Forwarded from سید مهدی موسوی
برنامهی جمعهی گذشتهی «بامداد» در کانال یوتیوبم:
https://youtu.be/8AoEJr1nAVM
اگر به شعر و موسیقی علاقمندید
«بامداد» برنامهی تلویزیونی شماست
که هر جمعه عصر از تلویزیون کانال وان پخش میشود.
https://youtu.be/8AoEJr1nAVM
اگر به شعر و موسیقی علاقمندید
«بامداد» برنامهی تلویزیونی شماست
که هر جمعه عصر از تلویزیون کانال وان پخش میشود.
YouTube
شعر و موسیقی با مهدی موسوی از کانال وان در ۲۸ بهمن ۱۴۰۱
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from آموزشکده توانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من سرنوشتِ خواستنِ فریاد...
.
لبخند میزدم به مسلسلها
از لمس اشکهات برآشفتم
در کوچههام بوی چه میآمد
من پشت ماسک با تو چه میگفتم
از پشت ماسک، عاشق تو بودم
از پشت ماسک، بوسه فرستادی
در پسزمینه خسته و هجوآمیز
میدان خونگرفتهی آزادی
آن سمت زوزههای موتورها بود
این سمت، خشم له شده در مشتت
سنگر گرفته بود کسی پشتم
سنگر گرفته بود کسی پشتت
از تو که خودکشی شدنِ مرگی
از من که غرقها شدهام در سم
بدجور واضح است نمیترسی
بدجور واضح است نمیترسم
من میدوم تمام بیابان را
در انتظار آب نخواهم مُرد
این قلب من! گلوله بزن سرباز!
من توی رختخواب نخواهم مُرد
دیوانهوار هستی و زیبایی
آرایش لبان و تنت قرمز!
لبهای خونیات درِ گوشم گفت:
«غمگین نشو به خاطر من هرگز
من سرنوشتِ خواستنِ فریاد
در خاورِ میانهی غمگینم
من در توام... میان تنت، روحت...
از پشت پلکهای تو میبینم
فردا که روز خنده و آزادیست
من در میان سینهی تو شادم
حبسم بکن میان نفسهایت
من توی دستهای تو آزادم»
.
چشم تو بسته میشود آهسته
نبضت سکوت میکند از فریاد
من گریه میکنم... و از این به بعد
به صبر خود ادامه نخواهم داد
دیگر بس است مردنِ با لبخند
کافیست این شکنجه و خاموشی
من انتقامِ حرکتِ تاریخم
دیگر نه بخششی، نه فراموشی!
فردا که روز حتمی آزادیست
فردا که روز خنده و خوشحالیست
تو در منی، کنار منی امّا
جای تو در تمام جهان خالیست
ما «عشق سالهای وبا» بودیم
در صفحههای کندهی از تقویم
یا اینکه در مکان بدی بودیم
یا اینکه در زمان بدی بودیم
این داستان مسخرهی ما بود
غمگین و ناتمامتر از هر چیز
عشقی که مانده است از آن یک مرد
که گریه میکند وسطِ پاییز...
.
#سید_مهدی_موسوی ✍️🏻
seyed.mehdi.moosavi
ادیت ویدئو: شعرخوانی دکتر #مهدی_موسوی در تظاهرات #پاریس در حمایت از #ملت_شریف_ایران 🕊🤍
tachaan__
.
.
.
#مهسا_امینی #mahsaamini #انقلاب۱۴۰۱ #انقلاب_ملی #اعتصابات_سراسری #اعتراضات_سراسری #زن_زندگی_آزادی #womanlifefreedom #stopexecutionsiniran #هنر_اعتراش #یاری_مدنی_توانا #ما_همه_باهم_هستیم #اتحاد_رمز_پیروزی
@Tavaana_TavaanaTech
من سرنوشتِ خواستنِ فریاد...
.
لبخند میزدم به مسلسلها
از لمس اشکهات برآشفتم
در کوچههام بوی چه میآمد
من پشت ماسک با تو چه میگفتم
از پشت ماسک، عاشق تو بودم
از پشت ماسک، بوسه فرستادی
در پسزمینه خسته و هجوآمیز
میدان خونگرفتهی آزادی
آن سمت زوزههای موتورها بود
این سمت، خشم له شده در مشتت
سنگر گرفته بود کسی پشتم
سنگر گرفته بود کسی پشتت
از تو که خودکشی شدنِ مرگی
از من که غرقها شدهام در سم
بدجور واضح است نمیترسی
بدجور واضح است نمیترسم
من میدوم تمام بیابان را
در انتظار آب نخواهم مُرد
این قلب من! گلوله بزن سرباز!
من توی رختخواب نخواهم مُرد
دیوانهوار هستی و زیبایی
آرایش لبان و تنت قرمز!
لبهای خونیات درِ گوشم گفت:
«غمگین نشو به خاطر من هرگز
من سرنوشتِ خواستنِ فریاد
در خاورِ میانهی غمگینم
من در توام... میان تنت، روحت...
از پشت پلکهای تو میبینم
فردا که روز خنده و آزادیست
من در میان سینهی تو شادم
حبسم بکن میان نفسهایت
من توی دستهای تو آزادم»
.
چشم تو بسته میشود آهسته
نبضت سکوت میکند از فریاد
من گریه میکنم... و از این به بعد
به صبر خود ادامه نخواهم داد
دیگر بس است مردنِ با لبخند
کافیست این شکنجه و خاموشی
من انتقامِ حرکتِ تاریخم
دیگر نه بخششی، نه فراموشی!
فردا که روز حتمی آزادیست
فردا که روز خنده و خوشحالیست
تو در منی، کنار منی امّا
جای تو در تمام جهان خالیست
ما «عشق سالهای وبا» بودیم
در صفحههای کندهی از تقویم
یا اینکه در مکان بدی بودیم
یا اینکه در زمان بدی بودیم
این داستان مسخرهی ما بود
غمگین و ناتمامتر از هر چیز
عشقی که مانده است از آن یک مرد
که گریه میکند وسطِ پاییز...
.
#سید_مهدی_موسوی ✍️🏻
seyed.mehdi.moosavi
ادیت ویدئو: شعرخوانی دکتر #مهدی_موسوی در تظاهرات #پاریس در حمایت از #ملت_شریف_ایران 🕊🤍
tachaan__
.
.
.
#مهسا_امینی #mahsaamini #انقلاب۱۴۰۱ #انقلاب_ملی #اعتصابات_سراسری #اعتراضات_سراسری #زن_زندگی_آزادی #womanlifefreedom #stopexecutionsiniran #هنر_اعتراش #یاری_مدنی_توانا #ما_همه_باهم_هستیم #اتحاد_رمز_پیروزی
@Tavaana_TavaanaTech
Forwarded from سید مهدی موسوی
.
من هاشمم! که کارگر کارخانهام
با یک زن و چهار پسر، چند دخترِ...
بی اتّفاقِ خاص به جز مرگ مادرم
بی هیچ عاشقانه و بی هیچ خاطره
در مُردگیِ دائمیِ خود شناورم
از ذرّههای زندهی خود کار میکشم
تا شب، غرور له شده در کارخانهام
تا صبح، پشت پنجره سیگار میکشم
من آتنام! سالِ یکِ رشتهی حقوق
خشمِ سکوتِ جمع شده در تحصّنم
من اعتراض نسل جوانم به هرچه هست
از دردهای جامعه فریاد میکنم
مشتی کتاب فلسفیام لای جزوهها
بحثی سرِ چگونگیِ رشدِ اقتصاد
هر چند سال، با گریه رأی میدهم
بی هیچ اعتماد به هرگونه اعتماد!
من کوکبم! همیشه زنِ خانهداریام!!
که سالهاست حرف ندارد سلیقهام
مختص به خانواده و آقای شوهر است
هر ماه و روز و ساعت و حتّی دقیقهام!
یا پای ماهواره عدس پاک میکنم
یا فکر بچّهدار شدن داخلِ صفم
یا پای یک اجاق قدیمی به فکر شام
من یک زنم که قابل هرجور مصرفم
من صادقم! که عضو بسیج محلّهام
آزادیِ رسیده به میدان انقلاب!
یک جانماز خسته که پهن است سمت نور
پیراهنِ سفیدِ یقهبسته و گلاب
مدّاح روزهای غریبِ محرمّم
آواز طبل و سنج، شریکند در غمم
در هرچه هست و نیست در این شهر لعنتی
دنبال ردّپای بهشت و جهنّمم
من کاوهام! که داخل کافه تمام روز
مشغول بحث و قهوه و سیگارم و حشیش
کیفم همیشه پُر شده از فیلم، از کتاب
مویی بلند دارم و یک متر و نیم ریش
سیگار برگ میکشم از دردِ نیستی
یادِ هزار آدمِ در بند، در سرم
در کلّ شهر، توی دلم فحش میدهم!
تا شب که میروم بغل دوستدخترم
من اصغرم! که لات بزرگ محلّهام
تنها رفیق واقعیام چند تا قمه!
مشغول زورگیری و گاهی تجاوزم!
بیزارم از تمامی این شهر، از همه
هر روز چرخ با موتور و دزدیِ یواش!
شبها بساط بنگ و قمار و عرقخوری
امّا میان سینهی من قلب عاشقی ست
دلباخته به دختر کمروی چادری...
■
.
بحث جنازههای جوان در تمام شب
تابوتهای چیده شده توی قبرها
مهمانیِ بُخورْ بُخورِ کرم و مورچه!!
در پسزمینه، گریهی یکریزِ ابرها...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
من هاشمم! که کارگر کارخانهام
با یک زن و چهار پسر، چند دخترِ...
بی اتّفاقِ خاص به جز مرگ مادرم
بی هیچ عاشقانه و بی هیچ خاطره
در مُردگیِ دائمیِ خود شناورم
از ذرّههای زندهی خود کار میکشم
تا شب، غرور له شده در کارخانهام
تا صبح، پشت پنجره سیگار میکشم
من آتنام! سالِ یکِ رشتهی حقوق
خشمِ سکوتِ جمع شده در تحصّنم
من اعتراض نسل جوانم به هرچه هست
از دردهای جامعه فریاد میکنم
مشتی کتاب فلسفیام لای جزوهها
بحثی سرِ چگونگیِ رشدِ اقتصاد
هر چند سال، با گریه رأی میدهم
بی هیچ اعتماد به هرگونه اعتماد!
من کوکبم! همیشه زنِ خانهداریام!!
که سالهاست حرف ندارد سلیقهام
مختص به خانواده و آقای شوهر است
هر ماه و روز و ساعت و حتّی دقیقهام!
یا پای ماهواره عدس پاک میکنم
یا فکر بچّهدار شدن داخلِ صفم
یا پای یک اجاق قدیمی به فکر شام
من یک زنم که قابل هرجور مصرفم
من صادقم! که عضو بسیج محلّهام
آزادیِ رسیده به میدان انقلاب!
یک جانماز خسته که پهن است سمت نور
پیراهنِ سفیدِ یقهبسته و گلاب
مدّاح روزهای غریبِ محرمّم
آواز طبل و سنج، شریکند در غمم
در هرچه هست و نیست در این شهر لعنتی
دنبال ردّپای بهشت و جهنّمم
من کاوهام! که داخل کافه تمام روز
مشغول بحث و قهوه و سیگارم و حشیش
کیفم همیشه پُر شده از فیلم، از کتاب
مویی بلند دارم و یک متر و نیم ریش
سیگار برگ میکشم از دردِ نیستی
یادِ هزار آدمِ در بند، در سرم
در کلّ شهر، توی دلم فحش میدهم!
تا شب که میروم بغل دوستدخترم
من اصغرم! که لات بزرگ محلّهام
تنها رفیق واقعیام چند تا قمه!
مشغول زورگیری و گاهی تجاوزم!
بیزارم از تمامی این شهر، از همه
هر روز چرخ با موتور و دزدیِ یواش!
شبها بساط بنگ و قمار و عرقخوری
امّا میان سینهی من قلب عاشقی ست
دلباخته به دختر کمروی چادری...
■
.
بحث جنازههای جوان در تمام شب
تابوتهای چیده شده توی قبرها
مهمانیِ بُخورْ بُخورِ کرم و مورچه!!
در پسزمینه، گریهی یکریزِ ابرها...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعر و موسیقی ایران و افغانستان
در برنامهی بامداد هر جمعه از شبکهی کانال وان
تکرار برنامهی دیروز را در یوتیوب ببینید
منتظر نظراتتان هستم:
https://youtu.be/dJQCQhBSAyo
در برنامهی بامداد هر جمعه از شبکهی کانال وان
تکرار برنامهی دیروز را در یوتیوب ببینید
منتظر نظراتتان هستم:
https://youtu.be/dJQCQhBSAyo
YouTube
شعر و موسیقی در برنامه بامداد با مهدی موسوی از کانال وان در ۵ اسفند ۱۴۰۱
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
شاید از صبح، یک زن تنها
بالشش را گرفته در آغوش
شاید از صبح، گریه میکرده
یک نفر پشت گوشی خاموش
شاید از صبح، دوستی شاعر
خون چکیدهست از سرِ قلمش
شاید از صبح، مادرم با بغض
روسری را گره زده به غمش
شاید از صبح، جملهای نصفه
بعدِ افسوس و کاش... منتظر است
شاید از صبح، گربهای کوچک
پای ظرف غذاش منتظر است
شاید از صبح گریه میکرده
توی یک واگن سریعالسیر
اوّلین روزهای بیخبری
آخرین انتظارِ صبحبهخیر
شاید از صبح بوده زیر سِرُم
یک طرفدار با تنی بیحس
نرسیده به هیچجا و کسی
شاید از صبح، آخرین اساماس
شاید از صبح، گوشهی گنجه
بغض کرده عروسکی ساکت
شاید از صبح، آخرین شعرم
همهجا پُر شده در اینترنت
شاید از صبح میزده باران
بر سر روزهای تابستان
شاید از صبح، گشته دنبالم
پدرم توی چند قبرستان
شاید از صبح، اسم من بوده
وسط هر مقالهی بیربط
شاید از صبح، گریهدار شده
کلّ آهنگهای داخل ضبط
شاید از صبح، آسمان ابریست
خون گرم است آنچه میبارد!
شاید از صبح، دشمن سابق
باز حس کرده دوستم دارد!!
شاید از صبح، شاید از قبلاً
شهر، در اختیار ابلیس است
شاید از صبح، شاید از قبلاً
یک نفر رفته، بالشی خیس است
شاید از صبح، آخرین امّید
جملهای محضِ دلخوشی بوده
شاید از صبح، پشتِ یک درِ قفل
دختری فکر خودکشی بوده
شاید از صبح، پای یک تلفن
مرد، سیگار بوده با سیگار
مرکزِ ثقلِ شایعات، منم!
خبرم رفته داخل اخبار
شاید از صبح نیستم امّا
کف و دیوار خانهام خونیست
شاید از صبح، گفتنِ اسمم
داخل شهر، غیرقانونیست!
شاید از صبح، بوسهای در باد
آخرین شکل ارتباط شده
شاید از صبح، در نبودن من
کلّ دنیا تظاهرات شده!
■
نیستم! تو نشستهای آرام
ظاهراً وضع زندگی عالیست!
نیستم! جشن «عید فطر» شده!
همهی شهر، غرق خوشحالیست
نیستم! هیچچی عوض نشده
غیر اسمی که داخل گوشیست
نیستم! یا نبودهام هرگز
زندگی حاصل فراموشیست
نیستم! مثل آخرین بوسه
نیستم! مثل لحظهی تردید
نیستم! مثل جملهای غمگین
که نوشتیم با مداد سفید
نیستم! مثل جنّ زیر پتو
نیستم! مثل چیزهای غلط
نیستم! مثل رد شدن از شهر
مثل یک مرد ناشناس فقط...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بالشش را گرفته در آغوش
شاید از صبح، گریه میکرده
یک نفر پشت گوشی خاموش
شاید از صبح، دوستی شاعر
خون چکیدهست از سرِ قلمش
شاید از صبح، مادرم با بغض
روسری را گره زده به غمش
شاید از صبح، جملهای نصفه
بعدِ افسوس و کاش... منتظر است
شاید از صبح، گربهای کوچک
پای ظرف غذاش منتظر است
شاید از صبح گریه میکرده
توی یک واگن سریعالسیر
اوّلین روزهای بیخبری
آخرین انتظارِ صبحبهخیر
شاید از صبح بوده زیر سِرُم
یک طرفدار با تنی بیحس
نرسیده به هیچجا و کسی
شاید از صبح، آخرین اساماس
شاید از صبح، گوشهی گنجه
بغض کرده عروسکی ساکت
شاید از صبح، آخرین شعرم
همهجا پُر شده در اینترنت
شاید از صبح میزده باران
بر سر روزهای تابستان
شاید از صبح، گشته دنبالم
پدرم توی چند قبرستان
شاید از صبح، اسم من بوده
وسط هر مقالهی بیربط
شاید از صبح، گریهدار شده
کلّ آهنگهای داخل ضبط
شاید از صبح، آسمان ابریست
خون گرم است آنچه میبارد!
شاید از صبح، دشمن سابق
باز حس کرده دوستم دارد!!
شاید از صبح، شاید از قبلاً
شهر، در اختیار ابلیس است
شاید از صبح، شاید از قبلاً
یک نفر رفته، بالشی خیس است
شاید از صبح، آخرین امّید
جملهای محضِ دلخوشی بوده
شاید از صبح، پشتِ یک درِ قفل
دختری فکر خودکشی بوده
شاید از صبح، پای یک تلفن
مرد، سیگار بوده با سیگار
مرکزِ ثقلِ شایعات، منم!
خبرم رفته داخل اخبار
شاید از صبح نیستم امّا
کف و دیوار خانهام خونیست
شاید از صبح، گفتنِ اسمم
داخل شهر، غیرقانونیست!
شاید از صبح، بوسهای در باد
آخرین شکل ارتباط شده
شاید از صبح، در نبودن من
کلّ دنیا تظاهرات شده!
■
نیستم! تو نشستهای آرام
ظاهراً وضع زندگی عالیست!
نیستم! جشن «عید فطر» شده!
همهی شهر، غرق خوشحالیست
نیستم! هیچچی عوض نشده
غیر اسمی که داخل گوشیست
نیستم! یا نبودهام هرگز
زندگی حاصل فراموشیست
نیستم! مثل آخرین بوسه
نیستم! مثل لحظهی تردید
نیستم! مثل جملهای غمگین
که نوشتیم با مداد سفید
نیستم! مثل جنّ زیر پتو
نیستم! مثل چیزهای غلط
نیستم! مثل رد شدن از شهر
مثل یک مرد ناشناس فقط...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بساط گریه و خونِ دل و ماتم به هر سوییست
رها کن گیسوانت را که دنیا بسته بر موییست
جهان، بغض قناری بود وقت مردن جفتش...
کنار نعش مادر، اشکهای بچهآهوییست
جهان، لبخند غمگینیست بعد از خنجرِ در پشت
جهان، آدمفروشی کردنِ «یغمای گلرویی»ست
جهان چیز قشنگی نیست، هرجوری که میبینم!
جهان یک تپّه از مدفوع در گندابِ بدبوییست
■
تن تو میتواند آخرین مرز وطن باشد
تو که در داغی پیراهنت، خرگوش ترسوییست!
تو که در هیچ قانونی و معیاری نمیگنجی
تو که از بیحیاییهات!، در عالم، هیاهوییست
تو که در چشمهایت شورش مستیست در هستی
تو که زیباییات از جنس دنیا نیست، جادوییست!
برقص از فرط زیبایی که آزادیست رقصیدن
که گاهی انتقامی سختتر در چشم و ابروییست
تو در دنیای بد، تنها امید شاعری هستی
که تنها دوستش، رؤیای تکشاخ سخنگوییست!!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
رها کن گیسوانت را که دنیا بسته بر موییست
جهان، بغض قناری بود وقت مردن جفتش...
کنار نعش مادر، اشکهای بچهآهوییست
جهان، لبخند غمگینیست بعد از خنجرِ در پشت
جهان، آدمفروشی کردنِ «یغمای گلرویی»ست
جهان چیز قشنگی نیست، هرجوری که میبینم!
جهان یک تپّه از مدفوع در گندابِ بدبوییست
■
تن تو میتواند آخرین مرز وطن باشد
تو که در داغی پیراهنت، خرگوش ترسوییست!
تو که در هیچ قانونی و معیاری نمیگنجی
تو که از بیحیاییهات!، در عالم، هیاهوییست
تو که در چشمهایت شورش مستیست در هستی
تو که زیباییات از جنس دنیا نیست، جادوییست!
برقص از فرط زیبایی که آزادیست رقصیدن
که گاهی انتقامی سختتر در چشم و ابروییست
تو در دنیای بد، تنها امید شاعری هستی
که تنها دوستش، رؤیای تکشاخ سخنگوییست!!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
حضور من در پادکست مستی و راستی "کینگ رام" عزیز:
https://youtu.be/qA6pg2lmlUE
https://youtu.be/qA6pg2lmlUE
YouTube
EP257 Masty o Rasty (مستی و راستی) - Mehdi Mousavi
Mehdi Mousavi is an Iranian poet and writer who was arrested in 2013 on charges of sedition and crimes against god. After his initial release form prison he escaped from Iran and now lives in Norway where he continues his work both as a writer and activist.…
ویژهنامهی یک دریچه آزادی، ویژهٔ هشتم مارس
به همت ماندانا زندیان
با شعری از من:
https://on.soundcloud.com/davcdhMAuwKbWTar8
به همت ماندانا زندیان
با شعری از من:
https://on.soundcloud.com/davcdhMAuwKbWTar8
SoundCloud
یک دریچه آزادی، ویژهٔ هشتم مارس: روز زنان
پادکست شمارهٔ هفت: «ویژهٔ روز زنان»، اسفند ۱۴۰۱/ مارس ۲۰۲۳
موسیقیهای متن برنامه:
"The Shadow's Bride", by Peter Gundry
Vitali - "Chaconne" for violin and orchestra [Sarah Chang]
زرد و سرخ و ارغو
موسیقیهای متن برنامه:
"The Shadow's Bride", by Peter Gundry
Vitali - "Chaconne" for violin and orchestra [Sarah Chang]
زرد و سرخ و ارغو
Forwarded from سید مهدی موسوی
رمان هزار و چند شب.pdf
4.8 MB
Forwarded from سید مهدی موسوی
.
شبيه شهر پس از جنگ، گيج و متروكم
به مالكيّت يك اسم تازه مشكوكم
به مالكيّت هر چيز زنده و بیجان
به مالكيّت تصويرهای سرگردان
به مالكيّت اين روزهای دربهدری
به مالكيّت پاييزهای يكنفری
قرار شد كه ته قصّهها دری باشد
دری كه پشتش دنيای بهتری باشد
مهم نبود كه عشقت چقدر دووور شود
مهم نبود اگر مال ديگری باشد!
مهم نبود اگر عاشقانه لخت شود
اگر كه موهايش زير روسری باشد!
كه صبح و ظهر به مسجد رود برای نماز
كه پشت پنجره در حال دلبری باشد!
تمام اينها تصوير بیخیال زنیست
كه هيچچيز به جز او مهم نبوده و نيست
مهم تصوّر نور است در دل شبهاش
مهم فقط لبخندیست گوشهی لبهاش
شبيه شهر پس از جنگ، مملو از خونم
كه زنده زنده ميان اتاق، مدفونم
زنیست در بغلم: قهرمان افسرده!
كه ديو آمده و بچّههاش را خورده
كه سالهاست به خودكارهاش مصلوب است
زنی كه رابطهاش با فرشتهها خوب است
پرندهایست ولی غرق خون و پركنده
برهنهتر جلوی چشمهای شرمنده
كه پير نيست و موهاش روسفيد شده!
كه اشك میريزد با تصوّر خنده
زنی كه گوشهی سلّولها دراز كشيد
زنی كه قربانی بود توی پرونده
زنی كه رام نشد، تا ابد تمام نشد
زنی به هيأت عصيان و خون، زنی زنده!
زنی كه شوق تنش را به ياد داشته است
زنی كه رابطههایی زياد داشته است
زنی كه مثل خودش بود اگر كمی بد بود
زنی كه مال كسی نيست و نخواهد بود
شبيه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم
نشسته زخم تو در تكّه تكّهی روحم
شبيه گريه شدن بعد لحظهای شادی
به خواب ديدنِ چيزی شبيه آزادی
شعار دادن اسمت جلوی دانشگاه
شبيه ديدن زن، بعد چشمبند سياه
چقدر زرد شده صورتم كه پاييزم
اگر هلم بدهی مثل برگ میريزم
گذشتهای بدبختم به حال وصل شده
كه زل زدهست به آيندهی غمانگيزم
از آنهمه فرياد و از آنهمه رؤيا
فقط دو تكّه ورق مانده است بر ميزم
زنیست در بغلم مثل خواب و بيداری
زنی كه میشود از او دوباره برخيزم
دو تا به هيچ رسيده، دو آدم غمگين
دو خودكشی كه نكرديم توی زيرزمين
دو تا سياهی خودكار خسته روی ورق
دو تا اميد در اين نااميدی مطلق
شبيه شهر پس از جنگ، خالی و بیابر
نشستهايم برای ادامه دادنِ صبر...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شبيه شهر پس از جنگ، گيج و متروكم
به مالكيّت يك اسم تازه مشكوكم
به مالكيّت هر چيز زنده و بیجان
به مالكيّت تصويرهای سرگردان
به مالكيّت اين روزهای دربهدری
به مالكيّت پاييزهای يكنفری
قرار شد كه ته قصّهها دری باشد
دری كه پشتش دنيای بهتری باشد
مهم نبود كه عشقت چقدر دووور شود
مهم نبود اگر مال ديگری باشد!
مهم نبود اگر عاشقانه لخت شود
اگر كه موهايش زير روسری باشد!
كه صبح و ظهر به مسجد رود برای نماز
كه پشت پنجره در حال دلبری باشد!
تمام اينها تصوير بیخیال زنیست
كه هيچچيز به جز او مهم نبوده و نيست
مهم تصوّر نور است در دل شبهاش
مهم فقط لبخندیست گوشهی لبهاش
شبيه شهر پس از جنگ، مملو از خونم
كه زنده زنده ميان اتاق، مدفونم
زنیست در بغلم: قهرمان افسرده!
كه ديو آمده و بچّههاش را خورده
كه سالهاست به خودكارهاش مصلوب است
زنی كه رابطهاش با فرشتهها خوب است
پرندهایست ولی غرق خون و پركنده
برهنهتر جلوی چشمهای شرمنده
كه پير نيست و موهاش روسفيد شده!
كه اشك میريزد با تصوّر خنده
زنی كه گوشهی سلّولها دراز كشيد
زنی كه قربانی بود توی پرونده
زنی كه رام نشد، تا ابد تمام نشد
زنی به هيأت عصيان و خون، زنی زنده!
زنی كه شوق تنش را به ياد داشته است
زنی كه رابطههایی زياد داشته است
زنی كه مثل خودش بود اگر كمی بد بود
زنی كه مال كسی نيست و نخواهد بود
شبيه شهر پس از جنگ، غرق اندوهم
نشسته زخم تو در تكّه تكّهی روحم
شبيه گريه شدن بعد لحظهای شادی
به خواب ديدنِ چيزی شبيه آزادی
شعار دادن اسمت جلوی دانشگاه
شبيه ديدن زن، بعد چشمبند سياه
چقدر زرد شده صورتم كه پاييزم
اگر هلم بدهی مثل برگ میريزم
گذشتهای بدبختم به حال وصل شده
كه زل زدهست به آيندهی غمانگيزم
از آنهمه فرياد و از آنهمه رؤيا
فقط دو تكّه ورق مانده است بر ميزم
زنیست در بغلم مثل خواب و بيداری
زنی كه میشود از او دوباره برخيزم
دو تا به هيچ رسيده، دو آدم غمگين
دو خودكشی كه نكرديم توی زيرزمين
دو تا سياهی خودكار خسته روی ورق
دو تا اميد در اين نااميدی مطلق
شبيه شهر پس از جنگ، خالی و بیابر
نشستهايم برای ادامه دادنِ صبر...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در من بیا برقصآ
با وزن این ترانه
این شعر عاشقانه
این آخرین بهانه
که موسم بهار است
در من بیا برقصآ
این فصل، گریهدار است
یک دوست توی زندان
یک دوست روی دار است
یک دوست زیر بار است
از هر طرف فشار است
گوریل روی کار است!
که موسم بهار است!!
.
در من بیا برقصآ
تا شعر، شاد باشد
در خانههای مردم
شادی زیاد باشد
با من برقص در خون
با نالههای مجنون
با تودهها و افیون
با سطرهای قانون
با نارگیلِ میمون
با یونجههای قاطر
با گریههای شاعر
که موسم بهار است
در من بیا برقصآ
«کشتی شکستگانیم»
بدجور خستگانیم!
از هم گسستگانیم
با من برقص یکسر
در جنگ نابرابر
«آسایش دو گیتی!!
تفسیر این دو حرف است:»
از دشمنان گلوله
از دست دوست، خنجر
که موسم بهار است
در من بیا برقصآ
با نغمهی هَزاران
با نالههای یاران
با اشک سوگواران
با خون سربداران!
یعنی به ما چه جنگ است!
باید که شاد باشیم
که زندگی قشنگ است!!
دنیا امیدوار است
هر حرف بد، شعار است
که موسم بهار است
آرام باش جانم
«ای یار مهربانم!
دارم سخن فراوان
با آنکه بی زبانم»
از روزهای تبعید
از روزهای زندان
از روزهای اوّل
از روزهای پایان
باید که شاد باشم
این روزها بهاری ست
روز درختکاری ست
لبخندهای زوری ست
نارنجک و ترقّه
باتوم یا گلوله
یا چارشنبهسوری ست
مامور در کمین است
یا بحث عقل و دین است
یا طول آستین است
یا «سیلی» برادر
که کلّ «هفتسین» است
در من بیا برقصا
تاریخ سرزمینم
چیزی به غیر غم نیست
جز پوچی و عدم نیست
جز اشک متّهم نیست
امّا سکوت کردیم
با اینکه حرف، کم نیست
از من نخواه شادی
من تا ابد همینم!
«میجویمت چنان آب»
در چشمهای بیخواب
در دستهای قصّاب
در شعرهای حافظ
در شعرهای سعدی
ای اسم خارج از وزن:
آزادی...
از من نخواه شادی
لعنت به سال قبلی
لعنت به سال بعدی
لعنت به روز تعطیل
لعنت به سال تحویل
ای بین هیچ و هرگز
ای تا به صبح در تب
ای از جنون، لبالب
با چشمهای قرمز
با من برقص امشب...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
با وزن این ترانه
این شعر عاشقانه
این آخرین بهانه
که موسم بهار است
در من بیا برقصآ
این فصل، گریهدار است
یک دوست توی زندان
یک دوست روی دار است
یک دوست زیر بار است
از هر طرف فشار است
گوریل روی کار است!
که موسم بهار است!!
.
در من بیا برقصآ
تا شعر، شاد باشد
در خانههای مردم
شادی زیاد باشد
با من برقص در خون
با نالههای مجنون
با تودهها و افیون
با سطرهای قانون
با نارگیلِ میمون
با یونجههای قاطر
با گریههای شاعر
که موسم بهار است
در من بیا برقصآ
«کشتی شکستگانیم»
بدجور خستگانیم!
از هم گسستگانیم
با من برقص یکسر
در جنگ نابرابر
«آسایش دو گیتی!!
تفسیر این دو حرف است:»
از دشمنان گلوله
از دست دوست، خنجر
که موسم بهار است
در من بیا برقصآ
با نغمهی هَزاران
با نالههای یاران
با اشک سوگواران
با خون سربداران!
یعنی به ما چه جنگ است!
باید که شاد باشیم
که زندگی قشنگ است!!
دنیا امیدوار است
هر حرف بد، شعار است
که موسم بهار است
آرام باش جانم
«ای یار مهربانم!
دارم سخن فراوان
با آنکه بی زبانم»
از روزهای تبعید
از روزهای زندان
از روزهای اوّل
از روزهای پایان
باید که شاد باشم
این روزها بهاری ست
روز درختکاری ست
لبخندهای زوری ست
نارنجک و ترقّه
باتوم یا گلوله
یا چارشنبهسوری ست
مامور در کمین است
یا بحث عقل و دین است
یا طول آستین است
یا «سیلی» برادر
که کلّ «هفتسین» است
در من بیا برقصا
تاریخ سرزمینم
چیزی به غیر غم نیست
جز پوچی و عدم نیست
جز اشک متّهم نیست
امّا سکوت کردیم
با اینکه حرف، کم نیست
از من نخواه شادی
من تا ابد همینم!
«میجویمت چنان آب»
در چشمهای بیخواب
در دستهای قصّاب
در شعرهای حافظ
در شعرهای سعدی
ای اسم خارج از وزن:
آزادی...
از من نخواه شادی
لعنت به سال قبلی
لعنت به سال بعدی
لعنت به روز تعطیل
لعنت به سال تحویل
ای بین هیچ و هرگز
ای تا به صبح در تب
ای از جنون، لبالب
با چشمهای قرمز
با من برقص امشب...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسطِ چارشنبهسوریها
@seyedmehdimoosavi2
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسطِ چارشنبهسوریها
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
از زمين و زمان گرفته دلم
از تمامِ جهانيان سيرم
اوّل قصه گفته باشم كه
آخرين بند شعر، میميرم!
هيچ حرفی نزن از اين كابوس
هيچ چيزی نگو از اين فرياد
نفرِ سوّمی ست آنورِ خط
كه به اين گريه گوش خواهد داد
مثلاً از ستاره شعر بخوان
يا كه از خاطراتِ خوبِ شمال!!
به سكوت تو گوش خواهد داد
يك نفر پشتِ گوشیِ اِشغال
يا كه از گيسوانِ يار بگو!
يا كه از هجر و از غم دوری!
با صداي ترقّهها خفه شو
توی اين چارشنبهی زوری
به تو چه حبس ماه، آنورِ ابر
به تو چه برگِ سبزِ رفته به باد؟!
اساماس كن به دوست و دشمن:
عيد بر عاشقان مبارك باد!!
.
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطيل است
عيدیات را بگير با لبخند
وقت زيبای سالتحويل است!
به خودت ياد هيچ چيز نيُفت
پرت كن از جهان حواسش را
جلوی دوربينِ مخفیِ شب
بو نكن آخرين لباسش را
يك نفر توی كوچه پشت سرت
يك نفر پشتِ گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گريه نكن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
كه از اين روزها گريزی نيست
آخرِ قصّه، آخر قصّه ست!
آخرِ قصّه هيچ چيزی نيست
اسم يك ناشناس روی لبم
تكّهای از لباس تو در مشت
تا كه در روزنامه بنويسند:
مهدیِ موسوی خودش را کشت!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از تمامِ جهانيان سيرم
اوّل قصه گفته باشم كه
آخرين بند شعر، میميرم!
هيچ حرفی نزن از اين كابوس
هيچ چيزی نگو از اين فرياد
نفرِ سوّمی ست آنورِ خط
كه به اين گريه گوش خواهد داد
مثلاً از ستاره شعر بخوان
يا كه از خاطراتِ خوبِ شمال!!
به سكوت تو گوش خواهد داد
يك نفر پشتِ گوشیِ اِشغال
يا كه از گيسوانِ يار بگو!
يا كه از هجر و از غم دوری!
با صداي ترقّهها خفه شو
توی اين چارشنبهی زوری
به تو چه حبس ماه، آنورِ ابر
به تو چه برگِ سبزِ رفته به باد؟!
اساماس كن به دوست و دشمن:
عيد بر عاشقان مبارك باد!!
.
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطيل است
عيدیات را بگير با لبخند
وقت زيبای سالتحويل است!
به خودت ياد هيچ چيز نيُفت
پرت كن از جهان حواسش را
جلوی دوربينِ مخفیِ شب
بو نكن آخرين لباسش را
يك نفر توی كوچه پشت سرت
يك نفر پشتِ گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گريه نكن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
كه از اين روزها گريزی نيست
آخرِ قصّه، آخر قصّه ست!
آخرِ قصّه هيچ چيزی نيست
اسم يك ناشناس روی لبم
تكّهای از لباس تو در مشت
تا كه در روزنامه بنويسند:
مهدیِ موسوی خودش را کشت!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آخرین چارشنبهسوری ما
روزنامه میان آتش بود
با صدای ترقهها پا شد
شهر تهران، میان اینهمه دود
خسته از روزنامههای سیاه
خسته از چرخ، دُور میدانها
کاشکی واقعا بهاری بود
پشتِ طولانیِ زمستانها...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
روزنامه میان آتش بود
با صدای ترقهها پا شد
شهر تهران، میان اینهمه دود
خسته از روزنامههای سیاه
خسته از چرخ، دُور میدانها
کاشکی واقعا بهاری بود
پشتِ طولانیِ زمستانها...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یک عذرخواهی بزرگ:
فایلی که پریروز در یوتیوب قرار گرفت
مربوط به برنامهی «بامداد» تاریخ ۱۲ اسفند بود
که اشتباها توسط شبکه دوباره برای من فرستاده شده بود
هماکنون میتوانید برنامهی جمعهی گذشته (۱۹ اسفند) را تماشا کنید
فراموش نکنید که این هفته به علت تغییر ساعت در آمریکا
برنامهی زندهی ادبی-هنری بامداد یک ساعت زودتر (۱۸:۳۰ به وقت تهران)
پخش خواهد شد:
https://youtu.be/1dvfbFQUdV4
فایلی که پریروز در یوتیوب قرار گرفت
مربوط به برنامهی «بامداد» تاریخ ۱۲ اسفند بود
که اشتباها توسط شبکه دوباره برای من فرستاده شده بود
هماکنون میتوانید برنامهی جمعهی گذشته (۱۹ اسفند) را تماشا کنید
فراموش نکنید که این هفته به علت تغییر ساعت در آمریکا
برنامهی زندهی ادبی-هنری بامداد یک ساعت زودتر (۱۸:۳۰ به وقت تهران)
پخش خواهد شد:
https://youtu.be/1dvfbFQUdV4
YouTube
مجله ادبی بامداد با مهدی موسوی از کانال وان در ۱۹ اسفند ۱۴۰۱
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from روزشمارِنودوشش💚مهدی موسوی💚
این روزها بهاریست
روز درختکاریست!
لبخندهای زوریست
نارنجک و ترقّه
باتوم یا گلوله
یا چارشنبهسوریست!!...
#سید_مهدی_موسوی
@roozshomar_96
روز درختکاریست!
لبخندهای زوریست
نارنجک و ترقّه
باتوم یا گلوله
یا چارشنبهسوریست!!...
#سید_مهدی_موسوی
@roozshomar_96
Audio
بوسه
خواننده: ستاره سردار
ترانهسرا: سید مهدی موسوی
تنظیمکننده: عامر گوهری
خواننده: ستاره سردار
ترانهسرا: سید مهدی موسوی
تنظیمکننده: عامر گوهری