Telegram Web Link
*سنگ طاق*

23 اسفند
او پدر ماست و ما فرزندانش هستيم. اكثر ايده های خوب ساده هستند و اين مفهوم سنگ طاق نصرت جديدی است كه ما از زير آن عبور می كنيم تا به آزادی برسيم.

(الكلی های گمنام)

سنگ طاق در بالاترين قسمت طاق است كه ديگر قسمت ها را نگه ميدارد. "ديگر قسمت ها" گام اول، دوم و چهارم از دوازده گام هستند. *از سويی به اين معناست كه گام سوم مهمترين گام است كه يازده گام ديگر به آن وابسته اند. اما در واقع، گام سوم فقط يكی از دوازده گام است.* اين مرحله سنگ طاق است، اما بدون يازده سنگ ديگر كه برای ساخت پايه ها و بازوها لازم است، چه سنگ طاق باشد چه نباشد طاقی وجود نخواهد داشت. وقتی هر روز روی برنامه دوازده گام كار ميكردم، متوجه شدم كه طاق نصرتی منتظر من است تا از آن عبور كنم و يك روز ديگر طعم آزادی را بچشم.

https://www.tg-me.com/weyar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی بیل ویلسون


(سنت‌ها درAA) همراه با دوبله فارسی.
عاشقان عیدتان مبارک
🌿🧘🔮🧘🌿

🎆  شما چقدر برای خودتان ارزش قائل هستید؟

🔻اگر به جای آموختن، فقط روزهایتان را می گذرانید و هرساله فقط تولد می گیرید و سنتان را زیاد می کنید، بازنده محسوب می شوید.
🔻 اگر فقط برای داشتن آسایش، اتومبیل و خانه عوض می کنید، بازنده هستید.
🔻اگر طولانی ترین مسافرت های شما، تا منزل خواهر و مادرتان است.
🔻اگر هر روز و هرشب، سریال های بیشتری می بینید.
🔻اگر هنوز نمی توانید روزی ده صفحه کتاب بخوانید.
🔻و اگر نمی توانید روش زندگیتان را مثل همان هایی کنید که مدام از آنها مثال می زنید، بازنده محسوب می شوید.
🔻اگر آموختن و ارتقای شخصیت خودتان را متوقف کرده اید.
🔻اگر تمام عمر، فقط یک الگو را زندگی می کنید، جزو بازنده ها محسوب می شوید.
🔻اگر خوشحال بودن و شاد کردن دیگران‌ را نیاموخته اید.
🔻اگر نمی توانید خود و دیگران را ببخشید.
🔻اگر رقصیدن را نیاموخته اید یا جرات آن را ندارید.
🔻اگر بازی و تفریح در برنامه ی شما نیست، اگر شنا نمی کنید.
🔻اگر نمی توانید یک روز از وقت تان را برای دیدن دریاچه ای در ۵۰ کیلومتری شهرتان آزاد کنید یا غروب آفتاب را در دشت و کویر ۲۰ کیلو متری تان تماشا کنید.
🔻اگر خانواده، مهمانان و همه باید حتی در روزهای تعطیل، تا دیروقت منتظر شما بمانند تا با شما شام میل کنند، شما بازنده واقعی هستید.
🔻اگر تاکنون آدم برفی نساخته اید. اگر تاکنون به سالن تئاتر نرفته اید.
🔻 اگر گالری هنری یا مسابقه فوتبال یا والیبال را به صورت زنده ندیده اید، شما بازنده اید.
🔻اگر بعد از خواندن این متن می گویید: "ای بابا دلتان خوش است" شما زندگی را باخته اید.
🔴 برای خودتان احترام قایل شوید. شما یک بار زندگی می کنید.
👈شادی و خوشبختی ذخیره کردنی نیستند! قابل بازیافت هم نیستند.!!!!

https://www.tg-me.com/weyar
خداوند شبان من است ، محتاج به هیچ چیز نخواهم بود .
در چمنزارهای سرسبز مرا می‌خواباند .
در کنار آبهای آرام مرا رهبری میکند .
جان تازه ای به من می‌بخشد و به خاطر نام خود ، مرا به راه راست هدایت میکند .
حتی هنگام گذشتن از دره تاریک مرگ از چیزی نمی ترسم ، زیرا تو همراه من هستی .
عصا و چوبدستی تو مرا حمایت خواهد کرد .
سفره ای برای من در حضور دشمنانم می گسترانی و مرا چون مهمانی عزیز در این ضیافت می پذیری و جام مرا لبریز می‌گردانی .
اطمینان دارم که تمام عمرم به من لطف و محبت خواهی نموده و تا زمانی که زنده هستم ، در خانه تو ساکن خواهم بود.

الهی آمین
https://www.tg-me.com/weyar
حال درباره دعا چه میدانیم ؟ دعا به عبارتی تماس قلب و فکر با خدا می باشد که در چنین مفهومی مراقبه را هم شامل می شود . چگونه می توانیم به انجام آن بپردازیم ؟ چطور دعا با مراقبه تطبیق می کند ؟ دعا به همان گونه که عموم می دانند ، درخواست کردن از خدا میباشد . بعد از بازکردن کانال ، ما به بهترین نحو ممکن سعی میکنیم ، آن چیزهای درستی را که ما و دیگران شدیداً به آن نیازمندیم را تقاضا کنیم . ما فکر میکنیم که تمام دامنه نیازهای ما در آن قسمتی از قدم یازدهم که می گوید : « آگاهی از خواست او برای ما و قدرت اجرایش » به خوبی تعریف شده است . چنین تقاضایی برای هر قسمتی از روزمان شایسته است .

قدم یازدهم الکلی هــــــای گـــــمنـــام
کتاب ۱۲ گام ۱۲ سنت

https://www.tg-me.com/weya
یک تجربه از غرورِ روحانی به روایت بیل

خیلی سال پیش یک به اصطلاح "ناباورِ" بی ایمان، سبب شد که این موضوع را به وضوح ببینم. او یک پزشک بود از نوع خوبش. من، او و همسرش مری را در منزل یک دوست در یکی از شهرهای غربِ میانه ی ایالات متحده ملاقات کردم. یک دورهمیِ شبانه ی ناب. جمعیت الکلی های ما موضوعِ اصلیِ صحبت من بود و من کاملاً مکالمه را یک تنه در دست گرفته بودم. ناگفته نماند که دکتر و همسرش به نظر می آمد که حقیقتاً به این موضوع علاقمند شده و سوالات زیادی میپرسیدند. اما یکی از آنها مرا به شک انداخت، مانده بودم که او منکر وجود خداست یا فقط به وجود خدا شک دارد.

این فکر ناگهان به سرم زد که همان وقت و همان جا او را به راه راست هدایت کنم! در حالی که تا حد مرگ جدی شده بودم، شروع به لاف زدن و مبالغه در مورد تجربه روحانیِ خیره کننده ای که سال پیش بر من حادث شده بود کردم. دکتر کمی تعجب کرده بود که این تجربه شاید آنچنان هم که من فکر میکردم نباشد! این موضوع مرا به سختی تکان داد! من مطلقاً گستاخ بودم. هیچ انگیزه ی واقعی آنجا وجود نداشت بجز فخرفروشیِ من. دکتر کاملاً مودب و متواضع بود، شوخ طبع بود و در عین حال محترم. بدون ذره ای اشتیاق، گفت که گاهاً آرزو داشته که او هم ایمانی استوار داشته باشد. اما واضح بود که من ابداً او را راجع به هیچ چیز متقاعد نکرده بودم!!

سه سال بعد من دوباره به ملاقات آن دوست به غرب میانه رفتم. مری، همسر دکتر نزد من آمد و خبردار شدم که دکتر هفته گذشته از دنیا رفته است. مری در حالی که بسیار متاثر بود شروع به صحبت درباره همسرش کرد:

او از خانواده سرشناسی از باستون (Boston ) بود و در دانشگاه هاروارد تحصیل کرده بود. از آنجا که یک دانشجوی ممتاز بود احتمالاً در رشته اش میرفت که بسیار مشهور شود. او می توانست از یک زندگی اجتماعی مملو از ثروت در میان دوستان قدیمی لذت ببرد. اما بجای آن او اصرار داشت که یک دکترِ شرکتی در یک شهر کوچک و خشنِ صنعتی باشد. وقتی که گاهاً مری سوال میکرد که چرا به باستون برنمیگردند، او دست مری را میگرفت و میگفت: "شاید حق با تو باشد، اما من نمیتوانم با ترک اینجا کنار بیایم. فکر میکنم مردم و کارکنان این شرکت به من احتیاج دارند".
مری سپس افزود که هیچگاه ندیده که همسرش از چیزی جداً شاکی باشد، یا کسی را ذره ای با تلخی سرزنش کند. لذا او کاملاً خوب به نظر میرسید اما در این پنج سال آخر دکتر روند زندگی اش کندتر و کندتر شد. وقتی مری او را شب ها به بیرون رفتن ترغیب میکرد یا سعی میکرد که او را سر موقع به دفتر کارش برساند، دکتر با بهانه ای قابل قبول و ملایم از زیرش در میرفت. مری تا لحظه ای که آخرین مریضیِ ناگهانی دکتر اتفاق نیافتاده بود نمیدانست که همسرش از بیماری قلبی ای رنج میبرد که ممکن است هر لحظه کار او را تمام کند. بجز یکی از پزشکان که کارمند خودش بود هیچکس از ماجرا بویی نبرده بود. هنگامی که مری او را بخاطر این موضوع سرزنش کرد، دکتر به سادگی گفته بود:"خب ، من چیز خوبی در نگران کردن دیگران نمیبینم، بخصوص آنکه تو، قرار باشد بخاطر من نگران شوی عزیزم".

این بود داستان یک مرد با ارزشهای روحانیِ والا.
عیار و نشان های روحانیت آن دکتر به سادگی قابل مشاهده اند: شوخ طبعی و صبوری، شهامت و نجابت، فروتنی و فداکاری، عشق و پرهیز از خودپسندی. نمایشی از صفات نیک که شاید من حتی بدان صفات نزدیک هم نتوانم بشوم. این همان مردی بود که من با تکبر و تحکم سرزنشش میکردم بخاطر بی ایمانی اش!
این همان خداناباوری بود که من بر خود مسلم میدانستم که بایستی به راه راست هدایتش کنم!

بیل دابلیو
https://www.tg-me.com/weyar
Audio
موضوع :ایمان بی عمل مرگ است
تجربه دهنده:رضا از رفسنجان
مجید خلبان از اصفهان
جلسه مجازی نوبهار

@weyar
Audio
📚 کتابخوانی سیامک

🔷 قدم سوم

🔷 فایل چهارم " پایان "

🔷 الکلی های گمنام

https://www.tg-me.com/weyar
Audio
📚 کتابخوانی سیامک

🔷 قدم دوم

🔷 فایل سوم

🔷 الکلی های گمنام

https://www.tg-me.com/weyar
Audio
📚 کتابخوانی سیامک

🔷 قدم دوم

🔷 فایل دوم

🔷 الکلی های گمنام

https://www.tg-me.com/weyar
Audio
📚 کتابخوانی سیامک

🔷 قدم دوم

🔷 فایل اول

🔷 الکلی های گمنام
https://www.tg-me.com/weyar
سام
<unknown>
🔷 کارگاه

🔷 سعید سام

🔷 شیراز

https://www.tg-me.com/weyar
👑🅰️🅰️🤎👑🤎👑🤎👑

بزرگترین تناقض انجمن این است که می‌دانیم ما *نمی‌توانیم* بدون بخشیدن هدیه گرانبهای رهایی،آن را حفظ کنیم.
اگر گروهی از پزشکان به درمانی برای سرطان رسیده باشند و اگر هر یک از آنها *به خاطر خودخواهی* *باعث شکست مأموریت شود، دچار عذاب وجدان می‌شود‌‌* .
ولی این چنین شکستی حیات شخصی آنها را به خطر نمی اندازد.
*اما* در مورد ما: 👈 *اگر کسانی را که هنوز بیمار هستند را نادیده بگیریم،همیشه این خطر وجود دارد که زندگی و سلامت خود را از دست بدهیم.*
عجیب نیست که اجتماع ما،به اضطرار صیانت از خود،وظیفه و عشق،
به این نتیجه رسیده است که :
*فقط یک مأموریت بیشتر ندارد* ؛ انتقال پیام انجمن به کسانیکه هنوز نمی دانند *یک راه حل وجود دارد.*
کمیته پیام رسانی ناحیه ۱۵
[ 0917-705-3404 ]

🤍👑🤍👑🤍👑🅰️🅰️👑

https://www.tg-me.com/weyar
*عشق و ترس دو احساس متضاد*

28 فروردین

تمام اين شكستها باعث ايجاد ترس مي شوند.

(دوازده گام و دوازده سنت)

"ترس در زد؛ ايمان پاسخ داد؛ كسی آنجا نبود ." نمی دانم اين جمله از كيست، اما مسلما به وضوح توضيح می دهد كه ترس خيالی بيش نيست. اين خيال را خودم شكل داده ام. از دوران جوانی ترس را تجربه كردم و به اشتباه فكر كردم كه حضور آن باعث می شود كه شجاع شوم . نمی دانستم كه يكی ازتعريف های "شجاعت" "انجام كار درست علی رغم ترس " است .شجاعت لزوماً به معنای وجود نداشتن ترس نيست. در طول سال هايی كه عشق را در زندگی گم كرده بودم، ترس بر من مستولی شده بود . وقتی به گذشته نگاه می كنم ، می بينم زمانيكه بيشتر از همه از خدا می ترسيدم، هيچ لذتی در زندگی ام نبود . وقتی ياد گرفتم كه از خدا نترسم، يادگرفتم كه لذت را تجربه كنم.

https://www.tg-me.com/weyar
*پرورش ایمان*

1 اردیبهشت
"فكر نمی كنم بتوانيم كاری را در اين دنيا درست انجام دهيم، مگر با تمرين .
و فكر می كنم ما اعضای انجمن هم فقط با تمرين می توانيم به آنچه كه می خواهيم برسيم. ... ما بايد تمرين كنيم ... تا روحیه خدمت در وجودمان رشد كند. بايد تلاش كنيم تا ايمان بياوريم كه به راحتی حاصل نمی شود، به خصوص برای كسانی كه هميشه خيلی مادی گرا بوده اند و استانداردهای جامعه امروز را دنبال می كرده اند. اما فكر می كنم كه ايمان دست يافتنی است، آرام آرام حاصل می شود، بايد آن را پرورش داد. اين كار برای من آسان نبود و فكر می كنم كه برای هر كس ديگری  هم دشوار است. ..."  

(دكتر باب و پيشكسوتان)

ترس، اغلب نيرويی است كه مرا از به دست آوردن و پروراندن ايمان برحذر می دارد. ترس نمی گذارد كه قدردان نعمتهای زيبايی ،صبر، بخشش، خدمت و آرامش باشم.

https://www.tg-me.com/weyar
2024/09/30 19:34:08
Back to Top
HTML Embed Code: