Telegram Web Link
"من در جوانی به آدمهای باهوش غبطه میخوردم، اما الان به آدمهای مهربان"
هر روز این حرف ( که اینجا قدری بیشتر توضیح داده ام) جلوی چشمم رژه میرود.
و این آیه که "وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ.."

و هروز کارهای کوچک موثر (که در اینجا باز کرده ام) در چشمم بزرگ و بزرگ تر میشود تا کارهای بزرگ پوشالی

بخصوص این روزها که صعودهای فواره وار موقتی ولی چشم نواز و سقوط های آبشاروار مهلک ولی باشکوه را میبینم
و سرزنش ها و طعنه ها و مقایسه های افراد "موفق" را با خودم و امثال خودم میشنوم

هر روز بیشتر مصمم میشوم که مسیر "موفقیت" را همان بهتر که به اهلش بسپارم مسیر سخت "مهربانی و صداقت" را در پیش بگیرم
همین امروز در جلسه ای یک نفر میگفت جوان مومن باید رشد یافته و قوی باشد و مثال میزد از چندنفر که شرکت هایی راه انداخته اند و من‌ مدام فکر میکردم که قوی تر و سخت تر از شرکت داری، دروغ نگفتن، مهربانی کردن و جوانمرد بودن است و جوان مومن باید این را یادبگیرد.

جامعه ما دچار تورم کارآفرینان و مدیران موفق ثروت تولید کن و رکود بی سابقه پدران مهربان، همسران مشفق، دوستان صمیمی و یاران همدل است..

در چنین جامعه ای به قول آن شاعر مرحوم "من ترجیح میدهم که حاشیه ای خواندنی باشم، تا سطر ملال آوری از متن"
🔴پیامبر اسلام و غرب

یک عهدی داشتم با خودم که پیامبر عزیز و عظیم الشان اسلام را لااقل در ایام وفات و ولادت، با یک مطلب هم که شده یاد کنم. حالا دیر شده ولی قضایش را به جا می‌آورم! قبلا هم این مطلب را نوشته بودم.

قرآن درمورد پیامبر میفرماید: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ.. (159 آل عمران)
یعنی تو به خاطر مرحمت الهی با مردم مهربان شدی که اگر تندخو بودی از دور تو پراکنده می‌شدند. این آیه از آن آیه های testable است. یعنی می‌توان صحت و سقم آن را بطور تجربی سنجید. تاریخ غرب از قرون وسطی تا الان، پر است از ارائه تصویر خشن، بی‌رحم و جنگ طلب از پیامبر اسلام.
اما آیا این تصویر واقعی است؟ این آیه می‌گوید اگر واقعا تو خشن بودی، از حول تو پراکنده می‌شدند. ولی نشده‌اند. الان حدود 2میلیارد مسلمان وجود دارد که با رشد بیشتر نسبت به 2.2 میلیارد مسیحی، به زودی اسلام به پرجمعیت‌ترین دین جهان تبدیل می‌شود. مساله این است که به رغم همه تخریبها، توهین‌ها و پروپاگاندای رسانه‌ای علیه دین اسلام و شخص پیامبر عزیز اسلام، این رشد روز به روز بیشتر می‌شود. اما این واقعیت به معنای این نیست که ما بی‌تفاوت باشیم و مسئولیتی به عنوان مسلمان، گردن ما نباشد.

🔹در دو مقطع در سال‌های اخیر فشارها و توهین‌ها در رسانه ها علیه پیامبر و دین اسلام، شدت گرفت. اینکه می‌گویم شدت گرفت یعنی به مساله اول و به مهمترین موضوع ذهنی اهل فرهنگ و سیاست و حتی مردم عادی تبدیل شد. یکی بعد از فتوای امام خمینی(ره) به قتل سلمان رشدی بعد از نوشتن کتاب آیات شیطانی و دیگری بعد از 11 سپتامبر. بخصوص دومی تاثیر عجیبی داشت. نه تنها اسلام که خود دین مورد هجمه قرار گرفت. دین گریزی و الحاد نظری برای اولین بار توسط آتیست‌های علمی (داوکینز، دنت، هیچنز و هریس) تبدیل به دین ستیزی شد. برخی از آنها مثل هیچنز و هریس تقریبا مهمترین دلیل ضدیت با دین را خطرناک بودن آن می‌دانند که بهترین شاهد آن را هم طالبان معرفی می‌کنند.

🔹بعد از هردوی این وقایع همچنین فرصت مغتنمی هم فراهم شد برای معرفی اسلام. اسلام شناسان و محققان دین‌شناس و پاک طینت از هر مسلکی، کتاب‌هایی نوشتند و کارهای فاخری تولید کردند. یکی از کتاب‌های بسیار خوب که در فضای بعد از فرمان امام(ره) و در دفاع از اسلام نوشته شد، Muhammad: A Biography of the Prophet نام داشت که توسط خانم Karen Armstrong، یک دین شناس تقریبا بی‌دین انگلیسی نوشته شد و به یکی از پرفروش‌ترین کتابها در همان سالها تبدیل شد. این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است.
یک کتاب خوب دیگر که بعد از 11 سپتامبر نوشته شد، "قلب اسلام" نوشته سیدحسین نصر است که اینجا قبلا آن را معرفی کردم.

فصل اول کتابِ خانم آرمسترانگ به نظر من یک مقاله جامع، تحلیلی و informative درمورد زمینه‌های تاریخی برخوردهای خشونت آمیز بین اسلام و غرب است. حرف او تلویحا این است که موارد اندک و نادر در برخورهای خشونت آمیز مسلمان با دیگران، انتقام ناخودآگاه یک امت از تحقیرها، توهین‌ها و خشونت‌های زیاد و به درازای یک تاریخ در غرب است که علیه پیامبر اسلام و مسلمانان صورت گرفته است.
اما او دلیل فراگیر شدن و غلبه گفتمان تخریب اسلام در غرب را نشناختن و نشناساندن اسلام و تاریخ برخوردهای اسلام و غرب می‌داند. مثلا می‌گوید جالب است که کشتار مسلمانان بوسنیایی توسط مسیحیان و کشتار مسلمانان فلسطینی توسط یهودیان، چندان بازتابی ندارد و به عنوان خشونت دینی تلقی نمی‌شود، ولی درمورد مسلمانان یک حمله انتحاری بازتاب وسیعی پیدا می‌کند. چون اینطور جا انداخته‌اند که اسلام دین خشونت است و مسیحیت دین صلح است.

🔸اینکه می‌گوید این ناشی از نشناختن اسلام و پیامبر در غرب است، باید امثال ما که در حکومت اسلامی با بودجه‌های کلان دینی، کار درخوری برای معرفی چهره تابناک پیامبر عزیز اسلام نکرده‌ایم، دردمان بگیرد و از خجالت آب شویم...
بودجه‌ها و انرژیهای ما در حوزه و.. صرف امور بسیار فرعی‌تر میشود. (مثلا امسال شنیدم که در مواردی بجای "وفات" از "شهادت" پیامبر اسلام استفاده کرده‌اند تا لابد همین یک موضوع مشترک را هم تبدیل به مایه تفرقه بین شیعه و سنی کنند!)

اما امروز که ما به اندازه کافی متخصص، سواد و حتی انگیزه برای نوشتن چنین آثاری نداریم، بهتر است از کتاب‌های خارجی استفاده کنیم و وارد کننده باشیم که همین تخریب‌ها، لااقل روی خودمان کمتر اثر بگذارد. باید نهضت ترجمه آثار اسلام شناسان منصف را راه بیاندازیم و خوشبختانه من اخیر می‌بینم بعضی جاها مثل انتشارات حکمت، کتابهای خوب و زیادی درمورد پیامبر ترجمه و منتشر کرده‌اند. و لازم است که با دل کندن و قطع امید از نهادهای حوزوی، دانشجویان و محققانی با بودجه‌های مردمی به ترجمه و بعدا تالیف آثار مشابهی بپردازند.
یک استدلال آتیست ها این است که منشا بیشتر جنگها و تنشها در جهان معاصر، دین است.
جدول بالا مربوط به کتابی است با عنوان The Irrational Atheist که در جواب اینها نوشته شده. در اینجا برای اینکه نشان دهد استدالال آتیستها پوچ است، میگوید مذهبی ترین کشور غرب که آمریکا باشد در ۲۳۰ سال ۱۷ جنگ کرده. یعنی هر ۱۴ سال یک جنگ جدید. بعد میگوید شاید فقط منشا یکی از آنها خشونت مذهبی باشد که همان جنگ افغانستان است. در بقیه مقاصد دیگری مثل پول و استعمار و کشورگشایی، منشا شروع جنگ بوده.

جالب است بدانید که امریکا همانطور که عضو پیمان کیوتو نشده، به عضویت دیوان بین المللی کیفری که به بررسی جنایات جنگی میپردازد هم درنیامده.
نمیدانم چطور مردم مکزیک، کوبا، ژاپن، ویتنام، کره، هندوراس، پاناما، چین، افغانستان، سوریه و عراق تاریخ خود را نوشته اند و روایت میکنند ولی این را میدانم که هیچ نسلی از این کشورها -چه این جنگها را دیده باشد و چه ندیده باشد- نمیتواند خودش آب تطهیر بر دستان به خون آغشته آمریکا بریزد...
🔴حکمت اربعین
https://www.tg-me.com/asrneshini/3567
این عنوان نشستی است که از طرف پژوهشکده هنر و فرهنگ اسلامی برگزار میشود و بنده هم در آن ارائه ای دارم با این عنوان:
" راهپیمایی اربعین و اسلام در دنیای معاصر: مسائلی که حل میشود و چالش هایی که باقی میماند. "
زمانبندی و عناوین بقیه ارائه ها در اینجا قابل مشاهده است.

مساله من در این ارائه، "اسلام در دنیای معاصر است" و ادعای اصلی این است که این رویداد بزرگ درعین داشتن قابلیت تحلیل و تقویت برخی از مسائل اسلام در دنیای معاصر، مثل "تکثر فرهنگی در عین وحدت دینی"، "حضور اجتماعی زنان" و "بازآفرینی نگاه انسان مدارانه"، با برخی دیگر از مسائل مهم اسلام در دنیای امروز، بی نسبت است.
این مسائل دسته دوم را من دو بخش میکنم:
بخش اول "چالش های دنیای معاصر(غرب) با اسلام " است که اهم آنها از این قرار است: جنسیت و مساله زنان، جهاد و خشونت، سیاست و حکومت، مهاجران مسلمان.

بخش دوم، شامل "چالش های اسلام با دنیای معاصر" است که مهمترین این چالش ها در جوامع اسلامی: دموکراسی، علم و فناوری، رسانه و تغییرات فرهنگی و اجتماعی و اقتصاد و سرمایه داری است.

بنا به اقتضا وقت، توضیحاتی درمورد هرکدام ارائه میکنم و در نهایت پیشنهادم این است که درمورد اربعین نه باید آن را نادیده گرفت و تضعیف کرد و نه درباره آن اغراق کرد و تصور کرد که همه مسائل ما را حل میکند و ما را از تلاش های علمی و هنری و... در معرفی اسلام و در حل چالش های جوامع اسلامی در نسبت با غرب، بی نیاز میکند.
🔴 هضم چپ و حذف انقلاب
گزارشی تحلیلی از مقالات محمد قوچانی در مهرنامه با تأکید بر مقاله "احیای دهه 70"
۱/۳
 
(این مطلب را تقریبا ۴ سال پیش نوشتم. زمانی که نیروی جوانی و شور سیاسی بیشتر از الان بود. و غرور ناشی از پیروزی در دو انتخابات مجلس و خبرگان بعد از ریاست جمهوری، قوچانیِ تازه به کارگزاران پیوسته را سرمست کرده بود. هم بی پرده خاتمی -و درواقع گذشته خودش را- به چالش میکشید هم مبانی انسانی-اجتماعی انقلاب را، هم ارزش های غربی مثل دموکراسی خواهی را و هم حتی جنبش سبز را. همه اینها برای صاف کردن جاده سرمایه داری و تثبیت جریان "راست" به عنوان الگوی -به زعم او- ایده آل حکمرانی در جمهوری اسلامی. و پیشنهاد مدل منحصر به فرد "توسعه چین" که به توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی و با حاکم کردن جو امنیتی و نفی آزادیهای اجتماعی رسیده است.
احساس کردم یادآوری این رجزهای مستانه - که امروز تبدیل شده به افسانه- در بالای سر جسم بی جان این جریان، مفید باشد.
این خلاصه سیاستِ روی دورِ تند افتاده کشور ماست.
از دوستی که یادآوری کرد چنین مطلبی را قبلا نوشته بودم هم سپاسگزارم. )
 


محمد قوچانی سردبیر مجله مهرنامه و عضو شورای مرکزی کارگزاران، پروژه مهمی را در مهرنامه شروع کرده است که به تبیین مبانی فکری و راهبردی جریان اعتدال یا در نگاه کلی‌تر، جریان راست، اختصاص دارد.
در ابتدا لازم است به دو مقدمه حاشیه‌ای اشاره کنم:

1- باید‌ اعتراف کنم برخلاف تصور پیشین بنده، جریان راست در ایران پرنفوذترین، ریشه‌دارترین، پرطرفدارترین، ثروتمندترین و دارای بیشترین اندوخته نظری و تجربی است. من پیش‌ازاین جریان راست را مساوی "اصول‌گرایی" می‌دانستم که ریشه آن یکسری اخراجی‌های دولت آقای موسوی و حداکثر جامعه روحانیت بودند؛ ولی با بررسی نظری و تاریخی دقیق‌تر متوجه شدم، جریان راست، بصورت بالفعل یعنی آقای هاشمی و مبانی آن ریشه در مباحثات فقهای سنتی از میرزای نائینی و آیت‌الله بروجردی تا مراجع فعلی، از یک سو و تاریخ توسعه‌یافتگی و صنعتی‌شدن چین، شوروی و امریکا از سوی دیگر دارد.

2- محمد قوچانی با تغییر موضع سیاسی از اصلاح‌طلبی به سمت کارگزاران و عضویت در شورای مرکزی کارگزاران و آوردن کل تجربه و سرمایه رسانه‌ای خود پشت این جریان، در ظاهر خدمتی بزرگ و تاریخی به این جریان سیاسی کرده است؛ ولی واقعیت این است که "رسانه" برای جریان راست که "امنیتی بودن" عَرَض ذاتی آن است، مثل برخی جراحی‌های زیبایی است که ظاهر فرد را بهتر می‌کند ولی در درازمدت او را زشت و از درون تضعیف می‌کند!
حرف‌هایی که امروز قوچانی به‌عنوان مبانی فکری و راهبردهای تشکیلاتی جریان اعتدال یا به قول خودش "راست مدرن" مطرح می‌کند، جریانات مقابل آن سال‌ها باید سعی می‌کردند تا بفهمند.

آنچه در ادامه می‌آید برمبنای مقاله "احیای دهه 70"[1]و با اشاره به مقالات "اسلام‌گرایی علیه اسلام"[2]و "توحید و تکفیر"[3]است.
قوچانی در مقاله مهم "احیاء دهه 70" بعد از مدت‌ها نقد و نفی مبانی جریانات رقیب، این بار و بعد از اعتماد به نفسی که از نتایج انتخابات مجلس دهم به دست آورده، به طرح جزئیات ایجابی از مبانی فکری و اندیشه‌های راهبردی جریان اعتدال می‌پردازد. او در این مقاله و مقالات قبلی به سه جریان اصلی به‌عنوان رقیب جریان اعتدال اشاره می‌کند که ازاین‌قرار است:

1- جریان چپ سنتی و سوسیالیست‌های مسلمان (مصداق بارز آن دولت میرحسین موسوی است)

2- جریان انقلاب اسلامی (مصداق بارز آن امام خمینی و برخی اعضا شورای انقلاب مثل آیت‌الله خامنه‌ای و شهید بهشتی است)

3- جریان چپ مدرن و لیبرال (مصداق بارز آن دولت اصلاحات و جریان رادیکال آن جنبش سبز است)

دوتای اول یعنی جریان چپ سنتی، و جریان انقلاب را قوچانی از یک آبشخور می‌داند. او در مقاله "اسلام‌گرایی علیه اسلام" سعی می‌کند مبانی جریان انقلاب را در مارکسیسم، صهیونیسم و اهل سنت ریشه‌یابی کند. قوچانی به سیاق فقهای سنتی هر نوع تلقی ایدئولوژیک از دین و خارج از حیطه فقه سنتی و رساله عملیه را التقاط در دین می‌داند. شرح مبسوطی از این نگاه او در اینجابیان شده است. او براین اساس "حکومت اسلامی" را مثل "وحدت اسلامی" و "عدالت اجتماعی" ترکیب‌هایی التقاطی می‌داند و درنهایت در مقابل جریان انقلابیِ معتقد به حکومت اسلامی، بهترین نوع حکومت دینی را حکومت سلطنتی با نظارت فقها می‌داند. یعنی چیزی که در دوره مشروطه مطرح شده بود.
لذا محور اصلی انتقادات قوچانی به جریان چپ سنتی و انقلاب در این مقاله، "ایدئولوژی گرایی" موجود در این جریانات است که به نظر قوچانی همین مبنا است که سر از "خشونت" و "بهشت اجباری" و "کهریزک" و درنهایت "داعش" درمی‌آورد. در مقاله "توحید و تکفیر" هم قوچانی مطلب تازه‌ای نمی‌گوید مگر اینکه با یک بررسی تاریخی، سعی می‌کند سرِ رشته ایدئولوژی‌گرایی در انقلاب را به "سید علی خامنه‌ای" نسبت دهد.
۲/۳
اما جریان سوم یعنی جریان چپ مدرن و دولت اصلاحات، شاید برای اولین بار در مقاله "احیای دهه 70" مورد نقد قوچانی قرار می‌گیرد. نقدی که زمینه را برای طرح ایجابی او یعنی مبانی نظری اعتدال فراهم میکند.
لُب انتقاد قوچانی به چپ مدرن، "دموکراسی خواهی" و " تقدم توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی" است. این نقدی است که او بر جریان انقلاب هم وارد می‌داند.
قوچانی محور و معیار بودن "رأی اکثریت" در انقلاب اسلامی را اشتباه می‌داند و معتقد است برای توسعه اقتصادی، "رقابت جریانات" باید جایگزین "رأی اکثریت" شود. همان‌طور که کشورهای توسعه‌یافته‌ای مثل انگلیس و آمریکا از نیمه قرن 19 قانون رأی همگانی را صادر کردند، درحالی‌که چند قرن قبل از آن به توسعه صنعتی رسیده بودند.

قوچانی بعد از نقد چپ مدرن و نشان دادن "توسعه اقتصادی" به‌عنوان راهبرد اصلی جریان اعتدال یا همان راست مدرن، در این مقاله دو کار می‌کند:

1- نشان دادن راهبردی که جریان راست از بعد قطعنامه 598 برای پیاده کردن این نظریه در پیش گرفته است.
2- نشان دادن مدل توسعه اقتصادی که این جریان از میان مدل‌های موجود در جهان اتخاذ کرده است.

شاهکار قوچانی در این مقاله در مورد اول است (یا بهتر است بگوییم شاهکار آقای هاشمی، چون قوچانی در اینجا فقط نقل  تاریخ می‌کند) او به‌خوبی نشان می‌دهد آقای هاشمی چطور اولاً مانع بزرگی به نام "جنگ" را که گفتمان "مقاومت"، "جهاد"، "استکبارستیزی" و حتی "چپ‌گرایی" را تقویت می‌کرد، با تبدیل شعار "جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم" به شعار "جنگ، جنگ، تا پیروزی" و از آن، به شعار "جنگ، جنگ تا پیروزی در یک عملیات بزرگ"، از میان برمی‌دارد.
 ثانیاً چطور ایشان به تعبیر قوچانی،"جمهوری دوم" را در دهه هفتاد که باز به قول او "زودتر از تقویم و با پذیرش قطعنامه شروع شد"، پایه‌گذاری می‌کند. قوچانی از دو تغییر عمده در این دوره نام می‌برد. یکی "تغییر حقوقی" که همان تغییر قانون اساسی و حذف نخست‌وزیری است که دست شخص دوم کشور یعنی رئیس‌جمهور را بازتر می‌کند. و دیگری "تغییر حقیقی" است.
"تغییر حقیقی" همان "استحاله" در ادبیات امنیتی و "رفرم" در علوم سیاسی است. مواردی که قوچانی برای آن برمی‌شمارد بسیار مهم است:

1-روشنفکری: بعد از جنگ اولویت اول کشور بازسازی است و این نیاز به مبانی تئوریک محکمی دارد که هر نوع استفاده از علم و تکنولوژی جدید را مشروعیت بخشد. مقاله "قبض و بسط تئوریک شریعت" سروش که در آن معرفت دینی هم‌پای معرفت علمی قلمداد می‌شود، شروع مسیر جدید است که روشنفکری دنبال می‌کند. قوچانی این مقاله در تشیع به لحاظ اهمیت با "منشأ انواع" داروین قابل مقایسه می‌داند!

2- برنامه توسعه: برنامه توسعه محمل سازندگی و به تعبیر بهتر مدرنیزاسیون بعد از جنگ است. تعدیل اقتصادی، شامل آزادسازی قیمت‌ها و خصوصی‌سازی، محور اصلی برنامه توسعه بعد از جنگ است. قوچانی شروع اولین برنامه توسعه جمهوری اسلامی را سال 69 می‌داند(که به نظر درست نیست!) و در آن آقای هاشمی به اسم خصوصی‌سازی، بخش عمده دولت را به شبه دولت واگذارد کرد.

3- صورت‌بندی جدید جناح‌های سیاسی: واقعی‌تر شدن رقابت‌های انتخاباتی و ظهور جریان جدید کارگزاران سازندگی در مجلس پنجم، نزاع سنتی چپ سوسیال/ راست محافظه‌کار را تغییر داد. این جریان که به تکنوکرات‌ها معروف بودند را چپ‌ها، راست مدرن و راست‌ها، لیبرال جدید می‌دانستند.

4- رنسانس فرهنگی:فضای فرهنگی کشور در این دهه شاهد ظهور موسیقی پاپ، فیلم‌های اجتماعی و روشنفکری همچون عروس (افخمی)، هامون (مهرجویی) و رمان‌ها و تئاترها و شعرهای جدیدی بود. همچنین در عرصه مطبوعات تغییرات زیادی روی داد. به چپ منشعب از نهضت آزادی اجازه انتشار "ایران فردا" داده شد و گروهی از سازمان مجاهدین نشریه "عصر ما" را راه انداختند که در آن به بازاندیشی چپ اسلامی می‌پرداختند. همچنین عده‌ای از چپ‌ها مثل حجاریان، تاج‌زاده، امین زاده و.. به دانشکده‌های علوم انسانی رفتند و تحصیلات تکمیلی خود را در جامعه‌شناسی، حقوق، علوم سیاسی و.. انجام دادند.

5- تأسیس اتاق فکر نظام در "مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری"
این مرکز منشأ اکثر تحولات سیاسی بعدی تا به امروز است. قوچانی معتقد است، آقای هاشمی مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری را به‌عنوان اتاق فکر دولت (نظام!)، تأسیس می‌کند و در آن موسوی‌خوئینی‌ها که بعد از رهبر شدن آیت‌الله خامنه‌ای، دل خوشی از نظام ندارد، را به پیشنهاد آیت‌الله موسوی اردبیلی، رئیس مرکز می‌کند تا چپ‌ها را از دست ندهد و به قول قوچانی "آموزش ضمن خدمت" برای آن‌ها برگزار کند! اعضا دیگری که هاشمی در آنجا منصوب می‌کند میرحسین موسوی، خاتمی، ولایتی، محسن رضایی، حسن حبیبی و چند نفر دیگر بودند. اعضا بعدی که خود موسوی‌خوئینی‌ها اضافه می‌کند مثل عباس عبدی و حجاریان، همه چپی هستند. این موضوع محل اختلاف بین موسوی‌خوئینی‌ها و هاشمی می‌شود.
۳/۳

اختلافی که به‌زودی به کناره‌گیری موسوی‌خوئینی‌ها منجر می‌شود. بعد از او حسن روحانی که پیشنهاد  وزارت اطلاعات را در دولت هاشمی نپذیرفته و دبیر شورای عالی امنیت ملی شده، به مدت 21 سال (از 71 تا 92) ریاست این مرکز را به عهده دارد.
نکته جالب این است که از سال 68 تا 76، این مرکز ذیل نهاد ریاست جمهوری بوده و در سال 76 با آخرین حکم آقای هاشمی به‌عنوان رئیس‌جمهور، از ریاست جمهوری به مجمع تشخیص مصلحت نظام منتقل می‌شود!
این مرکز مجله‌ای دارد به نام "راهبرد" که در دوره اول(از 71 تا 76)، سردبیر آن عطاالله مهاجرانی بود. در این دوره اکثر مقالات پیرامون توسعه سیاسی و در نقد سرمایه‌داری نوشته می‌شود. اگرچه اکثر نویسندگان مجله در این دوره مثل حجاریان، علوی تبار و عبدی از جریان چپ بودند ولی برخی متفکران انقلابی مثل حسین کچوییان و عماد افروغ هم همراه جریان چپ در نقد توسعه می‌نوشتند. در دوره دوم مجله راهبرد، سردبیر آن محمود سریع القلم می‌شود و به طبع سیاست‌های مجله و قالب محتوایی آن به نفع توسعه اقتصادی تغییر می‌کند. نویسندگان این دوره غیر از خود سریع القلم، غالباً مسعود نیلی، موسی غنی نژاد و محمد طبیبیان هستند.
قوچانی برای تبیین مدل توسعه مورد نظر دولت اعتدال از میان کتاب‌های تألیف شده و ترجمه شده در دوره ریاست روحانی بر مرکز، شواهد متعدد نقل می‌کند و نشان می‌دهد مدل مورد نظر آن‌ها مدل توسعه چین است. چین در دوره رهبری "دنگ شائوپینگ" سعی می‌کند مدلی برای توسعه خود طرح‌ریزی کند که به فضای بومی و ملی چین نزدیک‌تر باشد. اگرچه خود چینی‌ها معتقدند این مدل به‌هیچ‌وجه قابل نسخه‌برداری در جای دیگری نیست، ولی روحانی و سریع القلم این مدل را برای توسعه ایران انتخاب می‌کنند. در کتاب "چینِ نو" که مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص در سال 83 منتشر کرد و حسن روحانی هم مقدمه‌ای بر آن نگاشته، اصلاحات سیاسی در چین را  پنج مرحله می‌داند: 1- کاهش نقش ایدئولوژی 2- تفکیک انقلاب از دولت 3-تقدم رهبران غیرنظامی بر نظامی 4- پرهیز از رادیکالیسم سیاسی 5-اصل صلح در سیاست خارجی
قوچانی بازخوانی توسعه چین را غفلت جریان چپ می‌داند و اصلاح‌طلبانی که به احمدی‌نژاد برای رابطه با چین انتقاد می‌کردند را تمسخر می‌کند. او مقاله "احیای دهه 70" را با ذکر مقالات و سخنرانی‌هایی از روحانی در دوره قبل از ریاست جمهوری او که در تائید سیاست‌های توسعه چین است و ذکر این نکته به پایان می‌برد که روحانی امتداد دولت هاشمی است و برای احیاء "دوره طلایی دهه 70 " آمده و به‌رغم اختلافات در مبانی، به‌جز جریانات رادیکال راست و چپ (مثل جنبش سبز که به نظر قوچانی یک حرکت رادیکال بود که به ضرر جریان چپ تمام شد)، بقیه ذیل ائتلاف فراگیر اعتدال تعریف می‌شوند.


[1]سرمقاله شماره 46، ویژه‌نامه نوروز 95 مهرنامه
[2]سرمقاله شماره 37 مهرنامه
[3]سرمقاله شماره 44 مهرنامه
Forwarded from H4E
#مهاجرت_به_علوم_انسانی
پیش نشست اول همایش علوم انسانی به مثابه حرفه

آیا تغییر رشته به علوم انسانی تصیم صحیحی است؟
تجربه های مشابه چه کمکی در این تصمیم می کند؟
چه افقی پیش روی این تصمیم است؟

میزگرد با حضور:
🔹سید علی روحانی، دکتری اقتصاد
🔹جواد درویش، دکتری فلسفه
🔹محسن صبوریان، دکتری جامعه شناسی

سه شنبه 10 دی ساعت 16:30
سالن اجتماعات گروه فلسفه علم دانشگاه شریف

⚠️این تبلیغ را برای علاقه مندان به علوم انسانی بفرستید
@H4E98
🔴 وقتی همه خواب بودیم..
 
وقتی همه حواس‌ها مشغول استراماچونی و گلهای جهانبخش و عکس هنرپیشه‌ها با کاج‌های کریسمس بود، یک دفعه با یک سیلی از خواب بیدار شدیم.
دیدیم نه، انگار این دنیا فقط دنیای کاج و شهد و شربت نیست، دنیای باروت و دشنه و دشنام هم هست.

نمی‌خواهم حرف احساسی بزنم و بگویم ما آرامش خود را مدیون قاسم سلیمانی‌ها هستیم. نه اتفاقا ما مدیون استراماچونی‌ها هستیم. مگر چه لذتی هست در بیداری و دیدن حقیقت؟ اگر تقدیر همه ما مرگ است، "ندانیم و بمیریم بهتر است." خواب باشیم، کم دردتر است.
پس باید استرامواچونی‌ها حفظ شوند و سرتیتر باشند. نه تنها خودشان که استوری همسرشان باید در مقابل چشم ما باشد. پس باید اینستاگرام فیلتر نباشد. حتی اگر خارجی باشد، فاسد باشد و به آزادی و شعور ما تجاوز کند.
ما به مخدرهای قوی احتیاج داریم، به هرچیزی که خوابمان را سنگین و سنگین‌تر کند. که نه درد بی‌عدالتی داخلی را احساس کنیم، نه زخم سیلی خارجی را.

🔹این ماحصل نسخه‌ای است که عقل بشر تا به امروز برای چپاول، تجاوز و تحقیر؛ بدون درد، بدون خون‌ریزی و بدون هزینه، به آن رسیده است. و حقیقتا کشف بزرگی است. در تراز کشف داروی سل و وبا است. چه چیزی بهتر از این می‌تواند سایه جنگ‌های صلیبی، جنگ‌های جهانی، حکومت نازیسیم و کشتارهای اسکندر و چنگیز و هیتلر و استالین را از ‌سر بشریت کم کند؟

به این نسخه با تسامح در فلسفه سیاسی از زمان هگل به بعد می‌گویند "راست گرایی". به دلالت‌ها و مصادیق سیاسی و جناحی آن هم کاری ندارم.
توصیه این تفکر برای تنظیم ارتباطات، در یک جمله این است: رحماء علی الکفار، اشداء بینهم! یعنی سرت جلوی چپاول‌گر، کج؛ و گردنت برای مردم ضعیف، کلفت باشد!
در اینجا چپاول‌گر همان است که قدرت دارد و قدرت را همان دارد که پول دارد. لذا آمریکا هم که مروج این نسخه است، اگرچه قدرت جهانی است، اما سرِ سردمدارانش درمقابل سرمایه‌داران کج است.

دولت‌ها و ملت‌ها به میزانی که از این نسخه پیروی کنند و داروهای خود را به موقع مصرف کنند، به همان اندازه آرامش دارند. عربستان، امارات و قطر در راس هرم درست مصرف کردن هستند. اینکه چرا این کشورهای اسلامی در راس هستند، دلیل اسلامی دارد.
فرقه کلامی اشعری معتقد است، خداوند قادر مطلق است یعنی هیچ چیز در مقابل او از خودش اراده و اختیاری ندارد. در عالم، جبر محض حاکم است. هرچه پیش می‌آید از تقدیر است و درمقابلِ تقدیر الهی فقط باید تسلیم بود. ابن زیاد بعد از واقعه کربلا به حضرت زینب می‌گوید: "خدا را شکر، این خدا بود که شما را کشت."
پس تقدیر الهی آمریکا را ارباب جهان کرده و امریکا هم نسخه راست‌گرایی و سرمایه‌داری را برگزیده، باید خدا را شکر کرد و به دامان آن رفت تا هم در امان ماند و هم رضایت خدا را جلب کرد. هیچ بدی هم ندارد! چون بدی و خوبی را هم خدا اراده می‌کند. حسن و قبح در مکتب اشعری، شرعی است. پس هرچه پیش آید هم ما را خوش آید هم خدا را خوش آید!

جریان مقابل اشعری می‌گوید خوب و بد معیار دارد. عدل خوب است و هیچوقت بد نمی‌شود. ظلم بد است و هیچوقت خوب نمی‌شود. حتی اگر به حکم حاکم شرع باشد. خدا هم هیچگاه امر به ظلم نمی‌کند: وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ. و خدا هرگز اراده، اختیار و آزادی انسان را سلب نمی‌کند. پس سرنوشت انسان دست خودش است. این جریان را معتزله و شیعه نمایندگی می‌کنند.
در اندیشه شیعیان، مسلمان باید مسلمانِ قرآنی باشد یعنی"اشدا علی الکفار و رحما بینهم؛ " و باید مسلمان نهج‌البلاغه‌ای باشد که اگر خلخال از پای زن یهودی بدزدند، او بمیرد.

در اشعریت، شما در قدرت ظلم می‌کنی و در ضعف، بردگی. و هردو هم خوب است.
اما اگر مسلمان نهج‌البلاغه‌ای هستی، در قدرت باید عدالت بورزی (در حد داغ کردن دست برادرت برای مطالبه بیشتر از بیت المال) و در ضعف، عزت داشته باشی و بردگی نپذیری.

در اشعریت خوب و بد شرعی است. پس شما در اشعریت به عقل احتیاج نداری ودر مقابل سرنوشت، قدرت تغییر نداری. پس باید از مخدر  استفاده کنی و عقل را به خواب ببری که کمتر درد بکشی. اما در شیعه خوب و بد عقلی است. باید عقل را زنده و بیدار نگه داری که خوب و بد را تشخیص دهی.

🔹ما امروز مسلمان اشعری هستیم یا مسلمان نهج‌البلاغه‌ای؟

آیت الله جوادی آملی میگوید: "ما با نهج البلاغه انقلاب کردیم و با رساله می‌خواهیم جامعه را اداره کنیم."
رساله یعنی تعبد و تقلید. یعنی تعطیل عقل. در جای خودش و در فروع اشکالی ندارد. اما اگر تقلید و تعبد محض در اصول آمد، در امور اجتماعی آمد، در اندیشه و عدالت و آزادی آمد، از ما مسلمان اشعری می‌سازد، نه مسلمان نهج‌البلاغه‌ای.
برای مسلمان اشعری اتوپیا، عربستان است. او نه اگر ظلم و نابرابری ببیند و حق اش پایمال شود، حالی برای اعتراض دارد؛ و نه با لکه دار شدن غرورش به خاطر ترور سردار پرافتخار ملی‌اش، نایی برای انتقام...
امروز بدون دلیل زنگ زد. همیشه وقتی کار داشت تماس میگرفت. گفت اینقدر اعصابم خراب بود که از سر کار بیرون زدم. هیچ وقت غرورش اجازه نمیدهد به من احساسش را بگوید. ولی امروز دیدم که دنبال یک گوش شنوا بود که احساسش را بگوید. از اتفاق امروز و این یک هفته گفت. هیچ وقت جز انتقاد و اعتراض چیزی درمورد کل این نظام نگفته. ولی میگفت تمام این چند روز اخیر داشتم از نظام دفاع میکردم و سناریو زدن هواپیما را کار کثیف رسانه های خارجی میدانستم. میگفت ولی امروز از صبح به هم ریختم. نمیدانم خدا چه برنامه ای برای ایران دارد و این همه مکافات به عقوبت چیست. میگفت به هرحال عدل خدا در جهان حکفرماست.

من هم از صبح خشم داشتم. بعد از این تماس بغض داشتم و الان بعد از ۴ ساعت حضور بین دانشجویان ناراحت و خشمگین دانشگاه، اشک دارم.
مصائبی که اگر در طول یک سال بر قومی ببارد، سخت هضم میشود، در یک هفته بر ما نازل شده
یک هفته است که بلا را با بلا دفع می کنیم و درد را با درد، درمان...
و ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

اما خدایا! تو برای ما همان خدای باران بمان و خدای انتقام نباش. خطاهای خود ما موجب سختی مضاعف شده، تو دیگر به خاطر اشتباه و گناه، این تنور را شعله ور نکن.
خدایا! ما را در این سیاره رنج تنها رها نکن..
🔴کتاب سوزی و بت سازی

امام موسی صدر در مقاله "محمد(ص) پیامبر بت شکن"، مهمترین نقش انبیا را آزاد کردن انسان ها از بندها و بت هایی میداند که همه این بت ها ریشه در جهل انسان دارند.
ایشان مهمترین این بت ها را که پیامبر علیه آنها به پاخاست، چنین برمیشمارد:
اولین آن، "بت قبیله گرایی" است. یعنی تفرقه و جدایی به جای اتحاد.
دومین آن، "بت علم گریزی" است. بتی که به مردم اجازه نمیداد به مشاهده ها و تجربه های مستقم خود، اعتنا کنند. پیامبر گفت "علم بیاموزید حتی اگر در چین باشد"، تا به وسیله "علم تجربی" اجازه شیادی و خرافه سازی به کسی ندهند.
سومین آن "بت پذیرش ظلم و ظالم" است. پیامبر تصریح کرد هرجا بوی ظلم استشمام میشود، باید علیه آن انقلاب کرد و تفاوت و تبعیضی بین مردم نباید باشد.
چهارمین آن "بت ثروت" است.
پنجمین آن "بت خدایان شرک" چه از نوع بشری چه سنگی آن است.
ششمین آن "بت تفال و تنجیم و طالع نحس و.." است.
هفتمین آن "بت سنت های غلط" است. سنت هایی که هیچ منشا عقلایی ندارند و به صرف عادت و سنت، از آنها پیروی میشود.
و در نهایت هشتمین و بزرگترین آن "بت خودخواهی" است. یعنی بت بی اخلاقی و تکبر که پیامبر(ص)، مبارزه و شکستن آن را جهاد اکبر خواندند.
Iran
Chaartaar
سرد و مست و تلخ و تنها
تو بگو که همین فردا
چه به جز غم ما دارد
🔴 مصاحبه مردم با نظام

کتاب "هاشمی بدون رتوش" مصاحبه صادق زیباکلام با مرحوم هاشمی است. زیباکلام در این کتاب خودش در قامت یک تحلیلگر است و گفتگوها مثل مناظره جلو میرود. من دربسیاری از موارد (نه همه موارد) موضع زیباکلام را حرف مردم؛ و موضع مرحوم هاشمی را پاسخهای رسمی نظام میدانم.
ویژگی مرحوم هاشمی در این مصاحبه ها صراحت اوست لذا راحت تر میتوان موضع رسمی نظام را از زبان او فهمید.
در یکجا زیباکلام به انتخابات مجلس هفتم اشاره میکند که مشارکت درتهران زیر ۳۰ درصد بود. او میگوید اینکه اصولگرایان در این انتخابات با رای بسیار پایین برنده شدند مهم نیست.
واساسا اینکه جریان الف برنده شود یا ب، اینقدر مهم نیست که شکاف بین مردم و نظام تا حد زیاد باشد و عیان شود.
مرحوم هاشمی اما گرچه اصولگرا نیست، معتقد است نظام با کمتر از این مشارکت هم سرپا میماند. میگوید در مواقع خطر ما با ۲۰ درصد مردم میتوانیم کارها را پیش ببریم.

🔹این یعنی "در شرایط حساس کنونی" نیز اشکال ندارد مشارکت پایین باشد، مهم این است مجلسی "بله قربانگو" سرکار بیاید. چندسال آینده حتما سالهای سرنوشت سازی خواهد بود و مجلس لااقل نباید مزاحمت برای نظام ایجاد کند!
بطورکلی برای نظامی که گوشهایش را گرفته و ورودی از سمت مردم ندارد، قهر مردم و مشارکت پایین و شکاف بین حاکمیت و مردم، حرفهای لغوی است که هیچ اهمیتی ندارد.

🔹در این شرایط به نظر من اتفاقا حضور مردم پای صندوق و "نه" گفتن به لیستی که نهادهای حاکمیتی و حوزویان ارتودوکس کلیسایی مسلک، از آن حمایت کرده اند، بیشتر بازی اقتدارگرایان را به هم میزند‌. و کنش سیاسی و اجتماعی موثر تری است.

من انگیزه کمی برای شرکت در انتخابات داشتم تا اینکه این حمایتها را دیدم و با خودم گفتم اگر این لیست موسوم به "وحدت" رای نیاورد و حیثیت کسانی که از آن حمایت کرده اند پیش مردم لکه دار شود، خیر بزرگی برای این انقلاب و راه شهداست.
🔴 "روزگار از هر روز بدتر میبینم"

سال 98 درحالی نفس‌های آخرش را می‌کشد که در استان‌های جنوبی ایران، هجوم ملخ‌ها و در استان‌های شمال غربی، زلزله‌های پیاپی را داریم. در چند روزه آینده کارشناسان، بشارت سیل داده‌اند! و کل ایران هم درگیر ویروس کروناست. ویروسی که وقتی مردم لایق اطلاع پیدا کردن از آن شدند که مثل سقوط هواپیمای اکراینی دیگر قابل کتمان نبود.
از آبان و آذر و دی پر از حادثه هم چیزی نگویم.

تصویری که از این سال جهنمی و بلکه از این دهه به عنوان عصاره همه آنچه دیدم، در قاب نگاه من برای همیشه حک شد، تصویر همین پیرمرد جوانمرد در مواجهه با این وزیر پرتزویر است.

🔹این تصویر، همه المانهای یک منظره شکوهمند از مواجهه امیری نیازمند و درویشی مستغنی را دارد.
یک طرف، نگاهی مغرور و متفرعن و یک طرف، صدایی ساده و افتاده.
یک طرف، سر تکان دادن‌هایی به نشانه زبونی و سرسپردگی و یک طرف، رجزگونه نصیحت‌هایی به نشانه حریت و آزدگی.
یک طرف، ثروت و منصب موقت و اعتباری و یک طرف، دانش و فهم اصیل و واقعی.
یک طرف، ظلم ناشی از بی‌مسئولیتی و بی‌کفایتی و یک طرف، مظلومیت و محرومیت ناشی از قناعت.
یک طرف، بالا بودن در عین حقارت و یک طرف، پایین بودن در عین عظمت.
 
به قول مرحوم قیصر امین پور:
"الهی به زیبایی سادگی!
به والایی اوج افتادگی!
رهایم مکن جز به بند غمت،
اسیرم مکن جز به آزادگی!"


 
🔷این بار همه این بلایای طبیعی و غیرطبیعی که در کشور هست را من به جای بررسی کارشناسی و علمی، می‌خواهم به علل ماورا الطبیعی و وعده‌های الهی ربط دهم. اما نه به حجاب زنان و گناه مردان.

دوست داشتم جای حوزویان تریبون‌دار بودم و می‌رفتم روی منبر و جای حمایت از لیست‌های انتخاباتی، خطاب به همه مسئولین می‌گفتم:

اگر می‌خواهید زمین و زمان آرام بگیرد و رحمت الهی به این دیار برگردد، بروید و آن پیرمرد (و امثال آن پیرمرد) را پیدا کنید و هرطور که شده راضی‌اش کنید تا نفرین‌اش را از تاج و تخت شما بردارد. و این آیه‌ها را برای آنها می‌خواندم که:

..وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا (15) وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا (16) (سوره اسرا)
"و ما تا رسول نفرستیم (و بر خلق اتمام حجّت نکنیم) هرگز کسی را عذاب نخواهیم کرد. (15) و ما چون اهل دیاری را بخواهیم به کیفر گناه هلاک سازیم، پیشوایان و متنعّمان آن شهر را امر کنیم (به طاعت، لیکن) آنها راه فسق (و تبهکاری و ظلم) در آن دیار پیش گیرند. پس آنجا تنبیه و عقاب لزوم خواهد یافت، آن گاه همه را هلاک می‌سازیم. (16)"
 
چون آن پیرمرد فرستاده خدا بود و بعد از او حجت بر متنعمان و مسئولین تمام بود...



https://www.tg-me.com/sut_tw/5693
Forwarded from انصاف نیوز
🔺کرونا و بحران الاهیاتی؟

/ در گفت‌وگو با جواد درویش و حامد قدیری /

پارسا زمانی، انصاف نیوز: «ما این حرم مقدس را دارالشفا می‌دانیم. دارالشفا یعنی مردم بیان اینجا از امراض روحی و جسمی شفا بگیرند. بنابراین باید اینجا باز باشه. باید با قوت مردم بیایند. البته ما احتیاط رو هم شرط می‌دانیم. مسائل بهداشتی رو هم رعایت بکنیم». این‌ها جملات «آیت‌الله سعیدی» امام جمعه‌ی قم و تولیت حرم حضرت معصومه (س) بعد از ماجرای ویروس کرونا و در واکنش به درخواست‌هایی مبنی بر بستن مرقدهای متبرکه بود. همین جملات و برخی از سخنان و رفتارهای دیگر کافی بود تا شاهد تازه شدن بحث‌های تقابل علم و دین باشیم.

کرونا از شهر قم شروع شد. شهری که وجود حرم حضرت معصومه جوی مذهبی به آن بخشیده است؛ از طرفی قم یکی از پایگاه‌های مرجعیت شیعه بوده و این وجه شهر قم در سوگیری اذهان در تحلیل وقایع این شهر همیشه مورد توجه قرار می‌گرفته است. همین که شیوع ویروس کرونا از شهر قم شروع شد، کنایه‌ها و طعنه‌هایی هم در واکنش به آن شکل گرفت. اما آنچه بحث «علم و دین» را در این جریان راه انداخت، از یک طرف نظرات برخی از روحانیون مبنی بر شفابخشی و آنتی باکتریال بودن حرم‌های متبرکه و لزوم باز بودن آنها به شکل سابق بود و از طرف دیگر نظرات کارشناسان پزشکی که با ادامه‌ی وضعیت این حرم‌های متبرکه به شیوه‌ی فعلی که امکان شیوع بیماری را فراهم می‌آورد مخالف بودند و آن را کمک به شیوع بیماری و سرایت به دیگران تلقی می‌کردند. تحلیل‌های مختلفی نسبت به این حوادث شکل گرفت و افرادی مانند «محسن حسام مظاهری»، جامعه شناس، در کانال خود به پیگیری این پرونده پرداختند.
ماجرای درگیری و تقابل علم و دین برای خودش دارای سابقه و تاریخچه‌ای است. در ایران چندان شاهد جدی گرفتن این موضوع و مسئله شدن آن نبوده‌ایم و اکنون دنبال دلایل آن هم نیستیم. اما پرسش ما در ماجرای کرونا این است که آیا اکنون با یک بحران الاهیاتی روبرو شده‌ایم یا به قول حامد قدیری، فیلسوف، ماجرای کرونا سخیف‌تر از آنست که بحران الاهیاتی قلمداد شود.

برای این منظور به سراغ دکتر حامد قدیری و دکتر جواد درویش رفته‌ایم و گفتگویی داشته‌ایم تا پاسخی برای پرسش موجود بیابیم و البته از جایگاه و نقش هر یک از نهاد علم و دین در وضعیت فعلی پرسیده‌ایم. متن کامل این گفتگوها در ادامه می‌آید.

جواد درویش رییس پیشین اندیشکده‌ی مهاجر دانشگاه صنعتی شریف که به‌تازگی دکترای خود در فلسفه‌ی علم را از این دانشگاه گرفته است، در گفتگو با انصاف نیوز تقابل علم و دین در ماجرای ویروس کرونا را بررسی کرده است.

از آقای درویش پرسیدیم: «جو غالب بگونه‌ای است که علم بعنوان یک نهاد مقدس در نظر گرفته می‌شود و این پیش فرض بین افراد وجود دارد که علم مساوی با حقیقت است و از طرف دیگر هم برخوردهای عجیبی که از طرف بعضی روحانیون در ماجرای شیوع ویروس کرونا وجود داشت، زیر سؤال بردن عقلانیت بود. در این فضای دوقطبی چگونه می‌توان به دیدگاهی موجه در توضیح این مساله رسید؟ و از طرف دیگر کاربرد دین در چنین مواقعی چیست؟»

درویش سخنش را با تفکیک بین چند موضوع شروع می‌کند و می‌گوید: در زمینه‌ی موضوع کرونا بحث تقابل علم و دین نیست. اگر بخواهیم دقیق در اینباره صحبت کنیم چند حوزه را باید از هم تفکیک کنیم.

حوزه‌ی «علم و الهیات»(science& theology) که درمورد تقابل خداباوری با بعضی از «دستاوردهای علمی» است. دستاوردهای علمی هم نه به معنای نظریه بلکه به معنای چیزی است که در جهان بینی علمی جا افتاده است مثلاً بیگ بنگ یا نظریه‌ی تکامل را می‌خواهیم مقایسه کنیم؛ یعنی یک گزاره‌ی خام نیست بلکه یک «کلان نظریه» است که می‌خواهیم آن را با بحثی فلسفی که خدا هست یا نیست مقایسه کنیم.

حوزه‌ی دیگر «علم و دین» (science&religion) است که به گزاره‌های دینی ارتباط پیدا می‌کند؛ مثلاً آیه‌ای که اشاره دارد به مراحل خلقت عالم در شش روز که این یک گزاره‌ی دینی است نه یک بحث الهیاتی و تئولوژیک. گزاره‌ی دینی ممکن است با یک گزاره‌ی علمی دیگر در تعارض باشد. این قضیه آن قدر فلسفی نیست و در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد و بحث ریشه‌دار یا آکادمیکی نیست. چون ادیان مختلف قرائت‌های مختلف دارند و آن گزاره می‌تواند گزاره‌ی استعاری باشد یا خیلی چیزهای دیگر. پس الهیات (theology) از دین (religion) وقتیکه با علم مقایسه می‌شود مهمتر است. حالا در همین حوزه‌ی علم و دین (science&religion) یک سری بحث‌ها اصلاً بحث علم و دین نیست بلکه بحث علم با نظر یک شخص یا نهاد دینی است.

متن کامل👇
http://www.ensafnews.com/220404/
@ensafnews
Dide Begosha
Mohammad Esfahani
دیده بگشا رنج انسان بین و سیل اشک و آه
🔴ویروس کرونا منجر به تقویت باورهای مذهبی میشود یا تضعیف آن؟

جواب جامعه شناختی به این سوال احتمالا "تقویت" باورهاست و جواب فلسفی و الهیاتی به آن "تضعیف" باورها.
بررسی های جامعه شناختی بعد از بلایای طبیعی و انسانی، نشان از افزایش گرایش مردم به دین و باور به تاثیر آن در زندگی خود دارد. موسسه افکار سنجی گالوپ میگوید در امریکا بعد از حملات 11 سپتامبر افراد بیشتری معتقد به تاثیر باورهای دینی در زندگی شخصی خود شده اند. (منبع)
اما همین واقعه سر منشا ایجاد جریان الحاد رادیکال یا الحاد علمی در آمریکا و جهان است. موج جدیدی از گرایش به " مساله شر" (Problem of evil) در مباحث فلسفی، ریشه در همین واقعه دارد که در بیشتر کتابهایی که به این موضوع اختصاص دارد، بیان شده است.

🔹اما مساله چیست؟ در بلایای طبیعی واقعا انسان به پرسشهای بنیادین درمورد صفات خدا مثل "خیر محض بودن" و فاعلیت خدا، برخورد میکند و اگر در باورهای قبلی خود تجدید نظر نکند، لااقل در آنها تردید میکند. اما چرا با این حال، مشاهدات جامعه شناختی نشان از گرایش به دین دارند؟

به نظر من ریشه این موضوع برمیگردد به اینکه جهان‌بینی دینی در دنیای معاصر دارای یک رقیب قوی به نام "جهان‌بینی علمی" است. افراد، این دو را در کفه های ترازو در مقابل هم قرار میدهند و در شرایط مختلف یکی را بر دیگری ترجیح میدهند.
در زمان امن و آسایش، جهان‌بینی علمی به دلیل ایجاد رفاه و داشتن قدرت تبینی فوق العاده نسبت به دنیای طبیعت، برای مردم، جهان‌بینی مرجح است.
قبلا در این مطلب هم اشاره کرده ام که نتایج پروژه "مدل سازی دینی" دانشگاه بوستون نشان میدهد که تامین نیازهای اولیه انسان و آسایش و رفاه، سرعت رشد سکولاریزم را بیشتر میکند.

اما در شرایطی که نظام طبیعی جهان مختل میشود و انسانی که دل به قدرت جهان‌بینی علمی قرص کرده بود، احساس بی پناهی میکند، حالا جهان‌بینی دینی به عنوان رقیب آن، مرجح میشود.
🔺 در تعارض بین ظواهر نصوص دینی و قطعیّات علوم تجربی، کدام مقدم است؟!
...

#بازنشر

(بخش دوّم)

🔹 پاسخ به یک اشکال

در این جا ممکن است برای عدّه ای این اشکال یا سؤال پیش آید که از یک طرف نمی توان نسبت به نتایج قطعی علوم تجربی که زندگی انسان ها بر آنها استوار گشته بی تفاوت بود، و از سوی دیگر با این مشکل مواجهیم که اگر قرار باشد قطعیات علمی را مورد اتکاء قرار دهیم و بر اساس آنها متون دینی را بفهمیم و احیاناً تأویل کنیم، در این صورت چنانچه پس از مدتی، نظریات علمی ای که در یک بازۀ زمانی خاصّ مسلّم فرض شده اند، ابطال شدند، تکلیف چیست؟!

آیا می توان به نظریاتی که ممکن است پس از مدتی مورد ردّ و ابطال قرار گیرند، اطمینان کرد؟

چه بسا با اتکاء به یک اصل مسلّم و قطعی علمی، به تفسیر یا تأویلی خاصّ از آیات قرآن برسیم، اما پس از مدتی، اصل مذکور ابطال شود و به تَبَع، تفسیر و فهم ما از آیات مورد نظر نیز، از اساس باطل و بی اعتبار شود! در این موارد چه باید کرد؟!

🔸 در پاسخ به اشکال فوق، باید گفت صرف احتمال تغییر یک مبنا در علوم انسانی و تجربی، دلیل بر بی اعتباری آنها نیست؛ چرا که همین مشکل، عیناً در همۀ علوم اسلامی از جمله علم کلام نیز وجود دارد؛ یعنی اختلاف و تغییر در مبانی دانش های مختلف اسلامی، به جهت بشری بودن آنها، یک امر طبیعی و گریزناپذیر است.

کدام عارف و فیلسوف و متکلم و فقیه و اصولی است که بتواند تضمین کند از ابتدای عمر علمی خود تا انتها، هیچ تغییر و تحوّلی در نظام فکری اش ایجاد نشده و نخواهد شد؟!

موارد فراوانی را در تاریخ علوم اسلامی شاهدیم که عالمان دین نظراتشان تغییر کرده است؛ مثلاً فقیهی ابتدا به یک حکم فتوا داده، اما پس از مدتی در اثر تأمّلات و تحقیقات بیشتر، از فتوای قبلی خود عدول کرده و حکم جدیدی داده است.

حال آیا در اینجا می توان گفت به صرف اینکه در علوم اسلامی هم ممکن است برخی از آراء و مبانی دستخوش تغییر و تحوّل و حتی ابطال شوند، پس از اساس نمی توان به دستاوردهای این علوم اعتماد کرد؟! خیر.

👈 بنابراین به نظر می رسد راه حلّ مسألۀ مورد بحث آن است که ملاک یک فقیه، متکلم یا مفسّر در مواجهه با ظواهر متون نقلیِ ناظر به علوم تجربی، باید عمل به قطعِ حاصل آمده از این علوم در همان زمان باشد. اگر مبنای مذکور تغییر نکرد که هیچ، و اما چنانچه روزی ابطال شد، فقیه و متکلم باید ببیند نظریۀ صحیح یقینیِ جایگزین، در همان زمان چیست و همان را بپذیرد. قطع عالمان دین، برایشان حجّت است، و خداوند هم از ایشان فراتر از توانشان انتظار ندارد. 👉

❇️ نتیجه آنکه: فقیه و مفسر و متکلم، وظیفه دارند در هر زمان با توجه به ظرفیت فکری خود و پیشرفت های علمی زمان خویش، به هر آنچه که قطع پیدا کردند صحیح است عمل کنند، و همان را مبنای فهم و تفسیر و تأویل متون دینی قرار دهند و بیش از این تکلیفی متوجه آنان نیست.

🔗 http://alhaydari.com/fa/2019/08/9038/

https://eitaa.com/alhaydari

@alhaydarii_fa
2024/10/01 18:37:03
Back to Top
HTML Embed Code: