Forwarded from سید مهدی موسوی
.
محکوم به ادامهی یکشنبهی سیاه
محکوم به بدون تو در صحن دادگاه
به ردّ گریههای تو در آخرین تماس
به اعتراف کردن یک اسم ناشناس
به یک شماره زنگ زدن در کیوسکها
به قتلعام مورچهها بعد سوسکها
اندازهگیری همهی طول و عرضها
به انفجار بمب در آنسوی مرزها!
لو دادن شکافتن هستهی اتم
به مرگ چند شیخ نود ساله توی قم!
به بوسهی یواشکیام داخل قطار
به اعتراف کردنِ جاسوسی بهار
از اعترافِ نفرتم از کاسهلیسها
تا اعترافِ خیره شدن به پلیسها
خسته از آن فضا و از این اتّفاقها
در میروم به شهر قشنگ الاغها!
در جنگ و صلح دائمی بین زن... و مرد
ارضای گوش و لب وسط شایعات زرد
بحثی جدید بین کراوات و ریشها
برنامههای تلویزیون با کشیشها
آیندهی عروسیِ با آدمآهنی
سیگارهای توی شب شعر کردنی
تریاک قبل چرت، پس از چرت، پشت چرت
دنیای خوبِ جمع شده توی جیب و شورت
پخش کلیپ کشتن بامزهی دو خوک!!
در روز دستگیری ما توی فیسبوک
کمپین جمع کردن امضا علیه قند!!
در روز گریه کردن ما پشت چشمبند
ارسال دستهجمعی مشتی جوک جدید
در سالگرد کشتن ما توی سررسید
محکوم به قیافهی آقای پشت میز
محکوم به تحمّل این مردم عزیز!
از شاخهها رها شده در باد مثل برگ
در انتخاب دائمی مرگ یا که مرگ...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
محکوم به ادامهی یکشنبهی سیاه
محکوم به بدون تو در صحن دادگاه
به ردّ گریههای تو در آخرین تماس
به اعتراف کردن یک اسم ناشناس
به یک شماره زنگ زدن در کیوسکها
به قتلعام مورچهها بعد سوسکها
اندازهگیری همهی طول و عرضها
به انفجار بمب در آنسوی مرزها!
لو دادن شکافتن هستهی اتم
به مرگ چند شیخ نود ساله توی قم!
به بوسهی یواشکیام داخل قطار
به اعتراف کردنِ جاسوسی بهار
از اعترافِ نفرتم از کاسهلیسها
تا اعترافِ خیره شدن به پلیسها
خسته از آن فضا و از این اتّفاقها
در میروم به شهر قشنگ الاغها!
در جنگ و صلح دائمی بین زن... و مرد
ارضای گوش و لب وسط شایعات زرد
بحثی جدید بین کراوات و ریشها
برنامههای تلویزیون با کشیشها
آیندهی عروسیِ با آدمآهنی
سیگارهای توی شب شعر کردنی
تریاک قبل چرت، پس از چرت، پشت چرت
دنیای خوبِ جمع شده توی جیب و شورت
پخش کلیپ کشتن بامزهی دو خوک!!
در روز دستگیری ما توی فیسبوک
کمپین جمع کردن امضا علیه قند!!
در روز گریه کردن ما پشت چشمبند
ارسال دستهجمعی مشتی جوک جدید
در سالگرد کشتن ما توی سررسید
محکوم به قیافهی آقای پشت میز
محکوم به تحمّل این مردم عزیز!
از شاخهها رها شده در باد مثل برگ
در انتخاب دائمی مرگ یا که مرگ...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
غزلی از دههی هفتاد و جوانی:
اجازه هست که اسم تو را صدا بزنم؟!
به عشق قبلی یک مرد، پشتِپا بزنم؟!
.
اجازه هست که عاشق شوم، که روحم را
میان دست عرقکردهی تو، تا بزنم؟!
.
دوباره بچّه شوم بیبهانه گریه کنم
دوباره سنگ به جمعِ پرندهها بزنم؟!
.
دوباره کنج اتاقم نشسته، شعر شوم
و یا نه! یک تلفن به خود شما بزنم؟!...
.
نشستهای و لباس عروسیات خیس است
هنوز منتظری تا که زنگ را بزنم
برای تو که در آغاز زندگی هستی
چگونه حرف ز پایان ماجرا بزنم؟!
.
دوباره آمدهای تا که عاشقت باشم
و من اجازه ندارم عزیز، جا بزنم!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اجازه هست که اسم تو را صدا بزنم؟!
به عشق قبلی یک مرد، پشتِپا بزنم؟!
.
اجازه هست که عاشق شوم، که روحم را
میان دست عرقکردهی تو، تا بزنم؟!
.
دوباره بچّه شوم بیبهانه گریه کنم
دوباره سنگ به جمعِ پرندهها بزنم؟!
.
دوباره کنج اتاقم نشسته، شعر شوم
و یا نه! یک تلفن به خود شما بزنم؟!...
.
نشستهای و لباس عروسیات خیس است
هنوز منتظری تا که زنگ را بزنم
برای تو که در آغاز زندگی هستی
چگونه حرف ز پایان ماجرا بزنم؟!
.
دوباره آمدهای تا که عاشقت باشم
و من اجازه ندارم عزیز، جا بزنم!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
به «عین» و «شین» تو چسبیدم از درِ زندان
که نعش سیمرغی رهسپار «قاف» کنم
به بازجوی گرامی بگو که راحت باش
نشسته ام که در این شعر، اعتراف کنم
صدای بمب گذاری ذهن می آید
گرفته اند دهان مرا که لب نزنم
کشیدن ِ ناخن هام روی سیلی هاش
صدای جیغ کشیدن از آدمی که منم
به «قاف» می چسبی روی «قبر» گمنامم
در این دیار که بازار مرگ، سکّه شده
به «قاف» می چسبم مثل آن «قناری» که
به دست عاشق سلّاخ! تکّه تکّه شده
بله!... و آزادی نام برج معروفی ست!
که واقعیّت، مرد دروغگویی بود!!
تمام زندگی ام برگه های پُر شده است
تمام زندگی ام میز بازجویی بود
«گذشته» خرد شد و «حال» در سرم چرخید
کسی کتک می خوردم کسی که «آدم» شد
«بهشت» را گم کردم به عشق «آینده»
که اعتراف کنم: هیچ چی نخواهم شد!
به «قاف» میچسبم روی «قاب» عکس خدا!
که له شوم وسط فحش های ناموسی
به «قاف» میچسبی روی «قوری» بیچای
که زخم های تنم را یواش می بوسی
به روی برگه نوشتم مکان ختمم را
که بازجو بنویسد زمان خاتمه را
به زور قرص مسکّن دوباره می خوابم
و باز می شنوم جیغ های «فاطمه» را
صداش «عر» زدنِ «عین» توی سلّول است
«شکنجه»ی «شین»، رویِ خطوط غمگینش
صدای سیلی اوّل به جرم چشم ِ ترش
صدای سیلی ِ دوّم برای تسکینش
که لخت می شود از عاشقانه هاش به تن
مکالمات شما ظاهراً شنود شده!
ترانه می خواند با لبان ِ جر خورده
که شعر می گوید با تنی کبود شده
به «قاف» می چسبی بوی نفت می گیری
کدام «قلّه»؟ کدام اوج؟ نسل سوختهایم...
که جسممان خسته، له شده، پر از سوراخ
که روح را قبل از جسممان فروخته ایم!
به «عین» میچسبی ای «عروسک» غمگین!
به «قاف» می چسبم بوی نفت می گیرم
منم که خودکارم را به دست می گیرند
که می نویسم و آرام رام... می میرم!
مرا نجات بده از میانشان عشقِ...
مرا بگیر در آغوش خاک ها مرگِ...
سپید می شوم از ترس و نور مهتابی
سیاه می شود از مغزهایشان برگه
به «عین» آویزانم به «قاف» آویزان
ناهارشان سیمرغ است با سُسِ آدم!
تو «شینِ» «شوق ِ» رهایی ِ لعنتی هستی
«شکنجه» می شوم امّا نمی رود یادم
بجنگ تا ته این قصّه قهرمانْکوچولو!
برای باختن ِ در نبرد ِ بُرد شده!
صدای «فاطمه» می آید از اتاق بغل
صدای آدم ِ در چرخ گوشت، خرد شده
صداش هق هق فریاد در گلوی من است
صدای پوست سوراخ و تیزی میخ است
صداش قابل انکار نیست با کشتن
صدای گریه ی زن بر خطوط تاریخ است
بله! کم آوردم مثل گوشت از سیگار
تو ایستادی و از خون ترانه سر دادی
که اعتراف کنم از خودم پشیمانم
که اعتراف کنی: زنده باد آزادی!
به هیچ جا نرسیدم به جز در ِ زندان
کجاست آخر ِ این راه های پیچاپیچ
رسیدم آخر قصّه به قلّه ی «قاف»ات
سر ِ بریده ی سیمرغ بود و دیگر هیچ...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که نعش سیمرغی رهسپار «قاف» کنم
به بازجوی گرامی بگو که راحت باش
نشسته ام که در این شعر، اعتراف کنم
صدای بمب گذاری ذهن می آید
گرفته اند دهان مرا که لب نزنم
کشیدن ِ ناخن هام روی سیلی هاش
صدای جیغ کشیدن از آدمی که منم
به «قاف» می چسبی روی «قبر» گمنامم
در این دیار که بازار مرگ، سکّه شده
به «قاف» می چسبم مثل آن «قناری» که
به دست عاشق سلّاخ! تکّه تکّه شده
بله!... و آزادی نام برج معروفی ست!
که واقعیّت، مرد دروغگویی بود!!
تمام زندگی ام برگه های پُر شده است
تمام زندگی ام میز بازجویی بود
«گذشته» خرد شد و «حال» در سرم چرخید
کسی کتک می خوردم کسی که «آدم» شد
«بهشت» را گم کردم به عشق «آینده»
که اعتراف کنم: هیچ چی نخواهم شد!
به «قاف» میچسبم روی «قاب» عکس خدا!
که له شوم وسط فحش های ناموسی
به «قاف» میچسبی روی «قوری» بیچای
که زخم های تنم را یواش می بوسی
به روی برگه نوشتم مکان ختمم را
که بازجو بنویسد زمان خاتمه را
به زور قرص مسکّن دوباره می خوابم
و باز می شنوم جیغ های «فاطمه» را
صداش «عر» زدنِ «عین» توی سلّول است
«شکنجه»ی «شین»، رویِ خطوط غمگینش
صدای سیلی اوّل به جرم چشم ِ ترش
صدای سیلی ِ دوّم برای تسکینش
که لخت می شود از عاشقانه هاش به تن
مکالمات شما ظاهراً شنود شده!
ترانه می خواند با لبان ِ جر خورده
که شعر می گوید با تنی کبود شده
به «قاف» می چسبی بوی نفت می گیری
کدام «قلّه»؟ کدام اوج؟ نسل سوختهایم...
که جسممان خسته، له شده، پر از سوراخ
که روح را قبل از جسممان فروخته ایم!
به «عین» میچسبی ای «عروسک» غمگین!
به «قاف» می چسبم بوی نفت می گیرم
منم که خودکارم را به دست می گیرند
که می نویسم و آرام رام... می میرم!
مرا نجات بده از میانشان عشقِ...
مرا بگیر در آغوش خاک ها مرگِ...
سپید می شوم از ترس و نور مهتابی
سیاه می شود از مغزهایشان برگه
به «عین» آویزانم به «قاف» آویزان
ناهارشان سیمرغ است با سُسِ آدم!
تو «شینِ» «شوق ِ» رهایی ِ لعنتی هستی
«شکنجه» می شوم امّا نمی رود یادم
بجنگ تا ته این قصّه قهرمانْکوچولو!
برای باختن ِ در نبرد ِ بُرد شده!
صدای «فاطمه» می آید از اتاق بغل
صدای آدم ِ در چرخ گوشت، خرد شده
صداش هق هق فریاد در گلوی من است
صدای پوست سوراخ و تیزی میخ است
صداش قابل انکار نیست با کشتن
صدای گریه ی زن بر خطوط تاریخ است
بله! کم آوردم مثل گوشت از سیگار
تو ایستادی و از خون ترانه سر دادی
که اعتراف کنم از خودم پشیمانم
که اعتراف کنی: زنده باد آزادی!
به هیچ جا نرسیدم به جز در ِ زندان
کجاست آخر ِ این راه های پیچاپیچ
رسیدم آخر قصّه به قلّه ی «قاف»ات
سر ِ بریده ی سیمرغ بود و دیگر هیچ...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
در «فیسبوک» بود... خبر پیچید:
لو رفتنِ رژیمِ زنی لاغر!
اعطای لوح و سکّه به یک مدّاح
چسنالههای خانم بازیگر
در «اینستاگرام» کسی غش کرد
با عکسِ دوستدخترِ خواننده!
با فحشهای مردمِ باغیرت!!:
- «چیزم توو چیزِ دخترهی جنده!!»
.
از آسمان شروع به بارش کرد
هر جملهی شروع شده با «کاف»!
لبخند و درد و لایک به هم آمیخت
در عکس تازهی «پدرِ شوآف!»
.
رژ زد، بوتاکس کرد! کِرِم مالید
زل زد به دوربین و «دابِسمش» کرد
در فیسبوک جمعیتی مُردند
در اینستاگرام کسی غش کرد
عکس غذای سوختهی همسر
عکسِ سگِ عروسِ پسرخاله!
یا نه! کلیپ تازهی لو رفته
از سکس قورباغه و بزغاله!
مُشتی جوک کپیشده، مشتی شعر
فرمایشات واقعی رهبر!
در هر طرف بسیجی و روشنفکر
در حال افتحاش!! به یکدیگر
دیوانگی و خودکشیِ «حافظ»
از ازدحام شعرنویسیها!
دشنام چند عاشق «استقلال»
مابین فحش «پرسپولیسی»ها
فریاد اعتراض به یک چیزی!
شلوارهای نیمهدرآورده!
بحثی عمیق در وسط عرفان
با گونه و دماغِ عملکرده
متن دعا برای شب کنکور
امواج پخش در وسطِ گیتی!!
با ویژگیِ ماهِ تولّدها
با عاشقانههای درِپیتی!
گاهی ادامهی خبرِ «کیهان»
گاهی در افتتاحِ فروشِ «نایک»!
در روزنامه پشت ستونی زرد
مشغول به خرید و فروشِ لایک!
از «عشق من کجاست در این شبها؟»
تا «من چقدر عاشق بارانم!»
از شایعاتِ «این به فلانی داد»
تا «بچّه مال کیست؟ نمیدانم!»
.
دعوای بیامانِ طرفداران
با بوی عمّه و پدر و وایتکس!!
در صفحهی خصوصی هر دختر
چندین و چند پیشنهادِ سکس
فیلمِ خصوصیِ زنِ همسایه
یا عکسِ بیحجابِ فلان مسؤول
یک عدّه در موبایل به فکرِ پخش
یک عدّه نیز زیر پتو مشغول!
فعّالهای هرچه سیاسیتر!
خوانندگانِ هجر و لب و پستان!
موزیکهای حاصلِ نرمافزار
ضبط کلیپ، داخل قبرستان!
عکس گل و حشیش پس از مشروب
با متنی از ادامهی گیجیها
بحث گناه و رهبری و ساندیس
در صفحههای جوجهبسیجیها
ششتیغههای مُهر به پیشانی!
موهای رنگکردهی با چادر!
هم میخورند از سرِ این توبره
هم میخورند از سرِ آن آخور
■
.
در من پُلی شکستهتر از تاریخ
در انتهای خاطرهسازیهاست
من روستای گمشدهای هستم
که خسته از تمامیِ بازیهاست
قایم شده تمامیِ این شبها
آن بچّهای که توی کمد هستم
بگذار تا خراب شود دنیا
من در کتابخانهی خود هستم
در قلّههای بیکسیام خوبم!
اینجا که ابرهای رها هستند
لبخند میزنم که از این بالا
مردم شبیه مورچهها هستند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در «فیسبوک» بود... خبر پیچید:
لو رفتنِ رژیمِ زنی لاغر!
اعطای لوح و سکّه به یک مدّاح
چسنالههای خانم بازیگر
در «اینستاگرام» کسی غش کرد
با عکسِ دوستدخترِ خواننده!
با فحشهای مردمِ باغیرت!!:
- «چیزم توو چیزِ دخترهی جنده!!»
.
از آسمان شروع به بارش کرد
هر جملهی شروع شده با «کاف»!
لبخند و درد و لایک به هم آمیخت
در عکس تازهی «پدرِ شوآف!»
.
رژ زد، بوتاکس کرد! کِرِم مالید
زل زد به دوربین و «دابِسمش» کرد
در فیسبوک جمعیتی مُردند
در اینستاگرام کسی غش کرد
عکس غذای سوختهی همسر
عکسِ سگِ عروسِ پسرخاله!
یا نه! کلیپ تازهی لو رفته
از سکس قورباغه و بزغاله!
مُشتی جوک کپیشده، مشتی شعر
فرمایشات واقعی رهبر!
در هر طرف بسیجی و روشنفکر
در حال افتحاش!! به یکدیگر
دیوانگی و خودکشیِ «حافظ»
از ازدحام شعرنویسیها!
دشنام چند عاشق «استقلال»
مابین فحش «پرسپولیسی»ها
فریاد اعتراض به یک چیزی!
شلوارهای نیمهدرآورده!
بحثی عمیق در وسط عرفان
با گونه و دماغِ عملکرده
متن دعا برای شب کنکور
امواج پخش در وسطِ گیتی!!
با ویژگیِ ماهِ تولّدها
با عاشقانههای درِپیتی!
گاهی ادامهی خبرِ «کیهان»
گاهی در افتتاحِ فروشِ «نایک»!
در روزنامه پشت ستونی زرد
مشغول به خرید و فروشِ لایک!
از «عشق من کجاست در این شبها؟»
تا «من چقدر عاشق بارانم!»
از شایعاتِ «این به فلانی داد»
تا «بچّه مال کیست؟ نمیدانم!»
.
دعوای بیامانِ طرفداران
با بوی عمّه و پدر و وایتکس!!
در صفحهی خصوصی هر دختر
چندین و چند پیشنهادِ سکس
فیلمِ خصوصیِ زنِ همسایه
یا عکسِ بیحجابِ فلان مسؤول
یک عدّه در موبایل به فکرِ پخش
یک عدّه نیز زیر پتو مشغول!
فعّالهای هرچه سیاسیتر!
خوانندگانِ هجر و لب و پستان!
موزیکهای حاصلِ نرمافزار
ضبط کلیپ، داخل قبرستان!
عکس گل و حشیش پس از مشروب
با متنی از ادامهی گیجیها
بحث گناه و رهبری و ساندیس
در صفحههای جوجهبسیجیها
ششتیغههای مُهر به پیشانی!
موهای رنگکردهی با چادر!
هم میخورند از سرِ این توبره
هم میخورند از سرِ آن آخور
■
.
در من پُلی شکستهتر از تاریخ
در انتهای خاطرهسازیهاست
من روستای گمشدهای هستم
که خسته از تمامیِ بازیهاست
قایم شده تمامیِ این شبها
آن بچّهای که توی کمد هستم
بگذار تا خراب شود دنیا
من در کتابخانهی خود هستم
در قلّههای بیکسیام خوبم!
اینجا که ابرهای رها هستند
لبخند میزنم که از این بالا
مردم شبیه مورچهها هستند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
آن ابرهای تیره و این سایهها شومند
نوشابهها از مشکیِ کشتار مسمومند
فریاد را خوردم به جُرمِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!
آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربهست امّا موش بسیار است!
خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوبها یا زیرسیگاری
از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را
با من کتک میخوردی و شبهای آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!
فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود
در ازدحام کف زدنهای هواداران
بازندهای در انتظار سوت داور بود
در مغز ما میسوخت عشق و خواب جنگلها
گربه میان دستهای بچّهتنبلها!
در سردخانه فارغالتّحصیل میگشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل»ها
میخواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمیفهمند اینها را مسلسلها!
من غصّه خوردم، سیب را فرزندِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد
تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابهی مشکی نخواهم خورد!
عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفهی این ابر، باران اسیدی بود
دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند
خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقیناً اعترافش پخش خواهد شد
ما مردهایم امّا دماغ زندهها چاق است!
در روزنامهها ستون ادّعا چاق است
از خون ما پُر شد شکمهاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتّی خدا چاق است!!
.
شلّاق یا حبس ابد؟ محکومِ از پیشیم
که عشق، ممنوع است که احساس، قاچاق است
دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربهاش را موشها خوردند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نوشابهها از مشکیِ کشتار مسمومند
فریاد را خوردم به جُرمِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!
آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربهست امّا موش بسیار است!
خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوبها یا زیرسیگاری
از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را
با من کتک میخوردی و شبهای آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!
فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود
در ازدحام کف زدنهای هواداران
بازندهای در انتظار سوت داور بود
در مغز ما میسوخت عشق و خواب جنگلها
گربه میان دستهای بچّهتنبلها!
در سردخانه فارغالتّحصیل میگشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل»ها
میخواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمیفهمند اینها را مسلسلها!
من غصّه خوردم، سیب را فرزندِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد
تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابهی مشکی نخواهم خورد!
عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفهی این ابر، باران اسیدی بود
دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند
خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقیناً اعترافش پخش خواهد شد
ما مردهایم امّا دماغ زندهها چاق است!
در روزنامهها ستون ادّعا چاق است
از خون ما پُر شد شکمهاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتّی خدا چاق است!!
.
شلّاق یا حبس ابد؟ محکومِ از پیشیم
که عشق، ممنوع است که احساس، قاچاق است
دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربهاش را موشها خوردند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from فاطمه اختصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
برحلق و بر دهانِ شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز!
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع
این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد
سیف فرغانی
#IranProtests
#freeinternet4iran
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
برحلق و بر دهانِ شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز!
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست
گرد سُم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع
این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد
سیف فرغانی
#IranProtests
#freeinternet4iran
Forwarded from سید مهدی موسوی
لبخند میزدم به مسلسلها
از لمس اشکهات برآشفتم
در کوچههام بوی چه میآمد
من پشت ماسک با تو چه میگفتم
از پشت ماسک، عاشق تو بودم
از پشت ماسک، بوسه فرستادی
در پسزمینه خسته و هجوآمیز
میدان خونگرفتهی آزادی
آن سمت زوزههای موتورها بود
این سمت، خشم له شده در مشتت
سنگر گرفته بود کسی پشتم
سنگر گرفته بود کسی پشتت
از تو که خودکشی شدنِ مرگی
از من که غرقها شدهام در سم
بدجور واضح است نمیترسی
بدجور واضح است نمیترسم
من میدوم تمام بیابان را
در انتظار آب نخواهم مُرد
این قلب من! گلوله بزن سرباز!
من توی رختخواب نخواهم مُرد
دیوانهوار هستی و زیبایی
آرایش لبان و تنت قرمز!
لبهای خونیات درِ گوشم گفت:
«غمگین نشو به خاطر من هرگز
من سرنوشتِ خواستنِ فریاد
در خاورِ میانهی غمگینم
من در توام... میان تنت، روحت...
از پشت پلکهای تو میبینم
فردا که روز خنده و آزادیست
من در میان سینهی تو شادم
حبسم بکن میان نفسهایت
من توی دستهای تو آزادم»
.
چشم تو بسته میشود آهسته
نبضت سکوت میکند از فریاد
من گریه میکنم... و از این به بعد
به صبر خود ادامه نخواهم داد
دیگر بس است مردنِ با لبخند
کافیست این شکنجه و خاموشی
من انتقامِ حرکتِ تاریخم
دیگر نه بخششی، نه فراموشی!
فردا که روز حتمی آزادیست
فردا که روز خنده و خوشحالیست
تو در منی، کنار منی امّا
جای تو در تمام جهان خالیست
ما «عشق سالهای وبا» بودیم
در صفحههای کندهی از تقویم
یا اینکه در مکان بدی بودیم
یا اینکه در زمان بدی بودیم
این داستان مسخرهی ما بود
غمگین و ناتمامتر از هر چیز
عشقی که مانده است از آن یک مرد
که گریه میکند وسطِ پاییز...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از لمس اشکهات برآشفتم
در کوچههام بوی چه میآمد
من پشت ماسک با تو چه میگفتم
از پشت ماسک، عاشق تو بودم
از پشت ماسک، بوسه فرستادی
در پسزمینه خسته و هجوآمیز
میدان خونگرفتهی آزادی
آن سمت زوزههای موتورها بود
این سمت، خشم له شده در مشتت
سنگر گرفته بود کسی پشتم
سنگر گرفته بود کسی پشتت
از تو که خودکشی شدنِ مرگی
از من که غرقها شدهام در سم
بدجور واضح است نمیترسی
بدجور واضح است نمیترسم
من میدوم تمام بیابان را
در انتظار آب نخواهم مُرد
این قلب من! گلوله بزن سرباز!
من توی رختخواب نخواهم مُرد
دیوانهوار هستی و زیبایی
آرایش لبان و تنت قرمز!
لبهای خونیات درِ گوشم گفت:
«غمگین نشو به خاطر من هرگز
من سرنوشتِ خواستنِ فریاد
در خاورِ میانهی غمگینم
من در توام... میان تنت، روحت...
از پشت پلکهای تو میبینم
فردا که روز خنده و آزادیست
من در میان سینهی تو شادم
حبسم بکن میان نفسهایت
من توی دستهای تو آزادم»
.
چشم تو بسته میشود آهسته
نبضت سکوت میکند از فریاد
من گریه میکنم... و از این به بعد
به صبر خود ادامه نخواهم داد
دیگر بس است مردنِ با لبخند
کافیست این شکنجه و خاموشی
من انتقامِ حرکتِ تاریخم
دیگر نه بخششی، نه فراموشی!
فردا که روز حتمی آزادیست
فردا که روز خنده و خوشحالیست
تو در منی، کنار منی امّا
جای تو در تمام جهان خالیست
ما «عشق سالهای وبا» بودیم
در صفحههای کندهی از تقویم
یا اینکه در مکان بدی بودیم
یا اینکه در زمان بدی بودیم
این داستان مسخرهی ما بود
غمگین و ناتمامتر از هر چیز
عشقی که مانده است از آن یک مرد
که گریه میکند وسطِ پاییز...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
میکوبه رو سقف و در و شیشه
ابره! که داره اشک میریزه
جشن کلاغاس هر شب و روزش
تقویمه! که هر فصل، پاییزه
کمرنگه امّا بوی خون میده
یه خاطرهس! توو دفتری کاهی
موجاشو روی سنگ میکوبه
دریاییه! در حسرت ماهی
شاید زنه! با چشمهایی خیس
از زندگی، از عشق، ناراضی!
هر شب توو فکر خودکشی کردن
یه مَرده! توو روزای سربازی
ایرانه! چندین قرنه که انگار
بازیچهی جادوی اشباحه
با یه امید لعنتی زندهس
شاید یه روز خوب توو راهه...
.
فریادهای بیصدا داره
کابوسه! بی رؤیای بیداری
صدها شبه که اونورِ کوهه
خورشیده! خوابش برده انگاری
شاده ولی سرشار اندوهه
آوازیه! ممنوعه توو سینه
تنهاست مثل آخرین سرباز
روحه! کسی اونو نمیبینه
شاید زنه! با چشمهایی خیس
از زندگی، از عشق، ناراضی!
هر شب توو فکر خودکشی کردن
یه مَرده! توو روزای سربازی
ایرانه! چندین قرنه که انگار
بازیچهی جادوی اشباحه
با یه امید لعنتی زندهس
شاید یه روز خوب توو راهه...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
ابره! که داره اشک میریزه
جشن کلاغاس هر شب و روزش
تقویمه! که هر فصل، پاییزه
کمرنگه امّا بوی خون میده
یه خاطرهس! توو دفتری کاهی
موجاشو روی سنگ میکوبه
دریاییه! در حسرت ماهی
شاید زنه! با چشمهایی خیس
از زندگی، از عشق، ناراضی!
هر شب توو فکر خودکشی کردن
یه مَرده! توو روزای سربازی
ایرانه! چندین قرنه که انگار
بازیچهی جادوی اشباحه
با یه امید لعنتی زندهس
شاید یه روز خوب توو راهه...
.
فریادهای بیصدا داره
کابوسه! بی رؤیای بیداری
صدها شبه که اونورِ کوهه
خورشیده! خوابش برده انگاری
شاده ولی سرشار اندوهه
آوازیه! ممنوعه توو سینه
تنهاست مثل آخرین سرباز
روحه! کسی اونو نمیبینه
شاید زنه! با چشمهایی خیس
از زندگی، از عشق، ناراضی!
هر شب توو فکر خودکشی کردن
یه مَرده! توو روزای سربازی
ایرانه! چندین قرنه که انگار
بازیچهی جادوی اشباحه
با یه امید لعنتی زندهس
شاید یه روز خوب توو راهه...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
IRAN, Hamed Moghaddam.mp3
13.2 MB
ایران
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
ناگهان زنگ میزند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گریه میکند وقتی سرِ من روی دامنت باشد
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد
روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
توی دنیای دوستداشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد
دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!
چمدانی نشسته بر دوشت، زخمهایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصدِ راهآهنت باشد
عشق، مکثیست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیآوری... شاید
هجده «تیر» بیسرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مرد هم گریه میکند وقتی سرِ من روی دامنت باشد
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد
روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
توی دنیای دوستداشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد
دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!
چمدانی نشسته بر دوشت، زخمهایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصدِ راهآهنت باشد
عشق، مکثیست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیآوری... شاید
هجده «تیر» بیسرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ایران
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
ادیت تصاویر: الهه نورمحمدیان
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
ادیت تصاویر: الهه نورمحمدیان
Forwarded from سید مهدی موسوی
یک رباعی دهه هفتادی از مجموعه ی "مردی که نرفته است برمی گردد":
آزادی شهر از حصارش پیداست
از کینه ی چوبه های دارش پیداست
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آزادی شهر از حصارش پیداست
از کینه ی چوبه های دارش پیداست
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
از آسمون، خونه كه میباره
پاييز ما پاييز خوبی نيست
دیوونهایم با اینکه میدونیم
دیوونه بودن چيز خوبی نيست
دلخوش به چی هستی؟ كدوم فردا؟
دنيای ما بدجور بیرحمه
حال تو رو هیشکی نمیدونه
حرف منو هیچكس نمیفهمه
عمريه كه اسم اتاق ما
يا انفرادی يا كه تابوته
سيگارتو آهسته روشن كن
دنیای ما انبار باروته!
میريم از اين زندون تكراری
زندون تازه اونورِ مرزه
تا صبح گريه میکنی هر شب
با شونههات دنيام میلرزه
میميری و درها به روت بستهس
میميرم و راه فراری نيست
اين شهرو میبخشی و میبخشم
از هيچكس هيچ انتظاری نیست
از كوچهها آهسته رد میشم
خالیِ از هر حسّ و احساسم
اونقد غريبهن آدما، انگار
غير از تو هيچكس رو نمیشناسم
عمریه كه اسم اتاق ما
يا انفرادی يا كه تابوته
هر روز با ترديد میتابه
آزادی خورشيد، مشروطه!
هر كس كه حرف مهربونی زد
توو دستای سردش تفنگی داشت
اين داستانِ تلخِ نسلی بود
كه آرزوهای قشنگی داشت...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پاييز ما پاييز خوبی نيست
دیوونهایم با اینکه میدونیم
دیوونه بودن چيز خوبی نيست
دلخوش به چی هستی؟ كدوم فردا؟
دنيای ما بدجور بیرحمه
حال تو رو هیشکی نمیدونه
حرف منو هیچكس نمیفهمه
عمريه كه اسم اتاق ما
يا انفرادی يا كه تابوته
سيگارتو آهسته روشن كن
دنیای ما انبار باروته!
میريم از اين زندون تكراری
زندون تازه اونورِ مرزه
تا صبح گريه میکنی هر شب
با شونههات دنيام میلرزه
میميری و درها به روت بستهس
میميرم و راه فراری نيست
اين شهرو میبخشی و میبخشم
از هيچكس هيچ انتظاری نیست
از كوچهها آهسته رد میشم
خالیِ از هر حسّ و احساسم
اونقد غريبهن آدما، انگار
غير از تو هيچكس رو نمیشناسم
عمریه كه اسم اتاق ما
يا انفرادی يا كه تابوته
هر روز با ترديد میتابه
آزادی خورشيد، مشروطه!
هر كس كه حرف مهربونی زد
توو دستای سردش تفنگی داشت
اين داستانِ تلخِ نسلی بود
كه آرزوهای قشنگی داشت...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
شعری از مجموعهی "به روش سامورایی":
.
پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود
دوباره میسازم، آسمانِ آبی را
کنار میزنم از متن، پردهی شب را
که جیکجیک کند صبحِ آفتابی را
پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود
که ترس، منتظرِ هیچکس نخواهد بود
که تا ابد میخوابیم روی بالشِ ابر
که سرنوشت من و تو، قفس نخواهد بود
پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود
که جیکجیک کند مثل یک پرندهی شاد
نترسد از صیّاد و شکارچی چون که
تفنگهای قدیمی شکوفه خواهد داد!
پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود
که اسمِ حذف شده از کتاب، «شلّیک» است!
که آب و دانه زیاد است مثل آزادی
که صادقانه بگویم: بهار نزدیک است
پرنده کرد نگاهی به خندهی روباه
پرنده کرد نگاهی به چشمِ موذیِ مار
پرنده کرد نگاهی به میلههای قفس
پرنده کرد نگاهی به حرکتِ کفتار
پرنده کرد نگاهی به لاشهی جفتش
پرنده کرد نگاهی به خونِ روی پَرَش
پرنده کرد نگاهی به بالِ کوچکِ خود
غم بزرگ... و تنهاییِ بزرگترش!
جهانِ مسخرهای که عقب، جلو میرفت
پرنده آویزان بود، از طنابِ کلفت
نگاه کرد به تخمِ شکستهاش سرِ میز
پرنده گفت: به تخمم... و هیچچیز نگفت...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود
دوباره میسازم، آسمانِ آبی را
کنار میزنم از متن، پردهی شب را
که جیکجیک کند صبحِ آفتابی را
پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود
که ترس، منتظرِ هیچکس نخواهد بود
که تا ابد میخوابیم روی بالشِ ابر
که سرنوشت من و تو، قفس نخواهد بود
پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود
که جیکجیک کند مثل یک پرندهی شاد
نترسد از صیّاد و شکارچی چون که
تفنگهای قدیمی شکوفه خواهد داد!
پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود
که اسمِ حذف شده از کتاب، «شلّیک» است!
که آب و دانه زیاد است مثل آزادی
که صادقانه بگویم: بهار نزدیک است
پرنده کرد نگاهی به خندهی روباه
پرنده کرد نگاهی به چشمِ موذیِ مار
پرنده کرد نگاهی به میلههای قفس
پرنده کرد نگاهی به حرکتِ کفتار
پرنده کرد نگاهی به لاشهی جفتش
پرنده کرد نگاهی به خونِ روی پَرَش
پرنده کرد نگاهی به بالِ کوچکِ خود
غم بزرگ... و تنهاییِ بزرگترش!
جهانِ مسخرهای که عقب، جلو میرفت
پرنده آویزان بود، از طنابِ کلفت
نگاه کرد به تخمِ شکستهاش سرِ میز
پرنده گفت: به تخمم... و هیچچیز نگفت...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2