هرچی دیگر...
تو این وهم تاریک روز ها و شب ها میشود یه کُنده بزرگ چوب سرو بود
برای گرما سازی برای یه بخاری ذغالی برای گرمای مترسک هایی که روح های آنها بیشتر زندگی میکنن تا آدم ها برای یه زندگی برای یه رابطه خشک و سرد آری اینجا زمین است کاری نمیشود کرد باید یخ زد و مرد.
سیگارم‌ را روشن میکنم و میخندم. روحم غمگین‌تر از تمام کودکان مرده زلزله است

ژک
پس از غم خدا مرگ باران غریبانه میبارد

ژک
من میخونمت من صدای ناگفته صدای ناگفتتو میخونم دلبر

ژک
زنده ها تبعیت مرده هارا برای ادامه زندگی میخرند.

ژک
پاهایش برای قدم زدن زیادی زندگی دیده بود.

ژک
قاب های اتاقم هیچ کارن اینجا وهم سایه ها فریاد میزنند

ژک
تاریکی وهم خود را نمایان میکرد در آنجایی که تیک تیک ساعت ترسناک تر از آواز سکوت بود، سردی مرگ بر روی دیدگان داغ بی جان خواب های آدمی هراسان تر بود، در انتهای تاریکی نوری خشک و سرد برای آزادی تقلا میکرد امان ازینکه آزادی فقط واهمه بود.

ژک
پنجره ها به نحوی حتمی و ناگزیر، بیرون را به درون دعوت میکند

ژک
میسوزم، میلرزم؛ تو آفتاب، تو سایه

ژک
ژَک
تاریکی وهم خود را نمایان میکرد در آنجایی که تیک تیک ساعت ترسناک تر از آواز سکوت بود، سردی مرگ بر روی دیدگان داغ بی جان خواب های آدمی هراسان تر بود، در انتهای تاریکی نوری خشک و سرد برای آزادی تقلا میکرد امان ازینکه آزادی فقط واهمه بود. ژک
ناگهان همه دنیا تاریک شد، انگار کسی کلیدی را زده باشد، و در این تاریکی فقط یک نقطه روشن ماند، یک شگفتی نو رسیده، یک جزیره نورانی که مقدر بود تمام زندگی در آن خلاصه شود. سعادتی که آونگ‌وار به آن آویزان شده بود به سکون رسید.

ژک
اگه یه روز صداتو به گوشم نرسونی، گوشامو انگار سر بریدی دلبر

ژک
غصه‌م رو توی دستمال کاغذی میپیچم؛ دستمال گرد و قلمبه میشد

ژک
اینقد دست رو دست گذاشت که دست پشت دست رو یادش رفت.

ژک
زیر لگد عرف اجتماع خوابید، گفت دیگه غم کیو به سینه بزنم

ژک
من لالا لال گون تو هستم دلبر

ژک
من بین یه جدالم بین زمان و خودم و زمان کفنی خونی برایم میسازد و نهایت این وهم جنگ جنگ زمان پیروزه؛ همیشه قصه من قصه سقوطه سیلابم منو برد سایه در من سقط میشه همیشه یه معما به اسم اشک که کمر زندگیمو رقصان میریزه جلو و من الان ایستادم وسط سیلابم مُرد مردی که زمین خورد جلوی مرگ خاموش درونم.

ژک
2025/01/01 01:20:54
Back to Top
HTML Embed Code: