Telegram Web Link
Forwarded from روشنک آرامش (Roshanak)
من از کجای شعر، تو را دربیاورم؟
از صندلی که بی تو نشسته‌ست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشک‌شده در میان باغ؟

#سیدمهدی‌موسوی
ناگهان زنگ می‌زند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گریه می‌کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد

بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد

روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
توی دنیای دوست‌داشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد

دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!

چمدانی نشسته بر دوشت، زخم‌هایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصدِ راه‌آهنت باشد

عشق، مکثی‌ست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد

خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمی‌آوری... شاید
هجده «تیر» بی‌سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
۱۸ تیرِ بی‌سرانجامی

امروز ۱۸ تیر ماه است، ۲۵ سال پیش، نیروهای سرکوبگر به کوی دانشجویان حمله کردند و بسیاری را بازداشت، زخمی و به قتل رساندند.
روزنامه «سلام» در ۱۵ تیرماه ۱۳۷۸ تیتر می‌زند که سعید امامی - مجری قتل‌های زنجیره‌ای - مجری اصلی طرح قانون مطبوعات بوده است. این روزنامه ۱۶ تیرماه توقیف می‌شود. غروب پنج‌شنبه ۱۷ تیرماه، دانشجویان برای اعتراض به توقیف سلام، در کوی دانشگاه گرد می‌آیند. تظاهرات دانشجویان تا پاسی از شب طول می‌کشد. نیروی‌انتظامی به همراه نیروهای لباس‌شخصی به کوی یورش می‌آورند. دانشجویان به شدت مضروب و مصدوم می‌شوند و حتی سرپرست کوی دانشگاه و معاون دانشجویی دانشگاه تهران بازداشت می‌شوند.
اما خشم نیروهای حزب‌اللهی نمی‌خوابد. ساختمان‌های مختلف کوی محل تاخت‌وتاز نیروهای حزب‌اللهی می‌شود و تا سپیده‌دم آن روز، دانشجویان به شدت کتک می‌خورند. روایت‌هایی از پرت‌کردن دانشجویان از طبقات بالا وجود دارد. با فریاد «یا حسین» و «یا زهرا» حتی به مسجد کوی حمله می‌برند و دانشجویان نمازگزار را نیز به شدت زیر ضرب می‌گیرند. در ساختمان‌ها گاز اشک‌آور می‌زنند. دانشجویان احساس خفگی می‌کنند. در راهروها دالان مرگ درست می‌کنند و بر سر و روی دانشجویان بی‌پناه باتوم می‌کوبانند.

https://tavaana.org/fa/18Tir1378_Video

نوشتاری:
https://tavaana.org/fa/18Tir1378

#یاری_مدنی_توانا #۱۸_تیر #کوی_دانشجو #دانشجو #روزنامه_سلام #سعید_امامی

@Tavaana_TavaanaTech
اگر تمایل به پخش شعرهایتان در برنامه‌ی زنده‌ی «بامداد» از «کانال وان» دارید.

شعرهایتان را به‌صورت فایل صوتی یا ویس ضبط کنید
و به واتساپ برنامه بفرستید:
+4740572356

یا پنج‌شنبه‌ها در هنگام پخش برنامه
با این شماره در واتساپ تماس بگیرید و شعر بخوانید.

«بامداد» می‌خواهد صدای شما و ادبیات فارسی باشد ❤️
به‌علت تغییر ساعت در آمریکا و اروپا
برنامه‌ی بامداد در بهار و تابستان
پنج‌شنبه‌ها یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ به‌وقت تهران پخش خواهد شد.
(۱۶:۳۰ به وقت اروپای مرکزی)

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek
یا
https://fa.ch1.cc/live-tv/

مهدی موسوی
در سرت ازدحام زامبی‌هاست
گاز می‌گیرد از تن و بدنت
گاز می‌گیرد از تن و بدنت
خاطرات شکسته‌ی وطنت

در سرت ازدحام زامبی‌هاست
جیغ هی می‌کشند توی سرت
می‌خزد حسّ تکّه تکّه شدن
مثل یک کِرم، داخل کمرت!

در سرت ازدحام زامبی‌هاست
در تنت یک شبِ دراز شده
وسط کرم‌های توی سرت
حفره‌ای رو به مرگ باز شده

در سرت ازدحام زامبی‌هاست
زامبی سرخ و قهوه‌ای و سفید
موقع شب به راه می‌افتند
از صداشان نمی‌شود خوابید

در سرت ازدحام زامبی‌هاست
گاز می‌گیرد از کسی خود را
در زمان رفته‌ای که پاک کنی
لحظه‌ی احمقِ تولّد را!

در سرت ازدحام زامبی‌هاست
مسخ‌تر می‌شوی تکان به تکان
تن نده... تن نده به این تغییر
ماشه را زود و زودتر بچکان


در سرت یک گلوله‌ی سربی
در تنت جای زخم‌های زیاد
شهر در اختیار زامبی‌ها
پرچم خسته‌ی وطن در باد...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from روشنک آرامش (Roshanak)
صدای شمس می‌آید درون جمجمه‌ام
که در اتاق برقصم که مولوی بشوم
که تا سحر، وسطِ شعر زندگی بکنم
که بعد عاشق «آقای موسوی» بشوم

#مهدی‌موسوی
محکم‌تر بغلم می‌کند و می‌گوید که قبل از اینکه مرا ببیند، از این درخت به آن درخت می‌رفته و می‌خوابیده و بیدار می‌شده و هیچ‌کدام از آن درخت‌ها خانه‌اش نبوده است.
می‌گویم که ولی من ترجیح می‌دهم کلمه‌ی فارسی‌اش را به کار ببرم: سرگردانی!
مرا به خودش فشار می‌دهد و بعد درِ گوشم آهسته می‌گوید: سرگشتگی...

مهدی موسوی/ هزار و چند شب
@seyedmehdimoosavi2
دارم به گریه می‌كنم و گریه می‌كنم
از تو، به تو، بدون تو، تو! گریه می‌كنم...

تو نیستی! شبیه كلیدی بدون قصر
پرسه زدن به‌تنهایی در «ولیّ‌عصر»

من، سردیِ نبودنِ دستی كه هیچ‌وقت...
شب، تاكسی، صدای «مهستی» كه هیچ‌وقت...

«به من نگا كن واسه‌ی یه لحظه/ نگات به صد تا آسمون می‌ارزه»

باران به شیشه می‌زند از چشم‌های من
حتی نمی‌رسد به خودم هم، صدای من

باران، صدای هق‌هق مردی كه داشتی
كه جا گذاشتیش، «مرا» جا گذاشتی!

از پشت شیشه، رد شدنِ چند خطّ كج
باران، صدای گریه‌ی یک خانه در كرج

«تو خاموشی، خونه خاموشه/ شب آشفته، گل فراموشه»

در خواب‌های كوچك تو دیر كرده‌ام
از تارهای حنجره‌ات گیر كرده‌ام

دارم شبیه یک حشره گریه می‌كند
بر روی تخت یک‌نفره گریه می‌كند

یک عنكبوت سیر، ته خواب‌های زن
كه زل زده به مردمک چشم‌های من

«اون نگاه گرم تو یادم نمی‌ره/ بوسه‌ی بی‌شرم تو یادم نمی‌ره»

از روزهای مَردُم و مردم، شبت شدن
در كوچه‌های خلوت، لب بر لبت شدن

از یك مسیح گمشده روی صلیب من
از دست‌های كوچک تو، توی جیب من

از من كه بی‌تو هیچ زمانی و هیچ‌جا...
از یک قطار پُست‌شده سمت ناكجا!

«هرچی آرزوی خوبه مال تو/ هرچی كه خاطره داریم مال من»

یك كیسه‌ی زباله به من قرص خورده است
یك تیغ نصفه، داخل حمّام مرده است!

بوی جنازه در تن من می‌دهد كسی
دارم به مرگ می‌روی امّا نمی‌رسی

زل می‌زنم به آینه‌ی بدقیافه‌ام
خون می‌جهد به خاطره‌ها و ملافه‌ام

«اگه حتی بين ما/ فاصله یک نفسه/ نفس منو بگیر...
نفس منو بگیر...»

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
الان یه عده می‌گن: نه بابا! کسی رو توی خیابون نکشتن یا زندانی نکردن و تمام فیلم‌ها و خبرها دروغه!!
اینا همونایی هستن که مکالمات اسب‌های حسین و علی‌اکبر رو از حفظن و مطمئن هستن یه کلمه‌ش دروغ نیست!
کاش کاش کاش اگر دین ندارین، آزاده باشید!

پانوشت: راستی انتخابات تموم شد؟ کی رأی آورد؟ به قول فروغِ بزرگ که دهه‌ها بهش گفتین جنده و فاحشه و بزرگیش رو هنوز انکار می‌کنین: نجات‌دهنده در گور خفته است!
@seyedmehdimoosabi2
Forwarded from روشنک آرامش (Roshanak)
تصویرِ پشتِ پنجره نسبی‌ست
زاییده‌ی نگاه قشنگی‌ست

شاعر! «کدام قله؟! کدام اوج؟!»
قدری بایست، راه قشنگی‌ست!

#مهدی‌موسوی
امروز برنامه‌ی بامداد برگزار نمی‌شود
با عرض معذرت از شما
هفته‌ی دیگر مثل همیشه در خدمت شما هستم
با یک ویژه‌برنامه‌ی دیدنی
و شعرخوانی‌های زیبای شما
یه روز یه نامه از «آیدین آغداشلو» خوندم که ظاهراً به دوستش نوشته بود. توش گفته بود که از من گله نکن که بی‌معرفتی و به یاد ما نیستی. من مثل غزاله بی‌معرفت نیستم. من اگه زنده‌م، به خاطر شماست. من مث آدمی‌ام که رفته سینما و داره فیلم مزخرف و مبتذل و تکراری و تهوع‌آور زندگی رو می‌بینه. دلش می‌خواد بلند شه و از این سینمای لعنتی بزنه بیرون. اما می‌بینه باید پای یه‌عالمه آدمو لگد کنه تا برسه سر ردیف. از اونور جلوی دید ردیفای عقبی رو بگیره که دارن با لذت فیلمو نگاه می‌کنن. کلاً باید یه سینما رو به هم بریزه تا خودش یه کوچولو زودتر بره بیرون. آغداشلو گفته بود من این چند ثانیه چشامو می‌بندم و تحمل می‌کنم. چند دقیقه دیگه فیلم تموم می‌شه و همه با هم می‌ریم بیرون.

#هزار_و_چند_شب 📚
#مهدی_موسوی
تختم به سنگ قبر شبیه است
ربطی به مستطیل ندارد!
چیزی نپرس، گوش کن امشب!
کابوس بد، دلیل ندارد

ظرف غذا کپک زده در من
حمّام را نمی‌روم از خود
تقویم را بکش به عقب‌تر
من را بمیر قبل تولّد

گاهی سؤال توی سکوتی
گاهی تشنّج است جوابم
تکراری است روزم و روزم
شب را بقرص تا که بخوابم

یادم نرفته... خنده چه شکلی‌ست؟!
یادم نرفته... سکس چه جوری‌ست؟!
تقدیر من امید به هیچ است
تقدیر من تحمّل دوری‌ست

مرده‌ست از تمامی روحم
حسّ جنون و لذّتِ آنی
من باختم، تو سعی بکن باز!
شاید تو خوب‌تر بتوانی!

رسوام توی شهر به پوچی
مانند جای بوسه به گردن
دورم برای وسوسه‌ی عشق
دیرم برای تجربه کردن

جز خاطراتِ خوبِ گذشته
به هیچ‌چی نیاز ندارم
محکومم از گناهِ نکرده
من حقّ اعتراض ندارم

من آن کلاغ زشت و سیاهم
که توی ابرهای سفید است
صدها هزار قصّه پریده
امّا به خانه‌اش نرسیده‌ست

بغضم سبک نمی‌شود اصلا
ربطی به حرف و نامه ندارد
باید که در سکوت بمیرم
این بیت‌ها ادامه ندارد...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اتاق من، تهِ دریاچه‌ست
که گریه‌دارترین آدمِ تمامِ جهانم
تو بی‌ملاحظه و قانون
به شکلِ وحشیِ یک عشقِ لعنتی شادی!
چقدر آزادی!
چقدر من نگرانم
چقدر منتظرم تا که اتفاق بیفتد مرگ
چقدر زیر تگرگ
به ترسِ رفتنِ تو فکر می‌کنم
شبیه برگ
که در انتظار پاییز است
چقدر من نگرانم
و فکر می‌کنم این آدمِ ملال‌انگیز
برای ترک شدن اینجاست
قرار بوده بمانم
و دیگران بروند
شبیه چلچله‌ای بی‌بال
که زل زده‌ست به کوچِ پرندگانِ شاد
که مانده است بمیرد
چقدر من نگرانم
که این سیاه بگیرد تمام مغزم را
کسی که نیستم از پشتِ در جواب دهد
شبیه پنجره‌ای تا همیشه بسته شوی
و گریه می‌کنم از اینکه گریه کردنِ یکریزم
تو را عذاب دهد
از اینکه خسته شوی
که من پس از تو چگونه
که من چطور
که من چرا بتوانم؟!
چقدر من نگرانم
و تو چگونه بغل می‌کنی مرا از یأس
و تو چگونه مرا رقص می‌دهی در باد
آزاد
رهای از کلمات و بیان احساسات
شبیه یک فریاد
که خالی از معناست
ولی سراسر خشم است و غرق در امّید
ولی رهاست
چقدر من نگرانم
اتاق من، تهِ دریاچه‌ست
کنار نعش صدف‌ها و ماهیِ مرده
کنار یک زنِ افسرده
فرار می‌کند از اینکه لایق تو نباشد
که زل زده‌ست به آیینه در دل تردید
سؤال می‌کند از خود:
اگر بیاید روزی که عاشق تو نباشد؟!...
و گریه می‌کند آهسته
چقدر من نگرانم
کنار این‌همه خوشبختیِ بدون مکث
کنار درک جنون
کنار مرز شکسته
کنار خنده‌ی تو در عکس
اتاق من، تهِ دریاچه‌ست
مرا بکش بیرون
مرا نجات بده از خودم، به من برسانم
به من که با تو به هر احتمال، مطمئنم!
کنار یک چمدانم
و مثل قاصدکی در باد
تمام عمر قرار است در سفر باشم
میان دست تو
بدون مقصد و آزاد
بدون گریه‌ی طولانی
بدون هیچ پشیمانی
بدون قانون
شبیه چلچله‌ای مست
تمام عمرم، آواز عاشقانه بخوانم
اتاق من، تهِ دریاچه‌ست
مرا بکش بیرون...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
توی لحظه‌هایی که تاریک بودم، به تو فکر کردم
در اعماق شب، از سحر می‌سرودم، به تو فکر کردم

اگه خونه خون شد، سراسر جنون شد
به تو فکر کردم، که طاقت بیارم
اگه مرگو دیدم، به آخر رسیدم
به تو فکر کردم، که طاقت بیارم
به تو فکر کردم...

در گوش پاییز از برگ گفتم که سبزه هنوزم
توو مرداد دستات نشستم که عشقو بسازم، بسوزم
اگه ناامیدم که نوری ندیدم به آخر رسیدم
به تو فکر کردم که زیر شکنجه لبامو بدوزم
تبر خوردم از دوست، گفتم به تو، قبل اینکه بیفتم:
بذار باد پاییز مستی کنه، من هنوزم بهارم
اگه فصل بد بود و دلواپسی‌ها، شب بی‌کسی‌ها
به این فکر کردم: تو رو دوست دارم، تو رو دوست دارم

اگه خونه خون شد، سراسر جنون شد
به تو فکر کردم، که طاقت بیارم
اگه مرگو دیدم، به آخر رسیدم
به تو فکر کردم، که طاقت بیارم
به تو فکر کردم...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Yasin Safatian-be to fekr kardam
Yasin Safatian
به تو فکر کردم
شاعر: دکتر سید مهدی موسوی
آهنگساز و خواننده: یاسین صفاتیان
آلبوم: از پشت ماسک

@yasinsafatian
غزلی از دهه‌ی هفتاد:

این چار برگ خشک‌شده مال دفتر است؟!
نه! آخرين قمار من و دست آخر است:

۱- من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هر کس که گفت با منِ خسته برادر است!!

۲- گفتید عاشقید و به من... آه! بگذریم...
چون شرح ماجرای شما شرم‌آور است

۳- گفتيد: «بی‌کسی به‌خدا سرنوشت توست!
تنهاترين پرنده‌ی عالم، کبوتر است»

۴- گفتيد: «زندگی کن و خوش باش و دم نزن»
اين حرف‌ها برای من از مرگ بدتر است!

سرباز برگ‌های مرا جمع می‌کند
ما باختیم... نوبت یک مرد دیگر است

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
2024/11/15 07:47:05
Back to Top
HTML Embed Code: