Telegram Web Link
اگر دستی مرا بودی به قدرت
یکی لشکر بمن از بهر نصرت

جفا از مردمم را میزدودم
دمی از این رهش غافل نبودم

همه افسرده و در کنج عزلت
همه دل مرده ودر رنج وذلت

پدر شرمنده فرزند و همسر
برادر گشته بیگانه ز خواهر

غم نان شب و فردای کودک
بجان افتاده مارا همچو بختک

ز صاحب منصبان دزدوجانی
دگر برکس نمانده زندگانی

جبین با پینه مهر دروغین
حکومت میکنند با پای چوبین

در این مذهب طلا بر مرد مکرو
ولی گنبد طلا آن یار آهو

در آن تازی سرا جایی نباشد
که در آن سیدی در بقعه باشد

ولیکن خاک ایران ای چنین نیست
درون بقعه ها قبر کثیفیست

به هر خوکی لقب دادند سید
امام و حضرت و پیر و موید

همه زنباره و تن پرور و ننگ
نفس بر جان ما آورده اند تنگ

ولایت پیشه ها سربار مردم
چنان موشی که در انبار گندم

چنین زالو صفت بر تخت قدرت
زده تکیه برای مال ملت

نهد عمامه ای بر سر چنان تاج
تمام ثروتش از سرقت وباج

عصا در دست تسبیح لای انگشت
برای قدرتش مظلوم ها کشت

تو که پرپر کنی گلهای ایران
بگیرد دامنت آه ضعیفان

چه مادرها که از هجران فرزند
به خاک کودکش در خاک غلتند

پدر مجنون شده از داغ دلبند
چنان شیری که زخمی است و دربند

بترس زان دم که بندش پاره گردد
که روزت همچو شبهایش بگردد

کجا دیدی تکدی گر شود شاه
شود آقا و سرور صاحب جاه

گدا گر بر سر سفره نشیند
چنان سگ بر سر خوردن بگیرد

لعنت به تو و دین تو و پیغمبرت باد
که داد ایرانی و ایران بر باد

چه کس دم میزند بهر عدالت
گدایی گشنه در ذاتش رزالت

تو از انسانیت بویی نبردی
که حیف آید مرا گویم که گرگی

شده ارث پدر ایران برایت
تو و آن خاندان و توله هایت

چه دکانی زدی از دین اسلام
که مینوشی ز ایران خون در جام

چنین ظلمت اگر آید ز قرآن
تو ای یزدان الله اش بسوزان

جگر میسوزد از این قهرو ظلمت
چه مظلوم و چه محجورند ملت

ز دل میخواهم از آن پاک یزدان
روا بر ما چنین ظلمی مگردان

که مشتی خر ولی آدم نمایی
کنند ویرانه ای ایران مایی

تو ظلمت را از اینجا ریشه کن کن
تو این مردم ز جهل آگاه تر کن

منم شرمنده ی خاک گهر بار
عرب خواهان اصالت را زدند دار

چه شد بر ما که این دزدان تازی
گرفتند این چنین ما را به بازی

مقدس کرده اند اعراب مرده
خدا داند که دین با ما چه کرده

چنین منفور قومی جاهل و پست
کجا بهتر از اینجا جایشان هست

که ایرانی کند او را ستایش
ضریح مرده هاشان را نیایش

ز خاک و مال و ناموس و ز جانش
برد تهفه بروی سر برایش

رسیده جان به لب یزدان پاکم
چنین قومی تو برچینش ز خاکم

تمدن بوده مارا پشت در پشت
که چوپانی چنین فرهنگ ما کشت

ز تاریخ و ز فرهنگ و ز اقلیم
بوَد بی شک به دنیا بهترینیم

ولی افسوس چنان از کف بدادیم
اصالت را که پا از سر ندانیم

وطن را آشکارا می‌فروشند
همه میهن پرستان می‌خروشند

ولی در بند و زنجیرند مردان
همه بی غیرتان زین درد خندان

ولی این را بدان کفتار بد نام
که این ظلمت رسد زودی به فرجام

#صادق_مبارکی
فصل سوم / کتاب صوتی وارث ملك كيان دكترحميد خواجه نصيری » افشاگری خاندان..

https://youtube.com/watch?v=GZ3iTknSISw&si=ujjz3EuI6eysgW86
احترام زوری!
(گریه‌های الکی اجباری، خنده‌های زورکی تکراری)

در جمع، سخن ز دیکتاتور بود
گفتم به غمی عجین به لبخند:
«این جُور که می‌بریم تا کی؟
وین صبر که می‌کنیم تا چند؟»

این سوژه هزار گونه دارد
یک‌موردش این که ما در ایران،
بر طبق مزاج شیخ باید
خندان بشویم یا که گریان

هروقت که اوست شاد و شنگول
باید بشویم ما همه شاد
یا این‌که سه‌شیفت اشک ریزیم
هروقت گرفت شیخ غمباد

شاد از خوشی‌اش، غمین ز دردش
انگار که بَرده‌های اوییم
او شاد که ما هم از سر ترس
جز آنچه که خواست او نگوییم

در این چل و چندسال، بعد از
آن قصّه‌ی تلخ رأی «آری»
در کشور ما گرفته رونق
انگار نظام بَرده‌داری

هر کس که شده‌ست کاسه‌لیسش
بر سفره‌ی او نشسته کیفور
امّا سر و کار منتقدهاست
با گشت و پلیس و خیل مزدور

تاریخ! به اشک و آه بنویس
یک شمّه از این نظامِ زوری؛
با زور تفنگ، شیخ می‌خواست
از ملّتی احترامِ زوری!


#زورو
آمنه سادات سلام و علیک
ای زن الوات سلام و علیک

راست بگو دوش که را بوده ای؟
در هتل غیر چرا بوده ای؟

روسری ات دیدم بر روی سر
چادرت از سر به زمین حلقه بر

حجب و حیا دیدم و شرم و شرف
کامل و پوشیده ز هر شش طرف

لیک ندانستم سر عجیب
سر تو ای شاهدِ مردم فریب

دوش خبر آمدم از کار تو
وآن خبر از ذات ریاکار تو

گفت که رفته ست بدان زر و سیم
شاه کلید در گنج حکیم

آن هتل و خواب و شب و آن فلان
نقل شده بر لب ما جاهلان

پردگیان مثل تو این کاره انده؟
در پی کیر اینهمه آواره اند؟

راست بگو راسته ی باحجاب؟
اهل صفا و نیویورک اند و خواب؟

شانه اگر نیست برُس میدهند؟
پردگیان مثل تو کوس می دهند؟

ناز روا دار که نازت خرند
کوس به کمر تا نیویورکت برند

حضرت عکاس که گاییده ات
از دهن شیر رباییده ات

عکس گرفته است و نکرده است پاک
عکس از آن مشتعل چاک چاک

عکس از آن نوگل باغ بهار
شمس و قمر بر سر لیل و نهار

عکس از آن کوزه ی پر باده ات
آن تونل ساخته بر جاده ات

بسته بدی بسته بدی ول شدی
وه که چنین نقل محافل شدی

آن گره ی بسته به بند حجاب
بو که کند خانه ی قومی خراب


م_ایمانی
‌‌هرچند اسیر لقمه نان گردیدیم
فرتوت و نحیف و ناتوان گردیدیم

سوگند به  ایران که چو آتش بَرِ خصم
در زیر رَماد و رُس نهان گردیدیم


#یوسف_منزوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شعر مولانا

گوینده صادق مبارکی
آه ؛؛ روزی کـه بــیـفـتــد تــلــۀ روبــاهـی ..
گرگ را نیست به جـز زوزه کشیـدن ؛ آهـی

همچو لالـه ، خس و خاشاک به گِرداگِـردش
سـبـز شـد ، دور و برم خـاربُــنِ بـدخواهـی

تـا زمـانـی بـدهــد کـوسـه دمـادم جـولان :
تُـنـگ دریــای قـشـنـگـیـسـت بــرای مـاهـی

گـاه افـشـانـدن دانـه تِــمِ دلـسـوزی نـیست
گستـرانیـدن و پهـن کردن دامـسـت گاهـی

چـاه دیـده هـنـرش چـالـه نـیـوفـتـادن بـود
ننـگ آنـجاسـت که از چـالـه بیـفتـد چـاهی

عیب آنجاست کـسی پلک ز هم بگـشودن :
تــکــرار کــنــد ثــانـیــه وار کــوتــاهــی ..!

راه را کـج کـن و تنـد فاصلـه جـو از آنـکه :
فـخـر ورزیــده و نـازیـده چـه بـر گمـراهـی

فـاش گویـم تو ولی نـیک شـمار کوتـه فکـر
مـرغ بر عرصۀ سیمـرغ نداشت جـایگاهـی

#جایگاه
#یزدان_ماماهانی
آنروز که با مشت گره کردهُ خود بهر دیانت
دادید ز کف عزت و آن مرغ سعادت

چون دشمن مکار ز ره حیله برامد
تقصیر از این ملت مظلوم نیامد

اکنون پس از چله آن حاکم ظالم
نه دولت دین آمد و نه دولت خادم

دیدیم دیانت شده اسباب رزالت
کردند به دین و وطن وخلق خیانت

حرمت به شهیدان و به راهش نگذارند
رحمی به جوانان وطن هیچ ندارند

این قوم بجز طایفه خود نشناسند
ازبخت بد ملت ایران نهراسند

ای ملت مظلوم و ستم دیده ایران
شد خانه آباد وطن کلبه ویران

تاکی به نظاره بنشینیم که شاید
روزی برسد ظلم و جنایت به سر آید

حاصل نشود جز به ره عزم و اراده
همت به دل و عِرق وطن خواه نهاده

برخیز که تا سینه دشمن بشکافیم
وز سینه او قلب سیاهش بدر آریم

این قوم بتر از مغول و تازیِ حارند
جز کینه به دل مهر بر این خاک ندارند

انبار خزانه را سپردیم به دزدان
داریم طلب زندگیِ خوب ز یزدان

ایران شده چون ارث پدر درکف دزدان
شد عاقبت مردم خونخواه به زندان

این فقر شِگِرد است برآن حاکم ظالم
تا بنده شود ملت مظلوم به حاکم

ای ملت من برصف دشمن بخروشید
از ترس وطن را به شروران نفروشید

این لشکر دجالِ بتر از سِل وطاعون
دادند به دشمن همه از جنگل و هامون

گر دیر بجنبیم ز ایران نماند
جز خاطره از آن دگر آثار نماند

#صادق_مبارکی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎈 و انسان خدا را آفرید

سروده بابک اسحاقی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎈 وطن


سروده بابک اسحاقی
به نام یزدان پاک

در این دوران پر آشوب و بلوا
چنان زهر آید از تلخی که حلوا

دروغین خنده های خشک وغمگین
نصیب خلق شد از ظلم ننگین

چه بی روح و چه بی احساس و بی شور
شدند این ملت مظلوم و بی زور

نمانده رونقی از ظلم حاکم
همه در رنج از دوران خاصم

فغان گشته همه بر روی این خاک
شده از ناله های خلق دل چاک

هر آنکس همره است با این ظلمت
چه بی رنج است وهم در ناز و نعمت

بنام دین چپاول میکنندش
کسی عارض شود سر میزنندش

شده قحطی و ظلم و جنگ و ذلت
نصیب و سهم این مظلوم ملت

شکم ها عاری از نان ونوایی
ز دلها آید از غمها ندایی

تمام زندگی در بند نانیم
پر از درد و خموش از ترس جانیم

در این روزم وطن شد شهر آشوب
ز خونِ نو نهالان شد بسی جوب

قشون اهرمن رحمی ندارند
چنان کفتار بر آهو برانند

روان بر دیده ام خونابه دل
چه گُلها خفته اند در سینه گِل

به دل آتش ز داغ مادران است
ز اشک و آهشان از عمق جان است

پدر میسوزد از آه جگر سوز
چنان شد ظلمتِ شب بر سرش روز

بگو یزدان تو را حاجت چه باشد
نگاهِ مهر تو بر ما نباشد

بگو عزت خران را از چه دادی
رها ما را چرا برخود نهادی

دلِ پر شرحه را مرحم عطا کن
ز بند اهرمن خاکم رها کن

تو وحشت را بگیر از چشم ملت
شوند آزاد از این رنج و ذلت

چنین ظلمت از آن روزی روان است
که تازی پا در این خاکش نهادست

عرب جز خوردن و شهوت چه داند
که حال آنکه خدایش حکم راند

عجب باشد زقومی همچو کفتار
کسی نیکی ببیند زان به کردار

تو از پیشینه ات آگه نباشی
سگِ تازی تو را ارباب باشی

چنان کوبد میان سینه اش او
توگویی داغ فرزند در دل او

به شب لالائیش بر کودک خود
الم کردی عرب را بر دلش وود

نشانی از چنین جهلی ندارم
خداوندا که آه از سینه دارم

چنین قوم عقب مانده چه داند
از آن یزدان که ایرانی نداند

جوانمردان دراین خاکش نبودند
که قومش این چنین از یاد بردند

کجایند آن دلیران وطن خواه
روان شد خونشان از ظلم الله

خیانت را ببیند با دوچشان
که میخواهند عرب را از دل و جان

به مادامی که این ضحاک باشد
دگر آسایشی برکس نباشد

عبا آغشته در خون جوانان
بسی گرگان به دورش جان نثاران

به دل از خاک ایران کینه دارد
دلش از خون ما سیری ندارد

تمام خاکمان را غصب کردند
دلیران وطن در حبس کردند

بسی شد ذات دین روشن در این خاک
سپاسم باشد از آن ایزد پاک

کز این دینش چنان زخمی چشیده
که دورانی چنین بر خود ندیده

خداوندا بگردان چرخ گردان
شود دشمن هلاک از عزم مردان

شود روزی گلستان باشد این خاک
ز تاریکی همه دلها شود پاک

ز ویرانی شود آباد ایران
که باشد حافظ این خاک یزدان

#صادق_مبارکی
تسلیم جناب ملک الموت شده
فریاد زده: "احمد" و بی صوت شده

اینگونه خبر رسیده از جنّت که
حوریِّ جناب "جنّتی" فوت شده


#رادین_گلچین
بر حال زار ما کِه ز رحمت نظر کند؟
از ما به جز خدای کِه رفع خطر کند؟

« در کیفر فلک غلط و اشتباه نیست »
بگذار تا که شیخ، ستم بیشتر کند

« بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»
شاید دعای مردم ایران اثر کند

بگذار تا از عاقبت ظالمان پیش
عبرت نگیرد او و به خون ریشْ تر کند!

مام‌وطن بخندد و ریزد سرشک شوق
از کار خود نسیم اگر او را خبر کند؛

گوید به شور و هلهله هر صبحدم نسیم
بر خاک کشتگان وطن چون گذر کند:

«دیدی که خون ناحق پروانه، شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند»


#زورو

پروین اعتصامی:
سختی کِشی ز دهر چو سختی دهی به خلق
در کیفر فلک غلط و اشتباه نیست
سعدی:
چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

بعد تموم شدن شعرم دنبال شاعر بیت معروف آخر گشتم اون رو که پیدا نکردم ولی به این شعر ملک‌الشعرای بهار رسیدم که گویا اونم اسم شاعر اصلی رو نمی‌دونسته!:

باد صبا خوش است شهیدان رشت را
از ماجرای قاتل ایشان خبر کند
این بیت را که از اثر طبع دیگریست
بر قبرشان نثار چو عقد گهر کند
«‌دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند»
دانی که جهان چگونه آغاز شدست؟
و آن کهنه طلسم بهر کی باز شدست؟

نه #کن_فیکون و نه #عقول_عشره
هم اول و هم آخر آن راز شدست


#یوسف_منزوی
دنبال بهانه های واهی هستند
در نور به دنبال سیاهی هستند

در عصر فضانوردی و سلطه علم
ایشان پی اثبات تباهی هستند


#یوسف_منزوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄
     ┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄
         ┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄    


     📝   منظومه زن_جوان‌مست  📝 

         🧑‍🎓 سـراینـده و گوینده 🎧

            🎙️ یـزدان ماماهانی 🎙️

  #کلیپ
  #دکلمه

         ┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄              
     ┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄
┄┅═༅≼🥂≽༅═┅┄
کتاب وارث ملک کیان فصل ۷ / زندگینامه خمینی هندی زاده افشای خمینی گجستک

https://youtube.com/watch?v=J_1wXqCfPwo&si=ZTZdZ3Wk6Qe2XwYz
به نام یزدان پاک

ای آنکه ز تیغ ظلم خود بر پایی
در کشور ما ظلم ندارد جایی

تاریخ بخوانی ار ز پیشینه ما
دنیا نتوان که بر کَند ریشه ما

مگس ار دور تو بسیار شده گِرد به هم
چونکه خالی شده ای تازه ز انبار شکم

لشکرت بهر شکم حلقه به دورت زده اند
ارزنی ارج بر آن سیرت زشتت ننهند

گرگ دجال بخود غره مشو کاین دوران
چو بهاریست به رویا و شده فصل خزان

ای آنکه تو روز ما سیه گرداندی
دیری نشود که بار خود بر بندی

دانم که به ریش ملتم میخندی
آتش به تن علیل خود افکندی

ای بره نمای گرگ ای مهد فریب
هر چند مسلطی بر این قوم نجیب

اما به نجابت آتشی خفته نهان
گر شعله برآورد بسوزد دو جهان

خس و خاشاک تو ای منشا حرمان و هوس
ناوک خشم ببند به دمت راه نفس

که ز دریای وطن موج اگر برخیزد
کاخ پوشالیِ ظلمت به دمی بر ریزد

منه سرباز ز مرگم نحراصم مفلوک
که به راه وطنم کشته شدن سیر و سلوک

#صادق_مبارکی
خدایی که خود در محدودیت باشد
چطور به فکر نجات بشر باشد

خدایی که خود برده شیخ شهر باشد
بهشت و جهنمش هم باید دروغ باشد

آخوند لواط کاری که در لباس پیامبر باشد
پاکی و درستی پیامبر باید زیر سوال باشد

وقتی اسلام یک دین ضد انسانی باشد
خدا هم در قالب خیر و شر مطرح باشد

انسانی که در جهل و خرافات اسیر باشد
خدایی که طالب ریختن خون انسانها باشد

وقتی توصیف از خدا بی نهایت باشد
ولی انسان درحال ساختن ابر و باران باشد

قدرت خدا هم باید زیر سوال باشد
ذهن باید در اینجا پرسشگر خوبی باشد

تحلیل واقعیت و دروغ باید اینجا نمایان باشد
چرا خدا خالق انسان باید همیشه غایب باشد

دینداران هم از اسم خدا در حال سو استفاده ابزاری باشند
بین سیاست و دین همه چیز هماهنگ شده باشد

دروغ بهترین شگرد برای کنترل انسان باشد
خدایی که انسان را ساخته باید دیوانه باشد

شایدخدا و شیطان هر دو بذر یک درخت باشند
بین خدا و شیطان  هم جنگ بر سر قدرت باشد


#علی_آتشبت
ملت شده یک باره طرفدار" همستر"
در کوچه و بازار زَنَد جار همستر

نومید شده چون که ز کارآیی" دولت"
ناچار شده یار وفادار همستر

رویا شده چون داشتن سکه طلا، پس
رفته بخرد سکه ز بازار همستر

از یافتن کار جوان چون شده نومید
ناچار شده رفته پی کار همستر

تنها نه که ملت شده مشغول، که "حافظ"
با "شاخ نباتش" شده همیار همستر

"مجنون" ویدئو کال زد و دید که "لیلی"
انگشت زَنَد تند به رخسار همستر

"فرهاد" به خود گفت به جای رُخ "شیرین"
بر کوه کَشَم نقش گهربار همستر

یک "نامزد" از بابت تبلیغ ستادش
رفته است صمیمانه به دیدار همستر

"جاوید "ولیکن نگران است که ملت
نیشی بخورد باز هم از مار همستر

ترسم که ببینیم دگر بار که سرها
از فرط طمع رفته سر ِ دار همستر


#محمد_جاوید
2024/06/29 10:28:06
Back to Top
HTML Embed Code: