آدمبرفی
دمبرف
مبر
بـ
آب میشود
ایستاده در برابر آفتابی که
از خودش نمیپرسد چرا
آدمبرفی
اگر که آب شود
آدمبرفی نیست
من که اینهمه ایستادهام
من که اینهمه قطرهقطره
من که اینهمه!
چه خواهم شد؟
از خودش نمیپرسد چرا
نه آفتاب
نه قرصهای در تبعید
نه خاطراتی که دارند
ذره
ذره
ذره
فراموش نمیشوند!
در من کودکیست
که آدمبرفی آبشده را هم
به اندازهی آدمبرفی آبنشده
دوست دارد
کودکی که در برابر آفتاب ایستاده
با دستی لرزان
که دست آدمبرفیاش را گرفته است
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دمبرف
مبر
بـ
آب میشود
ایستاده در برابر آفتابی که
از خودش نمیپرسد چرا
آدمبرفی
اگر که آب شود
آدمبرفی نیست
من که اینهمه ایستادهام
من که اینهمه قطرهقطره
من که اینهمه!
چه خواهم شد؟
از خودش نمیپرسد چرا
نه آفتاب
نه قرصهای در تبعید
نه خاطراتی که دارند
ذره
ذره
ذره
فراموش نمیشوند!
در من کودکیست
که آدمبرفی آبشده را هم
به اندازهی آدمبرفی آبنشده
دوست دارد
کودکی که در برابر آفتاب ایستاده
با دستی لرزان
که دست آدمبرفیاش را گرفته است
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعری از دههی هفتاد و مجموعهی «پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود! نه کوچولو!»:
چقدر دیر رسیدم... [زمان که زود ندارد]
گرفته آتش مغزم [اگرچه دود ندارد]
جهان معا/دله من مُرد، حسابهای تو جبر است
«اگر که بود» ندارد، «اگر نبود» ندارد!
تمام فلخفهی تو! تمام خفسطهی من!!
خدای خوب و بزرگیست [ولی وجود ندارد]
شبیه خانهی گنگی که بسته است به هر فعل
درِ خروج ندارد، درِ ورود ندارد
نِشسته و میخشکد، نِشسته و میخشکد
شبیه دریایی که دو بار رود ندارد!!
نوشته بر تنِ تندت: چقدر دیر رسیدی!
نوشته بر سر قبرم که گریه سود ندارد
پرندهی بدبختی به شیشه میخورد از تو...
و اوج قصّه همین بود [ولی فرود ندارد!]
چگونه حرف شود با صدای پوست و شلاق
که توی قافیههایش «تن کبود» ندارد
نِشسته و میخشکد، نِشسته و میخشکد
نِشسته و میخشکد... [خدا وجود ندارد]
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چقدر دیر رسیدم... [زمان که زود ندارد]
گرفته آتش مغزم [اگرچه دود ندارد]
جهان معا/دله من مُرد، حسابهای تو جبر است
«اگر که بود» ندارد، «اگر نبود» ندارد!
تمام فلخفهی تو! تمام خفسطهی من!!
خدای خوب و بزرگیست [ولی وجود ندارد]
شبیه خانهی گنگی که بسته است به هر فعل
درِ خروج ندارد، درِ ورود ندارد
نِشسته و میخشکد، نِشسته و میخشکد
شبیه دریایی که دو بار رود ندارد!!
نوشته بر تنِ تندت: چقدر دیر رسیدی!
نوشته بر سر قبرم که گریه سود ندارد
پرندهی بدبختی به شیشه میخورد از تو...
و اوج قصّه همین بود [ولی فرود ندارد!]
چگونه حرف شود با صدای پوست و شلاق
که توی قافیههایش «تن کبود» ندارد
نِشسته و میخشکد، نِشسته و میخشکد
نِشسته و میخشکد... [خدا وجود ندارد]
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شادی يادت رفت كه غم يادت رفت!
قولی كه نداديم به هم يادت رفت!!
مانند عروسکی تهِ انباری
خوابی بودم كه صبحدم يادت رفت...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
قولی كه نداديم به هم يادت رفت!!
مانند عروسکی تهِ انباری
خوابی بودم كه صبحدم يادت رفت...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
بیتاب، بیخواب، بیعشق... یک نامهی بینشانی!
جز زخمهایم چه مانده، از سالهای جوانی؟
کردند در خون پَرم را، چشمان ناباورم را
آن دوستان که سَرم را کندند با مهربانی!
از جمع، بیگانه ماندم، یکعمر دیوانه ماندم
محبوس در خانه ماندم با سایههایی روانی
تنهای در هر تجمّع، دلخسته از هر تنوّع
مانند حسّ تهوّع در محفل شعرخوانی
تنها رفیق صمیمی، نوشابههای رژیمی
یک کارمند قدیمی، در قسمت بایگانی
یکعمر در جستجو ماند، بغضی که در خود فروماند
فریاد من در گلو ماند، لعنت به این ناتوانی!
خود را به دیوار میزد، این قلب که میستیزد
ای کاش روزی بریزد، این خانهی باستانی
انسان درماندهای بود، مهمان ناخواندهای بود
سرباز جاماندهای بود از جنگهای جهانی
در آینه شکل من بود، ترکیبی از مِهر و خشمم
که زل زده توی چشمم یکعمر با بدگمانی
شب بود در حجم کوله، گل بود در متن لوله!
تبدیل شد به گلوله، با اتفاقی زبانی!!
خشم و جنون را به غم ریخت، شب را سرِ صبحدم ریخت
کل جهان را به هم ریخت، در پیچشی داستانی!
با سالها بیقراری، از هر بهشتی فراری
ترجیح میداد باشد در دوزخی جاودانی
با جای هر زخم خندید، از هیچچیزی نترسید
نسلی که یکعمر رقصید با بوق آتشنشانی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
جز زخمهایم چه مانده، از سالهای جوانی؟
کردند در خون پَرم را، چشمان ناباورم را
آن دوستان که سَرم را کندند با مهربانی!
از جمع، بیگانه ماندم، یکعمر دیوانه ماندم
محبوس در خانه ماندم با سایههایی روانی
تنهای در هر تجمّع، دلخسته از هر تنوّع
مانند حسّ تهوّع در محفل شعرخوانی
تنها رفیق صمیمی، نوشابههای رژیمی
یک کارمند قدیمی، در قسمت بایگانی
یکعمر در جستجو ماند، بغضی که در خود فروماند
فریاد من در گلو ماند، لعنت به این ناتوانی!
خود را به دیوار میزد، این قلب که میستیزد
ای کاش روزی بریزد، این خانهی باستانی
انسان درماندهای بود، مهمان ناخواندهای بود
سرباز جاماندهای بود از جنگهای جهانی
در آینه شکل من بود، ترکیبی از مِهر و خشمم
که زل زده توی چشمم یکعمر با بدگمانی
شب بود در حجم کوله، گل بود در متن لوله!
تبدیل شد به گلوله، با اتفاقی زبانی!!
خشم و جنون را به غم ریخت، شب را سرِ صبحدم ریخت
کل جهان را به هم ریخت، در پیچشی داستانی!
با سالها بیقراری، از هر بهشتی فراری
ترجیح میداد باشد در دوزخی جاودانی
با جای هر زخم خندید، از هیچچیزی نترسید
نسلی که یکعمر رقصید با بوق آتشنشانی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
مثل نگاهت لحظهی آخر، دلم تنگه
مثل یه نامه لای یه دفتر، دلم تنگه
مثل یتیمی واسهی مادر، دلم تنگه
تاوان این اشکا رو کی میده؟ کجا میده؟
انگار دلتنگیت رفته توو رگ و خونم
میخوام بخندم مثل آدمها... نمیتونم!
من بسّمه! هر چی بشه، ساکت نمیمونم
این دل اگر که بشکنه، حتما صدا میده
از یاد بردم خاطراتی که ندارم رو
روزای خوبم رو، قشنگی بهارم رو
بوی خوش موهات، تنها یادگارم رو!
آدم توو غربت ذرّه ذرّه ذرّه میپوسه
ای آخر بنبستها راه نجات من!
ای با جهان زشت، تنها ارتباط من!
از عشق، از تو، از تمام خاطرات من
چیزی نمونده غیر طعم آخرین بوسه
گیجم شبیه تیر خوردن موقع پرواز
بغض لبای دوخته توو حسرت آواز
غمگینم و دلتنگ، مثل آخرین سرباز
میباره بارون مثل هر شب اونورِ شیشه
لبهای تو میخنده با اینکه دلت خونه
دنیا کوچیکه واسهی عشق دو دیوونه
میدونم و میدونی اینجوری نمیمونه
من مطمئنم که یه روز دنیا عوض میشه
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مثل یه نامه لای یه دفتر، دلم تنگه
مثل یتیمی واسهی مادر، دلم تنگه
تاوان این اشکا رو کی میده؟ کجا میده؟
انگار دلتنگیت رفته توو رگ و خونم
میخوام بخندم مثل آدمها... نمیتونم!
من بسّمه! هر چی بشه، ساکت نمیمونم
این دل اگر که بشکنه، حتما صدا میده
از یاد بردم خاطراتی که ندارم رو
روزای خوبم رو، قشنگی بهارم رو
بوی خوش موهات، تنها یادگارم رو!
آدم توو غربت ذرّه ذرّه ذرّه میپوسه
ای آخر بنبستها راه نجات من!
ای با جهان زشت، تنها ارتباط من!
از عشق، از تو، از تمام خاطرات من
چیزی نمونده غیر طعم آخرین بوسه
گیجم شبیه تیر خوردن موقع پرواز
بغض لبای دوخته توو حسرت آواز
غمگینم و دلتنگ، مثل آخرین سرباز
میباره بارون مثل هر شب اونورِ شیشه
لبهای تو میخنده با اینکه دلت خونه
دنیا کوچیکه واسهی عشق دو دیوونه
میدونم و میدونی اینجوری نمیمونه
من مطمئنم که یه روز دنیا عوض میشه
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سه قاشق شکر میریزی
یکی برای من
یکی برای خودت
سومی موهای زنیست روی سنگ توالت
که سیاه است
مثل کابوسهایی که نمیبینمت
که جیغ
میکشم تو را در آغوشی که ندارم
در زیتونهای تلخ به دنبال تو میگردم
در چایهای شیرین به دنبال تو میگردم
و آن تفالهی رو آمده
مهمانیست
که همیشه وقتی من نیستم
از راه میرسد
در زیرنویسهای تلویزیون به دنبال تو میگردم
در شخصیتهای منفی فیلمها
در ایمیلهای تبلیغاتی
در اساماسهای بینامونشان
و خون بالا میآورم
روی سنگ توالت
گریه را من میکنم
سیفون را تو میکشی
برمیگردیم سر سفرهای
که فقط به اندازهی دو نفر جا دارد
چایت را تلخ بخور!
وقتی شیرین هم
اسطورهایست
که میخواست با دو نفر بخوابد!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یکی برای من
یکی برای خودت
سومی موهای زنیست روی سنگ توالت
که سیاه است
مثل کابوسهایی که نمیبینمت
که جیغ
میکشم تو را در آغوشی که ندارم
در زیتونهای تلخ به دنبال تو میگردم
در چایهای شیرین به دنبال تو میگردم
و آن تفالهی رو آمده
مهمانیست
که همیشه وقتی من نیستم
از راه میرسد
در زیرنویسهای تلویزیون به دنبال تو میگردم
در شخصیتهای منفی فیلمها
در ایمیلهای تبلیغاتی
در اساماسهای بینامونشان
و خون بالا میآورم
روی سنگ توالت
گریه را من میکنم
سیفون را تو میکشی
برمیگردیم سر سفرهای
که فقط به اندازهی دو نفر جا دارد
چایت را تلخ بخور!
وقتی شیرین هم
اسطورهایست
که میخواست با دو نفر بخوابد!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟
از صندلی که بی تو نشستهست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشکشده در میان باغ؟
من از کجای شعر تو را دربیاورم؟
یخچالِ خالی از همهچی غیرِ الکلِ...؟
از کوچههای جنزدهی مشهد و کرج؟
تهرانِ تا همیشهی تاریخ، غلغله؟!
لپتاپِ هنگکردهی یکعمر روی میز؟
از لابهلای بیکسیِ چند تا کتاب؟
میدانِ مهگرفتهی آزادی و سکوت؟
از آخرین شلوغیِ میدانِ انقلاب؟
زندانِ بیاجازه به هر چیز، غیر رنج؟
افزایشِ جهانی و پیوستهی دما؟!
از روزنامههای سمج روی پیشخوان؟
از عشقبازی من و تو توی سینما؟
برنامههای تلویزیون موقع ناهار؟
از کودکیِ گم شدهام لای ابرها؟
از گریههای مادر و بابا کنار در؟
از صحنهی دویدن تو لای قبرها؟
از شعرهای حافظ و سعدی و مولوی؟
از حرفهای غمزدهی شمس یا فروغ؟
از دستبندِ سبزِ بدونِ امیدِ من؟
یا دوربینِ زلزده به چهرهی دروغ؟!
سجّادهای که پهن شده داخل اتاق؟
از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
از کیفهای پُر شده با درد و مدرسه؟
از مشقهای خطزده با مزّهی کتک؟
از کافههای قهوه و سیگار و بستنی؟
از شعرهای خوانده شده در فضای باز؟
از خوابگاه و مزّهی تکرارِ تخممرغ؟
از بازداشتگاه، پس از چند اعتراض؟
از مسجدِ محلّه، صدای اذان، غروب؟
از متروی شلوغتر از خاطرات ما؟
لبخندهای آخرِ مادربزرگ که...؟
از ترسهای بسته به راهِ نجاتِ ما؟
آه ای وطن! که گم شدهای در تمامِ من!
آه ای وطن! شکستهترین شکلِ باورم!
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از صندلی که بی تو نشستهست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشکشده در میان باغ؟
من از کجای شعر تو را دربیاورم؟
یخچالِ خالی از همهچی غیرِ الکلِ...؟
از کوچههای جنزدهی مشهد و کرج؟
تهرانِ تا همیشهی تاریخ، غلغله؟!
لپتاپِ هنگکردهی یکعمر روی میز؟
از لابهلای بیکسیِ چند تا کتاب؟
میدانِ مهگرفتهی آزادی و سکوت؟
از آخرین شلوغیِ میدانِ انقلاب؟
زندانِ بیاجازه به هر چیز، غیر رنج؟
افزایشِ جهانی و پیوستهی دما؟!
از روزنامههای سمج روی پیشخوان؟
از عشقبازی من و تو توی سینما؟
برنامههای تلویزیون موقع ناهار؟
از کودکیِ گم شدهام لای ابرها؟
از گریههای مادر و بابا کنار در؟
از صحنهی دویدن تو لای قبرها؟
از شعرهای حافظ و سعدی و مولوی؟
از حرفهای غمزدهی شمس یا فروغ؟
از دستبندِ سبزِ بدونِ امیدِ من؟
یا دوربینِ زلزده به چهرهی دروغ؟!
سجّادهای که پهن شده داخل اتاق؟
از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
از کیفهای پُر شده با درد و مدرسه؟
از مشقهای خطزده با مزّهی کتک؟
از کافههای قهوه و سیگار و بستنی؟
از شعرهای خوانده شده در فضای باز؟
از خوابگاه و مزّهی تکرارِ تخممرغ؟
از بازداشتگاه، پس از چند اعتراض؟
از مسجدِ محلّه، صدای اذان، غروب؟
از متروی شلوغتر از خاطرات ما؟
لبخندهای آخرِ مادربزرگ که...؟
از ترسهای بسته به راهِ نجاتِ ما؟
آه ای وطن! که گم شدهای در تمامِ من!
آه ای وطن! شکستهترین شکلِ باورم!
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
موعود نیست! قاتل بیرحم است! هر کس شبانه پشت دری آمد!
سلّاخیِ فرشته بهپا بوده! در بالِشَت اگر که پری آمد
تنها دلیل خودکشیام بودند آن چشمهای خیسِ پدرسگ را
هر بار تیغ میزدم این رگ را هر بار خون بیشتری آمد
ای زنده از روایتِ از معکوس! لبهام را ببوستر از هر بوس
شاید دو خطّ و نیم از این کابوس در روزنامهها خبری آمد
من جنّ رفته در کمدم هستم من سالهاست مثل خودم هستم
وردی بخوان که زنده شوم از نو! بر گردنم اگر تبری آمد
آمد! میان حبسِ مکعّب با آتش میان چشم و تن و لب با
تسلیم که نمیشدم و شب با جادوگران حیلهگری آمد
تنها رها شدیم سوارِ ابر، تنها سکوت بود و شبِ بیصبر
در وقتِ خاک کردنمان در قبر، از سمت دوستان، نظری آمد!!
.
گفتم برو که تا ته خط اینجام! با قرصهام و این شبِ نافرجام
شاید که آن کبوترِ بیپیغام یک روز، خسته از سفری آمد
تاریخی از شکنجهی در هر برگ، ما مرغِ در عزا و عروسی، مرگ!
یعنی به ما چه! باز از این آخور، خر رفت و بعد کرّهخری آمد!!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سلّاخیِ فرشته بهپا بوده! در بالِشَت اگر که پری آمد
تنها دلیل خودکشیام بودند آن چشمهای خیسِ پدرسگ را
هر بار تیغ میزدم این رگ را هر بار خون بیشتری آمد
ای زنده از روایتِ از معکوس! لبهام را ببوستر از هر بوس
شاید دو خطّ و نیم از این کابوس در روزنامهها خبری آمد
من جنّ رفته در کمدم هستم من سالهاست مثل خودم هستم
وردی بخوان که زنده شوم از نو! بر گردنم اگر تبری آمد
آمد! میان حبسِ مکعّب با آتش میان چشم و تن و لب با
تسلیم که نمیشدم و شب با جادوگران حیلهگری آمد
تنها رها شدیم سوارِ ابر، تنها سکوت بود و شبِ بیصبر
در وقتِ خاک کردنمان در قبر، از سمت دوستان، نظری آمد!!
.
گفتم برو که تا ته خط اینجام! با قرصهام و این شبِ نافرجام
شاید که آن کبوترِ بیپیغام یک روز، خسته از سفری آمد
تاریخی از شکنجهی در هر برگ، ما مرغِ در عزا و عروسی، مرگ!
یعنی به ما چه! باز از این آخور، خر رفت و بعد کرّهخری آمد!!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
بهعلت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
پس کجا خواب ماندهای سهراب؟! «کفش هایت کجای این قصّه ست؟!»
«عاقبت آب را گلآلوده» یا گلآلوده، آب را کردند
یک، دو، سه، چار، پنج، شش یا هفت، هشت، نه، ده، دوباره ده، ده، ده...
بعد انگشتها کم آوردند، با مسلسل حساب را کردند!
زنگ اوّل که زنگ تاریخ است، خواب بودند انتهای کلاس
زنگ آخر که جبر و هندسه بود جای ما انتخاب را کردند
ما و اربابها و دهقانها، ما و فریاد در خیابانها
ظاهراً انقلاب را کردیم، واقعا انقلاب را کردند!!
گریه کردند در شب آتش، بعد خواندند از کراماتش
تا که تبدیل به خدای بزرگ، آدمِ توی قاب را کردند
عاشقی خسته گیر آوردند، از ته کوچه قیر آوردند!
آتش از چشمشان زبانه کشید تا خدایان، عذاب را کردند
«از کجا میرسم به خانهی دوست؟!» خون سهراب بود یا که ندا؟!
بعد از زندگی جواب شدیم، بعد آنها جواب را کردند
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
«عاقبت آب را گلآلوده» یا گلآلوده، آب را کردند
یک، دو، سه، چار، پنج، شش یا هفت، هشت، نه، ده، دوباره ده، ده، ده...
بعد انگشتها کم آوردند، با مسلسل حساب را کردند!
زنگ اوّل که زنگ تاریخ است، خواب بودند انتهای کلاس
زنگ آخر که جبر و هندسه بود جای ما انتخاب را کردند
ما و اربابها و دهقانها، ما و فریاد در خیابانها
ظاهراً انقلاب را کردیم، واقعا انقلاب را کردند!!
گریه کردند در شب آتش، بعد خواندند از کراماتش
تا که تبدیل به خدای بزرگ، آدمِ توی قاب را کردند
عاشقی خسته گیر آوردند، از ته کوچه قیر آوردند!
آتش از چشمشان زبانه کشید تا خدایان، عذاب را کردند
«از کجا میرسم به خانهی دوست؟!» خون سهراب بود یا که ندا؟!
بعد از زندگی جواب شدیم، بعد آنها جواب را کردند
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دوستانی که برنامهی «بامداد» را امروز از ماهواره ندیدهاند
تکرارش را در اینجا تماشا کنید
تنها برنامهی ادبی زنده که به ادبیات فارسی میپردازد
به همراه شعرخوانیهای شما...
https://youtu.be/GzW2rLsMSbE?si=drJYOp5N2FRts-yJ
تکرارش را در اینجا تماشا کنید
تنها برنامهی ادبی زنده که به ادبیات فارسی میپردازد
به همراه شعرخوانیهای شما...
https://youtu.be/GzW2rLsMSbE?si=drJYOp5N2FRts-yJ
YouTube
برنامه زنده ادبی بامداد با اجرا سید مهدی موسوی در ۷ تیر ۱۴۰۳ به همراه دکلمه شعرخوانی و موسیقی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
محصول گذشتهای سراسر دردیم
از یاری دوستان خود دلسردیم
نه خانه به جا مانده و نه برگشتی
یک روز ولی به خانه برمیگردیم
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از یاری دوستان خود دلسردیم
نه خانه به جا مانده و نه برگشتی
یک روز ولی به خانه برمیگردیم
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
صدای «شمس» میآید که میکند ما را
یواشکی جلوی دیگران نظربازی
مرا بهزور کسی روی تخت میبندد
تو را بهزور کسی میبرد به سربازی
دو عقربه وسطِ گردباد افتادند
برای بردنِ تهماندهی من از پیشت
آدامس میچسبانم به رفتنِ کفشم
تو گریهای و پُر از خستگیست تهریشت
تو میزنی با ناخن به دست لرزانم
به تارهای غمانگیزِ زیرِ روسریام
که شمس میخوانی، زیرِ ماهِ افسونگر
به قرنِ چندمِ کابوسههات! میبریام
تو شمس میخوانی، مثل «شمع»، گریهکنان!
شب جنونزده «عینالقضات» خواهد شد
کسی که آمده تا شعر بشنود از تو
دوباره عاشق آن چشمهات خواهد شد
تو میروی وسطِ جنگ باطل و باطل
برای دادنِ پوتین به دشمنِ فرضی!
مرا بغل کرده، یک پتوی گریهشده
تو در کنار تفنگت یواش میلرزی
زنی که شرعاً و عرفاً نمیتوانی را
فرار میکند از تو به گوشهی تختم
که میکشند به دیوار، عجزِ ناخنهام
که تازه میفهمم که چقدر بدبختم
صدای شمس میآید درون جمجمهام
که در اتاق برقصم که مولوی بشوم
که تا سحر، وسطِ شعر زندگی بکنم
که بعد عاشق «آقای موسوی» بشوم
چه آتشیست که میرقصدم به تنهایی
کمی نمانده زنِ قصّههات دود شود
لبان بوسهی هرگز نداده، باد کنند
که از تصوّر تو گردنش کبود شود
دراز میکشد آرام در شبی مرده
زنی که بوده و هرگز نبودهام پیشت
که دست میکشم از تو، از این گناه لجوج
که دست میکشم آهسته روی تهریشت
تو ایستادهای آنسوی مرزها در باد
بدون هیچ دلیلی هنوز دلتنگی
و دست میکشی آرام بر تفنگ عبوس
و میگذاری تویش گلولهی جنگی
تو فکر مورچههایی بدون آذوقه...
تفنگ داری و باید که قتلعام کند
آدامس میجوی و فکر میکنی شاید
گلولهای کابوسِ تو را تمام کند...
صدای شمس میآید که نوحه میخواند
که فصل عشق، تمام است و قرن جادو نیست
بلند میشوم از خواب و چشم میمالم
تو نیستی و تمام ملافهام خونیست
تو نیستی و تمامِ اتاق را هستی
که بوی موهایت مانده روی دامن من
صدای شمس میآید از آنورِ دیوار
یواش میرقصم... تن تتن تتن تن تن...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یواشکی جلوی دیگران نظربازی
مرا بهزور کسی روی تخت میبندد
تو را بهزور کسی میبرد به سربازی
دو عقربه وسطِ گردباد افتادند
برای بردنِ تهماندهی من از پیشت
آدامس میچسبانم به رفتنِ کفشم
تو گریهای و پُر از خستگیست تهریشت
تو میزنی با ناخن به دست لرزانم
به تارهای غمانگیزِ زیرِ روسریام
که شمس میخوانی، زیرِ ماهِ افسونگر
به قرنِ چندمِ کابوسههات! میبریام
تو شمس میخوانی، مثل «شمع»، گریهکنان!
شب جنونزده «عینالقضات» خواهد شد
کسی که آمده تا شعر بشنود از تو
دوباره عاشق آن چشمهات خواهد شد
تو میروی وسطِ جنگ باطل و باطل
برای دادنِ پوتین به دشمنِ فرضی!
مرا بغل کرده، یک پتوی گریهشده
تو در کنار تفنگت یواش میلرزی
زنی که شرعاً و عرفاً نمیتوانی را
فرار میکند از تو به گوشهی تختم
که میکشند به دیوار، عجزِ ناخنهام
که تازه میفهمم که چقدر بدبختم
صدای شمس میآید درون جمجمهام
که در اتاق برقصم که مولوی بشوم
که تا سحر، وسطِ شعر زندگی بکنم
که بعد عاشق «آقای موسوی» بشوم
چه آتشیست که میرقصدم به تنهایی
کمی نمانده زنِ قصّههات دود شود
لبان بوسهی هرگز نداده، باد کنند
که از تصوّر تو گردنش کبود شود
دراز میکشد آرام در شبی مرده
زنی که بوده و هرگز نبودهام پیشت
که دست میکشم از تو، از این گناه لجوج
که دست میکشم آهسته روی تهریشت
تو ایستادهای آنسوی مرزها در باد
بدون هیچ دلیلی هنوز دلتنگی
و دست میکشی آرام بر تفنگ عبوس
و میگذاری تویش گلولهی جنگی
تو فکر مورچههایی بدون آذوقه...
تفنگ داری و باید که قتلعام کند
آدامس میجوی و فکر میکنی شاید
گلولهای کابوسِ تو را تمام کند...
صدای شمس میآید که نوحه میخواند
که فصل عشق، تمام است و قرن جادو نیست
بلند میشوم از خواب و چشم میمالم
تو نیستی و تمام ملافهام خونیست
تو نیستی و تمامِ اتاق را هستی
که بوی موهایت مانده روی دامن من
صدای شمس میآید از آنورِ دیوار
یواش میرقصم... تن تتن تتن تن تن...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Shahrokh Baghe Baroon Zadeh [BibakMusic.com]
Shahrokh [BibakMusic.com]
باغ بارونزده، شاهرخ
خوابی و نمیخوابم
در این شب طولانی
ای روزنهی امّید
در صفحهی پایانی
میچرخی و میچرخم
از این شب بیامّید
تا صبح فراموشی
تا تجربهی خورشید
خاموشی و در صحبت
دوری و به من نزدیک
امنیّت آغوشی
در طولِ شبِ تاریک
در جادهی بیمقصد
رفتیم و گریزی نیست
دنیای مرا گشتند
جز عشق تو چیزی نیست!
گفتند که باید رفت
گفتند که برگردم
در اینهمه شک، تنها
ایمان به تو آوردم
پایان شب من باش
چون جای درنگی نیست
جز عشق برای ما
پایان قشنگی نیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در این شب طولانی
ای روزنهی امّید
در صفحهی پایانی
میچرخی و میچرخم
از این شب بیامّید
تا صبح فراموشی
تا تجربهی خورشید
خاموشی و در صحبت
دوری و به من نزدیک
امنیّت آغوشی
در طولِ شبِ تاریک
در جادهی بیمقصد
رفتیم و گریزی نیست
دنیای مرا گشتند
جز عشق تو چیزی نیست!
گفتند که باید رفت
گفتند که برگردم
در اینهمه شک، تنها
ایمان به تو آوردم
پایان شب من باش
چون جای درنگی نیست
جز عشق برای ما
پایان قشنگی نیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
بهعلت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
برنامهی بامداد در بهار و تابستان
پنجشنبهها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/
مهدی موسوی
اشعار #عراقی در برنامهی #بامداد
با موزیکهایی از
شجریان، محمدحسین سرآهنگ، لیلا فروهر، شکیلا، علیرضا قربانی، اکبر گلپایگانی، علیرضا افتخاری و...
به همراه شعرخوانی زندهی مخاطبان
با اجرای #مهدی_موسوی
تکرار برنامه را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/viCn9NkuDsU?si=2QA-R3nJs4m2i-oQ
با موزیکهایی از
شجریان، محمدحسین سرآهنگ، لیلا فروهر، شکیلا، علیرضا قربانی، اکبر گلپایگانی، علیرضا افتخاری و...
به همراه شعرخوانی زندهی مخاطبان
با اجرای #مهدی_موسوی
تکرار برنامه را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/viCn9NkuDsU?si=2QA-R3nJs4m2i-oQ
YouTube
فخرالدین عراقی در برنامه بامداد با اجرای مهدی موسوی Mehdi Moosavi
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سمعکی روی گوشِ آجرها...
Forwarded from سید مهدی موسوی
.
من هاشمم! که کارگر کارخانهام
با یک زن و چهار پسر، چند دخترِ...
بی اتّفاقِ خاص به جز مرگ مادرم
بی هیچ عاشقانه و بی هیچ خاطره
در مُردگیِ دائمیِ خود شناورم
از ذرّههای زندهی خود کار میکشم
تا شب، غرور له شده در کارخانهام
تا صبح، پشت پنجره سیگار میکشم
من آتنام! سالِ یکِ رشتهی حقوق
خشمِ سکوتِ جمع شده در تحصّنم
من اعتراض نسل جوانم به هرچه هست
از دردهای جامعه فریاد میکنم
مشتی کتاب فلسفیام لای جزوهها
بحثی سرِ چگونگیِ رشدِ اقتصاد
هر چند سال، با گریه رأی میدهم
بی هیچ اعتماد به هرگونه اعتماد!
من کوکبم! همیشه زنِ خانهداریام!!
که سالهاست حرف ندارد سلیقهام
مختص به خانواده و آقای شوهر است
هر ماه و روز و ساعت و حتّی دقیقهام!
یا پای ماهواره عدس پاک میکنم
یا فکر بچّهدار شدن داخلِ صفم
یا پای یک اجاق قدیمی به فکر شام
من یک زنم که قابل هرجور مصرفم
من صادقم! که عضو بسیج محلّهام
آزادیِ رسیده به میدان انقلاب!
یک جانماز خسته که پهن است سمت نور
پیراهنِ سفیدِ یقهبسته و گلاب
مدّاح روزهای غریبِ محرمّم
آواز طبل و سنج، شریکند در غمم
در هرچه هست و نیست در این شهر لعنتی
دنبال ردّپای بهشت و جهنّمم
من کاوهام! که داخل کافه تمام روز
مشغول بحث و قهوه و سیگارم و حشیش
کیفم همیشه پُر شده از فیلم، از کتاب
مویی بلند دارم و یک متر و نیم ریش
سیگار برگ میکشم از دردِ نیستی
یادِ هزار آدمِ در بند، در سرم
در کلّ شهر، توی دلم فحش میدهم!
تا شب که میروم بغل دوستدخترم
من اصغرم! که لات بزرگ محلّهام
تنها رفیق واقعیام چند تا قمه!
مشغول زورگیری و گاهی تجاوزم!
بیزارم از تمامی این شهر، از همه
هر روز چرخ با موتور و دزدیِ یواش!
شبها بساط بنگ و قمار و عرقخوری
امّا میان سینهی من قلب عاشقی ست
دلباخته به دختر کمروی چادری...
■
.
بحث جنازههای جوان در تمام شب
تابوتهای چیده شده توی قبرها
مهمانیِ بُخورْ بُخورِ کرم و مورچه!!
در پسزمینه، گریهی یکریزِ ابرها...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
من هاشمم! که کارگر کارخانهام
با یک زن و چهار پسر، چند دخترِ...
بی اتّفاقِ خاص به جز مرگ مادرم
بی هیچ عاشقانه و بی هیچ خاطره
در مُردگیِ دائمیِ خود شناورم
از ذرّههای زندهی خود کار میکشم
تا شب، غرور له شده در کارخانهام
تا صبح، پشت پنجره سیگار میکشم
من آتنام! سالِ یکِ رشتهی حقوق
خشمِ سکوتِ جمع شده در تحصّنم
من اعتراض نسل جوانم به هرچه هست
از دردهای جامعه فریاد میکنم
مشتی کتاب فلسفیام لای جزوهها
بحثی سرِ چگونگیِ رشدِ اقتصاد
هر چند سال، با گریه رأی میدهم
بی هیچ اعتماد به هرگونه اعتماد!
من کوکبم! همیشه زنِ خانهداریام!!
که سالهاست حرف ندارد سلیقهام
مختص به خانواده و آقای شوهر است
هر ماه و روز و ساعت و حتّی دقیقهام!
یا پای ماهواره عدس پاک میکنم
یا فکر بچّهدار شدن داخلِ صفم
یا پای یک اجاق قدیمی به فکر شام
من یک زنم که قابل هرجور مصرفم
من صادقم! که عضو بسیج محلّهام
آزادیِ رسیده به میدان انقلاب!
یک جانماز خسته که پهن است سمت نور
پیراهنِ سفیدِ یقهبسته و گلاب
مدّاح روزهای غریبِ محرمّم
آواز طبل و سنج، شریکند در غمم
در هرچه هست و نیست در این شهر لعنتی
دنبال ردّپای بهشت و جهنّمم
من کاوهام! که داخل کافه تمام روز
مشغول بحث و قهوه و سیگارم و حشیش
کیفم همیشه پُر شده از فیلم، از کتاب
مویی بلند دارم و یک متر و نیم ریش
سیگار برگ میکشم از دردِ نیستی
یادِ هزار آدمِ در بند، در سرم
در کلّ شهر، توی دلم فحش میدهم!
تا شب که میروم بغل دوستدخترم
من اصغرم! که لات بزرگ محلّهام
تنها رفیق واقعیام چند تا قمه!
مشغول زورگیری و گاهی تجاوزم!
بیزارم از تمامی این شهر، از همه
هر روز چرخ با موتور و دزدیِ یواش!
شبها بساط بنگ و قمار و عرقخوری
امّا میان سینهی من قلب عاشقی ست
دلباخته به دختر کمروی چادری...
■
.
بحث جنازههای جوان در تمام شب
تابوتهای چیده شده توی قبرها
مهمانیِ بُخورْ بُخورِ کرم و مورچه!!
در پسزمینه، گریهی یکریزِ ابرها...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from A Dirty Mind And A Beautiful Heart:) (Reyhaneh Dolatpasand)
مثل این است که عصر جمعه
در تو آرام بالا بیاید
مثل این است که بچهدیوی
در درونت به دنیا بیاید!
دکتر موسوی
در تو آرام بالا بیاید
مثل این است که بچهدیوی
در درونت به دنیا بیاید!
دکتر موسوی