Forwarded from فاطمه اختصاری
یازده نکتهی مهم برای زندگی در ایران:
۱. برای دستگیر شدن آماده باشید. مهم نیست در ایران سیاسی یا غیرسیاسی باشید، هر انسانی در ایران با هر عقیدهای و شغلی ممکن است روزی سر و کارش با یکی از دهها نهاد امنیتی بیفتد که پول مفت میگیرند تا مردم را آزار دهند.
۲. هیچ چیزی را در گوشی یا کامپیوترتان نگه ندارید. یک چت سادهی تولدت مبارک یا یک عکس در مهمانی یا یک جملهی عاشقانه یا عصبی حتی اگر نتواند برای شما پرونده ایجاد کند، مطمئنا ابزاری در دست بازجو برای فشار و آزار بیشتر خواهد بود.
در ایران نهتنها اساماسها و تماسها شنود میشوند که هر لحظه امکان هک یا دزدیده شدن گوشی شما توسط عوامل رژیم وجود دارد.
۳. دفتر خاطرات نداشته باشید. شاید باورتان نشود که چقدر از افراد دستگیرشده با استناد به یک جملهی شاعرانه در دفتر خاطراتشان محکوم به زندان شدهاند!
۴. حرفهای بازجو را باور نکنید. از اینکه فلانی درمورد شما اعتراف کرده تا اینکه فلانی همکار خود ماست تا اینکه پدر و مادرت را دستگیر کردهایم یا مردهاند تا اینکه فلان چیز را اعتراف کن تا آزاد شوی تا... همه فقط دروغهایی برای آزار و هدایت شما هستند.
۵. به خانواده و دوستانتان بسپرید که اگر روزی دستگیر شدید، حتما خبررسانی کنند. از لحظهی دستگیری شما، انواع فشار و وعده به خانوادهها آغاز میشود تا مانع خبررسانی آنها شوند و با خیال راحت در آنجا شما را شکنجه کنند و اعتراف بگیرند.
۶. بازجو دشمن شماست! اگر با شما مهربان شد، اگر به شما سیگار داد، اگر قول کمک یا آزادی داد، اگر غذا یا نوشیدنی آورد، اگر... یادتان باشد هر کسی که در آنجاست دوره دیده که شما را له کند و تمام اینها ترفندی برای رسیدن به مقصودهایشان است.
۷. خودتان را حداقل برای یک یا دو ماه بازداشت آماده کنید. حتی اگر بفهمند که شما را اشتباهی گرفتهاند، بعید است که زودتر از چند هفته آزادتان کنند، پس منتظر آزادی نباشید. در انفرادی برای خودتان سرگرمی بسازید، ورزش کنید، غذاهای مزخرف را بخورید و بازیهای مختلف فکری و عملی بسازید تا در انفرادی دیوانه نشوید.
۸. پس از آزادی، شایعات مردم یا فاصله گرفتن دوستان یا دروغهای اطرافیان برایتان مهم نباشد. نیروهای امنیتی با کمک عواملشان علیه هر زندانی شایعه پخش میکنند و آن آدمها یا عوامل رژیم هستند یا احمقهایی دوستنما. در هر دو صورت خوشحال باشید که چهرهی واقعیشان را شناختهاید.
۹. وکیل حقوقبشری مطمئن بگیرید یا حداقل چند جلسه از کمک یک مشاور استفاده کنید. با وکیل خود صادق باشید و به او دروغ نگویید.
۱۰. شما تا مدتها زیرنظر کامل هستید. پس کاملا مواظب باشید و مسائل امنیتی را رعایت کنید. به آدمهایی که شناخت کامل از آنها ندارید و ناگهان پس از زندان وارد زندگیتان میشوند، اعتماد کامل نکنید.
۱۱. قوی باشید و پس از آزادی به زندگی ادامه بدهید و با تمام سختیها تلاش کنید از آن لذت ببرید. عوامل رژیم، دشمن زندگی و شادی هستند و اینکه ببینند شما هنوز زندهاید و از زندگی لذت میبرید، بهترین مقاومت و تودهنی به آنهاست.
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
۱. برای دستگیر شدن آماده باشید. مهم نیست در ایران سیاسی یا غیرسیاسی باشید، هر انسانی در ایران با هر عقیدهای و شغلی ممکن است روزی سر و کارش با یکی از دهها نهاد امنیتی بیفتد که پول مفت میگیرند تا مردم را آزار دهند.
۲. هیچ چیزی را در گوشی یا کامپیوترتان نگه ندارید. یک چت سادهی تولدت مبارک یا یک عکس در مهمانی یا یک جملهی عاشقانه یا عصبی حتی اگر نتواند برای شما پرونده ایجاد کند، مطمئنا ابزاری در دست بازجو برای فشار و آزار بیشتر خواهد بود.
در ایران نهتنها اساماسها و تماسها شنود میشوند که هر لحظه امکان هک یا دزدیده شدن گوشی شما توسط عوامل رژیم وجود دارد.
۳. دفتر خاطرات نداشته باشید. شاید باورتان نشود که چقدر از افراد دستگیرشده با استناد به یک جملهی شاعرانه در دفتر خاطراتشان محکوم به زندان شدهاند!
۴. حرفهای بازجو را باور نکنید. از اینکه فلانی درمورد شما اعتراف کرده تا اینکه فلانی همکار خود ماست تا اینکه پدر و مادرت را دستگیر کردهایم یا مردهاند تا اینکه فلان چیز را اعتراف کن تا آزاد شوی تا... همه فقط دروغهایی برای آزار و هدایت شما هستند.
۵. به خانواده و دوستانتان بسپرید که اگر روزی دستگیر شدید، حتما خبررسانی کنند. از لحظهی دستگیری شما، انواع فشار و وعده به خانوادهها آغاز میشود تا مانع خبررسانی آنها شوند و با خیال راحت در آنجا شما را شکنجه کنند و اعتراف بگیرند.
۶. بازجو دشمن شماست! اگر با شما مهربان شد، اگر به شما سیگار داد، اگر قول کمک یا آزادی داد، اگر غذا یا نوشیدنی آورد، اگر... یادتان باشد هر کسی که در آنجاست دوره دیده که شما را له کند و تمام اینها ترفندی برای رسیدن به مقصودهایشان است.
۷. خودتان را حداقل برای یک یا دو ماه بازداشت آماده کنید. حتی اگر بفهمند که شما را اشتباهی گرفتهاند، بعید است که زودتر از چند هفته آزادتان کنند، پس منتظر آزادی نباشید. در انفرادی برای خودتان سرگرمی بسازید، ورزش کنید، غذاهای مزخرف را بخورید و بازیهای مختلف فکری و عملی بسازید تا در انفرادی دیوانه نشوید.
۸. پس از آزادی، شایعات مردم یا فاصله گرفتن دوستان یا دروغهای اطرافیان برایتان مهم نباشد. نیروهای امنیتی با کمک عواملشان علیه هر زندانی شایعه پخش میکنند و آن آدمها یا عوامل رژیم هستند یا احمقهایی دوستنما. در هر دو صورت خوشحال باشید که چهرهی واقعیشان را شناختهاید.
۹. وکیل حقوقبشری مطمئن بگیرید یا حداقل چند جلسه از کمک یک مشاور استفاده کنید. با وکیل خود صادق باشید و به او دروغ نگویید.
۱۰. شما تا مدتها زیرنظر کامل هستید. پس کاملا مواظب باشید و مسائل امنیتی را رعایت کنید. به آدمهایی که شناخت کامل از آنها ندارید و ناگهان پس از زندان وارد زندگیتان میشوند، اعتماد کامل نکنید.
۱۱. قوی باشید و پس از آزادی به زندگی ادامه بدهید و با تمام سختیها تلاش کنید از آن لذت ببرید. عوامل رژیم، دشمن زندگی و شادی هستند و اینکه ببینند شما هنوز زندهاید و از زندگی لذت میبرید، بهترین مقاومت و تودهنی به آنهاست.
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from فاطمه اختصاری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from سید مهدی موسوی
شدهای شاعرانه عاشقِ من
شدهام عاشقانه شاعرِ تو
شانس میخواهد اینکه یک آدم
بشود شاعر معاصر تو!
بغلم باش و باش تا به ابد
که نفس میکشم به خاطر تو
تنِ تو کشتزار خشخاش است
اعتیادیست بیشتر به اتاق
بین این شهرها و کشورها
با تو خوب است یک سفر به اتاق!
خستهام از جهان و آدمهاش
بغلم کن! مرا ببر به اتاق
وحشیانه بیفت در بغلم
بدنت را عمود کن با عشق
وحشیانه ببوس و گاز بگیر
گردنم را کبود کن با عشق
بعد آرام شو، بچسب به من
بعد سیگار دود کن با عشق
تخت طوفانی است، دستم را
دُور آن گیسوانِ لَخت ببند
تو کوآلای کوچکم هستی
خواب خود را به این درخت ببند
خفه کن با تنت دهانم را
دستهای مرا به تخت ببند
تو اگر کفری و اگر ایمان
باید امشب که بتپرست شوم
جامها را یکی یکی پُر کن
تا به آنجا که مستِ مست شوم
بغلم کن که از تو نیست شدم
بغلم کن که با تو هست شوم
رازها را، نگفتنیها را
توی مستی بگو درِ گوشم
بغضها را بریز در تن من
من که کوهم، همیشه خاموشم
گریه کن روی سینهی لختم
بعد بیهوش شو در آغوشم
تو اگر سیب سرخ را بدهی
حاضرم تا ابد گناه کنم
اگر این عشق، اشتباه من است
با تو خوب است اشتباه کنم
کاشکی صبح لعنتی نرسد
که تو را تا ابد نگاه کنم
آفریده شده زمین و زمان
که مرا با تو آشنا بکند
حل شوم در تن تو، در روحت
که مرا از خودم رها بکند
هیچ چیزی نمیتواند که
این دو دیوانه را جدا بکند
شاد و غمگین، مجاز و غیرمجاز
من که با هر نوار عاشقتم!
چونکه دریای بیکران هستی
مثل ماهی، دچار، عاشقتم
با تن بیقرار عاشقتم
با دل شرمسار عاشقتم
در بلیط قطار عاشقتم
وقت شام و ناهار عاشقتم
موقع انتظار عاشقتم
در مسیر فرار عاشقتم
روی میز قمار عاشقتم
روز و شب، چند بار عاشقتم
در سیاهی غار عاشقتم
در جوک خندهدار عاشقتم
پشت مرز و حصار عاشقتم
زیر سنگ مزار عاشقتم
چونکه دیوانهوار عاشقمی
چونکه دیوانهوار عاشقمی
چونکه دیوانهوار عاشقمی
چونکه دیوانهوار عاشقتم...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شدهام عاشقانه شاعرِ تو
شانس میخواهد اینکه یک آدم
بشود شاعر معاصر تو!
بغلم باش و باش تا به ابد
که نفس میکشم به خاطر تو
تنِ تو کشتزار خشخاش است
اعتیادیست بیشتر به اتاق
بین این شهرها و کشورها
با تو خوب است یک سفر به اتاق!
خستهام از جهان و آدمهاش
بغلم کن! مرا ببر به اتاق
وحشیانه بیفت در بغلم
بدنت را عمود کن با عشق
وحشیانه ببوس و گاز بگیر
گردنم را کبود کن با عشق
بعد آرام شو، بچسب به من
بعد سیگار دود کن با عشق
تخت طوفانی است، دستم را
دُور آن گیسوانِ لَخت ببند
تو کوآلای کوچکم هستی
خواب خود را به این درخت ببند
خفه کن با تنت دهانم را
دستهای مرا به تخت ببند
تو اگر کفری و اگر ایمان
باید امشب که بتپرست شوم
جامها را یکی یکی پُر کن
تا به آنجا که مستِ مست شوم
بغلم کن که از تو نیست شدم
بغلم کن که با تو هست شوم
رازها را، نگفتنیها را
توی مستی بگو درِ گوشم
بغضها را بریز در تن من
من که کوهم، همیشه خاموشم
گریه کن روی سینهی لختم
بعد بیهوش شو در آغوشم
تو اگر سیب سرخ را بدهی
حاضرم تا ابد گناه کنم
اگر این عشق، اشتباه من است
با تو خوب است اشتباه کنم
کاشکی صبح لعنتی نرسد
که تو را تا ابد نگاه کنم
آفریده شده زمین و زمان
که مرا با تو آشنا بکند
حل شوم در تن تو، در روحت
که مرا از خودم رها بکند
هیچ چیزی نمیتواند که
این دو دیوانه را جدا بکند
شاد و غمگین، مجاز و غیرمجاز
من که با هر نوار عاشقتم!
چونکه دریای بیکران هستی
مثل ماهی، دچار، عاشقتم
با تن بیقرار عاشقتم
با دل شرمسار عاشقتم
در بلیط قطار عاشقتم
وقت شام و ناهار عاشقتم
موقع انتظار عاشقتم
در مسیر فرار عاشقتم
روی میز قمار عاشقتم
روز و شب، چند بار عاشقتم
در سیاهی غار عاشقتم
در جوک خندهدار عاشقتم
پشت مرز و حصار عاشقتم
زیر سنگ مزار عاشقتم
چونکه دیوانهوار عاشقمی
چونکه دیوانهوار عاشقمی
چونکه دیوانهوار عاشقمی
چونکه دیوانهوار عاشقتم...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
: «تو رو خدا اینجوری نگو. امیدتو از دست نده.»
- «امید عاطفه؟! اینا زندگی منو نابود کردن. همهچیمو ازم گرفتن. من چی کار کرده بودم عاطفه؟! به چی دلمو خوش کنم؟! میبینی که توی سایتا و روزنامههاشون دربارهم چی میگن. میبینی که حتّی زینب هم ولم کرد و رفت. اون روز میخواستم برم دانشگاه یکی از بچّهها رو ببینم نگهبان جلومو گرفته میگه حقّ ورود ندارین. میفهمی؟! حق ندارم برم جایی که جوونیم و زندگیم رو توش گذروندم. هزار تا دریوری داره توی این مملکت چاپ میشه اونوقت به کتابای من میگن سیاهنمایی! یه سیاهنمایی نشونشون بدم که...»
: «ای بابا. اینقدر حرص نخور. بهخدایی سکته میکنیا. حق داری. چی بگم والّا... اصلاً بیخیالش. بیا راجع به کتابت حرف بزنیم. خوبه؟»
- «میدونی؟ یه جورایی ته دلم خوشحالم که مجوّز نگرفت. پایانش اون چیزی نبود که راضیم کنه. دارم آخرشو دوباره مینویسم.»
: «چه خوب! حتماً مث همیشه به منم نمیخوای بگی...»
- «باید بخونیش. ولی میدونم خوشت نمیاد ازش. این دفعه پایانش واقعاً سیاهه. میخوام دونه دونهی شخصیتا رو بکشم یا دقمرگ کنم! میخوام همشونو توی تنهایی له کنم. میخوام داستانم مث زندگی واقعی باشه. پر از نفرت و تنهایی... میخوام واقعیتو بکوبم توی صورت مخاطب. فیلم سقوط رو که با هم دیدیم یادته؟ همون که آخرش مرده همهی شخصیتای داستانشو قبل خودکشی کشت؟ یه جورایی مث اون...»
: «ولی اون به خاطر دختره آخرشو عوض کرد...»
به من نگاه میکند. امّا نگاهش از من رد میشود. انگار در دوردستها به دنبال دختری میگردد که شخصیتهایش را نجات بدهد.
- «میدونی خوبی داستان نوشتن چیه؟ میشه همهی واقعیتا رو با یه اشارهی خودکار عوض کرد. میشه حق رو از یه نفر به نفر دیگه داد. میشه مخاطب رو گول زد. میشه چیزای احمقانهای مث امید و عشق رو ساخت و به خورد مردم داد تا بتونن زندگی رو تحمّل کنن. امّا من میخوام این آخرین داستانم واقعی باشه. نمیخوام کسیو گول بزنم. همهچیش به زشتی زندگیه!»
: «ولی شاید بشه تهش یه نور امیدی گذاشت. یه چیزی که بشه بهش دل خوش کرد. مگه همیشه نمیگفتی اگه توکّلت به خدا باشه حتماً یه دری هست که وا بشه؟»
- «من توی زندگیم مزخرف زیاد گفتم. اینم یکیش... این روزا به وجود خود خدا هم شک دارم چه برسه به این که بخواد از اون بالا معجزه بفرسته! دورهی معجزهها تموم شده. ترجیح میدم به توالت خونهم اعتقاد داشته باشم تا خدایی که اینهمه بدبختی رو میبینه امّا فقط لبخند میزنه و با لذّت نگاه میکنه»...
(گفتگو در تهران/ سید مهدی موسوی)
@seyedmehdimoosavi2
- «امید عاطفه؟! اینا زندگی منو نابود کردن. همهچیمو ازم گرفتن. من چی کار کرده بودم عاطفه؟! به چی دلمو خوش کنم؟! میبینی که توی سایتا و روزنامههاشون دربارهم چی میگن. میبینی که حتّی زینب هم ولم کرد و رفت. اون روز میخواستم برم دانشگاه یکی از بچّهها رو ببینم نگهبان جلومو گرفته میگه حقّ ورود ندارین. میفهمی؟! حق ندارم برم جایی که جوونیم و زندگیم رو توش گذروندم. هزار تا دریوری داره توی این مملکت چاپ میشه اونوقت به کتابای من میگن سیاهنمایی! یه سیاهنمایی نشونشون بدم که...»
: «ای بابا. اینقدر حرص نخور. بهخدایی سکته میکنیا. حق داری. چی بگم والّا... اصلاً بیخیالش. بیا راجع به کتابت حرف بزنیم. خوبه؟»
- «میدونی؟ یه جورایی ته دلم خوشحالم که مجوّز نگرفت. پایانش اون چیزی نبود که راضیم کنه. دارم آخرشو دوباره مینویسم.»
: «چه خوب! حتماً مث همیشه به منم نمیخوای بگی...»
- «باید بخونیش. ولی میدونم خوشت نمیاد ازش. این دفعه پایانش واقعاً سیاهه. میخوام دونه دونهی شخصیتا رو بکشم یا دقمرگ کنم! میخوام همشونو توی تنهایی له کنم. میخوام داستانم مث زندگی واقعی باشه. پر از نفرت و تنهایی... میخوام واقعیتو بکوبم توی صورت مخاطب. فیلم سقوط رو که با هم دیدیم یادته؟ همون که آخرش مرده همهی شخصیتای داستانشو قبل خودکشی کشت؟ یه جورایی مث اون...»
: «ولی اون به خاطر دختره آخرشو عوض کرد...»
به من نگاه میکند. امّا نگاهش از من رد میشود. انگار در دوردستها به دنبال دختری میگردد که شخصیتهایش را نجات بدهد.
- «میدونی خوبی داستان نوشتن چیه؟ میشه همهی واقعیتا رو با یه اشارهی خودکار عوض کرد. میشه حق رو از یه نفر به نفر دیگه داد. میشه مخاطب رو گول زد. میشه چیزای احمقانهای مث امید و عشق رو ساخت و به خورد مردم داد تا بتونن زندگی رو تحمّل کنن. امّا من میخوام این آخرین داستانم واقعی باشه. نمیخوام کسیو گول بزنم. همهچیش به زشتی زندگیه!»
: «ولی شاید بشه تهش یه نور امیدی گذاشت. یه چیزی که بشه بهش دل خوش کرد. مگه همیشه نمیگفتی اگه توکّلت به خدا باشه حتماً یه دری هست که وا بشه؟»
- «من توی زندگیم مزخرف زیاد گفتم. اینم یکیش... این روزا به وجود خود خدا هم شک دارم چه برسه به این که بخواد از اون بالا معجزه بفرسته! دورهی معجزهها تموم شده. ترجیح میدم به توالت خونهم اعتقاد داشته باشم تا خدایی که اینهمه بدبختی رو میبینه امّا فقط لبخند میزنه و با لذّت نگاه میکنه»...
(گفتگو در تهران/ سید مهدی موسوی)
@seyedmehdimoosavi2
نظرسنجی سالانهی موسسهی توانا:
https://qfreeaccountssjc1.az1.qualtrics.com/jfe/form/SV_9Gr8P0snu2zZJUa
https://qfreeaccountssjc1.az1.qualtrics.com/jfe/form/SV_9Gr8P0snu2zZJUa
Qualtrics
Qualtrics Survey | Qualtrics Experience Management
The most powerful, simple and trusted way to gather experience data. Start your journey to experience management and try a free account today.
امروز رأس ساعت ۱۹ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian
با من قدم میزد زنی در برف، در باران
یا در «حیاطِ کوچکِ پاییز در زندان»
در کافهها، در جشنها، در سوگواریها
تا آخرین شلّیکِ شب، سمتِ فراریها!
در فیلم دیدن، چیپس خوردن، کودکی کردن
از ترس و لذّت در کبودیهای بر گردن
در گریهی خاموش من بر زیرسیگاری
از شیطنت در بچّگیها کنجِ انباری
در اوّلین نقّاشیام بر روی کاغذ: تو!
در گریه قبل از سکس، بعد از سکس، بعد از تو
در رابطه با توپها، با تیر دروازه
تا خستگی محض از هر آدمِ تازه
خشم معلّم از نگاه بچّهای ساکت
در گشتنِ از صبح تا شب، توی اینترنت
در هر خداحافظترین با بدترین احساس
در ساندویچیهای پایینشهر در کالباس!
در طول سرماخوردگی در سرفهی یکریز
در قتلعامِ باغها در آخرین پاییز
در شعر خواندن توی گوشَت، موقعِ مستی
حس کردنت از دورها در هر کجا هستی
با خاطراتت داخل حمّام، ور رفتن
در بُردنِ پیراهنت وقتِ سفر رفتن
در گوش دادن به نصیحتهای دکترها
دلشورهام از بدترین شکلِ تصوّرها
در کوچهها پرسه زدن در جمعهی دلگیر
در قرص خوردن، قرص خوردنهای بیتأثیر
در دیدنِ نوعی سیاهی در سفیدیها
در بحثهای فلسفی، در ناامیدیها
در مرده باد و زنده باد و تیر و اشکآور
دیوانگیِ تا ابد از گریهی مادر
حسّ بلوغ لعنتی در بو و مو و پوست!
در مدرسه در راز گفتنها برای دوست
در شک به تو، حسّ حسودی داخلِ مغزم
در یک پتو که زیر آن آرام میلغزم
در نامه دادنهایمان در کوچهای بنبست
تا اعتماد واقعی در گرمیِ یک دست
در لذّت از اصوات عاصی در صدای تو
در یک پیامِ «دوستت دارم» برای تو
سرگیجه و ترس از سقوطِ گیج از یک پل
در یک فراموشیِ لذّتبخش با الکل
در درددل کردن شبانه با عروسکها
از عاشقیّت با تو بعد از آخرین شکها
در کادوی ارزان ما: عطری بدونِ مارک
در زل زدن به چشمهایی مضطرب در پارک
در گریه کردن توی مسجد با عزاداران
در بستنی خوردن میان برف یا باران
در شرطبندی بر سرِ هر چیز با خنده
با یک زنِ زن! از گذشته تا به آینده
با قرنها دیوانگی در لحظهی فریاد
با یک زنِ اسطورهایِ کاملاً آزاد
یک زن که غرق عاطفه، سرشار از کینهست!
یک زن که پیش من نشسته، توی آیینهست
یک زن که دارد میمکد خون مرا از من
یک زن برای زندگی را واقعاً کردن!
یک زن که عمری از ازل تا به عدم دارد
او که بخواهم یا نخواهم! دوستم دارد
یک زن: «ابرانسانِ» در اندیشهی «نیچه»
یک زن که میداند که این ابیات یعنی چه!
یک زن، بدونِ اسم! تنها اسم او «زن» بود
از ابتدا تا آخر تاریخ، با من بود
او که همیشه سرنوشتم را رقم میزد
با من قدم میزد، قدم میزد، قدم میزد...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یا در «حیاطِ کوچکِ پاییز در زندان»
در کافهها، در جشنها، در سوگواریها
تا آخرین شلّیکِ شب، سمتِ فراریها!
در فیلم دیدن، چیپس خوردن، کودکی کردن
از ترس و لذّت در کبودیهای بر گردن
در گریهی خاموش من بر زیرسیگاری
از شیطنت در بچّگیها کنجِ انباری
در اوّلین نقّاشیام بر روی کاغذ: تو!
در گریه قبل از سکس، بعد از سکس، بعد از تو
در رابطه با توپها، با تیر دروازه
تا خستگی محض از هر آدمِ تازه
خشم معلّم از نگاه بچّهای ساکت
در گشتنِ از صبح تا شب، توی اینترنت
در هر خداحافظترین با بدترین احساس
در ساندویچیهای پایینشهر در کالباس!
در طول سرماخوردگی در سرفهی یکریز
در قتلعامِ باغها در آخرین پاییز
در شعر خواندن توی گوشَت، موقعِ مستی
حس کردنت از دورها در هر کجا هستی
با خاطراتت داخل حمّام، ور رفتن
در بُردنِ پیراهنت وقتِ سفر رفتن
در گوش دادن به نصیحتهای دکترها
دلشورهام از بدترین شکلِ تصوّرها
در کوچهها پرسه زدن در جمعهی دلگیر
در قرص خوردن، قرص خوردنهای بیتأثیر
در دیدنِ نوعی سیاهی در سفیدیها
در بحثهای فلسفی، در ناامیدیها
در مرده باد و زنده باد و تیر و اشکآور
دیوانگیِ تا ابد از گریهی مادر
حسّ بلوغ لعنتی در بو و مو و پوست!
در مدرسه در راز گفتنها برای دوست
در شک به تو، حسّ حسودی داخلِ مغزم
در یک پتو که زیر آن آرام میلغزم
در نامه دادنهایمان در کوچهای بنبست
تا اعتماد واقعی در گرمیِ یک دست
در لذّت از اصوات عاصی در صدای تو
در یک پیامِ «دوستت دارم» برای تو
سرگیجه و ترس از سقوطِ گیج از یک پل
در یک فراموشیِ لذّتبخش با الکل
در درددل کردن شبانه با عروسکها
از عاشقیّت با تو بعد از آخرین شکها
در کادوی ارزان ما: عطری بدونِ مارک
در زل زدن به چشمهایی مضطرب در پارک
در گریه کردن توی مسجد با عزاداران
در بستنی خوردن میان برف یا باران
در شرطبندی بر سرِ هر چیز با خنده
با یک زنِ زن! از گذشته تا به آینده
با قرنها دیوانگی در لحظهی فریاد
با یک زنِ اسطورهایِ کاملاً آزاد
یک زن که غرق عاطفه، سرشار از کینهست!
یک زن که پیش من نشسته، توی آیینهست
یک زن که دارد میمکد خون مرا از من
یک زن برای زندگی را واقعاً کردن!
یک زن که عمری از ازل تا به عدم دارد
او که بخواهم یا نخواهم! دوستم دارد
یک زن: «ابرانسانِ» در اندیشهی «نیچه»
یک زن که میداند که این ابیات یعنی چه!
یک زن، بدونِ اسم! تنها اسم او «زن» بود
از ابتدا تا آخر تاریخ، با من بود
او که همیشه سرنوشتم را رقم میزد
با من قدم میزد، قدم میزد، قدم میزد...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
سبزهها را گره زدم به غمت
غمِ از صبر، بیشتر شدهام
سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ
سیزدههای در به در شدهام
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسطِ چارشنبهسوریها
بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّهها از جهان چه داشتهاند؟!
درِ گوشم فرشتهها گفتند
لای قرآن، «تو» را گذاشتهاند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریهام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهیِ قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغقرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزهای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
.
«وَانْ یکاد»ی که خواندم و خواندی
وسط قصّهی درازیها!!
باختم مثل بچّهای مغرور
توی جدّیترینِ بازیها!
سبزهها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه میمیرند
همهی سالهای بیتحویل!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
غمِ از صبر، بیشتر شدهام
سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ
سیزدههای در به در شدهام
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسطِ چارشنبهسوریها
بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّهها از جهان چه داشتهاند؟!
درِ گوشم فرشتهها گفتند
لای قرآن، «تو» را گذاشتهاند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریهام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهیِ قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغقرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزهای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
.
«وَانْ یکاد»ی که خواندم و خواندی
وسط قصّهی درازیها!!
باختم مثل بچّهای مغرور
توی جدّیترینِ بازیها!
سبزهها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه میمیرند
همهی سالهای بیتحویل!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
آخرین چارشنبهسوری ما
روزنامه میان آتش بود
با صدای ترقهها پا شد
شهر تهران، میان اینهمه دود
خسته از روزنامههای سیاه
خسته از چرخ، دُور میدانها
کاشکی واقعا بهاری بود
پشتِ طولانیِ زمستانها...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
روزنامه میان آتش بود
با صدای ترقهها پا شد
شهر تهران، میان اینهمه دود
خسته از روزنامههای سیاه
خسته از چرخ، دُور میدانها
کاشکی واقعا بهاری بود
پشتِ طولانیِ زمستانها...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
برنامهی زندهی ادبی #بامداد
هر پنجشنبه ساعت ۱۹ به وقت تهران
تماس بگیرید و در «بامداد» شعر بخوانید
با اجرای #مهدی_موسوی
اگر برنامهی هفتهی قبل را از ماهواره ندیدهاید
تکرارش را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/J9PEUrjhpuk?si=7Dzp2xxorpVmSRAn
هر پنجشنبه ساعت ۱۹ به وقت تهران
تماس بگیرید و در «بامداد» شعر بخوانید
با اجرای #مهدی_موسوی
اگر برنامهی هفتهی قبل را از ماهواره ندیدهاید
تکرارش را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/J9PEUrjhpuk?si=7Dzp2xxorpVmSRAn
YouTube
برنامه زنده ادبی بامداد با اجرای سید مهدی موسوی در ۱۷ اسفند ۱۴۰۲ به همراه شعرخوانی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سید مهدی موسوی
می ترسم از آنچه در پس و پیشتر است
از زخم زبان که بدتر از نیشتر است!
عشقی ست که زنده ام نگه می دارد
دردی ست که از طاقت من بیشتر است...
سید مهدی موسوی
https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2
@seyedmehdimoosavi2
.
از زخم زبان که بدتر از نیشتر است!
عشقی ست که زنده ام نگه می دارد
دردی ست که از طاقت من بیشتر است...
سید مهدی موسوی
https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2
@seyedmehdimoosavi2
.
بهعلت تغییر ساعت آمریکا
برنامهی بامداد این هفته (امروز، پنجشنبه)
یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
برنامهی این هفته را از دست ندهید:
مثل هر سال
ویژهبرنامهی عید خواهیم داشت
اینبار
مخصوص ترانه و موسیقی طنز
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian
مهدی موسوی
برنامهی بامداد این هفته (امروز، پنجشنبه)
یک ساعت زودتر
و در ساعت ۱۸ بهوقت تهران پخش خواهد شد.
برنامهی این هفته را از دست ندهید:
مثل هر سال
ویژهبرنامهی عید خواهیم داشت
اینبار
مخصوص ترانه و موسیقی طنز
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://www.parsatv.com/m/name=Kanal-Yek#persian
مهدی موسوی
اگر ویژهبرنامهی #نوروز_۱۴۰۳ را
امروز از کانال وان ندیدهاید
میتوانید تکرار آن را از اینجا ببینید
طنز در ترانه و موسیقی ایران
با اجرای #مهدی_موسوی :
https://youtu.be/OF2tBtMMSJE?si=zPFuSz0SA6WBLzao
امروز از کانال وان ندیدهاید
میتوانید تکرار آن را از اینجا ببینید
طنز در ترانه و موسیقی ایران
با اجرای #مهدی_موسوی :
https://youtu.be/OF2tBtMMSJE?si=zPFuSz0SA6WBLzao
YouTube
نوروز ۱۴۰۳ با موسیقی طنز ایرانی در بامداد با اجرای مهدی موسوی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سید مهدی موسوی
نگاه غمگینت
لباس خونینت
تنِ پُر از خشمت
گلوله در چشمت
سقوط پروازت
صدای آوازت
فرشتههای کبود
خفهشده در دود
قصهی تلخی بود
که آخرش خوب است
گل جوان را هم
پرندگان را هم
رفیقمان را هم
یکییکی کشتند
بگو: نمیخواهم!
به این شب ممتد
به این توهّمِ بد
بگو: نمیخواهم!
نترس تا به ابد
که آخرش خوب است
در انتظار بهار
کنار چوبهی دار
پس از شکنجهی تن
پس از شکنجهی روح
به وقت خُرد شدن
اگر که شک کردی
پس از شکنجهی یار
اگر کم آوردی
به خاطرت بسپار
که آخرش خوب است
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
لباس خونینت
تنِ پُر از خشمت
گلوله در چشمت
سقوط پروازت
صدای آوازت
فرشتههای کبود
خفهشده در دود
قصهی تلخی بود
که آخرش خوب است
گل جوان را هم
پرندگان را هم
رفیقمان را هم
یکییکی کشتند
بگو: نمیخواهم!
به این شب ممتد
به این توهّمِ بد
بگو: نمیخواهم!
نترس تا به ابد
که آخرش خوب است
در انتظار بهار
کنار چوبهی دار
پس از شکنجهی تن
پس از شکنجهی روح
به وقت خُرد شدن
اگر که شک کردی
پس از شکنجهی یار
اگر کم آوردی
به خاطرت بسپار
که آخرش خوب است
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از زمين و زمان گرفته دلم
از تمامِ جهانيان سيرم
اوّل قصه گفته باشم كه
آخرين بند شعر، میميرم!
هيچ حرفی نزن از اين كابوس
هيچ چيزی نگو از اين فرياد
نفرِ سوّمی ست آنورِ خط
كه به اين گريه گوش خواهد داد
مثلاً از ستاره شعر بخوان
يا كه از خاطراتِ خوبِ شمال!!
به سكوت تو گوش خواهد داد
يك نفر پشتِ گوشیِ اِشغال
يا كه از گيسوانِ يار بگو!
يا كه از هجر و از غم دوری!
با صداي ترقّهها خفه شو
توی اين چارشنبهی زوری
به تو چه حبس ماه، آنورِ ابر
به تو چه برگِ سبزِ رفته به باد؟!
اساماس كن به دوست و دشمن:
عيد بر عاشقان مبارك باد!!
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطيل است
عيدیات را بگير با لبخند
وقت زيبای سالتحويل است!
به خودت ياد هيچچيز نيُفت
پرت كن از جهان حواسش را
جلوی دوربينِ مخفیِ شب
بو نكن آخرين لباسش را
يك نفر توی كوچه پشتسرت
يك نفر پشتِ گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گريه نكن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
كه از اين روزها گريزی نيست
آخرِ قصّه، آخر قصّهست!
آخرِ قصّه هيچچيزی نيست
اسم يك ناشناس روی لبم
تكّهای از لباس تو در مشت
تا كه در روزنامه بنويسند:
مهدیِ موسوی خودش را کشت!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از تمامِ جهانيان سيرم
اوّل قصه گفته باشم كه
آخرين بند شعر، میميرم!
هيچ حرفی نزن از اين كابوس
هيچ چيزی نگو از اين فرياد
نفرِ سوّمی ست آنورِ خط
كه به اين گريه گوش خواهد داد
مثلاً از ستاره شعر بخوان
يا كه از خاطراتِ خوبِ شمال!!
به سكوت تو گوش خواهد داد
يك نفر پشتِ گوشیِ اِشغال
يا كه از گيسوانِ يار بگو!
يا كه از هجر و از غم دوری!
با صداي ترقّهها خفه شو
توی اين چارشنبهی زوری
به تو چه حبس ماه، آنورِ ابر
به تو چه برگِ سبزِ رفته به باد؟!
اساماس كن به دوست و دشمن:
عيد بر عاشقان مبارك باد!!
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطيل است
عيدیات را بگير با لبخند
وقت زيبای سالتحويل است!
به خودت ياد هيچچيز نيُفت
پرت كن از جهان حواسش را
جلوی دوربينِ مخفیِ شب
بو نكن آخرين لباسش را
يك نفر توی كوچه پشتسرت
يك نفر پشتِ گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گريه نكن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
كه از اين روزها گريزی نيست
آخرِ قصّه، آخر قصّهست!
آخرِ قصّه هيچچيزی نيست
اسم يك ناشناس روی لبم
تكّهای از لباس تو در مشت
تا كه در روزنامه بنويسند:
مهدیِ موسوی خودش را کشت!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آزادی شهر از حصارش پیداست
از کینهی چوبههای دارش پیداست
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از کینهی چوبههای دارش پیداست
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
گفتگودرتهران.pdf
1.8 MB
نسخه ی کامل رمان "گفتگو در تهران"
نویسنده: سید مهدی موسوی
نویسنده: سید مهدی موسوی