📄#مانیفست_جامعهشناسی ( ۴ )
✍#علی_طایفی
علاوه بر ویژگیهای پیشگفته برخی ملاحظات مهم در رویکردهای روششناختی جامعهشناسی انقلابی و پیشرو وجود دارند که بدون این سوگیریها، تحقق تحولخواهی در جامعهشناسی میسر نخواهد بود. به بیان دیگر بدون رویکردهای متدولوژیک متناسب با تحولخواهی و تغییرگرایی، جامعهشناسی انقلابی ظهور و رشد نخواهد یافت. به زبان آریان پور در آستانه رستاخیز، اگر نسلی در یکی از پلههای تکامل یا حتی بالاترین پله توقف کند، مسلماً از ایفای نقش اجتماعی خود باز خواهد ماند و چیزی به مواریث نسل های پیشین نخواهد افزود.
🔸نخست. مسیله یابی
جستن مسیله اجتماعی از نخستین و بنیادیترین مراحل دستیابی به شناخت جامعه است. اگرچه در متدولوژی تاکید بسیاری بر دوریگزینی از ارزشها میشود ولی هر مسیله اجتماعی از زوایای مختلف قابلیت تعریف و تدقیق دارد. بهعنوان مثال از منظر حکومت دینی بدحجابی و بیحجابی یک مسیله اجتماعی است ولی از منظر جامعهشناسی انقلابی، پوشش اجباری مسیله اصلی جامعهای است که باید رو به تحول و آزادیخواهی جنسیتی باشد. از اینرو مسیلهیابی بشدت شانه به شانه ایدلوژی، قدرت، سیاست، فرهنگ و ارزشهای مسلط در جامعه حرکت میکند. کوچکترین غفلت جامعهشناس سبب میشود ناخواسته و نادانسته در ورطه و تلههای جامعهشناسی حکومتی و لمپنیزم وابسته بدان دربیفتد.
مسیله یابی امری غیرایدیولوژیک است بدین معنا که ایدیولوژی مسلط در ساختار قدرت نباید و نشاید که فرمان مدیریت علمی در گزینش مسایل اجتماعی را در دست بگیرد. چنین مسیلهیابی در بهترین حالت حتی اگر به نظریهای هم ختم شود در نهایت سبب بازتولید وضع موجود و تحکیم مناسبات قدرت و ستم میگردد. از این منظر با دوریجوییو برایت ارزشی از ارزشها و هنجارهای مسلط در جامعه، جامعهشناسی بناگزیر باید به مسایل بنیادین اجتماعی در متن جامعه و برای تامین مطالبات، حقوق شهروندی و مدنی، نیازهای توسعه انسانی و دگرگونی در ساختار قدرت روی آورد.
مسیله یابی امری سیاسی و طبقاتی است. شناسایی مسایل اجتماعی بشدت رنگ تعلقات اجتماعی بخود میگیرد. امر اجتماعی که بین زنان مسیله است چه بسا برای مردان هویت و اهمیتی نداشته باشد؛ چنانکه امر واقعی که در نظام بروکراتیک دانشگاهی یا دولتی یک مسیله تلقی میشود در بین طبقه اجتماعی کارگران اصولا در فهرست مسایل مبرم جامعه بشمار نمیرود. از اینرو نمیتوان بنام پرهیز از سیاسی کردن مسایل و یا جنسیتی، قومیتی و تعلقات دیگر مسایل اجتماعی، داعیه ناب بودن و پیورتانیزم علمی داشته و جامعهشناسی را با این اِبا، عَبای تقدس علمی پوشاند. هیچ امر اجتماعی نیست که رنگ و سنگ تعلقات اجتماعی را به تن نگرفته باشد و جامعهشناسی ناگزیر از جداسازی میان امراجتماعی است که در مسیر تغییر اجتماعی و بهبودی حیات انسانی همه افراد یک جامعه در مکان و زمان خاص قرار دارد.
مسیله یابی امری فراجنسی/جنسیتی است. بدین معنا که با رویکرد روششناختی اینترسکشنالیتی یا میانبرشی، هر امر اجتماعی میتواند تبار و تغار جنسیتی داشته باشد و در شناسایی آن بهعنوان مسیله اجتماعی ناگزیر باید به ابعاد جنسیتی و جنسی آن پرداخت. چنین رویکردی اگرچه با ملاحظه و سنجشگری مسایل از مناظر جنسیتی و سایر تعلقات آغاز میشود ولی در خروجی تحقیق ناگزیر از احراز رویکردی فراجنسیتی است تا در نسخههای تجویزی برای تغییر اجتماعی، منافع همه گروههای جنسیتی و جنسی را تامین کند.
مسیلهیابی امری غیردینی است. چنانکه اگرچه هر امر اجتماعی در جامعه دینمدار، صبغه و سبقه دینی دارد ولی اصولا در متدولوژی علم پیشرو، باید از قدسیگری، افسونگری، توهمات دینی، پیشینیگری در طرح پرسش و ارایه پاسخ، آخرتجویی، خدا و ایمانگرایی و هرگونه احاطه باورها و طاولهای دینی بر اندیشه و پوست مسایل و امور واقع اجتماعی پرهیز کرد. بعنوان مثال ختنه پسران، داشتن رابطه جنسی دختران یا انگ بکارت، تجاوز به کودک زیر مشروعیت و شریعت ازدواج، و..از امور اجتماعیاند که باید ورای رویکردهای دینی بهعنوان مسایل اجتماعی مورد بررسی قرار گیرند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
ادامه👇👇👇
✍#علی_طایفی
علاوه بر ویژگیهای پیشگفته برخی ملاحظات مهم در رویکردهای روششناختی جامعهشناسی انقلابی و پیشرو وجود دارند که بدون این سوگیریها، تحقق تحولخواهی در جامعهشناسی میسر نخواهد بود. به بیان دیگر بدون رویکردهای متدولوژیک متناسب با تحولخواهی و تغییرگرایی، جامعهشناسی انقلابی ظهور و رشد نخواهد یافت. به زبان آریان پور در آستانه رستاخیز، اگر نسلی در یکی از پلههای تکامل یا حتی بالاترین پله توقف کند، مسلماً از ایفای نقش اجتماعی خود باز خواهد ماند و چیزی به مواریث نسل های پیشین نخواهد افزود.
🔸نخست. مسیله یابی
جستن مسیله اجتماعی از نخستین و بنیادیترین مراحل دستیابی به شناخت جامعه است. اگرچه در متدولوژی تاکید بسیاری بر دوریگزینی از ارزشها میشود ولی هر مسیله اجتماعی از زوایای مختلف قابلیت تعریف و تدقیق دارد. بهعنوان مثال از منظر حکومت دینی بدحجابی و بیحجابی یک مسیله اجتماعی است ولی از منظر جامعهشناسی انقلابی، پوشش اجباری مسیله اصلی جامعهای است که باید رو به تحول و آزادیخواهی جنسیتی باشد. از اینرو مسیلهیابی بشدت شانه به شانه ایدلوژی، قدرت، سیاست، فرهنگ و ارزشهای مسلط در جامعه حرکت میکند. کوچکترین غفلت جامعهشناس سبب میشود ناخواسته و نادانسته در ورطه و تلههای جامعهشناسی حکومتی و لمپنیزم وابسته بدان دربیفتد.
مسیله یابی امری غیرایدیولوژیک است بدین معنا که ایدیولوژی مسلط در ساختار قدرت نباید و نشاید که فرمان مدیریت علمی در گزینش مسایل اجتماعی را در دست بگیرد. چنین مسیلهیابی در بهترین حالت حتی اگر به نظریهای هم ختم شود در نهایت سبب بازتولید وضع موجود و تحکیم مناسبات قدرت و ستم میگردد. از این منظر با دوریجوییو برایت ارزشی از ارزشها و هنجارهای مسلط در جامعه، جامعهشناسی بناگزیر باید به مسایل بنیادین اجتماعی در متن جامعه و برای تامین مطالبات، حقوق شهروندی و مدنی، نیازهای توسعه انسانی و دگرگونی در ساختار قدرت روی آورد.
مسیله یابی امری سیاسی و طبقاتی است. شناسایی مسایل اجتماعی بشدت رنگ تعلقات اجتماعی بخود میگیرد. امر اجتماعی که بین زنان مسیله است چه بسا برای مردان هویت و اهمیتی نداشته باشد؛ چنانکه امر واقعی که در نظام بروکراتیک دانشگاهی یا دولتی یک مسیله تلقی میشود در بین طبقه اجتماعی کارگران اصولا در فهرست مسایل مبرم جامعه بشمار نمیرود. از اینرو نمیتوان بنام پرهیز از سیاسی کردن مسایل و یا جنسیتی، قومیتی و تعلقات دیگر مسایل اجتماعی، داعیه ناب بودن و پیورتانیزم علمی داشته و جامعهشناسی را با این اِبا، عَبای تقدس علمی پوشاند. هیچ امر اجتماعی نیست که رنگ و سنگ تعلقات اجتماعی را به تن نگرفته باشد و جامعهشناسی ناگزیر از جداسازی میان امراجتماعی است که در مسیر تغییر اجتماعی و بهبودی حیات انسانی همه افراد یک جامعه در مکان و زمان خاص قرار دارد.
مسیله یابی امری فراجنسی/جنسیتی است. بدین معنا که با رویکرد روششناختی اینترسکشنالیتی یا میانبرشی، هر امر اجتماعی میتواند تبار و تغار جنسیتی داشته باشد و در شناسایی آن بهعنوان مسیله اجتماعی ناگزیر باید به ابعاد جنسیتی و جنسی آن پرداخت. چنین رویکردی اگرچه با ملاحظه و سنجشگری مسایل از مناظر جنسیتی و سایر تعلقات آغاز میشود ولی در خروجی تحقیق ناگزیر از احراز رویکردی فراجنسیتی است تا در نسخههای تجویزی برای تغییر اجتماعی، منافع همه گروههای جنسیتی و جنسی را تامین کند.
مسیلهیابی امری غیردینی است. چنانکه اگرچه هر امر اجتماعی در جامعه دینمدار، صبغه و سبقه دینی دارد ولی اصولا در متدولوژی علم پیشرو، باید از قدسیگری، افسونگری، توهمات دینی، پیشینیگری در طرح پرسش و ارایه پاسخ، آخرتجویی، خدا و ایمانگرایی و هرگونه احاطه باورها و طاولهای دینی بر اندیشه و پوست مسایل و امور واقع اجتماعی پرهیز کرد. بعنوان مثال ختنه پسران، داشتن رابطه جنسی دختران یا انگ بکارت، تجاوز به کودک زیر مشروعیت و شریعت ازدواج، و..از امور اجتماعیاند که باید ورای رویکردهای دینی بهعنوان مسایل اجتماعی مورد بررسی قرار گیرند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
ادامه👇👇👇
📄 #مانیفست_جامعهشناسی ( ۵ )
✍#علی_طایفی
🔸دوم، شناخت و مسیله شناسی.این فاز ناظر بر روششناسی تحقیق در جامعهشناسی پیشروست. بدون ورود به روشهای گوناگون تحقیق و مطالعه اجتماعی، در اینجا تاکید و تخصیص نظر پیرامون رویکردهایی است که در جامعهشناسی بمثابه علم انقلابی زمینهساز نوآوری، تغییر، چالشگری و دیدهمانسازی است. در فرایند مسیلهشناسی ناگزیر باید به متدولوژیهایی استناد و اقتدا کرد که مبتنی بر هدف پژوهش، جامعه و مسیله مورد تحقیق و رهیافتهای مورد انتظار در آن تنظیم و تعدیل میگردد.
نظریهپردازی برای فرار از چاره جویی. یکی از بیراهههای تحقیقات جامعهشناختی در دنیای محافظهکاری عبارت از نظریهپردازیهای بیدرد و بیدرمان است. در این رویکرد بازی با مفاهیم، سرگردانی در کوچهپسکوچههای نظریهسازی و گردآوری پیدرپی نظریههای متعدد نه تنها نشانگر سرگیجی فرد پژوهشگر است بلکه گریزگاهی برای عدم تعهد و مسیولیتپذیری محقق جامعهشناس برای هدایت نظریهپردازی در راستای تغییر و توسعه اجتماعی است. جامعهشناسی محافظهکار در چنین بستری، مانند دبیرخانهای است که فقط به تولید و ثبت اسناد میپردازد فارغ از کاربردی بودن این اسناد برای یک تحول اجتماعی.
تجربهگرایی در مسیلهشناسی نیز روی دیگر سیمای تام و تمام جامعهشناسی محافظهکار است. در ادبیات علم انقلابی، جامعهشناسی برای ایجاد تحول و فرارویی برای تغییر اجتماعی با رویکرد نوخواهی ناگزیر از پیوند پویای میان تیوری و پراکتیس است. در چنین رویکردی از مسیلهشناسی، پژوهشگر جامعهشناس از نظریه بهعنوان چراغ راه ورود و کنکاش در جامعه بهره برده و از سنجشگری و کشف قانونمندیهای حاکم بر روابط پایدار میان پدیدهها و امور واقع اجتماعی بدنبال رهیافتهای نظری خواهد بود که نقشه راهی برای تغییر واقعت اجتماعی است. بدون چنین پیوندی، تجربهگرایی محض و افراطی، به جامعهشناسی و علمی منجر میشود که زمینگیر مانده و جز احصای سنگریزههای دریای مسایل و مصایب انسانی و اجتماعی دستاوردی ندارد. این فریب جامعهشناسی بروکراتیک و متکی به قدرت، سرانجام به حاشیهنشینی جامعهشناسی در شناخت و چاره جویی مسایل جامعه منتهی خواهد شد.
کمیگرایی و کیفیگرایی برای گریز از همنگری در تحقیق نیز در آنسوی همین رویکرد یکسویه و غیرانقلابی است. فقدان رویکرد سیستمی در متدولوژی و شناخت جامعه بدانجا میانجامد که سنگینی تحقیقات کمی بر شانه جامعهشناسی منجر به تبدیل یک علم پویا و تحولخواه به آمارگیریها و سنجشگریهایی میشود که واقعیت سخت اجتماعی را در پسِ ارقام و آمادهها پنهان میسازد. گرایش مسلط به روشهای کیفی در تعمیق مشاهدات و مشارکت در واقعیت و سوژه بررسی، فروکاستن در شواهد فردی و مطالعات موردی است که جامعهشناسی را از داشتن چشماندازی فراتر از خصوصیات اخلاقی و تیپیولوژیک فرد در جامعه، به مینیمالیزم دیگری میکشاند که بخشهایی از واقعیت گونهگون را نادیده میگیرد.
متدولوژی انسانگرا از دیگر کلیدمفاهیم جامعهشناسی بهعنوان علم انقلابی است. تاکید بر مفاد حقوقبشری و رویکردها نهفته در ملحقات دیگر وایسته بدان در عصر جدید، از بنیادیترین رویکردهای روششناختی است که یک جامعهشناس را در راهروی بررسی مسایل اجتماعی بسوی منافع عام انسانی هدایت میکند. بدون احراز مبانی حقوقبشری در مسیلهشناسی و پژوهشگری در جامعهشناسی از برابری تا آزادیخواهی، از حقوق شهروندی تا حقوق مدنی، از دغدغهمندی با گرایشهای جنسی مختلف و برابری جنسیتی و سنی در تحقیق، شناخت تمامیت پدیده اجتماعی میسر نشده و بقول میردال، واقعیت لگدپران را نادیده میگیرد. آریانپور از دیگر جامعهشناسان پیرو جامعهشناسی انقلابی، معتقد بود هر دانشور و پژوهشگری باید از تفکر منطقی و شور انقلابی برخوردار باشد. هر محققی در جامعه امروز که میتواند و باید روشنفکر فرد باشد، باید همراه و در میان مردم، جامعه را به پیش برد. اگر او از قدرت تفکر منطقی و بیداری جامعه و شور انقلابی بیبهره باشد، از عهده رسالت بزرگ علم و عالِم برنخواهد آمد.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
ادامه👇👇👇
✍#علی_طایفی
🔸دوم، شناخت و مسیله شناسی.این فاز ناظر بر روششناسی تحقیق در جامعهشناسی پیشروست. بدون ورود به روشهای گوناگون تحقیق و مطالعه اجتماعی، در اینجا تاکید و تخصیص نظر پیرامون رویکردهایی است که در جامعهشناسی بمثابه علم انقلابی زمینهساز نوآوری، تغییر، چالشگری و دیدهمانسازی است. در فرایند مسیلهشناسی ناگزیر باید به متدولوژیهایی استناد و اقتدا کرد که مبتنی بر هدف پژوهش، جامعه و مسیله مورد تحقیق و رهیافتهای مورد انتظار در آن تنظیم و تعدیل میگردد.
نظریهپردازی برای فرار از چاره جویی. یکی از بیراهههای تحقیقات جامعهشناختی در دنیای محافظهکاری عبارت از نظریهپردازیهای بیدرد و بیدرمان است. در این رویکرد بازی با مفاهیم، سرگردانی در کوچهپسکوچههای نظریهسازی و گردآوری پیدرپی نظریههای متعدد نه تنها نشانگر سرگیجی فرد پژوهشگر است بلکه گریزگاهی برای عدم تعهد و مسیولیتپذیری محقق جامعهشناس برای هدایت نظریهپردازی در راستای تغییر و توسعه اجتماعی است. جامعهشناسی محافظهکار در چنین بستری، مانند دبیرخانهای است که فقط به تولید و ثبت اسناد میپردازد فارغ از کاربردی بودن این اسناد برای یک تحول اجتماعی.
تجربهگرایی در مسیلهشناسی نیز روی دیگر سیمای تام و تمام جامعهشناسی محافظهکار است. در ادبیات علم انقلابی، جامعهشناسی برای ایجاد تحول و فرارویی برای تغییر اجتماعی با رویکرد نوخواهی ناگزیر از پیوند پویای میان تیوری و پراکتیس است. در چنین رویکردی از مسیلهشناسی، پژوهشگر جامعهشناس از نظریه بهعنوان چراغ راه ورود و کنکاش در جامعه بهره برده و از سنجشگری و کشف قانونمندیهای حاکم بر روابط پایدار میان پدیدهها و امور واقع اجتماعی بدنبال رهیافتهای نظری خواهد بود که نقشه راهی برای تغییر واقعت اجتماعی است. بدون چنین پیوندی، تجربهگرایی محض و افراطی، به جامعهشناسی و علمی منجر میشود که زمینگیر مانده و جز احصای سنگریزههای دریای مسایل و مصایب انسانی و اجتماعی دستاوردی ندارد. این فریب جامعهشناسی بروکراتیک و متکی به قدرت، سرانجام به حاشیهنشینی جامعهشناسی در شناخت و چاره جویی مسایل جامعه منتهی خواهد شد.
کمیگرایی و کیفیگرایی برای گریز از همنگری در تحقیق نیز در آنسوی همین رویکرد یکسویه و غیرانقلابی است. فقدان رویکرد سیستمی در متدولوژی و شناخت جامعه بدانجا میانجامد که سنگینی تحقیقات کمی بر شانه جامعهشناسی منجر به تبدیل یک علم پویا و تحولخواه به آمارگیریها و سنجشگریهایی میشود که واقعیت سخت اجتماعی را در پسِ ارقام و آمادهها پنهان میسازد. گرایش مسلط به روشهای کیفی در تعمیق مشاهدات و مشارکت در واقعیت و سوژه بررسی، فروکاستن در شواهد فردی و مطالعات موردی است که جامعهشناسی را از داشتن چشماندازی فراتر از خصوصیات اخلاقی و تیپیولوژیک فرد در جامعه، به مینیمالیزم دیگری میکشاند که بخشهایی از واقعیت گونهگون را نادیده میگیرد.
متدولوژی انسانگرا از دیگر کلیدمفاهیم جامعهشناسی بهعنوان علم انقلابی است. تاکید بر مفاد حقوقبشری و رویکردها نهفته در ملحقات دیگر وایسته بدان در عصر جدید، از بنیادیترین رویکردهای روششناختی است که یک جامعهشناس را در راهروی بررسی مسایل اجتماعی بسوی منافع عام انسانی هدایت میکند. بدون احراز مبانی حقوقبشری در مسیلهشناسی و پژوهشگری در جامعهشناسی از برابری تا آزادیخواهی، از حقوق شهروندی تا حقوق مدنی، از دغدغهمندی با گرایشهای جنسی مختلف و برابری جنسیتی و سنی در تحقیق، شناخت تمامیت پدیده اجتماعی میسر نشده و بقول میردال، واقعیت لگدپران را نادیده میگیرد. آریانپور از دیگر جامعهشناسان پیرو جامعهشناسی انقلابی، معتقد بود هر دانشور و پژوهشگری باید از تفکر منطقی و شور انقلابی برخوردار باشد. هر محققی در جامعه امروز که میتواند و باید روشنفکر فرد باشد، باید همراه و در میان مردم، جامعه را به پیش برد. اگر او از قدرت تفکر منطقی و بیداری جامعه و شور انقلابی بیبهره باشد، از عهده رسالت بزرگ علم و عالِم برنخواهد آمد.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
ادامه👇👇👇
📄#مانیفست_جامعهشناسی ( ۶ )
✍ #علی_طایفی
🔸سوم، مسیلهزدایی و شناخت. جامعهشناس معاصر و پیشرو آریانپور معتقد بود انسان با تغییر محیط به شناخت میرسد و با این شناخت، خود نیز تغییر مییابد. پس از تغییر خود و درخود، با شناختی جدید دنبال تغییر محیط رفته و شناختی نوین بدست میآورد. هر پژوهش نظری یا تجربی جامعهشناختی اگر درپی جستن راه چارهای برای خروج از وضعیت بحرانی مسیله مورد بررسی نباشد از حطیه علم انقلابی خارج است. جامعهشناسی پیشرو و تحولخواه در هر کاوش و کنکاشی در واقعیت اجتماعی و مطالعه و بررسی مسایل اجتماعی باید بدنبال تغییر وضع موجود بسوی وضع مطلوبی باشد که مسیله مورد نظر در آن بهعنوان یک مانع توسعه تلقی میشود. با همین رویکرد میتوان سه ویژگی عمده در این فاز متصور شد.
تغییر بجای توصیف واقعیت. هدف راهبردی جامعهشناسی انقلابی ایجاد تغییر در واقعیت اجتماعیاست. تحقیق برای تحقیق، علم برای علم بدون ایفای تعهدات انسانی و اجتماعی،دستاوردی است که در نهایت در خدمت قدرت قرار خواهد گرفت. جامعهشناسی انقلابی خواه در قامت رشته پژوهشی، خواه آموزشی و حتی در کسوت انجمنی، ناگزیر باید بسوی توسعه اجتماعی و انسانی حرکت کند. کوشش برای دستیابی به نظریههای جامعهشناختی و تحقیقات تجربی در راستای تغییر وضع موجود بهسوی وضع مطلوب مبتنی بر اصول پیشگفته، از مبانی بنیادی علمی است که منجر به تغییر وضعیت اجتماعی و تولید علمهای نوین در این رشته با حوزههای مختلف میگردد.
نقد و انتقادگری. سلطه نظریهپردازیهای کلان بیخاصیت مانند رویکردهای نظری پارسونزی و پراکتیسیزم یا تجربهگراییهای از هم گسیخته و قطعه قطعه شده از دیگر ارکانی است که در چارهجویی مسایل جامعه نقشآفرین است. تجربهگرایی انتزاعی از نظر سی رایت میلز چند ضعف عمده دارد که عبارتند از نداشتن ویژگی نظریهای، دیوانسالاری مسلط و کارمندی شدن محقق، سطحی و خرد بودن تحقیقات، روانشناسیگرایی در جامعهشناسی با خردنگری و فروکاستن امر اجتماعی به ساحتهای فردی. انتقادگری در تحقیق و آموزش جامعهشناختی مقدمه تغییر و تحول در جامعه است.
تبیین بجایتمجید، در مسیر چرخه تغییر شناخت تغییر از ملزومات چنین رویکردی در جامعهشناسی است. لزوم تدوین طرحوارههایی برای تغییر پس از کشف قانونمندیها از زمره وظایف محقق جامعهشناسی است که از سرمایههای مالی و انسانی در جامعه برای شناخت مسایل اجتماعی بهره میبرد. جامعهشناسی لوکس، محافظهکار، برجعاج نشین، لمپنیستی و وابسته به دستگاه قدرت نمیتواند در خدمت تحول آفرینی و تغییر ساختارها و کارکردهای اجتماعی پدیدهها در جامعه قرار گیرد. به بیان ادواردسعید، یکروشنفکر به یقین نماینده اقشار اجتماعی است که صدایی ندارند. جامعهشناسی انقلابی درمقام نهاد روشنفکری در جامعه نمیتواند نسبت به تبیینهای معطوف به نقد ساختار بیاعتنا باشد.
———————————
منابع
https://plato.stanford.edu/entries/thomas-kuhn/
https://www.ccsenet.org/journal/index.php/ass/article/view/8886
https://plato.stanford.edu/entries/popper/
https://b2n.ir/n75333
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
✍ #علی_طایفی
🔸سوم، مسیلهزدایی و شناخت. جامعهشناس معاصر و پیشرو آریانپور معتقد بود انسان با تغییر محیط به شناخت میرسد و با این شناخت، خود نیز تغییر مییابد. پس از تغییر خود و درخود، با شناختی جدید دنبال تغییر محیط رفته و شناختی نوین بدست میآورد. هر پژوهش نظری یا تجربی جامعهشناختی اگر درپی جستن راه چارهای برای خروج از وضعیت بحرانی مسیله مورد بررسی نباشد از حطیه علم انقلابی خارج است. جامعهشناسی پیشرو و تحولخواه در هر کاوش و کنکاشی در واقعیت اجتماعی و مطالعه و بررسی مسایل اجتماعی باید بدنبال تغییر وضع موجود بسوی وضع مطلوبی باشد که مسیله مورد نظر در آن بهعنوان یک مانع توسعه تلقی میشود. با همین رویکرد میتوان سه ویژگی عمده در این فاز متصور شد.
تغییر بجای توصیف واقعیت. هدف راهبردی جامعهشناسی انقلابی ایجاد تغییر در واقعیت اجتماعیاست. تحقیق برای تحقیق، علم برای علم بدون ایفای تعهدات انسانی و اجتماعی،دستاوردی است که در نهایت در خدمت قدرت قرار خواهد گرفت. جامعهشناسی انقلابی خواه در قامت رشته پژوهشی، خواه آموزشی و حتی در کسوت انجمنی، ناگزیر باید بسوی توسعه اجتماعی و انسانی حرکت کند. کوشش برای دستیابی به نظریههای جامعهشناختی و تحقیقات تجربی در راستای تغییر وضع موجود بهسوی وضع مطلوب مبتنی بر اصول پیشگفته، از مبانی بنیادی علمی است که منجر به تغییر وضعیت اجتماعی و تولید علمهای نوین در این رشته با حوزههای مختلف میگردد.
نقد و انتقادگری. سلطه نظریهپردازیهای کلان بیخاصیت مانند رویکردهای نظری پارسونزی و پراکتیسیزم یا تجربهگراییهای از هم گسیخته و قطعه قطعه شده از دیگر ارکانی است که در چارهجویی مسایل جامعه نقشآفرین است. تجربهگرایی انتزاعی از نظر سی رایت میلز چند ضعف عمده دارد که عبارتند از نداشتن ویژگی نظریهای، دیوانسالاری مسلط و کارمندی شدن محقق، سطحی و خرد بودن تحقیقات، روانشناسیگرایی در جامعهشناسی با خردنگری و فروکاستن امر اجتماعی به ساحتهای فردی. انتقادگری در تحقیق و آموزش جامعهشناختی مقدمه تغییر و تحول در جامعه است.
تبیین بجایتمجید، در مسیر چرخه تغییر شناخت تغییر از ملزومات چنین رویکردی در جامعهشناسی است. لزوم تدوین طرحوارههایی برای تغییر پس از کشف قانونمندیها از زمره وظایف محقق جامعهشناسی است که از سرمایههای مالی و انسانی در جامعه برای شناخت مسایل اجتماعی بهره میبرد. جامعهشناسی لوکس، محافظهکار، برجعاج نشین، لمپنیستی و وابسته به دستگاه قدرت نمیتواند در خدمت تحول آفرینی و تغییر ساختارها و کارکردهای اجتماعی پدیدهها در جامعه قرار گیرد. به بیان ادواردسعید، یکروشنفکر به یقین نماینده اقشار اجتماعی است که صدایی ندارند. جامعهشناسی انقلابی درمقام نهاد روشنفکری در جامعه نمیتواند نسبت به تبیینهای معطوف به نقد ساختار بیاعتنا باشد.
———————————
منابع
https://plato.stanford.edu/entries/thomas-kuhn/
https://www.ccsenet.org/journal/index.php/ass/article/view/8886
https://plato.stanford.edu/entries/popper/
https://b2n.ir/n75333
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
Telegram
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
امیر رزاقی دکتری جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه:
📄#فرانظریهپردازی_ضرورتی_برای_نقد #نظریات_جامعهشناسی
✍️ #حمید_مسعودی و #علی_یوسفی
چکیده:
تنوع آراء و نظریات جامعهشناسی و نیاز توسعه علم به بازاندیشی و نقد مداوم نظریات، ارائه چارچوبی منطقی برای نقد و بررسی نظریههای جامعهشناسی را ضروری میسازد. هدف نوشتار حاضر فراهم آوردن این چارچوب با تکیه بر مفهوم فرانظریهپردازی است. روش مورد استفاده، روش اسنادی با تکیه بر مرور انتقادی منابع است. نتایج تحلیل انتقادی نشان میدهد، اولاً در حالیکه نقد روشمند نظریهها و فرانظریهسازی یک امر ضروری و اجتنابناپذیر برای بهبود و پیشرفت نظری در جامعهشناسی است امّا این فرایند در عمل با چالشهای عدیدهای روبروست؛ ثانیاً فرانظریهپردازی این امکان را به جامعهشناس میدهد که در یک چارچوب منطقی، نظریات جامعهشناسی را مورد بازاندیشی و نقد قرار داده و به فهم عمیقتری از آن دست یافته و چشمانداز نظری جدیدی را خلق نماید. ثالثاً با استفاده از رویکرد فرانظری شش گام عمده را میتوان برای نقد نظریه جامعهشناسی برداشت که شامل شناسایی و تصریح مسئله یا سؤال نظری، استخراج و صورتبندی منطقی گزارهها و قضایای بنیادی نظریه، شناسایی و تحلیل مفروضات نظریه، تحلیل قابلیت سازگاری و پیوند نظریه با سایر نظریات، تحلیل قابلیت وارسی و اعتباریابی تجربی نظریه و در نهایت مقایسه نظریه با نظریات مشابه رقیب و تحلیل شباهتها و تفاوتهای آنها بویژه از حیث قوت منطقی گزارهها و مفروضات، قابلیت پیوند با سایر نظریات و قابلیت اعتباریابی تجربی آنهاست.
برای دریافت اصل مقاله به لینک زیر مراجعه کنید:
https://criticalstudy.ihcs.ac.ir/article_6637.html
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
📄#فرانظریهپردازی_ضرورتی_برای_نقد #نظریات_جامعهشناسی
✍️ #حمید_مسعودی و #علی_یوسفی
چکیده:
تنوع آراء و نظریات جامعهشناسی و نیاز توسعه علم به بازاندیشی و نقد مداوم نظریات، ارائه چارچوبی منطقی برای نقد و بررسی نظریههای جامعهشناسی را ضروری میسازد. هدف نوشتار حاضر فراهم آوردن این چارچوب با تکیه بر مفهوم فرانظریهپردازی است. روش مورد استفاده، روش اسنادی با تکیه بر مرور انتقادی منابع است. نتایج تحلیل انتقادی نشان میدهد، اولاً در حالیکه نقد روشمند نظریهها و فرانظریهسازی یک امر ضروری و اجتنابناپذیر برای بهبود و پیشرفت نظری در جامعهشناسی است امّا این فرایند در عمل با چالشهای عدیدهای روبروست؛ ثانیاً فرانظریهپردازی این امکان را به جامعهشناس میدهد که در یک چارچوب منطقی، نظریات جامعهشناسی را مورد بازاندیشی و نقد قرار داده و به فهم عمیقتری از آن دست یافته و چشمانداز نظری جدیدی را خلق نماید. ثالثاً با استفاده از رویکرد فرانظری شش گام عمده را میتوان برای نقد نظریه جامعهشناسی برداشت که شامل شناسایی و تصریح مسئله یا سؤال نظری، استخراج و صورتبندی منطقی گزارهها و قضایای بنیادی نظریه، شناسایی و تحلیل مفروضات نظریه، تحلیل قابلیت سازگاری و پیوند نظریه با سایر نظریات، تحلیل قابلیت وارسی و اعتباریابی تجربی نظریه و در نهایت مقایسه نظریه با نظریات مشابه رقیب و تحلیل شباهتها و تفاوتهای آنها بویژه از حیث قوت منطقی گزارهها و مفروضات، قابلیت پیوند با سایر نظریات و قابلیت اعتباریابی تجربی آنهاست.
برای دریافت اصل مقاله به لینک زیر مراجعه کنید:
https://criticalstudy.ihcs.ac.ir/article_6637.html
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
criticalstudy.ihcs.ac.ir
فرانظریهپردازی ضرورتی برای نقد نظریات جامعهشناسی
تنوع آراء و نظریات جامعهشناسی و نیاز توسعه علم به بازاندیشی و نقد مداوم نظریات، ارائه چارچوبی منطقی برای نقد و بررسی نظریههای جامعهشناسی را ضروری میسازد. هدف نوشتار حاضر فراهم آوردن این چارچوب با تکیه بر مفهوم فرانظریهپردازی است. روش مورد استفاده، روش…
📄#جامعهی_مبتنی_بر_تحقیر
✍️#محمدرضا_تاجیک
🔸یک
اکسل هونت از دیدگاهی هگلی-مکتب فرانکفورتی، مسئلهی شناسایی را بررسی کرده است. از نظر او، هر جامعهای که به کاربست شناسایی از حیطهی خصوصی گرفته تا حیطهی عمومی التفاتی نکند، ناگزیر زوال خواهد یافت. وی، کاملا با این گفتهی چارلز تیلور موافق است که شناسایی تعارفی نیست که ما مدیون دیگران باشیم، بلکه جزو ضروری حیات بشری است. هونت، مبارزه را شرط لازم ایجاد روابط مبتنی بر شناسایی متقابل میداند. او این مبارزه را همان نقد نجاتبخش - نقدی که هدف آن ایجاد جامعهای است که آدمیاناش در عین خودآیینی با دیگران رابطهای بری از سلطه داشته باشند– میداند. هونت، از «اعتماد به نفس»، «احترام به نفس» و «تکریم نفس» با ما سخن میگوید، و میگوید: عشق و اعتماد در روابط کودک با والدین و اطرافیان موجب اعتماد به نفس میشود. اعتماد به نفس مهمترین خالق اعتماد است که وجود آن را جان رالز نیز، برای بقای جامعه ضروری میداند. اگر اعتماد را از جامعهای حذف کنیم، جامعه به کلبیمسلکی درخواهد غلتید که نتایج دهشتناک آن را پیتر سلاتردیک در نقد عقل کلبیمسلک برشمرده است. اعتماد به نفس، موجب میشود فرد بدون ترس از رها و طردشدن، احتیاجات، آرزوها و خواستهای خود را مطرح کند. در جامعهای که ترس آشکار و پنهان حکمفرماست، از اعتماد به نفس، و در نتیجه، از اعتماد هم خبری نیست. در این جامعه دروغ دیگر مسئلهای اخلاقی نیست، بلکه مقولهای متافیزیکی است. هونت، احترام به نفس را وجه دوم رابطه با خود و با دیگری میداند که برای تحقق نفس ضروری است. وی، احترام به نفس را از جنس مقولات کانتی میداند. احترام به نفس، بهمعنای بازشناسایی وقار عام و جهانشمول دیگران است؛ دیگرانی که بهعنوان کنشگر میتوانند بر مبنای خرد عمل کنند و بر مبنای همین خرد بهعنوان سوژه در حیطهی سیاست و اخلاقی
بهطور موثر دخالت کنند. در صورت داشتن و بهرسمیتشناختن احترام به نفس، کنشگر اجتماعی به کنشگری بدل میشود که از حیث اخلاقی مسئول است و مهمتر از همه میتواند با توسل به خرد در حیطهی عمومی به بحث و استدلال بپردازد؛ چیزی که هابرماس آن را تشکیل ارادهی استدلالی نام نهاده است. در حالی که احترام به نفس باعث میشود فرد خود را همشأن دیگران بداند، تکریم نفس، ناظر به این معناست که او فردی خاص و منحصربهفرد و به قول هگل، پارتیکولار یا تکین است. آنچه فرد را از دیگری جدا میکند، باید چیزی ارزشمند باشد، اگر فرد چیزی برای عرضهکردن نداشته باشد، بهمعنای آن است که او فاقد نفس است. در این معنا، شناسایی بهمعنای آن نیست که هر کسی، کس دیگر را بستاید، بلکه بهمعنای آن است که فرد به سبب کارهای ارزشمندی که ارائه کرده است، با ملاکهایی مشخص شناسایی شود. بنیان این ملاکها همان ارزشهایی است که همبستگی (solidarity) را تشکیل میدهد. هونت، در اینجا تلاش بسیاری میکند تا جهانشمولی و عامبودگی این ارزشها را اثبات کند و به دام نسبیگرایی نیفتد. بنابراین، موضع او همان موضع هابرماس است؛ بهرسمیتشناختن تکثر در متنِ باور به ارزشهای عام. هونت، به تاثیرات فقدان مقولات سهگانه خود نیز، اشاره میکند.
جامعهای که این سه مقوله در آن راه نداشته باشند، جامعهای است مبتنی بر تحقیر و بری از زندگی اخلاقی.
سه رفتارِ طرد (exclusion) و توهین (insult) و تخریب (degradation) رفتارهای مسلط در جامعه مبتنی بر تحقیر هستند. جامعهای که در آن اخلاق در حیطهی خصوصی به زوال میرود و در حیطهی عمومی فریب و ریا و چاپلوسی جای آن را میگیرد.
هونت بر آن است که این سه نوع رابطه با نفس بر اثر مبارزه بهوجود میآید؛ مبارزهای که فرد هم در حیطهی خصوصی و هم درحیطهی عمومی باید درگیر آن شود. این مبارزه پایانی ندارد و مکمل مبارزه برای رسیدن به برابری اقتصادی است.
🔸 دو
جامعهی امروز ما از نوعی احساس محرومیت از «شناسایی» در عرصهی خصوصی و عمومی، رنج میبرد. انسانِ ایرانیِ امروز، چندان خود را «خودآیین» نمیبیند و نمییابد، لذا در متن و بطن رابطهای طولی و عرضی که با دیگران برقرار میکند، نوعی تمایل به سلطه (سلطهگری یا سلطهپذیری) نهفته است. این انسان، کاملا بر این احساس است که «اعتماد به نفس»، «احترام به نفس» و «تکریم نفس» او، هرکدام بهنوعی و در سطحی، خدشهدار شدهاند. از این رو، شاهد احساس بیاعتمادی فزاینده به خود و به دیگران، در جامعهی امروز ایرانی هستیم. این انسان، به خود باور و اعتماد ندارد که بتواند بدون هراس و واهمه از حذف و طرد و تنبیهشدن، احتیاجات، آرزوها و خواستهای خود را مطرح و متحقق کند. لذا به تجربه آموخته است که به تظاهر و دروغ و فریب و نمایش کار برآید، به اخلاقیبودن و عزت نفس داشتن، نیست.
ادامه👇
✍️#محمدرضا_تاجیک
🔸یک
اکسل هونت از دیدگاهی هگلی-مکتب فرانکفورتی، مسئلهی شناسایی را بررسی کرده است. از نظر او، هر جامعهای که به کاربست شناسایی از حیطهی خصوصی گرفته تا حیطهی عمومی التفاتی نکند، ناگزیر زوال خواهد یافت. وی، کاملا با این گفتهی چارلز تیلور موافق است که شناسایی تعارفی نیست که ما مدیون دیگران باشیم، بلکه جزو ضروری حیات بشری است. هونت، مبارزه را شرط لازم ایجاد روابط مبتنی بر شناسایی متقابل میداند. او این مبارزه را همان نقد نجاتبخش - نقدی که هدف آن ایجاد جامعهای است که آدمیاناش در عین خودآیینی با دیگران رابطهای بری از سلطه داشته باشند– میداند. هونت، از «اعتماد به نفس»، «احترام به نفس» و «تکریم نفس» با ما سخن میگوید، و میگوید: عشق و اعتماد در روابط کودک با والدین و اطرافیان موجب اعتماد به نفس میشود. اعتماد به نفس مهمترین خالق اعتماد است که وجود آن را جان رالز نیز، برای بقای جامعه ضروری میداند. اگر اعتماد را از جامعهای حذف کنیم، جامعه به کلبیمسلکی درخواهد غلتید که نتایج دهشتناک آن را پیتر سلاتردیک در نقد عقل کلبیمسلک برشمرده است. اعتماد به نفس، موجب میشود فرد بدون ترس از رها و طردشدن، احتیاجات، آرزوها و خواستهای خود را مطرح کند. در جامعهای که ترس آشکار و پنهان حکمفرماست، از اعتماد به نفس، و در نتیجه، از اعتماد هم خبری نیست. در این جامعه دروغ دیگر مسئلهای اخلاقی نیست، بلکه مقولهای متافیزیکی است. هونت، احترام به نفس را وجه دوم رابطه با خود و با دیگری میداند که برای تحقق نفس ضروری است. وی، احترام به نفس را از جنس مقولات کانتی میداند. احترام به نفس، بهمعنای بازشناسایی وقار عام و جهانشمول دیگران است؛ دیگرانی که بهعنوان کنشگر میتوانند بر مبنای خرد عمل کنند و بر مبنای همین خرد بهعنوان سوژه در حیطهی سیاست و اخلاقی
بهطور موثر دخالت کنند. در صورت داشتن و بهرسمیتشناختن احترام به نفس، کنشگر اجتماعی به کنشگری بدل میشود که از حیث اخلاقی مسئول است و مهمتر از همه میتواند با توسل به خرد در حیطهی عمومی به بحث و استدلال بپردازد؛ چیزی که هابرماس آن را تشکیل ارادهی استدلالی نام نهاده است. در حالی که احترام به نفس باعث میشود فرد خود را همشأن دیگران بداند، تکریم نفس، ناظر به این معناست که او فردی خاص و منحصربهفرد و به قول هگل، پارتیکولار یا تکین است. آنچه فرد را از دیگری جدا میکند، باید چیزی ارزشمند باشد، اگر فرد چیزی برای عرضهکردن نداشته باشد، بهمعنای آن است که او فاقد نفس است. در این معنا، شناسایی بهمعنای آن نیست که هر کسی، کس دیگر را بستاید، بلکه بهمعنای آن است که فرد به سبب کارهای ارزشمندی که ارائه کرده است، با ملاکهایی مشخص شناسایی شود. بنیان این ملاکها همان ارزشهایی است که همبستگی (solidarity) را تشکیل میدهد. هونت، در اینجا تلاش بسیاری میکند تا جهانشمولی و عامبودگی این ارزشها را اثبات کند و به دام نسبیگرایی نیفتد. بنابراین، موضع او همان موضع هابرماس است؛ بهرسمیتشناختن تکثر در متنِ باور به ارزشهای عام. هونت، به تاثیرات فقدان مقولات سهگانه خود نیز، اشاره میکند.
جامعهای که این سه مقوله در آن راه نداشته باشند، جامعهای است مبتنی بر تحقیر و بری از زندگی اخلاقی.
سه رفتارِ طرد (exclusion) و توهین (insult) و تخریب (degradation) رفتارهای مسلط در جامعه مبتنی بر تحقیر هستند. جامعهای که در آن اخلاق در حیطهی خصوصی به زوال میرود و در حیطهی عمومی فریب و ریا و چاپلوسی جای آن را میگیرد.
هونت بر آن است که این سه نوع رابطه با نفس بر اثر مبارزه بهوجود میآید؛ مبارزهای که فرد هم در حیطهی خصوصی و هم درحیطهی عمومی باید درگیر آن شود. این مبارزه پایانی ندارد و مکمل مبارزه برای رسیدن به برابری اقتصادی است.
🔸 دو
جامعهی امروز ما از نوعی احساس محرومیت از «شناسایی» در عرصهی خصوصی و عمومی، رنج میبرد. انسانِ ایرانیِ امروز، چندان خود را «خودآیین» نمیبیند و نمییابد، لذا در متن و بطن رابطهای طولی و عرضی که با دیگران برقرار میکند، نوعی تمایل به سلطه (سلطهگری یا سلطهپذیری) نهفته است. این انسان، کاملا بر این احساس است که «اعتماد به نفس»، «احترام به نفس» و «تکریم نفس» او، هرکدام بهنوعی و در سطحی، خدشهدار شدهاند. از این رو، شاهد احساس بیاعتمادی فزاینده به خود و به دیگران، در جامعهی امروز ایرانی هستیم. این انسان، به خود باور و اعتماد ندارد که بتواند بدون هراس و واهمه از حذف و طرد و تنبیهشدن، احتیاجات، آرزوها و خواستهای خود را مطرح و متحقق کند. لذا به تجربه آموخته است که به تظاهر و دروغ و فریب و نمایش کار برآید، به اخلاقیبودن و عزت نفس داشتن، نیست.
ادامه👇
به بیان دیگر، این انسان در تحقیر خود با «آن دیگری» همدست شده و نهتنها بازشناسی وقار عام دیگران، که شناسایی وقار خود را هم به حال تعلیق درآورده است، و خود را در قبال رفتار خود با خود و خود با دیگران، چندان مسئول نمیداند. شاید از همینروست که عمق و گسترۀ همبستگی اجتماعی در جامعهی امروز ما در سطح مطلوبی نیست، و سه رفتارِ طرد و توهین و تخریب رفتارهای مسلط در جامعه هستند، و اخلاق در حیطهی خصوصی به زوال رفته و در حیطهی عمومی فریب و ریا و چاپلوسی جای آن را گرفته است. و شاید از همینروست که این انسان، در اثر احساس تحقیرشدگی، از یکسو، در حسرت (نوستالژی) گذشته است، و از سوی دیگر، در حسرت مردمان و جوامع دیگر، و از جانب سوم، در حسرت تغییر وضع و وضعیت. بیتردید، چنانچه آنچه شایسته و بایسته است از علاج و دوا محقق نگردد، در آیندهای نهچندان دور (کما اینکه هماکنون نیز شاهد نمودهایی از آن هستیم) باید شاهد شکلگیری هویتهای مقاومت در دامان این «تحقیر» و «حسرت» باشیم.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
Telegram
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
امیر رزاقی دکتری جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
📄 #در_نفی_حکم_اعدام
✍ #کارل_مارکس
مجازات عموماً به عنوان وسیلهای برای اصلاح و یا ارعاب دیگران تعریف شده است اما شما چه حقی دارید که مرا جهت اصلاح و یا ارعاب دیگران تنبیه کنید؟ علاوه براین، تاریخ و چیزی به نام آمار موجود است که با ارائه کاملترین شواهد ثابت میکنند از زمان "قابیل"، دنیا به وسیله مجازات نه مرعوب شده و نه اصلاح. درست برعکس، از نظر حقوق انتزاعی تنها یک تئوری مجازات وجود دارد که شأن انسان را به صورت تجریدی به رسمیت میشناسد و آن تئوری کانت است. این را به خصوص در فرمولبندی خشکی که هگل به آن داده میتوان دید. هگل میگوید: «مجازات حق مجرم است. این عملی ناشی از اراده خود وی میباشد؛ مجرم، تجاوز به حق را به عنوان حق خود اعلام میکند؛ جرم او نفی حق است. مجازات نفی این نفی است و در نتیجه تأئید حقی است که مجرم خود آن را مورد پشتیبانی قرار داده و بر خویشتن تحمیل نموده است»_(هگل- فلسفه حق)
بدون شک در این فرمولبندی مغلطهای وجود دارد چون که هگل بهجای اینکه به مجرم به عنوان صرف یک معلول و برده دستگاه قضائی نگاه کند، او را به موقعیت یک موجود آزاد که سرنوشت خود را خود تعیین مینماید ارتقاء میدهد. با نگاهی دقیقتر به موضوع ما متوجه میشویم که در اینجا، این ایدهآلیسم آلمانی است که مثل اغلب نمونههای دیگر به قوانین جامعه کنونی، قطعیت ماوراءالطبیعه میبخشد. آیا این دغلکاری نیست که به جای فرد با انگیزههای واقعیاش، به جای محیط و شرایط اجتماعی گوناگونی که فرد را تحت فشار میگذارند، انتزاعی از "اراده آزاد" را یعنی یکی از میان چندین خصوصیات یک انسان را به جای خود انسان قرار دهیم!؟ این تئوری با تلقی مجازات به مثابه نتیجه اراده خود مجرم، چیزی جز بیان متافیزیکی "قانون قصاص" قدیمی نیست (حق تلافی با تحمیل مجازات از همان نوع). صاف و پوست کنده آنکه، مجازات چیزی نیست جز وسیلهای که جامعه با آن در قبال تخطی و تخلف از شروط حیاتی خود، صرفنظر از صفات این شرط و شروط، از خود دفاع میکند: اما این چه نوع جامعهای است که وسیلهای بهتر از جلاد برای دفاع از خود نمیشناسد و وحشیگری خود را به مثابه قانونی ابدی جار میزند؟
آقای آ کوتله، در اثر عالی و عالمانه خود میگوید: «ما به طور وحشتناک منظماً بودجهای را برای زندانها، سیاهچالها، سکوهای اعدام و... صرف میکنیم؛ ما میتوانیم پیشبینی کنیم که چه تعدادی از انسانها دستشان را به خون انسانهای دیگر آغشته میکنند؟ چه تعداد جاعل وجود دارد؟ چه تعداد به زندان افکنده خواهند شد؟ تقریباً به همان ترتیبی که میتوان زاد و ولد و مرگ و میرهارا پیشبینی کرد...»
آقای کوتله با قطعیت حیرتآوری در جمعبندی از احتمالات جرم که در سال ۱۸۲۹ چاپ شد، نه فقط تعداد بلکه انواع جرمهای گوناگون در سال ۱۸۳۰ در فرانسه را پیشبینی نمود. در واقع نه موسسات خاص سیاسی در یک کشور بلکه شرایط اساسی جامعه مدرن بورژوائی، به وجود آورنده میانگینی از جنایات در میان بخشی از جامعه هستند. بنابراین آیا ضرورت ندارد که به جای تجلیل و ستودن جلاد یعنی کسی که انبوهی از جنایتکاران را اعدام میکند تا برای جنایتکاران جدیدی که به وجود میآیند جا باز شود، عمیقاً خواستار دگرگونی سیستمی باشیم که منشاء و منبع تغذیه جرم و جنایت در جامعه میباشد.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
✍ #کارل_مارکس
مجازات عموماً به عنوان وسیلهای برای اصلاح و یا ارعاب دیگران تعریف شده است اما شما چه حقی دارید که مرا جهت اصلاح و یا ارعاب دیگران تنبیه کنید؟ علاوه براین، تاریخ و چیزی به نام آمار موجود است که با ارائه کاملترین شواهد ثابت میکنند از زمان "قابیل"، دنیا به وسیله مجازات نه مرعوب شده و نه اصلاح. درست برعکس، از نظر حقوق انتزاعی تنها یک تئوری مجازات وجود دارد که شأن انسان را به صورت تجریدی به رسمیت میشناسد و آن تئوری کانت است. این را به خصوص در فرمولبندی خشکی که هگل به آن داده میتوان دید. هگل میگوید: «مجازات حق مجرم است. این عملی ناشی از اراده خود وی میباشد؛ مجرم، تجاوز به حق را به عنوان حق خود اعلام میکند؛ جرم او نفی حق است. مجازات نفی این نفی است و در نتیجه تأئید حقی است که مجرم خود آن را مورد پشتیبانی قرار داده و بر خویشتن تحمیل نموده است»_(هگل- فلسفه حق)
بدون شک در این فرمولبندی مغلطهای وجود دارد چون که هگل بهجای اینکه به مجرم به عنوان صرف یک معلول و برده دستگاه قضائی نگاه کند، او را به موقعیت یک موجود آزاد که سرنوشت خود را خود تعیین مینماید ارتقاء میدهد. با نگاهی دقیقتر به موضوع ما متوجه میشویم که در اینجا، این ایدهآلیسم آلمانی است که مثل اغلب نمونههای دیگر به قوانین جامعه کنونی، قطعیت ماوراءالطبیعه میبخشد. آیا این دغلکاری نیست که به جای فرد با انگیزههای واقعیاش، به جای محیط و شرایط اجتماعی گوناگونی که فرد را تحت فشار میگذارند، انتزاعی از "اراده آزاد" را یعنی یکی از میان چندین خصوصیات یک انسان را به جای خود انسان قرار دهیم!؟ این تئوری با تلقی مجازات به مثابه نتیجه اراده خود مجرم، چیزی جز بیان متافیزیکی "قانون قصاص" قدیمی نیست (حق تلافی با تحمیل مجازات از همان نوع). صاف و پوست کنده آنکه، مجازات چیزی نیست جز وسیلهای که جامعه با آن در قبال تخطی و تخلف از شروط حیاتی خود، صرفنظر از صفات این شرط و شروط، از خود دفاع میکند: اما این چه نوع جامعهای است که وسیلهای بهتر از جلاد برای دفاع از خود نمیشناسد و وحشیگری خود را به مثابه قانونی ابدی جار میزند؟
آقای آ کوتله، در اثر عالی و عالمانه خود میگوید: «ما به طور وحشتناک منظماً بودجهای را برای زندانها، سیاهچالها، سکوهای اعدام و... صرف میکنیم؛ ما میتوانیم پیشبینی کنیم که چه تعدادی از انسانها دستشان را به خون انسانهای دیگر آغشته میکنند؟ چه تعداد جاعل وجود دارد؟ چه تعداد به زندان افکنده خواهند شد؟ تقریباً به همان ترتیبی که میتوان زاد و ولد و مرگ و میرهارا پیشبینی کرد...»
آقای کوتله با قطعیت حیرتآوری در جمعبندی از احتمالات جرم که در سال ۱۸۲۹ چاپ شد، نه فقط تعداد بلکه انواع جرمهای گوناگون در سال ۱۸۳۰ در فرانسه را پیشبینی نمود. در واقع نه موسسات خاص سیاسی در یک کشور بلکه شرایط اساسی جامعه مدرن بورژوائی، به وجود آورنده میانگینی از جنایات در میان بخشی از جامعه هستند. بنابراین آیا ضرورت ندارد که به جای تجلیل و ستودن جلاد یعنی کسی که انبوهی از جنایتکاران را اعدام میکند تا برای جنایتکاران جدیدی که به وجود میآیند جا باز شود، عمیقاً خواستار دگرگونی سیستمی باشیم که منشاء و منبع تغذیه جرم و جنایت در جامعه میباشد.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
Telegram
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
امیر رزاقی دکتری جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
📄#وظایف_علم_اجتماعی_رهاییبخش
✍ #اریک_اُلین_رایت
✏ترجمه: #کمال_اطهاری
علم اجتماعی رهاییبخش در وسیعترین معنا، در پی خلق معرفتی است برای پروژهای جمعی که با انقیاد بشر بستیزد و شرایطی بسازد که مردم حیاتی بالنده بیابند. نامیدن آن به مثابه علم اجتماعی، بهجای نقد یا فلسفهی اجتماعی، برای نمایاندن اهمیت وظیفهی معرفت علمیِ نظاممند برای آشکار کردن سازوکار جهان است. واژهی «علم» را به معنای دسترسی ممتاز خبرگان به حقیقت بکار بردهاند که خواهان القای دیدگاه خود به مردم عادی هستند. اما هرچند ارجاع به «علم» گاه چنین بوده، من علم را مقولهای عمیقاً دموکراتیک میبینم، چرا که همهی ادعاهای قطعیت مطلق را رد میکند و بر گفتگوی باز و غیرسلطهگر، به عنوان مبنایی برای تصحیح خطاها و پیشرفت دانش تأکید دارد. رهاییبخش خواندنش برای تعریف هدف اصلی اخلاقی آن است، یعنی از میان برداشتن زورمداری، و ایجاد زمینه برای شکوفایی انسان. اجتماعی خواندن آن اشاره به این باور است که رهایی، وابسته به دگرگونی جهان اجتماعی است، نه فقط درون خود. برای تحقق این مأموریت هر علم اجتماعی رهاییبخشی با سه وظیفهی اصلی روبرو است: نخست، پردازش شناخت و نقد نظاممند از جهان بهگونهای که هست؛ دوم، ابداع بدیلهای معتبر؛ سوم، شناخت موانع، امکانات و پیچیدگیهای دگرگون شدن. در هرمقطع تاریخی یکی از آنها ممکن است بیش از دیگران اهمیت یابد، اما همهی آنها برای ساختن یک نظریهی جامع رهاییبخش ضرورت دارند.
نقطهی شروع برای علم اجتماعی رهاییبخش، تنها نشان دادن وجود رنج و نابرابری در جهان نیست، بلکه تبیین این است که این مصایب در کدام خصایص ویژهی نهادها و ساختارهای اجتماعی نهفته است، همچنین نشان دادن شیوههایی است که بهطور نظاممند باعث رنجافزایی مردم میشوند. ازاینرو نخستین وظیفه، شناخت و نقد فرایند علّیِ ایجاد چنین رنج آفرینیهایی است.
بهطور معمول این شناخت وجه نظاممندتر و انکشاف یافتهتر از علم اجتماعی رهاییبخش را تشکیل داده است. بهطور مثال، فمینیسم دارای آثار بسیاری است که بر شناخت شیوههایی متمرکز است که با آنها روابط اجتماعی و نهادها، اشکال گوناگون سرکوب زنان را میسازند. تمرکز پژوهش بر این است که نشان دهد نابرابریهای جنسی نه ناشی از «طبیعت» بلکه فرایندهای اجتماعی است. بررسیهای بازار کار بر چنین مواردی چون جداسازی جنسیتی (sex-segregation) کار، نظامهای ارزیابی که امتیاز کمتری به ویژگیهای فرهنگی تعریفشدهی زنانه میدهند، تبعیض در ارتقای رتبه، ساماندهی نهادی که به مادران شاغل نمرهی منفی میدهند. مطالعات فمینیستی دربارهی فرهنگ شیوههایی را آشکار نمودهاند که با آن دامنهی وسیعی از فعالیتهای رسانهای، آموزشی و ادبی و غیره، تصویری سنتی از هویت و خصایل جنسیتی را تقویت میکنند. تحلیل فمینیستی از دولت، شیوههایی را بررسی کرده که ساختارها و سیاستهای دولت بهطور نظاممند به فرودست بودن زنان و اشکال مختلف نابرابری جنسیتی تحکیم میبخشند. مجموعههایی مشابه از پژوهشهای تجربی را در سنتهای جنبش کارگری، نظریههای سرکوب نژادی و محیطزیستگرایان رادیکال، میتوان مشاهده کرد.
شناخت و نقد با پرسشهای مربوط به عدالت اجتماعی و نظریهی هنجاری (normative theory) پیوستگی نزدیک دارند. نسبت دادن «رنجزایی» به یک ساماندهی اجتماعی،به تحلیل رنگ قضاوت اخلاقی میزند. پشت هر نظریه رهاییبخشی نظریهای درباره عدالت نهفته است: تصوری از آن شرایطی که میبایست رعایت شود تا نهادهای یک جامعه عادلانه محسوب گردند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
ادامه مقاله👇👇👇
✍ #اریک_اُلین_رایت
✏ترجمه: #کمال_اطهاری
علم اجتماعی رهاییبخش در وسیعترین معنا، در پی خلق معرفتی است برای پروژهای جمعی که با انقیاد بشر بستیزد و شرایطی بسازد که مردم حیاتی بالنده بیابند. نامیدن آن به مثابه علم اجتماعی، بهجای نقد یا فلسفهی اجتماعی، برای نمایاندن اهمیت وظیفهی معرفت علمیِ نظاممند برای آشکار کردن سازوکار جهان است. واژهی «علم» را به معنای دسترسی ممتاز خبرگان به حقیقت بکار بردهاند که خواهان القای دیدگاه خود به مردم عادی هستند. اما هرچند ارجاع به «علم» گاه چنین بوده، من علم را مقولهای عمیقاً دموکراتیک میبینم، چرا که همهی ادعاهای قطعیت مطلق را رد میکند و بر گفتگوی باز و غیرسلطهگر، به عنوان مبنایی برای تصحیح خطاها و پیشرفت دانش تأکید دارد. رهاییبخش خواندنش برای تعریف هدف اصلی اخلاقی آن است، یعنی از میان برداشتن زورمداری، و ایجاد زمینه برای شکوفایی انسان. اجتماعی خواندن آن اشاره به این باور است که رهایی، وابسته به دگرگونی جهان اجتماعی است، نه فقط درون خود. برای تحقق این مأموریت هر علم اجتماعی رهاییبخشی با سه وظیفهی اصلی روبرو است: نخست، پردازش شناخت و نقد نظاممند از جهان بهگونهای که هست؛ دوم، ابداع بدیلهای معتبر؛ سوم، شناخت موانع، امکانات و پیچیدگیهای دگرگون شدن. در هرمقطع تاریخی یکی از آنها ممکن است بیش از دیگران اهمیت یابد، اما همهی آنها برای ساختن یک نظریهی جامع رهاییبخش ضرورت دارند.
نقطهی شروع برای علم اجتماعی رهاییبخش، تنها نشان دادن وجود رنج و نابرابری در جهان نیست، بلکه تبیین این است که این مصایب در کدام خصایص ویژهی نهادها و ساختارهای اجتماعی نهفته است، همچنین نشان دادن شیوههایی است که بهطور نظاممند باعث رنجافزایی مردم میشوند. ازاینرو نخستین وظیفه، شناخت و نقد فرایند علّیِ ایجاد چنین رنج آفرینیهایی است.
بهطور معمول این شناخت وجه نظاممندتر و انکشاف یافتهتر از علم اجتماعی رهاییبخش را تشکیل داده است. بهطور مثال، فمینیسم دارای آثار بسیاری است که بر شناخت شیوههایی متمرکز است که با آنها روابط اجتماعی و نهادها، اشکال گوناگون سرکوب زنان را میسازند. تمرکز پژوهش بر این است که نشان دهد نابرابریهای جنسی نه ناشی از «طبیعت» بلکه فرایندهای اجتماعی است. بررسیهای بازار کار بر چنین مواردی چون جداسازی جنسیتی (sex-segregation) کار، نظامهای ارزیابی که امتیاز کمتری به ویژگیهای فرهنگی تعریفشدهی زنانه میدهند، تبعیض در ارتقای رتبه، ساماندهی نهادی که به مادران شاغل نمرهی منفی میدهند. مطالعات فمینیستی دربارهی فرهنگ شیوههایی را آشکار نمودهاند که با آن دامنهی وسیعی از فعالیتهای رسانهای، آموزشی و ادبی و غیره، تصویری سنتی از هویت و خصایل جنسیتی را تقویت میکنند. تحلیل فمینیستی از دولت، شیوههایی را بررسی کرده که ساختارها و سیاستهای دولت بهطور نظاممند به فرودست بودن زنان و اشکال مختلف نابرابری جنسیتی تحکیم میبخشند. مجموعههایی مشابه از پژوهشهای تجربی را در سنتهای جنبش کارگری، نظریههای سرکوب نژادی و محیطزیستگرایان رادیکال، میتوان مشاهده کرد.
شناخت و نقد با پرسشهای مربوط به عدالت اجتماعی و نظریهی هنجاری (normative theory) پیوستگی نزدیک دارند. نسبت دادن «رنجزایی» به یک ساماندهی اجتماعی،به تحلیل رنگ قضاوت اخلاقی میزند. پشت هر نظریه رهاییبخشی نظریهای درباره عدالت نهفته است: تصوری از آن شرایطی که میبایست رعایت شود تا نهادهای یک جامعه عادلانه محسوب گردند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
ادامه مقاله👇👇👇
بسط کامل یک نظریهی هنجاری بهمثابه زمینهساز نقد سرمایهداری، فراتر از این نوشته میرود؛ اما بهطور فشرده، تحلیل من برآمده از برداشت برابرخواهی دموکراتیک رادیکال (radical democratic egalitarian)
از عدالت است. این برداشت بر دو خواستهی هنجاری فراگیر مبتنی است که یکی به شروط عدالت اجتماعی میپردازد، و دیگری به شروط عدالت سیاسی:
🔹 عدالت اجتماعی: در یک جامعهی عادلانه باید همهی مردم دسترسی فراگیر به ابزارهای مادی و اجتماعی ضروری برای بالندگی حیات خویش را داشته باشند.
🔹 عدالت سیاسی: در یک جامعهی از وجه سیاسی عادلانه، باید مردم بهطور برابر توانا شوند تا در امر هدایت شرایط و تصمیمگیریهایی که بر سرنوشت مشترکشان تأثیر میگذارد حضور بیابند – اصلی که دربرگیرندهی برابری سیاسی و تواناسازی دموکراتیک جمعی است.
این دو خواسته با هم درپی جامعهای هستند که بر زمینهی برابری اجتماعی و مادی، به کیفیت دموکراسی تعمیق و میدان عمل آن را وسعت میبخشد. البته مشکل در این است که نشان دهیم این اصول چگونه تحقق مییابند.
🔸 انکشاف بدیلها
دومین وظیفهی علم اجتماعی رهاییبخش این است که نظریهای جامع و معتبر دربارهی بدیلهای نهادها و ساختارهای اجتماعی موجود ارائه دهد که بتواند رنجزایی آنها را از میان بردارد یا حداقل بهطور چشمگیر کاهش دهد. این بدیلها با سه معیار مجزا برساخته و ارزیابی میشوند: جذبکنندگی، اعتبار و تحققپذیری (desirability, viability and achievability). این معیارها در نوعی سلسله مراتب جای دارند: همهی بدیلهای پسندیده دارای اعتبار، و همه بدیلهای معتبر تحققپذیر نیستند. انکشاف بدیلهای پسندیده، بدون معیارهای اعتبار یا تحققپذیری، در حوزهی نظریهی آرمانشهری اجتماعی و بیشتر در فلسفهی سیاسی تجویزی جای میگیرد. بهطور معمول چنین مباحثی از لحاظ نهادی بسیار ضعیفاند، تأکیدشان بر اعلام اصول تجریدی بجای طراحی عملی نهادها است. ازینرو بهطور مثال این فراز مارکسیستی، که کمونیسم را جامعهای بیطبقه تعریف میکند که در آن اصل «به هرکس به اندازهی نیازش، از هرکس به اندازهی تواناییاش» حاکم است، تقریباً درباره سازوکار نهادی کاربردی کردن آن خاموش بوده است. به همین ترتیب، نظریههای لیبرال عدالت به اصولی میپردازند که باید در نهادهای یک جامعهی عادلانه رعایت شوند، اما آنها را در شکل انتزاعی خود شرح دادهاند بدون آن که بطور نظاممند به ساختارهای پایدار و پابرجایی بپردازند که میبایست برای به انجام رساندن اصول طراحی گردند. همه فیلسوفان اخلاق استدلال مینمایند، «باید» مستلزم «توانستن» است – [پس] هیچ اجبار اخلاقی برای امر ناممکن وجود ندارد. ازینرو، حداقل بطور ضمنی، باور به بدیلی پسندیده برای جهان موجود، نیازمند ساختمان نهادی معتبری از لحاظ نظری است تا آن اصول را تحقق بخشد. اما در عمل در فلسفه سیاسی توجه اندکی به این موضوعات شده است. بطور مثال استدلال جان رالز (John Rawls) این است که در واژگان، «اصل آزادی» وی بر «اصل تمایز» وی مقدم است، بدون آن که هرگز به امکان تحققش در نهادهای واقعی بپردازد. گرچه از طریق مباحثی ازاین دست، به تحلیل رنگ قضاوت اخلاقی میزند. پشت هر نظریه رهاییبخشی نظریهای درباره عدالت نهفته است: تصوری از آن شرایطی که میبایست رعایت شود تا نهادهای یک جامعه عادلانه محسوب گردند.
در نقطهی مقابل، بررسی برای بدیلهای معتبر، پیشنهادهای دگرگونی ساختارهای اجتماعی موجود را میسنجد که اگر عملی گردند بهطور واقعی میتوانند به شیوهای پایدار همان برآیندهای رهاییبخش را داشته باشند که انگیزهبخش طرحشان بوده است.
شاید بهترین مثال در این زمینه برنامهریزی متمرکز باشد، که شکل کلاسیک اجرای اصول سوسیالیستی بود. سوسیالیستها معتقد بودند با اقتصاد عقلانی برنامهای از طریق طراحی نهادی برای برنامهی جامع متمرکز بجای هرجومرج بازار، جوامع رشد بسیار بیشتری خواهند داشت. اما با شگفتی، برآیندهای ناخواستهی برنامهریزی متمرکز، نتایج موردنظر را برباد داد، بهطوری که اکنون اندک مردمانی به اعتبار آن به عنوان بدیلی رهاییبخش برای سرمایهداری باور دارند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economuc_development
ادامه مقاله 👇👇👇
از عدالت است. این برداشت بر دو خواستهی هنجاری فراگیر مبتنی است که یکی به شروط عدالت اجتماعی میپردازد، و دیگری به شروط عدالت سیاسی:
🔹 عدالت اجتماعی: در یک جامعهی عادلانه باید همهی مردم دسترسی فراگیر به ابزارهای مادی و اجتماعی ضروری برای بالندگی حیات خویش را داشته باشند.
🔹 عدالت سیاسی: در یک جامعهی از وجه سیاسی عادلانه، باید مردم بهطور برابر توانا شوند تا در امر هدایت شرایط و تصمیمگیریهایی که بر سرنوشت مشترکشان تأثیر میگذارد حضور بیابند – اصلی که دربرگیرندهی برابری سیاسی و تواناسازی دموکراتیک جمعی است.
این دو خواسته با هم درپی جامعهای هستند که بر زمینهی برابری اجتماعی و مادی، به کیفیت دموکراسی تعمیق و میدان عمل آن را وسعت میبخشد. البته مشکل در این است که نشان دهیم این اصول چگونه تحقق مییابند.
🔸 انکشاف بدیلها
دومین وظیفهی علم اجتماعی رهاییبخش این است که نظریهای جامع و معتبر دربارهی بدیلهای نهادها و ساختارهای اجتماعی موجود ارائه دهد که بتواند رنجزایی آنها را از میان بردارد یا حداقل بهطور چشمگیر کاهش دهد. این بدیلها با سه معیار مجزا برساخته و ارزیابی میشوند: جذبکنندگی، اعتبار و تحققپذیری (desirability, viability and achievability). این معیارها در نوعی سلسله مراتب جای دارند: همهی بدیلهای پسندیده دارای اعتبار، و همه بدیلهای معتبر تحققپذیر نیستند. انکشاف بدیلهای پسندیده، بدون معیارهای اعتبار یا تحققپذیری، در حوزهی نظریهی آرمانشهری اجتماعی و بیشتر در فلسفهی سیاسی تجویزی جای میگیرد. بهطور معمول چنین مباحثی از لحاظ نهادی بسیار ضعیفاند، تأکیدشان بر اعلام اصول تجریدی بجای طراحی عملی نهادها است. ازینرو بهطور مثال این فراز مارکسیستی، که کمونیسم را جامعهای بیطبقه تعریف میکند که در آن اصل «به هرکس به اندازهی نیازش، از هرکس به اندازهی تواناییاش» حاکم است، تقریباً درباره سازوکار نهادی کاربردی کردن آن خاموش بوده است. به همین ترتیب، نظریههای لیبرال عدالت به اصولی میپردازند که باید در نهادهای یک جامعهی عادلانه رعایت شوند، اما آنها را در شکل انتزاعی خود شرح دادهاند بدون آن که بطور نظاممند به ساختارهای پایدار و پابرجایی بپردازند که میبایست برای به انجام رساندن اصول طراحی گردند. همه فیلسوفان اخلاق استدلال مینمایند، «باید» مستلزم «توانستن» است – [پس] هیچ اجبار اخلاقی برای امر ناممکن وجود ندارد. ازینرو، حداقل بطور ضمنی، باور به بدیلی پسندیده برای جهان موجود، نیازمند ساختمان نهادی معتبری از لحاظ نظری است تا آن اصول را تحقق بخشد. اما در عمل در فلسفه سیاسی توجه اندکی به این موضوعات شده است. بطور مثال استدلال جان رالز (John Rawls) این است که در واژگان، «اصل آزادی» وی بر «اصل تمایز» وی مقدم است، بدون آن که هرگز به امکان تحققش در نهادهای واقعی بپردازد. گرچه از طریق مباحثی ازاین دست، به تحلیل رنگ قضاوت اخلاقی میزند. پشت هر نظریه رهاییبخشی نظریهای درباره عدالت نهفته است: تصوری از آن شرایطی که میبایست رعایت شود تا نهادهای یک جامعه عادلانه محسوب گردند.
در نقطهی مقابل، بررسی برای بدیلهای معتبر، پیشنهادهای دگرگونی ساختارهای اجتماعی موجود را میسنجد که اگر عملی گردند بهطور واقعی میتوانند به شیوهای پایدار همان برآیندهای رهاییبخش را داشته باشند که انگیزهبخش طرحشان بوده است.
شاید بهترین مثال در این زمینه برنامهریزی متمرکز باشد، که شکل کلاسیک اجرای اصول سوسیالیستی بود. سوسیالیستها معتقد بودند با اقتصاد عقلانی برنامهای از طریق طراحی نهادی برای برنامهی جامع متمرکز بجای هرجومرج بازار، جوامع رشد بسیار بیشتری خواهند داشت. اما با شگفتی، برآیندهای ناخواستهی برنامهریزی متمرکز، نتایج موردنظر را برباد داد، بهطوری که اکنون اندک مردمانی به اعتبار آن به عنوان بدیلی رهاییبخش برای سرمایهداری باور دارند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economuc_development
ادامه مقاله 👇👇👇
البته اعتبار یک طرح نهادی مشخص، موضوع همه یا هیچ نیست، بلکه بهطور اساسی به شرایط گوناگون جنبی وابسته است. بهطور مثال در کشوری که از لحاظ فرهنگی، اخلاق کارِ ریشهدار و حس تعهد جمعی وجود دارد، درآمد پایهی نامشروطِ پرمایه میتواند اعتبار داشته باشد؛ اما در یک جامعهی بهشدت اتمیزهی مصرفگرا چنین نیست. یا در کشوری که پس از یک فرایند طولانی، دولت رفاه سخاوتمند برپایهی برنامههای هدفمند همافزا ساخته شده است، درآمد پایه اعتبار دارد؛ اما در جامعهای با دولت رفاه تُنکمایه و محدود چنین نیست. ازاینرو مباحث مربوط به اعتبار [بدیلی رهاییبخش]، میبایست شرایط زمینهساز کارکرد مناسب یک طرح مشخص را به حساب آورد.
انکشاف بدیلهای معتبر، راه به میان مسالهی تحققپذیری عملی آنها در شرایط موجود اجتماعی میبرد. برخی ارزش مباحث نظری درباره بدیلهای معتبر را، اگر نتوانند از لحاظ راهبردی تحققپذیر باشند، به زیر سؤال میبرند. پاسخ به چنین شکورزانی این است که عدمقطعیتها و گمانهزنیهای بسیاری پیش رو است که این امکان را نمیدهد که همهی محدودیتهای تحققپذیری بدیلها را در آینده بشناسیم. با چنین عدمقطعیتهایی، دو دلیل برای اهمیت داشتن شناختی روشن از دامنهی بدیلهای معتبر مطرح میشود. نخست، با انکشاف چنین شناختی در زمان حال، احتمالی بیشتر وجود خواهد داشت که اگر شرایط آینده موانعی بیشتر در راه آن چه اکنون ممکن مینماید ایجاد کنند، نیروهای اجتماعی پایبند به دگرگونی رهاییبخش آمادگی آن را خواهند داشت که راهبردهای عملی برای اجرای یک بدیل را تنظیم کنند. دوم، محدودیتهای عملی دربارهی این که چه چیزی تحققپذیر است، از یک وجه به باورها درباره انواع بدیلهای معتبر ممکن وابسته است. این یک نکتهی تعیینکنندهی جامعهشناسانه است: محدودیتهای اجتماعی امرِ محتمل، از باورهای مربوط به این محدودیتها مستقل نیستند. وقتی یک فیزیکدان استدلال میکند که سرعت حداکثر یک شئی دارای حد است، بیان محدودیتی عینی و ناشکستنی است که مستقل از باورهای ما دربارهی سرعت عمل میکند. در امر اجتماعی باورها درباره محدودیتها، بهطور نظاممند بر امر ممکن تأثیر میگذارد. ازینرو انکشاف روایتهای گیرا از بدیلهای معتبر، یکی از اجزای فرایند دگرگونی محدودیتهای آنها است.به هیچ وجه آسان نیست استدلالی معتبر دربارهی «امکانپذیر بودن جهانی نو» ارائه نماییم. انسانها در جوامعی پا به زندگی میگذارند که پیشتر ساخته شدهاند، قوانینشان را میآموزند و ضمن رشد خود، درونیشان میسازند. در انسانها، وظایف روزمرهی زندگی کردن و مواجهه با سوگها و شادیهای آن از پیش نهاده میشود. این ایده که جهان اجتماعی بهطور خودخواسته برای بهتر شدن از ریشه باید تغییر یابد، آنها را به تقابل میکشاند. به این دو دلیل که ارائهی بدیلی به روشنی بهتر و نیز کارآمد مشکل است؛ همچنین انگارهسازی موفقیتآمیز برای درآویختن با ساختارهای قدرت و انحصار برای ساختن بدیل سخت است. ازینرو حتا اگر کسی تشخیص مسأله و نقد نهادهای موجود را بپذیرد،طبیعیترین پاسخ احتمالاً حسی تقدیرگرایانه خواهد بود که کاری اساسی برای تغییرات واقعی نمیتوان کرد.
این تقدیرگرایی مانعی جدی در برابر کسانی است که خواهان برچیدن بیعدالتیها از جهان اجتماعی موجوداند. البته یک راهبرد ساده این است که به داشتن سناریوهای معتبر علمی برای تغییر رادیکال اجتماعی بهایی چندان ندهیم، و در عوض بکوشیم چشماندازی شوقانگیز از بدیلی دلخواه ارائه دهیم، مبتنی بر خشم از نابرابریها در جهانی که در آن زندگی میکنیم، که با امید و شور دربارهی تواناییهای بشر آمیخته باشد.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_erconomic_development
ادامه مقاله👇👇👇
انکشاف بدیلهای معتبر، راه به میان مسالهی تحققپذیری عملی آنها در شرایط موجود اجتماعی میبرد. برخی ارزش مباحث نظری درباره بدیلهای معتبر را، اگر نتوانند از لحاظ راهبردی تحققپذیر باشند، به زیر سؤال میبرند. پاسخ به چنین شکورزانی این است که عدمقطعیتها و گمانهزنیهای بسیاری پیش رو است که این امکان را نمیدهد که همهی محدودیتهای تحققپذیری بدیلها را در آینده بشناسیم. با چنین عدمقطعیتهایی، دو دلیل برای اهمیت داشتن شناختی روشن از دامنهی بدیلهای معتبر مطرح میشود. نخست، با انکشاف چنین شناختی در زمان حال، احتمالی بیشتر وجود خواهد داشت که اگر شرایط آینده موانعی بیشتر در راه آن چه اکنون ممکن مینماید ایجاد کنند، نیروهای اجتماعی پایبند به دگرگونی رهاییبخش آمادگی آن را خواهند داشت که راهبردهای عملی برای اجرای یک بدیل را تنظیم کنند. دوم، محدودیتهای عملی دربارهی این که چه چیزی تحققپذیر است، از یک وجه به باورها درباره انواع بدیلهای معتبر ممکن وابسته است. این یک نکتهی تعیینکنندهی جامعهشناسانه است: محدودیتهای اجتماعی امرِ محتمل، از باورهای مربوط به این محدودیتها مستقل نیستند. وقتی یک فیزیکدان استدلال میکند که سرعت حداکثر یک شئی دارای حد است، بیان محدودیتی عینی و ناشکستنی است که مستقل از باورهای ما دربارهی سرعت عمل میکند. در امر اجتماعی باورها درباره محدودیتها، بهطور نظاممند بر امر ممکن تأثیر میگذارد. ازینرو انکشاف روایتهای گیرا از بدیلهای معتبر، یکی از اجزای فرایند دگرگونی محدودیتهای آنها است.به هیچ وجه آسان نیست استدلالی معتبر دربارهی «امکانپذیر بودن جهانی نو» ارائه نماییم. انسانها در جوامعی پا به زندگی میگذارند که پیشتر ساخته شدهاند، قوانینشان را میآموزند و ضمن رشد خود، درونیشان میسازند. در انسانها، وظایف روزمرهی زندگی کردن و مواجهه با سوگها و شادیهای آن از پیش نهاده میشود. این ایده که جهان اجتماعی بهطور خودخواسته برای بهتر شدن از ریشه باید تغییر یابد، آنها را به تقابل میکشاند. به این دو دلیل که ارائهی بدیلی به روشنی بهتر و نیز کارآمد مشکل است؛ همچنین انگارهسازی موفقیتآمیز برای درآویختن با ساختارهای قدرت و انحصار برای ساختن بدیل سخت است. ازینرو حتا اگر کسی تشخیص مسأله و نقد نهادهای موجود را بپذیرد،طبیعیترین پاسخ احتمالاً حسی تقدیرگرایانه خواهد بود که کاری اساسی برای تغییرات واقعی نمیتوان کرد.
این تقدیرگرایی مانعی جدی در برابر کسانی است که خواهان برچیدن بیعدالتیها از جهان اجتماعی موجوداند. البته یک راهبرد ساده این است که به داشتن سناریوهای معتبر علمی برای تغییر رادیکال اجتماعی بهایی چندان ندهیم، و در عوض بکوشیم چشماندازی شوقانگیز از بدیلی دلخواه ارائه دهیم، مبتنی بر خشم از نابرابریها در جهانی که در آن زندگی میکنیم، که با امید و شور دربارهی تواناییهای بشر آمیخته باشد.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_erconomic_development
ادامه مقاله👇👇👇
بارها این اندیشهورزی آرزومندانهی فرمند، نیروی محرک قدرتمندی را آفریده است. اما امکان ایجاد مبانی لازم برای دگرگونی جهان را با تولید یک بدیل پایدار رهاییبخش فراهم نمیکند. تاریخ پر است از پیروزیهای قهرمانانه بر ساختارهای سرکوبگر موجود، که اما شوربختانه به ساختمان اشکال جدید سلطه و نابرابری انجامیده است. ازینرو وظیفهی دوم علوم اجتماعی رهاییبخش، انکشاف دادن هرچه نظاممندترِ ایدهی نهادهای بدیل معتبر، با اتکا به علم است.
انکشاف نظریههای جامعی درباره بدیلهای قابلتحقق، کانون فعالیت عملی در راهبردهای تغییر اجتماعی است. اما این عملی است مشکل، نهتنها به این خاطر که ارزیابی تحققپذیری به اندیشهی آرزوپرور آسیب میزند؛ بلکه به این دلیل هم که شرایط آینده که بر پیشبینیهای هر راهبرد بلندمدتی تأثیر میگذارند بسیار ناروشناند. همانند مورد اعتبار، و بیش از آن تحققپذیری، با یک دوتایی ساده [درست یا نادرست] روبرو نیستیم: پروژههای متفاوت دگرگونی نهادی دارای پیشبینیهای متفاوتی برای هنگام به اجرا درآمدن هستند. احتمال این که یک بدیل معتبر در یک مقطع در آینده عملی گردد به دو نوع فرایند بستگی دارد. نخست، به راهبردهایی که آگاهانه دنبال میشوند و قدرت نسبی کنشگران اجتماعی که با بدیل مطروحه موافق یا مخالفاند. دوم، به مسیر حرکت در طول زمان در دامنهای گسترده از شرایط ساختاری اجتماعی، که بر این فرصتهای راهبردی موفقیت تأثیر میگذارند. این مسیر بهنوبهی خود تا حدی برساختهی تأثیرات غیرعمدی انباشتشوندهی فعالیت بشر است، اما همچنین نتیجهی راهبردهای آگاهانهی کنشگرانی است که خواهان دگرگونی شرایط فعالیت خویشاند. بدینترتیب تحققپذیری یک بدیل به میزان جامعیت و جذابیت آن وابسته است، راهبردهایی همهجانبه باید تنظیم شود که هم به ایجاد شرایط برای عملی شدن بدیلها در آینده کمک نماید، و هم توانایی تحرکبخشیدن به نیروهای اجتماعی لازم را در چنان شرایطی برای پشتیبانی از آن بدیل داشته باشد.
🔸نظریهای برای دگرگونسازی
انکشاف شناخت این مسایل، هدف سومین وظیفهی عام علم اجتماعی رهاییبخش است: نظریهی گذار. به علم اجتماعی رهاییبخش میتوان بهمثابه سفری از حال به آینده نگریست: نقد جامعه گویای آن است که چرا میخواهیم از جهانی که در آن میزییم فراتر رویم؛ نظریهی بدیلها به ما میگوید به کجا میخواهیم برویم؛ و نظریهی دگرگونسازی از چگونگی رسیدن از اینجا به آنجا سخن میگوید. این [چگونگی] با مسائلی سخت و درهمآمیخته روبرو است: یک نظریهی سازوکار بازتولید اجتماعی که ساختارهای موجود قدرت و انحصار را حفظ میکند؛ یک نظریهی تضادها، محدودیتها و شکافهای درون چنین نظامهایی، که میتواند فضای لازم برای راهبردهای دگرگونساز اجتماعی را بگشاید؛ یک نظریهی پویایی توسعهبخش نظام [موجود] که شرایط را در طول زمان برای چنین راهبردهایی تغییر میدهد؛ و بهطور حیاتی، یک نظریهی راهبردهای تغییر خود راهبردها.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
انکشاف نظریههای جامعی درباره بدیلهای قابلتحقق، کانون فعالیت عملی در راهبردهای تغییر اجتماعی است. اما این عملی است مشکل، نهتنها به این خاطر که ارزیابی تحققپذیری به اندیشهی آرزوپرور آسیب میزند؛ بلکه به این دلیل هم که شرایط آینده که بر پیشبینیهای هر راهبرد بلندمدتی تأثیر میگذارند بسیار ناروشناند. همانند مورد اعتبار، و بیش از آن تحققپذیری، با یک دوتایی ساده [درست یا نادرست] روبرو نیستیم: پروژههای متفاوت دگرگونی نهادی دارای پیشبینیهای متفاوتی برای هنگام به اجرا درآمدن هستند. احتمال این که یک بدیل معتبر در یک مقطع در آینده عملی گردد به دو نوع فرایند بستگی دارد. نخست، به راهبردهایی که آگاهانه دنبال میشوند و قدرت نسبی کنشگران اجتماعی که با بدیل مطروحه موافق یا مخالفاند. دوم، به مسیر حرکت در طول زمان در دامنهای گسترده از شرایط ساختاری اجتماعی، که بر این فرصتهای راهبردی موفقیت تأثیر میگذارند. این مسیر بهنوبهی خود تا حدی برساختهی تأثیرات غیرعمدی انباشتشوندهی فعالیت بشر است، اما همچنین نتیجهی راهبردهای آگاهانهی کنشگرانی است که خواهان دگرگونی شرایط فعالیت خویشاند. بدینترتیب تحققپذیری یک بدیل به میزان جامعیت و جذابیت آن وابسته است، راهبردهایی همهجانبه باید تنظیم شود که هم به ایجاد شرایط برای عملی شدن بدیلها در آینده کمک نماید، و هم توانایی تحرکبخشیدن به نیروهای اجتماعی لازم را در چنان شرایطی برای پشتیبانی از آن بدیل داشته باشد.
🔸نظریهای برای دگرگونسازی
انکشاف شناخت این مسایل، هدف سومین وظیفهی عام علم اجتماعی رهاییبخش است: نظریهی گذار. به علم اجتماعی رهاییبخش میتوان بهمثابه سفری از حال به آینده نگریست: نقد جامعه گویای آن است که چرا میخواهیم از جهانی که در آن میزییم فراتر رویم؛ نظریهی بدیلها به ما میگوید به کجا میخواهیم برویم؛ و نظریهی دگرگونسازی از چگونگی رسیدن از اینجا به آنجا سخن میگوید. این [چگونگی] با مسائلی سخت و درهمآمیخته روبرو است: یک نظریهی سازوکار بازتولید اجتماعی که ساختارهای موجود قدرت و انحصار را حفظ میکند؛ یک نظریهی تضادها، محدودیتها و شکافهای درون چنین نظامهایی، که میتواند فضای لازم برای راهبردهای دگرگونساز اجتماعی را بگشاید؛ یک نظریهی پویایی توسعهبخش نظام [موجود] که شرایط را در طول زمان برای چنین راهبردهایی تغییر میدهد؛ و بهطور حیاتی، یک نظریهی راهبردهای تغییر خود راهبردها.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
Telegram
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
امیر رزاقی دکتری جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
📄 #مغزهای_کوچک_زنگ_زده
✍#مجتبی_لشکربلوکی
بگذارید اول نگاه کنیم که در دنیا چه تغییری رخ داده. بعد می آییم سراغ خودمان. قبلا شرکت های بزرگ واحدهای تحقیق و توسعه داخلی داشتند و به آن می بالیدند و البته مزیت رقابتی شان هم بود. مثلا شرکت آی.بی.ام (که برادر بزرگ صنعت فناوری اطلاعات جهان محسوب میشود) تحقیقات سنگین انجام می داد و سود خوبی هم می کرد. اما امروزه داستان عوض شده است! شرکتهای پیشرو در کنار تحقیق و توسعه داخلی، توجه زیادی به بیرون دارند.
بد نیست یک نمونه را با هم بررسی کنیم: شرکت لوسنت تکنولوژی مالک بیشترین سهام آزمایشگاههای تحقیقاتی بل پس از جدا شدن از شرکت ای.تی.اند.تی (AT&T) بود. قرن بیستم، آزمایشگاههای تحقیقاتی بل قطعا برترین واحد تحقیقات در صنایع تجهیزات مخابراتی بود. اما شرکت دیگری وجود داشت به نام سیسکو! سیسکو فاقد آزمایشگاههای مدرن و قابلیتهای درونی تحقیق و توسعه مانند آزمایشگاههای بل بود رقابتی بسیار نزدیکی با شرکت لوسنت داشت و گاهی از این شرکت پیشی میگرفت. چه اتفاقی افتاد؟
هر دو شرکت سیسکو و لوسنت در یک صنعت فعالیت میکردند اما دارای استراتژیهای متفاوتی در زمینه نوآوری بودند. شرکت لوسنت منابع عظیمی از ظرفیتهای خود را به تحقیق و توسعه داخلی (همه چیز را خودم تولید کنم) بود. اما آن طرف سیسکو استراتژی متفاوتی داشت، این شرکت هر فناوری را که نیاز داشت از خارج از مجموعه خود بدست میآورد که عموما حاصل همکاری با یا خرید شرکت های کوچک فناور بود. از قضا برخی از همین شرکت ها توسط کارکنان قدیمی شرکت لوسنت راهاندازی شده بودند (سایت تجاری سازی فناوری نانو مچ).
آنچه خواندیم نمونه از نوآوری باز است. نوآوری باز به زبان ساده این است که ما در جستجوی نوآوری در سطح محصولات، فرآیندها و کسب وکار هستیم. همه این نوآوری ها که به ذهن/عقل ما نمی رسد! همچنین نمیتوانیم همه ایده های نوآورانه را عملیاتی کنیم. پس مرزها را باز می کنیم و با دیگران همکاری می کنیم. این می شود هم آفرینی! دو نوع نوآوری باز وجود دارد.
◽️نوآوری باز از داخل به بیرون: ایده و دانش از درون مجموعه شما به بیرون منتقل و منجر به نوآوری می شود.
◽️نوآوری باز از بیرون به درون: ایده و دانش، از بیرون به داخل جذب میشوند.
در نوآوری بسته همه کارها درون مجموعه و توسط خود مجموعه انجام می شود. شما در نوآوری باز می توانید با گروه های زیر همکاری کنید و نوآوری ایجاد کنید؛ مصرفکنندهها و مشتریها؛ تأمینکنندهها؛ دانشگاهها و سازمانهای تحقیقاتی؛ رقبا؛ مخترعین؛ استارتاپها و مشاوران تکنیکی.
نوآوری باز یعنی باز کردن مرزها برای همکاری با دیگران برای هم آفرینی در محصولات، فرایندها و کسب وکارها با و از طریق دیگران.
یک یادآوری مهم: قرار نیست همه امور را از طریق نوآوری باز پیش ببریم. در برخی حوزه ها و زمینه ها، قطعا باید از همان روش نوآوری متعارف (یا به اصطلاح بسته) استفاده کرد.
🔹 تجویز راهبردی:
وقتی شما مرزهای سازمان و کشورت را می بندی، وقتی با دیگران، تبادل ایده و نوآوری و فناوری نداری، وقتی در کلوب بزرگان دنیا عضویت نداری، وقتی تمام انتصاباتت از دور و بری هایت است. وقتی درب اتاقت، سازمانت و دانشگاهت را به روی دیگران می بندی، بعد از مدتی هر چقدر هم باهوش باشی میشوی یک «مغز کوچک زنگ زده». اندازه مغز ما، به اندازه جهان ماست. دقیق تر بگویم: وسعت فهم ما به اندازه وسعت شبکه ماست. شبکه کوچک، مغز کوچک تولید می کند. وقتی با استارتآپها، های تکها، بیگتکها، زنان و مردان بزرگ تعامل نمی کنی، زنگ میزنی!
بسیاری را به دلایل امنیتی و غیرامنيتی و ایدئولوژیک کنار میگذاریم. محدود مواردی هم که ما میخواهیم با آن ها ارتباط برقرار کنیم به خاطر تحریم ها پذیرفته نمی شویم.
چند دانشگاه «واقعا» بین المللی در ایران داریم؟ چند استاد غیرایرانی جهانتراز در ایران فعالیت میکنند؟ چند پروژه مشترک تحقیقاتی جدی با ده شرکت هایتک دنیا داریم؟ چند شرکت ایرانی در بازارهای بورس جهانی لیست شده اند (پذیرفته شده اند)؟ کدامیک از ده شرکت برتر جهان در ایران کارخانه، آموزشگاه، آزمایشگاه اصلا نه یک کارگاه ساده صد نفره دارند؟ جواب همه این سوالات آیا عددی غیر از «صفر» است؟ سخت امیدوارم که باشد!
این ایده بیمارگونه که همه چیز را خودمان اختراع و تولید کنیم بسیار خطرناک است. قرار نیست همه چیز را خودمان تولید کنیم. اصلا در 95% موارد مهم نیست که چه چیزی را خودمان تولید کنیم. مهم این است که منفعتش به جیب چه کسی می رود؟ جهان تغییر کرده و مغزهای کوچک زنگ زده هر روز که دیرتر غار تنهایی خود را ترک کنند، بیشتر عقب می مانند.
سرآغاز نوآوری باز، ذهن باز و مغز باز است!
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
✍#مجتبی_لشکربلوکی
بگذارید اول نگاه کنیم که در دنیا چه تغییری رخ داده. بعد می آییم سراغ خودمان. قبلا شرکت های بزرگ واحدهای تحقیق و توسعه داخلی داشتند و به آن می بالیدند و البته مزیت رقابتی شان هم بود. مثلا شرکت آی.بی.ام (که برادر بزرگ صنعت فناوری اطلاعات جهان محسوب میشود) تحقیقات سنگین انجام می داد و سود خوبی هم می کرد. اما امروزه داستان عوض شده است! شرکتهای پیشرو در کنار تحقیق و توسعه داخلی، توجه زیادی به بیرون دارند.
بد نیست یک نمونه را با هم بررسی کنیم: شرکت لوسنت تکنولوژی مالک بیشترین سهام آزمایشگاههای تحقیقاتی بل پس از جدا شدن از شرکت ای.تی.اند.تی (AT&T) بود. قرن بیستم، آزمایشگاههای تحقیقاتی بل قطعا برترین واحد تحقیقات در صنایع تجهیزات مخابراتی بود. اما شرکت دیگری وجود داشت به نام سیسکو! سیسکو فاقد آزمایشگاههای مدرن و قابلیتهای درونی تحقیق و توسعه مانند آزمایشگاههای بل بود رقابتی بسیار نزدیکی با شرکت لوسنت داشت و گاهی از این شرکت پیشی میگرفت. چه اتفاقی افتاد؟
هر دو شرکت سیسکو و لوسنت در یک صنعت فعالیت میکردند اما دارای استراتژیهای متفاوتی در زمینه نوآوری بودند. شرکت لوسنت منابع عظیمی از ظرفیتهای خود را به تحقیق و توسعه داخلی (همه چیز را خودم تولید کنم) بود. اما آن طرف سیسکو استراتژی متفاوتی داشت، این شرکت هر فناوری را که نیاز داشت از خارج از مجموعه خود بدست میآورد که عموما حاصل همکاری با یا خرید شرکت های کوچک فناور بود. از قضا برخی از همین شرکت ها توسط کارکنان قدیمی شرکت لوسنت راهاندازی شده بودند (سایت تجاری سازی فناوری نانو مچ).
آنچه خواندیم نمونه از نوآوری باز است. نوآوری باز به زبان ساده این است که ما در جستجوی نوآوری در سطح محصولات، فرآیندها و کسب وکار هستیم. همه این نوآوری ها که به ذهن/عقل ما نمی رسد! همچنین نمیتوانیم همه ایده های نوآورانه را عملیاتی کنیم. پس مرزها را باز می کنیم و با دیگران همکاری می کنیم. این می شود هم آفرینی! دو نوع نوآوری باز وجود دارد.
◽️نوآوری باز از داخل به بیرون: ایده و دانش از درون مجموعه شما به بیرون منتقل و منجر به نوآوری می شود.
◽️نوآوری باز از بیرون به درون: ایده و دانش، از بیرون به داخل جذب میشوند.
در نوآوری بسته همه کارها درون مجموعه و توسط خود مجموعه انجام می شود. شما در نوآوری باز می توانید با گروه های زیر همکاری کنید و نوآوری ایجاد کنید؛ مصرفکنندهها و مشتریها؛ تأمینکنندهها؛ دانشگاهها و سازمانهای تحقیقاتی؛ رقبا؛ مخترعین؛ استارتاپها و مشاوران تکنیکی.
نوآوری باز یعنی باز کردن مرزها برای همکاری با دیگران برای هم آفرینی در محصولات، فرایندها و کسب وکارها با و از طریق دیگران.
یک یادآوری مهم: قرار نیست همه امور را از طریق نوآوری باز پیش ببریم. در برخی حوزه ها و زمینه ها، قطعا باید از همان روش نوآوری متعارف (یا به اصطلاح بسته) استفاده کرد.
🔹 تجویز راهبردی:
وقتی شما مرزهای سازمان و کشورت را می بندی، وقتی با دیگران، تبادل ایده و نوآوری و فناوری نداری، وقتی در کلوب بزرگان دنیا عضویت نداری، وقتی تمام انتصاباتت از دور و بری هایت است. وقتی درب اتاقت، سازمانت و دانشگاهت را به روی دیگران می بندی، بعد از مدتی هر چقدر هم باهوش باشی میشوی یک «مغز کوچک زنگ زده». اندازه مغز ما، به اندازه جهان ماست. دقیق تر بگویم: وسعت فهم ما به اندازه وسعت شبکه ماست. شبکه کوچک، مغز کوچک تولید می کند. وقتی با استارتآپها، های تکها، بیگتکها، زنان و مردان بزرگ تعامل نمی کنی، زنگ میزنی!
بسیاری را به دلایل امنیتی و غیرامنيتی و ایدئولوژیک کنار میگذاریم. محدود مواردی هم که ما میخواهیم با آن ها ارتباط برقرار کنیم به خاطر تحریم ها پذیرفته نمی شویم.
چند دانشگاه «واقعا» بین المللی در ایران داریم؟ چند استاد غیرایرانی جهانتراز در ایران فعالیت میکنند؟ چند پروژه مشترک تحقیقاتی جدی با ده شرکت هایتک دنیا داریم؟ چند شرکت ایرانی در بازارهای بورس جهانی لیست شده اند (پذیرفته شده اند)؟ کدامیک از ده شرکت برتر جهان در ایران کارخانه، آموزشگاه، آزمایشگاه اصلا نه یک کارگاه ساده صد نفره دارند؟ جواب همه این سوالات آیا عددی غیر از «صفر» است؟ سخت امیدوارم که باشد!
این ایده بیمارگونه که همه چیز را خودمان اختراع و تولید کنیم بسیار خطرناک است. قرار نیست همه چیز را خودمان تولید کنیم. اصلا در 95% موارد مهم نیست که چه چیزی را خودمان تولید کنیم. مهم این است که منفعتش به جیب چه کسی می رود؟ جهان تغییر کرده و مغزهای کوچک زنگ زده هر روز که دیرتر غار تنهایی خود را ترک کنند، بیشتر عقب می مانند.
سرآغاز نوآوری باز، ذهن باز و مغز باز است!
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
Telegram
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
امیر رزاقی دکتری جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
یک انسان خردگرا چه ویژگی هایی دارد؟
به چه کسی خردگرا می گویند؟
کارل پوپر معتقد است" یک خردگرا شخصی است که برای او یادگیری از اثبات حقانیت خود مهم تر است، کسی که مایل به یادگیری از دیگران است، نه فقط با مصادره عقاید دیگران بلکه با اجازه رضایتمندانه به دیگران برای نقد عقاید خود و علاقه به نقد عقاید دیگران در پی کشف آن چیزی است که به حقیقت نزدیک تر است.
یک خردگرای واقعی فکر نمی کند که وی یا هر کس دیگر حقیقت را در اختیار دارد. در این اندیشه هم نیست که صرف انتقاد هم او را در دست یافتن به عقاید جدید کمک می کند. اما قطعا فکر می کند فقط بحث انتقادی می تواند به ما در جدا ساختن دوغ از دوشاب یاری رساند. فقط بحث انتقادی می تواند بلوغ لازم را به ما بدهد تا یک عقیده را از جهات بیشتری ببینیم و داوری درستی نسبت به آن داشته باشیم...
رویکرد خردگرایان را می توان به شکل زیر توصیف کرد:
"شاید من اشتباه می کنم و شما بر حق هستید. در هر حال هر دو ما می توانیم امیدوار باشیم که بعد از این بحث، هر دو، مسائل را روشن تر از قبل ببینیم و این فقط تا زمانی است که به خاطر داشته باشیم، نزدیک شدن ما به حقیقت مهم تر از آن است که کدام یک بر حق هستیم.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
به چه کسی خردگرا می گویند؟
کارل پوپر معتقد است" یک خردگرا شخصی است که برای او یادگیری از اثبات حقانیت خود مهم تر است، کسی که مایل به یادگیری از دیگران است، نه فقط با مصادره عقاید دیگران بلکه با اجازه رضایتمندانه به دیگران برای نقد عقاید خود و علاقه به نقد عقاید دیگران در پی کشف آن چیزی است که به حقیقت نزدیک تر است.
یک خردگرای واقعی فکر نمی کند که وی یا هر کس دیگر حقیقت را در اختیار دارد. در این اندیشه هم نیست که صرف انتقاد هم او را در دست یافتن به عقاید جدید کمک می کند. اما قطعا فکر می کند فقط بحث انتقادی می تواند به ما در جدا ساختن دوغ از دوشاب یاری رساند. فقط بحث انتقادی می تواند بلوغ لازم را به ما بدهد تا یک عقیده را از جهات بیشتری ببینیم و داوری درستی نسبت به آن داشته باشیم...
رویکرد خردگرایان را می توان به شکل زیر توصیف کرد:
"شاید من اشتباه می کنم و شما بر حق هستید. در هر حال هر دو ما می توانیم امیدوار باشیم که بعد از این بحث، هر دو، مسائل را روشن تر از قبل ببینیم و این فقط تا زمانی است که به خاطر داشته باشیم، نزدیک شدن ما به حقیقت مهم تر از آن است که کدام یک بر حق هستیم.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
Telegram
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
امیر رزاقی دکتری جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
🔸 مصرف فرهنگی ایرانیان در سال ۱۳۹۹ چقدر بود؟
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#اسلاوی_ژیژک
#ضدکاپیتالیسم نمایی
زیرنویس
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصاری و توسعه
@sociology_economic_development
#ضدکاپیتالیسم نمایی
زیرنویس
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصاری و توسعه
@sociology_economic_development
🔸#تفسیر_مهم_مارکس از دو مقوله #عشق و #پول:
پول وفاداری را به خیانت،عشق را به نفرت،نفرت را به عشق ،فضیلت را به شرارت ،شرارت را به فضیلت،خدمتکار را به ارباب ،ارباب را به خدمتکار ،حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل می کند.
.......
اگر انسان ،انسان باشد و روابطش با جهان روابطی انسانی ،آنگاه می توان عشق را فقط با عشق،اعتماد را با اعتماد و ...رد و بدل کرد.اگر بخواهیم از هنر لذت ببریم ،باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
پول وفاداری را به خیانت،عشق را به نفرت،نفرت را به عشق ،فضیلت را به شرارت ،شرارت را به فضیلت،خدمتکار را به ارباب ،ارباب را به خدمتکار ،حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل می کند.
.......
اگر انسان ،انسان باشد و روابطش با جهان روابطی انسانی ،آنگاه می توان عشق را فقط با عشق،اعتماد را با اعتماد و ...رد و بدل کرد.اگر بخواهیم از هنر لذت ببریم ،باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
📄 #حاکم_دوبی_چه_مي_گويد؟
✍️ #حسين_معين_آبادي
افکار و دستاوردهای شیخ محمد بن راشد امیر دوبی به عنوان یکی از امیرنشین های هفتگانه امارات متحده عربی جالب توجه است. بن راشد در کتاب خود به مبانی نظری مدیریتی و مسئولیت رهبر می پردازد و چگونگی توسعه دوبی و پیشینه فقیر این امارت، تجربه خود و نیاکان ش برای چگونگی توسعه این منطقه را به تصویر می کشد.
🔸فرصت اشتباه کردن دادیم
افراد که ناامید شوند، کاری انجام نمی دهند زیرا بزرگترین سرمایه یک کشور انسان های آن جامعه هستند. برای تربیت انسان ها باید هزینه کرد و اجازه داد تا کار کنند و اشتباه جزئی از کار است. نباید بابت اشتباه افراد، کاری بکنیم که آنها بترسند و قوه ابتکارشان خدشه ببیند.
اگر یک نفر از 8 کار 6 کار را درست انجام داد او فرد موفقی است. بر همین اساس من سازمانی را تاسیس کرده ام بنام” سازمان جوانان” که برای توسعه طرح های ابتکاری اقتصادی جوانان تا 90 % سرمایه مورد نیازش را تامین می کند و این سازمان به جوانان فرصت ابتکار، آموزش و اشتباه کردن را می دهد.
🔹از فساد اداری غفلت نکردیم
ما معتقدیم فقدان فساد دولتی از عوامل عمده جذب سرمایه و فعالیت شرکت های خارجی است. هر گاه دولتی فاسد باشد، شرکت های بین المللی علاقه ای به سرمایه گذاری در آن کشور را ندارند، بر همین اساس به صورت جدی با فساد مقابله کردیم و شرایط را برای ارسال گزارش فساد و برخورد با مفسدین مهیا کردیم.
🔸به همه فرصت رقابت دادیم
🔹به جای پول مردم از ظرفیت مردم استفاده کردیم
برخلاف تصور، عامل توسعه نه پول است نه منابع، بلکه مهمترین سرمایه یک کشور مردمان آن کشور است و رهبر وظیفه دارد تا به نحو مطلوب از ظرفیت مردم خود استفاده کند و کشور را به توسعه برساند وگرنه عملش بی حاصل است
🔸برای سرمایه گذاران خارجی، معافیت مالیاتی تعیین کردیم
این معافیت ها عبارتند از:
عدم وجود مالیات بر سود شرکت ها ،عدم وجود مالیات بر درآمد، عدم وجود کسری مالیاتی از سرمایه،عدم وجود مالیات بر سود سرمایه گذاری، عدم وجود مالیات بر تبدیل ارزهای مختلف، عدم وجود مانع تجاری، عوارض وارداتی در سطح پایین با نسبت 5 % به همراه استثناهای زیاد، حق مالکیت 100%در مناطق آزاد مثل جبل علی. این اقدامات باعث شده است که 4 هزار شرکت از 100 دولت جهان در دوبی سرمایه گذاری کنند.
امنیت مهمترین ویژگی امارات است و تاکنون بیش از 100 دولت در دوبی سرمایه گذاری کرده و 4 هزار شرکت خارجی در این کشور مشغول به کار هستند.
🔹مسئله ما توسعه بود، نه تنبیه مردم
مهمترین مسئله رهبر، توسعه کشور است و مهم ترین بخش توسعه، توسعه اقتصادی است. بر همین اساس لازم است دوبی علاوه بر مرکز اقتصادی خاورمیانه به مرکز اقتصادی جهان تبدیل شود. تجربه ما در دوبی نشان داد که از یک محیط سخت طبیعی می توان یک شهر در اندازه استاندارد جهانی و جذاب برای زندگی ساخت و این مهم بدست نیامد مگر دست گذاشتن روی توانایی های افراد و گذشت از اشتباهات
برای بهبود وضعیت عمومی خاورمیانه باید این منطقه را به مرکزی اقتصادی تبدیل کرد. تاکید اسلام بر صلح است. زیرا هیچ کس در جنگ برنده نیست. بر همین اساس باید میان اسرائیل و اعراب صلح حاصل شود. آرزوی من خواندن نماز در بیت المقدس است.
🔸از نفت فروشی به تجارت روی آوردیم
برخلاف گذشته امروزه نفت نقش کلیدی در اقتصاد ما ندارد. و شرکت های تولیدی و خدماتی ما بیشترین درآمد را دارند به طوری که هواپیمایی امارات که در سال 1985 با دو هواپیمای اجاره ای افتتاح شد به علت مدیریت موفق، پس از حوادث 11 سپتامبر که تمامی خطوط هوایی با کاهش درآمد روبرو بود این خط هوایی سود آوری داشت.
🔹پیروز صلح بودیم نه جنگ
فقدان هدف منجر به بی انگیزگی می شود. ما معتقدیم باید تمامی اختلافات خود را با صلح و دوستی حل کنیم زیرا در جنگ برنده واقعی وجود ندارد و بازنده جنگ، در تلافی شکست، جنگ دیگری راه می اندازد. قرآن و احادیث پیامبر همه را به صلح دعوت می کند. آنان که بدنبال جنگ و درگیری هستند، قرآن را خوب نخوانده اند. عرب در گذشته تاریخ بسیار درخشانی داشته است اما همه اینها متعلق به گذشته است و لازم است امروزه هم سرآمد جهان باشد و منطق حاکم بر جهان امروز، توسعه است
🔸از مدل های اقتصادی موفق جهان الگو برداری کردیم
بر علم و دانش، تکنولوژی و مدیریت و رشد اقتصادی تاکید ویژه دارم زیرا زمانی که فرد بخواهد پروژه ای را اجرا کند نیاز به پول دارد.باید با تمامی دنیا مبادلات اقتصادی داشته باشیم اما لازم نیست مدل های سیاسی و یا حتی نوع حکومت دمکراتیک آنها را الگو برداری کنیم زیرا هر ملتی ارزش های خاص خود را دارد
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
✍️ #حسين_معين_آبادي
افکار و دستاوردهای شیخ محمد بن راشد امیر دوبی به عنوان یکی از امیرنشین های هفتگانه امارات متحده عربی جالب توجه است. بن راشد در کتاب خود به مبانی نظری مدیریتی و مسئولیت رهبر می پردازد و چگونگی توسعه دوبی و پیشینه فقیر این امارت، تجربه خود و نیاکان ش برای چگونگی توسعه این منطقه را به تصویر می کشد.
🔸فرصت اشتباه کردن دادیم
افراد که ناامید شوند، کاری انجام نمی دهند زیرا بزرگترین سرمایه یک کشور انسان های آن جامعه هستند. برای تربیت انسان ها باید هزینه کرد و اجازه داد تا کار کنند و اشتباه جزئی از کار است. نباید بابت اشتباه افراد، کاری بکنیم که آنها بترسند و قوه ابتکارشان خدشه ببیند.
اگر یک نفر از 8 کار 6 کار را درست انجام داد او فرد موفقی است. بر همین اساس من سازمانی را تاسیس کرده ام بنام” سازمان جوانان” که برای توسعه طرح های ابتکاری اقتصادی جوانان تا 90 % سرمایه مورد نیازش را تامین می کند و این سازمان به جوانان فرصت ابتکار، آموزش و اشتباه کردن را می دهد.
🔹از فساد اداری غفلت نکردیم
ما معتقدیم فقدان فساد دولتی از عوامل عمده جذب سرمایه و فعالیت شرکت های خارجی است. هر گاه دولتی فاسد باشد، شرکت های بین المللی علاقه ای به سرمایه گذاری در آن کشور را ندارند، بر همین اساس به صورت جدی با فساد مقابله کردیم و شرایط را برای ارسال گزارش فساد و برخورد با مفسدین مهیا کردیم.
🔸به همه فرصت رقابت دادیم
🔹به جای پول مردم از ظرفیت مردم استفاده کردیم
برخلاف تصور، عامل توسعه نه پول است نه منابع، بلکه مهمترین سرمایه یک کشور مردمان آن کشور است و رهبر وظیفه دارد تا به نحو مطلوب از ظرفیت مردم خود استفاده کند و کشور را به توسعه برساند وگرنه عملش بی حاصل است
🔸برای سرمایه گذاران خارجی، معافیت مالیاتی تعیین کردیم
این معافیت ها عبارتند از:
عدم وجود مالیات بر سود شرکت ها ،عدم وجود مالیات بر درآمد، عدم وجود کسری مالیاتی از سرمایه،عدم وجود مالیات بر سود سرمایه گذاری، عدم وجود مالیات بر تبدیل ارزهای مختلف، عدم وجود مانع تجاری، عوارض وارداتی در سطح پایین با نسبت 5 % به همراه استثناهای زیاد، حق مالکیت 100%در مناطق آزاد مثل جبل علی. این اقدامات باعث شده است که 4 هزار شرکت از 100 دولت جهان در دوبی سرمایه گذاری کنند.
امنیت مهمترین ویژگی امارات است و تاکنون بیش از 100 دولت در دوبی سرمایه گذاری کرده و 4 هزار شرکت خارجی در این کشور مشغول به کار هستند.
🔹مسئله ما توسعه بود، نه تنبیه مردم
مهمترین مسئله رهبر، توسعه کشور است و مهم ترین بخش توسعه، توسعه اقتصادی است. بر همین اساس لازم است دوبی علاوه بر مرکز اقتصادی خاورمیانه به مرکز اقتصادی جهان تبدیل شود. تجربه ما در دوبی نشان داد که از یک محیط سخت طبیعی می توان یک شهر در اندازه استاندارد جهانی و جذاب برای زندگی ساخت و این مهم بدست نیامد مگر دست گذاشتن روی توانایی های افراد و گذشت از اشتباهات
برای بهبود وضعیت عمومی خاورمیانه باید این منطقه را به مرکزی اقتصادی تبدیل کرد. تاکید اسلام بر صلح است. زیرا هیچ کس در جنگ برنده نیست. بر همین اساس باید میان اسرائیل و اعراب صلح حاصل شود. آرزوی من خواندن نماز در بیت المقدس است.
🔸از نفت فروشی به تجارت روی آوردیم
برخلاف گذشته امروزه نفت نقش کلیدی در اقتصاد ما ندارد. و شرکت های تولیدی و خدماتی ما بیشترین درآمد را دارند به طوری که هواپیمایی امارات که در سال 1985 با دو هواپیمای اجاره ای افتتاح شد به علت مدیریت موفق، پس از حوادث 11 سپتامبر که تمامی خطوط هوایی با کاهش درآمد روبرو بود این خط هوایی سود آوری داشت.
🔹پیروز صلح بودیم نه جنگ
فقدان هدف منجر به بی انگیزگی می شود. ما معتقدیم باید تمامی اختلافات خود را با صلح و دوستی حل کنیم زیرا در جنگ برنده واقعی وجود ندارد و بازنده جنگ، در تلافی شکست، جنگ دیگری راه می اندازد. قرآن و احادیث پیامبر همه را به صلح دعوت می کند. آنان که بدنبال جنگ و درگیری هستند، قرآن را خوب نخوانده اند. عرب در گذشته تاریخ بسیار درخشانی داشته است اما همه اینها متعلق به گذشته است و لازم است امروزه هم سرآمد جهان باشد و منطق حاکم بر جهان امروز، توسعه است
🔸از مدل های اقتصادی موفق جهان الگو برداری کردیم
بر علم و دانش، تکنولوژی و مدیریت و رشد اقتصادی تاکید ویژه دارم زیرا زمانی که فرد بخواهد پروژه ای را اجرا کند نیاز به پول دارد.باید با تمامی دنیا مبادلات اقتصادی داشته باشیم اما لازم نیست مدل های سیاسی و یا حتی نوع حکومت دمکراتیک آنها را الگو برداری کنیم زیرا هر ملتی ارزش های خاص خود را دارد
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
📄 #بحران_آب_در_بستر_گفتمان_دانشگاهی_آب
✍️ #بیت_الله_محمودی
این روزها با عمومی شدن بحران آب در حوزه آبریز زاینده رود، اصطلاحات و مفاهیمی چون خشکسالی، مصارف صنعتی، مصارف کشاورزی، حقابه، انتقال آب، مدیریت آب و ...، که روزی در محافل دانشگاهی-تخصصی و مدیریتی رواج داشت و پس از آن سر از محافل سیاسی درآورد، وارد حوزه عمومی و حتی محافل خانوادگی شده است. در واقع با بحرانی شدن مسئله آب، موضوع آب از جلوه و قالب محصور شده ای به نام تخصص خارج و وارد چشم انداز وسیع اجتماعی، سیاسی و امنیتی شده است.
تبدیل مسئله آب به بحرانی ملی، از جنبه ها و ابعاد مختلف قابل روایت است. یکی از مهمترین ریشه های شکل گیری مسئله آب و بستر سازی برای تبدیل آن به بحران ملی، "گفتمان دانشگاهی" حاکم بر توصیف، تبیین و ساختارمند کردن نحوه مواجهه با آب و مدیریت کردن آن در کشور است.
گفتمان دانشگاهی آب از تخصصی سازی موضوع آب در چشم انداز رشته ای نشأت می گیرد. جایی که شناخت و بهره گیری از آب در قالب رشته هایی چون مهندسی آب در دانشکده های کشاورزی، مهندسی عمران آب در دانشکده های فنی و مهندسی آبخیزداری در دانشکده های منابع طبیعی تدریس و پژوهش می شود. گفتمان یاد شده سه ویژگی اصلی دارد که هر سه بستری نیرومند برای شکل گیری مسئله آب و تبدیل آن به بحرانی فراگیر را فراهم ساخته اند.
🔹ویژگی اول اینکه آب و موضوعات مربوط به آن در این گفتمان موضوعی کاملا تخصصی تصور می شود که تنها متخصصان رشته های یاد شده قادر به فهم و تفسیر مسائل آن هستند و اینکه دیگرانی غیر متخصص به موضوعات آب ورود کنند را نه تنها امری غیر علمی بلکه حتی غیر اخلاقی هم قلمداد می کنند. ماهیت چند بعدی آب موضوعی نیست که در انحصار یک یا چند رشته دانشگاهی خاص محصور باشد و صرفا این رشته ها قادر باشند همه جوانب آن را فهم و تبیین کنند. به همین دلیل تخصص گرایی و نگاه رشته ای به موضوع آب، که مصادف است با تقلیل دادن همه ابعاد پیچیده آب در ذیل یک نگاه خاص، موجب شد تا سایر جوانب مسئله آب به فراموشی سپرده شود تا جایی که پس از سالها همین گفتمان متوجه شده است که چقدر تنگ نظرانه به آب نگریسته می شد.
🔹ویژگی دوم در گفتمان دانشگاهی آب، محوریت داشتن نگاه مهندسی به آب است که در عنوان رشته های دانشگاهی مرتبط تثبیت شده است. در نگاه مهندسی، آب منبع ای است که باید از طریق سازه های مهندسی مورد کنترل و هدایت قرار گیرد. در سایه همین نگاه مهندسی گرایی است که سازه هایی سنگینی چون سد و عملیات های کنترل و انتقال آب نه تنها توجیه پذیر که بالاتر از آن بسیار ضروری برای توسعه کشور تلقی می شوند. لذا صدمات و بحران هایی که ناشی از نگاه سازه ای به آب در کشور حاکم است ریشه در ترویج گفتمانی دارد که دانشگاه مأمن آن است.
🔹ویژگی سوم که اتفاقا دیواری برای پوشش و پنهان کردن دو ویژگی قبلی است، رویکرد مدیریت گرایی در گفتمان دانشگاهی آب است. این رویکرد همه معضلات و چالش های آبی کشور را صرفا نتیجه نوع مدیریتی می داند که به صورت دولتی بر منابع آبی کشور دایر است و نقشی برای خود در این نارسایی ها قائل نمی شود. این در حالی است که الگوهای مدیریتی رایج در حوزه منابع آبی از همان تلقیات گفتمان دانشگاهی آب سرچشمه می گیرد. بی شک این گفتمان در ناکارآمدی مدیریت آب کشور در کنار سایر عوامل، نقش بسیار پررنگی بازی می کند. مصداق اصلی این ادعا مطالعات پشتیبان مدیریتی است که گفتمان دانشگاهی آن را هدایت و در اختیار مدیرانی قرار می دهد که دانش آموخته همین گفتمان هستند.
◾در مجموع گفتمان دانشگاهی آب در بستر نگاه و رویکرد تخصص گرایی، مهندسی گرایی و مدیریت گرایی، نه تنها کمکی به تعدیل مشکلات و معضلات آبی کشور نکرده است بلکه در مسیر شکل گیری و پیچیده تر شدن آن نیز گام برداشته است. در واقع گفتمان دانشگاهی آب خود مسئله ای بنیادین است که بر بحران آب سایه افکنده است. گفتمانی که به طور عجیبی هنوز ادعا دارد نسخه رهایی بخش در دستان و زبان اوست اما گوش شنوایی ندارد!.
آنچه موضوع آب در کشور ما را به مسئله و بحرانی ملی تبدیل کرده است، آب به مثابه یک عنصر طبیعی که با خشکسالی و کمیابی مواجه شده نیست بلکه گفتمان یا گفمان هایی است که حول این پدیده اجتماعی شده شکل گرفته اند و در حال ترویج هستند. وقتی از آب به عنوان یک مسئله یاد می کنیم به این معنی است که پیوندی عمیق و همه جانبه ای با تمام ارکان زندگی فردی و اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ما دارد. پیوندی که لازم است توسط گفتمان دانشگاهی فرارشته ای به طور جدی فهم و صورت بندی شود.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
✍️ #بیت_الله_محمودی
این روزها با عمومی شدن بحران آب در حوزه آبریز زاینده رود، اصطلاحات و مفاهیمی چون خشکسالی، مصارف صنعتی، مصارف کشاورزی، حقابه، انتقال آب، مدیریت آب و ...، که روزی در محافل دانشگاهی-تخصصی و مدیریتی رواج داشت و پس از آن سر از محافل سیاسی درآورد، وارد حوزه عمومی و حتی محافل خانوادگی شده است. در واقع با بحرانی شدن مسئله آب، موضوع آب از جلوه و قالب محصور شده ای به نام تخصص خارج و وارد چشم انداز وسیع اجتماعی، سیاسی و امنیتی شده است.
تبدیل مسئله آب به بحرانی ملی، از جنبه ها و ابعاد مختلف قابل روایت است. یکی از مهمترین ریشه های شکل گیری مسئله آب و بستر سازی برای تبدیل آن به بحران ملی، "گفتمان دانشگاهی" حاکم بر توصیف، تبیین و ساختارمند کردن نحوه مواجهه با آب و مدیریت کردن آن در کشور است.
گفتمان دانشگاهی آب از تخصصی سازی موضوع آب در چشم انداز رشته ای نشأت می گیرد. جایی که شناخت و بهره گیری از آب در قالب رشته هایی چون مهندسی آب در دانشکده های کشاورزی، مهندسی عمران آب در دانشکده های فنی و مهندسی آبخیزداری در دانشکده های منابع طبیعی تدریس و پژوهش می شود. گفتمان یاد شده سه ویژگی اصلی دارد که هر سه بستری نیرومند برای شکل گیری مسئله آب و تبدیل آن به بحرانی فراگیر را فراهم ساخته اند.
🔹ویژگی اول اینکه آب و موضوعات مربوط به آن در این گفتمان موضوعی کاملا تخصصی تصور می شود که تنها متخصصان رشته های یاد شده قادر به فهم و تفسیر مسائل آن هستند و اینکه دیگرانی غیر متخصص به موضوعات آب ورود کنند را نه تنها امری غیر علمی بلکه حتی غیر اخلاقی هم قلمداد می کنند. ماهیت چند بعدی آب موضوعی نیست که در انحصار یک یا چند رشته دانشگاهی خاص محصور باشد و صرفا این رشته ها قادر باشند همه جوانب آن را فهم و تبیین کنند. به همین دلیل تخصص گرایی و نگاه رشته ای به موضوع آب، که مصادف است با تقلیل دادن همه ابعاد پیچیده آب در ذیل یک نگاه خاص، موجب شد تا سایر جوانب مسئله آب به فراموشی سپرده شود تا جایی که پس از سالها همین گفتمان متوجه شده است که چقدر تنگ نظرانه به آب نگریسته می شد.
🔹ویژگی دوم در گفتمان دانشگاهی آب، محوریت داشتن نگاه مهندسی به آب است که در عنوان رشته های دانشگاهی مرتبط تثبیت شده است. در نگاه مهندسی، آب منبع ای است که باید از طریق سازه های مهندسی مورد کنترل و هدایت قرار گیرد. در سایه همین نگاه مهندسی گرایی است که سازه هایی سنگینی چون سد و عملیات های کنترل و انتقال آب نه تنها توجیه پذیر که بالاتر از آن بسیار ضروری برای توسعه کشور تلقی می شوند. لذا صدمات و بحران هایی که ناشی از نگاه سازه ای به آب در کشور حاکم است ریشه در ترویج گفتمانی دارد که دانشگاه مأمن آن است.
🔹ویژگی سوم که اتفاقا دیواری برای پوشش و پنهان کردن دو ویژگی قبلی است، رویکرد مدیریت گرایی در گفتمان دانشگاهی آب است. این رویکرد همه معضلات و چالش های آبی کشور را صرفا نتیجه نوع مدیریتی می داند که به صورت دولتی بر منابع آبی کشور دایر است و نقشی برای خود در این نارسایی ها قائل نمی شود. این در حالی است که الگوهای مدیریتی رایج در حوزه منابع آبی از همان تلقیات گفتمان دانشگاهی آب سرچشمه می گیرد. بی شک این گفتمان در ناکارآمدی مدیریت آب کشور در کنار سایر عوامل، نقش بسیار پررنگی بازی می کند. مصداق اصلی این ادعا مطالعات پشتیبان مدیریتی است که گفتمان دانشگاهی آن را هدایت و در اختیار مدیرانی قرار می دهد که دانش آموخته همین گفتمان هستند.
◾در مجموع گفتمان دانشگاهی آب در بستر نگاه و رویکرد تخصص گرایی، مهندسی گرایی و مدیریت گرایی، نه تنها کمکی به تعدیل مشکلات و معضلات آبی کشور نکرده است بلکه در مسیر شکل گیری و پیچیده تر شدن آن نیز گام برداشته است. در واقع گفتمان دانشگاهی آب خود مسئله ای بنیادین است که بر بحران آب سایه افکنده است. گفتمانی که به طور عجیبی هنوز ادعا دارد نسخه رهایی بخش در دستان و زبان اوست اما گوش شنوایی ندارد!.
آنچه موضوع آب در کشور ما را به مسئله و بحرانی ملی تبدیل کرده است، آب به مثابه یک عنصر طبیعی که با خشکسالی و کمیابی مواجه شده نیست بلکه گفتمان یا گفمان هایی است که حول این پدیده اجتماعی شده شکل گرفته اند و در حال ترویج هستند. وقتی از آب به عنوان یک مسئله یاد می کنیم به این معنی است که پیوندی عمیق و همه جانبه ای با تمام ارکان زندگی فردی و اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ما دارد. پیوندی که لازم است توسط گفتمان دانشگاهی فرارشته ای به طور جدی فهم و صورت بندی شود.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
@sociology_economic_development
📕 #چند_گفتار_درباره_توتالیتاریسم
✍🏼 #داستایوفسکی، #نچائف، #میلوش، #کوندرا و #کولاکوفسکی
توتالیتاریسم خصم بی چون و چرای فردیت است و همه را یکرنگ و همشکل می خواهد. در عین حال هرگز به انسان، آنچنان که هست رضایت نمیدهد و سودای از نو ساختن انسان را در سر دارد. شرطِ نخست این بازسازی نوعی فراموشی تاریخی است. دولت توتالیتاریستی خاطرات مردم را نیز تیول خود می داند. انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وابگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند. چون برای فردیت احترامی قائل نیست، چون انسان را وسیلهای برای تحقق آرمانهای محتوم و مکتوم تاریخ یا ذات برتر دیگری چون نژاد یا ذوات ملکوتی به حساب میآورد، پس ارجی برای عرصه خصوصی فرد قائل نیست و دولت را محق و در واقع مکلف میکند که بر تمامی لحظات زندگی یک یک انسان ها نظارت کند. حتی خلوت ذهن آدمی را هم عرصه خصوصی نمیداند و دولت توتالیتاریستی اداره آن را در دست قدرت خود میخواهد. دقیقاً به همین خاطر، این گونه دولتها صرفاً با دشمنان عملی خود نمی ستیزند بلکه دشمنان بالقوه و ذهنی خود را نیز می جویند و عقوبت می کنند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
✍🏼 #داستایوفسکی، #نچائف، #میلوش، #کوندرا و #کولاکوفسکی
توتالیتاریسم خصم بی چون و چرای فردیت است و همه را یکرنگ و همشکل می خواهد. در عین حال هرگز به انسان، آنچنان که هست رضایت نمیدهد و سودای از نو ساختن انسان را در سر دارد. شرطِ نخست این بازسازی نوعی فراموشی تاریخی است. دولت توتالیتاریستی خاطرات مردم را نیز تیول خود می داند. انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وابگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند. چون برای فردیت احترامی قائل نیست، چون انسان را وسیلهای برای تحقق آرمانهای محتوم و مکتوم تاریخ یا ذات برتر دیگری چون نژاد یا ذوات ملکوتی به حساب میآورد، پس ارجی برای عرصه خصوصی فرد قائل نیست و دولت را محق و در واقع مکلف میکند که بر تمامی لحظات زندگی یک یک انسان ها نظارت کند. حتی خلوت ذهن آدمی را هم عرصه خصوصی نمیداند و دولت توتالیتاریستی اداره آن را در دست قدرت خود میخواهد. دقیقاً به همین خاطر، این گونه دولتها صرفاً با دشمنان عملی خود نمی ستیزند بلکه دشمنان بالقوه و ذهنی خود را نیز می جویند و عقوبت می کنند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
Telegram
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
امیر رزاقی دکتری جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
📄 #برساختن_اجتماعی_واقعیت
در علوم اجتماعی، چهارچوبهای نظری متعدد برای تبیین واقعیت اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد. این نظریه ها تبیینهای متفاوتی از پدیده های اجتماعی میدهند و اغلب در این فرض باهم سهیم اند که واقعیت اجتماعی مستقل از صحبتهایی که مردم درباره آن میکنند یا مستقل از مردمی که در آن زندگی می کنند، وجود دارد. چنانکه واقعگرایان و لیبرالها بر وجود واقعیت جدای از ذهن تاکید میورزند.
اما همه متفکران این علوم در این فرض شریک نیستند و رهیافت نظری برساخت گرایی اجتماعی معتقد است که آنچه افراد و جامعه به منزله واقعیت احساس و درک میکنند، آفریده کنش متقابل اجتماعی افراد و گروهها ست. بنابراین، تلاش برای «تبیین» واقعیت اجتماعی به معنای نادیده گرفتن و شیءوارگی «یعنی تلقی آن همچون یک حقیقت از پیش موجود» فرایندهایی است که چنین واقعیتی از طریق آنها برساخته میشود. پس، برساخت گرايان اجتماعی چنین استدلال می کنند که علوم اجتماعی و بویژه جامعه شناسی و رشتههای نزدیک به آن، باید همین فرایندها را ثبت و تحلیل کنند، نه واقعیت اجتماعی را که خود جعل کرده اند.
از نگاه پیتر برگر و تامس لاکمن که نظریات خود را در کتابی با همین نام ارائه کرده اند، نمودهای آشکار واقعیت اجتماعی ممکن است بین مردم فرهنگهای مختلف و حتی گروههای مختلف یک فرهنگ باهم متفاوت باشند و وظیفه علوم اجتماعی علیالخصوص جامعه شناسی این است که فرایندهایی را که طی آن افراد به درک آنچه برایشان «واقعی» جلوه میکند تحلیل کند.
از نگاه منتقدین، برساخت گرایان اجتماعی در پی نشان دادن آفرینش ذهنی واقعیت، بصورت گزینشی عمل می کنند و برخی از خصوصیات را عینی و برخی دیگر را برساخته شده میپندارند؛ چنانچه در فرایند برچسب زنی اینگونه است و مثلا تنها برخی از نوجوانان انگ «بذهکار» بودن را میخورند که از طبقات پایین جامعه هستند.
بخش دیگر انتقادات از برساخت گرایی آن است که به پذیرش نیروهای بزرگتر اجتماعی به منزله عوامل نیرومند موثر بر برآیندهای اجتماعی قابل مشاهده، تمایل و گرایشی ندارند؛ بعنوان مثال برخی منتقدان اینگونه استدلال می کنند که اگرچه ممکن است واقیعت چیزی جز تداوم برساخته شده باورهای عقل سلیم نباشد، اما خود این باورها میتوانند معلول عوامل اجتماعی موجود مانند سرمایه داری و پدرسالاری باشند.
در نهایت اینکه، برساخت گرایی اجتماعی رویکردی نظری به فهم واقعیت اجتماعی ارائه می کند که با سایر رویکردهای جامعه شناختی تفاوت ریشه ای دارد. برساخت گرایان اجتماعی بجای اینکه فرض کنند واقعیت اجتماعی بصورت عینی وجود دارد، میکوشند فرایندهایی را ثبت و تحلیل کنند که واقعیت اجتماعی از طریق آنها برساخته میشود، و سپس این برساخته در جهت تایید و تثبیت شأن و منزلت خود، در مقام واقعیت اجتماعی عمل میکند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
در علوم اجتماعی، چهارچوبهای نظری متعدد برای تبیین واقعیت اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد. این نظریه ها تبیینهای متفاوتی از پدیده های اجتماعی میدهند و اغلب در این فرض باهم سهیم اند که واقعیت اجتماعی مستقل از صحبتهایی که مردم درباره آن میکنند یا مستقل از مردمی که در آن زندگی می کنند، وجود دارد. چنانکه واقعگرایان و لیبرالها بر وجود واقعیت جدای از ذهن تاکید میورزند.
اما همه متفکران این علوم در این فرض شریک نیستند و رهیافت نظری برساخت گرایی اجتماعی معتقد است که آنچه افراد و جامعه به منزله واقعیت احساس و درک میکنند، آفریده کنش متقابل اجتماعی افراد و گروهها ست. بنابراین، تلاش برای «تبیین» واقعیت اجتماعی به معنای نادیده گرفتن و شیءوارگی «یعنی تلقی آن همچون یک حقیقت از پیش موجود» فرایندهایی است که چنین واقعیتی از طریق آنها برساخته میشود. پس، برساخت گرايان اجتماعی چنین استدلال می کنند که علوم اجتماعی و بویژه جامعه شناسی و رشتههای نزدیک به آن، باید همین فرایندها را ثبت و تحلیل کنند، نه واقعیت اجتماعی را که خود جعل کرده اند.
از نگاه پیتر برگر و تامس لاکمن که نظریات خود را در کتابی با همین نام ارائه کرده اند، نمودهای آشکار واقعیت اجتماعی ممکن است بین مردم فرهنگهای مختلف و حتی گروههای مختلف یک فرهنگ باهم متفاوت باشند و وظیفه علوم اجتماعی علیالخصوص جامعه شناسی این است که فرایندهایی را که طی آن افراد به درک آنچه برایشان «واقعی» جلوه میکند تحلیل کند.
از نگاه منتقدین، برساخت گرایان اجتماعی در پی نشان دادن آفرینش ذهنی واقعیت، بصورت گزینشی عمل می کنند و برخی از خصوصیات را عینی و برخی دیگر را برساخته شده میپندارند؛ چنانچه در فرایند برچسب زنی اینگونه است و مثلا تنها برخی از نوجوانان انگ «بذهکار» بودن را میخورند که از طبقات پایین جامعه هستند.
بخش دیگر انتقادات از برساخت گرایی آن است که به پذیرش نیروهای بزرگتر اجتماعی به منزله عوامل نیرومند موثر بر برآیندهای اجتماعی قابل مشاهده، تمایل و گرایشی ندارند؛ بعنوان مثال برخی منتقدان اینگونه استدلال می کنند که اگرچه ممکن است واقیعت چیزی جز تداوم برساخته شده باورهای عقل سلیم نباشد، اما خود این باورها میتوانند معلول عوامل اجتماعی موجود مانند سرمایه داری و پدرسالاری باشند.
در نهایت اینکه، برساخت گرایی اجتماعی رویکردی نظری به فهم واقعیت اجتماعی ارائه می کند که با سایر رویکردهای جامعه شناختی تفاوت ریشه ای دارد. برساخت گرایان اجتماعی بجای اینکه فرض کنند واقعیت اجتماعی بصورت عینی وجود دارد، میکوشند فرایندهایی را ثبت و تحلیل کنند که واقعیت اجتماعی از طریق آنها برساخته میشود، و سپس این برساخته در جهت تایید و تثبیت شأن و منزلت خود، در مقام واقعیت اجتماعی عمل میکند.
📍کانال #جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
http://www.tg-me.com/sociology_economic_development
Telegram
جستارهایی در جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
امیر رزاقی دکتری جامعه شناسی اقتصادی و توسعه
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@
ارتباط با ادمین AmirRazzaghi@