خوابیست که بین لرز و تب میآید
جانیست که از صبر به لب میآید
بیهوده خروس لعنتی میخواند
شب میرود و دوباره شب میآید...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
جانیست که از صبر به لب میآید
بیهوده خروس لعنتی میخواند
شب میرود و دوباره شب میآید...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
دیوانهایم... مثل دو تا بمب ساعتی
از انفجار گفت به من، دستِ روی نبض
بوسیدمت جلوی همه در پیادهرو
خوابیدمت جلوی همه در فضای سبز!
با سوسکها رفیقی از این شام ناتمام
زل میزنم به مزرعه در چشم یک ملخ
دیوانهایم! لُختتر از پوست... لخت تر!
حمّام میکنیم به هم زیر آب یخ
دیوانهایم... داغی سیگار روی پوست
دیوانهایم... الکلِ مخلوط با «سن ایچ»
بگذار تا که کلّ جهان دشمنم شوند
غیر از تو هیچچیز مهم نیست... هیچ... هیچ...
.
در جملهای که فاعل و مفعول مسخرهست
در خانهای رها شده از مرد یا که زن
دست مرا ببند به این تختِ جیر جیر
پای مرا به لحظهی دیوانهات شدن
دیوانگی بزرگتر از مالکیّت است
آنقدر در من است که رفتن نمیشود!
با هر که باش... عاشق من بودهای و هست
با هر که باش... باشتر از من! نمیشود
سرعت گرفتهایم در این کوچههای تنگ
مستیم از صدای هم و آبمعدنی!!
بیدار میشوند تمام جهانیان
از جیغ ما بدون کمربند ایمنی
دیوانهایم مثل کبودی گردنت
دیوانهایم مثل لبم در میان خون
در بستههای قرصِ نخورده نِشَستهایم
با عقل میرویم به هم تا تهِ جنون
یک روز میرسد که بریزیم توی شهر
با بوسههای داغ به هر چشم خیس که...
شهر از صدای خندهی دیوانه پُر شود
چاقو شویم در شکم هر پلیس که...
.
دیوانهایم در وسط شعر و داستان
دیوانهایم داخل هر فیلم... توی عکس
دیوانهایم بعد هر آهنگ لعنتی
و گریه میکنیم دوتایی بدون مکث
در انتظار لحظهی تِرْکیدنیم ما!
دیوانهایم... مثل دو تا بمب ساعتی
ستّارخان، بهارستان یا ولیّعصر
آزادی، انقلاب، ونک یا شریعتی!
بیحرکتیم... زل زده در چشمهای هم
تا بوسهای که حالتمان را عوض کند
دیوانهایم... عاشق هر کس که عاشق است!
شاید که عشق، شکل جهان را عوض کند
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از انفجار گفت به من، دستِ روی نبض
بوسیدمت جلوی همه در پیادهرو
خوابیدمت جلوی همه در فضای سبز!
با سوسکها رفیقی از این شام ناتمام
زل میزنم به مزرعه در چشم یک ملخ
دیوانهایم! لُختتر از پوست... لخت تر!
حمّام میکنیم به هم زیر آب یخ
دیوانهایم... داغی سیگار روی پوست
دیوانهایم... الکلِ مخلوط با «سن ایچ»
بگذار تا که کلّ جهان دشمنم شوند
غیر از تو هیچچیز مهم نیست... هیچ... هیچ...
.
در جملهای که فاعل و مفعول مسخرهست
در خانهای رها شده از مرد یا که زن
دست مرا ببند به این تختِ جیر جیر
پای مرا به لحظهی دیوانهات شدن
دیوانگی بزرگتر از مالکیّت است
آنقدر در من است که رفتن نمیشود!
با هر که باش... عاشق من بودهای و هست
با هر که باش... باشتر از من! نمیشود
سرعت گرفتهایم در این کوچههای تنگ
مستیم از صدای هم و آبمعدنی!!
بیدار میشوند تمام جهانیان
از جیغ ما بدون کمربند ایمنی
دیوانهایم مثل کبودی گردنت
دیوانهایم مثل لبم در میان خون
در بستههای قرصِ نخورده نِشَستهایم
با عقل میرویم به هم تا تهِ جنون
یک روز میرسد که بریزیم توی شهر
با بوسههای داغ به هر چشم خیس که...
شهر از صدای خندهی دیوانه پُر شود
چاقو شویم در شکم هر پلیس که...
.
دیوانهایم در وسط شعر و داستان
دیوانهایم داخل هر فیلم... توی عکس
دیوانهایم بعد هر آهنگ لعنتی
و گریه میکنیم دوتایی بدون مکث
در انتظار لحظهی تِرْکیدنیم ما!
دیوانهایم... مثل دو تا بمب ساعتی
ستّارخان، بهارستان یا ولیّعصر
آزادی، انقلاب، ونک یا شریعتی!
بیحرکتیم... زل زده در چشمهای هم
تا بوسهای که حالتمان را عوض کند
دیوانهایم... عاشق هر کس که عاشق است!
شاید که عشق، شکل جهان را عوض کند
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
به گوشم میرسه از دور
صدای خشم همخونا
صدای تو که پیچیده
دوباره توو خیابونا
با اینکه کینهی دیوا
تو رو دزدیده از پیشم
اگه که ساکته دنیا
صدای خشم تو میشم
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
بزن فریاد، تا کابوس
از اینجا تا ابد گم شه
طلسم دیوا رو بشکن
که ایران مال مردم شه
نترس از این شب کشدار
که دست گرگ و خفّاشه
ندیدم هیچ ظلمی رو
بتونه تا ابد باشه
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
صدای خشم همخونا
صدای تو که پیچیده
دوباره توو خیابونا
با اینکه کینهی دیوا
تو رو دزدیده از پیشم
اگه که ساکته دنیا
صدای خشم تو میشم
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
بزن فریاد، تا کابوس
از اینجا تا ابد گم شه
طلسم دیوا رو بشکن
که ایران مال مردم شه
نترس از این شب کشدار
که دست گرگ و خفّاشه
ندیدم هیچ ظلمی رو
بتونه تا ابد باشه
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from فاطمه اختصاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
از سقف نمکشیدهی زندانها
ماشین چرخ کردنِ انسانها
فریاد ناتمامِ خیابانها
خون بود توی حنجرهی تاریخ
من شعلهی رسیده به بنزینم
چیزی بهغیر درد نمیبینم
پروانهایست در دل غمگینم
چسبیده بر صلیبِ خودش با میخ
مردم نگاه کرده و خاموشند
در فکر نان و بستر و آغوشند
خون است توی جام که مینوشند
با تکّههایی از جگرم بر سیخ
از خاطرات مبهمی از شادی
از بغضِ در گلو که فرو دادی
از عشق مینویسم و آزادی
با ناخنِ کشیده شده از بیخ
فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari
از سقف نمکشیدهی زندانها
ماشین چرخ کردنِ انسانها
فریاد ناتمامِ خیابانها
خون بود توی حنجرهی تاریخ
من شعلهی رسیده به بنزینم
چیزی بهغیر درد نمیبینم
پروانهایست در دل غمگینم
چسبیده بر صلیبِ خودش با میخ
مردم نگاه کرده و خاموشند
در فکر نان و بستر و آغوشند
خون است توی جام که مینوشند
با تکّههایی از جگرم بر سیخ
از خاطرات مبهمی از شادی
از بغضِ در گلو که فرو دادی
از عشق مینویسم و آزادی
با ناخنِ کشیده شده از بیخ
فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari
Forwarded from سید مهدی موسوی
گفتگودرتهران.pdf
1.8 MB
نسخه ی کامل رمان "گفتگو در تهران"
نویسنده: سید مهدی موسوی
نویسنده: سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
بزن به پشت این نوزاد برای اوّلین گریه
که زندگی غمانگیز است، خلاصهاش: همین گریه!
تمام آسمان ابر است، که بغض کرده بیصبر است
دو سوّمِ زمین آب است، دو سوّمِ زمین گریه
بگو که «سیییب!...» در عکسم، که من همیشه برعکسم!
که توی عکسها خندهست، که پشتِ دوربین گریه
صدای همصدایی نیست، در آسمان خدایی نیست
نمیرسد به جز تا سقف، شبانه در «اِوین» گریه
اگر اجازهای باشد که سال تازهای باشد
درخت و سبزه مصنوعیست، تمام هفتسین گریه!
به بوسه میخکوبم کن! مرا بگیر و خوبم کن
که خستهام از این کابوس، که خستهام از این گریه
کنار بستهی قرصی و هیچچی نمیپرسی
برای بهترین پایان، برای آخرین گریه!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که زندگی غمانگیز است، خلاصهاش: همین گریه!
تمام آسمان ابر است، که بغض کرده بیصبر است
دو سوّمِ زمین آب است، دو سوّمِ زمین گریه
بگو که «سیییب!...» در عکسم، که من همیشه برعکسم!
که توی عکسها خندهست، که پشتِ دوربین گریه
صدای همصدایی نیست، در آسمان خدایی نیست
نمیرسد به جز تا سقف، شبانه در «اِوین» گریه
اگر اجازهای باشد که سال تازهای باشد
درخت و سبزه مصنوعیست، تمام هفتسین گریه!
به بوسه میخکوبم کن! مرا بگیر و خوبم کن
که خستهام از این کابوس، که خستهام از این گریه
کنار بستهی قرصی و هیچچی نمیپرسی
برای بهترین پایان، برای آخرین گریه!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from کانون مدافعان حقوق بشر
جزوه حقوق متهم به زبان ساده
طی روزهای اخیر و با افزایش تعداد بالای بازداشتیان، لزوم آگاهی نسبت به حقوق متهم بیش از بیش احساس می شود. جزوه "حقوق متهم" که با تلاش دو تن از وکلای خوش نام حقوق بشری، آقای عبدالفتاح سلطانی و خانم مهناز پراکند تهیه شده است در تلاش است تا با زبانی ساده و به کمک مثالهای فراوان مفهومهای پیچیده حقوقی و قضایی را برای شهروندان ایرانی توضیح دادهاند.
هم اکنون بسیاری از زندانها آکنده از زندانیان سیاسی و عقیدتی است که خودسرانه ربوده یا دستگیر و حبس شدهاند. آنان اکنون بدون وکیل، بدون دادگاه، در برخی موارد در سلول انفرادی و بی هیچ ارتباطی با خانواده به سر میبرند.
جزوه "حقوق متهم" البته تنها دربرگیرنده حقوق متهمان سیاسی عقیدتی نیست، بلکه حقوق همه زندانیان و متهمان را شامل میشود.
این راهنمای حقوقی حاوی اطلاعاتی است که فرد متهم با دانستن آن به این اطمینان دست مییابد که حقوقی وجود دارد که از او دریغ میشود و میتواند آنها را طلب کند. و اینکه، فردی که او را از این حقوق محروم کرده خود مجرم است.
لازم به ذکر است که این جزوه پیشتر در قالب "آموزش حقوق متهم" در سایت کانون مدافعان حقوق بشر منتشر شده بود که بازنشر آن کمک شایانی به بسیاری از افراد بازداشتی و زندانی خواهد کرد.
طی روزهای اخیر و با افزایش تعداد بالای بازداشتیان، لزوم آگاهی نسبت به حقوق متهم بیش از بیش احساس می شود. جزوه "حقوق متهم" که با تلاش دو تن از وکلای خوش نام حقوق بشری، آقای عبدالفتاح سلطانی و خانم مهناز پراکند تهیه شده است در تلاش است تا با زبانی ساده و به کمک مثالهای فراوان مفهومهای پیچیده حقوقی و قضایی را برای شهروندان ایرانی توضیح دادهاند.
هم اکنون بسیاری از زندانها آکنده از زندانیان سیاسی و عقیدتی است که خودسرانه ربوده یا دستگیر و حبس شدهاند. آنان اکنون بدون وکیل، بدون دادگاه، در برخی موارد در سلول انفرادی و بی هیچ ارتباطی با خانواده به سر میبرند.
جزوه "حقوق متهم" البته تنها دربرگیرنده حقوق متهمان سیاسی عقیدتی نیست، بلکه حقوق همه زندانیان و متهمان را شامل میشود.
این راهنمای حقوقی حاوی اطلاعاتی است که فرد متهم با دانستن آن به این اطمینان دست مییابد که حقوقی وجود دارد که از او دریغ میشود و میتواند آنها را طلب کند. و اینکه، فردی که او را از این حقوق محروم کرده خود مجرم است.
لازم به ذکر است که این جزوه پیشتر در قالب "آموزش حقوق متهم" در سایت کانون مدافعان حقوق بشر منتشر شده بود که بازنشر آن کمک شایانی به بسیاری از افراد بازداشتی و زندانی خواهد کرد.
Forwarded from سید مهدی موسوی
از آسمون، خونه كه میباره
پاييز ما پاييز خوبی نيست
دیوونهایم با اینکه میدونیم
دیوونه بودن چيز خوبی نيست
دلخوش به چی هستی؟ كدوم فردا؟
دنيای ما بدجور بیرحمه
حال تو رو هیشکی نمیدونه
حرف منو هیچكس نمیفهمه
عمريه كه اسم اتاق ما
يا انفرادی يا كه تابوته
سيگارتو آهسته روشن كن
دنیای ما انبار باروته!
میريم از اين زندون تكراری
زندون تازه اونورِ مرزه
تا صبح گريه میکنی هر شب
با شونههات دنيام میلرزه
میميری و درها به روت بستهس
میميرم و راه فراری نيست
اين شهرو میبخشی و میبخشم
از هيچكس هيچ انتظاری نیست
از كوچهها آهسته رد میشم
خالیِ از هر حسّ و احساسم
اونقد غريبهن آدما، انگار
غير از تو هيچكس رو نمیشناسم
عمریه كه اسم اتاق ما
يا انفرادی يا كه تابوته
هر روز با ترديد میتابه
آزادی خورشيد، مشروطه!
هر كس كه حرف مهربونی زد
توو دستای سردش تفنگی داشت
اين داستانِ تلخِ نسلی بود
كه آرزوهای قشنگی داشت...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پاييز ما پاييز خوبی نيست
دیوونهایم با اینکه میدونیم
دیوونه بودن چيز خوبی نيست
دلخوش به چی هستی؟ كدوم فردا؟
دنيای ما بدجور بیرحمه
حال تو رو هیشکی نمیدونه
حرف منو هیچكس نمیفهمه
عمريه كه اسم اتاق ما
يا انفرادی يا كه تابوته
سيگارتو آهسته روشن كن
دنیای ما انبار باروته!
میريم از اين زندون تكراری
زندون تازه اونورِ مرزه
تا صبح گريه میکنی هر شب
با شونههات دنيام میلرزه
میميری و درها به روت بستهس
میميرم و راه فراری نيست
اين شهرو میبخشی و میبخشم
از هيچكس هيچ انتظاری نیست
از كوچهها آهسته رد میشم
خالیِ از هر حسّ و احساسم
اونقد غريبهن آدما، انگار
غير از تو هيچكس رو نمیشناسم
عمریه كه اسم اتاق ما
يا انفرادی يا كه تابوته
هر روز با ترديد میتابه
آزادی خورشيد، مشروطه!
هر كس كه حرف مهربونی زد
توو دستای سردش تفنگی داشت
اين داستانِ تلخِ نسلی بود
كه آرزوهای قشنگی داشت...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روسری
خواننده: شادی امینی
شعر: سید مهدی موسوی
تنظیم: هامون تهرانی
کارگردان: سیروس کردونی
@seyedmehdimoosavi2
خواننده: شادی امینی
شعر: سید مهدی موسوی
تنظیم: هامون تهرانی
کارگردان: سیروس کردونی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
میکوبه رو سقف و در و شیشه
ابره! که داره اشک میریزه
جشن کلاغاس هر شب و روزش
تقویمه! که هر فصل، پاییزه
کمرنگه امّا بوی خون میده
یه خاطرهس! توو دفتری کاهی
موجاشو روی سنگ میکوبه
دریاییه! در حسرت ماهی
شاید زنه! با چشمهایی خیس
از زندگی، از عشق، ناراضی!
هر شب توو فکر خودکشی کردن
یه مَرده! توو روزای سربازی
ایرانه! چندین قرنه که انگار
بازیچهی جادوی اشباحه
با یه امید لعنتی زندهس
شاید یه روز خوب توو راهه...
.
فریادهای بیصدا داره
کابوسه! بی رؤیای بیداری
صدها شبه که اونورِ کوهه
خورشیده! خوابش برده انگاری
شاده ولی سرشار اندوهه
آوازیه! ممنوعه توو سینه
تنهاست مثل آخرین سرباز
روحه! کسی اونو نمیبینه
شاید زنه! با چشمهایی خیس
از زندگی، از عشق، ناراضی!
هر شب توو فکر خودکشی کردن
یه مَرده! توو روزای سربازی
ایرانه! چندین قرنه که انگار
بازیچهی جادوی اشباحه
با یه امید لعنتی زندهس
شاید یه روز خوب توو راهه...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
ابره! که داره اشک میریزه
جشن کلاغاس هر شب و روزش
تقویمه! که هر فصل، پاییزه
کمرنگه امّا بوی خون میده
یه خاطرهس! توو دفتری کاهی
موجاشو روی سنگ میکوبه
دریاییه! در حسرت ماهی
شاید زنه! با چشمهایی خیس
از زندگی، از عشق، ناراضی!
هر شب توو فکر خودکشی کردن
یه مَرده! توو روزای سربازی
ایرانه! چندین قرنه که انگار
بازیچهی جادوی اشباحه
با یه امید لعنتی زندهس
شاید یه روز خوب توو راهه...
.
فریادهای بیصدا داره
کابوسه! بی رؤیای بیداری
صدها شبه که اونورِ کوهه
خورشیده! خوابش برده انگاری
شاده ولی سرشار اندوهه
آوازیه! ممنوعه توو سینه
تنهاست مثل آخرین سرباز
روحه! کسی اونو نمیبینه
شاید زنه! با چشمهایی خیس
از زندگی، از عشق، ناراضی!
هر شب توو فکر خودکشی کردن
یه مَرده! توو روزای سربازی
ایرانه! چندین قرنه که انگار
بازیچهی جادوی اشباحه
با یه امید لعنتی زندهس
شاید یه روز خوب توو راهه...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
IRAN, Hamed Moghaddam.mp3
13.2 MB
ایران
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
شعری از مجموعهی "انقراض پلنگ ایرانی با افزایش بیرویهی تعداد گوسفندان":
.
وسط یک خرابهی بیمرز، شوت محکم به قوطی «رانی»
آنطرف زیر چند مرد جوان، جیغ یک بچّهی دبستانی
جفتگیری سوسکها با موش، بالشی را گرفته در آغوش
در کنار بخاری خاموش، گریه توی شبی زمستانی
دلخوشی به کبوتری بادی، فکر یک رأی تا شب شادی
شعر گفتن برای آزادی، پشت تبلیغهای «روحانی»
.
سکس قبل از طلاق و بعد طلاق، رابطه با رعایت اخلاق!
سکس در روزهای داغِ داغ، سکس در روزهای بارانی
وسط رقص با دو تا دختر، گریه با خاطرات چند نفر
خوردن پیک اوّل و آخر، نوش با یاد چند زندانی
روی مرز ندیدن و دیدن، بمب در انتظار ترکیدن
دُور خود تا همیشه چرخیدن، فکر کردن به خطّ پایانی
نه! به یک اسم توی خاطرهها! روزها گریهی پشیمانی
ماهها گریهی پشیمانی، سالها گریهی پشیمانی
از معانی شادی و غمها، از جهان بزرگ آدمها
واقعاً هیچچی نمیفهمی، واقعاً هیچچی نمیدانی
بیتفاوت شبیه یک حشره، میروی توی تخت یکنفره
وسط روزنامهها خبرِ انقراضِ پلنگِ ایرانی!...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
وسط یک خرابهی بیمرز، شوت محکم به قوطی «رانی»
آنطرف زیر چند مرد جوان، جیغ یک بچّهی دبستانی
جفتگیری سوسکها با موش، بالشی را گرفته در آغوش
در کنار بخاری خاموش، گریه توی شبی زمستانی
دلخوشی به کبوتری بادی، فکر یک رأی تا شب شادی
شعر گفتن برای آزادی، پشت تبلیغهای «روحانی»
.
سکس قبل از طلاق و بعد طلاق، رابطه با رعایت اخلاق!
سکس در روزهای داغِ داغ، سکس در روزهای بارانی
وسط رقص با دو تا دختر، گریه با خاطرات چند نفر
خوردن پیک اوّل و آخر، نوش با یاد چند زندانی
روی مرز ندیدن و دیدن، بمب در انتظار ترکیدن
دُور خود تا همیشه چرخیدن، فکر کردن به خطّ پایانی
نه! به یک اسم توی خاطرهها! روزها گریهی پشیمانی
ماهها گریهی پشیمانی، سالها گریهی پشیمانی
از معانی شادی و غمها، از جهان بزرگ آدمها
واقعاً هیچچی نمیفهمی، واقعاً هیچچی نمیدانی
بیتفاوت شبیه یک حشره، میروی توی تخت یکنفره
وسط روزنامهها خبرِ انقراضِ پلنگِ ایرانی!...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Khatarnak Ast
Arghavan
خطرناک است...
با صدای: ارغوان
شعر: فاطمه اختصاری
آهنگساز: مهدی کریمی
گیتار: بهروز میرزایی
@fateme_ekhtesari
با صدای: ارغوان
شعر: فاطمه اختصاری
آهنگساز: مهدی کریمی
گیتار: بهروز میرزایی
@fateme_ekhtesari
Forwarded from سید مهدی موسوی
با پُست پیشتاز فرستادند! یک شب رسید عکس کسی از ماه
سرباز سمت خانه ی آخر رفت، شطرنج را محاصره می شد شاه!
بر چیز سرنوشت ورق خوردند، تقویم های زشت ورق خوردند
باران شور ریخت سی و شب سال! بر تخت های کودکی ام ناگاه
گلدسته ها دوباره اذان گفتند، رازی که نیست را به جهان گفتند
نوری دوید در شب خاموشم با لامپ های قهوه ای ِ «الله»
.
جمعی میان خانه دعا کردند، جمعی مرا به اسم صدا کردند
با ابرهای تیره زنا کردند خورشیدهای باکره با اکراه
دیدند ابتدای جهان بد بود، دیدیم انتهای جهان بد بود
در دسترس نبود و نخواهد بود حتی خطوط مسخره ی همراه
یا موشکی بدون هدف بودیم، یا خواب ِ ظهر، داخل صف بودیم!
یا قاتلان دشنه به کف بودیم یا گوسفند رفته به قربانگاه
دیروز، آیه های شریفی بود! فردا مچاله داخل کیفی بود!
در روزنامه طنز سخیفی بود: امروزهای خوب تر از دلخواه!!
.
از کفرگویی ِ قلم ِ «حافظ» تا شرح ِ عشقبازی ِ با «سعدی»
از نامه ی سه شنبه شب ِ بعدی تا چاله ای که پرت شدم در چاه
چشمان ِ خیس ِ مست که یادت رفت... در من کسی شکست که یادت رفت...
دستی که توی دست... که یادت رفت... یک تکّه پارچه ست که یادت... آااااه...
.
از انتظار محض به غم خوردیم، از سطرهای مانده قلم خوردیم
با مشت های بسته قدم خوردیم هر روز عصر، پشت ِ سر ِ ارواح
من روبروی سر در ِ دانشگاه، تو روبروی سر در ِ دانشگاه
او روبروی سر در ِ دانشگاه، ما روبروی سر در ِ دانشگاه...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سرباز سمت خانه ی آخر رفت، شطرنج را محاصره می شد شاه!
بر چیز سرنوشت ورق خوردند، تقویم های زشت ورق خوردند
باران شور ریخت سی و شب سال! بر تخت های کودکی ام ناگاه
گلدسته ها دوباره اذان گفتند، رازی که نیست را به جهان گفتند
نوری دوید در شب خاموشم با لامپ های قهوه ای ِ «الله»
.
جمعی میان خانه دعا کردند، جمعی مرا به اسم صدا کردند
با ابرهای تیره زنا کردند خورشیدهای باکره با اکراه
دیدند ابتدای جهان بد بود، دیدیم انتهای جهان بد بود
در دسترس نبود و نخواهد بود حتی خطوط مسخره ی همراه
یا موشکی بدون هدف بودیم، یا خواب ِ ظهر، داخل صف بودیم!
یا قاتلان دشنه به کف بودیم یا گوسفند رفته به قربانگاه
دیروز، آیه های شریفی بود! فردا مچاله داخل کیفی بود!
در روزنامه طنز سخیفی بود: امروزهای خوب تر از دلخواه!!
.
از کفرگویی ِ قلم ِ «حافظ» تا شرح ِ عشقبازی ِ با «سعدی»
از نامه ی سه شنبه شب ِ بعدی تا چاله ای که پرت شدم در چاه
چشمان ِ خیس ِ مست که یادت رفت... در من کسی شکست که یادت رفت...
دستی که توی دست... که یادت رفت... یک تکّه پارچه ست که یادت... آااااه...
.
از انتظار محض به غم خوردیم، از سطرهای مانده قلم خوردیم
با مشت های بسته قدم خوردیم هر روز عصر، پشت ِ سر ِ ارواح
من روبروی سر در ِ دانشگاه، تو روبروی سر در ِ دانشگاه
او روبروی سر در ِ دانشگاه، ما روبروی سر در ِ دانشگاه...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
شش سال پیش ۱۷ آذر بود. با رویای عشق و ادبیات نشسته بودم که با اسلحه ریختند توی خانه و با چشمبند و دستبند مرا بردند به جایی که جز کتک و تحقیر و توهین و تهمت، هیچ خدایی وجود نداشت
هنوز هم نمیدانم جرمم برگزاری کارگاه ادبی رایگان بود یا اجرای شعرم توسط شاهین نجفی و خوانندگان آنور آب یا سرودن غزل پستمدرن یا حمایت از مردم معترض در سال ۸۸ یا...
فقط میدانم که بعد ۱۷ آذر ۱۳۹۲ هیچچیز دیگر مثل قبل نشد. نه موها و ریشهای سفیدم، نه این میگرن لعنتی هر روزه، نه این ناامیدی و نفرت کشدار که مثل بختک به روحم چسبیده است. هیچچیز مثل قبل نشد...
.
چهار سال پیش ۱۷ آذر بود. برف تمام جادهها و خیابانها را مسدود کرده بود. حکم ۹ سال زندان و ۹۹ ضربه شلاق و... آمده بود و باید بین زندان تا تقریبا آخر عمرم یا تبعید و غربت ابدی یکی را انتخاب میکردم. چرا هیچوقت زندگی در ایران جزء گزینهها نبود؟ چرا در خاورمیانه همیشه باید بین بد و بدتر انتخاب کرد؟! دل را زدم به دریا و با کمک چند دوست شریفِ کُرد از مرزها گذشتم و در کوههای کردستان عراق قایم شدم تا فقط بتوانم زنده بمانم و بنویسم
۱۷ آذر ۱۳۹۴، روز مرگ من بود. بعد از آن هرگز نتوانستم بخندم. هرگز نتوانستم لذت ببرم. هرگز نتوانستم بدون کابوس، شب را صبح کنم... برای من وطن، آن مرزها و خاک و اسمها نیست که حالم از ناسیونالیسم و افتخار به اسمها به هم میخورد. وطن برای من، خانواده و دوستان و کارگاه و شاگردانم و خاطرات و زبان و خانه و هر چیز دوستداشتنی بود که یک شب به اسم تبعید از من گرفته شد و مطمئنم هرگز پس نداده خواهد شد!
از ایران به کردستان عراق، از کردستان به ترکیه، از ترکیه به نروژ... چهار سال است خودم آوارهام و دلم هنوز گیر کرده است توی کوچههای کرج و تهران و مشهد و... چهار سال هر شب خواب ایران را میبینم و با گریه از خواب میپرم. چهار سال است چمدانم هنوز بسته است برای برگشتن
به من میگویند ببخش و فراموش کن. من نه میبخشم و نه فراموش میکنم. من از دنیا چه میخواستم جز یک خانهی کوچک در گوهردشت کرج و کارگاه و شاگردانم و کتابهایم و فیلمهایم و شعرها و داستانهایم؟ آزار من به کدام موجود زنده و غیرزنده رسیده بود که با من چنین کردند؟ من که از جهان هنر، هرگز نه پول خواستم و نه شهرت و نه هرگز جز مهربانی و صبوری با آدمها کاری کرده بودم؟
مطمئن هستم یک روز ۱۷ آذر یک سال دور، آدمهایی که زندگیام را نابود کردند به درک واصل میشوند و ایران آزاد میشود، اما من وطنم را سالهاست گم کردهام و هیچ عقربه و چیزی به عقب برنمیگردد. هیچچیز...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شش سال پیش ۱۷ آذر بود. با رویای عشق و ادبیات نشسته بودم که با اسلحه ریختند توی خانه و با چشمبند و دستبند مرا بردند به جایی که جز کتک و تحقیر و توهین و تهمت، هیچ خدایی وجود نداشت
هنوز هم نمیدانم جرمم برگزاری کارگاه ادبی رایگان بود یا اجرای شعرم توسط شاهین نجفی و خوانندگان آنور آب یا سرودن غزل پستمدرن یا حمایت از مردم معترض در سال ۸۸ یا...
فقط میدانم که بعد ۱۷ آذر ۱۳۹۲ هیچچیز دیگر مثل قبل نشد. نه موها و ریشهای سفیدم، نه این میگرن لعنتی هر روزه، نه این ناامیدی و نفرت کشدار که مثل بختک به روحم چسبیده است. هیچچیز مثل قبل نشد...
.
چهار سال پیش ۱۷ آذر بود. برف تمام جادهها و خیابانها را مسدود کرده بود. حکم ۹ سال زندان و ۹۹ ضربه شلاق و... آمده بود و باید بین زندان تا تقریبا آخر عمرم یا تبعید و غربت ابدی یکی را انتخاب میکردم. چرا هیچوقت زندگی در ایران جزء گزینهها نبود؟ چرا در خاورمیانه همیشه باید بین بد و بدتر انتخاب کرد؟! دل را زدم به دریا و با کمک چند دوست شریفِ کُرد از مرزها گذشتم و در کوههای کردستان عراق قایم شدم تا فقط بتوانم زنده بمانم و بنویسم
۱۷ آذر ۱۳۹۴، روز مرگ من بود. بعد از آن هرگز نتوانستم بخندم. هرگز نتوانستم لذت ببرم. هرگز نتوانستم بدون کابوس، شب را صبح کنم... برای من وطن، آن مرزها و خاک و اسمها نیست که حالم از ناسیونالیسم و افتخار به اسمها به هم میخورد. وطن برای من، خانواده و دوستان و کارگاه و شاگردانم و خاطرات و زبان و خانه و هر چیز دوستداشتنی بود که یک شب به اسم تبعید از من گرفته شد و مطمئنم هرگز پس نداده خواهد شد!
از ایران به کردستان عراق، از کردستان به ترکیه، از ترکیه به نروژ... چهار سال است خودم آوارهام و دلم هنوز گیر کرده است توی کوچههای کرج و تهران و مشهد و... چهار سال هر شب خواب ایران را میبینم و با گریه از خواب میپرم. چهار سال است چمدانم هنوز بسته است برای برگشتن
به من میگویند ببخش و فراموش کن. من نه میبخشم و نه فراموش میکنم. من از دنیا چه میخواستم جز یک خانهی کوچک در گوهردشت کرج و کارگاه و شاگردانم و کتابهایم و فیلمهایم و شعرها و داستانهایم؟ آزار من به کدام موجود زنده و غیرزنده رسیده بود که با من چنین کردند؟ من که از جهان هنر، هرگز نه پول خواستم و نه شهرت و نه هرگز جز مهربانی و صبوری با آدمها کاری کرده بودم؟
مطمئن هستم یک روز ۱۷ آذر یک سال دور، آدمهایی که زندگیام را نابود کردند به درک واصل میشوند و ایران آزاد میشود، اما من وطنم را سالهاست گم کردهام و هیچ عقربه و چیزی به عقب برنمیگردد. هیچچیز...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
از هر خبر به شوقِ خبر، شادم
شادم دَم از هزار نفر شادم
با چشمهای خیره به در شادم
مثل درختِ بعدِ تبر، شادم!
از عاشقانِ تا ابدیّت! که
رفتند در سکوت از آغوشم
از یادِ دوستان عزیزم که
کردند توی باد، فراموشم!
از مادرم که دووورتر از هر دور
با زورِ قرصها سرِ پا مانده
دلتنگیام برای کرج، تهران،
ایران: خرابهای که بهجا مانده
از خانهای که بوی تو را میداد
از یک چراغ خسته که روشن نیست
از تو که غرق کافهای و قهوه
با یک نفر که مثل من اصلاً نیست!
از عکسهای آخرِ لبخندم
قبل از هجومِ این شبِ افسرده
از رازهای کوچک خوشبختی
از گربهای که داشتم و مرده
آهنگهای مشترکِ ما که
در خوابها نواخته خواهد شد
از پارک... شوقِ نیمکتِ چوبی...
که جاش برج ساخته خواهد شد!
شادم به زور قرص و مسکّنها
شادم... اگرچه قابل باور نیست!
از هرچه دوست داشتم و دارم
از هرچه بوده است... که دیگر نیست...
.
چیزی نمانده است به غیر از هیچ
در حال یا گذشته و آینده
شادم اگرچه میگذرد گاهی
بارانِ اشک، از وسطِ خنده
با داستان و شعر و هنر شادم
با چشمهای خستهی تر، شادم
در اوج لحظههای خطر شادم
در روزهای کشتنِ دلتنگی
با قرصهای مختلفِ رنگی...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شادم دَم از هزار نفر شادم
با چشمهای خیره به در شادم
مثل درختِ بعدِ تبر، شادم!
از عاشقانِ تا ابدیّت! که
رفتند در سکوت از آغوشم
از یادِ دوستان عزیزم که
کردند توی باد، فراموشم!
از مادرم که دووورتر از هر دور
با زورِ قرصها سرِ پا مانده
دلتنگیام برای کرج، تهران،
ایران: خرابهای که بهجا مانده
از خانهای که بوی تو را میداد
از یک چراغ خسته که روشن نیست
از تو که غرق کافهای و قهوه
با یک نفر که مثل من اصلاً نیست!
از عکسهای آخرِ لبخندم
قبل از هجومِ این شبِ افسرده
از رازهای کوچک خوشبختی
از گربهای که داشتم و مرده
آهنگهای مشترکِ ما که
در خوابها نواخته خواهد شد
از پارک... شوقِ نیمکتِ چوبی...
که جاش برج ساخته خواهد شد!
شادم به زور قرص و مسکّنها
شادم... اگرچه قابل باور نیست!
از هرچه دوست داشتم و دارم
از هرچه بوده است... که دیگر نیست...
.
چیزی نمانده است به غیر از هیچ
در حال یا گذشته و آینده
شادم اگرچه میگذرد گاهی
بارانِ اشک، از وسطِ خنده
با داستان و شعر و هنر شادم
با چشمهای خستهی تر، شادم
در اوج لحظههای خطر شادم
در روزهای کشتنِ دلتنگی
با قرصهای مختلفِ رنگی...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2