Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سینه اش، مرهم اسرار بود
رئیسی قاتلی خونخوار بود

با رفسنجانی در حال دیدار بود
خط، قرمز ها به معنای هشدار بود

شکارچی در آخر خودش هم شکار بود
رئیسجمهوری که خودش، سیاست گذار بود

قاتل هزاران جوان به معنای چوبه دار بود
حاصل مرگش در نقطه تاریک یک انفجار بود

سیاست قاتلیست که لباس مهربانی به تن دارد
برای بدست آوردن قدرت با کسی شوخی ندارد

سیاست حکم برده گی انسانها را به عهده دارد
ذهنیت و تفکر انسانها را بسیار دوست میدارد

سیاست نقشه های پیش بردی همراه خود دارد
سیاست خدایست که فقط، به خودش اعتماد دارد

سیاست جنگ اعتقاد و باور را دوست دارد
سیاست به هزار شکل ممکن خیال به حکمرانی دارد

سیاست مثل گرگی زخمی همیشه قصد حمله دارد
سیاست آدمکش و تروریست و جانی زیاد دارد

سیاست کارتهای متفاوتی برای بازی دارد
سیاست با دین و مذهب ارتباط خوبی دارد

سیاست دوست و برادری ندارد
فکر نکن که سیاست عدالت و وجدان دارد

سیاست حذف و ترور شخصیت ها را به عهده دارد
سیاست فقط نقشه های جنگی در سر دارد
 

#علی_آتشبت
لعنت به تو ای دیوِ به ظاهر چو فرشته
شیطان به دلت از صفت خویش نوشته

ضحاک مثالِ تو چنین خون نخوردست
گوئی که خدا قلبِ تو از سنگ سرشته

#صادق_مبارکی
#آزادی

تن زندگی است و روح و جان آزادی
سالار تمام واژگان آزادی

انشاء مرا بدون موضوع گذار
تا داد زنم به صد زبان آزادی

#یوسف_منزوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک رهبر بدمزاج دارد این قوم
اندیشه‌ی هاج و واج دارد این قوم

از وضعیت سیستم خود بی‌خبراست
بیماری لاعلاج دارد این قوم


#حسین‌شاه‌بیکی
«بهار و گل طرب‌انگیز گشت و توبه‌شکن»
دوباره موقع یک انتخاب توپ و خفن

به شب مناظره دیدن میان جمع رقیب
از آن کلام مزخرف، ز خنده پاره شدن

یکی به نعره بیان کرد، وعده‌های دروغ
«ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن»

«طریق صدق بیاموز از آب صافی دل»
دروغ را ز سیاستمدارِ صاحبِ فن

یکی دوباره چو محمودِ حیله‌گر آید
و یا کلیدِ دروغین بساز، مِثلِ حسن

«صفیرِ بلبل شوریده و نَفیرِ هَزار»
چه سود چون‌که وطن گشته است بیت‌حَزَن

«حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو»
نزاعِ #اهل‌_سیاست، چه‌کار با تو و من؟


#محسن_مردانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یادش به‌خیر، دهکده روزی وقار داشت
باغی پر از شکوفه‌ی سرخ انار داشت

دیوارهای خانه اگر آجری نبود
یادش به‌خیر، حوض و حیاط و چنار داشت

در کوچه‌های خاکی و بس ‌تنگ روستا
هر کودکی برای خود اسب و سوار داشت

بهمن دلیل سردی و بدطالعی نبود
پاییز هم طراوت فصل بهار داشت

جنگل پر از چکاوک و سرو و غزال بود
خورشید و شیر و بیرق باافتخار داشت

امروز، شهر در قرق بی تفاوتی‌ست
ای‌کاش این خرابه‌ی ما شهردار داشت

فردی که با شعار عدالت به کاخ رفت
با طیف دزد و مفسد و جانی چه کار داشت؟

ما پرگشودگانِ به بن‌بست خورده‌ایم
ایران ما همیشه طناب و حصار داشت!

شرمنده است از خود و از آشنا و دوست
مردی که در بحور غزل  اقتدار داشت


#هخا_هاشمی
گودِ خوش رقصی و افاضات است
نام این سیرک، انتخابات است!

فضله ها ادعای فضل کنند
آنچه شد ارزشی، فضولات است!

لاف زن، کذب گوی، خالی باف
محفلِ کُرکُریِ الواط است!

چیست منظور از این مناظره ها؟
مجلسِ بحث یا مناجات است؟!

غرقِ بلغور کردن ِ عربی
عجمی ،در هوای خیرات است !

منطقِ قولِ وی شود قرآن
چونکه اهلِ دخیل و حاجات است!

تا که عهدِ برادری بندد
بهرِ ایمانِ خود به اثبات است!

مالَد آن خایه ی مبارک را
در پی دیدن کرامات است!

گرچه وی “جسم ناقصی دارد”
گرچه رنجور از “پروستات “ است

شد پدرخوانده ای که بی صیغه
شوهرِ مادرِ مقامات است !

امت ِ خوش خیال، سربازی ست
که بدین کیش، تا ابد مات است

هوکشان ، های های گریه کند
زین هیاهوی و جای هیهات است !

وی عزدار بر حسین و، علی
سور و سات اش از این خرافات است!

ذوالفقارش به ننگ و خون رنگین
باز هم سَمبلِ مساوات است!

این عدالت به شرط ِ چاقو بود
عدل و عقلی که در منافات است

دشنه ها تشنه اند و طالب خون
شهر در دستِ عده ای لات است

رای بی رای! لایقِ این قوم
تا ابد خواری و مکافات است

فارغ از هر مُجاز و غیرِمجاز
حکمِ اینان فقط مجازات است


#فریبا_صفری‌نژاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بنا نبود از اول به نام دین بخورند
بنا نبود که این‌قدر نقطه‌چین بخورند

پسر بزرگ نکردم که با رفیقانش
هزار مرتبه شلّاق در اِوین بخورند

بنا نبود که از پول‌های بیت‌ المال
فقط به لطف دو تا داغ‌ِ  بر جبین بخورند

نمی‌رود ز گلو  خشک ، لقمه‌های حرام
نیاز هست که با آب و کافِئین بخورند!

گزیده روسیه سوراخ هایشان را کم؟
چقدر پا و کلک باید از پوتین بخورند؟

کسی نمانده نخورده رکب ! همه خوردند
اگر که سیر نخوردند از آن ، از این بخورند!
 
عجیب هست برایم که میوه‌های بهشت
میان این همه دین قشرِ مسلمین بخورند!؟

وطن که روی هوا رفته ، بانیانش کاش
خدا کند که همین روزها …زمین بخورند..!


#مهدی_خداپرست
«انگار نه انگار»

#تورج_آریامنش
دکارت می گفت:
می اندیشم پس هستم

آخوندی را تفسیر خواستم
گفت:

آنجا را ندانم
ولی اینجا

اگر تو بیندیشی
قطعا من نیستم

#یوسف_منزوی
خداوندا گله دارم ز کارت
از این جور و جفا از این حقارت

تقلا کردن اندر زندگانی
ثمر نگرفتن از روز جوانی

ازین فقر و فلاکت اندر این خاک
فغان و ناله از این ملت پاک

زجولان دادنِ دزدان مزدور
در این مرز و بر این اقوام بی زور

خداوندا چنین ظلمی روا نیست
سزای ملتم خون و عذا نیست

بجز نیکی چه دیدی از تبارم
بگو کز دیده هایم خون نبارم

بگو برمن تو ای سلطان و قاضی
چه کم داریم ازآن دزدان تازی

هر آن خونخوارتر نزدت عزیز است
نجیب و باشرف نزدت ذلیل است

خدایی یا که شیطانی چه هستی
در رحمت چرا بر ما ببستی

گمانم میرود مقلوب گشتی
به وقت جنگ با شیطان و زشتی

که شد اینگونه ناگه کار دنیا
چه خواهد شد خدا گر نیست برما

نمیدانم خدایی هست در کار
گشاید این گره از سختیِ کار

به جد شک کرده ام اندر وجودش
بر آن فریاد رس از لطف و جودش

خیالش میکند دیوانه ما را
تو خلقت کرده ای یا ما خدا را

تو را کیفر بر این ملت سبب چیست
از این ملت کنون درمانده تر کیست

اگر هستی خدا پس کو خدایی
چرا از محنت خلقت جدایی

به تا کی ذلتِ این قوم خواهی
کند کفتار بر ما پادشاهی

خداوندا بگو برما تو خوابی
و یا می خورده ای مست و خرابی

نمیبینی که شیطان چیره گشته
ز مکرش ملتی درمانده گشته

شده کفتار همچون شیر جنگل
تمام لشکرش سرگین و انگل

شرافت را نمی بینی به دارست
به ما حاکم سگِ تازیِ حار است

خدا چون تو پرستیدن ندارد
جفایی چون تو اهریمن ندارد

کنم لعنت از این پس جای شیطان
خدایی که شده هم کاسه آن

به دنیایی که شیطان گشته چیره
کسی شاهی کند با قلب تیره

ندارد سود این چشم انتظاری
ندارد وعده او اعتباری

بیا کز یکدگر همت بخواهیم
خدا را هم به حال خود گذاریم

#صادق_مبارکی
«ایرانی‌ام»:

راستی را می‌نمایم آشکار
گرچه باشد کیفرم چوبه‌یِ دار

از خدا و دین و آیین رَسته‌ام
در به رویِ بندگی بربسته‌ام

آریایی‌‌ام، مسلمان نیستم
از تبارِ خودفروشان نیستم

خونِ نادرشه به رگ‌هایِ من است
دشمنم، بی‌میهن و اهریمن است

میهنم از مام‌ و بابَم برتر است
خاکِ آن بهتر زِ هر سیم‌ و زر است

ترس را بازیچه‌ای پنداشتم
پرچمِ بی‌باکی‌ام افراشتم

یک زبان دارم که بس سرخ است و تیز
می‌کند پتیارگان را ریزریز

اهرمن، از آنچه گفتم خسته است
بندبندِ هستی‌اش بگْسسته است

بال‌هایِ خشمِ خود گسترده‌ام
کینه‌ام را گر نگیرم، بَرده‌ام

چامه‌ام بویِ دِلیری می‌دهد
اهرمن، گر بشنوَد از جا جهد

خون چکد از خامه‌‌ام تا زنده‌ام
چون یکی شیرِ ژیان غرّنده‌ام

تا که جان دارم به تن ایرانی‌ام
یارِ شادی، دشمنِ ویرانی‌ام

راهِ من میهن‌پرستی است و بس
چون بوَد ایرانِ من، برتر زِ کَس


#تورج_آریامنش
باز هم با چاپلوسی‌های روباهِ دَغَل
خر شدم... جَست و پنیر رأی من را دررُبود

بعد مُسهِل خورد و در هر گوشه‌ی این باغ رفت
آنقَدَر تِر زد که از رأیم پشیمانم نمود!

وصف‌ِحال توست این ای‌هموطن! یک‌سال بعد... ؛
داده‌ای رأی و پشیمان‌گشته‌ای امّا چه سود!؟

گرچه با رأیت تنور انتخابات است داغ
نان آن از دیگران و سهم تو دود است دود!

بر هر آنکس "فکر کرد و.... بعد،کار" از من سلام
بر تمام عاقبت‌اندیش‌ها از من درود :

شیخ مثل برّه است امروز امّا چون خَرش
بگذرد از پل، شود چون پیش‌از اینَش گرگ، زود

می‌شود فردا رها از گربه‌رَقصانی شیخ
هر کسی امروز شیرِ عاقبت‌اندیش بود!


#زورو
.

بیایید بیایید که پیغام رسانیم
در روزِ نمایش همه در خانه بمانیم

گفتند به  تکرار   که ما طفلِ صغیریم
دیگر  خرِ خود جانبِ صندوق نرانیم

هر  قول که دادند همه رنگ و ریا بود
دیگر خطِ این شیخِ خطا کار نخوانیم

بس رنج کشیدیم از این قومِ بداندیش
مَرعُمر قرار است که  در غم  گذرانیم؟

از قوه.ی ادراک در این  قوم اثر نیست
آنقدر  بلیه.اند که  دائم  نگرانیم

بیزار بگشتیم از این وضعِ اسفبار
ما پردهِ.ی  ضحاکِ زمان را بدرانیم

بر بام  برقصیم چو این خانه رها گشت
  از شوکتِ این مُلک گُهر‌ها بستانیم

             
#غلامعلی_سینا


.
«مادر و فرزند»:

زِ سربازی بیامد چون که فرزند
بگفتا مادرش: جانانِ دلبند،

گُزین کردم برایت دختری پاک
شود زَر چون زند دستی به هر خاک

زِ هر انگشتِ او بارد هنرها
سری دارد میانِ نامورها

سیه‌گیسو و آبی‌‌چشم و نازوست
کمان‌ابرو و مست و نرم‌بازوست

سپید و خوشگل و پستان‌اناری‌ست
بیا بنْگر که ایشان چون شکاری‌ست!

اگر زودی نجنبی، می‌ربایندْش
چنین پسته‌یِ بسته، می‌گشایندْش

پسر لَه‌لَه‌کُنان گفتا: پذیرم
زِ سرتاپایِ او را زر بگیرم

درست است آن ندارم کاروباری
ولی سازد خدایم سازوکاری

نمازی از دل‌وجان می‌گزارم
برو مادر که دیگر دل ندارم

بِنِهْ دستش به دستم تا شوَم رام
شوَم من چاکرش از بام تا شام 

بکرد آنچه بگفتش پورِ دلبند
میانِ آن‌دو برجا کرد پیوند

شدند آن‌ها به زیرِ آسمانه
گَهی بودند باهم شادمانه

دو ماهی را بدین‌سان بگْذراندند
خرِ خود بر پسندِ خود بِراندند

که تا جایی هرآنچه بود، خوردند
سپس گُل‌های غالی را شمردند

بگفتش دخترک؛ جو کاروباری
وگرنه می‌کُشد ما را نَداری

بِخود آمد پسر، شد در پیِ کار
که تا بیرون شود از زیرِ این بار

پس از اندک زمانی باربَر شد
خوشی‌ و کامرانی‌اش بِسَر شد

شب‌ و روزش گذشت اندر پیِ نان
نبودش وختِ خانه آمدن جان

دگر بر دخترک مِهری نَوَرزید
در اندیشه‌یِ او چیزی نیَرزید

فشارِ کار کم‌کم خسته‌اش کرد
به گَرد و دودودَم وابسته‌اش کرد

گذشت و اِشْکمِ دختر وَرآمد
پس از چندی دوگانی زو درآمد

گرفتاریِ آن‌‌ها شد دوچندان
کَسی دیگر نشد در خانه خندان

به روزی دخترک دادش درآمد
شکیبش زین‌ همه سختی سرآمد

بگفتش: روز و شب استی پیِ کار
نداری همسر و فرزند انگار

شدی با من به‌مانندِ برادر
مرا دیگر نمی‌گیری تو دربر

نمی‌خواهم دگر این هال‌و‌هنجار
بوَد این زندگی چون یک شبِ تار

هرآنچه بوده اکنون رفته بر باد
رَوا کابینِ من، کُن جانم آزاد

شدند از هم جدا آن‌ها سرانجام
بپایان آمد آن سرمستی و کام

شد آن دختر سویِ بازارِ آزاد
پسر پا را به شیره‌خانه بنْهاد

دو بچّه نیز در آغوشِ مادر
هماره درپیِ رفتن به دردر

بگفتا زیرِ لب مادر: «خدا خواست،
دگر این ناسپاسی‌ها نه بر ماست!»


#تورج_آریامنش
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آوازخوانی در شبم
سرچشمه‌‌ی خورشید تو
یار و دیار و عشق تو
سرچشمه ‌ی امید تو
ای صبح فروردین من
ای تکیه گاه آخرین
ای کهنه سرباز زمین
جان جهان ایران ‌زمین

ای در رگانم خون وطن
ای پرچمت ما را کفن
دور از تو بادا اهرمن
ایران من ایران من
ایران من ایران من

ای داغ دیده بازگو
بلخ و سمرقندت چه شد
صدها جفا ای مادرم
دیدی و مهرت کم نشد
از خون سربازان تو
گل گون شده رویت وطن
ای سرو سبز بی‌ خزان
ای مهر تو در جان و تن

ای مادرم ایران زمین، آغاز تو پایان تویی
بر دشت من باران تویی، در چشم من تابان تویی
ایران من ایران من آن مهر جاویدان تویی..


ای در رگانم خون وطن
ای پرچمت ما را کفن
دور از تو بادا اهرمن
ایران من ایران من
ایران من ایران من

در ظلمت جان کاه شب
مرغ سحر خوان منی
در حصر هم آزاده ‌ای
تنها تو تنها تو ایران منی
اینجا صدای روشنت
در آسمان پیچیده است
گویی لبانت را خدا
روز ازل بوسیده است

ای مرغ حق در سینه ‌ات
با شور خود بیداد کن
آوازخوان شب شکن
بار دگر فریاد کن:

ظلم ظالم، جور صیاد، آشیانم داده بر باد
ای خدا ای فلک ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن..
توهین به شعور و آدمیت نکنیم
جوگیر نباشیم و خریت نکنیم

با شرکتِ در سیرکِ دیکتاتور شهر
تایید ، نظام بربریت نکنیم


#حسین‌شاه‌بیکی
*توانا بود  هرکه ملا بود !!*

از جمله آثار خطّی و ارزندهٔ مرحوم علیمحمد وزیری ( موسس كتابخانه وزیری يزد ) که تاکنون در جایی منتشر نشده، شعری طنز در قالب «مسمّط» و در بحر «تقارب»، با مضمون سیاسی/اجتماعی است که آقای وزیری، آن را در سال ۱۳۵۷ و در اعتراض به برخی از قضایای آن دوران! سروده است

این شعر در کتابخانه وزیری یزد با دستخط مرحوم وزیری که برای نوه خود محمد سروده بودند نگه داری می‌شود



🔹 بیا ای"محمد" نصیحت شنو
دو روزی به راه بزرگان برو
🔸 بنه بر سر خویش چِلوار نو
تو هم جزو ارباب عمامه شو
▫️ که عمامه امروز آقا بود
توانا بود هر که ملّا بود!

🔹 ز ملّا شدن می‌شوی معتبر
شوی صاحب زور و ارباب زر
🔸 خرت می‌رود بهتر از هرچه خر
خودت می‌روی از خرت تندتر..!
▫️ همه‌چیز بهرت مهیّا بود
توانا بود هر که ملّا بود!

🔹 ز عمامه، گردی مسلّط به کار
به تو ملّتی می‌کند افتخار
🔸 شوی ظرف یک شب سیاستمدار
شوی ظرف یک روز قانون‌گذار
▫️ به مجلس مقام تو والا بود
توانا بود هر که ملّا بود!

🔹 چو ملّا شوی فتنه برپا کنی
خودت را به هر معرکه جا کنی
🔸 همه عقده‌ها را تو ارضا کنی
بسا حکم قتلی که امضا کنی
▫️ همه کار تو مهر و امضا بود
توانا بود هر که ملّا بود!

🔹 تو آنی که طیّ ِ مدارج کنی
عبا را پر از وجه رایج کنی
🔸 کنی ارز تبدیل و خارج کنی
توکّل به باب الحوائج کنی
▫️ که این بهترین کار دنیا بود
توانا بود هر که ملّا بود!

🔹 گر آخوند خوبی شوی از قضا
نمازی بخوانی علی‌الاقتضا !
🔸 خوری توی بشقاب اشرف غذا
شوی ساکن کاخ عبدالرّضا
▫️ عصایت عصای هویدا بود
توانا بود هر که ملّا بود!

🔹 بیا "ممدآقا" بشو روضه‌‌خوان
بشو یار و دمساز مستضعفان
🔸 بخور خون‌شان استکان استکان!
بزن تکیه بر کرسی پارلمان
▫️ که این کار لازم به شورا بود
توانا بود هر که ملا بود..!


2024/07/01 13:24:42
Back to Top
HTML Embed Code: