قصّهام از کجا شروع شده؟ اوّل و آخرش مشخص نیست...
نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!
هستِ در کوچههای پایینیم، جمعِ کبریت و پمپبنزینیم
فکر کردیم و کرد و غمگینیم... واقعا خوش به حالِ هر کس نیست!
هر که هرگز نبوده و نشود، هر که میداند از نمیداند
هر که هر که هر آنکه و هر که... خودمان دردهایمان بس نیست؟!
گوشهی صفحه نقطهای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهیست
هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچچی خارج از مثلث نیست
صبحها با امید میخوانند! بچّهگنجشکها نمیدانند
صحنهی جنگ بمب و موشکهاست آسمانی که مال کرکس نیست
نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچچی واقعا مقدّس نیست...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نیست یعنی که کاشکی بودم! هست یعنی که هست شد، پس نیست!
هستِ در کوچههای پایینیم، جمعِ کبریت و پمپبنزینیم
فکر کردیم و کرد و غمگینیم... واقعا خوش به حالِ هر کس نیست!
هر که هرگز نبوده و نشود، هر که میداند از نمیداند
هر که هر که هر آنکه و هر که... خودمان دردهایمان بس نیست؟!
گوشهی صفحه نقطهای گیجم! مرگ، آن سوی کاغذ کاهیست
هر دو ضلعم به هیچ محدود است، هیچچی خارج از مثلث نیست
صبحها با امید میخوانند! بچّهگنجشکها نمیدانند
صحنهی جنگ بمب و موشکهاست آسمانی که مال کرکس نیست
نه عذابی برای قهر رسید، نه خدایی به داد شهر رسید
آخرین مَرد، قبل مردن گفت: هیچچی واقعا مقدّس نیست...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
این داستان کوتاه را چند دهه پیش خوانده بودم و فارغ از ضعف و قوت تکنیکیاش با آن گریسته بودم. امشب با شما دوباره مرورش میکنم:
جراحی روح، محسن مخملباف:
https://www.makhmalbaf.com/?q=fa/article/%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD
جراحی روح، محسن مخملباف:
https://www.makhmalbaf.com/?q=fa/article/%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD
Forwarded from A Dirty Mind And A Beautiful Heart:) (Reyhan)
شیدا برعکس من، رد شدن از مرزها را دوست دارد. اصلا اگر قرار نباشد مست کند، سراغ مشروب نمیرود. مثل این مردهایی میماند که فقط برای ارضا شدن سکس میکنند. به معاشقه و لذت، راضی نیست. از هرچیز فقط انتهایش را میخواهد و یا حتی چیزی آنطرفتر از انتها... برای همین هم هست که تا حالا نتوانسته دوستپسر درستوحسابی پیدا کند. بعد از دو روز آدمها دلش را میزنند و بدون هیچ تعارف و ملاحظهای پرتشان میکند از زندگیاش بیرون. شیدا عشق را کمال دیوانگی میداند. اینکه کسی را آنقدر دوست داشته باشی که اگر احساس کنی سردش شده، بدون یک لحظه مکث، بنزین را بریزی روی خودت و آتش بزنی! شیدا به وجود چنین عشقی باور دارد حتی اگر در جهان، نمونهای برای آن وجود نداشته باشد. او برای ایمان به وجود چیزی، به عینیت نیاز ندارد...
📚هزار و چند شب
✍ سیّد مهدی موسوی
📚هزار و چند شب
✍ سیّد مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
رگش رو زد یه دختر توی انباری
یه ماشین، نصفهشب تو کوچه ترمز کرد
صدای جیغِ یه تاریخ غم اومد
یه راننده به یه رویا تجاوز کرد
رگش رو زد یه زندونی تو سلولش
نگهبان رفت سمت خونه با شادی
گذشت از میلهها خونی که میپاشید
رو دیوارا نوشت از عشق و آزادی
رگش رو زد یه سربازِ پُر از حسرت
دو سال از زندگیشو تاخت زد با خون
ستارهها فرو افتادن از دوشش
میخواست از پادگان گم شه، بره بیرون
رگش رو زد یه دانشجوی اخراجی
فضای خوابگاه و شب، پُر از مه شد
یه دانشجو دو تا قرص مسکّن خورد
یکی تا صبح زیر جزوهها له شد
رگش رو زد یه معتادِ بدون اسم
رها کرد این جهان و قلب سنگش رو
به عکس بچّگیِ دخترش زل زد
تو جوب انداخت با گریه سرنگش رو
رگش رو زد یه مادر، نصفهشب تو پارک
یکی تو سطلِ آشغالا غذا میخورد
یه مرد از زندگی برگشت تا خونه
یه نوزادِ گرسنه باز خوابش برد
■
خبر پر شد تو دنیا: یه سلبریتی
رو بازوی چپش، عکس سگش رو زد!
صدای خستهی ما رو کسی نشنید
کسی نشنید که «ایران» رگش رو زد
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یه ماشین، نصفهشب تو کوچه ترمز کرد
صدای جیغِ یه تاریخ غم اومد
یه راننده به یه رویا تجاوز کرد
رگش رو زد یه زندونی تو سلولش
نگهبان رفت سمت خونه با شادی
گذشت از میلهها خونی که میپاشید
رو دیوارا نوشت از عشق و آزادی
رگش رو زد یه سربازِ پُر از حسرت
دو سال از زندگیشو تاخت زد با خون
ستارهها فرو افتادن از دوشش
میخواست از پادگان گم شه، بره بیرون
رگش رو زد یه دانشجوی اخراجی
فضای خوابگاه و شب، پُر از مه شد
یه دانشجو دو تا قرص مسکّن خورد
یکی تا صبح زیر جزوهها له شد
رگش رو زد یه معتادِ بدون اسم
رها کرد این جهان و قلب سنگش رو
به عکس بچّگیِ دخترش زل زد
تو جوب انداخت با گریه سرنگش رو
رگش رو زد یه مادر، نصفهشب تو پارک
یکی تو سطلِ آشغالا غذا میخورد
یه مرد از زندگی برگشت تا خونه
یه نوزادِ گرسنه باز خوابش برد
■
خبر پر شد تو دنیا: یه سلبریتی
رو بازوی چپش، عکس سگش رو زد!
صدای خستهی ما رو کسی نشنید
کسی نشنید که «ایران» رگش رو زد
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
منو بدزد از این کوچه و خیابونا
منو بدزد از این زندگی تکراری
منو به حبس بینداز توی آغوشت
شکنجه کن منو! یعنی که دوستم داری!!
منو دوباره بچسبون به سردی دیوار
بذار اون لب وحشیتو باز روی لبم
لگد بزن، بزن و قفل این درو بشکن
جهانی از هیجانو بریز توی شبم
منو به باغ ببر تا تنفّست بکنم
نذار مثل گل زینتی، خراب بشم
نذار زل بزنم تا ابد به سقف اتاق
منو بدزد! نذار ذرّهذرّه آب بشم
جهنّمم شو! نجاتم بده از این خوبی
منو بساز شبیه خودت: یه آدم بد!
منو بدزد، از این زندگی خلاصم کن
منو ببر به اتاقت، ببند تا به ابد
شبیه هیچکسی نیستم، چقد تنهام!
منو بدزد یهو از میون مهمونی
کبود کن تنمو زیر بارش بوسه
رهام کن وسط تخت با لب خونی
بدم میاد از این شهر آدم و آهن
از این دویدن بیوقفه توی این ماراتون
بذار خلاص بشیم از بهشت تکراری
سقوط کردنو دیوونهوار تجربه کن
منو ببند به تختت، منو ببند به عشق
بذار حس بکنم اون جنون دستاتو
تهش قشنگه و هرچی بشه، نمیترسم!
منو بگیر و بکُش! من که راضیام با تو
جهنّمم شو! نجاتم بده از این خوبی
منو بساز شبیه خودت: یه آدم بد!
منو بدزد، از این زندگی خلاصم کن
منو ببر به اتاقت، ببند تا به ابد
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
منو بدزد از این زندگی تکراری
منو به حبس بینداز توی آغوشت
شکنجه کن منو! یعنی که دوستم داری!!
منو دوباره بچسبون به سردی دیوار
بذار اون لب وحشیتو باز روی لبم
لگد بزن، بزن و قفل این درو بشکن
جهانی از هیجانو بریز توی شبم
منو به باغ ببر تا تنفّست بکنم
نذار مثل گل زینتی، خراب بشم
نذار زل بزنم تا ابد به سقف اتاق
منو بدزد! نذار ذرّهذرّه آب بشم
جهنّمم شو! نجاتم بده از این خوبی
منو بساز شبیه خودت: یه آدم بد!
منو بدزد، از این زندگی خلاصم کن
منو ببر به اتاقت، ببند تا به ابد
شبیه هیچکسی نیستم، چقد تنهام!
منو بدزد یهو از میون مهمونی
کبود کن تنمو زیر بارش بوسه
رهام کن وسط تخت با لب خونی
بدم میاد از این شهر آدم و آهن
از این دویدن بیوقفه توی این ماراتون
بذار خلاص بشیم از بهشت تکراری
سقوط کردنو دیوونهوار تجربه کن
منو ببند به تختت، منو ببند به عشق
بذار حس بکنم اون جنون دستاتو
تهش قشنگه و هرچی بشه، نمیترسم!
منو بگیر و بکُش! من که راضیام با تو
جهنّمم شو! نجاتم بده از این خوبی
منو بساز شبیه خودت: یه آدم بد!
منو بدزد، از این زندگی خلاصم کن
منو ببر به اتاقت، ببند تا به ابد
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
تو مثل «لوركا»يی! قرارِ ساعتِ پنجی!
جيغی! شبيه لاك قرمز، كفش نارنجی
از دلخوشیهايت دويدن زير باران است
يا قهوه خوردن توی كافه، گوشهی دنجی
هرچند معمولی ولی مثل خودت هستی
در هيچ اسم و هيچ تصويری نمیگُنجی
سختی! شبيه يك كتاب فلسفه بر ميز
راحت! شبيه گريههای «اكبرِ گنجی»
.
در جمع روشنفكرها با خنده میگويی
كه قهرمانت هست و بوده «باباسفنجی»!!
.
اسب سفيدت را نمیدانم، ولی داری
يك دستبند سبز، مثل آخرين مُنجی
من شاعرم، گيجم، غمانگيزم، بداخلاقم...
امّا تو خوب مطلقی! از من نمیرنجی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
جيغی! شبيه لاك قرمز، كفش نارنجی
از دلخوشیهايت دويدن زير باران است
يا قهوه خوردن توی كافه، گوشهی دنجی
هرچند معمولی ولی مثل خودت هستی
در هيچ اسم و هيچ تصويری نمیگُنجی
سختی! شبيه يك كتاب فلسفه بر ميز
راحت! شبيه گريههای «اكبرِ گنجی»
.
در جمع روشنفكرها با خنده میگويی
كه قهرمانت هست و بوده «باباسفنجی»!!
.
اسب سفيدت را نمیدانم، ولی داری
يك دستبند سبز، مثل آخرين مُنجی
من شاعرم، گيجم، غمانگيزم، بداخلاقم...
امّا تو خوب مطلقی! از من نمیرنجی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
مجموعه گفتوگوهای هفتگی مهدی موسوی، شاعر، با فعالان و کنشگران
میهمان:
علی گزرسز (رها)، ترانهسرا و نویسنده
میزبان:
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده
جمعه ۱۹ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰ نوامبر
ساعت ۲۱ به وقت تهران
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#گفتگوی_جمعه
@Tavaana_TavaanaTech
@seyedmehdimoosavi2
میهمان:
علی گزرسز (رها)، ترانهسرا و نویسنده
میزبان:
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده
جمعه ۱۹ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰ نوامبر
ساعت ۲۱ به وقت تهران
#یاری_مدنی_توانا
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#گفتگوی_جمعه
@Tavaana_TavaanaTech
@seyedmehdimoosavi2
برای آنهمه کابوس و خاطرات عزیز!
برای «افغانستان» و گریهی یکریز
برای حملهی طوفان، به استقامت گل
برای مدرسهی دخترانهی «کابل»
برای آن تن تبدار در دو دست کثیف
و اشک «مولوی» از «بلخ»، از «مزارشریف»
برای بوسهی ما در «هراتِ» طوفانی
برای اسم تو با گویش خراسانی
برای خندهی دلگیر بمبها به خوشی
برای تلخیِ در «قندهار»، نسلکشی!
برای مردنِ هرروزه و نترسیدن!
برای حسرتِ در «پنجشیر» جنگیدن
برای حملهی شبهای وحشیانه به روز
برای حسرت بوسیدن تو در «قندوز»
ترانههای نخوانده، پرندگان اسیر
برای اشک «بدخشان» به دامن «پامیر»
برای حسرت آزادی و تصوّر زن
برای ریزش بتهای «بامیان» در من
برای ترس تو در کوچهی «جلالآباد»
برای حسرت یک خانه، خانهای آزاد
بدون وحشتِ از خشمِ انتحاریها
مرا بگیر از این اشک و بیقراریها
مرا بگیر از این زندگیِ در کابوس
مرا بغل کن و دیوانهوار وار ببوس
مرا ببر به اتاقت که مأمنِ شادیست
مرا ببوس که بوسه نماد آزادیست
گرفته بوی تو را تا که مرهمم باشد
ملافهای که قرار است پرچمم باشد
نفس نفس هیجان شو به بوسه از لب من
زبان فارسیات را بریز در شب من
تنیدنیست به تنهایمان که بیکسی است
زبان مشترک تن، زبان فارسی است!
تنی کبودشده از هجوم لذت و خون
زبان تو که مکم میزند به عمق جنون
بدون مرز، دو کابوس مشترک در تخت
دو تا یکیشده با هم، دو آدم خوشبخت
سیاهچالهی منظومههای خورشیدی
دو تا پرندهی بیخانمان، دو تبعیدی!
برای افغانستان و حسرتِ خنده
برای آمدنِ روزِ خوبِ آینده
به ابتدای شبی عاشقانه برگشتن
برای روزِ قشنگِ به خانه برگشتن
برای بوسهی دیوانهوار تو در باد
برای افغانستانِ تا ابد آزاد...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
برای «افغانستان» و گریهی یکریز
برای حملهی طوفان، به استقامت گل
برای مدرسهی دخترانهی «کابل»
برای آن تن تبدار در دو دست کثیف
و اشک «مولوی» از «بلخ»، از «مزارشریف»
برای بوسهی ما در «هراتِ» طوفانی
برای اسم تو با گویش خراسانی
برای خندهی دلگیر بمبها به خوشی
برای تلخیِ در «قندهار»، نسلکشی!
برای مردنِ هرروزه و نترسیدن!
برای حسرتِ در «پنجشیر» جنگیدن
برای حملهی شبهای وحشیانه به روز
برای حسرت بوسیدن تو در «قندوز»
ترانههای نخوانده، پرندگان اسیر
برای اشک «بدخشان» به دامن «پامیر»
برای حسرت آزادی و تصوّر زن
برای ریزش بتهای «بامیان» در من
برای ترس تو در کوچهی «جلالآباد»
برای حسرت یک خانه، خانهای آزاد
بدون وحشتِ از خشمِ انتحاریها
مرا بگیر از این اشک و بیقراریها
مرا بگیر از این زندگیِ در کابوس
مرا بغل کن و دیوانهوار وار ببوس
مرا ببر به اتاقت که مأمنِ شادیست
مرا ببوس که بوسه نماد آزادیست
گرفته بوی تو را تا که مرهمم باشد
ملافهای که قرار است پرچمم باشد
نفس نفس هیجان شو به بوسه از لب من
زبان فارسیات را بریز در شب من
تنیدنیست به تنهایمان که بیکسی است
زبان مشترک تن، زبان فارسی است!
تنی کبودشده از هجوم لذت و خون
زبان تو که مکم میزند به عمق جنون
بدون مرز، دو کابوس مشترک در تخت
دو تا یکیشده با هم، دو آدم خوشبخت
سیاهچالهی منظومههای خورشیدی
دو تا پرندهی بیخانمان، دو تبعیدی!
برای افغانستان و حسرتِ خنده
برای آمدنِ روزِ خوبِ آینده
به ابتدای شبی عاشقانه برگشتن
برای روزِ قشنگِ به خانه برگشتن
برای بوسهی دیوانهوار تو در باد
برای افغانستانِ تا ابد آزاد...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امروز رأس ساعت ۱۹:۳۰ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
Forwarded from سید مهدی موسوی
شامپوی موی ریختهام با کف زیاد
پرواز پشت پنجره از مصرف زیاد
تزریق چشمهات به تصویر ناتمام
دستم نمیرسد به تو از پشت پلکهام
دیوانگیست در تنت و داخل سَرَم
تنها نگاه میکنم و رنج میبرم
نقش زبان به فلسفهی گیج ما چه بود؟!
با چشم و گوشت در وسط کلّهپاچه بود!!
.
نقش زبان مشترک تن کنار تن
در اختلاف ساعت این شهر با وطن!
در سرزمین مادریام با سُسِ ملخ!!
صبحانه در شکنجهی حمّامِ آبِ یخ
حمّامِ قبل لحظهی تزریقِ آفتاب
حمام بین نشئگی و خواب قبل خواب
در حسرت تمیز شدن از سیاهها
در حسّ خوب تجربهی اشتباهها
تو نیستی و بوی تو جا مانده در تنم
با تو که نیستی الکی حرف میزنم
تو نیستی و دست در آغوش میکنیم
موزیکهای مسخرهتر گوش میکنیم
با چشمهای شبزدهی رو به روشنی
مشغول فیلم دیدنِ بر شانهی منی
با یک سرنگ پر شده از مایع سفید
تزریق میشویم به رگهای هم امید...
.
تفسیر کن از آخر این نقطهچین مرا
من خودکشی حاصلِ دورم! ببین مرا!
احساسی از تنفّرم از هر چه که «من» است
دلتنگیام بزرگتر از گریه کردن است
ثابت نمیشود به من از کلّ فرضها
که زندهام بدون تو در پشت مرزها
بالی کجاست تا بپرم از خطوط تنگ
خونبازی است در دل من تا دل سرنگ
من یک چراغِ راهنماییِ قرمزم
از ارتباط و گفتنِ هر حرف، عاجزم
و قاصدک نرفت به سمتی که فوت شد
تنها زبان مشترک ما سکوت شد
من پشت خطّ و داخل خط گریه میکنم
در زیر دوش رفته... فقط گریه میکنم...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پرواز پشت پنجره از مصرف زیاد
تزریق چشمهات به تصویر ناتمام
دستم نمیرسد به تو از پشت پلکهام
دیوانگیست در تنت و داخل سَرَم
تنها نگاه میکنم و رنج میبرم
نقش زبان به فلسفهی گیج ما چه بود؟!
با چشم و گوشت در وسط کلّهپاچه بود!!
.
نقش زبان مشترک تن کنار تن
در اختلاف ساعت این شهر با وطن!
در سرزمین مادریام با سُسِ ملخ!!
صبحانه در شکنجهی حمّامِ آبِ یخ
حمّامِ قبل لحظهی تزریقِ آفتاب
حمام بین نشئگی و خواب قبل خواب
در حسرت تمیز شدن از سیاهها
در حسّ خوب تجربهی اشتباهها
تو نیستی و بوی تو جا مانده در تنم
با تو که نیستی الکی حرف میزنم
تو نیستی و دست در آغوش میکنیم
موزیکهای مسخرهتر گوش میکنیم
با چشمهای شبزدهی رو به روشنی
مشغول فیلم دیدنِ بر شانهی منی
با یک سرنگ پر شده از مایع سفید
تزریق میشویم به رگهای هم امید...
.
تفسیر کن از آخر این نقطهچین مرا
من خودکشی حاصلِ دورم! ببین مرا!
احساسی از تنفّرم از هر چه که «من» است
دلتنگیام بزرگتر از گریه کردن است
ثابت نمیشود به من از کلّ فرضها
که زندهام بدون تو در پشت مرزها
بالی کجاست تا بپرم از خطوط تنگ
خونبازی است در دل من تا دل سرنگ
من یک چراغِ راهنماییِ قرمزم
از ارتباط و گفتنِ هر حرف، عاجزم
و قاصدک نرفت به سمتی که فوت شد
تنها زبان مشترک ما سکوت شد
من پشت خطّ و داخل خط گریه میکنم
در زیر دوش رفته... فقط گریه میکنم...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
تهران و بوی ذرّت مکزیکی و غروب
تهران و چند خاطرهی افتضاح و خوب
تهران و خطّ متروی تجریش تا جنوب
این شهر خسته را به شما میسپارمش
تهرانِ سکتهکردهی از هر دو پا فلج
تهرانِ وصلهپینهشده با خطوط کج
تهرانِ تاهمیشه ترافیک تا کرج
این شهر خسته را به شما میسپارمش
من روزهای خونی و پُرالتهاب را
من سطلهای سوختهی انقلاب را
بر سنگفرش کهنه، بساط کتاب را
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم
من خشّوخشِّ رفتگر از صبحِ زود را
سیگار بهمن و ریهی غرق دود را
من هر که عاشقم شده بود و نبود را
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم
بلوار پُردرختِ «ولیعصر» تا «ونک»
نوشابههای شیشهای و تخمه و پفک
کابوسهای هرشبه از درد مشترک
یک روز میرسد که فراموش میشوند
تنهاییام نشسته میان اتاقها
بر بیستوهشتسالگیام جای داغها
گریه نمیکنم... همهی اتّفاقها
یک روز میرسد که فراموش میشوند...
فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari
تهران و چند خاطرهی افتضاح و خوب
تهران و خطّ متروی تجریش تا جنوب
این شهر خسته را به شما میسپارمش
تهرانِ سکتهکردهی از هر دو پا فلج
تهرانِ وصلهپینهشده با خطوط کج
تهرانِ تاهمیشه ترافیک تا کرج
این شهر خسته را به شما میسپارمش
من روزهای خونی و پُرالتهاب را
من سطلهای سوختهی انقلاب را
بر سنگفرش کهنه، بساط کتاب را
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم
من خشّوخشِّ رفتگر از صبحِ زود را
سیگار بهمن و ریهی غرق دود را
من هر که عاشقم شده بود و نبود را
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم
بلوار پُردرختِ «ولیعصر» تا «ونک»
نوشابههای شیشهای و تخمه و پفک
کابوسهای هرشبه از درد مشترک
یک روز میرسد که فراموش میشوند
تنهاییام نشسته میان اتاقها
بر بیستوهشتسالگیام جای داغها
گریه نمیکنم... همهی اتّفاقها
یک روز میرسد که فراموش میشوند...
فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari
مث یه بغضِ تا همیشه عزیز
یه بهاره تو غربت پاییز
وسط این جهان معمولی
یه زنِ واقعا شگفتانگیز!
موج موهاش روی شونهی من
بهترین شعر عاشقونهی من
بغل امن و گرمی دستاش
هر کجا هست، میشه خونهی من
وقتی از روزگار غمگینم
سرشو تکیه میده به سینهم
واسه چی چشم وا کنم، وقتی
هیچچی غیر اون نمیبینم؟!
من کمم! باز راضیِ به کمه
نور امّید تو شبای غمه
بدیامو قشنگ میبینه
چونکه دیوونهوار عاشقمه
یه دلِ قدّ آسمون داره
یه تنِ وحشی و جوون داره
عشق، دیوونگی اگه باشه
افتخارش اینه: جنون داره!
یه پرندهس! باید که پر بزنه
بره بالا، به ماه سر بزنه
من درختم، یه آشیونهی امن
هر چقد زندگی تبر بزنه
عشق باید منو صبور کنه
تا که از این شبا عبور کنه
هیچکس، هیچچیز، حتی مرگ
نمیتونه که ما رو دور کنه
من کمم! باز راضیِ به کمه
نور امّید تو شبای غمه
بدیامو قشنگ میبینه
چونکه دیوونهوار عاشقمه
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یه بهاره تو غربت پاییز
وسط این جهان معمولی
یه زنِ واقعا شگفتانگیز!
موج موهاش روی شونهی من
بهترین شعر عاشقونهی من
بغل امن و گرمی دستاش
هر کجا هست، میشه خونهی من
وقتی از روزگار غمگینم
سرشو تکیه میده به سینهم
واسه چی چشم وا کنم، وقتی
هیچچی غیر اون نمیبینم؟!
من کمم! باز راضیِ به کمه
نور امّید تو شبای غمه
بدیامو قشنگ میبینه
چونکه دیوونهوار عاشقمه
یه دلِ قدّ آسمون داره
یه تنِ وحشی و جوون داره
عشق، دیوونگی اگه باشه
افتخارش اینه: جنون داره!
یه پرندهس! باید که پر بزنه
بره بالا، به ماه سر بزنه
من درختم، یه آشیونهی امن
هر چقد زندگی تبر بزنه
عشق باید منو صبور کنه
تا که از این شبا عبور کنه
هیچکس، هیچچیز، حتی مرگ
نمیتونه که ما رو دور کنه
من کمم! باز راضیِ به کمه
نور امّید تو شبای غمه
بدیامو قشنگ میبینه
چونکه دیوونهوار عاشقمه
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یعنی فراموشی، فراموشی، فراموشی...
@seyedmehdimoosavi2
@seyedmehdimoosavi2
خون میجهد از گردنت با عشق و بیرحمی
در من دراکولای غمگینیست… میفهمی؟!
خون میخورم از آن کبودیها که دیگر نیست
در میروم این خانه را… هرچند که در نیست!
عکس کسی افتادهام در حوض نقاشی
محبوب من! گه میخوری مال کسی باشی
گه میخوری با او بخندی توی مهمانی
میخواهمت بدجور و تو بدجور میدانی
هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
این زوزههای آخرین نسلِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نه به زودیها!
از گردن و آیندهات جای کبودیها
حل میشوم در استکان قرصها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس میترسم!
زل میزنم با گریه در لیوان آبی که…
حل میشوم توی سؤال بیجوابی که…
میترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد
از دستهای تو به دُور گردن این مرد
که آخر قصّه طنابِ دار خواهد شد!
از خون تو پاشیده بر آیندهای نزدیک
از عشق ما که سوژهی اخبار خواهد شد!
میچسبمت مثل لب سیگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمینخوردن
روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!
بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!
بعد از تو لای زخمهایم استخوان کردم
با هر که میشد هر چه میشد امتحان کردم!
خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شبها بغل کردم به تو همجنسهایم را
رنگینکمان کوچکی بر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه میکردم به آن مردی که زن بودم
شبها دراکولای غمگینی که من بودم!
و عشق، یک بیماریِ بدخیمِ روحی بود
تنهاییام محکوم به سکس گروهی بود
سیگار با مشروب با طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…
تنهاییِ در جمع، در تنهای تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی
دلخسته از گنجشکها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم میپاشی!
لیوان بعدی: قرصهای حلشده در سم
باور بکن از هیچچی دیگر نمیترسم
پشتِ سیاهیهای دنیامان سیاهی بود
معشوقهام بودی و هستی و… نخواهی بود
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در من دراکولای غمگینیست… میفهمی؟!
خون میخورم از آن کبودیها که دیگر نیست
در میروم این خانه را… هرچند که در نیست!
عکس کسی افتادهام در حوض نقاشی
محبوب من! گه میخوری مال کسی باشی
گه میخوری با او بخندی توی مهمانی
میخواهمت بدجور و تو بدجور میدانی
هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
این زوزههای آخرین نسلِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نه به زودیها!
از گردن و آیندهات جای کبودیها
حل میشوم در استکان قرصها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس میترسم!
زل میزنم با گریه در لیوان آبی که…
حل میشوم توی سؤال بیجوابی که…
میترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد
از دستهای تو به دُور گردن این مرد
که آخر قصّه طنابِ دار خواهد شد!
از خون تو پاشیده بر آیندهای نزدیک
از عشق ما که سوژهی اخبار خواهد شد!
میچسبمت مثل لب سیگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمینخوردن
روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!
بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!
بعد از تو لای زخمهایم استخوان کردم
با هر که میشد هر چه میشد امتحان کردم!
خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شبها بغل کردم به تو همجنسهایم را
رنگینکمان کوچکی بر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم
هی گریه میکردم به آن مردی که زن بودم
شبها دراکولای غمگینی که من بودم!
و عشق، یک بیماریِ بدخیمِ روحی بود
تنهاییام محکوم به سکس گروهی بود
سیگار با مشروب با طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…
تنهاییِ در جمع، در تنهای تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی
دلخسته از گنجشکها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم میپاشی!
لیوان بعدی: قرصهای حلشده در سم
باور بکن از هیچچی دیگر نمیترسم
پشتِ سیاهیهای دنیامان سیاهی بود
معشوقهام بودی و هستی و… نخواهی بود
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
آخرین روزهای آبان بود
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بیکلّه میدوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود
مرغِ گردندراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما... ما...
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوسالهها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
- «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان...»
گریه میکرد برّهای شب و روز!
در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زندهایم هنوز!
جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاکتر است
آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
میخورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ میآید
آخرِ فیلم، ترسناکتر است!
هفتهها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر میبارند
راهها پاک میشود از خون
گوسفندانِ سادهدل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه میگیرند!
از فراسوی خواهشِ تنها
رقص شلوارها و دامنها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب میمیرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناکتر است
آخرِ فیلم، ترسناکتر است...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بیکلّه میدوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود
مرغِ گردندراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما... ما...
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوسالهها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
- «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان...»
گریه میکرد برّهای شب و روز!
در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زندهایم هنوز!
جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاکتر است
آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
میخورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ میآید
آخرِ فیلم، ترسناکتر است!
هفتهها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر میبارند
راهها پاک میشود از خون
گوسفندانِ سادهدل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه میگیرند!
از فراسوی خواهشِ تنها
رقص شلوارها و دامنها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب میمیرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناکتر است
آخرِ فیلم، ترسناکتر است...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خستهتر از هرچه بگویند درست و غلط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط
خستهتر از لمسِ جنون در دلِ وابستگی
خستهتر از خستهتر از خستهتر از خستگی
خستهتر از منتظرش ماندم و تاخیر کرد
خستهتر از کرم که در پیلهی خود گیر کرد
خستهتر از آدمِ بیسیب! درون بهشت
خستهتر از گریهی تاریخ بر این سرنوشت
خستهتر از رنج جهان، روی لبِ ساکتِ...
خستهتر از محو شدن داخل یک رابطه
خستهتر از تجربهی نقطهی پایانِ خط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط
خستهتر از اشک که در هیچ غروبی نبود
اینکه بگویند که او آدم خوبی نبود!
گم شدهام از همه، پیگیر مکانم نشو
هرچه که گفتند و شنیدی نگرانم نشو
هیچ بهجا مانده در این رابطه از من فقط
توی سرم بود فقط رفتن و رفتن فقط
در ته دنیام به تنهایی خود دلخوشم
خستهام و هرچه که احساس کنم میکشم
من سر حرفی که زدم هستم و میایستم
مطمئنم مال تو و هیچکسی نیستم...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط
خستهتر از لمسِ جنون در دلِ وابستگی
خستهتر از خستهتر از خستهتر از خستگی
خستهتر از منتظرش ماندم و تاخیر کرد
خستهتر از کرم که در پیلهی خود گیر کرد
خستهتر از آدمِ بیسیب! درون بهشت
خستهتر از گریهی تاریخ بر این سرنوشت
خستهتر از رنج جهان، روی لبِ ساکتِ...
خستهتر از محو شدن داخل یک رابطه
خستهتر از تجربهی نقطهی پایانِ خط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط
خستهتر از اشک که در هیچ غروبی نبود
اینکه بگویند که او آدم خوبی نبود!
گم شدهام از همه، پیگیر مکانم نشو
هرچه که گفتند و شنیدی نگرانم نشو
هیچ بهجا مانده در این رابطه از من فقط
توی سرم بود فقط رفتن و رفتن فقط
در ته دنیام به تنهایی خود دلخوشم
خستهام و هرچه که احساس کنم میکشم
من سر حرفی که زدم هستم و میایستم
مطمئنم مال تو و هیچکسی نیستم...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اشعار #نادر_نادرپور در برنامهی هفتهی گذشتهی «بامداد»
و موزیک و شعرخوانی زنده
اگر برنامه را در «کانال وان» از ماهواره ندیدهاید
میتوانید تکرار آن را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/7bpHxmC8Eu4?si=ww9XksVRhNW4eQtF
و موزیک و شعرخوانی زنده
اگر برنامه را در «کانال وان» از ماهواره ندیدهاید
میتوانید تکرار آن را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/7bpHxmC8Eu4?si=ww9XksVRhNW4eQtF
YouTube
نادر نادرپور در بامداد با مهدی موسوی Nader Naderpoor Mehdi Mousavi
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from معلمان برای برابری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سید مهدی موسوی، شاعر، نویسنده و کنشگر نامدار به کمپین #علیه_تبعیض پیوست. او در این لایو به موارد تعبیض جنسیتی که خود تجربه کرده پرداخته و به لزوم آموزش برابری جنسیتی به ویژه در مدارس میپردازد.
ویدئوی کامل این لایو اینستاگرامی را میتوانید در زیر ببینید و یا به لینکهای زیر مراجعه کنید.
https://shorturl.at/iuzGV
https://shorturl.at/isKW0
https://shorturl.at/lrD03
شما نیز میتوانید به این کمپین بپیوندید. کافی است که ویدئوها، مطالب، یا لایو خود را برای ما بفرستید یا با هشتگ کمپین #علیه_تبعیض مستقیما به اینستاگرام ضمیمه تگ کنید.
https://www.instagram.com/zamimehorg/
#علیه_تبعیض کمپینیست برای جمعآوری پیشنهادات و راهکارهای شما برای مبارزه با تبعیض جنسیتی در مدارس. #علیه_تبعیض بگو!
نظر خود را با ما در میان بگذارید و به ادمین کانال بفرستید: @IranSchoolsAdmin
کانال معلمان برای برابری https://www.tg-me.com/IranSchoolsForAll
ویدئوی کامل این لایو اینستاگرامی را میتوانید در زیر ببینید و یا به لینکهای زیر مراجعه کنید.
https://shorturl.at/iuzGV
https://shorturl.at/isKW0
https://shorturl.at/lrD03
شما نیز میتوانید به این کمپین بپیوندید. کافی است که ویدئوها، مطالب، یا لایو خود را برای ما بفرستید یا با هشتگ کمپین #علیه_تبعیض مستقیما به اینستاگرام ضمیمه تگ کنید.
https://www.instagram.com/zamimehorg/
#علیه_تبعیض کمپینیست برای جمعآوری پیشنهادات و راهکارهای شما برای مبارزه با تبعیض جنسیتی در مدارس. #علیه_تبعیض بگو!
نظر خود را با ما در میان بگذارید و به ادمین کانال بفرستید: @IranSchoolsAdmin
کانال معلمان برای برابری https://www.tg-me.com/IranSchoolsForAll
💥خبر فوری💥:
برنامهی ادبی بامداد، از این هفته در روز و ساعت دیگری پخش خواهد شد:
پنجشنبهها ساعت ۱۹ به وقت تهران
(ساعت ۱۶:۳۰ اروپای مرکزی)
امیدوارم در روز و ساعت جدید، باز هم مهمان خانههای شما باشم 💚❤️
برنامهی ادبی بامداد، از این هفته در روز و ساعت دیگری پخش خواهد شد:
پنجشنبهها ساعت ۱۹ به وقت تهران
(ساعت ۱۶:۳۰ اروپای مرکزی)
امیدوارم در روز و ساعت جدید، باز هم مهمان خانههای شما باشم 💚❤️