This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#افغانستان
🔰صحنهای بسیار کوچک از حمله شهادت طلبانه شیرمردان اسلام، علیه نیروهای اشغالگر آمریکا و منفجر کردن خودروی های زرهی آنها
🔹این ویدیو برای آن عده که هنوز پیروزی مجاهدین و شکست آمریکا را باور نکرده و آن را با شک و تردید می نگردند، پاسخ قانع کنندهای است، اگر منصف باشند.
🔸برای همسایههای افغانستان هم مناسب است که پیش از تهدید کردن این ملت و اعمال فشار، نظری به روحیه مبارزاتی آنان بیندازند تا شاید در سیاست خود بازنگری کنند و دنبال راه حل منطقی و عقلانی شوند...
آزموده را آزمودن خطاست...😇😉🤭☝️🏳️🏳️
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🥀🍃
🔰صحنهای بسیار کوچک از حمله شهادت طلبانه شیرمردان اسلام، علیه نیروهای اشغالگر آمریکا و منفجر کردن خودروی های زرهی آنها
🔹این ویدیو برای آن عده که هنوز پیروزی مجاهدین و شکست آمریکا را باور نکرده و آن را با شک و تردید می نگردند، پاسخ قانع کنندهای است، اگر منصف باشند.
🔸برای همسایههای افغانستان هم مناسب است که پیش از تهدید کردن این ملت و اعمال فشار، نظری به روحیه مبارزاتی آنان بیندازند تا شاید در سیاست خود بازنگری کنند و دنبال راه حل منطقی و عقلانی شوند...
آزموده را آزمودن خطاست...😇😉🤭☝️🏳️🏳️
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🥀🍃
♦️♦️ بخشی از خطبه ی سلطان محمد فاتح قبل از فتح قسطنطنیه
☝🏼ای مــــادران
🛑کم کنید از کیک درست کردن و هنرنمایی منزل ,
مرد درست کردن را افزایش دهید
آیندهٔ امت ما نیازی به گوسفندهای سربه زیر ندارد
بلکه به شیرهایی جسور و قلبهایی مؤمن نیاز دارد.
🔻به پسرت بیاموز که نماز صبح را فقط زنها در خانه می خوانند.
🔻شلوار تنگ ها و مدل غربی شده ها علی بن ابی طالب نمیسازد که فاتح خیبر باشد.
آنها که در قصه های غربی گم شده اند در همان توهمات می مانند.
➖او را صلاح الدین صدا بزن
➖او را از وقاص باخبر کن
➖و به او محبت قعقاع را بیاموز
➖به او بگو عمر بن الخطاب چگونه با لباس پینه دار امپراتوریهای شرق و غرب را به زانو درآورد و فاتح قدس شد.
✔️ او را آگاه کن او را بفهمان او را یاد بده تا بداند کسی که فقط برای خودش زندگی می کند هیچ خیری در او نیست.
🔸به دخترت بگو با قهقه های بلند و لباسهای نازک خوشبخت نمیشود.
به او بیاموز فاطمه بنت نبی از نابینا و عائشه ام المؤمنین از قبرها حیا میکردند.
➖اگر ام ایمن نباشد هیچ اسامه ای هم نیست
➖اگر اسماء نباشد ابن زبیری در کار نیست
➖اگر خنساء نبود فرزندان قهرمان شهیدش وجود خارجی نداشتند.
🥀🍃مادران مجاهد پرور 🥀🍃
☝🏼ای مــــادران
🛑کم کنید از کیک درست کردن و هنرنمایی منزل ,
مرد درست کردن را افزایش دهید
آیندهٔ امت ما نیازی به گوسفندهای سربه زیر ندارد
بلکه به شیرهایی جسور و قلبهایی مؤمن نیاز دارد.
🔻به پسرت بیاموز که نماز صبح را فقط زنها در خانه می خوانند.
🔻شلوار تنگ ها و مدل غربی شده ها علی بن ابی طالب نمیسازد که فاتح خیبر باشد.
آنها که در قصه های غربی گم شده اند در همان توهمات می مانند.
➖او را صلاح الدین صدا بزن
➖او را از وقاص باخبر کن
➖و به او محبت قعقاع را بیاموز
➖به او بگو عمر بن الخطاب چگونه با لباس پینه دار امپراتوریهای شرق و غرب را به زانو درآورد و فاتح قدس شد.
✔️ او را آگاه کن او را بفهمان او را یاد بده تا بداند کسی که فقط برای خودش زندگی می کند هیچ خیری در او نیست.
🔸به دخترت بگو با قهقه های بلند و لباسهای نازک خوشبخت نمیشود.
به او بیاموز فاطمه بنت نبی از نابینا و عائشه ام المؤمنین از قبرها حیا میکردند.
➖اگر ام ایمن نباشد هیچ اسامه ای هم نیست
➖اگر اسماء نباشد ابن زبیری در کار نیست
➖اگر خنساء نبود فرزندان قهرمان شهیدش وجود خارجی نداشتند.
🥀🍃مادران مجاهد پرور 🥀🍃
Telegram
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
هدف از ایجاد کانال. حمایت از بانوی حافظه ومجاهده ما دکتر عافیه صدیقی ومجاهدین عزیز ما میباشد..
عافیه صدیقی ای گل فراموش شده ی امت درکنج زندان یهود.💔🥀
عافیه صدیقی ای گل فراموش شده ی امت درکنج زندان یهود.💔🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
♦️♦️ بخشی از خطبه ی سلطان محمد فاتح قبل از فتح قسطنطنیه ☝🏼ای مــــادران 🛑کم کنید از کیک درست کردن و هنرنمایی منزل , مرد درست کردن را افزایش دهید آیندهٔ امت ما نیازی به گوسفندهای سربه زیر ندارد بلکه به شیرهایی جسور و قلبهایی مؤمن نیاز دارد. 🔻به پسرت بیاموز…
بیایند جلو کسانیکه میگویند:
دختر را چه ب جهاد.
دختر را چه ب اسلحه
دختر را چه ب سنگر
دختر را چه ب طلب شهادت..
بدانید اگر زنان مجاهده وجود نمیداشتن هرگز مجاهدی در روی زمین پیدا نمیشد..
دختر را چه ب جهاد.
دختر را چه ب اسلحه
دختر را چه ب سنگر
دختر را چه ب طلب شهادت..
بدانید اگر زنان مجاهده وجود نمیداشتن هرگز مجاهدی در روی زمین پیدا نمیشد..
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
دوس دارید داستان چادر فلسطینی رو در کانال نشر دهیم؟؟
نظر به جمع آوری آرا..
امشب اولین قسمت داستان چادر فلسطینی رو نشر میدهیم ان شاءالله..
داستان چادر فلسطینی از جمله داستان هایی است ک با ریختن اشک هرقسمت اش رو من خوانده ام.. 🥀
ولی خیلی تاثیر گذار هست .
عشق ب جهاد رو در قلب های ما زنده میکند ..
شمام ازدستش ندین. 😊
#جندالاقصی
امشب اولین قسمت داستان چادر فلسطینی رو نشر میدهیم ان شاءالله..
داستان چادر فلسطینی از جمله داستان هایی است ک با ریختن اشک هرقسمت اش رو من خوانده ام.. 🥀
ولی خیلی تاثیر گذار هست .
عشق ب جهاد رو در قلب های ما زنده میکند ..
شمام ازدستش ندین. 😊
#جندالاقصی
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
نظر به جمع آوری آرا.. امشب اولین قسمت داستان چادر فلسطینی رو نشر میدهیم ان شاءالله.. داستان چادر فلسطینی از جمله داستان هایی است ک با ریختن اشک هرقسمت اش رو من خوانده ام.. 🥀 ولی خیلی تاثیر گذار هست . عشق ب جهاد رو در قلب های ما زنده میکند .. شمام ازدستش…
چادرفلسطینی
قسمت_اوّل
خون زیادی از دست داده بودم، با دست بازویم را محکم گرفتم تا جلوی خونریزی را بگیرم. به کوچهای تنگ در آن شب سرد پناه بردم.
بیرون کوچه را نگاه کردم، دو نفر از سربازان یهودی همچنان به دنبالم میگشتند و چند نفر دیگر هم با لباس شخصی همراهشان بودند.
بهجای اوّل برگشتم. سرم گیج میرفت، باید خودم را به جای أمنی میرساندم، وگرنه دستگیر میشدم.
برای تشکیل جلسه و مشورت در خانه یکی از مجاهدان جمع شده بودیم. وسط جلسه بودیم که احمد با حالتی سراسیمه و لبانی خشک، حاکی از دویدن بسیار خودش را داخل اتاق پرت کرد و گفت:
یکی جاسوسی کرده و محلمون رو لو داده... سربازای یهودی دارن میان، تعدادشون خیلی زیاده! ما فقط شش نفریم با دو تفنگ!
با سرعت بلند شدیم و به طرف پنجره رفتیم. نور چراغ چند ماشین که در حال نزدیک شدن بودند، نمایان بود. با دو تفنگ نمیتوانستیم مقاومت کنیم. علاوه بر آن، اطلاعات مهمّی در دست داشتیم، اگر لو میرفتند جان فرماندههانِ ما به خطر میافتاد. معاذ و معاویه تصمیم بر مقاومت گرفتند، تفنگها را برداشتند.
وقت کم بود. قبل از محاصره شدن باید اطلاعات را انتقال میدادیم.
در حین رفتن، لحظهای ایستادم به آن دو نگاه کردم. قلبم خود را محکم به سینه میکوبید و پاها اجازۀ رفتن را نمیدادند.
_معاذ با التماس گفت: فائز تو رو خدا برو...
با بغض صدایش زدم: معاذ!
_بگو برادرم.
او را محکم در آغوش گرفتم. اشکهایم سرازیر شدند. با دلی آکنده از درد گفتم: پیشاپیش شهادتون مبارک.
معاویه هم به آغوش ما پیوست. معاذ اشکهایش را پاک کرد و با حالت مزاح گفت: برو تا خودم شهیدت نکردم، چقدر تو کُندی پسر!
خندیدیم. امّا غم دلتنگی بر دلها نشست، به لبها اجازۀ خنده را نمیداد.
(آخ! معاذ برادرم...)
فلش اطلاعات را برداشتم. از در پشتی خارج شدیم. سوار موتورهایمان که از قبل آنجا پارک بود، شدیم. هنوز دور نشده بودیم، که صدای "اللهاکبر" گفتنهای معاویه بلند شد. از آن محل و صداها دور شدیم. دیگر صدایی نمیشنیدم. ولی همچنان نگاهم به پشت سر بود، به برادرهایم که بهخاطر الله و حفاظت اسلام به آتش گلوله بسته میشدند. اشکها مجال دیدن را نمیدادند.
من همراه با یاسر و احمد با مجاهدی دیگر، مسیر را با سکوتی خفهکننده میپیمودیم. ناگهان، دو ماشین سد راهمان شدند، شروع به شلیک کردند. کنترل موتور از دست یاسر خارج شد. در همین لحظه گلولهای به لاستیک جلو اصابت کرد، همراه با موتور نقش بر زمین شدیم. وقتی سر بلند کردم، یاسر را بیهوش دیدم. به سمت موتور احمد نگاه کردم، یکی از آن ماشینها همانند حیوان وحشی به دنبالشان بود، از ما فاصله داشتند. احمد راهش را به سمت ما کج کرد تا ما را نجات دهد. امّا آن ماشین نمیگذاشت، و برای به چنگ آوردنشان از هیچ تلاشی دریغ نمیکردند.
ماشین دیگر با سرعت کم به طرف ما میآمد. فلش را محکم گرفتم، یاسر را تکان دادم؛ اخی، اخی! یاسر بلند شو، بلند شو!
نفسهایش بسیار ضعیف بود، آهسته گفت: فائز برو... بعد صدایش قطع شد. صورتش را بوسیدم و گفتم: خدایا به تو سپردمش، بهخاطر آیندهٔ اسلام مجبورم برم. خودت میدونی شهادت آرزومه... اونها این اطلاعات رو میخوان و من باید برم...
به سختی بلند شدم. شروع به دویدن کردم. نمیدانستم به کجا میروم، فقط باید از این میدانِ صاف خود را به کوههای مقابل میرساندم تا نتوانند پیدایم کنند.
یکی از سربازان فریاد زد: ایست.
گلولهای شلیک کرد. تیر به بازویم اصابت کرد. بیتوجه به سوز داغ گلوله و زخم ایجاد شده، از میان کوههای سر به فلک کشیده گذشتم. قصد نداشتند رهایم کنند. صدای ماشین لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. راه نفسم بند شده بود. مسافت بسیاری را دویدم، تا اینکه به روستای کوچکی رسیدم. امّا در میان مردم، با این حال نباید ظاهر میشدم. از کوچهها رد شدم تا به کوچهای تنگ و تاریک رسیدم. همانجا توقف کردم. دیگر نمیتوانستم ادامه دهم، نفسنفسزنان روی زانوهایم افتادم.
دقیقهها گذشتند. خون همچنان جاری بود و سرم گیج میرفت. با شنیدن صدای فریادِ مردمی که به طرف مسجد برای نماز مغرب میرفتند، دست به دیوار گذاشتم و بلند شدم. اندکی سرم را از کوچه بیرون آوردم. برای پیدا کردن من، با حالتی وحشیانه مردم را کنار میزدند. سرجایم برگشتم. هر لحظه بر تاری دیدم افزوده میشد. تا اینکه بر روی زمین افتادم و دیگر نفهمیدم چه شد...
#انشاءاللهادامهدارد
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
قسمت_اوّل
خون زیادی از دست داده بودم، با دست بازویم را محکم گرفتم تا جلوی خونریزی را بگیرم. به کوچهای تنگ در آن شب سرد پناه بردم.
بیرون کوچه را نگاه کردم، دو نفر از سربازان یهودی همچنان به دنبالم میگشتند و چند نفر دیگر هم با لباس شخصی همراهشان بودند.
بهجای اوّل برگشتم. سرم گیج میرفت، باید خودم را به جای أمنی میرساندم، وگرنه دستگیر میشدم.
برای تشکیل جلسه و مشورت در خانه یکی از مجاهدان جمع شده بودیم. وسط جلسه بودیم که احمد با حالتی سراسیمه و لبانی خشک، حاکی از دویدن بسیار خودش را داخل اتاق پرت کرد و گفت:
یکی جاسوسی کرده و محلمون رو لو داده... سربازای یهودی دارن میان، تعدادشون خیلی زیاده! ما فقط شش نفریم با دو تفنگ!
با سرعت بلند شدیم و به طرف پنجره رفتیم. نور چراغ چند ماشین که در حال نزدیک شدن بودند، نمایان بود. با دو تفنگ نمیتوانستیم مقاومت کنیم. علاوه بر آن، اطلاعات مهمّی در دست داشتیم، اگر لو میرفتند جان فرماندههانِ ما به خطر میافتاد. معاذ و معاویه تصمیم بر مقاومت گرفتند، تفنگها را برداشتند.
وقت کم بود. قبل از محاصره شدن باید اطلاعات را انتقال میدادیم.
در حین رفتن، لحظهای ایستادم به آن دو نگاه کردم. قلبم خود را محکم به سینه میکوبید و پاها اجازۀ رفتن را نمیدادند.
_معاذ با التماس گفت: فائز تو رو خدا برو...
با بغض صدایش زدم: معاذ!
_بگو برادرم.
او را محکم در آغوش گرفتم. اشکهایم سرازیر شدند. با دلی آکنده از درد گفتم: پیشاپیش شهادتون مبارک.
معاویه هم به آغوش ما پیوست. معاذ اشکهایش را پاک کرد و با حالت مزاح گفت: برو تا خودم شهیدت نکردم، چقدر تو کُندی پسر!
خندیدیم. امّا غم دلتنگی بر دلها نشست، به لبها اجازۀ خنده را نمیداد.
(آخ! معاذ برادرم...)
فلش اطلاعات را برداشتم. از در پشتی خارج شدیم. سوار موتورهایمان که از قبل آنجا پارک بود، شدیم. هنوز دور نشده بودیم، که صدای "اللهاکبر" گفتنهای معاویه بلند شد. از آن محل و صداها دور شدیم. دیگر صدایی نمیشنیدم. ولی همچنان نگاهم به پشت سر بود، به برادرهایم که بهخاطر الله و حفاظت اسلام به آتش گلوله بسته میشدند. اشکها مجال دیدن را نمیدادند.
من همراه با یاسر و احمد با مجاهدی دیگر، مسیر را با سکوتی خفهکننده میپیمودیم. ناگهان، دو ماشین سد راهمان شدند، شروع به شلیک کردند. کنترل موتور از دست یاسر خارج شد. در همین لحظه گلولهای به لاستیک جلو اصابت کرد، همراه با موتور نقش بر زمین شدیم. وقتی سر بلند کردم، یاسر را بیهوش دیدم. به سمت موتور احمد نگاه کردم، یکی از آن ماشینها همانند حیوان وحشی به دنبالشان بود، از ما فاصله داشتند. احمد راهش را به سمت ما کج کرد تا ما را نجات دهد. امّا آن ماشین نمیگذاشت، و برای به چنگ آوردنشان از هیچ تلاشی دریغ نمیکردند.
ماشین دیگر با سرعت کم به طرف ما میآمد. فلش را محکم گرفتم، یاسر را تکان دادم؛ اخی، اخی! یاسر بلند شو، بلند شو!
نفسهایش بسیار ضعیف بود، آهسته گفت: فائز برو... بعد صدایش قطع شد. صورتش را بوسیدم و گفتم: خدایا به تو سپردمش، بهخاطر آیندهٔ اسلام مجبورم برم. خودت میدونی شهادت آرزومه... اونها این اطلاعات رو میخوان و من باید برم...
به سختی بلند شدم. شروع به دویدن کردم. نمیدانستم به کجا میروم، فقط باید از این میدانِ صاف خود را به کوههای مقابل میرساندم تا نتوانند پیدایم کنند.
یکی از سربازان فریاد زد: ایست.
گلولهای شلیک کرد. تیر به بازویم اصابت کرد. بیتوجه به سوز داغ گلوله و زخم ایجاد شده، از میان کوههای سر به فلک کشیده گذشتم. قصد نداشتند رهایم کنند. صدای ماشین لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. راه نفسم بند شده بود. مسافت بسیاری را دویدم، تا اینکه به روستای کوچکی رسیدم. امّا در میان مردم، با این حال نباید ظاهر میشدم. از کوچهها رد شدم تا به کوچهای تنگ و تاریک رسیدم. همانجا توقف کردم. دیگر نمیتوانستم ادامه دهم، نفسنفسزنان روی زانوهایم افتادم.
دقیقهها گذشتند. خون همچنان جاری بود و سرم گیج میرفت. با شنیدن صدای فریادِ مردمی که به طرف مسجد برای نماز مغرب میرفتند، دست به دیوار گذاشتم و بلند شدم. اندکی سرم را از کوچه بیرون آوردم. برای پیدا کردن من، با حالتی وحشیانه مردم را کنار میزدند. سرجایم برگشتم. هر لحظه بر تاری دیدم افزوده میشد. تا اینکه بر روی زمین افتادم و دیگر نفهمیدم چه شد...
#انشاءاللهادامهدارد
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀 pinned «چادرفلسطینی قسمت_اوّل خون زیادی از دست داده بودم، با دست بازویم را محکم گرفتم تا جلوی خونریزی را بگیرم. به کوچهای تنگ در آن شب سرد پناه بردم. بیرون کوچه را نگاه کردم، دو نفر از سربازان یهودی همچنان به دنبالم میگشتند و چند نفر دیگر…»
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
چادرفلسطینی قسمت_اوّل خون زیادی از دست داده بودم، با دست بازویم را محکم گرفتم تا جلوی خونریزی را بگیرم. به کوچهای تنگ در آن شب سرد پناه بردم. بیرون کوچه را نگاه کردم، دو نفر از سربازان یهودی همچنان به دنبالم میگشتند و چند نفر دیگر…
هرشب یک. قسمت نشر میشه ان شاءالله.
هرکه مطالعه کرد این 👈❤️ وهرکه مطالعه نمیکند این رو 👈 👍 بزاره..
😐
هرکه مطالعه کرد این 👈❤️ وهرکه مطالعه نمیکند این رو 👈 👍 بزاره..
😐
روزی رسول اللهﷺ در راه مکه بودند تا به کوه جُمدان رسيدند سپس فرمودند: مُفردون سبقت گرفتند،صحابه گفتند: مفردون چه کسانی هستند؟
پیامبرﷺ در جواب فرمود :زنان و مردانی که مداوم در حال ذکر الله هستند.
[سَبَقَ المُفَرِّدُونَ، قالوا: وَما المُفَرِّدُونَ يا رَسولَ اللهِ؟ قالَ: الذَّاكِرُونَ اللهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتُ.]
صحيح مسلم2676
پیامبرﷺ در جواب فرمود :زنان و مردانی که مداوم در حال ذکر الله هستند.
[سَبَقَ المُفَرِّدُونَ، قالوا: وَما المُفَرِّدُونَ يا رَسولَ اللهِ؟ قالَ: الذَّاكِرُونَ اللهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتُ.]
صحيح مسلم2676
#همسرانه
آقایان همانطور که شما خسته و ناراحت میشوید خانمها هم به همین شکل هستن..
پس موقعی که یک خانم ناراحته بیشتر از قبل حواس تان برایش باشه ، چون خانمها در موقع ناراحتی دوست دارن حمایت شما را به وضوح دریافت کنند.....
شماها دوست دارید موقعی که ناراحتید تنها باشید ، ولی دقیقا خانم ها برعکس شما هستند و به هم دردی شما احتیاج دارن
آقایان همانطور که شما خسته و ناراحت میشوید خانمها هم به همین شکل هستن..
پس موقعی که یک خانم ناراحته بیشتر از قبل حواس تان برایش باشه ، چون خانمها در موقع ناراحتی دوست دارن حمایت شما را به وضوح دریافت کنند.....
شماها دوست دارید موقعی که ناراحتید تنها باشید ، ولی دقیقا خانم ها برعکس شما هستند و به هم دردی شما احتیاج دارن
.
يحميكَ اللهُ بِطُرُقٍ لا تفهَمُها
والكثيرُ من الحِمايةِ يأتي مقروناً بالوجع!
خداوند به شیوه ای از تو محافظت میکند که خودت متوجه نمیشوی .. و بیشتر محافظت های خداوند از ما همراه با درد و رنج می آید!
يحميكَ اللهُ بِطُرُقٍ لا تفهَمُها
والكثيرُ من الحِمايةِ يأتي مقروناً بالوجع!
خداوند به شیوه ای از تو محافظت میکند که خودت متوجه نمیشوی .. و بیشتر محافظت های خداوند از ما همراه با درد و رنج می آید!
شیطان بر آنها چیره شده و یاد الله را از خاطرشان برده است. آنها حزب شیطان هستند؛ و آگاه باشید [و بدانید] که حزب شیطان زیانکارانند.[۱۹]
بیگمان، کسانی که با الله و پیامبرش مخالفت [و دشمنی] میکنند، در زمرۀ خوارترین [افراد]ند.[۲۰]
الله مقرر داشته است که «یقیناً من و رسولانم پیروز میشویم». بیگمان، الله نیرومندِ شکستناپذیر است.[۲۱]
سوره المجادلة
بیگمان، کسانی که با الله و پیامبرش مخالفت [و دشمنی] میکنند، در زمرۀ خوارترین [افراد]ند.[۲۰]
الله مقرر داشته است که «یقیناً من و رسولانم پیروز میشویم». بیگمان، الله نیرومندِ شکستناپذیر است.[۲۱]
سوره المجادلة
یوازینی مینه چی زړه پکی نه ماتیږی، هغه د الله☝🏻 عزوجل سره مينه ده..
احـــبــک یــا ربــی🫀
تنها محبتیکه درآن دل نمشکند او محبت با الله عزوجل. هست
#جندالاقصی
احـــبــک یــا ربــی🫀
تنها محبتیکه درآن دل نمشکند او محبت با الله عزوجل. هست
#جندالاقصی
اگر زن باتقوا و خوشخلق و کدبانویی در خانهای محقّر و فقیر باشد،
آن خانه را محل آسایش و فضیلت و خوشبختی میسازد.
آن خانه را محل آسایش و فضیلت و خوشبختی میسازد.
#فرماندهان_قاعـدة_الجـهاد
این وظيفهی داعیهای جهاد است و بهویژه آنبرادرانِ که در انترنت مصروف میباشد بايد اين مسئولیت را بسیار با توجهی ویژه انجام دهد، تحریک و جنبشی که منهج شان با عدل استوار است با آنانیکه اعمال شان با افراطگرایی و تفریط بنا اند تمایز قائل شوند. باید بفهمند که چه جائز و چه جائز نیست؟ جان و مال کسی مباح و از کسی مباح نیست؟ کدام اعمال برای دعوت جهاد مفید و کدام اعمال اند که همرای جائز بودن شان مفید نیست؟ یعنی باید اولویت را تشخیص کنیم. برای داعیهای جهاد ترویج و تذکر علم در انترنت بسیار مهم است، مکرراً میگویم که: "برای روشن ساختن این هدف بايد به کُتب و ارشادات علمای معتبر صف و جنبش جهادي روی گردانيده شود و رجوع گردد."
استاد أسامه محمود -حفظه اللہ-
أمیر تنظیم قاعدة الجهاد در شبه قاره هند
این وظيفهی داعیهای جهاد است و بهویژه آنبرادرانِ که در انترنت مصروف میباشد بايد اين مسئولیت را بسیار با توجهی ویژه انجام دهد، تحریک و جنبشی که منهج شان با عدل استوار است با آنانیکه اعمال شان با افراطگرایی و تفریط بنا اند تمایز قائل شوند. باید بفهمند که چه جائز و چه جائز نیست؟ جان و مال کسی مباح و از کسی مباح نیست؟ کدام اعمال برای دعوت جهاد مفید و کدام اعمال اند که همرای جائز بودن شان مفید نیست؟ یعنی باید اولویت را تشخیص کنیم. برای داعیهای جهاد ترویج و تذکر علم در انترنت بسیار مهم است، مکرراً میگویم که: "برای روشن ساختن این هدف بايد به کُتب و ارشادات علمای معتبر صف و جنبش جهادي روی گردانيده شود و رجوع گردد."
استاد أسامه محمود -حفظه اللہ-
أمیر تنظیم قاعدة الجهاد در شبه قاره هند
Forwarded from ذرّهبیـن
خبرگزاری تسنیم ایران گزارش دادهاست، اسماعیل هنیه، رییس دفتر سیاسی حماس بامداد امروز (چهارشنبه، ۱۰ اسد) به همراه یکی از محافظانش در تهران به شهادت رسیده است.
وی به هدف اشتراک در مراسم تحلیف رییس جمهور جدید ایران به تهران رفته بود.
گفتنی است، پیش از این فرزندان، همسر و دیگر اعضای خانواده آقای هنیه در حملات اسرائیل بر فلسطین به شهادت رسیده بودند.
وی به هدف اشتراک در مراسم تحلیف رییس جمهور جدید ایران به تهران رفته بود.
گفتنی است، پیش از این فرزندان، همسر و دیگر اعضای خانواده آقای هنیه در حملات اسرائیل بر فلسطین به شهادت رسیده بودند.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
خبرگزاری تسنیم ایران گزارش دادهاست، اسماعیل هنیه، رییس دفتر سیاسی حماس بامداد امروز (چهارشنبه، ۱۰ اسد) به همراه یکی از محافظانش در تهران به شهادت رسیده است. وی به هدف اشتراک در مراسم تحلیف رییس جمهور جدید ایران به تهران رفته بود. گفتنی است، پیش از این فرزندان،…
صبح رو با خبر ناخوشایندی آغاز کردیم والله.
ان شاءالله ک بقیه روز مون.. چنین نباشد 💔🥺
اسماعیل هنیه قوت بازوی مسلمانان مظلوم فلسطین بود.
تقلبه الله شهادت. 🥀😭
ان شاءالله ک بقیه روز مون.. چنین نباشد 💔🥺
اسماعیل هنیه قوت بازوی مسلمانان مظلوم فلسطین بود.
تقلبه الله شهادت. 🥀😭