Telegram Web Link
غزلی عاشقانه از دهه‌ی هفتاد:

مهم‌ترین علّت زن، پرنده‌هایی قشنگ است
زنی که علّت ندارد، فقط صدایی قشنگ است

بریده بودم طنابی که زن خودش را ببازد
بیا دوباره بمیریم! بهشت جایی قشنگ است

و نصفه‌‌ی تیغ خوب است... و قرص چیز بدی نیست
و در میان دل شب، پل هوایی قشنگ است

زنی که عاشق بمیرد... و مرد از خود بخندد
اگرچه امکان ندارد... و جابجایی قشنگ است

که چشم من قهوه‌ای بود که سر کشیدی و رفتی
اگرچه تلخ است در تو، ولی جدایی قشنگ است

تو که بیایی جهان را... تو که بیایی زمان را...
مهم‌تر از هرچه باید، تو که بیایی قشنگ است!

کسی که در قلب من مُرد، سؤال می‌کرد از خود
چه راهِ بی‌بازگشتی، چرا رهایی قشنگ است؟!

و زن که خاموش می‌ماند... و زن که خاموش مانده
و زن شروعی قشنگ است... و انتهایی قشنگ است.

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from کابوف
نقد_در_ستایش_ناامیدی_از_سید_مهدی_موسوی.mp4
262.7 MB
فایل صوتی برنامه‌ی نقد "در ستایش ناامیدی" از سید مهدی موسوی
با حضور:
یامان حکمت تقی‌آبادی
زاهد مصطفا
جرجیس پارسی‌بان
و شعرخوانی خود شاعر و شاعران دیگر.
اجراشده در کلاب کابوف‌
جادوگری‌ست خسته و تنها
در جیب خود، طلسم ندارد
او یک شماره دادنِ فرضی‌ست
در کوچه‌ای که اسم ندارد

دنبالم آمده همه‌ی عمر
بی هیچ حرف و هیچ اجازه
در عصر دود و نفرت و ماشین
یک حسّ عاشقانه‌ی تازه

جادوگر است و عاشق جادو
درگیرِ خوب‌کردنِ بد نیست
خنگ است و از کتابچه‌ی سِحر
چیزی به غیر عشق، بلد نیست!

ببری‌ست از میانه‌ی تاریخ
با بوسه‌های وحشی و ناشی
داغ است و در جهنم لب‌هاش
باید که بی‌گناه نباشی!

رقصی‌ست در جنون و تماشا
جادوگر است و عاشق آتش
جوری فرو شده‌ست در این عشق
که غیرممکن است نجاتش

یا «گنگ خواب‌دیده»ی قصه‌ست
یا اینکه اهل حرف زدن نیست
جادوگر است و خالیِ از صوت
راهی به‌جز زبانِ بدن نیست

می‌پرسم از تنش که چرا عشق؟!
جادوگرم جواب ندارد!
نفرین شده به عشق که رنج است
او حقّ انتخاب ندارد

زل می‌زنم به خیسی چشمش
روباه‌های فاقدِ حیله!
جادوگری‌ست از دل تاریخ
رانده‌شده، بدون قبیله

چیزی نمانده از منِ قبلا
از من گرفته روح و تنم را
مانند پرچمی وسط جنگ
بالا گرفته سوتینم را

دریایی از جنون و هوس: او
له‌له‌زنان میان عطش: من
در رقص با صدای خدایان
جادوگر است و معجزه‌اش: من!

با بوسه ناپدید شد از من
حرفی که بغضِ توی گلو شد
تنها نبود، خسته نبود و
آغوش من، قبیله‌ی او شد

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
علی کریمی کلایه، شاعر و نویسنده‌ی پیشرو و جریان‌ساز، درگذشت.
هر روز غمی بزرگتر از راه می‌رسد...
@seyedmehdimoosavi2
مراسم تشییع جنازه و تدفین
به قطعه‌ی هنرمندان «بهشت سکینه‌ی کرج»
تغییر یافت
ساعت ۱۰ صبح ۱۳ مرداد
لطفا خبررسانی کنید
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
خانه‌ای که وسط اتوبان است
علی کریمی کلایه

“علی کریمی کلایه” از شاعران مطرح جریان غزل پست‌مدرن است. او مجموعه آثار سال 1376 تا 1386 خود را به طور رایگان، در کتابی تحت عنوان “خانه‌ای که وسط اتوبان است” برای دانلود در اختیار عموم قرار داده.

شما می‌توانید این کتاب را از از #نشر سایه‌ها دانلود کنید:
http://sayeha.org/?p=780
ویژه‌برنامه‌ی درگذشت ناگهانی #علی_کریمی_کلایه، شاعر و نویسنده‌ی مطرح معاصر
در برنامه‌ی بامداد از کانال وان
اگر برنامه را ندیده‌اید
تکرار آن را می‌توانید در اینجا در کانال یوتیوب من ببینید
کاستی‌هایش را بگذارید به حساب زمان اندک و حال بد روحی و جسمی:
https://youtu.be/rtamjh7BCmY
صدات، پیچش موهات، گرمی دستت
نبوغ له‌شده‌ی غیرقابل‌ادراک
تمام خستگی‌ات، ناامیدی‌ات، رنجت
خلاصه توی کفن شد... و دفن شد در خاک

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
هنوز شوک‌زده‌ام پای گوشی تلفن
خبر بد است...
دروغ است...
دست‌های تو
گرفته است مرا در بغل که گریه نکن

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
صدای بوق شب و اگزوز موتورها بود
تو در کنار من و گریه‌کردنم بودی
جنازه‌ات وسط جشن لاشخورها بود

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
صدات نیست که با غسل خون، خوشی نکنم!
رهام کردی و رفتی، رها شدن سخت است!
به من دلیل بده تا که خودکشی نکنم

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
چه مانده است، به‌جز بغض و زخم‌های عمیق؟!
چگونه بعد تو؟! اصلا چرا؟! چه جور؟! چقدر؟!
نمی‌توانم دیگر... مرا ببخش رفیق!

صدات نیست از اینجای قصه تا به ابد
ولی نخواه که این درد را سکوت کنم
«کدام قله؟! کدام اوج؟!»... نیستی و فقط
از این به بعد قرار است که سقوط کنم

چه بود جرم من و تو، به غیر عشق و جنون؟!
که خوب ماندی و ماندم در این زمانه‌ی بد
من و تو ریل قطاریم، ماه و خورشیدیم
نمی‌رسیم به هم، تا همیشه، تا به ابد

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از دریا جز پاره ی چوبی نرسید
دلتنگ تر از عشق، غروبی نرسید
جز مرگ كه آخرین رفیق ما بود
این قصّه به هیچ جای خوبی نرسید

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
ساعت ۱۸:۳۰ به وقت ایران
با برنامه‌ی «بامداد» در کنار شما خواهم بود
امروز با ویژه‌نامه‌ی «مرثیه در ادبیات و موسیقی»
همچنین
منتظر تماس‌ها و شعرخوانی‌هایتان نیز هستم

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سیامک مسیح‌پور، شاعر و ورزشکار،
با تامین وثیقه‌ی ۷ میلیارد ریالی
تا زمان برگزاری دادگاه آزاد شد ❤️💚
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
بسوزانند روزی جای دیوانش زبانش را
اگر عریان بگوید شاعری وضع زمانش را

و باید از کنار واقعیّت بگذرد شاعر
که بیرون آورند از کاسه زاغان دیدگانش را

چنان نابود شد ایران که امّیدی به آرش نیست
رساند گر به یکدیگر دو بازوی کمانش را

سگ اینجا زخم جفتش را که می‌لیسد در این فکر است
که چندی بعد بر دندان بگیرد استخوانش را

کنون سالار اگر از پشت می‌آید بر این قصد است
که خود در گردنه غارت نماید کاروانش را

تمام خانه‌ها خالی‌ست امکان دارد آخر دزد
که بر دیوار خود بگذارد امشب نردبانش را

تو هم قربانی خشم خدایانی! بیا ای نوح↓
به روی عرشه و پایین بیاور بادبانش را

قضا شد سینه‌ی سهراب را رستم بدرّانَد
اگر حتی ببیند روی بازویش نشانش را



گمانم سوی گمراهی رود با پای خود انسان
اگر ابلیس هم یکدم رها سازد عنانش را

#شعر از علی کریمی کلایه

عکس: صادق منصوری

لینک دسترسی در وب‌سایت سایه‌ها:
http://sayeha.org/ap4172
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
مهدی ِ موسوی ِ بدبختی ست
زیر رگ های آبی دستت
مهدی موسوی ترسویی
که رسیده مرا به بن بستت

می دود از اتاق خود به کجا؟!
«هیچ» در لحظه اتفاق افتاد
زیر رگ هات مرگ، «تیر» کشید
دود سیگار را که بیرون داد ↓
.
دود سیگار را که بیرون داد
رفت آن اسم محو از یادم
دود سیگار را که بیرون داد
دود سیگا… به سرفه افتادم!

گریه ات می گرفت در مردی
که تمامی شعرها زن بود
گریه ات می گرفت مثل «غزل»
که جنین دوماهه ی من بود

گریه ات می گرفت و می دیدی
قطره های مهوّع خون را
زور هی می زدی و در گریه
می کشیدی یواش سیفون را

می کشیدی دوباره درد و درد
توی اندام زیرسیگاری
دست هایی لزج میان تنت
باز مشغول فیلمبرداری

می کشیدی تن مرا بر دوش
گریه ات می گرفت در باران
حرف هی پشت حرف/ می آمد
کسی از دسته ی عزاداران

سنج می زد به مغز له شده ام
طبل می کوب کوب کوب بکوب
مهدی موسوی زمین را خورد
تف شد آهسته توی بچه ی خوب

تف شد آهسته روی متنی که
شرح ِ درد ِ همیشگی ِ من ِ ↓
خسته ی ِ تکـّه تکـّه ی ِ گیج ِ
خیس ِ درحال ِ منفجرشدن ِ ↓
.
بامب!… در روزنامه ها گفتند
خبر از سمت شرق آمده است
شمع روی تنم تو را می سوخت
ادیسون گفت برق آمده است!!
.
ادیسون قاه قاه می خندید
سیم هایت به هم زدند مرا
مثل «عین القضات» کفر شدم
مثل عین القضات، مغز خدا ↓
.
پرت بودم جلوی سگ هاتان
شمع آجین دست‌های کثیف
مثل چاقوی خونی ام در حوض
مثل یک اسلحه درون ِ کیف

شمع هایی که سوختند مرا
بر سرِ قبر عشق، روشن بود
مثل «عین القضات» غمگینی
که جنین دوماهه ی من بود!

دود در متن مضحکم پیچید
دود بود و شدم، تو را مُردم
«تیر» هی می کشید روی لبم
دود سیگار را فرو بردم

ماه دیوانه روبرویم بود
مات با آن نگاه غمگینش
توی مغز جهان قدم می زد
«شمس» آرام با تبرزینش

عشق می خواند با قرائت نو
داستان های ران و پستان را
مولوی های مسخره از تو
دوره کردند درس عرفان را

زن نبودم اگرچه مرد نبود
مرد بودی اگرچه زن بودم
«شمس» و «عین القضات» را کشتند
شمس و عین القضات، من بودم!

خبر از شرق در تنم لرزید
پخش می شد درون تلویزیون
کانال چارده… – «تو معصومی
بچّه ی خوب ِ…» قطره های ِ خون

مادرم پیتزا/ درست شدم
قطره های ِ سس ِ شب ِ قرمز
یک نفر گریه می کند: برگرد
یک نفر داد می زند: هرگز!!
.
به خودم مثل نرده می چسبم
باد بر خاک می کشد من را
خسـته از ازدحام ماشین ها
در تو تریاک می کشد من را

فایل های همیشه ویروسی
زرورق های حاوی هروئین
توی شلوار تنگ کبریتی
در هماغوشی تو و بنزین

نامه های اداره...
نامه های «اِ…داره/ گریه… عزیز…»
گمشده توی بایگانی ها
متن دنیای پوچ و نامفهوم
زیر انبوه بازخوانی ها

فیلسوف بزرگ در فکر ِ
قطعیت یا هویّت چندم
جلوی هر «من ِ شناساگر»
خبر انفجار بمب اتم!

ثبت فرق زبانی مبهم
بین همجنس «باز» یا که «گرا»
خواهرم گریه می کند از درد
فلسفه فکر می کند که «چرا؟؟؟!»

در/ به هم می خورد دلم انگار
در تناقض… و خنده ای عصبی
مثل تو با وقار پارسی ات
مضطرب توی چادری عربی

مثل یک عقربه اسیر زمان
توی تکرار ِ در پس ِ عادت
خسته ام مثل بچّه از بازی
کاش یک شب بخوابد این ساعت

چه شوم؟ جز شدن فقط از جبر
چه کنم؟ جز کنم فقط بیخود
«صفر درصد» برای خود عددی ست
احتمالی که واقعاً می شد!!
.
احتمالی که کامپیوترها
سعی کردی محاسبات کنم
سعی کردم خطوط، پاره شوم
خواستم واقعاً صدات کنم

خواسـتم اتّفاق می افتم
در خود ِ لحظه ی «چه کار بکن»
توی یک غارِ خارج از دنیام
باز هم زنگ می زند تلفن

توی یک غار خارج از دنیام
که مرا می خزد میان تنش
می نویسم برای خود نامه
فکر کشف دوباره ی آتش!

سهم من چیست جز سکوت و سکوت
«منِ» خود را به دست من دادن
هر شب از درد زندگی، مردن
به همین حسّ خوب، تن دادن

قرص‌های همیشه مشکوکی
که شبم را پر از خوشی کرده
مهدﯼ ِ موسوﯼ ِ ترسویی
که در این شعر، خودکشی کرده...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
ساعت ۱۸:۳۰ به وقت ایران
با برنامه‌ی ادبی «بامداد» در کنار شما خواهم بود
منتظر تماس‌ها و شعرخوانی‌هایتان نیز هستم

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
من جوون که بودم چند بار خودمو سعی کردم بکشم. با قرص، با تیغ، با گاز... چند بارش خودم پشیمون شدم و چند بارش هم به‌موقع نجاتم دادن اما اوضاع همونجوری پیش می‌رفت و همیشه روی یه خط باریکی بین مرگ و زندگی راه می‌رفتم. واسه همین یه هُل کوچولو کافی بود تا بندازتم طرف زندگی یا مرگ. حالا گاهی اون «هُل»، پوچی فلسفی بود، گاهی هم یه بحران عاطفی مثل اخراج از دانشگاه، طلاق مامان و بابا، شکست عشقی و حتی خوندن یه خبر وحشتناک توی روزنامه.
_پس چی باعث شد که هنوز زنده‌ای؟!
یه روز یه نامه از «آیدین آغداشلو» خوندم که ظاهراً به دوستش نوشته بود. توش گفته بود که از من گله نکن که بی‌معرفتی و به یاد ما نیستی. من مثل غزاله بی‌معرفت نیستم. من اگه زنده‌م، به خاطر شماست. من مث آدمی‌ام که رفته سینما و داره فیلم مزخرف و مبتذل و تکراری و تهوع‌آور زندگی رو می‌بینه. دلش می‌خواد بلند شه و از این سینمای لعنتی بزنه بیرون. اما می‌بینه باید پای یه‌عالمه آدمو لگد کنه تا برسه سر ردیف. از اونور جلوی دید ردیفای عقبی رو بگیره که دارن با لذت فیلمو نگاه میکنن. کلا باید یه سینما رو به هم بریزه تا خودش یه کوچولو زودتر بره بیرون. آغداشلو گفته بود من این چند ثانیه چشامو می‌بندم و تحمل می‌کنم. چند دقیقه دیگه فیلم تموم می‌شه و همه با هم می‌ریم بیرون.


هزار و چند شب 📚
#مهدی_موسوی
گریه در یک شب «شلمرود»م، گریه روی سه‌پایه‌ی «حسنی»
عرعرِ یک الاغِ خوشحالی! خنده‌ی غاز، غرق آبتنی!

می‌کشم ناخن درازم را روی سنگی که سنگ قبر من است
در سرم زنده‌زنده می‌پوسند استخوان‌های دوست‌داشتنی

می‌خورم روی تخت بدبویم، عرق شرم و کار و کشمش را
بوی عطرِ فرانسوی دارند دختران برهنه‌ی وطنی

شهر لبخند می‌زند به غمم، دادگاه بدون متّهمم!
وسط دستبندهای طلا گریه کردم به‌صورتِ علنی!

موبلند و کثیف خوابیدم غرق در الکلِ نود درجه
ترسِ امواج مست را دارد زندگی توی خانه‌های شنی

چاه اسطوره‌ای‌ست تکراری، اوّل قصّه، گرگ ما را خورد
آشنایی‌زدایی محض است ابتکارِ برادرانِ تنی!!

زندگی، انتظار مردن بود! بچّگیِ نکرده‌ی من بود
خواب روی کتاب جغرافی، درس در زنگ «تربیت‌بدنی»


مثل بغضِ دریچه‌ای بسته... خسته روی سه‌پایه‌ای خسته...
پشت تکرارهام منتظرم... کاشکی حرف تازه‌ای بزنی!

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
2024/09/22 20:31:28
Back to Top
HTML Embed Code: