Telegram Web Link
دوستان شاید خیلیاتون ندونید:
~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کانال رو با دو هدف زدم
∆{@youth_library_1}∆
1⃣ارزیابی متنهای شما🍒🥂
•••|شما متن تونو در هر چن خط که میخواید، میفرستید!
میتونن یک جمله باشه میتونه ۱۰ ها خط باشه ولی خواهشا بیشتر از سه پست رو شامل نشه:/
•••|به متن شما رای داده میشه توجه داشته باشین که رای خوانندگان متن هس و اگه این ارا به دلخواه شما نبود ما مقصر نیستیم:)
2⃣نکته های نویسندگی🥜🍟
•••|در نظر داشته باشید که نکته ها باید بدرد مخاطب بخوره به عبارت دیگه کاربردی باشه
•••|این نکته هارو میتونید شما هم بفرستید به لینک بنده
https://www.tg-me.com/HarfBeManBot?start=MzI1ODE1NDI
🍓{نام گذاری مناسب برای نوشته}🍓

خب خب خب...
باید اینو دقت کنید که یکی از اثر گذار ترین عواملی که باعث جذب خواننده نسبت به یه کتاب میشه نام خود کتابه!پس انتخاب نام درست برای اون کتاب بسیار مهمه.
برای اینکه بتونید نام کتابتونو راحت تر انتخاب کنید میتونید از موارد زیر کمک بگیرید:

🍫-استفاده از ضرب المثل:
مثل از ماست که بر ماست

🚗- قلب و عکس:
مثل در جستجوی ناکجا اباد

🍒-استفاده از عدد
مثل دوتاخفن

🎸-استفاده از بخشی از خود کتاب
مثل یکی بود یکی نبود

🌹-استفاده از ویژگی افراد
مثل ارمنته ی جن زده

🍎-استفاده از شعر
مثل تماشا گه راز

#نکته
داستان سوم
عطش خون💉🔪

همه چیز از تولد ۱۰ سالگی و کشتن برادر کوچیکم شروع شد.....
وقتی گلوی نرمش رو با چاقو خراش دادم وقتی خون زیبا و غلیظ رو دیدم وقتی جیغ های بلندش رو میشنیدم، وقتی بدنشو درید وقتی مزه لذت رو چشیدم.....
رضایت رو با تمام وجود حس میکردم.
شادی واقعی اینه.
دریدن، خون ریختن و دیدن مرگ
مادر در خانه را باز کرد.
_کیت عزیزم، اون مدل بادکنک هایی که میخواستی نداشتن.
از پله های بالا امد.
دستپاچه شده بودم.
به جسد دریده شده برادرم روی زمین نگاه کردم.
لحظه ای وجدانم مرا صدا زد و قسمت وحشی وجودم خوابید.
زمزمه خفه ای کردم.
_من چیکار کردم؟
روی زمین مینشینم و شروع به گریه میکنم الان به ان خاطرات میخندم،کودکی خردسال بیش نبودم.
مادرم صدایمان کرد
_کیت،دن،الیس کجایین؟
خواهر کوچکم در اتاقش خواب بود و برادرم دیگر وجود نداشت.
مادر در را باز کرد.
من غرق خون بالای جسد دریده شده ی برادرم ایستاده بودم.
مادرم قبل از این که فریادی بزند غش کرد.
فکر میکردم مادر مرده.
عقب عقب رفتم محکم به دیوار برخورد کردم و بیهوش شدم.
بعد از ان تمام خاطراتم محو و پراکنده اند.
دارو های بیهوشی که مدام به من ترزیق میشد....پیراهن سفید تیمارستانو اخر ساختمان وحشتناکی که از کودکی از ان میترسیدم.
مرا در اتاق کوچکی که میگفتند موقتی است زندانی کردند.
دکتر حرف هایی با پدر و مادرم میزد که نمیشنیدم فقط چند کلمه:
اختلالات روانی،بستری،دارو،سالها
در نهایت رضایت دادن والدینم به ماندن در انجا را شنیدم.
با خودم شروع به صحبت میکنم
_چه طور تونستن منو اینجا ول کنن؟
فریاد میزنم.
_کاری میکنم از ول کردن من تو اینجا پشیمون بشن!!!
چند روز اول برام مثل کابوس بود.
به دیوار های سرد اتاقم تکیه میدادم و به میله های پنجره خیره میشدم.
در ارزوی ازادی اشک میریختم.
لحظه ای میخواستم خون تمام کسانی که مرا در این زندان نگه داشته بودند بریزم و لحظه ای چیزی جز اغوشی گرم نمیخواستم.
با دستان کوچکم روزهایم را میشمردم.
دقیقا یک سال از روزی که لذت خون ریختن را چشیده بودم میگذشت.
مشتاق بودم، مشتاق کشتن، صدای پاره شدن رگ ها، شکستن استخوان ها و در نهایت پرواز روح ها.
یک لحظه فرشته مرگ بودم لحظه ای دیگر دختر کوچکی با نیاز به محبت و توجه.
در سلول باز شد.
نگهبان غذا را داخل سلول گذاشت.
صدای جریان خون در رگ هایش را احساس میکردم خونی که میخواست رها شود.
به سمت او حمله ور میشوم.
فریاد میکشد و با ناخن هایی که در اثر علامت زدن روز های حبس تیز شده بود صورتش را میخراشم.
هنوز هم نمیدانم چه طور به ان جثه ی کوچکم مرد را کشتم، شاید خشم بود، شاید عطش خون ریختن.
فریاد مرد را در گلویش خفه میکنم
وقتی به اندازه کافی از ان مکان وحشتناک دور میشوم فکر دیگری جز انتقام در سر ندارم.
گرفتن جان کسانی که مرا یک سال تمام در حبس رها کردند.لذت اغشته شدن دست به خون گرم و تازه. صدای دلنشین بریدن گوشت کسانی که ازارم دادند.
نه!این من نیستم صدای وجدانم دوباره بر میخیزد.
من همان دختری هستم که حتی از یک زخم کوچک میترسید، من همانم ، همان دختری که عاشق خانواده اش بود.خشمم شروع به جولان دادن میکند . انها مرا یک سال در دیوانه خانه رها کردند انها دیگر مرا دوست ندارند ، از من میترسند ولی ، ولی این تقصیر خودشان است.
دوباره قرارم با خودم را یاداوری میکنم.
_من اونا رو از این کار پشیمون میکنمممم
باران میبارید.
مانند روحی در خیابان ها حرکت میکنم.
با پیراهنی بلند و سفید و عددی داغ زده بر ساعد دستم.۱۳
چاقویی بزرگ که در گوشه اتاقم در تیمارستان پیدا کرده بودم در دستم میگیرم و جلوی خانه ی کودکیم می ایستم.
با اینکه فقط یک سال گذشته احساس میکنم به اندازه هزاران سال پیر شده ام
از دیوار بالا میروم.
از پنجره داخل خانه را نگاه میکنم.
مادرم و خواهرم روی مبل نشسته اند و شادند
ان هم بدون من......
خشمم شدت میگیرد.
موهای خیسم را از روی صورتم کنار میزنم.
با چاقو شیشه را خورد کرده و وارد خانه میشوم.
خواهرم با دیدن من فریادی از سر حیرت میکشد.
به سمت او حمله ورمیشوم.
مادرم بهت زده مرا نگاه میکند.
با صدای خفه ای میگویم.
_شماهامنو اونجا ول کردین تقاص کارتونو میدین.
چاقویم را در گلوی خواهر کوچکم فرو میکنم.
بدون هیچ پیشمانی ای به او نگاه میکنم.
مادرم جیغ میکشد.
_این کار رو باهاش نکن.....نه!!!
به دنبال راهی برای نجات خودش گوشه و کنار را نگاه میکند.
صدام زمخت و نخراشیده شده:
_دیگه برای معذرت خواهی دیره.
مانند حیوانی وحشی روی او میپرم.
درحالی که زیر دستان کوچکم تقلا میکند با چاقوی خونینم کارش را میسازم.
هیچوقت لذت کشتن انها را فراموش نمیکنم....
#نویسندگی
داستان چهارم🍇💧
+شاید احساس پوچی میکنم یه پوچی بیش از حد
_چرا احساس پوچی میکنی؟
+مثل وقتی که فکر میکنی دیوارا دارن نزدیک و نزدیک تر میشن ولی بیشتر که دقت میکنی میبینی یکی هست که با یه دستش داره قلبتو فشار میده و با یه دست دیگش گلوتو و تهش تو میمیری و آخرش نمی فهمی خفه شدی یا قلبت از فشار دستش از کار افتاده
+کی قلب و گلوتو فشار میده؟
_نمیدونم چرا این حسو دارم ولی انگار اونی که میخواد منو بکشه خودمم
#نویسندگی
⚡️= مقدمه چینی =⚡️

برای مقدمه ی یک کتاب استفاده از ارایه ی تضمین ، متن تولیدی قشنگتری میسازه!
آرایه ی تضمین یعنی از یک نویسنده یا شاعر عبارتی رو انتخاب کنی و عینا اونو تو متن خودت استفاده کنی.
ارایه ی تضمین به معنای تقلید نیست و حتی یکی از مهارت های زیبانویسی محسوب میشه👶🏻🥂

دومین کاری که میتونید برای مقدمه تون انجام بدید اینه که از کلیشه ها استفاده کنید
بیشتر مردم با بیشتر کلیشه ها اشنا هستن
بنابراین یه اشاره ی کوچک به اون ، مفهوم رو به مخاطب بهتر میرسونه💧

البته شما باید در نظر داشته باشید که مقدمه ی یک کتاب، خلاصه و چکیده ای از اون نیست!!! به عبارت دیگه توی مقدمه هرگز هرگز هرگز داستان رو شرح ندید بلکه باید از مهارت های خودتون استفاده کنید که نوشته ای رو بنویسید که خواننده رو راغب کنه اون کتاب رو با علاقه ی بیشتری بخونه🍹🌛
#نکته
🌟{داستان نویسی}🌟

اولین چیزی که باید در داستان نویسی توجه بشه ادبیات داستانی هس:

- ادبیات داستانی به معنای جامع آن به روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن بر جنبه ی تاریخی و واقعی اش غلبه کند گفته میشود.🍄

-ادبیات داستانی روایت منثوری است که به نوعی با جهان واقعی پیوند میخورد و شامل قصه ، رمانس ، داستان کوتاه و آثار وابسته به آن است🎋

پ.ن:در پست های بعدی ، قصه و رمانس و داستان کوتاه رو توضیح میدم:)))
#نکته
قصه:
💦• درحقیقت به داستانی گفته میشه که وقایع شگفت انگیر در اون رخ میده و این اتفاقا محور اصلی داستان هستن

🎨• نام های دیگرش رو احتمالا شنیدید و باهاش اشنایید:«حکایت و سرگذشت و افسانه و ...»

🎾• چن تا نمونه از این نوع داستان در ادبیات فارسی مثل: «کلیله و دمنه، مرزبان نامه ، گلستان و سعدی و فردا روز دیگری است و...»

🍼• قصه ها سه تا ویژگی دارن که شامل «خارق عادت، پی رنگ ضعیف، کلی گویی» میشه

🍻• چن نمونه از این نوع داستان در فرهنگ های دیگه مثل:« اتش دزد تسلیم نمیشود ، میزبان ،و ...»
#نکته
رمانس:
🐳•|رمانس قصه ی خیالی و شگفت انگیزی هس که اغازش از کشور فرانسه بود و سپس به کشور های غربی دیگه هم رفت.

🐳•|اگه کتاب های ایرانی با قصه های بلندی مثل سمک عیار و آلب ارسلان نامی و ... رو خونده باشید با این جور داستانها اشنایی بیشتری دارید

🐳•|برای اشنا شدن بیشتر با سبک رمانس میتونین کتاب تریستان و ایروت نوشته ی ژوزف بدیه رو بخونید!
#نکته
「دست نوشته‌ها」
رمانس: 🐳•|رمانس قصه ی خیالی و شگفت انگیزی هس که اغازش از کشور فرانسه بود و سپس به کشور های غربی دیگه هم رفت. 🐳•|اگه کتاب های ایرانی با قصه های بلندی مثل سمک عیار و آلب ارسلان نامی و ... رو خونده باشید با این جور داستانها اشنایی بیشتری دارید 🐳•|برای اشنا…
داستان کوتاه:
🌿•| مقدمه:در انگلیسی short story و در فرانسوی nouvelle به داستانهایی گفته میشه طبق اصول داستان نویسی نوشته میشن و عناصر خاص خودشونو دارن
🌙•| تاریخچه:ریشه ی این جور داستان های مغرب زمین هس و در قرن ۱۹ هم زمان در کشور های آمریکا ، فرانسه و روسیه شکوفا شد. جمال زاده با نوشتن داستان «یکی بود یکی نبود» برای اولین بار این نوع داستان رو وارد ایران کرد.
•| مشاهیر: از داستان نویسان بزرگ جهان میتوان به اُهنری ،کریستین اندرسن ،نیکولای گوگول و وگی دوموپاسان اشاره کرد. ادگار آلن پو هم یکی از داستان نویسان برتر جهان هس که پدر داستان کوتاه جهان شناخته میشه.
•| توضیح: از نظر ادگار آلن پو یک داستان کوتاه این قابلیت رو باید داشته باشه که در نیم ساعت تا دو تا ساعت خونده بشه؛ فقط درباره یه موضوع خاص باشه و گوشه ای از زندگی رو توضیح بده.
اگه میخواین یک داستان کوتاه بنویسین ، حتما باید در نظر بگیرید که هرگز از واژه های اضافی استفاده نکنین طوری که تاثیر گذاری رو کاهش بده.
به طور کلی یک داستان کوتاه باید ویژگی هایی نظیر اختصار ، ابتکار ، روشنی و تازگی شیوه پرداخت داشته باشه.
عمدتا داستان کوتاه از ۵۰۰ واژه تشکیل میشن
#نکته
•••~نوشتن یک داستان جنایی🖋‼️
🩸| مقدمه:
توی این جور داستانها ، اکثرا پای یک پرونده ب مجهول درمیون هس.اینکه اون داستان، مهیج بشه و خواننده رو به وجد بیاره به یه ماجرای جالب و نویسنده توانا نیاز داره.
یکی از این توانایی ها اینه که نویسنده بتونه خواننده اش رو غافلگیر کنه
🔪| مراحل:
۱-اول از همه برای نوشتن هر داستانی، صرف نظر از ژانرش، مقدمه چینی بکنید.خواننده صرفا باید یه توضیح اجمالی از ماجرا بدونه؛ اینکه روند داستان رو همون اول کاری بگین بزرگترین اشتباهه.
۲-حالا باید جنایت رخ بده. در نظر داشته باشین که تو ژانر جنایی تک تک واژه ها باید بوی خون بدن و خواننده رو تو موقعیتی قرار بدن که بتونه اون واقعه رو تجسم و تصور کنه
۳-در مرحله بعدی، سفر و ماجرای داستان و سپس کشمکش شکل میگیره. درست توی همین قسمت ماجرا شما باید خواننده رو راغب به خوندن ادامه ی داستان کنین.
۴-الان بهترین زمان برای نوشتن اوج داستانه. اگه نویسنده ی ماهری باشید به خوبی خواننده رو با خودتون همراه میکنین
۵-وقتش رسیده که شخصیت اصلی دنبال راه حل بگرده و حقیقت حادثه رو کشف کنه
۶-بعد تمام این اتفاقا حالا نوبت یکنواخت شدن داستانه، هرچقدر بهتر بتونین این بخش از داستان رو بنویسین تاثیر گذاری تون رو خواننده بیشتره:)
📓| پی نوشت:
البته این رو در نظر بگیرین که مجبور نیستین طبق همین ترتیب پیش برین. این متن صرفا برای اشنایی بیشتر با این ژانره. در حقیقت هرچقدر که شما خلاقیت بیشتری از خودتون به خرج بدین داستان جذاب تری خواهید داشت.
#نکته
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎆🎐« اوج داستان »

- اوج داستان ،حساس ترین و جالب ترین قسمت داستان است و لطف و زیبایی داستان در ان خلاصه می شود .

-تمام عناصر داستان و بحران ها و انتظار ها مقدمه ای برای بیان اوج داستان می باشند ، در نتیجه اوج داستان باید نتیجه منطقی وقایع داستان باشد.

- نویسنده ی داستان نباید اوج را کِش بدهد و در ان درازگویی کند . اما باید پر شور ،هیجان و ترس باشد و نویسنده بعد از آن داستان رو به سمت پایان هدایت کند .
#نکته
「دست نوشته‌ها」
🎆🎐« اوج داستان » - اوج داستان ،حساس ترین و جالب ترین قسمت داستان است و لطف و زیبایی داستان در ان خلاصه می شود . -تمام عناصر داستان و بحران ها و انتظار ها مقدمه ای برای بیان اوج داستان می باشند ، در نتیجه اوج داستان باید نتیجه منطقی وقایع داستان باشد. …
~ 🎡🎠| ویژگی های اوج داستان

🍉1| - عالی ترین نقطه ی علاقه و لطف داستان

🍉2| - نتیجه ی منطقی حوادث و وقایع داستان

🍉3| - با بحران هایی که مقدّم بر ان اومده اند وابستگی درخور داشته باشه

🍉4| - گیرا و قانع کننده باشد

🍉5| - خواننده تا به آن نرسیده است آن را نبیند

🍉6| - نسبتا کوتاه و مختصر باشد
#نکته
•{🌟}• در چه مواردی از ویرگول استفاده میشود؟

🍄•|| در میان جمله مکث و درنگ نیاز باشد
مانند:
~من، کمی آن طرف تر، کنار دیوار ایستاده بودم
~نقاش، قصد اذیت مرد را نداشت
🍄•|| مانع تکرار دو واژه ی «یا» «و» شود
مانند :
~من ، مادرم و پدرم به خانه برگشتیم
~کفش، کلاه یا دستمال و هرچیزی که نیاز است با خود بیار
🍄•|| از بهم چسبیدن کلماتی جلوگیری کند که هنگام اتصال معنای جدیدی پیدا میکنند‌
مانند:
~کفش های ما، در گوشه ای افتاده بود
~کفش های مادر، گوشه ای افتاده بود
#نکته
لیوانمو که توش پر از شکلات داغ بود،برداشتم.روی صندلی گهواره ای که کنار شومینه گذاشته بودم،نشستم و از پنجره به خیابون همیشه شلوغ زل زدم.حلقه دستامو دور لیوان محکمتر کردم و به گذشته فرو رفتم.زمانی که هیچ دغدغه ای جز بازی با داداشم نداشتم.
(ـ داداشی میای بازی کنیم؟
ـ چی بازی؟
ـ اااووومممم،گرگم به هوا چطوره؟
یه نگاه خبیثانه بهم انداخت و گفت
ـ پس بدو تا اقا گرگه نخوردتت.
جیغ بلندی کشیدم و با خنده زیادی شروع به دویدن کردم.بساط هر روزمون بود.همیشه با هم بازی میکردیم.همیشه میذاشت من انتخاب کنم چی بازی کنیم.همیشه عالی بود)
با حلقه شدن دستایی به دور خودم از فکر بیرون اومدم و به صورت داداشم نگاه کردم.
ـ عشق داداش به چی فکر میکنه؟
لبخندی زدم.رو به پنجره برگشتم و گفتم
ـ یادته همیشه زمانی که پاییز میشد برای نشکستن دل من میرفتیم بیرون اما یادم میرفت با خودم لباس گرم بیارم همیشه هم کاپشنتو بهم میدادی خودت تا اخرش یخ میزدی.
یهو سفت بغلم کرد و گفت
ـ یه اجی بیشتر ندارم که.دارم؟
ـ یادش بخیر چه پاییزی بود.اما الان.....انقد که هوا سرده نمیشه از خونه بیرون رفت.
ـ میتونیم قاچاقی بریم دور دور خواهر برادری.
ذوق زده حرفشو قبول کردم و با هم به سمت یه رستوران الاچیقی رفتیم.اونقدری که اونشب بهم مزه داد تا حالا تو هیچ شب پاییزی دیگه ای نداشتم.واقعا خداروشکر میکنم که همچین داداشی دارم.داداشی که برای شادی خودم همه کار میکنه.
( راشام )
Shamloo_Namha Va Neshaneha.pdf
1.8 MB
{ فرض کنید اصلا فارسی نمیدانید، از نو به کشف آن برخیزید!}

کتاب:
❤️••نام ها و نشانه ها در دستور زبان فارسی
به قلم قدرتمند:
💌•• احمد شاملو
#کتاب
[🖍📔]
سوگند به قلم و آنچه مینویسند
✒️• روز قلم گرامی باد
2024/12/25 04:53:14
Back to Top
HTML Embed Code: