Telegram Web Link
با احترام به: منوچهر احترامی، پوریایی، گربه‌های گوهردشت و تمام یوزپلنگ‌هایی که با من دویده‌اند!

چند تصویرِ تا همیشه سیاه
اوجِ تصویرسازیِ من بود
آنکه در کوچه ناگهان له شد
گربه‌ی نازنازیِ «من» بود

گربه‌ی «لیلی» از اتاق آمد
با همان چشم‌های بازیگوش
خون و شلاق در سرم پیچید
حکم او: مرگ! جرم او: آغوش!

پای یک حوضِ خالی از ماهی
شیطنت کرد گربه‌ی «پوری»
بعد از مرزها فرار شد و
بعد هم مُرد از غمِ دوری

گربه‌ی «مصطفی» بهانه گرفت
غر زد از دردهاش آهسته
در هجوم شکنجه‌ها جان داد
توی سلول، دست و پا بسته!

گربه‌ی «مهدی» اعتراض نکرد
تنبل و خسته توی خانه نشست
تا که یک صبحِ زود پیدا شد
لاشه‌اش توی کوچه‌ای بن‌بست

ناقلا بود گربه‌ی «مهری»
یک پرستو! به‌صورت علنی
تا که یک روز نوبت او شد
مثل یک جنس دورریختنی!

چند راز بزرگ افشا شد
با فضولیِ گربه‌ی «اکبر»
بعد از آن تا ابد از او نشنید
هیچ‌کس، هیچ‌وقت، هیچ خبر

گربه‌ی «هادی» اهل دعوا بود
«مرگ بر...» را نوشت بر دیوار
مانده از او میان حافظه‌ها
پوزخندی کنار چوبه‌ی دار


توی چشمش هزار گریه‌ی تلخ
توی قلبش هزار گربه‌ی شاد
تا ابد در حیاط می‌چرخد
وطنم مثل گربه‌ای آزاد...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
نکند پنجره‌ای ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮنی ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ «اس‌ام‌اس» ﺩﺭ جایی ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ گریه‌ی ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ، ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ

ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ می‌بینند

ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ

ﻧﮑﻨﺪ می‌داند ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ می‌دانم!
ﻧﮑﻨﺪ پس‌فردا ﺗﻴﺘﺮِ ﻳﮏِ «ﮐﻴﻬﺎﻧﻢ»

ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ

ﻧﮑﻨﺪ نامه‌ی ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ این‌همه ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ

ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ همه‌ی آدم‌ها می‌ترسم

ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ!
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ حلقه‌ی ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ می‌بوسند

ﻟﺨﺖ ﺩﺭ جیغ‌ترین لحظه‌ی ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮِ ﺩﺭﺭﻓﺘنِ ﺍﺯ ﻫﺮ شبِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ

خسته‌ام ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦ‌ﺷﺪﻩ ﺩﺭ بی‌رحمی
خسته‌ام... می‌ترسم... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ می‌فهمی!...

کاشکی ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، بهاری ﺑﺎﺷﺪ
کاشکی ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ، ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭی ﺑﺎﺷﺪ

ﮐﺎشکی ﺍﺯ ﻫﻤﻪ مخفی ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎدی
ﮐﺎشکی ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩی

ﮐﺎشکی ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮِ ﺍﻳﻦ قصّه‌ی ﺑﺪ
ﮐﺎشکی ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ... ولی ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ...

ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭفونی ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ

ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ می‌بینند...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پای یک کامپیوتر گیجم، سرِ من درد می‌کند به جنون
کارگرهای شهرداری را می‌بَرَد سمت روستا کامیون

خواهرم شعر می‌شود از لب، بغل دوست‌دخترش هر شب
من به خود فکر می‌کنم اغلب توی حمّامِ گریه با صابون!

دست تو: چوب و کُلت و چوبه‌ی دار [البته شورت خانمت به کنار!]
که مساوی‌تر از منی انگار! پیش چشمان بسته‌ی قانون

خسته از مغزِ خالی و پُرها، مشت می‌کوبمت به آجرها
پیک خالی! بگو به دکترها: زخم ما رشد می‌کند به درون

سور بالا و جشن پایین‌ها، در عزا و عروسی اینها
بوق گوساله‌ها و ماشین‌ها... سرِ چی بود؟ چند قطره‌ی خون!

بچّه‌ماهی خیال دریا داشت، گاو هم دوستان خود را داشت
آنچه اندازه‌ی خودم جا داشت، پشت من بود و خانه‌ی حلزون

دست بردن به متن قرآن‌ها، خبر خودکشی میدان‌ها
پخش ساندیس در خیابان‌ها، بازیِ موز بود با میمون

حذف مو و تنِ زنِ «تختی»، کشف یک جورِ راحت از سختی
بحث در معضلات خوشبختی، سریال جدید تلویزیون

دیر کردیم و باز هم زود است... عشق، یک کافه غرق در دود است
فصل آغاز قصّه این بوده‌ست: شرح کاندوم خریدنِ مجنون!!

راهسازی برای ویرانه، جنگ یک مشت مست و دیوانه
خنده‌ی گرگ‌های در خانه، اشک تمساح‌های در بیرون

نه دلت می‌برد مرا نه صدات، خسته‌ام -آه!- از تمام جهات
دلخوشم به کدام راه نجات؟ منِ زیرِ کتاب‌ها مدفون

هرچه از «هیچ» رنج می‌بردم، بغض خود را به زور می‌خوردم
داشتم ذرّه ذرّه می‌مردم پشت این عکس‌های گوناگون

هرچه در شهر اتّفاق افتاد، رفت دنیا به باد یا با باد!
باز در تو ادامه خواهم داد... از تو ای شعر! واقعا ممنون!!

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
«نَگمه» یک اسم فارغ از معناست
«چکمه» یک شیء دوست‌داشتنی
«خواب» یک کودتا علیه زمان
«زندگی» طعم میوه‌ای دهنی
«مهدیِ موسوی» کدام‌یک است؟

یک: زنی ترسناک در کوچه
دو: قدم‌های مرد منحرفی
سه: تماشای آخرین تزریق
چار: هفتاد سال بی‌هدفی
«مهدیِ موسوی» کدام‌یک است؟

بچه‌ی «رستم» و «هلن سیکسو»
بچه‌ی «آل پاچینو» و «مجنون»
بچه‌ی «حافظ» و «سیمون دوبووار»
بچه‌ی «معده‌درد» و «تلویزیون»!
«مهدیِ موسوی» کدام‌یک است؟

ضرب مشتقّ پنج در سی و دو
جذر پنجاه و پنج در هشتاد
شصت و یک به توان سیصد و هشت
صفرِ پشتِ ممیّزِ آزاد
«مهدیِ موسوی» کدام‌یک است؟

مشت «موسی» به صورت مقتول
«خضر» در قصه‌ای عجیب‌غریب
قتل «جرجیس» و باز زنده شدن
شکّ «عیسای ناصری» به صلیب
«مهدیِ موسوی» کدام‌یک است؟

قایقِ بی «کیان پیرفلک»
معنی آخرین نگاه «ندا»
لمس وحشت از آن‌ور کلمه
حسّ موسیقی بدون صدا
«مهدیِ موسوی» کدام‌یک است؟

خوابِ یک شاعرِ تمام‌شده
معنیِ رنج، در نوشتنِ رنج
گیجیِ یک جهانِ پست‌مدرن
مهره‌ای ناشناس در شطرنج
«مهدیِ موسوی» کدام‌یک است؟

آخرین سطرهای در تبعید
حسّ پیروزیِ درونِ شکست
لذتِ مرگِ انتخاب‌شده
«مهدیِ موسوی» کدام‌یک است؟
بعد مرگش مهم نخواهد بود...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خیلی وقت است که یاد گرفته‌ام فقط سرم را تکان بدهم و بحث نکنم.
این عطش ما آدم‌ها برای ثابت کردن نظراتمان به دیگران، دیگر سال‌هاست برایم احمقانه جلوه می‌کند...

#سید_مهدی_موسوی
📚هزاروچندشب
نوشتم که از بغض خالی بشم
که خون دلم، توی خودکار بود
درو باز کردم به تنهاییام
که پشتِ درِ خونه، دیوار بود!
 
سر کوه رفتم که خورشید رو
بیارم به رؤیای شهر سیاه
جنازه‌ش توی خواب، یخ بسته بود
نشستم به گریه پس از چند ماه
 
کشیدم تو هر کوچه، عکس تو رو
که این شهر غمگینو عاشق کنم
دویدم به سمت زنی که نبود
که رو شونه‌ی باد، هق‌هق کنم
 
به سمت جهان باز شد پنجره
بپیچه توی خونه، کابوس و دود
به در زل زدم مثل دیوونه‌ها
به جز گریه هیچ‌کس به یادم نبود
 
کدوم دیو دزدید خواب منو؟
کدوم کوه یخ، دستمو سرد کرد؟
کدوم زن به من جرئت عشق داد؟
کدوم گریه آخر منو مرد کرد؟
 
کدوم چوبه‌ی دار، تو مغزمه؟!
که قایم شدن پشت من مشت‌هام!
خودم رو کجای خودم کشته‌ام؟!
که خونی شده کلّ انگشت‌هام
 
تو این روزهای بدِ لعنتی
امیدم به رؤیای عشقه هنوز
که خورشید پا می‌شه از خواب مرگ
که می‌ریزه دیوار حتماً یه روز...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امسال هم پیراهن خونی من، مُد بود
امسال هم رؤیایمان آنچه نمی‌شد بود

امروز هم با گریه و گیتار می‌خوابی
امروز هم غمگین‌ترین جشنِ تولّد بود

از گریه‌ام در خانه‌ای در حال ویرانی
از چیزهایی که نمی‌گویم... که می‌دانی...

شهریور است و شهر ما عمری‌ست پاییز است
چیزی نمی‌گویم که می‌دانی دلم چیز است

این روزها... این روزها بدجور بی‌رحمند
این هیچ‌کس‌هایی که دردت را نمی‌فهمند

چشمان تو خونی، لبت خونی، دلت خونی
از تو بدش می‌آید این دنیای طاعونی

می‌ترسی از این دشنه‌ها که داخل سینی‌ست
می‌ترسی از دنیا که قبرستان غمگینی‌ست

قبل از شروع بازی‌ات، زد سوت پایان را
در ماه تیرش تجربه کردیم باران را

که روزها خوابید و خوابیدیم در رؤیا
شب‌ها جلوی چشممان بردند یاران را

که مرده بودیم و هنوز این زندگی جان داشت
یک درصدِ ناچیزتر، امّید، امکان داشت

می‌سوخت از تب، خواب‌های واقعی می‌دید
بیمار روی تخت من، بدجور هذیان داشت

نصف جهان در رقص شد، نصف جهان در خون
گل داد آخر سینه‌های عاشقان در خون

خاموش شد مثل چراغی آخرِ دنیا
فریادهای آخرین آوازه‌خوان در خون

خاموش شد تاریخ... قرن بی‌فروغی بود
جز «فصل سرد» تو، همه‌چیزش دروغی بود!...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پاییز آمده‌ست که خود را ببارمت!
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
.
بر باد می‌دهم همه‌ی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت می‌سپارمت!

باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم می‌فشارمت

پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت

اصرار می‌کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می‌گذارمت!

پاییز من، عزیزِ غم‌انگیزِ برگریز!
یک روز می‌رسم... و تو را می‌بهارمت!!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امروز رأس ساعت ۱۸:۳۰ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامه‌ی زنده‌ی «بامداد»

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
در خواب‌هام «خامنه‌ای» بود
می‌رفت مثل سایه‌ی یک گربه در مقابل خانه
در زیر نور ماه
با موی رنگ کرده، لباس سیاه
با ریش‌های چپّه‌تراشیده
بی هیچ ردّ و هیچ نشانه
با کوله‌پشتی سنگینی به روی دوش
خاموش
من باز می‌شناختمش انگار
از بوی تلخِ پوست و سیگار
از شانه‌ی چپم که فقط تیر می‌کشید
از بوی هر لباس تو در تنگیِ کمد
از دست‌خطّ مسخره‌ات توی سررسید
از خانه‌ای که روی سر من خراب شد
از فعل‌های صرف شده با اشک
در ماضیِ بعید
در خواب‌هام خامنه‌ای بود
با بوی عطرهای جدید فرانسوی
شلوارِ جینِ تنگ
با صورتی که هیچ شباهت به او نداشت
با خنده‌ای قشنگ
در عکسِ «تام کروز»
بر روی فرش قرمز
در نقش یک چریک مبارز
در نقش یک پدر که به‌سختی شبانه‌روز
در کارخانه‌های جهان کار می‌کند
من باز می‌شناختمش انگار
از لکه‌های خونِ به دیوار
از سقف نم‌کشیده‌ی خانه
از آخرین نشانه که دیگر نیست
از بوسه‌ات که پاک شده روی گردنم
از گریه کردنم
در هال، در اتاق نشیمن
بر کاش‌های کاشیِ حمّام
از خانه‌های نیمه‌تمام
در جدولی که حل‌نشده جا گذاشتی
در خواب‌هام خامنه‌ای بود
در زیر نور ماه فقط می‌رفت
مانند آدمی که فقط آمده‌ست تا برود
گاهی شبیهِ یک نفر از فامیل
گاهی شبیه خاطره‌ی یک دوست
که دوست نیست!
گاهی شبیه تنهایی
در عصرِ یک دوشنبه‌ی تعطیل
گاهی شبیه مردمِ این کوچه و خیابان‌ها
گاهی شبیه غربت زندان‌ها
گاهی شبیه انسان‌ها
می‌رفت
با موی رنگ‌کرده‌ی آشفته
و دست‌های سالم
با خنده‌ای اضافی و نالازم
مثل یکی از این‌همه که فحش می‌دهند
در اینستاگرام و توئیتر
در فیس‌بوک
در خواب‌های مرغ مهاجر
در گریه‌های شاعر
دلتنگی مسافر
مثل کسی که پاک‌کنت را
در هفت‌سالگی دزدید
در زنگ آخر
آن پاک‌کن که پاک نمی‌کرد هیچ‌ را
جز اشک‌هات که همه‌ی عمر
از گونه‌هات پاک نشد دیگر
من باز می‌شناختمش انگار
از ریشه‌های پوسیده
در خاطرات گلدان‌ها
از گریه‌هات موقع رفتن
از اعتماد محض به انسان‌ها
از خاطرات یخزده در سردی زمستان‌ها
از جای پای خنده‌ی تو در اتاق
از چای داغ
از عشق
رؤیای نیمه‌کاره‌ی ما زودباوران!
از حرف دیگران
از من که باز منتظرت ایستاده‌ام
از رنجِ بی‌کران
از خواب‌ها پریدم در خواب دیگری
در دردها و گریه‌ی بی‌تاب دیگری
از یاد چشم‌هات
از جیغِ «خاوران»...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه‌ی شعر «در خواب‌هام خامنه‌ای بود»
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Khamenei
<unknown>
فایل صوتی «در خواب‌هام خامنه‌ای بود»
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
تبعید، فُرم دیگری از «بَعد» و
مشکوک، شکل تازه‌ای از «کشک» است!
من که قرار بود قوی باشم
بر روی گونه‌هام چرا اشک است؟!

تنهایی‌ام فشرده شده در هیچ
خود را میان آینه می‌بوسم
بیدار می‌شوم وسط وحشت
امّا هنوز داخل کابوسم

بیگانه از زمان و زبان هستم
از ارتباط، عاجزم و خسته
باید شروع کرد به پوسیدن
در این اتاقِ کوچکِ در‌بسته

یک بمبِ منفجر‌نشده در مرز
یک بسته خاک در چمدان هستم
این بغض نیست، گریه و شیون نیست
من نصف رودهای جهان هستم

حک می‌کنم به مرحمت چاقو
روی لبانِ غمزده‌ام خنده!
با داستان مسخره‌ی تغییر
یا با جوکِ امید به آینده!!

تبعید، قبل و بعد نمی‌فهمد
پاییزِ ما ادامه‌ی پاییز است
فرقی نمی‌کند که کجا هستی
این آسمان، همیشه غم‌انگیز است

هر گوشه‌ای که آدمِ غمگینی‌ست
من شکلی از ادامه‌ی شب‌هاشم
این شعر را چرا به شما گفتم؟!
من که قرار بود قوی باشم

درجا زدم، دویده شدم در جا
این قصّه‌ی همیشگی من بود
بر سنگِ‌قبرِ کوچکِ من بنویس:
این لاک‌پشت، فکرِ رسیدن بود

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نوشتاری کوتاه درمورد #سوزان_روشن و پدیده‌ی #ایجیسم در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CxmkyYhtZcu/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

@seyedmehdimoosavi2
ولی من یه خوشی بی‌انتها می‌خوام. یه رمان خوب که تا ابد ادامه داشته باشه. یه سکس پر از لذت که تهش رخوت و سستی نباشه. یه مستی طولانی که صبحش با سردرد از خواب نپری. یه سفر دیوانه‌وار که هیچ‌وقت تموم نشه...
_من بهت قول یکیشو می‌دم؛ یه دختر غمگین که تا آخر عمر، کتاباتو از این‌ور دنیا می‌خونه و عاشقت می‌مونه...

گریه‌ام می‌گیرد. بغلش می‌کنم و فشارش می‌دهم به خودم. صورتم به صورتش می‌چسبد و اشک‌هایم قاطی اشک‌های او می‌شود. چهار مرتبه می‌بوسدم. هر بار طولانی‌تر بدون اینکه کلامی بین ما رد و بدل شود. بعد انگشت‌هایش را لای موهایم می‌کند و خودش را عقب می‌کشد و دوباره همان لبخند همیشگی صورتش را پر می‌کند.

هزار و چند شب 📚
#مهدی_موسوی
بگذار تا که ترس شود با صدای رعد
چیزی نمی‌نویسم از آن زن، از این به بعد

بگذار تا که درد کند موقعِ پلیس
چیزی نمی‌نویسم از آن چشم‌های خیس

از بچّه‌ای که داشتم و داشت در خیال
آن آرزویِ دائمنِ واقعاً محال!!

بگذار تا که خوب شود درد مشترک
چیزی نمی‌نویسم از آن زن، بدون شک!


از گریه می‌نویسم و از تیغ روی پوست
از عکسِ توی آلبومی که شبیه اوست!

از موی مشکی‌اش وسطِ خیسِ بالشم
از یک پتو که زیر تنش زجر می‌کشم

از خواب می‌نویسم و کابوس چشم‌هاش
دنیای من که مثل «سه‌نقطه»‌ست بعدِ «کاش»...

از سردی تنم، وسطِ دوریِ تنش
از صندلیِ خالیِ از فیلم‌دیدنش

از روزهای گمشده‌ام در میان دود
از خواب ساعتی که برایم خریده بود

از حسّ آب روی لبش بعد هر عطش
موزیک‌های موردِ خیلی علاقه‌اش!!

از گریه می‌نویسم و مُشتی لباس زیر
از خاطرات لعنتی‌اش توی هر مسیر

تفسیرِ هر کبودیِ بر روی گردنش
از ناله‌هاش موقعِ هر خواب‌دیدنش

از سال‌ها که می‌روی امّا نمی‌رسی
از دست‌های یخزده‌اش توی تاکسی

از عکس ماه و ماهی و شب در میان حوض
شیرینی لبش به خیابان به شیرموز!

از شعرخوانی‌اش وسط کوچه‌های شب
دیوانگیِ جاریِ اندامش از عقب

از اضطرابِ بردنِ نامش کنارِ دوست
از دفتری که هر ورقش دست‌خطّ اوست

از آدمی که خسته شده توی مارپیچ
از خانه‌ای که هیچ ندارد به غیر هیچ

از حسّ ناپدید شدن داخل اسید
از قرص‌های موقعِ دلتنگیِ شدید

از گریه می‌نویسم و سنگینی پتو
از زندگی لعنتی‌ام بعدِ «بعد از او»


بارانِ اشک می‌شوم و نعره‌های رعد
چیزی نمی‌نویسم از آن زن، از این به بعد...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بذار از اوّل قصّه بگم: می‌میره اون مردی
که من تنها دلیلِ واقعیِ رفتنش می‌شم
گلوله می‌زنه توو مغزم و آهسته رد می‌شه
پلیس احمقی که فکر می‌کرده زنش می‌شم


به چشمات زل زدم اون تیله‌های خیس جادویی
که پشتش یه دریچه رو به یه شهر خیالی بود
بهم گفتی یه روز خوب توو راهه.. بهم گفتی...
بهم گفتی ولی انگار که لحنت سوالی بود!

بغل کردی منو جوری که جونم رو بدم واسه‌ت
واسه اون چشم‌های لعنتی که غرق اندوهه
صدای در زدن اومد، صدای پچ پچ جنّا!
نترسیدم! که پشت من تویی... که پشت من کوهه...

به چشمات زل زدم اون قهوه‌های تلخِ بیداری
به اون چشما که از هر چی که هست و نیست، عاصی بود
با شعرات، با تنت، با پیرهنت، با درد خوابیدم
توو اون روزا که عشق و عشقبازی هم سیاسی بود!

بهت گفتم برو با اینکه بی تو از تو می‌مردم
منی که با جنون، با عشق، با خون زندگی کردم
بهت گفتم برو... رفتی! ولی هر شب ولی هر شب
با اسمت روی دیوارای زندون زندگی کردم

بهت گفتم برو! این خاک مرده جای موندن نیست
بهت گفتم طلسم مرگ دیوا اون‌ورِ مرزه
بغل کردی منو جوری که حس کردم تنم سِر شد
بهت گفتم که لبخند تو به دوریت می‌ارزه

بذار از آخر قصّه بگم که مثل من تلخه
که خوبی‌های تو از اوّل تاریخ لو رفته!
بذار از آخر قصّه بگم از مرد غمگینی
که می‌بینه تفنگاشونو امّا باز جلو رفته

بذار از آخر قصّه بگم که مثل تو تلخه
پلیسایی که می‌خوان فک کنم یه آدم دیگه‌م
منو توو انفرادی فرض کن توو فکر آغوشت
منو زیر شکنجه فرض کن که اسمتو میگم!


چرا گریه کنم از اوّل قصّه که می‌دونم
که هر چی که بشه قصّه نه غمگینه! نه دلگیره!
که ما مردیم و می‌میریم توو تاریخ... امّا عشق
نمی‌میره، نمی‌میره، نمی‌میره، نمی‌میره...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امروز رأس ساعت ۱۸:۳۰ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامه‌ی زنده‌ی «بامداد»

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
2024/11/19 23:20:12
Back to Top
HTML Embed Code: