سالکین مبتدی و سلوک :
(قسمت دوم )
سلوک باشگاهی برای تمرین ومیدانی
برای رزم است. آن که آگاهیهای نظری خود را به عمل میکشاند سالک است. وی همانند کسی است که میخواهد ادیب گردد. آگاهی از قواعد صرف، نحو، لغت، بلاغت، بیان و بدیع کسی را ادیب نمیسازد، بلکه ادیب کسی است که این قواعد را به صورت اتوماتیکوار در عبارات و الفاظ بیاورد.
سلوک از هر کار دیگری سختتر است و نباید آن را دستکم گرفت. تنها کسانی در این منزل ورود پیدا میکنند و موفق میشوند که کار خود را جدی بگیرند؛ همانطور که خداوند توان خود را به نحو احسن در آفرینش نظام هستی و نیز نزول قرآن کریم گذاشته است؛ به گونهای که نتوان بهتر از آن آورد. سالک باید تلاش نماید و تمرین داشته باشد و انرژی بسیاری هزینه کند تا سلوک خود را دریابد. خداوند به حضرت یحیی میفرماید: «یا یحْیی خُذِ الْکتَابَ بِقُوَّهٍ» (مریم /12) کسی که سلوک را جدی نگیرد، نمیتواند سالک باشد.
سلوک تمامی عمل است. سالک در ضمن تکمیل حکمت نظری باید به عمل روی بیاورد و تلاش داشته باشد و مدام تاثیر اعمال خود را بر روی روان خویش و ویژگیهای نفسانی خود تست نماید. وی در انتخاب عمل نیز باید از استاد خود برنامه داشته باشد وگرنه عملهای متفاوت و کشکولی سبب میشود او ترش نماید و هر عملی دیگری را خنثی نماید و اثر آن را از بین ببرد یا آن را به سمی کشنده تبدیل کند. سالک نه اهل نوشتن و کاغذ بازی است، بلکه او مدام در پی عمل است و کمتر به سخنان این و آن میپردازد. همانطور که عمل بدون اندیشه تاثیری ندارد، اندیشه نیز نباید مانع از عمل شود. تخطی از این اصل بدانجا میرسد که برخی اهل باطن میگردند و ظاهر را از دست میدهند و برخی نیز به انحراف ظاهرگرایی افراطی و فراموشی از باطن دچار میشوند.
خلاصه آن که عرفان عملی عرفانی مدرسی و آموزشی صرف نیست بلکه علمی است که باید به عمل کشیده شود و حقیقت آن همان عملی است که بر جوارح و جوانح مینشیند، وگرنه مصداق این شعر است:
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
عرفان عملی طرح کادی است برای وصول و رسیدن و کار کردن و مسیری است که با دانشاندوزی صرف منافات دارد.
سالک کسی است که میخواهد هر بلایی را به جان بخرد. او در برابر پروردگار خویش خاضعانه به کنده مینشیند و فروتنانه سرشاخ میشود و عرض میدارد هر کاری میخواهی بکن. البته خداوند هم ملاحظهای ندارد و سالک چنانچه در کار خود جدی نباشد به تلنگری میافتد. سالکی که میخواهد وصول به بینهایت داشته باشد چنانچه به اندازه توانی که باید برای آن گام بردارد توجه ننماید و ملاحظه نکند که در این برهوت عاشقکشی حلال است و خداوند با پیامبر عشق خود؛ امام حسین علیهالسلام آن کرد که کرد، چگونه میتواند گام از گام بردارد. قتل و شهادت و از دست دادن دنیا و ناسوت و آبرو و حیثیت و علم و پنجه در پنجه فقر داشتن حداقلی لوازم این مسیر است. مسیری که ممکن است چنان تاب بردارد که شاسی را لوله کند.
سلوک امری مَدرسی صرف و خواندنی نیست، بلکه باید بدون آن که قار قاری داشت کاری پشت کار قبلی کرد و ساکت و آرام زحمت کشید.
مشکل عرفان عملی این است که همه ادعای کاربلدی آن را دارند و چیزی یاد نمیگیرند. افزون بر آن که سیستمی آموزشی برای آن نیست، از همین رو بازار عرفانهای کاذب و نوظهور رواج چشمگیری دارد. عرفان و سلوک یک دانش پیچیده است که باید اصول و قواعد آن را بر اساس مکتب اهلبیت علیهمالسلام و تجربه عالمان شیعی فرا گرفت که البته این امر خارج از سلوک است و به آن سلوک گفته نمیشود و باید آن را عملیاتی و اجرایی نمود که فرد در نقطه شروع عمل و تمرین سالک میگردد نه پیش از آن.
@sserfan
(قسمت دوم )
سلوک باشگاهی برای تمرین ومیدانی
برای رزم است. آن که آگاهیهای نظری خود را به عمل میکشاند سالک است. وی همانند کسی است که میخواهد ادیب گردد. آگاهی از قواعد صرف، نحو، لغت، بلاغت، بیان و بدیع کسی را ادیب نمیسازد، بلکه ادیب کسی است که این قواعد را به صورت اتوماتیکوار در عبارات و الفاظ بیاورد.
سلوک از هر کار دیگری سختتر است و نباید آن را دستکم گرفت. تنها کسانی در این منزل ورود پیدا میکنند و موفق میشوند که کار خود را جدی بگیرند؛ همانطور که خداوند توان خود را به نحو احسن در آفرینش نظام هستی و نیز نزول قرآن کریم گذاشته است؛ به گونهای که نتوان بهتر از آن آورد. سالک باید تلاش نماید و تمرین داشته باشد و انرژی بسیاری هزینه کند تا سلوک خود را دریابد. خداوند به حضرت یحیی میفرماید: «یا یحْیی خُذِ الْکتَابَ بِقُوَّهٍ» (مریم /12) کسی که سلوک را جدی نگیرد، نمیتواند سالک باشد.
سلوک تمامی عمل است. سالک در ضمن تکمیل حکمت نظری باید به عمل روی بیاورد و تلاش داشته باشد و مدام تاثیر اعمال خود را بر روی روان خویش و ویژگیهای نفسانی خود تست نماید. وی در انتخاب عمل نیز باید از استاد خود برنامه داشته باشد وگرنه عملهای متفاوت و کشکولی سبب میشود او ترش نماید و هر عملی دیگری را خنثی نماید و اثر آن را از بین ببرد یا آن را به سمی کشنده تبدیل کند. سالک نه اهل نوشتن و کاغذ بازی است، بلکه او مدام در پی عمل است و کمتر به سخنان این و آن میپردازد. همانطور که عمل بدون اندیشه تاثیری ندارد، اندیشه نیز نباید مانع از عمل شود. تخطی از این اصل بدانجا میرسد که برخی اهل باطن میگردند و ظاهر را از دست میدهند و برخی نیز به انحراف ظاهرگرایی افراطی و فراموشی از باطن دچار میشوند.
خلاصه آن که عرفان عملی عرفانی مدرسی و آموزشی صرف نیست بلکه علمی است که باید به عمل کشیده شود و حقیقت آن همان عملی است که بر جوارح و جوانح مینشیند، وگرنه مصداق این شعر است:
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
عرفان عملی طرح کادی است برای وصول و رسیدن و کار کردن و مسیری است که با دانشاندوزی صرف منافات دارد.
سالک کسی است که میخواهد هر بلایی را به جان بخرد. او در برابر پروردگار خویش خاضعانه به کنده مینشیند و فروتنانه سرشاخ میشود و عرض میدارد هر کاری میخواهی بکن. البته خداوند هم ملاحظهای ندارد و سالک چنانچه در کار خود جدی نباشد به تلنگری میافتد. سالکی که میخواهد وصول به بینهایت داشته باشد چنانچه به اندازه توانی که باید برای آن گام بردارد توجه ننماید و ملاحظه نکند که در این برهوت عاشقکشی حلال است و خداوند با پیامبر عشق خود؛ امام حسین علیهالسلام آن کرد که کرد، چگونه میتواند گام از گام بردارد. قتل و شهادت و از دست دادن دنیا و ناسوت و آبرو و حیثیت و علم و پنجه در پنجه فقر داشتن حداقلی لوازم این مسیر است. مسیری که ممکن است چنان تاب بردارد که شاسی را لوله کند.
سلوک امری مَدرسی صرف و خواندنی نیست، بلکه باید بدون آن که قار قاری داشت کاری پشت کار قبلی کرد و ساکت و آرام زحمت کشید.
مشکل عرفان عملی این است که همه ادعای کاربلدی آن را دارند و چیزی یاد نمیگیرند. افزون بر آن که سیستمی آموزشی برای آن نیست، از همین رو بازار عرفانهای کاذب و نوظهور رواج چشمگیری دارد. عرفان و سلوک یک دانش پیچیده است که باید اصول و قواعد آن را بر اساس مکتب اهلبیت علیهمالسلام و تجربه عالمان شیعی فرا گرفت که البته این امر خارج از سلوک است و به آن سلوک گفته نمیشود و باید آن را عملیاتی و اجرایی نمود که فرد در نقطه شروع عمل و تمرین سالک میگردد نه پیش از آن.
@sserfan
سالکین مبتدی و سلوک :
(قسمت سوم )
سالک کسی نیست که میخواند یا قلم به دست میگیرد و مینویسد؛ چرا که دارایی غیر از آگاهی، غزلخوانی و اطلاع داشتن است؛ هرچند دانایی عین دارایی است. البته دانایی به معنای داشتن قدرت انشا و نه داشتن معلومات اخباری.
سلوک، عرفان عملی است. عمله این وادی باید کمربند را محکم نماید و کار کند. البته کار درست و مهمترین کار را نیز باید انجام دهد نه کار مهم.
در عرفان هر کار و ریاضتی که آسیبزا باشد و به تخریب جسم بینجامد مجوز شرعی ندارد و راهی خطاست و جز تدلیس و تلبیس نیست و کسانی که به آن توصیه دارند ایادی ابلیس هستند. نباید عارفی برای این که گوشش ببیند چشمش را کور کند. سالک باید از همه داراییهای خود حسن استفاده را داشته باشد. عرفان مجوزی برای خودآزاری غیر شرعی ندارد. سالک همواره باید تناسبها را
رعایت نماید و توازن را حفظ کند. بسیاری از ریاضتهای توصیه شده در حلقههای عرفانی چیزی جز وسواس و ضعف یا دیوانگی و جنون نمیآورد و بسیاری نیز ظالم میگردند و با بیتوجهی به همسر و فرزند خود به آنان ستم روا میدارند. کسی که نمیتواند مظاهر دنیا و ناسوت را ببیند فردی معلول و افلیج است. چنین کسی حتی اگر به فرض محال، ملکوت برود نمیتواند از پدیدههای آن بهره برد؛ همانطور که در ناسوت چنین بوده است. خلاصه این که سالک باید بداند وی میخواهد به قرب خداوند برسد و بندگی او را نماید. چنین کسی آزاد نیست تا هر ریاضتی بیاورد.
سلوک صفحه دل را میطلبد و این شمدرسه است که کاغذ و قلم تحریری میخواهد. در سلوک باید در تاریکی قرار گرفت و دانشآموز است که روشنایی برای دیدن سیاهی نوشتهها لازم دارد. سلوک خلوت تاریک شبانگاهان را میطلبد و این غوغای های و هوی بازار پرکاسب قیل و قالهاست که بدون شلوغی روزانه رونق نمیگیرد. سالک با تمرین است که سالک میگردد و خواندههای خویش را میآزماید و تجربه مینماید.
کسی که سلوکی عملی دارد با قدرتهای غیبی پیوند میخورد و ارادت او به استاد، برای او ارادهای میآورد که میتواند در ماده طبیعت تصرف نماید. چنین کسی صاحب همت، دم و نَفَس است و قدرت تصرف و خبردهی از مغیبات و نیز قدرت رویت دارد؛ البته سالکانی که بهواقع راه رفته باشند نه آن که پنجاه سال هر شب سجدهای طولانی تا صبح داشته باشند و ذکری را درازمدت بگویند و فقط اهل ریاضت آن هم از نوع ناشیانه آن باشند. هرچند چنین افرادی ممکن است خیراتی جزیی از ریاضت خود داشته باشند اما قدرت تصرف و مغیبات آنان جزیی و برای عامه افراد است که شگفتی میآورد و نه برای محققانی که قدرت سنجش افراد را به محک معرفت ولایی و توحیدی دارند.
سالک کسی است که به قدرت میرسد و توانمند و کارآمد میگردد. او وقتی نَفَس میکشد از قدرت است که چنین میکند و چون سخن میگوید بر اساس نقشه معرفتی است که دارد و هیچ گاه پیاده نمیباشد. او اگر آزار دیگران را تحمل میکند از ناتوانی نیست، بلکه در کمال قدرت است و چنین مینماید. او زبان شِکوه ندارد و هر بلایی را به جان میخرد و با آن سازگار است و بلا برای او شیرین است. سلوک عملی چنین سیری است و نه خواندن کتابهای عرفانی و برای برخی حتی تا خوردن و بالا آوردن چند باره آن نیز پیش میرود اما وجودی برای آنان ندارد و کمالی جز غرور، قساوت، سالوسبازی و ریاکاری در آن نیست. سلوک معنوی اشتغال به کتابخوانی نیست. سالک همانند حافظ اشعار نیست، بلکه او همانند شاعر است که قدرت سرودن شعر دارد. سالک به جایی میرسد که ارادهای اقتداری مییابد. او فرزند لوس مدرسه نیست که تنها غزل بخواند و از این که در بازی خود معلم شود خوشایند میگردد. هستند کسانی که قدرت گرفتن آب بینی خود ندارند اما به این و آن ذکر میدهند و معرکهای غوغایی بهراه میاندازند و سد راه تشنگان و جویندگان عرفان حقیقی میگردند.
سلوک همانند باشگاه است و سالک باید مرام کشتیگیران و پهلوانان قدیم را داشته باشد. او نمیتواند روی نیمکت بنشیند و تماشاگر باشد و خود را سالک بداند بلکه باید به گود بیاید و بر تشک قرار گیرد و با خود زورآزمایی کند و بزند و بخورد. سلوک مدرس مباحثه نیست و حرف در آن کارایی ندارد و کسی با برگرداندن ضمیرهای کتاب به ضمیر دل خود راه نمییابد. سالک کسی نیست که پا بر روی هم بیندازد و سیاهی لشگر اهل معرفت باشد. عرفان نقشهخوانی ندارد و فقط آموزشی نیست، بلکه تمرین درد و مشق عشق است. عشق و معرفت با نگاه به کاغذ یا با آبگوشت خانقاه به دست نمیآید، بلکه این ارادت و ریاضت آگاهانه است که قدرت تمکین میآورد. البته هستند معرکهگیرانی که بر اهل حرف خرده میگیرند و دست رقیبان حوزوی خود را خالی میدانند اما چنین کسانی نیز خود تعزیه عرفان را دارند.
@sserfan
(قسمت سوم )
سالک کسی نیست که میخواند یا قلم به دست میگیرد و مینویسد؛ چرا که دارایی غیر از آگاهی، غزلخوانی و اطلاع داشتن است؛ هرچند دانایی عین دارایی است. البته دانایی به معنای داشتن قدرت انشا و نه داشتن معلومات اخباری.
سلوک، عرفان عملی است. عمله این وادی باید کمربند را محکم نماید و کار کند. البته کار درست و مهمترین کار را نیز باید انجام دهد نه کار مهم.
در عرفان هر کار و ریاضتی که آسیبزا باشد و به تخریب جسم بینجامد مجوز شرعی ندارد و راهی خطاست و جز تدلیس و تلبیس نیست و کسانی که به آن توصیه دارند ایادی ابلیس هستند. نباید عارفی برای این که گوشش ببیند چشمش را کور کند. سالک باید از همه داراییهای خود حسن استفاده را داشته باشد. عرفان مجوزی برای خودآزاری غیر شرعی ندارد. سالک همواره باید تناسبها را
رعایت نماید و توازن را حفظ کند. بسیاری از ریاضتهای توصیه شده در حلقههای عرفانی چیزی جز وسواس و ضعف یا دیوانگی و جنون نمیآورد و بسیاری نیز ظالم میگردند و با بیتوجهی به همسر و فرزند خود به آنان ستم روا میدارند. کسی که نمیتواند مظاهر دنیا و ناسوت را ببیند فردی معلول و افلیج است. چنین کسی حتی اگر به فرض محال، ملکوت برود نمیتواند از پدیدههای آن بهره برد؛ همانطور که در ناسوت چنین بوده است. خلاصه این که سالک باید بداند وی میخواهد به قرب خداوند برسد و بندگی او را نماید. چنین کسی آزاد نیست تا هر ریاضتی بیاورد.
سلوک صفحه دل را میطلبد و این شمدرسه است که کاغذ و قلم تحریری میخواهد. در سلوک باید در تاریکی قرار گرفت و دانشآموز است که روشنایی برای دیدن سیاهی نوشتهها لازم دارد. سلوک خلوت تاریک شبانگاهان را میطلبد و این غوغای های و هوی بازار پرکاسب قیل و قالهاست که بدون شلوغی روزانه رونق نمیگیرد. سالک با تمرین است که سالک میگردد و خواندههای خویش را میآزماید و تجربه مینماید.
کسی که سلوکی عملی دارد با قدرتهای غیبی پیوند میخورد و ارادت او به استاد، برای او ارادهای میآورد که میتواند در ماده طبیعت تصرف نماید. چنین کسی صاحب همت، دم و نَفَس است و قدرت تصرف و خبردهی از مغیبات و نیز قدرت رویت دارد؛ البته سالکانی که بهواقع راه رفته باشند نه آن که پنجاه سال هر شب سجدهای طولانی تا صبح داشته باشند و ذکری را درازمدت بگویند و فقط اهل ریاضت آن هم از نوع ناشیانه آن باشند. هرچند چنین افرادی ممکن است خیراتی جزیی از ریاضت خود داشته باشند اما قدرت تصرف و مغیبات آنان جزیی و برای عامه افراد است که شگفتی میآورد و نه برای محققانی که قدرت سنجش افراد را به محک معرفت ولایی و توحیدی دارند.
سالک کسی است که به قدرت میرسد و توانمند و کارآمد میگردد. او وقتی نَفَس میکشد از قدرت است که چنین میکند و چون سخن میگوید بر اساس نقشه معرفتی است که دارد و هیچ گاه پیاده نمیباشد. او اگر آزار دیگران را تحمل میکند از ناتوانی نیست، بلکه در کمال قدرت است و چنین مینماید. او زبان شِکوه ندارد و هر بلایی را به جان میخرد و با آن سازگار است و بلا برای او شیرین است. سلوک عملی چنین سیری است و نه خواندن کتابهای عرفانی و برای برخی حتی تا خوردن و بالا آوردن چند باره آن نیز پیش میرود اما وجودی برای آنان ندارد و کمالی جز غرور، قساوت، سالوسبازی و ریاکاری در آن نیست. سلوک معنوی اشتغال به کتابخوانی نیست. سالک همانند حافظ اشعار نیست، بلکه او همانند شاعر است که قدرت سرودن شعر دارد. سالک به جایی میرسد که ارادهای اقتداری مییابد. او فرزند لوس مدرسه نیست که تنها غزل بخواند و از این که در بازی خود معلم شود خوشایند میگردد. هستند کسانی که قدرت گرفتن آب بینی خود ندارند اما به این و آن ذکر میدهند و معرکهای غوغایی بهراه میاندازند و سد راه تشنگان و جویندگان عرفان حقیقی میگردند.
سلوک همانند باشگاه است و سالک باید مرام کشتیگیران و پهلوانان قدیم را داشته باشد. او نمیتواند روی نیمکت بنشیند و تماشاگر باشد و خود را سالک بداند بلکه باید به گود بیاید و بر تشک قرار گیرد و با خود زورآزمایی کند و بزند و بخورد. سلوک مدرس مباحثه نیست و حرف در آن کارایی ندارد و کسی با برگرداندن ضمیرهای کتاب به ضمیر دل خود راه نمییابد. سالک کسی نیست که پا بر روی هم بیندازد و سیاهی لشگر اهل معرفت باشد. عرفان نقشهخوانی ندارد و فقط آموزشی نیست، بلکه تمرین درد و مشق عشق است. عشق و معرفت با نگاه به کاغذ یا با آبگوشت خانقاه به دست نمیآید، بلکه این ارادت و ریاضت آگاهانه است که قدرت تمکین میآورد. البته هستند معرکهگیرانی که بر اهل حرف خرده میگیرند و دست رقیبان حوزوی خود را خالی میدانند اما چنین کسانی نیز خود تعزیه عرفان را دارند.
@sserfan
مراحل ابتدایی سیر و سلوک از دیدگاه ابوعلی سینا ؛
جناب شیخ الرئیس میگوید: عارف باید چهار مرحله را در ابتدا و شروع به سیر و سلوک عرفانی طی کند:
۱ – ابتدا باید از آنچه او را از خدای سبحان به خود مشغول میکند جدا شده و آنها را قطع کند .
۲ – سپس در برطرف کردن آثار آنها هم- از وجود و جان و دل و فکر و عملش- سعی کرده و بهطور کامل از آنها نیز پاک گردد .
۳ – در مرحلهی سوم از هر چیزی که برای خود زینت به حساب میآید پرهیز کرده و آن را ترک کند، یعنی از زینتهای مجازی دوری کند .
۴ – بالاخره در مرحله چهارم کلیه لذتهای مادی و معنوی را که به خودش برمیگردد رها کرده و فقط لذت ذکر حق را دنبال کرده و با آن مأنوس و به آن باقی ماند.(اشارات ج ۳، ص ۳۸۱
#سلوک
@sserfan
جناب شیخ الرئیس میگوید: عارف باید چهار مرحله را در ابتدا و شروع به سیر و سلوک عرفانی طی کند:
۱ – ابتدا باید از آنچه او را از خدای سبحان به خود مشغول میکند جدا شده و آنها را قطع کند .
۲ – سپس در برطرف کردن آثار آنها هم- از وجود و جان و دل و فکر و عملش- سعی کرده و بهطور کامل از آنها نیز پاک گردد .
۳ – در مرحلهی سوم از هر چیزی که برای خود زینت به حساب میآید پرهیز کرده و آن را ترک کند، یعنی از زینتهای مجازی دوری کند .
۴ – بالاخره در مرحله چهارم کلیه لذتهای مادی و معنوی را که به خودش برمیگردد رها کرده و فقط لذت ذکر حق را دنبال کرده و با آن مأنوس و به آن باقی ماند.(اشارات ج ۳، ص ۳۸۱
#سلوک
@sserfan
پرهيز از غرور کاذب و توهّمات شيطاني در سلوک (قسمت اول)
تذکّر اين نکته نيز لازم است که اهل سیر و سلوک، باید مراقب باشند به واسطۀ اعمال نیک و عبادات، یا به جهت توفیقاتی که نصیب آنان میشود، مغرور نشوند. چنین غروری انسان را فاسق میکند. امام صادق«سلام الله علیه» ميفرمايند دو نفر وارد مسجد شدند يكي فاسق و يكي صدّيق. امّا وقتي از مسجد بيرون آمدند آن شخص فاسق، متّقي و صدّيق شده بود و آن شخص متّقي و صدّيق، فاسق. امام صادق«سلام الله علیه» در مورد علّت این امر ميفرمايند: وقتي آن فاسق وارد مسجد شد، شرمنده از گناه بود و از گناهش در خود ميپيچيد. همان حالت قصور و تقصير، همان حالت خجالت زدگي، او را صدّيق كرد. امّا آن متّقي و صدّيق به اعمالش ميباليد؛ و اين غرور كاذب و شيطاني او را فاسق کرد.
برخي اوقات، سالک دچار توهّم و تخيّل شيطاني ميشود. يکي از دسيسههاي شيطان براي اهل معرفت اين است که تخيّلاتي در ذهن جويندۀ حقيقت پديد ميآورد و از آن تخيّلات در جهت القائات شيطاني استفاده مينمايد؛ مثلاً جواني که مشتاق سير و سلوک است، پس از نمازشب يا عباداتي که دارد، تصوّر ميکند نوري ديده است. شيطان که در کمين اوست همان تصوّر را به تخيّل و توهّم تبديل ميکند و او را به پردازش آن تخيّل ترغيب مينمايد و به تدريج آن جوان را به جائي ميرساند که مرتّباً مشغول پرداختن به امور غير واقعي شده و همواره در صدد مشاهدۀ نور غيبي يا الهامات رحماني خواهد بود. و همین خیال پردازی ها او را به ورطۀ غرور در میافکند. خداوند متعال در چند آیه به صراحت فرموده است که چنین انسانی را دوست ندارد.
«إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً
مختال از مادۀ خيال به معناي متکبّر است و به کسي می گویند که با يک سلسله تخيّلات، خود را بزرگ ميپندارد. اگر به اسب خيل گفته ميشود به خاطر آن است که هنگام راه رفتن، شبيه متکبّران گام بر ميدارد. فخور نیز از مادۀ فخر به معناي کسي است که فخر فروشي ميکند. بنابراين تفاوت ميان اين دو واژه اين است که يکي اشاره به تخيُّلات کبر آلود ذهني دارد «مختال» و ديگري اشاره به اعمال تکبّرآميز خارجي «فخور». و اين نشان ميدهد که فخر فروشي و اعمال تکبّرآميز خارجي، نتيجه و محصول وهم و گمانهاي بيهوده و تخيّلات کبرآلود ذهني است و در حقيقت نماد بيروني و عملي خيال پردازيهاي متکبّرانه و پندارهاي باطل برتري جويانه، يک سلسله رفتارهاي زشت و تکبّرآميز است. چنین تخیّلاتی بر سایر اعضای بدن نیز تأثیر میگذارد و چه بسا پس از مدّتی منجر به جنون انسان میشود.
بنابراین اجتناب از چنين توهّمات و تخيّلات شيطاني بسيار لازم است و تنها راه رهائي از تلبيس ابلیس نیز، بي اعتنائي به توهّماتي است که براي سالک پديد ميآيد.
توجّه به تصوّرات ذهني که منجر به تخيّل و توهّم ميشود، سبب ساز گمراهي سالک خواهد شد و بي اعتنائي به آن تصوّرات و تلقين به خيالي بودن برخي مشاهدات، موجب رهائي اهل سير و سلوک از دامي ميشود که شيطان براي آنان گسترده است.
این تخیّلات و غرور ناشی از آن، سالک را از مسیر تقرّب دور میسازد. خداوند متعال در حدیث قدسی که پيامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» آن را نقل فرمودهاند، میفرماید: بندۀ مغرور من خیال زده میشود و گمان میکند که در حال نزدیک شدن به من است.
«فَيَتَبَاعَدُ مِنِّي عِنْدَ ذَلِكَ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ»
خداوند عزّ و جل از سر لطف و مهربانی خود و برای پیشگیری از سقوط بندگان در اثر ابتلا به کبر و خودپسندی، گاهی توفیق برخی عبادات مستحب را از آنان سلب میکند تا به خود آیند. در بخشی از آن حدیث قدسی میفرماید:
«گاه باشد که يکي از بندگان مؤمن من در عبادت من ميکوشد و از بستر خود برميخيزد و بالين خويش را رها ميکند و شبها به عبادت من ميپردازد و در راه بندگي من خود را به رنج ميافکند، اما من از روي لطف و محبّت به او و براي حفظ او يکی دو شب چرت را بر او مسلط ميکنم و او ميخوابد و صبح برميخيزد و نماز صبحش را ميگزارد، در حاليکه از نفس خويش در خشم و غضب است و آنرا سرزنش مينمايد. اگر من اين بنده را رها سازم تا همچنان به عبادت من ادامه دهد، دچار خودپسندي ميشود و اين خودپسندي موجب ميگردد تا به کارهايش مغرور گردد و از همين جا آنچه مايۀ هلاکت اوست به وي در ميرسد؛ زيرا به عمل خويش مغرور ميگردد و چندان از خودراضي ميشود و گمان ميبرد از همۀ عبادت پيشگان برتر است و در عبادتش مرز تقصير را پشت سر گذاشته است. در اين هنگام از من دور ميگردد، در حالي که خيال ميکند به من نزديک ميشود.»
شیخ علی مظاهری
رساله سیر و سلوک
@sserfan
تذکّر اين نکته نيز لازم است که اهل سیر و سلوک، باید مراقب باشند به واسطۀ اعمال نیک و عبادات، یا به جهت توفیقاتی که نصیب آنان میشود، مغرور نشوند. چنین غروری انسان را فاسق میکند. امام صادق«سلام الله علیه» ميفرمايند دو نفر وارد مسجد شدند يكي فاسق و يكي صدّيق. امّا وقتي از مسجد بيرون آمدند آن شخص فاسق، متّقي و صدّيق شده بود و آن شخص متّقي و صدّيق، فاسق. امام صادق«سلام الله علیه» در مورد علّت این امر ميفرمايند: وقتي آن فاسق وارد مسجد شد، شرمنده از گناه بود و از گناهش در خود ميپيچيد. همان حالت قصور و تقصير، همان حالت خجالت زدگي، او را صدّيق كرد. امّا آن متّقي و صدّيق به اعمالش ميباليد؛ و اين غرور كاذب و شيطاني او را فاسق کرد.
برخي اوقات، سالک دچار توهّم و تخيّل شيطاني ميشود. يکي از دسيسههاي شيطان براي اهل معرفت اين است که تخيّلاتي در ذهن جويندۀ حقيقت پديد ميآورد و از آن تخيّلات در جهت القائات شيطاني استفاده مينمايد؛ مثلاً جواني که مشتاق سير و سلوک است، پس از نمازشب يا عباداتي که دارد، تصوّر ميکند نوري ديده است. شيطان که در کمين اوست همان تصوّر را به تخيّل و توهّم تبديل ميکند و او را به پردازش آن تخيّل ترغيب مينمايد و به تدريج آن جوان را به جائي ميرساند که مرتّباً مشغول پرداختن به امور غير واقعي شده و همواره در صدد مشاهدۀ نور غيبي يا الهامات رحماني خواهد بود. و همین خیال پردازی ها او را به ورطۀ غرور در میافکند. خداوند متعال در چند آیه به صراحت فرموده است که چنین انسانی را دوست ندارد.
«إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً
مختال از مادۀ خيال به معناي متکبّر است و به کسي می گویند که با يک سلسله تخيّلات، خود را بزرگ ميپندارد. اگر به اسب خيل گفته ميشود به خاطر آن است که هنگام راه رفتن، شبيه متکبّران گام بر ميدارد. فخور نیز از مادۀ فخر به معناي کسي است که فخر فروشي ميکند. بنابراين تفاوت ميان اين دو واژه اين است که يکي اشاره به تخيُّلات کبر آلود ذهني دارد «مختال» و ديگري اشاره به اعمال تکبّرآميز خارجي «فخور». و اين نشان ميدهد که فخر فروشي و اعمال تکبّرآميز خارجي، نتيجه و محصول وهم و گمانهاي بيهوده و تخيّلات کبرآلود ذهني است و در حقيقت نماد بيروني و عملي خيال پردازيهاي متکبّرانه و پندارهاي باطل برتري جويانه، يک سلسله رفتارهاي زشت و تکبّرآميز است. چنین تخیّلاتی بر سایر اعضای بدن نیز تأثیر میگذارد و چه بسا پس از مدّتی منجر به جنون انسان میشود.
بنابراین اجتناب از چنين توهّمات و تخيّلات شيطاني بسيار لازم است و تنها راه رهائي از تلبيس ابلیس نیز، بي اعتنائي به توهّماتي است که براي سالک پديد ميآيد.
توجّه به تصوّرات ذهني که منجر به تخيّل و توهّم ميشود، سبب ساز گمراهي سالک خواهد شد و بي اعتنائي به آن تصوّرات و تلقين به خيالي بودن برخي مشاهدات، موجب رهائي اهل سير و سلوک از دامي ميشود که شيطان براي آنان گسترده است.
این تخیّلات و غرور ناشی از آن، سالک را از مسیر تقرّب دور میسازد. خداوند متعال در حدیث قدسی که پيامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» آن را نقل فرمودهاند، میفرماید: بندۀ مغرور من خیال زده میشود و گمان میکند که در حال نزدیک شدن به من است.
«فَيَتَبَاعَدُ مِنِّي عِنْدَ ذَلِكَ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ»
خداوند عزّ و جل از سر لطف و مهربانی خود و برای پیشگیری از سقوط بندگان در اثر ابتلا به کبر و خودپسندی، گاهی توفیق برخی عبادات مستحب را از آنان سلب میکند تا به خود آیند. در بخشی از آن حدیث قدسی میفرماید:
«گاه باشد که يکي از بندگان مؤمن من در عبادت من ميکوشد و از بستر خود برميخيزد و بالين خويش را رها ميکند و شبها به عبادت من ميپردازد و در راه بندگي من خود را به رنج ميافکند، اما من از روي لطف و محبّت به او و براي حفظ او يکی دو شب چرت را بر او مسلط ميکنم و او ميخوابد و صبح برميخيزد و نماز صبحش را ميگزارد، در حاليکه از نفس خويش در خشم و غضب است و آنرا سرزنش مينمايد. اگر من اين بنده را رها سازم تا همچنان به عبادت من ادامه دهد، دچار خودپسندي ميشود و اين خودپسندي موجب ميگردد تا به کارهايش مغرور گردد و از همين جا آنچه مايۀ هلاکت اوست به وي در ميرسد؛ زيرا به عمل خويش مغرور ميگردد و چندان از خودراضي ميشود و گمان ميبرد از همۀ عبادت پيشگان برتر است و در عبادتش مرز تقصير را پشت سر گذاشته است. در اين هنگام از من دور ميگردد، در حالي که خيال ميکند به من نزديک ميشود.»
شیخ علی مظاهری
رساله سیر و سلوک
@sserfan
پرهيز از غرور کاذب و توهّمات شيطاني در سلوک (قسمت دوم)
افراد بسياري در اثر اهميّت دادن به تخيّلات ذهني و مشاهدات غير واقعي، دچار وسواس فکري شدهاند و نه تنها از مدار سير و سلوک خارج گشتهاند، بلکه با ادّعاهاي عجيب و غريب، از دايره دين داران بيرون رفته و در برابر خداوند و پیامبران او ایستادگی
کردهاند و به واسطۀ توهّمات خود، به اعماق ضلالت و گمراهي فرو رفتهاند.
عرفانهای نوظهور و کاذب که در دوران معاصر شیوع فراوانی پیدا کرده است، از دامنزدن به تخیّلها و توهّمها توسّط افراد منحرف که در صدد انحراف نسل جوان هستند، سرچشمه میگیرد. افراد بسیاری در قالب عرفان و سیر و سلوک، به نشر مطالب خرافی و شیطانی میپردازند و از صفای باطن و صداقت جوانانی که نسبت به سیر و سلوک اشتیاق دارند، سوء استفاده میکنند.
یکی از آسیبهای مهمِّ عرفانهای نوپدید، ادعاهائی است که عارف نمایان در خصوص امور معنوی میکنند. ادعای تشرّف به محضر حضرت ولی ّعصر«ارواحنافداه» و تعيين وقت ظهور آن حضرت و نقل قول از آن امام همام ـ که امروزه بر زبان اشخاص نالایقی جاری شده است ـ از جملۀ این ادعاهای دروغین است. تشرّف خدمت امام زمان«ارواحنافداه» و ارتباط با آن حضرت، برای معدودي از افراد متّقی و واجد شرایط و لایق ـ که از اولياء الهي هستند ـ تحقّق میپذیرد و ادعاهایی که در زمان حاضر در شهرها و روستاهای مختلف میشود، کذب محض است و نباید بدان توجّهی نمود. بلکه مقابله با چنین مدّعیانی لازم و ضروری است. اینگونه افراد ابتدا ادّعای تشرف میکنند و پس از چندی مدّعی میشوند ارتباط نزدیک با امام عصر«ارواحنافداه» دارند. حتّی برخی از زنان شیّاد در جلسات عرفان دروغین خود نقل کردهاند که همسر حضرت ولیّ عصر«ارواحنافداه» هستند و از این طریق به اغفال زنان ساده لوح پرداختهاند. البته کسانی که اطراف این شیّادان و منحرفان جمع میشوند و به سخنان نامربوط آنان توجّه کرده و بدان عمل میکنند نیز تقصیر دارند. اگر مردم ساده لوح نباشند و چنین افرادی را از جامعه طرد نمایند، زمینۀ خیال پردازی را از دست میدهند و فرصت حقّه بازی از آنان سلب میگردد. اساساً مراجعۀ مشتاقان سیر و سلوک و عرفان به این افراد عارفنما، موجب میشود آنان بیشتر در انحراف خود فرو رفته و در پاسخ به تقاضای افراد ساده لوح مبنی بر ارائۀ اذکار خاص و اوراد ویژهای که آنان را به محضر امام زمان«ارواحنافداه» برساند و یا در سیر و سلوک موفّق گرداند، دستورات نامربوطي که خودشان ابداع کردهاند و ریشۀ دینی ندارد، بیان نمایند. و به تدريج خود نيز ادعاهائي که بدان تکيّه کردهاند را باور ميکنند و به جائي ميرسند که ادّعاي امامت و نبوّت نيز ميکنند.
همانطور که قبلاً نیز بیان شد رکن اساسی سیر و سلوک، تقیّد به ظواهر شرع است و سالک باید با مراجعه به علمای ربّانی ـ که دينشناسانِ مهذّب و آگاه ميباشند ـ از دستورات اخلاقی آنان در جهت پیشرفت سیر و سلوک خود بهرهبرداری کند و با تسلّط به احکام شرعی از طریق مراجعه به رسالۀ فقهاء عظام و مراجع تقلید، طبق موازین دینی رفتار نماید و خود را در صراط مستقیم نگاه دارد.
شیخ علی مظاهری
رساله سیر و سلوک
@sserfan
افراد بسياري در اثر اهميّت دادن به تخيّلات ذهني و مشاهدات غير واقعي، دچار وسواس فکري شدهاند و نه تنها از مدار سير و سلوک خارج گشتهاند، بلکه با ادّعاهاي عجيب و غريب، از دايره دين داران بيرون رفته و در برابر خداوند و پیامبران او ایستادگی
کردهاند و به واسطۀ توهّمات خود، به اعماق ضلالت و گمراهي فرو رفتهاند.
عرفانهای نوظهور و کاذب که در دوران معاصر شیوع فراوانی پیدا کرده است، از دامنزدن به تخیّلها و توهّمها توسّط افراد منحرف که در صدد انحراف نسل جوان هستند، سرچشمه میگیرد. افراد بسیاری در قالب عرفان و سیر و سلوک، به نشر مطالب خرافی و شیطانی میپردازند و از صفای باطن و صداقت جوانانی که نسبت به سیر و سلوک اشتیاق دارند، سوء استفاده میکنند.
یکی از آسیبهای مهمِّ عرفانهای نوپدید، ادعاهائی است که عارف نمایان در خصوص امور معنوی میکنند. ادعای تشرّف به محضر حضرت ولی ّعصر«ارواحنافداه» و تعيين وقت ظهور آن حضرت و نقل قول از آن امام همام ـ که امروزه بر زبان اشخاص نالایقی جاری شده است ـ از جملۀ این ادعاهای دروغین است. تشرّف خدمت امام زمان«ارواحنافداه» و ارتباط با آن حضرت، برای معدودي از افراد متّقی و واجد شرایط و لایق ـ که از اولياء الهي هستند ـ تحقّق میپذیرد و ادعاهایی که در زمان حاضر در شهرها و روستاهای مختلف میشود، کذب محض است و نباید بدان توجّهی نمود. بلکه مقابله با چنین مدّعیانی لازم و ضروری است. اینگونه افراد ابتدا ادّعای تشرف میکنند و پس از چندی مدّعی میشوند ارتباط نزدیک با امام عصر«ارواحنافداه» دارند. حتّی برخی از زنان شیّاد در جلسات عرفان دروغین خود نقل کردهاند که همسر حضرت ولیّ عصر«ارواحنافداه» هستند و از این طریق به اغفال زنان ساده لوح پرداختهاند. البته کسانی که اطراف این شیّادان و منحرفان جمع میشوند و به سخنان نامربوط آنان توجّه کرده و بدان عمل میکنند نیز تقصیر دارند. اگر مردم ساده لوح نباشند و چنین افرادی را از جامعه طرد نمایند، زمینۀ خیال پردازی را از دست میدهند و فرصت حقّه بازی از آنان سلب میگردد. اساساً مراجعۀ مشتاقان سیر و سلوک و عرفان به این افراد عارفنما، موجب میشود آنان بیشتر در انحراف خود فرو رفته و در پاسخ به تقاضای افراد ساده لوح مبنی بر ارائۀ اذکار خاص و اوراد ویژهای که آنان را به محضر امام زمان«ارواحنافداه» برساند و یا در سیر و سلوک موفّق گرداند، دستورات نامربوطي که خودشان ابداع کردهاند و ریشۀ دینی ندارد، بیان نمایند. و به تدريج خود نيز ادعاهائي که بدان تکيّه کردهاند را باور ميکنند و به جائي ميرسند که ادّعاي امامت و نبوّت نيز ميکنند.
همانطور که قبلاً نیز بیان شد رکن اساسی سیر و سلوک، تقیّد به ظواهر شرع است و سالک باید با مراجعه به علمای ربّانی ـ که دينشناسانِ مهذّب و آگاه ميباشند ـ از دستورات اخلاقی آنان در جهت پیشرفت سیر و سلوک خود بهرهبرداری کند و با تسلّط به احکام شرعی از طریق مراجعه به رسالۀ فقهاء عظام و مراجع تقلید، طبق موازین دینی رفتار نماید و خود را در صراط مستقیم نگاه دارد.
شیخ علی مظاهری
رساله سیر و سلوک
@sserfan
مراحل سلوک عرفانی :
« سلوك عرفانى » يك ضرورت براى عارف است لذا حداقل چهار مرتبه ذيل را با سير معنوى و سلوكى باطنى بايد طى نمايد تا از فرش به عرش و از نقص به كمال الهى متمايل و نائل گردد يعنى « بستر سازى » براى قرار گرفتن در صراط سلوك عرفانى لازم است : .
1 تَخْلِيَه : يعنى نفس پس از آگاهى از مصالح و مفاسد و فضائل و رذائل اخلاقى و معنوى طبق دستورات اسلامى و معلمان اخلاق عمل نمايد تا رذائل را از وجودش پاك نمايد و طهارت يابد و به درمان بيمارى هاى وجودش پرداخته و يا پيشگيرى هاى لازم را انجام دهد . و به تعبير بوعلى سينا : « العرفان مُبتَدِءٌ مِن تفرِيقٍ و نفْضٍ و تركٍ و رَفْضٍ . . . » يعنى صفات رذيله را بايد از خويش دفع نمايد و تطهير شود و بعد به خانه تكانى بپردازد تا دامن سالك از هر نشانه رهزن و علائم ناپاكى پاك و منزّه گردد و مرحله به مرحله از غير خدا كاملاً جدا شده فاصله بگيرد و كاملاً چرك و گرد و غبار غيريت را بزدايد و از هر كثرتى پاك گردد و تنها متوجه خدا و جمال و جلال الهى باشد .
2 _ تَحليّه : يعنى پس از رهايى از رذائل و پاكى از موانع كسب معنويت خويشتن را به فضائل اخلاقى و صفات پسنديده و « عدالت » اخلاقى در صفات حكمت ، عفت و شجاعت آراسته گرداند تا خويشتن را مصونيت از انحراف ها و بيمارى هاى اخلاقى بخشد يعنى در جهت تحكيم پايه اخلاقى و ملكات فاضله وجوديش تلاش نمايد .
3_ تَجليه : يعنى با معرفت و مراقبت نفس و تسليم در برابر شريعت و احكام نورانى اسلامى آثار بندگى را در خويشتن متجلى سازد و سلوك فقهى و اخلاقى نورانيت هايى را در او به منصه بروز و ظهور برساند و به بيان ديگر نورانيت و لطافت و طهارت در وجودش متجلى شود . .
4 تجلیه (فنا) : يعنى پس از حصول فضائل و نورانيت درون و طهارت باطن يا همان تزكيه نفس به بركت صفا و صيقلى روح از زنگارها و دلبستگى ها تحت تأثير جاذبه هاى كمال مطلق قرار گيرد و جذبه عشق به حق را در باطن وجودش عمق ببخشد تا به مرحله اى برسد كه رفته رفته و تدريجاً در پرتو انوار معشوق و محبوب سرمدى خود را فانى ساخته و از من و ما به در آيد كه اين مرحله را فنا گويند وخود سه درجه دارد :
الف . فناى فعلى ،
ب . فناى صفاتى ،
ج . فناى ذاتى .
تا پس از طى مراحل ياد شده « شربت شهود » را بنوشد كه به تعبير على ( عليه السلام ) : « خداوند شربتى را نصيب اولياى خويش مى كند كه هرگاه از آن بنوشند مدهوش گردند ، وقتى مدهوش شدند به وجد و حال آيند ، وقتى به وجد در آمدند پاكيزه گردند ، وقتى پاكيزه شدند خالص مى گردند و هرگاه خالص شدند حق را مى طلبند ، وقتى حق را طلبيدند ، مى يابند ، وقتى يافتند به وصال او نايل شده و به حق مى رسند ، آن گاه است كه محبّ در محبوب خويش كاملاً فانى مى گردد » .
لازم به ذکر است که بعضی اساتید عرفان مراحل رو چهار مرتبه دانسته اند: اول تخلیه دوم تزکیه سوم تحلیه و چهارم تجلیه.
@sserfan
« سلوك عرفانى » يك ضرورت براى عارف است لذا حداقل چهار مرتبه ذيل را با سير معنوى و سلوكى باطنى بايد طى نمايد تا از فرش به عرش و از نقص به كمال الهى متمايل و نائل گردد يعنى « بستر سازى » براى قرار گرفتن در صراط سلوك عرفانى لازم است : .
1 تَخْلِيَه : يعنى نفس پس از آگاهى از مصالح و مفاسد و فضائل و رذائل اخلاقى و معنوى طبق دستورات اسلامى و معلمان اخلاق عمل نمايد تا رذائل را از وجودش پاك نمايد و طهارت يابد و به درمان بيمارى هاى وجودش پرداخته و يا پيشگيرى هاى لازم را انجام دهد . و به تعبير بوعلى سينا : « العرفان مُبتَدِءٌ مِن تفرِيقٍ و نفْضٍ و تركٍ و رَفْضٍ . . . » يعنى صفات رذيله را بايد از خويش دفع نمايد و تطهير شود و بعد به خانه تكانى بپردازد تا دامن سالك از هر نشانه رهزن و علائم ناپاكى پاك و منزّه گردد و مرحله به مرحله از غير خدا كاملاً جدا شده فاصله بگيرد و كاملاً چرك و گرد و غبار غيريت را بزدايد و از هر كثرتى پاك گردد و تنها متوجه خدا و جمال و جلال الهى باشد .
2 _ تَحليّه : يعنى پس از رهايى از رذائل و پاكى از موانع كسب معنويت خويشتن را به فضائل اخلاقى و صفات پسنديده و « عدالت » اخلاقى در صفات حكمت ، عفت و شجاعت آراسته گرداند تا خويشتن را مصونيت از انحراف ها و بيمارى هاى اخلاقى بخشد يعنى در جهت تحكيم پايه اخلاقى و ملكات فاضله وجوديش تلاش نمايد .
3_ تَجليه : يعنى با معرفت و مراقبت نفس و تسليم در برابر شريعت و احكام نورانى اسلامى آثار بندگى را در خويشتن متجلى سازد و سلوك فقهى و اخلاقى نورانيت هايى را در او به منصه بروز و ظهور برساند و به بيان ديگر نورانيت و لطافت و طهارت در وجودش متجلى شود . .
4 تجلیه (فنا) : يعنى پس از حصول فضائل و نورانيت درون و طهارت باطن يا همان تزكيه نفس به بركت صفا و صيقلى روح از زنگارها و دلبستگى ها تحت تأثير جاذبه هاى كمال مطلق قرار گيرد و جذبه عشق به حق را در باطن وجودش عمق ببخشد تا به مرحله اى برسد كه رفته رفته و تدريجاً در پرتو انوار معشوق و محبوب سرمدى خود را فانى ساخته و از من و ما به در آيد كه اين مرحله را فنا گويند وخود سه درجه دارد :
الف . فناى فعلى ،
ب . فناى صفاتى ،
ج . فناى ذاتى .
تا پس از طى مراحل ياد شده « شربت شهود » را بنوشد كه به تعبير على ( عليه السلام ) : « خداوند شربتى را نصيب اولياى خويش مى كند كه هرگاه از آن بنوشند مدهوش گردند ، وقتى مدهوش شدند به وجد و حال آيند ، وقتى به وجد در آمدند پاكيزه گردند ، وقتى پاكيزه شدند خالص مى گردند و هرگاه خالص شدند حق را مى طلبند ، وقتى حق را طلبيدند ، مى يابند ، وقتى يافتند به وصال او نايل شده و به حق مى رسند ، آن گاه است كه محبّ در محبوب خويش كاملاً فانى مى گردد » .
لازم به ذکر است که بعضی اساتید عرفان مراحل رو چهار مرتبه دانسته اند: اول تخلیه دوم تزکیه سوم تحلیه و چهارم تجلیه.
@sserfan
فلسفه عرفان عملى(قسمت اول)
چرا انسان بايد از طريق سير و سلوك به مرحله نهايى توحيد برسد؟
حقيقت اين است كه انسان زمانى كه به وجود خود پى مىبرد خودش را موجودى مستقل مىپندارد؛ يعنى، توهّم مىكند كه در اصل خلقتش به چيزى و كسى نياز ندارد، خالقى باشد يا نباشد فرقى نمىكند! به تدريج كمالاتى را نيز كه كسب مىكند علم، قدرت، فن و هنر و... تمامى را از آن خود و قائم به روح خود مىداند. در مرتبه نازلتر خود را در افعال خويش مستقل در تأثير مىبيند. انسانهاى متعارف فكر مىكنند حركت دست و پا و ساير اعضا، تصرف انسان در طبيعت، كسب مقام و موقعيت و ثروت و... اصالتاً از آن خود اوست، وقتى به قارون گفتند: چرا اين همه اموال را حبس مىكنى و در اختيار ديگران نمىگذارى، قارون گفت: «انما اوتيته على علم عندي»1 «من با علم خود اين اموال را كسب كرده ام» مال من است! چرا به ديگران بدهم؟ درست است كه اين گفته در قرآن از زبان قارون نقل شده است، اما اين سخنِ تمامى زورمندان و زرپرستان عالم است، هر كسى كه حاضر نباشد، ديگران را در مال خودش شريك كند حرف دلش همين است كه: مال من است! با زحمت پيدا كرده ام! چنين انسانى خود را مالك و مستقل در مالكيت مىداند! خود را فاعل مستقل افعال خويش مىداند. اين توهّم و پندار، درست نقطه مقابل تفكر توحيدى است.
اولين قدم در مسير توحيد، نفى استقلال خود
همان گونه كه بيان شد اولين قدم در مسير توحيد اين است كه آدمى افعال خود را از خدا ببيند هدايت، روزى، مرض و شفا را نيز از او بداند «نمرود» از حضرت ابراهيم «على نبينا و آله و عليه السلام» پرسيد: خداى تو كيست، حضرت فرمود: «خداى من كسى است كه مرا سير و سيرآب مىكند. هنگام مرض شفا مىدهد. مىميراند و زنده مىكند و كسى است كه در روز قيامت هم اميد دارم مرا ببخشد»
بينش انسان موحّد اين است كه نان و آب و مرض و شفا از جانب خداست. درست است كه بيمار بايد به پزشك مراجعه كند و از دارو استفاده نمايد تا بهبود پيدا كند. حضرت ابراهيم هم از اين وسائل و ابزار استفاده مىكرد، اما آنها را از خدا مىدانست، چنين تفكرى از درك متعارف بيرون است. اگر كسى از ديگرى بپرسد كه چه كسى شما را سير مىكند يا شما نان خور چه كسى هستيد، خواهد گفت: صاحب كار! رئيس اداره! دولت! كسى كه در اين ميان مطرح نيست خداست. اين درك عمومى را با درك و بينش ابراهيم(عليه السلام) مقايسه كنيد! ديدگاه كسى كه شفا را فقط از جانب دكتر و دارو مىپندارد با كسى كه آنها را از خدا مىداند دو بينش ناسازگار است. بايد ابراهيم شد تا بينش ابراهيمى پيدا كرد! اينجاست كه مسأله سير و سلوك و عمل به دستورات شريعت مطرح مىشود.
رابطه سلوک و توحید:
اين دستورها و ارزشهاى رفتارى و به اصطلاح، سير و سلوك عملى است كه انسان را به مرحله والاى توحيد مىرساند، اما چگونه؟
اعتقاد به استقلال انسان به معنى شريك قائل شدن براى خداست؛ يعنى، اعتقاد به اينكه يك سلسله كارها را خدا و دستهاى ديگر را انسان انجام مىدهد. براى خود، جامعه، پدر و مادر، حكومت و... استقلال قائل شدن نوعى شرك است. براى رسيدن به «توحيد» بايد «شرك» را رد كرد و ردّ تمامى «شرك» به اين معناست كه انسان، تفكر استقلال خويش و ساير مخلوقات خدا را نفى كند. اولين قدمِ طرد استقلال، نفى استقلال در اراده و تصميم گيرى است. به جاى اينكه انسان بگويد: دلم چنين مىخواهد بايد بگويد خدا چنين مىخواهد. به جاى خواست و اراده خود، خواست و اراده خدا را بر افعال خويش حاكم كند. نفى شرك در اراده و پذيرفتن تابعيت اراده خدا اولين گام نفى استقلال و قدم به سوى توحيد است.
پس پاسخ اين سؤال كه: چرا نفى اراده خود و اطاعت از خدا در «رسيدن به مرحله شهود» مؤثر است، اين است كه: نفى اراده خود و اطاعت از خدا نفى شرك است، بايد شريك را كنار زد تا صاحب اصلى شناخته شود. كسى كه هواى نفس را به جاى خدا بگذارد چگونه مىتواند خدابين شود؟! «أفرأيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هواه»1اتخاذ هواى نفس به عنوان «اله» همان شرك است! چنين شخصى به جاى گفتن «لااِله اِلاالله» هَوى را به جاى خدا مىنشاند و از عمق جان مىگويد: «لا اله الا هوای
شرق و غرب و كفر و شرك، خواسته هاى نفسانى، ولى ملاك ارزش در اسلام سركوب خواسته هاى دل است. در مقام توحيد افعالى، بايد به جاى «دل» «خدا» را گذاشت و اراده خود را تابع اراده خدا كرد.
ابراز اين واقعيت با لفظ بسيار آسان است، اما اگر انسان بعد از صد سال رياضت هم به آن مرتبه برسد، هنر كرده است؛ يعنى، اگر انسانى صد سال زحمت بكشد و به گونهاى شود كه اراده و رفتار او تابع اراده خدا شود، مىتوان گفت كه در برابر بهاى پرداخته و عمر از دست رفته، متاع ارزش مندى را كسب كرده است و تمامى اين حقايق، تازه در اولين مرحله (توحيد افعالى) نهفته است و پيمودن مراحل بعدىِ توحيد (توحيد صفات و ذات) به مراتب سختتر و
جز برای نوادر مقدور نیست.
@sserfan
چرا انسان بايد از طريق سير و سلوك به مرحله نهايى توحيد برسد؟
حقيقت اين است كه انسان زمانى كه به وجود خود پى مىبرد خودش را موجودى مستقل مىپندارد؛ يعنى، توهّم مىكند كه در اصل خلقتش به چيزى و كسى نياز ندارد، خالقى باشد يا نباشد فرقى نمىكند! به تدريج كمالاتى را نيز كه كسب مىكند علم، قدرت، فن و هنر و... تمامى را از آن خود و قائم به روح خود مىداند. در مرتبه نازلتر خود را در افعال خويش مستقل در تأثير مىبيند. انسانهاى متعارف فكر مىكنند حركت دست و پا و ساير اعضا، تصرف انسان در طبيعت، كسب مقام و موقعيت و ثروت و... اصالتاً از آن خود اوست، وقتى به قارون گفتند: چرا اين همه اموال را حبس مىكنى و در اختيار ديگران نمىگذارى، قارون گفت: «انما اوتيته على علم عندي»1 «من با علم خود اين اموال را كسب كرده ام» مال من است! چرا به ديگران بدهم؟ درست است كه اين گفته در قرآن از زبان قارون نقل شده است، اما اين سخنِ تمامى زورمندان و زرپرستان عالم است، هر كسى كه حاضر نباشد، ديگران را در مال خودش شريك كند حرف دلش همين است كه: مال من است! با زحمت پيدا كرده ام! چنين انسانى خود را مالك و مستقل در مالكيت مىداند! خود را فاعل مستقل افعال خويش مىداند. اين توهّم و پندار، درست نقطه مقابل تفكر توحيدى است.
اولين قدم در مسير توحيد، نفى استقلال خود
همان گونه كه بيان شد اولين قدم در مسير توحيد اين است كه آدمى افعال خود را از خدا ببيند هدايت، روزى، مرض و شفا را نيز از او بداند «نمرود» از حضرت ابراهيم «على نبينا و آله و عليه السلام» پرسيد: خداى تو كيست، حضرت فرمود: «خداى من كسى است كه مرا سير و سيرآب مىكند. هنگام مرض شفا مىدهد. مىميراند و زنده مىكند و كسى است كه در روز قيامت هم اميد دارم مرا ببخشد»
بينش انسان موحّد اين است كه نان و آب و مرض و شفا از جانب خداست. درست است كه بيمار بايد به پزشك مراجعه كند و از دارو استفاده نمايد تا بهبود پيدا كند. حضرت ابراهيم هم از اين وسائل و ابزار استفاده مىكرد، اما آنها را از خدا مىدانست، چنين تفكرى از درك متعارف بيرون است. اگر كسى از ديگرى بپرسد كه چه كسى شما را سير مىكند يا شما نان خور چه كسى هستيد، خواهد گفت: صاحب كار! رئيس اداره! دولت! كسى كه در اين ميان مطرح نيست خداست. اين درك عمومى را با درك و بينش ابراهيم(عليه السلام) مقايسه كنيد! ديدگاه كسى كه شفا را فقط از جانب دكتر و دارو مىپندارد با كسى كه آنها را از خدا مىداند دو بينش ناسازگار است. بايد ابراهيم شد تا بينش ابراهيمى پيدا كرد! اينجاست كه مسأله سير و سلوك و عمل به دستورات شريعت مطرح مىشود.
رابطه سلوک و توحید:
اين دستورها و ارزشهاى رفتارى و به اصطلاح، سير و سلوك عملى است كه انسان را به مرحله والاى توحيد مىرساند، اما چگونه؟
اعتقاد به استقلال انسان به معنى شريك قائل شدن براى خداست؛ يعنى، اعتقاد به اينكه يك سلسله كارها را خدا و دستهاى ديگر را انسان انجام مىدهد. براى خود، جامعه، پدر و مادر، حكومت و... استقلال قائل شدن نوعى شرك است. براى رسيدن به «توحيد» بايد «شرك» را رد كرد و ردّ تمامى «شرك» به اين معناست كه انسان، تفكر استقلال خويش و ساير مخلوقات خدا را نفى كند. اولين قدمِ طرد استقلال، نفى استقلال در اراده و تصميم گيرى است. به جاى اينكه انسان بگويد: دلم چنين مىخواهد بايد بگويد خدا چنين مىخواهد. به جاى خواست و اراده خود، خواست و اراده خدا را بر افعال خويش حاكم كند. نفى شرك در اراده و پذيرفتن تابعيت اراده خدا اولين گام نفى استقلال و قدم به سوى توحيد است.
پس پاسخ اين سؤال كه: چرا نفى اراده خود و اطاعت از خدا در «رسيدن به مرحله شهود» مؤثر است، اين است كه: نفى اراده خود و اطاعت از خدا نفى شرك است، بايد شريك را كنار زد تا صاحب اصلى شناخته شود. كسى كه هواى نفس را به جاى خدا بگذارد چگونه مىتواند خدابين شود؟! «أفرأيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هواه»1اتخاذ هواى نفس به عنوان «اله» همان شرك است! چنين شخصى به جاى گفتن «لااِله اِلاالله» هَوى را به جاى خدا مىنشاند و از عمق جان مىگويد: «لا اله الا هوای
شرق و غرب و كفر و شرك، خواسته هاى نفسانى، ولى ملاك ارزش در اسلام سركوب خواسته هاى دل است. در مقام توحيد افعالى، بايد به جاى «دل» «خدا» را گذاشت و اراده خود را تابع اراده خدا كرد.
ابراز اين واقعيت با لفظ بسيار آسان است، اما اگر انسان بعد از صد سال رياضت هم به آن مرتبه برسد، هنر كرده است؛ يعنى، اگر انسانى صد سال زحمت بكشد و به گونهاى شود كه اراده و رفتار او تابع اراده خدا شود، مىتوان گفت كه در برابر بهاى پرداخته و عمر از دست رفته، متاع ارزش مندى را كسب كرده است و تمامى اين حقايق، تازه در اولين مرحله (توحيد افعالى) نهفته است و پيمودن مراحل بعدىِ توحيد (توحيد صفات و ذات) به مراتب سختتر و
جز برای نوادر مقدور نیست.
@sserfan
فلسفه عرفان عملی (قسمت دوم)
رسيدن به حقيقت توحيد با «عمل»، نه علم
اينكه مىگوئيم روح ارزشهاى اسلامى «توحيد» است، مبنى بر همين بينش برهانى و وجدانى است. رسيدن به آن مرتبه، تنها با گفتن و فكر كردن حاصل نمىشود. «اعتقاد» ممكن است با استدلال و بحث و جدل حاصل شود، اما باور دل و تجلى آن حقيقت در روح آدمى به «عمل» نياز دارد. ساختار روح انسان اين گونه است، اگر كسى در مورد انسان غير از اين فكر كند، انسان را نشناخته است. كم نيستند كسانى كه قضيهاى فلسفى به گونهاى مستدل براى آنها ثابت شده است، اما در مقام عمل بر خلاف اعتقاد خود عمل مىكنند. بين گفتار و عمل آنها سازگارى وجود ندارد. چرا؟ زيرا قلب باور نكرده است. ذهن نتيجه برهان را پذيرفته، اما دل نپذيرفته است. دل تنها وقتى مىپذيرد كه بيابد و «يافتن» بايد از راه عمل حاصل شود .
تلاش در جهت اصلاح بينش!
دليل اينكه اولين توصيه در نظام ارزشى اسلام خضوع، و خشوع و عبوديت خداست، اين است كه نوعاً انسانها در مورد خود يك سلسله بينش هاى غلط، عوضى و ناصحيح دارند. خود را مالك و مستقل دانستن با طى مراحل كمال، متناقض است. انسانى كه سراسر وجودش را نياز فرا گرفته و اصل وجودش را از ديگرى گرفته و لحظه به لحظه به افاضات او محتاج است، با چه رويى ادعاى مالكيت و استقلال مىكند؟! و این مهم هنگامی محقق میشود که آدمی عملا وارد میدان سلوک سیر و سلوک شود ویافتنی ها را بیابد.
كسى كه توانايى دفع مرضى از خود را ندارد و كوچك ترين اختلال در قلب يا مغز، او را از پاى در مىآورد و قدرت دفع غم و اندوه و خيالى را از خود ندارد چگونه «من» «من» مىگويد؟!! براى شروع اصلاح اخلاقى بايد ادعاهاى دروغين را كنار گذاشت به اشتباهات خود اعتراف كرد و تسليم حق، واقعيت و خدا شد.
اگر پرده هاى ظلمت كنار رود، نور معرفت و شهود تجلى مىكند. تمامى حجابها
از ناحيه اعمال انسانهاست، اگر "خود" از ميان برخاست و حجاب منيّت پاره شد، چهره محبوب ظاهر مىشود. آنگاه حقيقت را مىيابد و به كمال و ارزش مىرسد.
ملاك ارزشهاى اسلام به دو صورت قابل تبيين است:
1. تكامل انسان ـ كه حقيقت او روح است ـ به تكامل خود آگاهى و علم است كه عين وجود اوست. تحقق اين خود آگاهى زمانى است كه انسان حقيقت خود را كه عين ارتباط با خدا و جلوهاى از اوست، بيابد؛ يعنى خود را عين ارتباط با خدا بيابد. مسير تكامل؛ يعنى كسب ارزشها، در همين جهت است كه «خودآگاهى» خودش را كه عين «خداآگاهى»! است بيابد. «خداآگاهى» از اين جهت كه وقتى انسان خود را عين ارتباط با خدا و وابسته به او يافت با «خودآگاهى» تفاوتى ندارد، درك خورشيد يا نور خورشيد فرقى نمىكند. فلسفه عرفان عملى، رسيدن به حقيقت توحيد است. «توحيد» مراتبى دارد كه از توحيد افعالى شروع و به توحيد صفاتى و ذاتى ختم مىشود. براى رسيدن به مقام توحيد افعالى، انسانها بايد استقلال در اراده را از خود نفى كنند و تمامى افعال در هستى را از آن خداى متعال بدانند. و با ادامه كار و اخلاص نيّت و متمركز كردن توجّهات قلبى لياقت يافتن مراتب كاملتر توحيد را در خود خواهد یافت .
@sserfan
رسيدن به حقيقت توحيد با «عمل»، نه علم
اينكه مىگوئيم روح ارزشهاى اسلامى «توحيد» است، مبنى بر همين بينش برهانى و وجدانى است. رسيدن به آن مرتبه، تنها با گفتن و فكر كردن حاصل نمىشود. «اعتقاد» ممكن است با استدلال و بحث و جدل حاصل شود، اما باور دل و تجلى آن حقيقت در روح آدمى به «عمل» نياز دارد. ساختار روح انسان اين گونه است، اگر كسى در مورد انسان غير از اين فكر كند، انسان را نشناخته است. كم نيستند كسانى كه قضيهاى فلسفى به گونهاى مستدل براى آنها ثابت شده است، اما در مقام عمل بر خلاف اعتقاد خود عمل مىكنند. بين گفتار و عمل آنها سازگارى وجود ندارد. چرا؟ زيرا قلب باور نكرده است. ذهن نتيجه برهان را پذيرفته، اما دل نپذيرفته است. دل تنها وقتى مىپذيرد كه بيابد و «يافتن» بايد از راه عمل حاصل شود .
تلاش در جهت اصلاح بينش!
دليل اينكه اولين توصيه در نظام ارزشى اسلام خضوع، و خشوع و عبوديت خداست، اين است كه نوعاً انسانها در مورد خود يك سلسله بينش هاى غلط، عوضى و ناصحيح دارند. خود را مالك و مستقل دانستن با طى مراحل كمال، متناقض است. انسانى كه سراسر وجودش را نياز فرا گرفته و اصل وجودش را از ديگرى گرفته و لحظه به لحظه به افاضات او محتاج است، با چه رويى ادعاى مالكيت و استقلال مىكند؟! و این مهم هنگامی محقق میشود که آدمی عملا وارد میدان سلوک سیر و سلوک شود ویافتنی ها را بیابد.
كسى كه توانايى دفع مرضى از خود را ندارد و كوچك ترين اختلال در قلب يا مغز، او را از پاى در مىآورد و قدرت دفع غم و اندوه و خيالى را از خود ندارد چگونه «من» «من» مىگويد؟!! براى شروع اصلاح اخلاقى بايد ادعاهاى دروغين را كنار گذاشت به اشتباهات خود اعتراف كرد و تسليم حق، واقعيت و خدا شد.
اگر پرده هاى ظلمت كنار رود، نور معرفت و شهود تجلى مىكند. تمامى حجابها
از ناحيه اعمال انسانهاست، اگر "خود" از ميان برخاست و حجاب منيّت پاره شد، چهره محبوب ظاهر مىشود. آنگاه حقيقت را مىيابد و به كمال و ارزش مىرسد.
ملاك ارزشهاى اسلام به دو صورت قابل تبيين است:
1. تكامل انسان ـ كه حقيقت او روح است ـ به تكامل خود آگاهى و علم است كه عين وجود اوست. تحقق اين خود آگاهى زمانى است كه انسان حقيقت خود را كه عين ارتباط با خدا و جلوهاى از اوست، بيابد؛ يعنى خود را عين ارتباط با خدا بيابد. مسير تكامل؛ يعنى كسب ارزشها، در همين جهت است كه «خودآگاهى» خودش را كه عين «خداآگاهى»! است بيابد. «خداآگاهى» از اين جهت كه وقتى انسان خود را عين ارتباط با خدا و وابسته به او يافت با «خودآگاهى» تفاوتى ندارد، درك خورشيد يا نور خورشيد فرقى نمىكند. فلسفه عرفان عملى، رسيدن به حقيقت توحيد است. «توحيد» مراتبى دارد كه از توحيد افعالى شروع و به توحيد صفاتى و ذاتى ختم مىشود. براى رسيدن به مقام توحيد افعالى، انسانها بايد استقلال در اراده را از خود نفى كنند و تمامى افعال در هستى را از آن خداى متعال بدانند. و با ادامه كار و اخلاص نيّت و متمركز كردن توجّهات قلبى لياقت يافتن مراتب كاملتر توحيد را در خود خواهد یافت .
@sserfan
اصول اعتقادی در عرفان
یک سری باورها و مسائل اساسی، مشخصات عمده عرفان نظری را تشکیل میدهد که شناخت آن کمک شایانی به درک رفتارها و چهارچوب فکری یک عارف میکند؛ و آنها عبارتند از:
حرکت و عمل، اصل و اساس است
در بینش عرفانی، تنها بر علم تکیه نمیشود، بلکه عمل، اصل و اساس کار است و علم، خود نتیجه و محصول عمل (درست عکس روش فلاسفه). برای رسیدن به آگاهی عرفانی (همان علم) باید مراحل را پشت سر گذاشت و به سیر و سلوک پرداخت.
اعتقاد به حقیقت جهان
عُرفا، حقیقت اشیای پیرامون خود و این جهان مادی را در جهان خارج میدانند و معترف اند که آن حقیقت، ظاهر و مظاهری دارد که کثرت، در این مظاهر است؛ و باطنی دارد که حقیقت محض است و با وحدت کامل خود، از هرگونه کثرتی، منزه میباشد. برداشت اشتباهی که در اینجا صورت گرفته، نسبت دادن عُرفا به ایدهآلیستها است، در حالی که آنچه در اظهارات عُرفا دربارهٔ وهم و خیال بودن جهان، مطرح است، همه در مقام مقایسه ٔاین مظاهر به آن حقیقت کلّی و باطن واحد است.
اعتقاد راسخ به وحدت
وحدت، تجربه و مفهوم کانونی تمام عرفانهای موجود است و مهم ترین شاخصهٔ عُرفا، نگاه توحیدی آنها نسبت به جهان و اجزای آن میباشد.
اعتقاد به ریاضت و مجاهده
مورد اتفاق مکتبهای عرفانی است که رسیدن به کمالات معنوی، تنها در سایه تلاش و کوشش پیگیر و مشقت بار ممکن است. عارف برای رسیدن به هدف خود باید خود را به آب و آتش زند، بسوزد و دم نزند و در برابر امتحان و ابتلا، استواری و استقامت ورزد.
لازمه کشش و جذبه از طرف حق تعالی برای به ثمر رسیدن کوشش
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن
صوفی معتقد است که مجاهده و ریاضت، هر چند لازم است ولی کافی نیست. بلکه جذبه و عنایت پروردگار است که کارساز و مشکل گشاست. در نظر عارف، حتی مانعی وجود ندارد که جذبه الهی و عنایت غیبی، کسانی را در همان ابتدای کار و بدون طی مراحل سیر و سلوک، به درجه معرفت و شهود برساند.
با آنکه عشق، از مسائل اساسی عرفان است ولی عُرفا در تعریف آن اظهار ناتوانی میکنند. ابن عربی در این زمینه میگوید: «هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعهای نچشیده باشد، آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن را نشناخته، که عشق، شرابی است که کسی را سیراب نکند.
@sserfan
یک سری باورها و مسائل اساسی، مشخصات عمده عرفان نظری را تشکیل میدهد که شناخت آن کمک شایانی به درک رفتارها و چهارچوب فکری یک عارف میکند؛ و آنها عبارتند از:
حرکت و عمل، اصل و اساس است
در بینش عرفانی، تنها بر علم تکیه نمیشود، بلکه عمل، اصل و اساس کار است و علم، خود نتیجه و محصول عمل (درست عکس روش فلاسفه). برای رسیدن به آگاهی عرفانی (همان علم) باید مراحل را پشت سر گذاشت و به سیر و سلوک پرداخت.
اعتقاد به حقیقت جهان
عُرفا، حقیقت اشیای پیرامون خود و این جهان مادی را در جهان خارج میدانند و معترف اند که آن حقیقت، ظاهر و مظاهری دارد که کثرت، در این مظاهر است؛ و باطنی دارد که حقیقت محض است و با وحدت کامل خود، از هرگونه کثرتی، منزه میباشد. برداشت اشتباهی که در اینجا صورت گرفته، نسبت دادن عُرفا به ایدهآلیستها است، در حالی که آنچه در اظهارات عُرفا دربارهٔ وهم و خیال بودن جهان، مطرح است، همه در مقام مقایسه ٔاین مظاهر به آن حقیقت کلّی و باطن واحد است.
اعتقاد راسخ به وحدت
وحدت، تجربه و مفهوم کانونی تمام عرفانهای موجود است و مهم ترین شاخصهٔ عُرفا، نگاه توحیدی آنها نسبت به جهان و اجزای آن میباشد.
اعتقاد به ریاضت و مجاهده
مورد اتفاق مکتبهای عرفانی است که رسیدن به کمالات معنوی، تنها در سایه تلاش و کوشش پیگیر و مشقت بار ممکن است. عارف برای رسیدن به هدف خود باید خود را به آب و آتش زند، بسوزد و دم نزند و در برابر امتحان و ابتلا، استواری و استقامت ورزد.
لازمه کشش و جذبه از طرف حق تعالی برای به ثمر رسیدن کوشش
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن
صوفی معتقد است که مجاهده و ریاضت، هر چند لازم است ولی کافی نیست. بلکه جذبه و عنایت پروردگار است که کارساز و مشکل گشاست. در نظر عارف، حتی مانعی وجود ندارد که جذبه الهی و عنایت غیبی، کسانی را در همان ابتدای کار و بدون طی مراحل سیر و سلوک، به درجه معرفت و شهود برساند.
با آنکه عشق، از مسائل اساسی عرفان است ولی عُرفا در تعریف آن اظهار ناتوانی میکنند. ابن عربی در این زمینه میگوید: «هر کس که عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعهای نچشیده باشد، آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن را نشناخته، که عشق، شرابی است که کسی را سیراب نکند.
@sserfan
آداب و مراحل سلوك الهي در یک نگاه کلی :
نخستين شاخصه عرفان اسلامي، داشتن يك سلسله آداب و مراحل سلوك الهي است. عرفان اسلامي، درحقيقت، مجموعه اي از عرفان عملي است كه از آيات و روايات سرچشمه گرفته است. زيرساخت عرفان اسلامي، دوري از گناهاني مانند شرك به خدا، قتل نفس، نافرماني از پدر و مادر، ريا، اتهام ناروا زدن به زن پارسا، گريز از جهاد، خودبزرگ بيني، حسد، آرزوي دراز، كينه توزي، دروغ، سخن چيني، نفاق، دورويي، سرزنش يا مدح بيجا، شوخي، تمسخر، پرگويي و بيهوده گويي است.
در عرفان اسلامي، عواملي اين مراحل و آداب و سلوك الهي را تهديد مي كند كه معاشرت هاي سوء و لغزش هاي ناشي از آن، شركت در مجالس گناه، هم نشيني با دل مردگان و ثروتمندان، مجادله و قطع صله رحم از آن جمله هستند.
اصول عرفان اسلامي، زهد؛ دوري از معاشرت بي جا؛ سكوت؛ قدرشناسي نعمت؛ قناعت؛ رضايت؛ توكل؛ تلاش؛ تواضع؛ صبر بر درد؛ صبر بر عبادت؛ صبر بر مصيبت؛ صبر بر فقر؛ تفكر؛ رياضت؛ خوف و رجا؛ حسن ظن به خدا؛ وفاي به عهد؛ امر به معروف و نهي از منكر؛ خدمت به بندگان خدا؛ فرو نشاندن خشم؛ حفظ چشم از نگاه آلوده؛ صله رحم؛ خوش خلقي؛ سازگاري؛ معاشرت در غير معصيت؛ استغنا و بي نيازي از مردم و مراقبه و محاسبه است.
جناب استاد مرحوم كريم محمود حقيقي در كتاب آداب و مراحل سلوك الهي، مراحل سلوك الهي را تشريح كرده است. اين مراحل، در سه مرحله تجلي مي يابد. نخستين مرحله سلوك الهي، سير در آفاق و انفس است. دومين مرحله از مراحل سلوك الهي، تجلي آفاق است. در اين مرحله، همه چيز رو به سوي خدا دارد و هر موجودي به گونه اي جان دارد و گوياست و تسبيح خدا مي كند. سالك در اين مرحله درمي يابد كه ملك به ملكوت، ملكوت به جبروت و جبروت به خداوند، قائم است و عالَم، مظهر صفات خداوند است و عالَم شهود را اصالتي نيست، بلكه آنچه هست جلوه و نمودي از عالم امر و غيب است.
نخستين اثر ارزشمند در آداب سير و سلوك، رساله تشويق السالكين، نوشته علامه مجلسي، به انضمام اجوبه و لوايح و لوامح است. نويسنده، اين رساله را در دفاع از عرفان نگاشته است؛ زيرا در روزگار او، گروهي بي خبر از شريعت و طريقت، به انكار عرفان پرداخته و به كار عارفان خرده گرفته بودند.
دومين اثر ارزشمند در آداب سير و سلوك، كتاب مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه است. اين كتاب را از متون اصلي عرفان و اخلاق شيعه دانسته اند. اهل عرفان به اين كتاب توجه ويژه اي داشته اند و سيد بن طاووس آن را بهترين كتاب در سير و سلوك براي تقرب به خدا مي داند و معتقد است اسرار و حقايق دين اسلام در اين اثر بيان شده است. امام خميني رحمه الله در يكي از نوشته هاي خود، مطالعه كتاب مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه را به ره جويان حقيقت خواه پيشنهاد كرده است.
اين كتاب، صد باب دارد و هر باب با حديثي از امام ششم، امام صادق(ع) آغاز مي شود و گاه در متن از ديگر معصومان نيز نقل حديث شده است. برخي از عنوان هاي اين كتاب عبارتند از: ظهور مراتب مكتوبات قلب؛ احكام و محمولات قلب؛ نيت؛ ذكر؛ شكر؛ لباس؛ مسواك؛ طهارت؛ شروع به نماز؛ ركوع؛ سجود؛ سلام؛ دعا؛ حسوم؛ زكات؛ سلامتي؛ عزلت؛ عبادت؛ تفكر؛ سكوت؛ راحتي؛ قناعت؛ زهد؛ عبادت؛ عبرت؛ غرور؛ وسوسه؛ عُجب؛ حسن معاشرت؛ كلام مدح و مذمت؛ جدال غيبت؛ ريا؛ حسد؛ سخاوت؛ برادري؛ حلم؛ اقتدار؛ علم؛ عفو؛ امر به معرف و نهي از منكر؛ آفت علما؛ آفت قاريان؛ احترام به مؤمن؛ نيكويي به پدر و مادر؛ موعظه؛ صدقه؛ توكل؛ خوف؛ معرفت؛ شوق حكمت و حقيقت بندگي.
#آداب_سلوک_الهی
@sserfan
نخستين شاخصه عرفان اسلامي، داشتن يك سلسله آداب و مراحل سلوك الهي است. عرفان اسلامي، درحقيقت، مجموعه اي از عرفان عملي است كه از آيات و روايات سرچشمه گرفته است. زيرساخت عرفان اسلامي، دوري از گناهاني مانند شرك به خدا، قتل نفس، نافرماني از پدر و مادر، ريا، اتهام ناروا زدن به زن پارسا، گريز از جهاد، خودبزرگ بيني، حسد، آرزوي دراز، كينه توزي، دروغ، سخن چيني، نفاق، دورويي، سرزنش يا مدح بيجا، شوخي، تمسخر، پرگويي و بيهوده گويي است.
در عرفان اسلامي، عواملي اين مراحل و آداب و سلوك الهي را تهديد مي كند كه معاشرت هاي سوء و لغزش هاي ناشي از آن، شركت در مجالس گناه، هم نشيني با دل مردگان و ثروتمندان، مجادله و قطع صله رحم از آن جمله هستند.
اصول عرفان اسلامي، زهد؛ دوري از معاشرت بي جا؛ سكوت؛ قدرشناسي نعمت؛ قناعت؛ رضايت؛ توكل؛ تلاش؛ تواضع؛ صبر بر درد؛ صبر بر عبادت؛ صبر بر مصيبت؛ صبر بر فقر؛ تفكر؛ رياضت؛ خوف و رجا؛ حسن ظن به خدا؛ وفاي به عهد؛ امر به معروف و نهي از منكر؛ خدمت به بندگان خدا؛ فرو نشاندن خشم؛ حفظ چشم از نگاه آلوده؛ صله رحم؛ خوش خلقي؛ سازگاري؛ معاشرت در غير معصيت؛ استغنا و بي نيازي از مردم و مراقبه و محاسبه است.
جناب استاد مرحوم كريم محمود حقيقي در كتاب آداب و مراحل سلوك الهي، مراحل سلوك الهي را تشريح كرده است. اين مراحل، در سه مرحله تجلي مي يابد. نخستين مرحله سلوك الهي، سير در آفاق و انفس است. دومين مرحله از مراحل سلوك الهي، تجلي آفاق است. در اين مرحله، همه چيز رو به سوي خدا دارد و هر موجودي به گونه اي جان دارد و گوياست و تسبيح خدا مي كند. سالك در اين مرحله درمي يابد كه ملك به ملكوت، ملكوت به جبروت و جبروت به خداوند، قائم است و عالَم، مظهر صفات خداوند است و عالَم شهود را اصالتي نيست، بلكه آنچه هست جلوه و نمودي از عالم امر و غيب است.
نخستين اثر ارزشمند در آداب سير و سلوك، رساله تشويق السالكين، نوشته علامه مجلسي، به انضمام اجوبه و لوايح و لوامح است. نويسنده، اين رساله را در دفاع از عرفان نگاشته است؛ زيرا در روزگار او، گروهي بي خبر از شريعت و طريقت، به انكار عرفان پرداخته و به كار عارفان خرده گرفته بودند.
دومين اثر ارزشمند در آداب سير و سلوك، كتاب مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه است. اين كتاب را از متون اصلي عرفان و اخلاق شيعه دانسته اند. اهل عرفان به اين كتاب توجه ويژه اي داشته اند و سيد بن طاووس آن را بهترين كتاب در سير و سلوك براي تقرب به خدا مي داند و معتقد است اسرار و حقايق دين اسلام در اين اثر بيان شده است. امام خميني رحمه الله در يكي از نوشته هاي خود، مطالعه كتاب مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه را به ره جويان حقيقت خواه پيشنهاد كرده است.
اين كتاب، صد باب دارد و هر باب با حديثي از امام ششم، امام صادق(ع) آغاز مي شود و گاه در متن از ديگر معصومان نيز نقل حديث شده است. برخي از عنوان هاي اين كتاب عبارتند از: ظهور مراتب مكتوبات قلب؛ احكام و محمولات قلب؛ نيت؛ ذكر؛ شكر؛ لباس؛ مسواك؛ طهارت؛ شروع به نماز؛ ركوع؛ سجود؛ سلام؛ دعا؛ حسوم؛ زكات؛ سلامتي؛ عزلت؛ عبادت؛ تفكر؛ سكوت؛ راحتي؛ قناعت؛ زهد؛ عبادت؛ عبرت؛ غرور؛ وسوسه؛ عُجب؛ حسن معاشرت؛ كلام مدح و مذمت؛ جدال غيبت؛ ريا؛ حسد؛ سخاوت؛ برادري؛ حلم؛ اقتدار؛ علم؛ عفو؛ امر به معرف و نهي از منكر؛ آفت علما؛ آفت قاريان؛ احترام به مؤمن؛ نيكويي به پدر و مادر؛ موعظه؛ صدقه؛ توكل؛ خوف؛ معرفت؛ شوق حكمت و حقيقت بندگي.
#آداب_سلوک_الهی
@sserfan