Telegram Web Link
شاخص اصلی عرفان ناب و وجه تمایز آن با سایر عرفان های کاذب

از مهمترین شاخص ها براي تشخيص عرفان الهي از شبه عرفان هاي تقلبي اين است كه عرفان ديني مبتني بر مفهومي به نام تقوا يا كف نفس است
 يعني هركس به ما بشارت عرفان و معنويت و رشد معنوي بدهد ولي خود
مفهوم كف نفس و تقوا را ازدستورالعمل هايش حذف كرده باشد اين يكي از شاخص هاي قطعي است براي اين كه بفهميم اين يك نوع كلاه برداري معنوي و شبه معنوي است . انواعي از عرفان هاي قدمايي و نيز معنويت هاي مدرن سكولار اسپريچواليتي اين ها براساس عرفان منهاي تقواست يعني يك عرفاني ارائه مي دهند كه در آن تقوا يا اساسا مطرح نيست يا كاملا رقيق شده و تشريفاتي است . مفهوم تقوا و كف نفس مخ همه عرفان هاي انبيايي و الهي است و عرفان امام (ره)يكي از شاخص هايش همين مساله است . 
عملي به خداوند است . هركس بگويد من يك معنويتي دارم و يك راه وصل به خدا را به شما نشان مي دهم و در آن نه معرفه الله وجود دارد و نه تقوا و كف نفس اين قطعا يك معنويت انحرافي و قلابي است .
عرفان اساسا معرفه الله و تقواي الهي در عرفان هايشان و در معنويتشان وجود ندارد بعضي شان اساسا اين را غيرممكن مي دانند. معمولا اين نوع
معنويت ها به آسايش نفس دعوت مي كنند. يك نوع لذت رواني يك نوع
راحتي و وادادگي دنيوي ولو جسماني نباشد و مربوط به روان و اعصاب باشد اسمش را مي گذارند عرفان و اين يكي از نكاتي است كه ما بايد حواسمان باشد اشتباه نكنيم . تخدير و آرامش اعصاب را و تكنيك هاي كنترل اعصاب را كه امروزه به اسم عرفان به خورد مردم مي دهند نبايد با عرفان و معرفه الله يكي دانست .بسياري از معنويت هايي را كه آن ها امروز دارند تحت عنوان معنويت مدرن و معنويت سكولار و مانند اين ها دارند به خورد بشر مي دهند اين ها براي كنترل اعصاب و راهي براي فرار از مشكلات است . تعطيل عقل براي توجيه مشكلات عملي و تخدير غير از آرامش است . خيلي ها در اين حلقه هاي شبه عرفاني تخدير را با آرامش اشتباه مي گيرند. تخدير محصول فلج شدن عقل است اما آرامش مبناي عقلاني دارد ولو اين كه كم كم مي رسد به مفاهيم و حقايقي فوق عقل اما نفي عقل نيست . هيچ نوع آرامش معنوي  بدون معرفت و بدون تضميني براي ابديت ممكن نيست . يا امكان ندارد يا دوام ندارد چون ريشه ندارد. اين يكي از علايم عرفان امام (قدس سره ) است .
 هر نوع معنويتي به ما پيشنهاد شد كه در آن نيازي به خدا و آخرت و به مبدا و معاد نيست قلابي است . اين عرفان نيست شبه عرفان است و يك نوع كلاه برداري عرفاني است .

@sserfan
 
عرفان نظری و عملی در یک نگاه :

عرفان نظری یعنی جهان بینی عرفانی، یعنی آن نظری که عارف درباره جهان، خدا و انسان دارد و با آن به تفسیر هستی می‌پردازد.

عرفان در این بخش خود مانند فلسفه الهی است که در مقام تفسیر و توضیح هستی است، و همچنان که فلسفه الهی برای خود موضوع، مبادی و مسائل معرفی می‌کند، عرفان نیز موضوع و مسائل و مبادی معرفی می‌نماید؛ ولی البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‌کند و عرفان مبادی و اصول به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می‌دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضیح می‌دهد.

عرفان عملی :
:
عرفان عملی سیر و سلوک انسان الی الله و تعیین روابط و وظایف انسان با خودش و با جهان و خدا است. سلوک عرفانی انقطاع ما سوی الله -تصفیه و تجرّد نفس- فناء فی الله (محو) و بقاء بالله (صحو) است. سلوک تسخیر بدن و نفس تحت رایت ایمان است و رفتن است و آن سیر الی الله و سیر فی الله است.

قوام سلوک:
قوام و برجایی سلوک به چهار امر مشهور است:

کم خوردن: جوع و کم خوردن پیشه ساختن و به خوردن در حد نیاز اکتفا کردن که کم خوری خوراک سلوک است.

و اینهمه برای مداومت ذکر حق می‌باشد که خود قائمه خیمه سلوک است که:

صَمت و جَوع و سهر و عزلت و ذکری به دوام
نا تمامان جهان را کند این پنج تمام
@sserfan
تقسیم عرفان به سه دسته :

  به طور کلی ما سه نوع عرفان داريم، يا اگر بهتر و دقيق‌تر بخواهيم صحبت کنيم، بايد بگوييم منشاء عرفان سه چيز مي‌تواند باشد:
عقل
نقل
شهود
 و به اعتبار منشاءهايي که براي عرفان نام برده‌اند، گفته مي‌شود ما سه نوع عرفان داريم: عرفان عقلي، عرفان نقلي، عرفان شهودي.


عرفان عقلي؛ يعني آنچه در برخي از کتاب‌هاي عرفان نظري آمده است، مانند کتاب تمهيد القواعد. کساني که با اين کتاب آشنا هستند، مي‌دانند که قسمت عمده آن بحث درباره وحدت وجود است. نويسنده چندين برهان بر وحدت وجود اقامه کرده است. هر کسي که بتواند بحث‌هاي فلسفي را درک کند، اين کتاب را نيز مي‌تواند درک کند، ياد بگيرد و درس بدهد. با اين که هيچ بويي از مکاشفه و مشاهده نبرده است.

عرفان نقلي، معارفي است که ما از کتاب و سنت و سخنان عرفا مي‌آموزيم. براي مثال عرفان نابي که در دعاي عرفه، مناجات شعبانيه و دعاي کميل مي‌خوانيم، براي ما نقلي است.

اينها حقايق عرفاني است که مي‌خوانيم. معنايي هم در حد خودمان مي‌فهميم. اميرالمومنين علي(ع) مي‌فرمايند: «هبني صبرت علي عذابک، فکيف اصبر علي فراقک» گويي که عذابت را تحمل کردم، فراقت را چگونه تحمل کنم؟ ما اين را در يک سطحي مي ‌فهميم؛ همين طور آنچه از عرفا مي‌خوانيم، در حالي که ما هيچ يک از اين تجربه‌ها را نداشتيم، بحث استدلالي هم نيست.

عارفان راستين يافته‌هايشان را بيان کرده‌اند و ما هم به دليل اعتمادي که به آنها داريم، آنها را مي‌خوانيم و قبول داريم، اما اين اطلاعات ما را عارف نمي‌کند. غير عارف نيز مي‌تواند عرفان عقلي را ياد بگيرد و عرفان نقلي را نقل کند، ولي اينها عرفان نيست، علم عرفان است؛ يعني ما آن تجربه‌ها و حالات را نداريم، گرچه از آن به نحو اجمالي خبر داريم.  ما تجربه نکرده‌ايم که چگونه فراق خداوند سخت‌تر از عذاب جهنم است. آيا ما اين را تجربه کرديم؟ ما اين احساس را داريم؟ نه. دعا مي‌خوانيم، چيزي هم مي‌فهميم و لذت مي‌بريم، ولي اين را کجا تجربه کرديم؟ عرفان حقيقي اين است که خود انسان آن را تجربه کند و ببيند واقعا اين فراق سخت‌تر از آن عذاب است.

اميرالمومنين علي(ع) اين را با تمام وجود حس مي‌کند. اين عرفان واقعي شهودي و تجربي است. اين چشيدني و رسيدني است. درسي نبود، بلکه در سينه بود. بله، مي‌توان در حد لفظ و مفهوم و بحث ياد گرفت.

اما چونکه تشخيص ادعاي عارف بودن با اينکه شخص واقعا عارف باشد، کاري دشوار است، لذا کساني در اين حوزه پيدا مي‌شوند که با اندک آشنايي به حوزه عرفان عقلي و نقلي، اداي عارف بودن مي‌کنند و مردم را فريب مي‌دهند و خود را به گونه‌اي معرفي مي‌کنند تا مردم فکر کنند واقعا عارف حقيقي است. ما نام اين کار را "عارف بازي" مي‌ناميم؛ يعني شخصي که مدعي عرفان است در حقيقت بدون داشتن ملکه عرفان شهودي، صرف بيان معارفي از عرفان عقلي و نقلي، فکر مي‌کند به عارفي واصل مبدل گشته و خود را به بازي مي‌گيرد و سعي مي‌کند نقش عرفايي که از آنها چيزهايي خوانده يا شنيده را بازي کند و با اين کار فکر مي‌ کند که واقعا کشف و شهودي براي وي حاصل مي‌شود. در اين ميان نيز انسان‌هاي ساده‌لو فريب او را خورده و او را در مقام عرفاي واصل قلمداد مي‌کنند و دور او حلقه مي‌زنند اما بعد از چندي نشست و برخواست با وي درمي‌يابند که وي فريب کاري بيش نيست و در نقش عرفا ظاهر گشته چرا که بالاخره نفس سرکشي که ساخته نشده و خود را بازي مي‌دهد، با اشتباهات فاحش خود را رسوا مي‌سازد. همانند کساني که امروزه در نقش عرفاي حقيقي ايفاي نقش مي‌کنند اما سخنان‌شان چيز ديگري مي‌گويد.
#عرفان_واقعی

@sserfan
تاثیر عرفان عملی و نظری بر یکدیگر

در بارۀ تاثیر عرفان عملی بر عرفان نظری گفته می شود : هر چه سلوک، دقیقتر صورت گیرد و به هر اندازه منازل و مقامات در عرفان عملی بهتر پیموده شود، مشاهدات، زلال تر و معارف، بهتر به دست می‌آید و هر چه مشاهدات، زلال ‌تر و معارف، شفاف‌ تر باشد، و قدرت علمی، قلمی و بیانی عارف واصل، بهتر باشد عرفان نظری بهتر تنظیم شده، و تبیین مشاهدات دقیق ‌تر صورت می‌ گیرد. 

در یک کلام، هر چه عرفان عملی بهتر صورت گیرد و قدرت علمی و بیان و قلم عارف واصل بهتر باشد عرفان نظری بهتر تنظیم می شود. لذا محیی الدین ابن عربی چون در عرفان عملی بسیار اوج گرفت و قدرت علمی اش و بیان و قلمش فوق العاده قوی بود، بهترین نقش را در شکل گیری عرفان نظری داشت. 

و اما تاثیر عرفان نظری بر عرفان عملی این است که آشنایی با عرفان نظری موجب می ‌شود که شخص، بهتر ‌بتواند در عمل، گام برداشته و بیشتر موفق شود. چون سالک می ‌تواند آن را میزانی برای سلوک خود در نظر بگیرد و اشتباهات سلوکی خود را با آن بر طرف کند.

در مجموع میتوان گفت  در زمان حاضر و بعد از عصر شیخ اکبر تا کنون، استاد عرفان و سلوک، باید مسلط به عرفان نظری هم باشد وگرنه استاد کامل و جامع نیست و نمی توان در همه مسائل عرفانی به او تکیه کرد. بله کسانی که در عرفان عملی (بدون عرفان نظری) بهره های زیادی دارند تنها در برخی امور، می شود از آنها استفاده کرد.

به بیان روشنتر: 
1. عده ای هستند که نه به عرفان نظری مسلط اند و نه قدم در عرفان عملی گذاشته اند. این افراد، قطعا نمی توانند استاد عرفان باشند گرچه انسانهای خوبی باشند. 

2. عده ای هستند که فقط به عرفان نظری مسلط اند ولی قدمی در عرفان عملی برنداشته اند. این افراد در علم عرفان، می توانند استاد باشند و ما باید از علم و تحقیقات مفیدشان استفاده کنیم ولی در عرفان عملی نمی توانند استاد باشند. 

3. عده ای هستند که فقط در وادی عرفان عملی قدم زده اند ولی یا عرفان نظری نمی دانند و یا مسلط نیستند. از این افراد نمی شود به عنوان استاد کامل عرفان نام برد. در برخی از امور می توان از آنها بهره گرفت. پر واضح است که حرفهایشان در علم عرفان نظری حجیت ندارد. البته این شماره، استثناهایی دارد مثل آخوند مولی حسینقلی همدانی. ولی دقت شود که استثنا، اصل نیست. اصل همان است که عرض شد اگر استادی در حد آخوند، پیدا شد تسلط بر عرفان نظری نیاز نیست. 

4. عده ای هستند که هم مسلط به عرفان نظری اند و هم به عرفان عملی اهتمام داشته اند. این افراد استاد جامع عرفان اسلامی اند. مثل مرحوم سید علی آقا قاضی، امام خمینی، علامه طباطبایی، علامه حسن زاده آملی.



@sserfan
حقیقت ِ سفر الی الله :

سفر الی الله با به خود آمدن آغاز می‌شود. آدمی می‌فهمد که از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بوده است و آخر به کجا می‌رود. او می‌فهمد که جانی دارد و این جان جایی دارد که از آنجا آمده و باید بدانجا بازگردد و می‌فهمد که اگر نرود، او را خواهند برد، ولی اگر خود با شور و عشق برود، کجا و اگر او را به زور و قهر ببرند کجا؟! لذا تصمیم می‌گیرد که كمرِ همّت بر بندد و به راه بیفتد. تا قدم صدق در راه می‌نهد، مشکلات آغاز می‌شود.

الا یا ایها السّاقی أدر کاساً و ناولها
که‌ عشق‌آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها 

او که پس از مدت‌ها حِرمان، راه را پیدا کرده است و خود را هدایت یافته می‌بیند، کجا از مشکلات می‌هراسد؟ می‌ایستد و می‌رزمد تا عاشق می‌شود و عشق یعنی جنون مقدّس و این بار او که مجنون است در دل مشکلات فرو می‌رود و می‌گوید:

در رهِ منزلِ لیلی که در او صد خطر است
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی 

و لذا با جان و دل می‌سراید:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید 

این سفر الهی و روحانی و انسانی که با «به خود آمدن» آغاز شده است با «در خود فرورفتن» ادامه می‌یابد و با «از خود بیرون آمدن» پایان می‌پذیرد.

آدمی آن گاه که به خود می‌آید، تازه عمق غفلت پیشین خود را درک می‌کند که چگونه کودک‌صفت با بازیچه‌ای به نام دنیا دلخوش بود و آن‌گاه که در خود فرو می‌رود، تازه می‌فهمد که در درون او چه خبرهاست و آشکارا می‌یابد که:

«معرفۀ النَّفسِ أنفعُ المعارف» 

«سودمندترین شناخت‌ها، شناخت خود است».

و لمس می‌کند که:

«مَنْ لَم یصلِحْ نَفْسه لَم یصْلِح غَیره» 

«هرکس خود را نساخته باشد، توان ساختن دیگری را ندارد».

چرا؟ زیرا اولا :

«مَنْ جَهِل نَفْسه كان بغیرِ نَفْسِه أَجْهَل» 

«هرکس به خویش جاهل باشد به دیگران جاهل‌تر است».

و ثانیاً:

مگر فقیر می‌تواند بی‌نیاز کند؟ مگر نجس می‌تواند پاک کند؟ مگر آلوده می‌تواند پالایش کند؟

آدمی آن‌گاه که از خود بیرون می‌آید، معرفتی نوین پیدا می‌کند که این معرفت هرگز قابل توصیف لفظی نیست و به تعبیر عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی خطاب به علامۀ کتاب‌شناس مرحوم آقابزرگ تهرانی:

«حلوای تَنْتَنانی تا نچشی ندانی» 

فقط این قدر می‌دانیم که صاحب این معرفت لیاقت پیدا می‌کند که خدای را وصف کند.

«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ ا

از این سفر تعابیر مختلفی شده است که هر یک ناظر به وجهی از این سفر روحانی است :

سفر الی الله سفری است در خود و به سوی حقیقت خود؛
سفر الی الله سفری است به سوی خدا؛
سفر الی الله سفر خودشناسی است؛
سفر الی الله سفر خداشناسی است؛
سفر الی الله سفر هستی‌شناسی است؛
سفر الی الله سفر در گسترۀ هستی است؛
سفر الی الله سفر انسان شدن است؛
سفر الی الله سفر خدایی شدن است؛
سفر الی الله سفر به سوی نیستی و فناست؛
سفر الی الله سفر به سوی هستی مطلق و بقاست؛
سفر الی الله سفر به سوی نامتناهی است؛
سفر الی الله سفر در مراتب فضائل و ارزش‌هاست؛
سفر الی الله سفر در درجات قرب به خداست؛
سفر الی الله سفر معرفت است؛
سفر الی الله سفر عشق است؛
‌سفر الی الله سفر به سوی ولایت است؛
سفر الی الله سفر به سوی توحید است؛
سفر الی الله سفر از تعین به اطلاق است؛
سفر الی الله سفر در راه لقاست؛
سفر الی الله کار همۀ انبیا و اولیاست و همۀ کار انبیا و اولیاست؛
سفر الی الله سفر در مراتب اخلاص و خلوص است؛
سفر الی الله سفر سوختن است و فنا؛
سفر الی الله سفر ساختن است و بقا؛
سفر الی الله سفر آب شدن و ناب شدن است؛
سفر الی الله سفر به سوی وطن است؛

منبع :
رساله سیر و سلوک
آیت الله شیخ علیرضا تهرانی ص 102

#سفر_الی_الله

@sserfan
سلوک ،خروج  از عالم طبیعت و ورود به عالم روح :

پس از آن که سالک به مقابله با جنود شیطان برخاست و به تسلط آنها بر جان و روان خود پایان داد در زمرۀ جنود عقل و رحمان جای می گیرد. سالک در این مرحله از عالم طبيعت خارج و به عالم عقل و روح وارد شده است.  قبل از وصول به این مرحله بنده اسير جنود وهم و غضب و شهوت و مغلوب آمال و امانى و گرفتار هموم و غموم است؛ ‏ولی با پیروزی جنود عقل، علايق عالم طبيعت را رها کرده و از درياى وهم و امل نجات یافته است. او در این حال در خود صفائى و بهائى و نورى می بیند كه فوق ادراك عالم طبيعت است؛ خود را گوهرى يكتا و بى‏همتا مى‏بيند که از موت و فنا و احتیاج و غم رهاو بر عالم طبيعت محيط است. این همان مرحلۀ موت نفس امّاره و عبور از قيامت انفسيّۀ صغرى و ورود به قيامت انفسيّۀ وسطى است؛ مرحله ای که سالک به زندگی تازه ای رسیده و بسیاری از امور مخفی برایش ظاهر شده و به مشاهدات معنويّه ملكوتيّه نایل شده است.

طالب سالك با فراغ از این مرحله و با شکست حزب شيطان و جهل به عالم فتح و ظفر که عالم روح است داخل شده و زمان سفر اعظم او از عالم روح به مملكت جبروت و لاهوت و غيره فرا رسیده است.

#سلوک

@sserfan
" عبودیت " محور سیر و سلوک :

در عرفان قرآنی ، رسیدن به مقام «عبد» یا «عبدالله شدن» اصالت دارد، نه کشف و کرامات و خوارق عادات یا بازارگرمی و مرید سازی و نه حتّی برای رهیدن از جهنّم و رسیدن به بهشت؛ بلکه باید از سر عبودیت و عشق به سیر و سلوک بپردازد که بزرگ ترین عارفان الهی، حضرت محمد ص موصوف به بهترین صفت اند که همان «عبودیت»، است: «سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من السمجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله» یا «فأوحی إلی عبده ما أوحی»یا شهادت به عبودیت و سپس رسالت خاتم انبیای الهی: «و اشهد ان محمداً عبده و رسوله» و این که امیر المؤمنین علیه السلام در دعای کمیل می فرماید: «الهی انا عبدک الضعیف الذلیل». این همه دلالت بر این دارند که سالک، باید عبدالله و عندالله شود پس می توان گفت حرف اول در سیر و سلوک الی الله «عبودیت» است؛ عبودیتی که از رهگذر آگاهی، آزادی، انتخابگری، عبادت و عمل صالح حاصل می شود. به تعبیر مرحوم علامه جعفری : « آفت مهلک حرکت عرفانی احساس برتری است و بس». چنان که ابن سینا نیز به این معنا توجه داشته و حتی عرفان برای عرفان خواستن را نوعی شرک و دوگانه پرستی شمرده است: «من اثر العرفان للعرفان فقد قال و وجد العرفان کانّه لایجده بل یجلا المعروف به فقد خاص لُجّة الوصول»؛[ چرا که عارف، باید از عرفان خویش نیز عبور کند و عرفان و عارفی نماند؛ بلکه هر چه می ماند، «معروف» باشد و بس.

اگر عبودیت در عرفان اصالت یافت، برکات و ثمراتی دارد که عبارت اند از:

1. علم لدنی و معرفت افاضی: «فوجدا عبداً من عبادنا و آتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدّنا علماً».

2. قرار گرفتن در بهشت دیدار دوست: «فادخلنی فی عبادی و ادخلنی جنتی».

3. رهایی از وساوس شیطانی و تلبیسات ابلیسی: «… الّا عبادک منهم المخلصین».

4. سیر و عروج به عوالم برتر: «سبحان الذی اسری بعبده لیلاً…»

5. یقین زایی و یقین یابی: «واعبد ربک حتّی یاتیک الیقین».

6. ربوبیت و خداوندگاری یا ولایت الهی: «العبودیة جوهره کنهها الربوبیه».

عبودیت محور سیر سلوک

@sserfan
زندگی روزمره و عرفان :

عرفان قرآنی ، ضد زندگی نیست؛ بلکه در متن زندگی حضور دارد و در چالش ها و درگیری های روزمره زندگی، مایه آرامش دل و ضامن حلّیّت و طیّب بودن آن خواهد شد؛ عرفانی است که در عین حال که در آن، زهد و عبادت و یاد خدا و راز و نیاز موج می زند، با امرار معاش، رابطه های انسانی و پیوند اجتماعی منافات ندارد؛ بلکه دارای روابط چهارگانه کلی و کلان یعنی: رابطة انسان با خدا، رابطة انسان با خود، رابطة انسان با جامعه و رابطة انسان با جهان است.
عرفان، زندگی انسان را وارد مرحله الهی، توحیدی و معنوی می کند و انسان، همه چیز را در زندگی اش از خدا دانسته، به شکر نعمت، عمل صالح، انفاق، انجام واجبات مالی و مادی با شرایطش، ترک حرام در زندگی - اعم از حرام های اخلاقی، شرعی و شأنی - قرار می دهد. بهترین نوع زندگی، از آنِ عارفان است، زیرا هیچ دلبستگی به دنیا و وابستگی به اعتبارات دنیایی ندارند و همیشه آماده عبور از دنیا هستند. از مواهب الهی نیز برای بندگی خدا و تحصیل رضای الهی بهره می جویند. بنابراین عرفان، نه تنها غفلت از زندگی، داشتن خانواده، بودن در جامعه، تلاش مادی و معنوی نیست، بلکه از متن زندگی غفلت زدایی می کند و امور دنیایی را از حجاب شدن در مسیر زندگی الهی باز می دارد؛ چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، امامان هدایت و نور و تربیت یافتگان آنها، بهترین زندگی و حیات طیّبه را داشتند. روح حاکم بر چنین زندگی ای، یاد خدا و آرامش و طمأنینه نفس و رهایی از هر تعلق و تعیّن است.

همچنین عارفان قرآنی، طبق مطالب پیش گفته، ویژگی هایی دارند که خلاصه آن، چنین است:

- تنها برای خدا و تحصیل رضای حق، گام برمی دارند و عمل می کنند.

- دنیاگریز و زاهدند؛ یعنی هیچ رغبت، وابستگی و تعلّقی به دنیا و امور دنیایی ندارند.

- همواره به فکر انجام رسالتشان هستند و تنها از انجام وظیفة خدایی خود شاد هستند.

- با مردم، مهربان و دلسوزهستند؛ آنها یعنی مردم گرایی در اوج قرار دارد و روحیه خداگرایی محض دارند.

- گناه گریزند (اعم از گناهان شرعی، عرفی، اخلاقی و عرفانی)

- در اوج قدرت، اهل گذشت و بخشش، انفاق و ایثار و فرونشاندن خشم و غضب اند و فقط برای خدا و اقامه حدود الهی غضب می کنند و مهر و قهر آنان نیز رنگ و رایحة رحمانی دارد.

- در امور عبادی و خیر، اهل سرعت و سبقت هستند.

- بر زمان، مدیریت دارند و با دنیا، رابطه استخدامی و تسخیری دارند. همه چیز را وسیله تقرب و کمال خویش قرار می دهند.

- دیده بینا، بصیر و عبرت آموز دارند.

- سخن و سکوتشان و جنگ و صلح آنها، برای خدا و در راه دین داری و عدالت ورزی است.

- اهل تدبر و توکل و خشیت الهی و توسل هستند.

- رابطه آنها با انسان های کامل که خلفای الهی و حجج خداوندند، هرگز قطع نمی شود؛ نه رابطه عقلی نه رابطه عاطفی و رابطه عرفانی و سلوکی آنها و بلکه هماره شاگرد قرآن و اهل بیت علیهم السلام هستند و شدن و گردیدن های آنها بر چنین مدار و محوری قرار گرفته است. پس عرفان اسلامی، اصالت قرآنی و ریشه در آموزه های اهل بیتعلیهم السلام دارد.



@sserfan
عرفان یعنی اسماء الله به علم شهودی در جان انسان پیاده شود.


هیچکس در نظامِ هستی نمیداند که من کیستم؟
از خودت سئوال بفرما، از غیرِ خودت دست بکش تنها کسی که با او کار داری خودت هستی. اگر درست تصفیه و لایروبی شود مجرای آبِ حیات؛

آبِ حیات مراد علم است که آدم مجرای علم قرار بگیرد
مجرا یعنی محلِ جریانِ آب، آبِ حیاتِ علمِ نفسِ ناطقۀ انسانی که «عَلَّمَ الادَمَ الاَسماءَ کُلَها» و مجلای ذات و صفات می گردد، مجلا محلِ تجلّی است، ذات و صفات و تمامِ اسماء الله در او متجلی می شود. تمامِ صفاتِ الهیه در نفسِ ناطقۀ انسانی متجلی می شوند؛ دلسوز می شود؛

این برخلافِ اینستکه کسی فلسفه بخواند عرفانِ نظری بخواند و فقط حرفش را بزند. مثلاً بگوید: آدم باید جواد باشد اما هیچ اهلِ جود نباشد؛ بگوید: باید انسان رحمان باشد و مهربان باشد اما بوقتش رسید به هیچکس رحم نکند؛ باید انسان بخشنده باشد باید گذشت داشته باشد حالا که دو نفر دعوا کردند آقا می آید وسط می گوید آدم باید گذشت داشته باشد اما اگر آقا کارش جایی گیر بیفتد حالا 500 تا واسطه بیایند مگر آقا گذشت می کند؟ پس معلوم هست اسماء الله پیاده نشده؛ حرفش را می زند؛ عبارت خوب می نویسد، می شود آدم کتاب بخواند، می تواند منبر برود، اما بوقتش می بینی حرف پیاده نمی شود.

عرفان را آقا اینطور معنی می کنندکه  اسماء الله در نفسِ انسان به علمِ شهودی پیاده بشود و انسان بچشد. این هست می فرمایند عرفان تا عرفان نشده هنوز انسان عارف نشده؛ عارف آن است که بسم الله الرحمن الرحیم که الله مقامِ ذات است. الرحمن مقام ذات است. الرحیم مقامِ ذات است و این اسماء الله که هم اسماء ذاتی اند و هم اسماء صفاتی اند. در جانِ انسان پیاده شود.
به بسم الله الرحمن الرحیم است
که عارف در مقامِ کن مقیم است
که عارف محییِ عظمِ رمیم است
تجلّی ها چه سرسر تا نسیم است

اینها باید در انسان پیاده شود، حقیقتاً پیاده شود..

شرح دروس معرفت نفس
استادصمدی املی حفظه الله


@sserfan
"عدم اختصاص عرفان به قشر تحصیل کرده "

انان که عرفان را به عنوان مکتبی مجاز در حوزه معارف اسلامی می پذیرند ،مردم را با راه و رسم سلوک صحیح آشنا می کنند، تا مردم معرفت را بصورت یک چیز تجملی و تخصصی در انحصار طبقه تحصیل کرده ندانند ،که بسا افراد امی و عامی مکتب نرفته ای که می توانند درس غمزه های نکته سنجان عشق و معرفت را بهتر از مسند نشینان علوم قدیمه و جدیده در یابند .
دکتر سید یحیی یثربی
عرفان نظری ص 21
@sserfan
2024/10/01 04:15:02
Back to Top
HTML Embed Code: