Telegram Web Link
راههای عملی کسب عشق و محبت الهی
عامل هجدهم :تفکر
(قسمت دهم )

مصادیق تفکر
سوم :فکر در خود
ادامه...

در جاى خود اين مسئله بررسى شده است كه علم ما به محسوسات، متخيلات، و مقعولات، آنچنان كه بسيارى گفته و گمان كرده ‏اند، و آنچنان كه ما گمان مى‏كنيم نيست.

مسئله «علم» يا «درك» به انحاء مختلف آن، مسئله بسيار پيچيده و بسيار عميق و اسرارآميزى است هر چه انسان د رآن تعمق و تفکر  كند و در دقايق آن غور نمايد، به حقايق و عجايب آن بيشتر پى خواهد برد، و تحير او زيادتر خواهد شد.

متأسفانه انسانها، الا افراد نادر، همان طور كه از بسيارى از حقايق وجود و مسائل هستى در غفلت هستند و در آنها تعمق و تفکر  نكرده و نمى‏كنند، از اين مسئله، يعنى از مسئله «علم» يا «درك» نيز غافلند و در آن تعمق نداشته و ندارند. همتى به آن مصروف نكرده، و فكر و عقل خويش را در اين باب به كار نينداخته ‏اند.

به عكس، فكرها، عقلها، و همت ها در جاها و چيزهايى مصروف و مستغرق گرديده است كه اگر با انصاف پيش بياييم، بايد بگوييم نه تنها سقوط فكر و عقل را در برداشته، بلكه، با شأن «انسان» سازگار نبوده است.

فكر و عقل انسان در اصل، اين نيست كه هست، و نمى ‏بايست اين مى ‏شد كه مى‏ بينيم. اگر مى‏ دانستيم فكر انسان و عقل او چگونه است، به كجاها مى‏تواند راه بيابد، چه عوالمى را مى‏تواند سير كند، و چه راهها مى‏تواند به روى انسان باز نمايد؟ سپس نظرى به روزگار سياه و سقوط آن و صاحب آن، يعنى انسان مى‏انداختيم، خوب مى‏فهميديم كه انسانها چه ظلمى به خود كرده‏اند، و چگونه؟!

و به همين جهت هم سخن گفتن درباب حقايق وجود و مسائل هستى با چنين وضعى، براى گوينده آن يا ناممكن، و يا بسيار مشكل خواده بود.

زر عقلت ريزه است اى متهم
عقل تو قسمت شده بر صد مهم

در هر صورت، در مسئله «علم» يا «درك» در انحاء مختلف آن، اكثر انسانها و همچنين خود ما ازحقيقت امر بى ‏خبر بوده، و آنچه گمان مى‏شود حل معماست، و تفسير «علم» يا «درك» است، نه حل صحيح معما مى‏باشد، و نه تفسير درست آن. بسيارى از فلاسفه، محققين، و در مجموع، بسيارى از صاحبان نظر نيز در اين باب خيلى چيزها گفته و نوشته ‏اند، و تحقيقات زيادى كرده، و در موارد زيادى مطالب سودمند و حقايقى را گفته، و برخى از مجهولات را كشف نموده ‏اند،وليكن به حقيقت امر، و به اصل مسئله، آنچنان كه بايد، و آنچنان كه هست، نرسيده‏ اند. ابهامات و اشكالات زيادى به جاى خود باقى مانده است كه براى اهل آن روشن مى‏باشد.

در ميان اين گفته‏ ها و نظرها، و در خلال اين تحقيقات به عمل آمده، نظر بعضى از محققان از فلاسفه و عرفا تا حدودى پرده از روى حقيقت برداشته، و جان مسئله را نسبتاً ارائه نموده است. و بايد گفت اين نظر را مكاشفات نيز تأييد و تكميل كرده است.

صاحبان اين نظر بر اين هستند كه آنچه از معلومات جزئيه ادراك مى‏كنيم، يعنى محسوسات و متخيلات در اقسام مختلف آن، همه را در «خود» مى‏يابيم، و همه در «عالم مثال خود ما» كه «مثال اصغر» و «مثال متصل به ما» مى‏باشد موجود است.

اين، گمان ناصحيح و باطل است كه فكر مى‏كنيم خارج از «خود» را مى‏يابيم، و به خارج از «خود» مى‏رسيم.

اتصال ما از طريق حواس به خارج از «خود» در حقيقت، زمينه ساز اين است كه ما شبيه و نظير آنچه را كه در خارج هست در «عالم مثال خود» بيابيم.

اين اتصال، و اين ارتباط، موجب اين مى‏شود كه ما صورت مثالى آنچه را كه در خارج موجود است، در «عالم خود» يعنى در «مثال خود» ابداع و ايجاد بكنيم.

به تعبير ديگر، به هنگام اتصال با خارج از طريق حواس، زمينه خلاقيت براى «روح ما» آماده مى‏گردد تا بتواند شبيه و نظير حقايقى را كه از راه حواس با آنها در خارج از خود ارتباط پيدا كرده است، در «خود» كه همان عالم مثال خويش است خلق بكند، و در «خود» بيابد به صورت حضورى و شهود عينى.
ادامه دارد...

#تفکر
http://T.me/sserfan
‍  تفکر آفاقی :

هیچ‌گاه در طبیعت، گرفتار ارکان (آب‌وخاک و هوا و آتش) و طبایع (حرارت و رطوبت و برودت و یبوست) مشو و پا را فراتر بگذار و بر آفریده‌های الهی نظر کن.

تفکر و تأمّل در خلقت آسمان‌ها کن تا خداوند تو را در آیات خویش ستایش کند، چنان‌که در سوره آل‌عمران آیه 188 اهل تفکر را صاحبان خرد نام‌برده است.

یک‌بار دقت کن که عرش اعظم که هیچ ستاره‌ای آنجا نیست، چگونه احاطه قیومی بر هر دوعالم از غیب و شهادت را گرفته است.

پیامبر (ص) فرمود: زمینِ بهشت، کرسی و سقف آن، عرش است. (طه:5)
پس عرش، محیط بر دوعالم غیب و شهادت است.

چرا سقف بهشت را عرش نامیدند؟ چون عرش که مظهر اسم رحمان است با قلب انسان که مظهر رحمان است نسبت و ارتباط دارد.

پیامبر (ص) فرمود: قلب مؤمن، عرش رحمان است.

عرش و قلب، هر دو همیشه درحرکت هستند و لحظه‌ای آرامش ندارند؛ قلب انسان، مرکزیت عرش بسیط (نُه مُرکّب که اجزاء مختلفه دارد) است.
دل، مانند نقطه و عرش، محیط دایره به این نقطه است و در حدیث است که:

«دل بندگان بین دو انگشت از انگشتان خداست که زیرورو می‌کند آن دل‌ها را، به هرگونه که خواسته باشد.»

قلب درویش محل انوار الهی است و عرش، در مدت یک شبانه‌روز دور او طواف می‌کند.
از عرش همه افلاک به حرکت درآیند. پس خوب بنگر که هرکدام به‌طور دایره‌ای به دور یک مرکز می‌گردند.
منبع :
سویدای دل
استاد سید علی اکبر صداقت

#تفکر

@sserfan
بزرگترین صله ی رحم با عالم طبیعت، تفکر در نظام طبیعت است.
شرح دروس معرفت نفس
استاد صمدی آملی
مراقبه ،شهامت داشتن برای ورود به دنیای نا شناخته ها  :

شادماني فقط از آن كساني است كه شجاع، پر دل و جرات و دليرند،‌ زيرا شادماني تنها زماني رخ مي دهد كه تو از شناخته فراتر روي و بسوي ناشناخته گام برداري. هرگاه خود را به شناخته محدود كني، زندگي ات روزمره و يكنواخت مي شود. فقط روي يك خط و يك مدار حركت مي كني و اندك اندك  تمام حساسيتهاي تو، تمام گيرنده هاي تو كند مي شوند. بدينگونه مردم سخت و انعطاف پذير مي شوند. كور مي شوند. كر مي شوند. كند ذهن مي شوند، زيرا هيچ چيزي براي ديدن و شنيدن، هيچ چيزي براي چشيدن و هيچ چيزي براي احساس كردن ندارند. همه چيز را قبلا تجربه كرده اند. همه چيز تكراري است. چنين زندگي چگونه مي تواند قرين شادماني باشد؟ چنين زندگي اي طعمي يكنوخت دارد- طعم بدبختي. طعم ناراحتي، ناراحتي عميق. اما اگر تو شهامت اين را دشته باشي كه همواره از شناخته به ناشناخته، از آشنا به ناآشنا گام برداري... اين كار پرخطر است، زيرا آشنا امن و امان است.

اما چه كسي مي داند كه اگر تو قدم در ناشناخته، در جاي نامعلوم بگذاري چه بر سرت خواهد آمد؟ تو قايق كوچكت را بر مي داري و به دل درياي ناآشنا مي زني. كسي مي داند كه آيا دوباره به ساحل قديمي و آشنا قدم خواهي گذاشت يا خير؟ چه كسي مي تواند اين را تضمين كند؟ هيچ تضميني وجود ندارد. اما تا زمانيكه خود را براي زندگي در چنين وضعيت خطرناكي آماده نكني شادمان نخواهي شد. پس دل به دريا بزن- زيرا زندگي هيچ راهي را غير از اين نمي شناسد. بايد در خطر زيست. براي يك رهرو، ‌شهامت بزرگترين پرهيزگاري است و آنگاه شادماني رخ مي نمايد. اگر خود را براي زندگي در خطر آماده كني، گلهاي فراوان شادماني شكوفا خواهند شد.

#مراقبه

@sserfan
مراقبه ، تفکر و فنا :
سالک در اثر مراقبه و تزکیه نفس و تصفیه باطن و عبادت و ریاضت و تفکر و تداوم ذکر، به مقامی می رسد که بوسیله چشم و گوش باطن حقایقی را مشاهده و استماع می کند که با چشم و گوش ظاهر قابل رویت و استماع نیست.
او در عین حال که در این جهان زندگی می کند و با همین مردم معاشرت دارد ،در باطن به افق عالی تری می نگرد .
سالک به مقامی می رسد که از همه اشیاء حتی نفس خویش غافل میشود و جز به وجود غنی و اسماء و صفات او توجهی ندارد .
ذات واجب را در همه جا ناظر و حاضر می بیند که فرمود :" هو اول و آخر و الظاهر و الباطن "، جهان را مظهر صفات الهی و هر جمال و کمال را از خدا می داند ،فقر ذاتی موجودات و غنای مطلق واجب الوجود را بالعیان می یابد و در مشاهده کمال و جمال علی الاطلاق محو و مستغرق می شود.
استاد ابراهیم امینی
خود سازی

#مراقبه
#تفکر
#فنا

@sserfan
بیداری شب :

   اویس قرنی قدّس سرّه چون شب درآمدی گفتی: هذه لیلة الرکوع، هذه لیلة السجود، یا برکوعی یا بسجودی شب بآخر اوردی، گفتند ای اویس چون طاقت میداری شبی بدین درازی بر یک حال؟ گفت کجاست شب دراز؟ کاشکی ازل و ابد یک شب بودی، تا ما سجودی بآخر اوردیمی نه سه بار در سجودی سبحان ربّی الاعلی سنّت است، ما هنوز یک بار نگفته باشیم که روز اید.


شبهای فراق تو کمانکش باشد
صبح از بر او چو تیر ارش باشد
و ان شب که مرا با تو بتا خوش باشد
گویی شب را قدم در اتش باشد

ای جوانمرد در میانه شب سحرگاهی باز نشین وضویی برآر، روی فرا قبله کن و دو رکعت براز و نیاز بگزار، تا هر چه اویس قرنی را در حوصله نوش امد زلّه‌ای از ان بجان تو فرستند. و جهد ان کن که در خواب نروی مگر که خوابت بیوکند در میان ذکر. در خبر است که هر که در خواب رود در میان عبادت ربّ العزّة بمکان او وا فریشتگان مباهات کند، که این گدا را می‌بینید بتن در خدمت و بدل در حضرت؟

چه وقت خفتن است ای دوست برخیز
ترا زین پس که خواهد داشت معذور
بوقت صبح خوش خفتن نه شرط است
مرا بگذاشتن سرمست و مخمور

#نماز_شب

@sserfan
راههای عملی کسب عشق و محبت الهی
عامل هجدهم :تفکر
(قسمت یازدهم )

مصادیق تفکر
سوم :تفکر در خود

ادامه...
بنابراين، آنچه مى ‏يابى، همه در «خود» مى‏ يابى، چه محسوسات و متخيلات باشد كه در «مرتبه مثالى خود» مى‏ يابى، و چه حقايق كليه باشد كه در «مرتبه عقلانى خود» مى ‏يابى.
(فتدبر ان كنت من أهله.)

از طبيعت به مثال، و از مثال به تجرد ؛

اگر در مجموع آنچه به اختصار گفته شد تأمل خوب كرده باشى، خواهى فهميد كه اتصال ما از طريق حواس به خارج از وجود خود، و به عالم طبيعت، موجب اين مى‏شود كه به عالم مثال خويش متوجه شويم و اشباه حقايق خارجيه را در آنجا بيابيم. اين، انتقال از عالم طبيعت به مثال است.

سپس، مشاهده مظاهر متعدد يك حقيقت مجرد و افراد آن در مثال خويش، موجب اين مى‏شود كه به عالم عقلانى، يا عالم تجرد خويش متوجه گرديم و خود آن حقيقت مجرد و نورى را كه سعه وجودى و اطلاق دارد، در آنجا از دور بيابيم. و چون از دور مى‏يابيم، ضعيف و مبهم بيابيم، آنهم بسيار ضعيف و بسيار مبهم و اين هم انتقال از عالم مثال به عالم تجرد يا عالم عقل است.

به عالم مثال خويش بسيار نزديك هستيم، و طبعاً قرار گرفتن ما در آن نيز بسيار آسان و سهل الوصول مى‏باشد، و به مجرد ارتباط با خارج از طريق حواس، و يا به مجرد تخيل، براى ما زمينه قرار گرفتن در مثال خويش فراهم مى‏شود، و در آن قرار مى‏گيريم. و اصولا مى‏توان گفت، هميشه در «مثال خويش» هستيم، وليكن توجه به آن نداريم. و در هر صورت، به لحاظ اينكه در مثال خويش قرار مى‏گيريم، و يا هميشه در آن هستيم، هر چه در مثال خويش مى‏يابيم، مانند محسوسات و متخيلات، همه را نزديك و روشن مى‏يابيم، بدون اينكه ابهامى در ميان باشد.

وليكن از عالم عقلانى، و به عبارتى از عالم تجرد خويش، به لحاظ اشتغال به طبيعت و توجه به مثال، بسيار دور هستيم، و طبعاً قرار گرفتن ما در آن مشكل و صعب الوصول است، و لذا هر وقت اين امر حاصل مى‏شود، به صورت بسيار ضعيف و ناقص است. آنجا كه مظاهر يا افراد متعدد يك حقيقت مجرد را مشاهده مى‏كنيم، از طرفى جهت وحدت و از طرفى جهت افتراق در آنها مى‏بينيم، و اين امر زمينه ساز اين مى‏گردد كه ما به عالم عقلانى خويش برگشته، و خود آن حقيقت متجلى در اين مظاهر را به صورت مطلق بيابيم، بازگشت ما به عالم عقلانى خويش، و قرار گرفتن ما در آن به صورت كاملا ضعيف، و به صورت ناقص انجام مى‏گيرد. نه آنچنان كه هست، نه از نزديك و روشن، آنچنان كه در مثال خويش صور مثالى را مى‏يابيم.

اگر «خود» را از اشتغال به «طبيعت» و از اشتغال به «مثال خويش» آزاد كنيم، در آن صورت كاملا در عالم عقلانى، يا عالم تجرد خويش، كه عالم نورى، بالاتر از حدود زمانى و مكانى، و برتر از جهات است قرار مى‏گيريم. و آن وقت، همان حقيقت متجلى در مظاهر و ساير حقايق كليه را آنچنان كه بايد مى‏يابيم، و از نزديك آنها را مشاهده مى‏كنيم، بنحوى كه با آنچه قبلا و از فاصله دور مى‏يافتيم، فاصله از زمين تا آسمان را داشته باشد، و بنحوى كه تا خود به آن مرحله نرسيده‏ايم، نمى‏توانيم بدانيم چطور، و چگونه؟. زيرا اين مرحله، مرحله تجرد، و موطن شهود عينى است، و حقايق در آنجا، هر كدام در مرتبه خود،مجلاى وجه حق، و مرآت جمال و جلال، و مظهر اسماء و صفات اوست، و آن كجا و اين كه از دور مى‏يابيم كجا؟!. اين كه از دور مى‏يابيم، به اندازه‏اى در نظر ما ضعيف مى‏نمايد كه اسم آنرا «مفاهيم كلى» گذاشته ‏ايم، و آن كه آنجاست، مرائى عينى وجه حق است. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
ادامه دارد ...

#تفکر
#عالم_مثال
#عالم_خیال
#شهود

http://T.me/sserfan
تفکر و عرفان :

برخی از اشخاص ساده اندیش گمان می کنند که دینداری و باور داشتن به حقایق الهی با تفکر و خرد و عقل گرایی سازگاری ندارد. اینگونه اشخاص درباره عرفان نیز به همین سبک و اسلوب می اندیشند و بر این باورند که: عرفان یک جریان خارجی و بیگانه است که بواسطه ی سوءنیت برخی اشخاص، به تدریج وارد جهان اسلام شده است! آنچه موجب شگفتی بیشتر می شود، اینست که برخی از طرفداران عرفان همواره از استدلال و عقل منطقی گریزان بوده اند، اما کسانیکه با آموزه های قرآن و احادیث اسلامی آشنایی دارند، به روشنی می دانند که در قرآن کریم تا چه اندازه درباره ی تفکر واندیشیدن سفارش شده و تأکید به عمل آمده است. یک مراجعه هرچند مختصر به کتاب «اصول کافی»، کفایت می کند تا انسان دریابد احادیث و روایات درباره اهمیت و جایگاه عقل و تفکر چه اندازه بسیار و فراوان است و برتری عقل بر سایر امور چگونه مورد تأکید قرار گرفته است.

اکنون اگربپذیریم که تعقل و تفکر در قرآن کریم و احادیث اسلام از چه جایگاه رفیع و بزرگی برخوردار است، به این مسأله نیز اعتراف خواهیم کرد که عرفان نیز ریشه ی اسلامی دارد و در متون مقدس دینی مطرح شده است زیرا عرفان، جز معرفت خداوند تبارک و تعالی و تجلیات بی پایان و شئون همیشگی او چیز دیگری نیست.

بنابراین، عرفان نیز اگر با احکام صریح و آشکار عقل و موازین خرد سازگاری نداشته باشد، دارای اعتبار نیست و نمی توان به آن اعتماد داشت. خداوند تبارک و تعالی، نخواسته است که امور عالَم از انسان پنهان بماند. به همین جهت گوهر تابناک عقل و خرد را به او بخشیده است تا بتواند در پرتو این گوهر تابناک به حقایق جهان دست یابد.
{کتاب رازِ راز، مقدمه}

#تفکر
@sserfan
ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم

ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم

دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم

گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم

#شعر_مولوی

@sserfan
تفکر و محرم شدن با اسرار نظام هستی :

تفکر در نظام هستی باعث محرمیت انسان با عالم می شود و موجودات عالم اسرار خود را به انسان می نمایانند زمین با انسان حرف می زند و آنچه سالها ضبط کرده با ما در میان می گذارد اگر کسی حتی با یک تکه سنگ و چوب حشر پیدا کند و محرم شود می تواند تمام اسرار عالم را بیابد! زیرا هر سنگ می تواند آنچه را از اسرار و اخبار در عالم شنیده است بازگو کند مثلا در و دیوار یک مسجد می تواند بگوید سالها پیش چه کسانی اینجا رفت و آمد داشته اند. زبان همه اشیاء نظام عالم این است که :  ما سمیعیم و بصیریم و هشیم     با شما نامحرمان ما خامشیم  - ملاک محرمیت است

استاد صمدي آملی
شرح معرفت نفس

#تفکر

@sserfan
از مراقبه نا امید نشوید :

برادر جان ! انسان نباید از نافرمانی و غفلت و خلاف مراقبه عمل کردن ، نومید از سیر الی الله گردد ؛

زیرا اگر روی از آن سو بر گیریم ، به کجا می توان رو کرد ؟!
علاوه بر اینکه که خودش می داند که ما ضعیفیم و سراپا جهل ، به طبق ضعف و جهل مان با ما معامله می کند.
کتاب رسائل عرفانی
آیت الله پهلوانی

#مراقبه

@sserfan
در راه ِ رسیدن  به  تو،  گیرم که بمیرم
اصلاً  به  تو افتاده  مسیرم،  که  بمیرم

 یا چشم بپوش از من و از  خویش برانم
یا  تنگ  در  آغوش  بگیرم،  که  بمیرم

 این جامِ ترک خورده چه جای نگرانی ست
من  ساخته  از خاک ِ کویرم ،   که بمیرم

 خاموش  مکن  آتش ِ افروخته ام   را
بگذار بمیرم  که  بمیرم  که  بمیرم!!!

#شعر_فاضل_نظری

@sserfan
راههای عملی کسب عشق و محبت الهی
عامل هجدهم :تفکر
(قسمت دوازدهم )
ادامه...

اگر در  مطالب قبلی به خوبی دقت کرده باشید ،در باب «علم» و «درك» و "تفکر" می شود گفت که :

آنچه از محسوسات و متخيلات مى‏يابى، و به شرحى كه گذشت در «مثال خويش» مى‏يابى، در حقيقت،
همه ظهورات حقيقت «تو» مى‏باشد، و همه «تو» هستى.

و آنچه از معقولات مى‏يابى، باز «خودت» هستى در مقام اتحاد با حقايق نوريه، و وجودات عاليه، وليكن اتحادى ضعيف، و توأم با نقائص زياد. نقائص و ضعفى كه از حجابها و تيرگيهاى «تو» مى‏باشد، و از وسوسه بدن و خيال بر مى‏خيزد.

اگر از وسوسه بدن رها شوى، و قيد و بند خيال پاره كنى، و به عبارتى، بميرى و سپس هستى ديگر بيابى، حقيقت براى تو روشن مى‏گردد.
بقول شاعر :
چو دوديده را ببستى ز جهان جهان نماند

از مجموع آنچه گذشته فهميديم كه:
توجه ما به خارج از خود، و گمان اينكه آنچه مى ‏يابيم در خارج از خود مى‏يابيم، ما را از توجه به «مثال خويش» و اينكه هر چه مى‏يابيم، ما را از توجه به «مثال خويش» و اينكه هر چه مى‏يابيم در مثال خود مى‏يابيم غافل گردانيده است. اين از يك سو، و از سوى ديگر نيز، مشغول بودن ما به خارج، و به آنچه در مثال خود مى‏يابيم، ما را از عالم عقلانى و مرتبه تجرد خويش غافل و دور ساخته، و ما را از مرتبه نورانيت ما، كه موطن شهود است محجوب گردانيده است.

طبعاً، در مقام «سير» و در مقام «فكر» بايد اول از خارج از خود، يعنى از عالم طبيعت، به سوى «خيال» يعنى «مثال خويش» سفر كنيم و بر گرديم، سپس از «خيال» يا «مثال» به سوى «عالم عقلانى» خود سفر كنيم و به نورانيت خويش برگرديم كه #مرحله_شروع_شهود_است. و سپس با ادامه سير و گذر از عالم عقلانى، فنا و بقا حاصل خواهد شد.
ادامه دارد...

#تفکر
#عالم_مثال
#عالم_خیال
#عالم_عقل
#شهود
#فنا

http://T.me/sserfan
2024/11/05 19:01:31
Back to Top
HTML Embed Code: