شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت هفدهم
منزل دوم :عشق
ادامه...
بعد از وادی طلب سالک دل سوخته به وادی عشق می رسد.
کسی که به این وادی میرسد تمام وجودش در شوق رسیدن به او و فهمیدن غرق آتش است. سالک در وادی طلب به این مرحله میرسد که تمام وجودش در طلب فهمیدن و رسیدن است. و آنقدر در این طلب است که در انتها به جذب میرسد. و هرچه میخواهد را میبیند و می چشد. و کسی از این وادی عبور میکند که گمان نبرد این انتهای کار است. تا به وادی عشق برسد. در این مرحله سالک باید سرکش و رونده باشد. آنقدر عاشق باشد که عاقبتاندیشی نکند. هیچچیز برایش جز رسیدن مهم نباشد. به دنبال کافری و مسلمانی نیست. شک و یقین را نمیشناسد. یعنی او چنان در آتش است که به شک کردن و یقین پیدا کردن فکر نمیکند. تنها در اندیشه رفتن،رسیدن و شدن است. جای آنکه بخواهد وقتش را صرف این کند که آیا این سوختن و رفتن درست است یا به وجود داشتن و نداشتن حق فکر کند، فقط تمام وجود خود را صرف رفتن میکند.
او چنان عاشق است که هیچچیز جز خدا را نمیبیند. دنبال خوب و بد بودن نیست. همهچیز برایش یکسان است. به همهچیز عشق میورزد. و در بدترین اتفاقات خرد و خوبی میبیند. چون همهچیز را از خودش تا دورترین نقطه عالم متصل بهم میداند که در همه آنها خدا را میبیند. همهچیز که یک پیکر را تشکیل میدهند. یک پیکر که خداست. هیچچیز جدا نیست. و اینگونه است که سالک عاشق همهچیز میشود چون در هر چیزی معبود خود، حق را میبیند. او هرچه دارد را میبازد تا به وصال برسد. و مدام در سوز و گداز است. تا خودش را بیابد. و بفهمد نفسش حق است. چون او نیز جزیی از این پیکر واحد است. جزیی از این شکوه عالم هستی است. و انچنان به همهچیز و همهکس عشق میورزد که همه در او صلح و آشتی و خوبی میبینند. چون کسی را آزار نرساند که آزار به هر چیز موجود در هستی گویی آزار به خود و حق است. و سالک سرشار از عشق جز به مهربانی نتواند اندیشد.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
ادامه دارد...
#عشق
@sderfan
(قسمت هفدهم
منزل دوم :عشق
ادامه...
بعد از وادی طلب سالک دل سوخته به وادی عشق می رسد.
کسی که به این وادی میرسد تمام وجودش در شوق رسیدن به او و فهمیدن غرق آتش است. سالک در وادی طلب به این مرحله میرسد که تمام وجودش در طلب فهمیدن و رسیدن است. و آنقدر در این طلب است که در انتها به جذب میرسد. و هرچه میخواهد را میبیند و می چشد. و کسی از این وادی عبور میکند که گمان نبرد این انتهای کار است. تا به وادی عشق برسد. در این مرحله سالک باید سرکش و رونده باشد. آنقدر عاشق باشد که عاقبتاندیشی نکند. هیچچیز برایش جز رسیدن مهم نباشد. به دنبال کافری و مسلمانی نیست. شک و یقین را نمیشناسد. یعنی او چنان در آتش است که به شک کردن و یقین پیدا کردن فکر نمیکند. تنها در اندیشه رفتن،رسیدن و شدن است. جای آنکه بخواهد وقتش را صرف این کند که آیا این سوختن و رفتن درست است یا به وجود داشتن و نداشتن حق فکر کند، فقط تمام وجود خود را صرف رفتن میکند.
او چنان عاشق است که هیچچیز جز خدا را نمیبیند. دنبال خوب و بد بودن نیست. همهچیز برایش یکسان است. به همهچیز عشق میورزد. و در بدترین اتفاقات خرد و خوبی میبیند. چون همهچیز را از خودش تا دورترین نقطه عالم متصل بهم میداند که در همه آنها خدا را میبیند. همهچیز که یک پیکر را تشکیل میدهند. یک پیکر که خداست. هیچچیز جدا نیست. و اینگونه است که سالک عاشق همهچیز میشود چون در هر چیزی معبود خود، حق را میبیند. او هرچه دارد را میبازد تا به وصال برسد. و مدام در سوز و گداز است. تا خودش را بیابد. و بفهمد نفسش حق است. چون او نیز جزیی از این پیکر واحد است. جزیی از این شکوه عالم هستی است. و انچنان به همهچیز و همهکس عشق میورزد که همه در او صلح و آشتی و خوبی میبینند. چون کسی را آزار نرساند که آزار به هر چیز موجود در هستی گویی آزار به خود و حق است. و سالک سرشار از عشق جز به مهربانی نتواند اندیشد.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
ادامه دارد...
#عشق
@sderfan
#علامت_عاشق
از جنید بغدادی پرسیدند :
عاشق چه علامتی دارد ؟
گفت:
_خلوت بسیار.
_معاشرت اندک.
_چون می نگرد نمی بیند و چون خطابش کنی نمی شنود.
_گر سخن با او گویی نمی فهمد.
_نه مصیبتی اندوهگینش می کند و نه دست یابی به چیزی خشنودش.
_در خلوت سرای خویش ناظر خداست و با او مانوس است.
_در آشکار و نهان با او راز و نیاز دارد.
_با اهل دنیا در کارشان ستیره ندارد.
_برای از دست دادن آنچه می جوید بیمناک است.
_خردش از دیدن جلال حق به وحشت افتاده.
_کم می خورد.
_کم می خوابد.
_همواره دلش غرق در اندوست.
_مردم سرگرم کار خود و او سرگرم کار خویشتن است.
_در خلوت سرای خویش گریان و در تتهایی نالان است.
_شراب از جام عشق می نوشد و از مردم روی گردان است.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
تجلی 7.
@sserfan
از جنید بغدادی پرسیدند :
عاشق چه علامتی دارد ؟
گفت:
_خلوت بسیار.
_معاشرت اندک.
_چون می نگرد نمی بیند و چون خطابش کنی نمی شنود.
_گر سخن با او گویی نمی فهمد.
_نه مصیبتی اندوهگینش می کند و نه دست یابی به چیزی خشنودش.
_در خلوت سرای خویش ناظر خداست و با او مانوس است.
_در آشکار و نهان با او راز و نیاز دارد.
_با اهل دنیا در کارشان ستیره ندارد.
_برای از دست دادن آنچه می جوید بیمناک است.
_خردش از دیدن جلال حق به وحشت افتاده.
_کم می خورد.
_کم می خوابد.
_همواره دلش غرق در اندوست.
_مردم سرگرم کار خود و او سرگرم کار خویشتن است.
_در خلوت سرای خویش گریان و در تتهایی نالان است.
_شراب از جام عشق می نوشد و از مردم روی گردان است.
حضرت استاد کریم محمود حقیقی
تجلی 7.
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت هجدهم
منزل دوم : عشق
ادامه...
در این وادی سالک هرآنچه او را از حق دور میکند از پیش راه برمیدارد و اولین قدم برداشتن حجاب خودی و پا گذاشتن بر روی نفس و خودیت است. آن منیت و غرور خفته در جان آدمی که او را از رسیدن و شوق جدا میکند.
چون شمع تا قرار سوختن ننهی
سر رشته روشنی به دستت ننهند
عشق از دیدگاه عطار قابل بیان نیست. چون این نور از حق بر دل تابیده سالک باید او را چونمدار هستی بداند که همهچیز دور آن میچرخد. آنچه عطار از عشق میگوید را همان وحدت وجودیان درک میکنند. عاشق سالک چنان در راه معشوق میسوزد که هیچچیز غیر معشوق نمیبیند. و لحظهای این شعله در دل او خاموش نمیشود. اگر آنانی که خدا را ذاتی جدا میدانند او را به وعده فردایش میستایند سالک نه در پی وعده است و نه پاداش. او تنها در طلب رسیدن است و هرچه باید را همینجا از معشوق میگیرد.
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم ؟
و هرچه بخواهد را معشوق به او میبخشد چون او نور حق را در دل خود روشن نگاه داشته است. او عقل خود را میبازد در این عشق ، عقلی که بخواهد او را از راه وادارد.
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
عطار عاشق سالک را چون ماهی میداند که اگر از دریا بیرون افتد آنقدر دست و پا زند تا یا جان دهد یا به دریا بازگردد. اینجاست که همهچیز هستی را با خود یکی میبیند. و آنکه با عقل مینگرد این عاشق و این عشق را چنان میبیند که سر و تهی ندارد و عجیب است. و آنکه این عشق را نچشیده مردهای بیش نیست.
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
و سالک عاشق میتواند صدها دل را به این عشق زنده کند.
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست
صد گدای مثل خود را بعد از این قارون کنم
این وادی بزرگترین و سهمناکترین وادی است که سالک در آن پا میگذارد. بریدن از خود و هرآنچه هست و مقابل عقل قرار گرفتن. توصیف عشق در بیان نمیگنجد. سالک باید آن را با جان و وجود خویش حس کند. عطار میفرماید:
در ماندهایم و راه بسی دورست
ما راه بکار خود نمیدانیم
ما چاره به کار خود نمیسازیم
چون جمله زکار خویش حیرانیم
#عشق
@sserfan
قسمت هجدهم
منزل دوم : عشق
ادامه...
در این وادی سالک هرآنچه او را از حق دور میکند از پیش راه برمیدارد و اولین قدم برداشتن حجاب خودی و پا گذاشتن بر روی نفس و خودیت است. آن منیت و غرور خفته در جان آدمی که او را از رسیدن و شوق جدا میکند.
چون شمع تا قرار سوختن ننهی
سر رشته روشنی به دستت ننهند
عشق از دیدگاه عطار قابل بیان نیست. چون این نور از حق بر دل تابیده سالک باید او را چونمدار هستی بداند که همهچیز دور آن میچرخد. آنچه عطار از عشق میگوید را همان وحدت وجودیان درک میکنند. عاشق سالک چنان در راه معشوق میسوزد که هیچچیز غیر معشوق نمیبیند. و لحظهای این شعله در دل او خاموش نمیشود. اگر آنانی که خدا را ذاتی جدا میدانند او را به وعده فردایش میستایند سالک نه در پی وعده است و نه پاداش. او تنها در طلب رسیدن است و هرچه باید را همینجا از معشوق میگیرد.
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم ؟
و هرچه بخواهد را معشوق به او میبخشد چون او نور حق را در دل خود روشن نگاه داشته است. او عقل خود را میبازد در این عشق ، عقلی که بخواهد او را از راه وادارد.
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
عطار عاشق سالک را چون ماهی میداند که اگر از دریا بیرون افتد آنقدر دست و پا زند تا یا جان دهد یا به دریا بازگردد. اینجاست که همهچیز هستی را با خود یکی میبیند. و آنکه با عقل مینگرد این عاشق و این عشق را چنان میبیند که سر و تهی ندارد و عجیب است. و آنکه این عشق را نچشیده مردهای بیش نیست.
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
و سالک عاشق میتواند صدها دل را به این عشق زنده کند.
من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست
صد گدای مثل خود را بعد از این قارون کنم
این وادی بزرگترین و سهمناکترین وادی است که سالک در آن پا میگذارد. بریدن از خود و هرآنچه هست و مقابل عقل قرار گرفتن. توصیف عشق در بیان نمیگنجد. سالک باید آن را با جان و وجود خویش حس کند. عطار میفرماید:
در ماندهایم و راه بسی دورست
ما راه بکار خود نمیدانیم
ما چاره به کار خود نمیسازیم
چون جمله زکار خویش حیرانیم
#عشق
@sserfan
عشق یک چیز ذهنی نیست. تنها هنگامی که ذهن واقعاً و کاملاً آرام است؛ هنگامی که دیگر در اندیشهی حصول چیزی نیست؛ در طلب چیزی نیست؛ تقاضایی ندارد؛ چیزی را جستوجو نمیکند؛ احساس تملک و تعلق ندارد؛ رشک نمیورزد؛ در ترس و اضطراب نیست؛ و خلاصه هنگامی که کاملاً ساکت است، امکان تجلّی عشق وجود دارد. هنگامی که ذهن دیگر چیزها و محتویات خودش را به برون منعکس نمیکند؛ و در جستوجوی انعکاسات خودش نیست؛ هنگامی که در طلب احساسات؛ تمایلات و لذتهای بازتاب خودش نیست؛ و هنگامی که اسیر ترسهای پنهان نیست؛ هنگامی که اسیر زندان عقاید و باورها نیست؛ هنگامی که به فکر ترضیهی «خود» نیست؛ تنها آنوقت است که امکان تجلّی عشق هست.
#مراقبه
#ذهن
#عشق
@sserfan
#مراقبه
#ذهن
#عشق
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت نوزدهم)
منزل سوم :معرفت
معرفت ،عبارت است از شناخت و به نظر عرفا اصل معرفت، شناخت خداوند است. ارزش هر كس به معرفت بود و هر كه را معرفت نبود بی قیمت بود. سالک در این وادی نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می كند و چشم دل و جان وی، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود. عارف پاكدل چشم جانش به حقایق و رموز دستورهای دین و هدف انبیاء باز می گردد.
بنابراین آنگاه که چون پروانه سوختی ، و توانستی که تبدیل به شور و شوق و آتش شوی ، می توانی گام به وادی سوم یعنی گام به وادی معرفت بگذاری ؛ وادی معرفت مرحله ای است که در آن تمام شک ها و شبه ها از پیش سالک حق از بین می رود و آن چه را که به نظر و استدلال نمی تواند بداند به کشف و عیان می بیند و اصل دین نیز معرفت است .
بعد از آن ، بی فایدت پیش نظر
معرفت را وادی بی پا و سر
هیچ کس نبود که در این جایگاه
مختلف گردد ، ز بسیاری راه
از نظر عطار، راه بسیار و مختلف است، هیچ راهی از آن شبیه دیگری نیست و سالک تن، راه خود و سالک جان، راه مخصوص خود را دارد. معرفت راههای مختلف دارد و یکی در آن محراب را مییابد و دیگری بت را. و چون آفتاب معرفت بتابد، هرکس به اندازه و قدر خویش بینا میشود. سرّ ذرات بر او روشن میشود و گلخن دنیا برایش گلشن میشود. مغز میبیند، نه پوست را و خودش را نمیبیند و همه را دوست میبیند. هرجا که مینگرد و هرچه که میبیند همه دوست است. صدها هزار اسرار بر او روشن میشود. صد هزار مرد گرم میشود تا یکی از آنها اسراربین شود. اینجا همه تشنه کمال هستند و هر خونی که ریخته شود حلال است.
ادامه دارد...
#معرفت
@sserfan
(قسمت نوزدهم)
منزل سوم :معرفت
معرفت ،عبارت است از شناخت و به نظر عرفا اصل معرفت، شناخت خداوند است. ارزش هر كس به معرفت بود و هر كه را معرفت نبود بی قیمت بود. سالک در این وادی نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می كند و چشم دل و جان وی، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود. عارف پاكدل چشم جانش به حقایق و رموز دستورهای دین و هدف انبیاء باز می گردد.
بنابراین آنگاه که چون پروانه سوختی ، و توانستی که تبدیل به شور و شوق و آتش شوی ، می توانی گام به وادی سوم یعنی گام به وادی معرفت بگذاری ؛ وادی معرفت مرحله ای است که در آن تمام شک ها و شبه ها از پیش سالک حق از بین می رود و آن چه را که به نظر و استدلال نمی تواند بداند به کشف و عیان می بیند و اصل دین نیز معرفت است .
بعد از آن ، بی فایدت پیش نظر
معرفت را وادی بی پا و سر
هیچ کس نبود که در این جایگاه
مختلف گردد ، ز بسیاری راه
از نظر عطار، راه بسیار و مختلف است، هیچ راهی از آن شبیه دیگری نیست و سالک تن، راه خود و سالک جان، راه مخصوص خود را دارد. معرفت راههای مختلف دارد و یکی در آن محراب را مییابد و دیگری بت را. و چون آفتاب معرفت بتابد، هرکس به اندازه و قدر خویش بینا میشود. سرّ ذرات بر او روشن میشود و گلخن دنیا برایش گلشن میشود. مغز میبیند، نه پوست را و خودش را نمیبیند و همه را دوست میبیند. هرجا که مینگرد و هرچه که میبیند همه دوست است. صدها هزار اسرار بر او روشن میشود. صد هزار مرد گرم میشود تا یکی از آنها اسراربین شود. اینجا همه تشنه کمال هستند و هر خونی که ریخته شود حلال است.
ادامه دارد...
#معرفت
@sserfan
کسب معارف ،بالاترین لذت :
هیچ لذتی ، بالاتر از لذت عقلانی نیست و اگر انسان ، این لذت را درک کرده باشد ، آن را با هیچ لذت دیگری در عالَم سودا نمی کند . و اگر کسی به لذت عقلانی دست نیافته باشد شاید با تعجب بگوید که لذت عقلانی یعنی چه ؟
یکی از عرفا می گوید : اگر لذت معارف را بر دیواری به تصویر بکشند ، هیچ کس آن را نمی بیند مگر آنکه از شدت ابتهاج و خوشی بمیرد . لذا لذت عقلانی تا این حد والاست . اما این برای اهل عقل ، درک شدنی است و اهل وهم ، قادر به درک آن نیست . البته هر فهمی به سلسله مراتبی لذت بخش است .
{کتاب معرفت ، صفای رمضان ، ص 26}
اثر دکتر ابراهیمی دینانی
#لذت_معرفت
@sserfan
هیچ لذتی ، بالاتر از لذت عقلانی نیست و اگر انسان ، این لذت را درک کرده باشد ، آن را با هیچ لذت دیگری در عالَم سودا نمی کند . و اگر کسی به لذت عقلانی دست نیافته باشد شاید با تعجب بگوید که لذت عقلانی یعنی چه ؟
یکی از عرفا می گوید : اگر لذت معارف را بر دیواری به تصویر بکشند ، هیچ کس آن را نمی بیند مگر آنکه از شدت ابتهاج و خوشی بمیرد . لذا لذت عقلانی تا این حد والاست . اما این برای اهل عقل ، درک شدنی است و اهل وهم ، قادر به درک آن نیست . البته هر فهمی به سلسله مراتبی لذت بخش است .
{کتاب معرفت ، صفای رمضان ، ص 26}
اثر دکتر ابراهیمی دینانی
#لذت_معرفت
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت بیستم )
منزل سوم :معرفت
ادامه...
آفتاب معرفت نوری است که از نار (آتش عشق )می روید از این روست که تا آدمی عاشق نشود به معرفت حقیقی دست نمی یابد ،آدمیان را نمی شناسد ،جهان را به درستی نمی شناسد و اسرار آن را در نمی یابد زیرا غیر عاشق خود بین است و خود بین چگونه غیر را تواند دید مگر آنکه نفس سوداهای خویش را در غیر ببیند .
اما عاشقان که از حجاب خود بیرون آمده اند هم جهان را و هم مردمان را نیکو تر شناخته اند و غوغای علم و هنر را همین مستان باده ء عشق در جهان بر انگیخته اند
یک به یک من می شناسم خلق را
همچو گندم همچو جو در آسیاب
در این وادی سالک در می یابد که از فراخنای هستی،همه درگاه حضرت حق است و هر ذره ای را به حریم او راهی است.
به زیر ذره هر پرده پنهان
جمال جانفرای روی جانان
شهر معرفت هزاران هزار کوچه و برزن دارد و چندان بزرگ است که هیچ دو نفر در آن از یک کوی نروند ،سالک در اینجا سلطان شهر معرفت است و همه شهر را رعایای خود می بیند که جمله روی در حق دارند و از حق نیز غافلند .
یکی روی در محراب کرده و یکی سر در پیش بت نهاده ،اما همه دانسته و نادانسته جویای جمال مطلقند و اگر به جهالت سر در چاه کرده و عکس ماه را می ستایند ،به حقیقت ماه را مدح می کنند .و از این رو قلب سالک در این مقام پذیرای همه صورتهاست و از همه صورتها نیز فارغ است.
منبع مقالات استاد حسین الهی قمشه ای ص 307
#معرفت
@sserfan
(قسمت بیستم )
منزل سوم :معرفت
ادامه...
آفتاب معرفت نوری است که از نار (آتش عشق )می روید از این روست که تا آدمی عاشق نشود به معرفت حقیقی دست نمی یابد ،آدمیان را نمی شناسد ،جهان را به درستی نمی شناسد و اسرار آن را در نمی یابد زیرا غیر عاشق خود بین است و خود بین چگونه غیر را تواند دید مگر آنکه نفس سوداهای خویش را در غیر ببیند .
اما عاشقان که از حجاب خود بیرون آمده اند هم جهان را و هم مردمان را نیکو تر شناخته اند و غوغای علم و هنر را همین مستان باده ء عشق در جهان بر انگیخته اند
یک به یک من می شناسم خلق را
همچو گندم همچو جو در آسیاب
در این وادی سالک در می یابد که از فراخنای هستی،همه درگاه حضرت حق است و هر ذره ای را به حریم او راهی است.
به زیر ذره هر پرده پنهان
جمال جانفرای روی جانان
شهر معرفت هزاران هزار کوچه و برزن دارد و چندان بزرگ است که هیچ دو نفر در آن از یک کوی نروند ،سالک در اینجا سلطان شهر معرفت است و همه شهر را رعایای خود می بیند که جمله روی در حق دارند و از حق نیز غافلند .
یکی روی در محراب کرده و یکی سر در پیش بت نهاده ،اما همه دانسته و نادانسته جویای جمال مطلقند و اگر به جهالت سر در چاه کرده و عکس ماه را می ستایند ،به حقیقت ماه را مدح می کنند .و از این رو قلب سالک در این مقام پذیرای همه صورتهاست و از همه صورتها نیز فارغ است.
منبع مقالات استاد حسین الهی قمشه ای ص 307
#معرفت
@sserfan
" بالاترین معرفت :درک فقر ذاتی خود"
اگر فقر ذاتی خود دریابی و غنای او بشناسی ،لاجرم گام در راه عبودیت نهی و دست ربوبیت در کار بینی ؛که معرفت دانستن همین حقیقت است و چون این حقیقت دریابی جهان بینی تو نقشی دیگری یابد و بهشت آغازین تو از همین سرای شروع شود و امروز در پرسش خدای که فرمود :"لمن الملک "یعنی سلطنت از آن کیست؟ گویی :"مر خدای یکتای قهار است.
حضرت استاد مرحوم کریم محمود حقیقی تجلی 6 ص 36
#معرفت
@sserfan
اگر فقر ذاتی خود دریابی و غنای او بشناسی ،لاجرم گام در راه عبودیت نهی و دست ربوبیت در کار بینی ؛که معرفت دانستن همین حقیقت است و چون این حقیقت دریابی جهان بینی تو نقشی دیگری یابد و بهشت آغازین تو از همین سرای شروع شود و امروز در پرسش خدای که فرمود :"لمن الملک "یعنی سلطنت از آن کیست؟ گویی :"مر خدای یکتای قهار است.
حضرت استاد مرحوم کریم محمود حقیقی تجلی 6 ص 36
#معرفت
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت بیست و یکم
منزل چهارم :استغنا
استغنا عبارت از « توانگری ، بی نیازی و قــطع علاقه » را گویند . در وادی « استغنا » سالك چنان به « حـق تعالی » متكی می گـردد كه از هـمه چــيز و هـمه كس جــز آن خـداوند مهربان ، بی نياز می گردد و خود را در كوه امن و رجا مستغنی می يابد و از هــمه مـال ، مقام و جــلوه های وسوسه انگيز زندگی به يكباره گی دل و امیدش را قطع میکند .
به عبارت دیگر "استغنا" یعنی بی نیازی یا رسیدن نفس به حالت بدون خواستن دنیوی .ترک اعراض دنيوي است ظاهراً و نفي اعراض اخروي و دنيوي باطنا.
ً و تفصيل اين جمله آنست که بی نیاز حقيقي آن کسي بود که در بی نیازی خود دنيا طالب عوض نباشد بلکه فقط و فقط قصدش تقرب بر حضرت الهي بود. خالي شدن قلب و سر سالک است از ماسوي الله و بحکم "فاخلع نعليک" بايد آنچه موجب بُعد (دوري) بنده است از حق از خود دور کند .
بعد ازین، وادی استغنا بود
نه درو دعوی و نه معنی بود
هفت دریا، یک شمر اینجا بود
هفت اخگر، یک شرر اینجا بود
هشت جنت، نیز اینجا مردهایست
هفت دوزخ، همچو یخ افسردهایست
هست موری را هم اینجا ای عجب
هر نفس صد پیل اجری بی سبب
تا کلاغی را شود پر حوصله
کس نماند زنده، در صد قافله
گر درین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بیپایان فتاد
(منطق الطیر)
در وادی استغنا حالتی برای عارف یا سالک حاصل می شود که بی نیاز از هر چیز و هر کس جز خدا می شود .
چنان که حافظ گفته است :
« فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم »
ادامه دارد...
#استغنا
@sserfan
قسمت بیست و یکم
منزل چهارم :استغنا
استغنا عبارت از « توانگری ، بی نیازی و قــطع علاقه » را گویند . در وادی « استغنا » سالك چنان به « حـق تعالی » متكی می گـردد كه از هـمه چــيز و هـمه كس جــز آن خـداوند مهربان ، بی نياز می گردد و خود را در كوه امن و رجا مستغنی می يابد و از هــمه مـال ، مقام و جــلوه های وسوسه انگيز زندگی به يكباره گی دل و امیدش را قطع میکند .
به عبارت دیگر "استغنا" یعنی بی نیازی یا رسیدن نفس به حالت بدون خواستن دنیوی .ترک اعراض دنيوي است ظاهراً و نفي اعراض اخروي و دنيوي باطنا.
ً و تفصيل اين جمله آنست که بی نیاز حقيقي آن کسي بود که در بی نیازی خود دنيا طالب عوض نباشد بلکه فقط و فقط قصدش تقرب بر حضرت الهي بود. خالي شدن قلب و سر سالک است از ماسوي الله و بحکم "فاخلع نعليک" بايد آنچه موجب بُعد (دوري) بنده است از حق از خود دور کند .
بعد ازین، وادی استغنا بود
نه درو دعوی و نه معنی بود
هفت دریا، یک شمر اینجا بود
هفت اخگر، یک شرر اینجا بود
هشت جنت، نیز اینجا مردهایست
هفت دوزخ، همچو یخ افسردهایست
هست موری را هم اینجا ای عجب
هر نفس صد پیل اجری بی سبب
تا کلاغی را شود پر حوصله
کس نماند زنده، در صد قافله
گر درین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بیپایان فتاد
(منطق الطیر)
در وادی استغنا حالتی برای عارف یا سالک حاصل می شود که بی نیاز از هر چیز و هر کس جز خدا می شود .
چنان که حافظ گفته است :
« فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم »
ادامه دارد...
#استغنا
@sserfan
تقوا و استغنا:
بابا با خدا بساز کار را درست می کند. چرا در خلوت و جلوت (آشکارا) دلت هر چه میخواهد می گنی. مگر [خدا] نمی فرماید: " مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا" هر كس تقوای الهی پیشه كند و از گناه دوری كند ،خداوند راه نجاتی برای او فراهم می كند و او را از جایی كه گمان ندارد روزی می دهد و هر كس بر خدا توكل نماید خدا او را كفایت می كند و خداوند فرمان خود را به انجام می رساند و خدا برای هر چیزی اندازه ای داده است.
به سوی محبوب، ص ۱۰۲
حضرت آیت الله العظمی بهجت(رحمة الله عليه)
#تقوا
#استغنا
@sserfan
بابا با خدا بساز کار را درست می کند. چرا در خلوت و جلوت (آشکارا) دلت هر چه میخواهد می گنی. مگر [خدا] نمی فرماید: " مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا" هر كس تقوای الهی پیشه كند و از گناه دوری كند ،خداوند راه نجاتی برای او فراهم می كند و او را از جایی كه گمان ندارد روزی می دهد و هر كس بر خدا توكل نماید خدا او را كفایت می كند و خداوند فرمان خود را به انجام می رساند و خدا برای هر چیزی اندازه ای داده است.
به سوی محبوب، ص ۱۰۲
حضرت آیت الله العظمی بهجت(رحمة الله عليه)
#تقوا
#استغنا
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت بیست و دوم )
منزل چهارم : استغنا
ادامه...
سالک در شگفت می شود که آخر این چگونه معشوق است که همه را نادیده ،عاشق خود کرده و آستین بر روی و نقشی در میان افکنده و چگونه این همه نوا و ناله و سرود و گریه را نادیده می گیرد:
این چه استغناست یارب و چه قادر حکمتست
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
و این چه طوفان است که این همه دریای اشک در آن شبنمی به شمار نمی آید .همین طوفان سالک را از شهر معرفت به وادی استغنا می برد و همه معرفت های او در یک معرفت خلاصه میشود که در آن آستان هزاران طاعت به نیم جو نخرند و تعینات عالم هستی را هیچ قدر و منزلت ننهند از آنکه همه چون حباب بر سر دریای هستی محو می شوند .
موج و حباب عین نیازند به آب،و آب عین بی نیازی است از موج و حباب .پس در این حال سالک همه صورت ها و ماهیات را ،که امواج بی کران ابدیتند ،از نظر محو میکند و همه را مرده می انگارد و چهار تکبیر بر سر کائنات می زند و آفتاب و ماه و ستارگان را چون سایه در شعاع آن خورشید حقیقی گم می کند که :
آفتاب از روی او شد در حجاب
سایه را باشد حجاب آفتاب
پس در این وادی نسیمی از کبریایی حق به سالک می رسد که به بوی آن از بیم و امید دو عالم رها می شود و همه قدرتها را به هیچ می گیرد و به باد درویشی و باده استغنا غرور عالمیان را در هم می شکند و می گوید :
گر چه آلوده فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
منبع :
مقالات استاد حسین الهی قمشه ای
#استغنا
@sserfan
(قسمت بیست و دوم )
منزل چهارم : استغنا
ادامه...
سالک در شگفت می شود که آخر این چگونه معشوق است که همه را نادیده ،عاشق خود کرده و آستین بر روی و نقشی در میان افکنده و چگونه این همه نوا و ناله و سرود و گریه را نادیده می گیرد:
این چه استغناست یارب و چه قادر حکمتست
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
و این چه طوفان است که این همه دریای اشک در آن شبنمی به شمار نمی آید .همین طوفان سالک را از شهر معرفت به وادی استغنا می برد و همه معرفت های او در یک معرفت خلاصه میشود که در آن آستان هزاران طاعت به نیم جو نخرند و تعینات عالم هستی را هیچ قدر و منزلت ننهند از آنکه همه چون حباب بر سر دریای هستی محو می شوند .
موج و حباب عین نیازند به آب،و آب عین بی نیازی است از موج و حباب .پس در این حال سالک همه صورت ها و ماهیات را ،که امواج بی کران ابدیتند ،از نظر محو میکند و همه را مرده می انگارد و چهار تکبیر بر سر کائنات می زند و آفتاب و ماه و ستارگان را چون سایه در شعاع آن خورشید حقیقی گم می کند که :
آفتاب از روی او شد در حجاب
سایه را باشد حجاب آفتاب
پس در این وادی نسیمی از کبریایی حق به سالک می رسد که به بوی آن از بیم و امید دو عالم رها می شود و همه قدرتها را به هیچ می گیرد و به باد درویشی و باده استغنا غرور عالمیان را در هم می شکند و می گوید :
گر چه آلوده فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
منبع :
مقالات استاد حسین الهی قمشه ای
#استغنا
@sserfan
تزکیه نفس ، راه رسیدن به معرفت:
صحیح است که قرآن همه معارف الهی است و هر کس هر نوری دارد از برکت آنست ،ولی تا تو را چنانکه گفتیم تزکیه ای نباشد ،از این نور چون توانی پرتو گرفتن؟ و خود فرمود که معارف آن ویژه مطهرون است .
بر تو شگفت نباشد که برای بعضی در موقع قرائت قرآن حالاتی بود نظیر حالاتی که در موقع نزول وحی بر جناب رسول الله ص وارد میشد ،زیرا این فرمایش امام بر ایشان مشهود بود که :
ان الله قد تجلی لعباده فی کلامه و لکنهم لایعملون
یعنی :براستی که خداوند هر آینه بر بندگانش در کلامش تجلی کرده ولی ایشان نمی دانند. امام صادق ع .
نپندار که این حالات ویژه انبیاء بوده زیرا خداوند درهای معرفتش را بسوی خلایق نبسته است.
و خود پیامبر فرمود که :
خداوند را بندگانی است که انبیاء نیستند ولی انبیاء به مقام آنان غبطه می خورند .محمد ص
و نیز فرمود :علماءامتی افضل و من انبیاءبنی اسراییل.
حضرت استاد مرحوم کریم محمود حقیقی
تجلی مقدماتی ص 33
@sserfan
صحیح است که قرآن همه معارف الهی است و هر کس هر نوری دارد از برکت آنست ،ولی تا تو را چنانکه گفتیم تزکیه ای نباشد ،از این نور چون توانی پرتو گرفتن؟ و خود فرمود که معارف آن ویژه مطهرون است .
بر تو شگفت نباشد که برای بعضی در موقع قرائت قرآن حالاتی بود نظیر حالاتی که در موقع نزول وحی بر جناب رسول الله ص وارد میشد ،زیرا این فرمایش امام بر ایشان مشهود بود که :
ان الله قد تجلی لعباده فی کلامه و لکنهم لایعملون
یعنی :براستی که خداوند هر آینه بر بندگانش در کلامش تجلی کرده ولی ایشان نمی دانند. امام صادق ع .
نپندار که این حالات ویژه انبیاء بوده زیرا خداوند درهای معرفتش را بسوی خلایق نبسته است.
و خود پیامبر فرمود که :
خداوند را بندگانی است که انبیاء نیستند ولی انبیاء به مقام آنان غبطه می خورند .محمد ص
و نیز فرمود :علماءامتی افضل و من انبیاءبنی اسراییل.
حضرت استاد مرحوم کریم محمود حقیقی
تجلی مقدماتی ص 33
@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت بیست و سوم)
منزل پنجم :توحید
اكنون عارف به مرحله توحید می رسد، چشم دل باز می كند تا جان بیند. در این حال مشاهده می كند كه در جهان یكی هست و هیچ نیست جز او، و بر هر چه بنگرد او را در وی می بیند. حضرت علی علیه السلام می فرماید: "ما نظرت فی شیء إلا وما رأیت الله فیه".
در این حال عارف همه چیز و همه جا را از آن جا که مظهر و آفریده اویند، زیبا می بیند و می ستاید.
در این مرحله گاه عارف حتی جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستی كه جلوه رخ دوست است دوگانگی می داند، و به مصداق "كنت كنزا مخفیا ..."، معتقد است كه جهان هستی تجلی و جلوه رخ دوست است و هر چه هست اوست و جز او هیچ نیست.
در این جاست که به یگانگی می رسد و می تواند رهروی وادی توحید شود . در این وادی عارف یا سالک به یگانه بودن خدا می رسد این که نه چیزی در ذات خدا افزوده و نه چیزی کم می شود .
در اين مرحله سالك «آفتاب ازل» را در نهاد تمام موجودات پرتوافكن و همه كثرات را در آن ذات بىمثال مستهلك مىبيند.
ادامه دارد...
#توحید
@sserfan
(قسمت بیست و سوم)
منزل پنجم :توحید
اكنون عارف به مرحله توحید می رسد، چشم دل باز می كند تا جان بیند. در این حال مشاهده می كند كه در جهان یكی هست و هیچ نیست جز او، و بر هر چه بنگرد او را در وی می بیند. حضرت علی علیه السلام می فرماید: "ما نظرت فی شیء إلا وما رأیت الله فیه".
در این حال عارف همه چیز و همه جا را از آن جا که مظهر و آفریده اویند، زیبا می بیند و می ستاید.
در این مرحله گاه عارف حتی جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستی كه جلوه رخ دوست است دوگانگی می داند، و به مصداق "كنت كنزا مخفیا ..."، معتقد است كه جهان هستی تجلی و جلوه رخ دوست است و هر چه هست اوست و جز او هیچ نیست.
در این جاست که به یگانگی می رسد و می تواند رهروی وادی توحید شود . در این وادی عارف یا سالک به یگانه بودن خدا می رسد این که نه چیزی در ذات خدا افزوده و نه چیزی کم می شود .
در اين مرحله سالك «آفتاب ازل» را در نهاد تمام موجودات پرتوافكن و همه كثرات را در آن ذات بىمثال مستهلك مىبيند.
ادامه دارد...
#توحید
@sserfan