Forwarded from .
میشه کلاه بود، شال کت ژاکت یا هرچی دیگر...
تو این وهم تاریک روز ها و شب ها میشود یه کُنده بزرگ چوب سرو بود
برای گرما سازی برای یه بخاری ذغالی برای گرمای مترسک هایی که روح های آنها بیشتر زندگی میکنن تا آدم ها برای یه زندگی برای یه رابطه خشک و سرد آری اینجا زمین است کاری نمیشود کرد باید یخ زد و مرد.
تو این وهم تاریک روز ها و شب ها میشود یه کُنده بزرگ چوب سرو بود
برای گرما سازی برای یه بخاری ذغالی برای گرمای مترسک هایی که روح های آنها بیشتر زندگی میکنن تا آدم ها برای یه زندگی برای یه رابطه خشک و سرد آری اینجا زمین است کاری نمیشود کرد باید یخ زد و مرد.
ژَک
تاریکی وهم خود را نمایان میکرد در آنجایی که تیک تیک ساعت ترسناک تر از آواز سکوت بود، سردی مرگ بر روی دیدگان داغ بی جان خواب های آدمی هراسان تر بود، در انتهای تاریکی نوری خشک و سرد برای آزادی تقلا میکرد امان ازینکه آزادی فقط واهمه بود. ژک
ناگهان همه دنیا تاریک شد، انگار کسی کلیدی را زده باشد، و در این تاریکی فقط یک نقطه روشن ماند، یک شگفتی نو رسیده، یک جزیره نورانی که مقدر بود تمام زندگی در آن خلاصه شود. سعادتی که آونگوار به آن آویزان شده بود به سکون رسید.
ژک
ژک
من بین یه جدالم بین زمان و خودم و زمان کفنی خونی برایم میسازد و نهایت این وهم جنگ جنگ زمان پیروزه؛ همیشه قصه من قصه سقوطه سیلابم منو برد سایه در من سقط میشه همیشه یه معما به اسم اشک که کمر زندگیمو رقصان میریزه جلو و من الان ایستادم وسط سیلابم مُرد مردی که زمین خورد جلوی مرگ خاموش درونم.
ژک
ژک