Telegram Web Link
در بخشی از کتاب «یادداشت‌های کوچه و خیابان» نوشته‌ی آنی ارنو، برنده‌ی اخیر جایزه‌ی نوبل ادبیات، می‌خوانیم:

«...نیاز دارم صحنه‌‌هایی که در قطار رخ می‌دهند و حرکات و حرف‌های مردم را به خاطر خودشان بنویسم، بی‌آنکه از این صحنه‌ها به منظور خاصی استفاده شود.»

©️ترجمه‌ی شهرزاد قانونی، نشر پارسه

#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Forwarded from اهل نوشتن
🔴Daily Live | وبینار روزانه‌ی اهل نوشتن

🟢حضور برای همه آزاد و رایگان است.

💬فصل تازه‌ی وبینارهای اهل نوشتن با پنج سخنران و پنج موضوع متفاوت

🔔 از شنبه تا چهارشنبه‌ی هر هفته، ساعت ۱۸


لینک ورود به وبینار:
➡️
https://webinar.madresenevisandegi.com/ch/ahleneveshtan

📌نکات فنی:

برای آنکه به‌خوبی در جریان بحث قرار بگیرید سر وقت در وبینار حاضر شوید. ما رأس ۶ عصر می‌آغازیم.

برای ورود به وبینار، گزینه‌ی «میهمان» را انتخاب کنید و سپس نام و نام خانوادگی خود را ثبت کنید. نیاز به نام کاربری و رمز عبور نیست.

 برای ورود به اسکای‌روم باید فیلترشکن خاموش باشد تا صدا و تصویر را با کیفیت بالاتری دریافت کنید.

دقت کنید که دکمه‌ی بلندگو در بخش بالای صفحه فعال باشد تا صدا را دریافت کنید.

هر وقت به مشکل خوردید صفحه را رفرش کنید.


🌐لینک کانال اختصاصی وبینارهای روزانه:
@ahleneveshtan


✔️خوشحالمان می‌کنید اگر وبینار اهل نوشتن‌ را به افرادی که حس می‌کنید نوشتن می‌تواند برایشان مفید باشد، معرفی کنید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
جمله‌های لیز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار Tardidar@

چند روز است که این دو جمله ‌را گذاشته‌ام جلویم:

«زندگی پاره‌ی کوچکی است که از مرگ به جا مانده.»
-والت ویتمن
«در رنج‌های گذشته نظر کردن، آسان‌تر است تا در رنج‌های آینده.»
-امیلی دیکنسون

می‌خواهم کاری باهاشان بکنم، اما نمی‌شود. نمی‌توانم. از دست می‌گریزند. جمله‌های لیز. ماهی‌جمله‌ها. باید بخوانمشان. بلند بلند. چندین و چند بار. زندگی پاره‌ی کوچکی‌ست که از مرگ به جا مانده. و نوشتن پاره‌ی کوچکی‌ست که از زندگی برایم مانده. نه، این کافی نیست. ولی از یک جایی باید شروع کرد. باید کنار این جمله ‌بمانم. چطور است با دنبال کردن تداعی‌هایم پیش بروم؟ ‌جمله‌ی دیگری به خاطرم می‌آید، جمله‌یی از داوینچی که مثل جمله‌ی ویتمن تکانم داد: «گمان می‌بردم که زیستن می‌آموزم، مردن می‌آموختم.» تداعی‌ها. تداعی‌های پراکنده همیشه نجات‌دهنده‌اند. راه نوشتن را باز می‌کنند، فقط باید تند تند روی کاغذ بیایند تا راه رابطه ‌با هم را بگشایند.
دومین جمله را زمزمه می‌کنم. رنج‌های گذشته یا رنج‌‌های آینده؟ با رنج‌های اکنون بیشتر میانه دارم. اصلن شیفته‌ی یادداشت‌نویسی روزانه‌ام تا به رنج‌های اکنون برسم. رنج‌‌های اکنون را که دقیق‌تر ببینم و بنویسم رنج‌های گذشته و آینده هم صورت دیگری میابند.
باز از دستم سُر می‌خورند. مرگ. زندگی. گذشته. آینده...


 #یادداشت_روز  
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
🗣️ا‌ولین رمان‌های من بد بودند چون نویسنده‌ی جوان رمانتیکی که من در آن زمان بودم زیاده از حد در شخصیت‌ها پیدا بود.
نویسنده باید خود را با دو ضرورت متضاد وفق دهد؛ باید در رمانش درگیر باشد و از خود فارغ بماند.
وقتی آدم با شخصیت‌های رمان قاطی می‌شود از خود فارغ می‌شود.
آدم فکر نمی‌کند: «آیا اگر من بودم این یا آن کار را می‌کردم؟» آدم متوجه است که «اسمیت این کار را کرده است.» حتا آدم نمی‌گوید: «اسمیت در این یا آن موقعیت چه واکنشی نشان می‌دهد؟» چون اسمیت بنابر تصمیم خودش عمل می‌کند. آدم واقعاً وجود خودش را فراموش می‌کند.


©️گراهام گرین، کتاب «مردی دیگر | مصاحبه با گراهام گرین»، ترجمه‌ی فرزانه طاهری، نشر نیلوفر، ص. ۱۲۸

#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
سازنده‌ی ‌آسمان‌خراش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار Tardidar@

چهار روز پیش یک‌هو کنجکاو شدم بدانم کلمه‌ی «آسمان‌خراش» را چه کسی ساخته. در رابطه ‌با خیلی از واژه‌هایی که به نظرم جالب میایند چنین حسی ندارم و صدالبته که همه‌ی واژه‌های تازه هم اینطور نیستند که بشود سازنده‌شان را یافت؛ اما حس کردم این یکی سازنده‌ی خلاقی دارد که می‌توان شناخت.

کلمات برایم از هر چیزی رازآلودترند. کاش به داستان شکل‌گیری تمام واژه‌ها دسترسی داشتیم. کلمه برایم از زمانی مهم شد که تصمیم گرفتم بی‌نوشتن زندگی نکنم. وقتی همه‌چیزِ زیست شخصی‌ام را در پیوند با نوشتن دیدم —یا حتا به‌روز تلاش کردم ببینم— فهمیدم که باید بچسبم به واژه (در اینجا منظورم از واژه کل زبان است)، واژه را خوب بشناسم تا بتوانم کاری با نوشتن —یا به‌عبارتی زندگی‌ام— بکنم.
یاد پرسوناژ مرد نمایشنامه‌‌ی «یک دنیا معذرت» افتادم، مرد بی‌اعصابی که گند زده به زندگی مشترکش و در جایی از تک‌گویی طولانی‌اش می‌گوید: «کلماتن که به ما دستور می‌دن، چون یه بنی‌بشری تو اتاقش، یه جایی، شاید تو یه دِیر یا یه جایی تواون‌مایه‌ها، یه‌هو یه کلمه به ذهنش می‌رسه و بعدش راه می‌افته این‌‌وَر اون‌وَر به همه فخر می‌فروشه که خودش این کلمه رو پیدا کرده. یه حیوون یا گیاهِ مشخص یا از این قبیل —اگه فکر می‌کنی این مثال حساب نیس، تو یه چیزی انتخاب کن— زین‌پس اسمش می‌شه فلان‌وبهمان. بعدشَم دوستدارای اون راهبِ دِیرنشین، خُبِ‌، تو دِیر شروع می‌کنن به استفاده از اون کلمه و سرِ ضرب، بخوای و نخوای، می‌بینی قرن‌ها گیر کرده‌یم بینِ کلمه‌هایی که این‌جوری به‌وجود اومده‌ن. (از کتاب «اینجا همه می‌‌بخشند»، نیل لبیوت، ترجمه‌ی پژند سلیمانی،‌ نشر نیلا،‌ ص. ۱۱۴ و ۱۱۵)»

باری، ‌امروز اتفاقی در کتابفروشی چشمه‌ی انقلاب چشمم خورد به کتاب «ناصر وثوقی: ‌زبان فارسی و ادبیات معاصر» و صفحه‌یی که در آن «آسمان‌خراش» در فهرست واژه‌هایی که ناصر وثوقی ساخته و برگزیده، ‌آمده بود. بله، حالیا کیفورم از خواندن کتاب و آشنایی با آدمی که «آسمان‌خراش» ساخته.


 #یادداشت_روز  
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
جمله‌های فشرده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تردیدار Tardidar@

سال‌ها پیش با دوستی وسط بلوار کشاورز قدیم می‌زدیم که بحث کشید به «کلمه» و گفت: «هر کلمه‌ جمله‌یی‌ست فشرده.» جوری به وجد آمدم که نگوونپرس. انگار همین حرف ساده کلیدی بود که می‌توانست نثرم را موجزتر کند. پس‌ازآن، هنگام مطالعه حواسم به این نکته هم بود که ببینم چطور یک کلمه، جور عبارت یا جمله‌یی را می‌کشد. برای مثال امروز در نوشته‌یی خواندم: «...برخی از انجام‌یافته‌های ما بود.» به به، «انجام‌یافته‌ها»، پس دیگر نمی‌نویسم «برخی از کارهایی بود که ما انجام دادیم.».
مثالی دیگر:
در پیش‌نویس یادداشتی نوشتم: «...برای غلبه بر احساساتی که از توان آدم می‌کاهند...» و از کار فارغ شدم و شروع کردم به تورق کتاب‌ها و چشمم خورد به «توانکاه». و سریع رفتم جمله‌ام را این‌‌گونه تصحیح کردم: «...برای غلبه بر احساسات توانکاه...».
هنگام بازنویسی از خود بپرسید آیا می‌توانید هر عبارت یا جمله را در کلمه‌یی خلاصه کنید.
نباید توانایی زبان ترکیب‌ساز فارسی را دست‌‌کم گرفت. 

 #یادداشت_روز  
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
🗣️ادبیاتی هست که در خلوت ادیب بدون در نظر گرفتن خوانندهٔ احتمالی به وجود می‌آید و ادبیاتی هست که بدون مخاطب در ذهن ادیب شکل نمی‌گیرد. در عالم ادبیات آثار کافکا و پسوآ حاصل انزوا و خالی از خواننده در ذهن این دو است. نوع دوم چندلر و آگاتا کریستی هستند که مخاطبانشان نقش تعیین‌کننده‌ای در تولید ژانر ادبی آنها ایفا می‌کنند. نویسندگان دستهٔ اول به تأملات خود عمق می‌بخشند اما نویسندگان دستهٔ دوم می‌خواهند به توقع خواننده پاسخ بدهند و به همین دلیل سلیقهٔ مخاطبشان را در نظر می‌گیرند. به عبارتی خواننده بر نویسنده تاثیر می‌گذارد و نه برعکس.

©️شهرام رحیمیان


#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
جوک زندگی ما
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

اینکه آدم زندگی‌اش را در سخنی ‌قصار خلاصه کند کار نامعمولی نیست، مثل این بیت مولانا «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست/خام بُدم پخته شدم سوختم».
اما سال بلو، رمان‌نویس ممتاز امریکایی، زندگی‌اش را جوری دیگری می‌بیند:
 
«گاه دوست دارم بگویم زندگی هر انسانی را می‌توان در لطیفه‌ای شگفت‌انگیز خلاصه کرد. یکی از جالب‌ترین آنها برای من در مورد خواننده‌ای امریکایی مصداق می‌یابد که برای اولین‌بار ترانه‌ای را در اسکالا اجرا می‌کرد. او بار اول ترانه‌اش را در شور و هلهله‌ی مردم خواند. جمعیت یکصدا فریاد زد دوباره، دوباره. برای دومین بار ترانه را خواند و باز جمعیت فریاد زد دوباره، دوباره. و بعد برای بار سوم و چهارم... دست آخر خسته و نفس‌بریده پرسید:‌ چندبار باید این ترانه را بخوانم؟ یکی گفت: تا وقتی آن را درست بخوانی. و این درست وصف حال من است. همیشه احساس می‌کنم هنوز کارم را درست انجام نداده‌ام. برای همین پیوسته تلاش می‌کنم. (رولشتاین، نشر اختران، ص. ۷)»

از خودم پرسیدم زندگی‌ام را در کدام لطیفه خلاصه می‌‌بینم؟ دیدم هیچ جوکی جز این حفظ نیستم: «یه روز یه نفر از حال رفت، از پذیرایی دراومد.» که البته شکل املایی درست کلمه «هال» است اما اینجوری جوک از دست می‌‌رود (در گفتار این گرفتاری را نداریم).
این جوک را چهارده‌سالگی، ساعت سه نصفه‌شب، از پسردایی‌ام شنیدم، یک ساعتی یکسره بلندبلند قهقهه زدیم، فقط به خاطر شدت خُنکی‌اش.
هر چی فکر کردم دیدم این لطیفه هیچ‌رقمه نمی‌تواند معرف کل زندگی‌ام باشد، مگر اینکه بگویم زندگی‌ام مثل آن پوچ است —همین‌قدر تباه— که خوشبختانه فعلن چنین حسی ندارم. 

شما چی؟ لطیفه‌یی هست که کل زندگی‌تان را بنمایاند؟


 #یادداشت_روز  
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
کاش حوصله‌ی انجام این تمرین‌‌ را داشته باشیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

ساعت ۱:۳۰ نیمه‌شب است. دنبال چیزی برای هوا کردن‌ در «تردیدار» می‌گردم. گذرم می‌افتد به یادداشت‌های قبلی‌ام. در میان یادداشت‌ها هر چه در قالب «گاه‌شمار روزانه» نوشته‌ام زنده‌تر و‌ خواندنی‌تر به نگرم می‌آید.
از میان صدها ایده‌ و تمرینی که ساخته و ترویج کرده‌ام، برای دور شدن از نگارش گاه‌شمار روزانه بیش از بقیه افسوس می‌خورم.
راهی سا‌ده برای گاه‌شمارنویسی یافته بودم که باید دوباره بچسبم به همان: نوشتن در «نوت» گوشی. از همین‌ صبح فردا دوباره می‌آغازم.
روش گاه‌شمارنویسی اینطور است که برای هر روز چنین فهرستی آماده می‌کنید:
تاریخ:

ساعت ۰ تا ۱:

ساعت ۱ تا ۲:

ساعت ۲ تا ۳:

ساعت ۳ تا ۴:

ساعت ۴ تا ۵:

ساعت ۵ تا ۶:

ساعت ۶ تا ۷:

ساعت ۷ تا ۸:

ساعت ۸ تا ۹:

ساعت ۹ تا ۱۰:

ساعت ۱۰ تا ۱۱:

ساعت ۱۱ تا ۱۲:

ساعت ۱۲ تا ۱۳:

ساعت ۱۳ تا ۱۴:

ساعت ۱۴ تا ۱۵:

ساعت ۱۵ تا ۱۶:

ساعت ۱۶ تا ۱۷:

ساعت ۱۷ تا ۱۸:

ساعت ۱۸ تا ۱۹:

ساعت ۱۹ تا ۲۰:

ساعت ۲۰ تا ۲۱:

ساعت ۲۱ تا ۲۲:

ساعت ۲۲ تا ۲۳:

ساعت ۲۳ تا ۰:

جلوی هر ساعت گزارشی از عملکرد و حس‌وحالتان در آن ساعت بنویسید. برخی ساعت‌ها ممکن است تنها با یک کلمه —مثلن «خواب»— پر شوند و برخی شاید بیش از هزار کلمه بطلبند. گاه‌شمار‌نویسی وقتی جواب می‌دهد که گزارش هر ساعت را در همان ساعت یا حداکثر با فاصله‌یی سه-چهار ساعته بنویسید.
می‌پرسید فایده‌ی مشقت گاه‌شمارنویسی چیست؟ می‌گویم بهتر دیدن خود به‌منظور تغییر و خودبه‌سازی.


🔗جزییات بیشتر در لینک زیر:
راه‌روش نوشتن گاه‌شمار روزانه


 #یادداشت_روز  
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
دلیل می‌خواهی؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

هرمز ریاحی نوشته بود: ‌«می‌نویسم، از ننوشتن و غمباد بهتر است.» و برای نوشتن، چه دلیلی ساده‌تر و زیباتر از این‌که نوشتن بهتر از ننوشتن است؛ اما آیا ممکن است کسی جوری به نوشتن بپردازد که ننوشتن برایش سودمندتر از نوشتن به‌ نگر* آید؟ ‌شاید با این کارها:

-وقتی دنبال این هستی که حتمن نوشته‌هایت را در قالب و چارچوب معینی بگنجانی.
-وقتی دل‌نازکی و چنان به دیدگاه دیگران حساسی که تاب شنیدن یک بازخورد منفی را هم نداری.
-وقتی شهوت چاپ و ارائه داری و فکر می‌کنی اگر چیزی منتشر نکنی انگشت‌نمای دیگران می‌‌شوی که ’آی تو چه نویسنده‌یی هستی که کتابی چاپ نمی‌کنی.‘
-وقتی نوشتن را در حاشیه‌ی زندگی برای آسمان‌ریسمان بافتن‌ می‌خواهی، نه در متن زندگی برای تشریح و حل مسئله‌هایت.
-وقتی ذهنت را از مطالعه‌ی گنجینه‌ی ادبیات جهان محرم می‌کنی و به جای شعر و رمان و نمایشنامه، فقط در پی خواندن چیزی هستی که -پند و اندرز مستقیمی برای بهبود زندگی‌ات بیابی.
-و…

این‌ها سبب می‌شود شوق نوشتن به تدریج فروکش کند و ننوشتن خوش‌تر از نوشتن جلوه کند.
نوشتن از ننوشتن بهتر است اگر دست از یقه‌ی خودت برداری.


*ذبیح بهروز «نَظَر» را تازی گشته‌ی «نِگَر» پارسی دانسته.


 #یادداشت_روز  
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
🗣️ «فقط قصّه است که جواب می‌دهد.»


©️جعفر مدرس صادقی، مجله‌ی «سان»، شماره‌ی ۶، ص. ۳۵


#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
هنر خوب خلق کنید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

به این پرسش بیندیشیم:
وقت گرفتاری و تشویش، از نوشتن می‌گریزیم یا به آن می‌پناهیم؟

در گرداب بلا بودیم اما می‌نوشتیم که دوستی اعتراض کرد ’حالا وقت نوشتن نیست‘، گفتم مشکل تو این است که نوشتن را در سطح کاری تفننی مانند خوردن بستنی قیفی با رفقا تنزل داده‌یی، وقت نوشتن همین الان است که زیر گردوغبار مصائب و شدائد دست‌وپا می‌زنیم. نوشتن دیدن است و دیدن تعطیل‌بردار نیست.

دیروز در وبینار اهل نوشتن حرف این بود که گاهی اوقات در گفتار یا نوشتاری به نقطه‌ی تکان‌دهنده‌یی می‌رسی که دوست داری دکمه‌ی توقف را بزنی و آن‌چه مجذوبت کرده در عمق جانت حک کنی. امروز در خطابه‌یی از نیل گیمن این سطرها مرا گرفت که بی‌ربط به حرف بالا نیست:

«به خاطر داشته باشید به هر هنری که مشغولید چیزی دارید که منحصربه‌فرد است: می‌توانید هنر خلق کنید و همین توانایی زندگی من و بسیاری از کسانی را که می‌شناسم نجات داده است، در روزهای خوشی و ناخوشی. گاهی وقت‌ها زندگی سخت است. کارها خراب می‌شوند. زندگی به هم می‌‌ریزد، عشق به هم می‌ریزد، کار به هم می‌ریزد، رفافت به هم می‌ریزد سلامتی به هم می‌ریزد و همه چیز خراب می‌شود. و وقتی زندگی روی ناخوشش را نشان داد باید یک کار انجام دهید:‌ هنر خوب خلق کنید. جدی می‌گویم. شوهرت گذاشته رفته؟ ‌هنر خوب خلق کن. پایت شکسته و مار بوآ آن را قورت داده؟‌ هنر خوب خلق کن. مأمور مالیات دنبالت است؟‌ هنر خوب خلق کن. یک بابایی در اینترنت گفته کارت احمقانه یا شیطانی یا دزدی است؟ هنر خوب خلق کن. احتمالاً کارها درست می‌شوند و زمان همه چیز را بهتر می‌کند ولی این مهم نیست. همان کاری را که بهتر از همه انجام می‌دهید انجام دهید. هنر خوب خلق کنید.*»


*ارواح ماشین‌نشین، نیل گیمن، ترجمه‌ی لیدا طرزی،‌ نشر نیستان،‌ ص. ۸۴


 #یادداشت_روز  
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
🗣️ «نوشتن سرنوشت من است.»


©️بهرام صادقی


#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
درد درجازدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

به روزهای باقی‌مانده از سال جاری بیندیشیم. شاید باید دست بجنبانیم تا آخر سال حس نکنیم امسال هم درجا زده‌ایم.

برای آنکه امسال به نسبت سال‌های قبل رشد قابل توجهی را تجربه کنیم، بهتر است یک هدف مشخص داشته باشیم؛ دقیقن مشخص کنیم با انجام چه کاری، با چه کم و کیفی، درمی‌یابیم که هدفمان محقق شده است.
اما این کافی نیست.
به گذشته‌ فکر کنیم و فهرستی بنویسیم از همه‌ی شگردهایی که آزموده‌ایم و جواب نداده. برای مثال شاید قبلن برای رسیدن به هدفی تصمیم گرفته باشیم هر روز ۵ صبح از خواب بیدار شویم اما بعد از مدتی جز خستگی و کلافگی چیزی نصیبان نشده باشد، پس می‌توانیم سحرخیزی را به عنوان راهکاری که برای شخص ما مؤثر نبوده به فهرستمان بیفزاییم.

بعد از فهرست «چی جواب نمی‌دهد؟» حالا وقت نگارش فهرست «چی جواب می‌دهد؟» است: اول از همه بینش‌ها و کنش‌هایی را بنویسیم که در گذشته برایمان اثربخش بوده‌اند. در ادامه، در روندی شاید طولانی‌ و سختگیرانه‌، در پی یافتن شیوه‌های تازه‌ باشیم.

می‌توانیم از یک مربی کمک بگیریم. اما مربی خب قرار نیست که حتمن برچسب مربی بر خود داشته باشد. آیا کسی را می‌شناسید که پیش از شما به هدف مدنظرتان دست یافته باشد؟ چگونه می‌توانید او را ترغیب کنید تا راهنمایتان باشد؟


 #یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
نوشتن و روانکاوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

نوشتن به خاطرآوردن است، گاه حتا «یادآوردن آنچه هرگز نبوده*».
برای کسی که اصرار دارد رنج‌های گذشته را زیر فرش پنهان کند نوشتن شاید به سردرگمی بینجامد.

ژاک لاکان گفت: «برای اینکه چیزی را فراموش کنید ابتدا باید آن را خوب به یاد بیاورید. روان‌کاو واسطه‌ی است که از طریق او بتوانید خوب به یاد بیاورید تا بتوانید فراموش کنید.»
از این نگرگاه، نوشتن و روانکاوی به هم می‌مانند.

تارعنکبوت‌های رخدادهای گذشته بر گرد زندگی اکنون ما پیچیده‌اند و اگر می‌خواهیم‌ از این سرنوشت ناشاد بدرآییم راهی جز مرور موشکافانه‌ی گذشته نیست.
قلم ماشین زمان ماست، بیایید با سفر به کودکی بیاغازیم.


*عنوان کتابی از کلاریسی لیسپکتور

#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
قلم‌انداز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

«قلم‌انداز» یعنی نوشته‌یی که قلم شتابان انداخته روی کاغذ و رفته. گه‌گاهی که دنبال ایده می‌گردم می‌ر‌وم سراغ قلم‌اندازهای قدیمی‌ترم. جالب اینجاست که آن‌ها که مبهم‌ترند بیشتر ذهنم را قلقلک می‌دهند برای نوشتن. امشب در میان قلم‌اندازها این سطرها به چشمم خورد (آنچه بیرون گیومه آمده نظر فعلی من است):


«مدام بپرس از خودت: من برای تغییرِ چه می‌نویسم؟»
-میل سوزانم به تغییر است که همیشه وامی‌داردم به نوشتن.
«دلم می‌خواهد‌ یک کتاب درسی مرجع داشته باشم درباره‌ی تولید محتوا و سال به سال هم به‌روزش کنم. اما چرا این کار را عقب می‌اندازم؟»
-مرور قلم‌اندازها می‌تواند یادآور برخی اهداف و آرزوها هم‌ باشد. حیرت می‌کنم از اینکه می‌بینم همین امروز نگارش چنین کتابی را به پایان رسانده‌ام. امیدوارم می‌کند به اینکه هرچه امروز محال می‌نماید ممکن است فردا جزو دستاوردهایم باشد.
«وبلاگ‌نویسی یعنی قطره قطره جمع شدن ایده‌ها روی هم و در نهایت داشتن‌ دریایی از ایده‌ها.»
-کاش بسیار بیشتر از قبل برای ترغیب دوستانم به وبلاگ‌نویسی وقت بگذارم.


گاهی مرور یک دفترچه یادداشت می‌تواند سوژه‌ی مناسبی برای یک داستان یا مقاله باشد، برای مثال داستان کوتاه «مرگ یک روشنفکر» از محمد عبدی شرحی از واپسین لحظات عمر کسی‌ست که دفترچه‌یی از جملات قصار را «نظرانداز» ورق می‌زند و برخی از جمله‌ها را با خواننده در میان می‌گذارد و نظر خودش را هم می‌گوید.
قلم‌اندازهایتان‌ را دور نیندازید.


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
🗣️ «آدمی که نمی‌خواند، یا کم می‌خواند یا فقط پرت‌وپلا می‌خواند، بی‌گمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف می‌زند اما اندک می‌گوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست…
…ما سخن گفتن درست،‌ پر مغز، سنجیده و زیرکانه را از ادبیات و تنها از ادبیات خوب می‌آموزیم.»


©️ماریو بارگاس یوسا، کتاب «چرا ادبیات؟»، ترجمه‌ی عبدالله کوثری، نشر لوح فکر، ص. ۱۳


#از_نوشتن #قصار
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
رازباخته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

همه‌ش که مال نمی‌بازند، گاهی هم راز می‌بازی. یک‌هو می‌بینی رازی که سال‌ها با چنگ و دندان پنهان کرده‌یی فاش شده و جز شرم و اندوه هیچ چیز برایت نمانده.

ای رازباخته‌ها، شما که رازتان بر ملا شده، لااقل قصه‌اش را بنویسید.
زندگی یک آدم، قبل و بعد از رازباختگی، چه شکلی است؟


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
وسط یک رؤیا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

گاهی به خودت تلنگر می‌زنی و می‌گویی 'فلانی، هیچ حواست هست این زندگی که الان داری، یک زمانی رؤیایت بود؟ هیچ حواست هست که داری وسط رؤیایت زندگی می‌کنی؟' و این سبب می‌شود لحظه‌ها و گاه روزها بیایی توی لحظه‌ی حال و قدردان داشته‌هایت‌ باشی.
اولین بار چنین حسی را در ۲۰ سالگی تجربه کردم. پشت میزم در روزنامه نشسته بودم و‌ دیدم بله، وسط رؤیایم نشسته‌ام. پنج سال قبلش وقتی به دیدن کارتونیستی سرشناس رفته بودم دفتر یک‌ روزنامه‌ی دیگر با خودم گفته بودم 'به به، یعنی می‌شود یک زمانی من هم چنین کار راحت و خلاقانه‌یی داشته باشم؟'
امروز هم وقتی کلید انداختم و وارد دفتر شدم و احساس آرامش کردم، دوباره به خودم آمدم که در وسط یکی رؤیاهایم هستم، در خلوتی برای خواندن و نوشتن و تدریس و مشاوره.

حالا ممکن است یکی بگوید 'دلت خوشه، این حس فقط مال وقتی‌ست که همه چیز ردیف باشد.' می‌گویم خب، اصلن کل زندگی را بی‌خیال، به بعضی اشیای اطرافت یا دانش و مهارتت فکر کن، آیا داشتن همین‌ها زمانی برایت هدفی هیجان‌انگیز نبود؟ اصلن این را هم بی‌خیال، برخی دردها و غصه‌های پایان‌یافته‌ات را به یاد بیاور، مثلن وقتی بیمار بودی، آیا در آن روزها حسرت همین روزهایت را نداشتی؟ پس تو هم الان وسط یکی از رؤیاهایت هستی. هستی؟


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
2024/10/02 20:44:04
Back to Top
HTML Embed Code: