به دلایل فنی
امروز
تکرار برنامهی هفتهی گذشتهی "بامداد"
پخش خواهد شد
از پنجشنبهی بعدی دوباره در خدمتیم ❤💚
امروز
تکرار برنامهی هفتهی گذشتهی "بامداد"
پخش خواهد شد
از پنجشنبهی بعدی دوباره در خدمتیم ❤💚
با پُستِ پیشتاز فرستادند! یک شب رسید عکس کسی از ماه
سرباز سمت خانهی آخر رفت، شطرنج را محاصره میشد شاه!
بر چیز سرنوشت ورق خوردند، تقویمهای زشت ورق خوردند
باران شور ریخت سی و شب سال! بر تختهای کودکیام ناگاه
گلدستهها دوباره اذان گفتند، رازی که نیست را به جهان گفتند
نوری دوید در شب خاموشم با لامپهای قهوهایِ «الله»
جمعی میان خانه دعا کردند، جمعی مرا به اسم صدا کردند
با ابرهای تیره زنا کردند خورشیدهای باکره با اکراه
دیدند ابتدای جهان بد بود، دیدیم انتهای جهان بد بود
در دسترس نبود و نخواهد بود حتی خطوط مسخرهی همراه
یا موشکی بدون هدف بودیم، یا خوابِ ظهر، داخل صف بودیم!
یا قاتلان دشنهبهکف بودیم یا گوسفندِ رفته به قربانگاه
دیروز، آیههای شریفی بود! فردا مچاله داخل کیفی بود!
در روزنامه طنز سخیفی بود: امروزهای خوبتر از دلخواه!!
از کفرگوییِ قلمِ «حافظ» تا شرحِ عشقبازیِ با «سعدی»
از نامهی سهشنبهشبِ بعدی تا چالهای که پرت شدم در چاه
چشمانِ خیسِ مست که یادت رفت... در من کسی شکست که یادت رفت...
دستی که توی دست... که یادت رفت... یک تکّهپارچهست که یادت... آااااه...
از انتظارِ محض به غم خوردیم، از سطرهای مانده قلم خوردیم
با مشتهای بسته قدم خوردیم هر روز عصر، پشتسرِ ارواح
من روبروی سر درِ دانشگاه، تو روبروی سر درِ دانشگاه
او روبروی سر درِ دانشگاه، ما روبروی سر درِ دانشگاه...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
سرباز سمت خانهی آخر رفت، شطرنج را محاصره میشد شاه!
بر چیز سرنوشت ورق خوردند، تقویمهای زشت ورق خوردند
باران شور ریخت سی و شب سال! بر تختهای کودکیام ناگاه
گلدستهها دوباره اذان گفتند، رازی که نیست را به جهان گفتند
نوری دوید در شب خاموشم با لامپهای قهوهایِ «الله»
جمعی میان خانه دعا کردند، جمعی مرا به اسم صدا کردند
با ابرهای تیره زنا کردند خورشیدهای باکره با اکراه
دیدند ابتدای جهان بد بود، دیدیم انتهای جهان بد بود
در دسترس نبود و نخواهد بود حتی خطوط مسخرهی همراه
یا موشکی بدون هدف بودیم، یا خوابِ ظهر، داخل صف بودیم!
یا قاتلان دشنهبهکف بودیم یا گوسفندِ رفته به قربانگاه
دیروز، آیههای شریفی بود! فردا مچاله داخل کیفی بود!
در روزنامه طنز سخیفی بود: امروزهای خوبتر از دلخواه!!
از کفرگوییِ قلمِ «حافظ» تا شرحِ عشقبازیِ با «سعدی»
از نامهی سهشنبهشبِ بعدی تا چالهای که پرت شدم در چاه
چشمانِ خیسِ مست که یادت رفت... در من کسی شکست که یادت رفت...
دستی که توی دست... که یادت رفت... یک تکّهپارچهست که یادت... آااااه...
از انتظارِ محض به غم خوردیم، از سطرهای مانده قلم خوردیم
با مشتهای بسته قدم خوردیم هر روز عصر، پشتسرِ ارواح
من روبروی سر درِ دانشگاه، تو روبروی سر درِ دانشگاه
او روبروی سر درِ دانشگاه، ما روبروی سر درِ دانشگاه...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
کانال واتساپ رو هم راه انداختم.
جایی هست دیگه نباشم؟ 🙂
https://whatsapp.com/channel/0029VaGGDWCFsn0logFsZZ1N
جایی هست دیگه نباشم؟ 🙂
https://whatsapp.com/channel/0029VaGGDWCFsn0logFsZZ1N
WhatsApp.com
مهدی موسوی | WhatsApp Channel
مهدی موسوی WhatsApp Channel. شعر، داستان، ترانه و موسیقی در کانال شخصی مهدی موسوی در واتساپ. 157 followers
باز هم ۱۷ آذر رسیده است. ۱۰ سال پیش در چنین روزی توسط نیروهای اطلاعات سپاه از خانهام دزدیده شدم، تا ۳۸ روز در بند دو-الف زندان اوین، به جرم شعر گفتن، بازجویی و شکنجه شدم و درنهایت پس از دو سال دادگاه و خانهنشینی به ۹ سال زندان و ۹۹ ضربه شلاق محکوم شدم. به جرمی که هنوز هم دقیقا نمیدانم چیست!
برگزاری کارگاههای ادبی رایگان؟ اجرا شدن اشعارم توسط خوانندگان خارج از ایران؟ سرودن شعرهایی از غمهای مردم سرزمینم؟ جریان غزل پستمدرن؟...
باور کنید هنوز هم نمیدانم.
اما ۸ سال پیش باز هم در چنین روزی (۱۷ آذر) به زندان بزرگتری پا گذاشتم: به تبعید!
همیشه در تمام آن سالها که آزارم میدادند؛ کارگاههایم را تعطیل میکردند، کتابهایم را رد مجوز میکردند، سخنرانیهایم را کنسل میکردند، در صداوسیما و روزنامههایشان به دروغپراکنی علیهم میپرداختند و... یک جمله را میگفتم:
من عاشق ایرانم و هرگز از این سرزمین نخواهم رفت.
اما یک روزِ تلخ، به یک دوراهی وحشتناک رسیدم:
سالها در زندان و دور از مردم و ادبیات بپوسم یا از مرزها فرار کنم و سعی کنم در گوشهای از دنیا دور از تمام چیزهایی که دوستشان دارم به زندگی لعنتیم ادامه دهم و دلم خوش باشد به نوشتن و نوشتن...
من راه دوم را انتخاب کردم!
من از هیچکدام از انتخابهایم پشیمان نیستم، حتی اگر هر سال ۱۷ آذر یادآور دو روزی باشد که بدترین اتفاقهای زندگیام رخ داده است. سالها قبل سروده بودم که «دوباره برمیگردم به آخرین بوسه» که «کاشکی آخر این سوز، بهاری باشد» که «مطمئن هستیم روز خوب نزدیک است» که... اما الان فقط از یک چیز مطمئنم و آن هم «دوستداشتن» است!
که هرچه داشتم از من گرفتهاند؛ آزادیام، سلامتیام، وطنم، خانوادهام، کارگاهم، دوستانم... اما نتوانستهاند خاطراتم را از من بگیرند. خاطراتی را که سرشار از دوست داشتن بیوقفهی آدمهاست و مطمئنم حتی بعد مرگم هم با اشعار و نوشتههایم باقی خواهد ماند.
نوشتن در روز ۱۷ آذر برای من سخت است. من نه میبخشمشان و نه فراموش میکنم. من باید الان کنار شما بودم. شعر میخواندیم و به موسیقی گوش میدادیم. میبوسیدیم و قدم میزدیم. حرف میزدیم و حرف میزدیم و حرف میزدیم و از تمام لحظات دوری دیوانهوار انتقام میگرفتیم.
یک روز به ایران برمیگردم؛ یا خودم یا جنازهام. اما هرچقدر هم که آن روز زود باشد، نمیتواند این سالهایی که آن دو ۱۷ آذر و آن کوردلان از من گرفتهاند جبران کند. در من زخمی است که جایش تا ابد باقی خواهد ماند. زخمی که ما را از پشت این صفحات مجازی و فاصلهها و دلتنگیها به هم وصل میکند.
با عشق از تبعید
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
برگزاری کارگاههای ادبی رایگان؟ اجرا شدن اشعارم توسط خوانندگان خارج از ایران؟ سرودن شعرهایی از غمهای مردم سرزمینم؟ جریان غزل پستمدرن؟...
باور کنید هنوز هم نمیدانم.
اما ۸ سال پیش باز هم در چنین روزی (۱۷ آذر) به زندان بزرگتری پا گذاشتم: به تبعید!
همیشه در تمام آن سالها که آزارم میدادند؛ کارگاههایم را تعطیل میکردند، کتابهایم را رد مجوز میکردند، سخنرانیهایم را کنسل میکردند، در صداوسیما و روزنامههایشان به دروغپراکنی علیهم میپرداختند و... یک جمله را میگفتم:
من عاشق ایرانم و هرگز از این سرزمین نخواهم رفت.
اما یک روزِ تلخ، به یک دوراهی وحشتناک رسیدم:
سالها در زندان و دور از مردم و ادبیات بپوسم یا از مرزها فرار کنم و سعی کنم در گوشهای از دنیا دور از تمام چیزهایی که دوستشان دارم به زندگی لعنتیم ادامه دهم و دلم خوش باشد به نوشتن و نوشتن...
من راه دوم را انتخاب کردم!
من از هیچکدام از انتخابهایم پشیمان نیستم، حتی اگر هر سال ۱۷ آذر یادآور دو روزی باشد که بدترین اتفاقهای زندگیام رخ داده است. سالها قبل سروده بودم که «دوباره برمیگردم به آخرین بوسه» که «کاشکی آخر این سوز، بهاری باشد» که «مطمئن هستیم روز خوب نزدیک است» که... اما الان فقط از یک چیز مطمئنم و آن هم «دوستداشتن» است!
که هرچه داشتم از من گرفتهاند؛ آزادیام، سلامتیام، وطنم، خانوادهام، کارگاهم، دوستانم... اما نتوانستهاند خاطراتم را از من بگیرند. خاطراتی را که سرشار از دوست داشتن بیوقفهی آدمهاست و مطمئنم حتی بعد مرگم هم با اشعار و نوشتههایم باقی خواهد ماند.
نوشتن در روز ۱۷ آذر برای من سخت است. من نه میبخشمشان و نه فراموش میکنم. من باید الان کنار شما بودم. شعر میخواندیم و به موسیقی گوش میدادیم. میبوسیدیم و قدم میزدیم. حرف میزدیم و حرف میزدیم و حرف میزدیم و از تمام لحظات دوری دیوانهوار انتقام میگرفتیم.
یک روز به ایران برمیگردم؛ یا خودم یا جنازهام. اما هرچقدر هم که آن روز زود باشد، نمیتواند این سالهایی که آن دو ۱۷ آذر و آن کوردلان از من گرفتهاند جبران کند. در من زخمی است که جایش تا ابد باقی خواهد ماند. زخمی که ما را از پشت این صفحات مجازی و فاصلهها و دلتنگیها به هم وصل میکند.
با عشق از تبعید
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سمعکی روی گوشِ آجرها...
تنِ تو کشتزار خشخاش است
اعتیادیست بیشتر به اتاق
بین این شهرها و کشورها
با تو خوب است یک سفر به اتاق!
خستهام از جهان و آدمهاش
بغلم کن! مرا ببر به اتاق
وحشیانه بیفت در بغلم
بدنت را عمود کن با عشق
وحشیانه ببوس و گاز بگیر
گردنم را کبود کن با عشق
بعد آرام شو، بچسب به من
بعد سیگار دود کن با عشق
تخت طوفانی است، دستم را
دُور آن گیسوانِ لَخت ببند
تو کوآلای کوچکم هستی
خواب خود را به این درخت ببند
خفه کن با تنت دهانم را
دستهای مرا به تخت ببند
تو اگر کفری و اگر ایمان
باید امشب که بتپرست شوم
جامها را یکی یکی پُر کن
تا به آنجا که مستِ مست شوم
بغلم کن که از تو نیست شدم
بغلم کن که با تو هست شوم
رازها را، نگفتنیها را
توی مستی بگو درِ گوشم
بغضها را بریز در تن من
من که کوهم، همیشه خاموشم
گریه کن روی سینهی لختم
بعد بیهوش شو در آغوشم
تو اگر سیب سرخ را بدهی
حاضرم تا ابد گناه کنم
اگر این عشق، اشتباه من است
با تو خوب است اشتباه کنم
کاشکی صبح لعنتی نرسد
که تو را تا ابد نگاه کنم
#مهدی_موسوی
تصویرگرا:
#yuvalrob
اعتیادیست بیشتر به اتاق
بین این شهرها و کشورها
با تو خوب است یک سفر به اتاق!
خستهام از جهان و آدمهاش
بغلم کن! مرا ببر به اتاق
وحشیانه بیفت در بغلم
بدنت را عمود کن با عشق
وحشیانه ببوس و گاز بگیر
گردنم را کبود کن با عشق
بعد آرام شو، بچسب به من
بعد سیگار دود کن با عشق
تخت طوفانی است، دستم را
دُور آن گیسوانِ لَخت ببند
تو کوآلای کوچکم هستی
خواب خود را به این درخت ببند
خفه کن با تنت دهانم را
دستهای مرا به تخت ببند
تو اگر کفری و اگر ایمان
باید امشب که بتپرست شوم
جامها را یکی یکی پُر کن
تا به آنجا که مستِ مست شوم
بغلم کن که از تو نیست شدم
بغلم کن که با تو هست شوم
رازها را، نگفتنیها را
توی مستی بگو درِ گوشم
بغضها را بریز در تن من
من که کوهم، همیشه خاموشم
گریه کن روی سینهی لختم
بعد بیهوش شو در آغوشم
تو اگر سیب سرخ را بدهی
حاضرم تا ابد گناه کنم
اگر این عشق، اشتباه من است
با تو خوب است اشتباه کنم
کاشکی صبح لعنتی نرسد
که تو را تا ابد نگاه کنم
#مهدی_موسوی
تصویرگرا:
#yuvalrob
والتر بنیامین میگفت که «تاریخ را فاتحان مینویسند، اما هنر، تاریخ به روایت شکستخوردگان است»!
من به این جمله ایمان دارم اما میخواهم بگویم که نه تمام هنرها، بلکه «ادبیات» روایت شکستخوردگان است زیرا کافی است که مثلا نگاهی به سینمای هالیوود بیندازیم تا ببینیم که اتفاقا بسیاری از فیلمهای ماندگار، همان روایت فاتحان است. اما ادبیات همواره آثاری را که برای جعل تاریخ و خوشامد فاتحان بوده، غربال کرده و تنها روایت بازندگان است که باقی مانده است.
برای ما بازندگان همیشگی تاریخ، ادبیات، جایی برای نفسکشیدن بوده است. جایی که رستم و رخش در چاه شغاد جان میدهند. جایی که لیلی و مجنون از عشقی نافرجام میمیرند. جایی که اخوان، راز سیزیفوار کتیبه را در اوج ناامیدی فریاد میکند. جایی که فروغ مطمئن است که پرنده مردنی است و جایی که نصرت بر سر قبرش مینویسد: «یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد»!
برای همین هم است که آنها میتوانند در خیابان ما را بکشند، در زندان شکنجه کنند، از مرزها فراری بدهند اما نمیتوانند کلمه را از ما بگیرند.
خیلیها از من میپرسند که چطور «مهدی موسوی» بعد از تبعید، شعر و داستانش اوج بیشتری گرفته است و غربت و دوری از زبان و مردم بر او تاثیر نگذاشته است. من دلایل زیادی دارم که یکیش آن است که زندگیام را گذاشتهام در راه ادبیات و تاواندادن را خوب بلدم، اما دلیل مهمترم فکر میکنم همان رازی است که «بنیامین» به آن اشاره کرده است: من شکست خوردم. من بارها شکست خوردم و زخم به زخم، رنجها را به هنر تبدیل کردم. من از آینده ناامیدم. من از برگشتن ناامیدم. من از آدمها ناامیدم. و در گذشته هم چیزی نیست جز کابوس و اشک و شکنجه و از دست دادن و از دست دادن و از دست دادن... این همان روایتی است که من به شعر و داستان تبدیل کردهام و مردم کشورم دوستم دارند چون روایت حقیقی رنجهای آنهاست.
با ادبیات نمیشود شاد بود اما میتوان آن روایت واقعی و تلخ را فریاد زد. و آنطرف، پول و قدرت و سلاح و رسانه و... است اما آن چیزی که باقی میماند کلمه است و روایت ما شکستخوردگان تاریخ که هنوز زندهایم. که این قدرت ادبیات است که محکم و استوار ایستاده و با صدایی رسا میگوید:
نه!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
من به این جمله ایمان دارم اما میخواهم بگویم که نه تمام هنرها، بلکه «ادبیات» روایت شکستخوردگان است زیرا کافی است که مثلا نگاهی به سینمای هالیوود بیندازیم تا ببینیم که اتفاقا بسیاری از فیلمهای ماندگار، همان روایت فاتحان است. اما ادبیات همواره آثاری را که برای جعل تاریخ و خوشامد فاتحان بوده، غربال کرده و تنها روایت بازندگان است که باقی مانده است.
برای ما بازندگان همیشگی تاریخ، ادبیات، جایی برای نفسکشیدن بوده است. جایی که رستم و رخش در چاه شغاد جان میدهند. جایی که لیلی و مجنون از عشقی نافرجام میمیرند. جایی که اخوان، راز سیزیفوار کتیبه را در اوج ناامیدی فریاد میکند. جایی که فروغ مطمئن است که پرنده مردنی است و جایی که نصرت بر سر قبرش مینویسد: «یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد»!
برای همین هم است که آنها میتوانند در خیابان ما را بکشند، در زندان شکنجه کنند، از مرزها فراری بدهند اما نمیتوانند کلمه را از ما بگیرند.
خیلیها از من میپرسند که چطور «مهدی موسوی» بعد از تبعید، شعر و داستانش اوج بیشتری گرفته است و غربت و دوری از زبان و مردم بر او تاثیر نگذاشته است. من دلایل زیادی دارم که یکیش آن است که زندگیام را گذاشتهام در راه ادبیات و تاواندادن را خوب بلدم، اما دلیل مهمترم فکر میکنم همان رازی است که «بنیامین» به آن اشاره کرده است: من شکست خوردم. من بارها شکست خوردم و زخم به زخم، رنجها را به هنر تبدیل کردم. من از آینده ناامیدم. من از برگشتن ناامیدم. من از آدمها ناامیدم. و در گذشته هم چیزی نیست جز کابوس و اشک و شکنجه و از دست دادن و از دست دادن و از دست دادن... این همان روایتی است که من به شعر و داستان تبدیل کردهام و مردم کشورم دوستم دارند چون روایت حقیقی رنجهای آنهاست.
با ادبیات نمیشود شاد بود اما میتوان آن روایت واقعی و تلخ را فریاد زد. و آنطرف، پول و قدرت و سلاح و رسانه و... است اما آن چیزی که باقی میماند کلمه است و روایت ما شکستخوردگان تاریخ که هنوز زندهایم. که این قدرت ادبیات است که محکم و استوار ایستاده و با صدایی رسا میگوید:
نه!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دوستان عزیزم. صفحاتی که در زیر به آنها اشاره شده، متعلق به خودم هستند و در آنها با افتخار مستقیما با شما در ارتباط هستم.
من (مهدی موسوی) بر ادارهی هیچ فنپیج و صفحهی دیگری نظارت ندارم:
۱. اینستاگرام:
https://www.instagram.com/seyed.mehdi.moosavi
۲. فیسبوک:
https://www.facebook.com/seyedmehdimoosavi2
۳. کانال تلگرام:
https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2
۴. کانال واتساپ:
https://whatsapp.com/channel/0029VaGGDWCFsn0logFsZZ1N
۵. توییتر:
https://x.com/Mousavi1355
۶. سایت شخصی:
http://mehdimousavi.net/
من (مهدی موسوی) بر ادارهی هیچ فنپیج و صفحهی دیگری نظارت ندارم:
۱. اینستاگرام:
https://www.instagram.com/seyed.mehdi.moosavi
۲. فیسبوک:
https://www.facebook.com/seyedmehdimoosavi2
۳. کانال تلگرام:
https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2
۴. کانال واتساپ:
https://whatsapp.com/channel/0029VaGGDWCFsn0logFsZZ1N
۵. توییتر:
https://x.com/Mousavi1355
۶. سایت شخصی:
http://mehdimousavi.net/
Forwarded from سید مهدی موسوی
اتوبان، رودخانهای غمگین است
که مرا از تو دور میکند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهیها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان میایستند
و برای شیشههای بالاکشیده، دست تکان میدهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگها هستند
که برای همیشه تهنشین خواهند شد
■
.
تو با شوهرت ماهی میخوری
من زل میزنم به ماه و
دیوانه میشوم و
کوچه ها را آواز میخوانم و
به سنگ ها لگد میزنم و
زنم و...
بغضم میترکد
از تو که دور میشوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بنبست است
من رودخانهای را میشناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که مرا از تو دور میکند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهیها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان میایستند
و برای شیشههای بالاکشیده، دست تکان میدهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگها هستند
که برای همیشه تهنشین خواهند شد
■
.
تو با شوهرت ماهی میخوری
من زل میزنم به ماه و
دیوانه میشوم و
کوچه ها را آواز میخوانم و
به سنگ ها لگد میزنم و
زنم و...
بغضم میترکد
از تو که دور میشوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بنبست است
من رودخانهای را میشناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهوش ثابت زندانی بهایی که این روزها در اعتصاب غذاست، به مناسبت اهدای جایزه صلح نوبل به خانم نرگس محمدی، شعری سروده است.
این شعر را خانم فاطمه اختصاری، شاعر ایرانی، بازخوانی کرده است.
در این ویدیو برگه دستنویس شعر خانم مهوش ثابت را هم مشاهده میکنید.
برای نرگس
شعری از مهوش ثابت، زندانی بهایی
خوانش: فاطمه اختصاری
خانم مهوش ثابت از اعضای سابق رهبران بهاییان موسوم به «یاران ایران» بود که پیشتر ده سال را بدون مرخصی در حبس گذرانده بود و حالا در هفتاد سالگی دوباره به ده سال حبس محکوم شده است.
او اخیرا در نامهای درباره ظلمی که بهاییان میشود مفصل نوشته بود که آن را آموزشکده توانا به صورت صوتی منتشر کرده بود.
#مهوش_ثابت #بهائی #حقوق_بشر #بیانیه #نرگس_محمدی #صلح_نوبل #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
این شعر را خانم فاطمه اختصاری، شاعر ایرانی، بازخوانی کرده است.
در این ویدیو برگه دستنویس شعر خانم مهوش ثابت را هم مشاهده میکنید.
برای نرگس
شعری از مهوش ثابت، زندانی بهایی
خوانش: فاطمه اختصاری
خانم مهوش ثابت از اعضای سابق رهبران بهاییان موسوم به «یاران ایران» بود که پیشتر ده سال را بدون مرخصی در حبس گذرانده بود و حالا در هفتاد سالگی دوباره به ده سال حبس محکوم شده است.
او اخیرا در نامهای درباره ظلمی که بهاییان میشود مفصل نوشته بود که آن را آموزشکده توانا به صورت صوتی منتشر کرده بود.
#مهوش_ثابت #بهائی #حقوق_بشر #بیانیه #نرگس_محمدی #صلح_نوبل #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
تا دقایقی دیگر
با ویژهبرنامهی درگذشت #شاهرخ
از کانال وان در خدمتتان هستم
هر پنجشنبه ساعت ۱۹ به وقت ایران
با برنامهی «بامداد» در کنارتان هستم
مهدی موسوی
با ویژهبرنامهی درگذشت #شاهرخ
از کانال وان در خدمتتان هستم
هر پنجشنبه ساعت ۱۹ به وقت ایران
با برنامهی «بامداد» در کنارتان هستم
مهدی موسوی
Forwarded from آموزشکده توانا
گفتوگوی جمعه در اینستاگرام توانا
نگاهی به «کابوسآباد»؛ آلبوم جدید گروه کیوسک
میهمان:
آرش سبحانی، خواننده گروه کیوسک
میزبان:
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده
جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲ / ۱۵ دسامبر
ساعت ۲۱ به وقت ایران
#یاری_مدنی_توانا
#گفتگوی_جمعه
@Tavaana_TavaanaTech
@seyedmehdimoosavi2
نگاهی به «کابوسآباد»؛ آلبوم جدید گروه کیوسک
میهمان:
آرش سبحانی، خواننده گروه کیوسک
میزبان:
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده
جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲ / ۱۵ دسامبر
ساعت ۲۱ به وقت ایران
#یاری_مدنی_توانا
#گفتگوی_جمعه
@Tavaana_TavaanaTech
@seyedmehdimoosavi2
مروری بر آثار و زندگی خوانندهی مطرح ایرانی: #شاهرخ
در برنامهی «بامداد»
به بهانهی درگذشت نابهنگام او
این برنامه را حتما ببینید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید:
https://youtu.be/mAdmkhhnQqQ?si=rFhvbU4HvH7jm4o4
در برنامهی «بامداد»
به بهانهی درگذشت نابهنگام او
این برنامه را حتما ببینید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید:
https://youtu.be/mAdmkhhnQqQ?si=rFhvbU4HvH7jm4o4
YouTube
ویژه برنامه درگذشت خواننده مطرح موسیقی پاپ : شاهرخ
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سید مهدی موسوی
رسیده درد به اعماق استخوان، «بکتاش»!
نمانده هیچ امیدی برایمان بکتاش
نه هیچ معجزهای شد، نه هیچ موعودی
رسید از پسِ ابری در آسمان بکتاش
و «روزگار غریبیست نازنین!» که رفیق
رفیق را بفروشد برای نان بکتاش
صدای چکمهی سرباز و تیر میآید
وطن که نیست، شده مثل پادگان بکتاش
«که زیر بارش یکریز برف، مدفون شد»
هزار گریه و صدها تنِ جوان، بکتاش
یکی نبود و کلاغی به خانهاش نرسید
و مُرد آخر این قصه قهرمان، بکتاش
دلم برای تو تنگ است و تا ابد این درد
سبک نمیشود از گردش زمان بکتاش
دلم برای تو تنگ است، تنگ یعنی مرگ!
کجاست خانهی آن چشم مهربان، بکتاش؟!
«بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت»
که زندهاند و نمیرند شاعران، بکتاش
رهاتر از کلمه، تا ابد از آن بالا
بخند مثل همیشه به این جهان بکتاش
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نمانده هیچ امیدی برایمان بکتاش
نه هیچ معجزهای شد، نه هیچ موعودی
رسید از پسِ ابری در آسمان بکتاش
و «روزگار غریبیست نازنین!» که رفیق
رفیق را بفروشد برای نان بکتاش
صدای چکمهی سرباز و تیر میآید
وطن که نیست، شده مثل پادگان بکتاش
«که زیر بارش یکریز برف، مدفون شد»
هزار گریه و صدها تنِ جوان، بکتاش
یکی نبود و کلاغی به خانهاش نرسید
و مُرد آخر این قصه قهرمان، بکتاش
دلم برای تو تنگ است و تا ابد این درد
سبک نمیشود از گردش زمان بکتاش
دلم برای تو تنگ است، تنگ یعنی مرگ!
کجاست خانهی آن چشم مهربان، بکتاش؟!
«بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت»
که زندهاند و نمیرند شاعران، بکتاش
رهاتر از کلمه، تا ابد از آن بالا
بخند مثل همیشه به این جهان بکتاش
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مثل یک کابوسِ بیسر، زخمیام
مرگ میخواهم، سراسر زخمیام
جای سردردم! که دیواری شده
خون داغم! از جهان جاری شده
من، منم با اینکه من، من نیستم
واقعا از کی بپرسم کیستم؟!
«کیستم» یک زائده از کیست نیست
آن صدایی که توهّم نیست، نیست
گرمِ جاسوسیسِ احوالِ من است
آن صدایی که به دنبال من است
توی ماهیتابه و روغن منم
حسرت جیغم! که داری میزنم
من زنم که میزنم آنسوی فِر
شوق پستانم! بدون فیلتر!
میوهها با کارد همدستند یا...؟!
بچههایم واقعی هستند یا...؟!
باز شک دارم به انگشت خودم
موقعی که داشت ارضا میشدم
بچهام میگفت: مامان! بستنی!
سکس کردم با برادرناتنی
ذات من ترجیح دارد بر وجود
سکس ما، اَشکالی از لذت نبود
بچهام میگفت چیزی را به من
من صدا را میشنیدم از دهن
من صدا را میشنیدم از حیات
از هزاران حرکتِ بیارتباط
از حضورِ آدمِ توی سرم
فاصله از پنجره تا میپرم
آن صدای اینور و آنسوی پل
آن صدا در حال دائم کنترل
سینِ سوسیسم مسیرِ سوسکهاست
واجآراییِ سردی از صداست
آن صدای کمشده با چند قرص
آن که میگوید که عصیان کن! بپرس!
کیستم؟ یک استکانِ مستِ مست
ذات مجروحم! که چیزی نسبی است
بچهام از «چه» به «بچ» در حرکت است
مثل آیینه که در دستم شکست
مثل آیینه که چیزی خونی است
درد که یک لذت بیرونی است
از درون خونیست چیزی در سرم
گاهی از دیوار بیرون میپرم
زخمیام! فانوسِ در سوسوزده
آدمی که به خودش چاقو زده
به خودش که انعکاسی از خود است
جنّ هر شب داخل و خارج شدهست
مثل یک جیغ است در شکلِ زنیم
بوسههایی از برادرناتنیم
بستنی میخوردم و وا کردمش
توی عمق زخم، پیدا کردمش
لای خون و رودهها و کیستها
در حضور هستها از نیستها
واقعیّت از توهّم دلخور است
دردِ مَخروشم!! سرم از شِن پر است
شکلها دارم که شاید یک کس است
به صدا با گریه میگویم: بس است!
از توهّمهای دائم دلخورم
بچهام را در سرم سر میبرم
تکههای یک جسد در گونیاند
دستهایم مثل هر شب خونیاند
فاصله بین توهّم تا وجود
بخشی از من بود که هرگز نبود
سینِ سوسیسم که مثل آلت است
یک زنم که مردنم شش حالت است
یک: پریدن از میان پنجره
شش: دوئل با یک تفنگ مسخره
سه: سدا یا که صدایی در سرم
رنج بغرنجی که هر شب میبرم
مغز من با کامپیوتر هک شده
کوه ایمان بود، غرق شک شده
در سرم جن لانه کرده، باد نیست
روح، بیمار است و تن آزاد نیست
کلّ دنیایم اتاقی طوسی است
در سرم ابزاری از جاسوسی است
در سرم کرمیست که ماهی شده
غدّهای عاصی که جرّاحی شده
یک صدا با حرفهایی تلخ و رک
یک پناه واقعی، هنگام شوک
توی ماهیتابه و روغن، شب است
کیستم؟ شاید که اسم من شب است
کیستم؟ این استکانِ مست کیست؟!
کیستم؟ این خونِ روی دست چیست؟!
چرکِ یک زخمم که دائم خونی است
یک تجاوز کردنِ قانونی است!
خندهای در آخرِ راهم فقط
مرگ میخواهم که میخواهم فقط
مثل یک کابوسِ بیسر خستهام
مثل برگی لای دفتر خستهام
میپرم بیرون از این دیوارها...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مرگ میخواهم، سراسر زخمیام
جای سردردم! که دیواری شده
خون داغم! از جهان جاری شده
من، منم با اینکه من، من نیستم
واقعا از کی بپرسم کیستم؟!
«کیستم» یک زائده از کیست نیست
آن صدایی که توهّم نیست، نیست
گرمِ جاسوسیسِ احوالِ من است
آن صدایی که به دنبال من است
توی ماهیتابه و روغن منم
حسرت جیغم! که داری میزنم
من زنم که میزنم آنسوی فِر
شوق پستانم! بدون فیلتر!
میوهها با کارد همدستند یا...؟!
بچههایم واقعی هستند یا...؟!
باز شک دارم به انگشت خودم
موقعی که داشت ارضا میشدم
بچهام میگفت: مامان! بستنی!
سکس کردم با برادرناتنی
ذات من ترجیح دارد بر وجود
سکس ما، اَشکالی از لذت نبود
بچهام میگفت چیزی را به من
من صدا را میشنیدم از دهن
من صدا را میشنیدم از حیات
از هزاران حرکتِ بیارتباط
از حضورِ آدمِ توی سرم
فاصله از پنجره تا میپرم
آن صدای اینور و آنسوی پل
آن صدا در حال دائم کنترل
سینِ سوسیسم مسیرِ سوسکهاست
واجآراییِ سردی از صداست
آن صدای کمشده با چند قرص
آن که میگوید که عصیان کن! بپرس!
کیستم؟ یک استکانِ مستِ مست
ذات مجروحم! که چیزی نسبی است
بچهام از «چه» به «بچ» در حرکت است
مثل آیینه که در دستم شکست
مثل آیینه که چیزی خونی است
درد که یک لذت بیرونی است
از درون خونیست چیزی در سرم
گاهی از دیوار بیرون میپرم
زخمیام! فانوسِ در سوسوزده
آدمی که به خودش چاقو زده
به خودش که انعکاسی از خود است
جنّ هر شب داخل و خارج شدهست
مثل یک جیغ است در شکلِ زنیم
بوسههایی از برادرناتنیم
بستنی میخوردم و وا کردمش
توی عمق زخم، پیدا کردمش
لای خون و رودهها و کیستها
در حضور هستها از نیستها
واقعیّت از توهّم دلخور است
دردِ مَخروشم!! سرم از شِن پر است
شکلها دارم که شاید یک کس است
به صدا با گریه میگویم: بس است!
از توهّمهای دائم دلخورم
بچهام را در سرم سر میبرم
تکههای یک جسد در گونیاند
دستهایم مثل هر شب خونیاند
فاصله بین توهّم تا وجود
بخشی از من بود که هرگز نبود
سینِ سوسیسم که مثل آلت است
یک زنم که مردنم شش حالت است
یک: پریدن از میان پنجره
شش: دوئل با یک تفنگ مسخره
سه: سدا یا که صدایی در سرم
رنج بغرنجی که هر شب میبرم
مغز من با کامپیوتر هک شده
کوه ایمان بود، غرق شک شده
در سرم جن لانه کرده، باد نیست
روح، بیمار است و تن آزاد نیست
کلّ دنیایم اتاقی طوسی است
در سرم ابزاری از جاسوسی است
در سرم کرمیست که ماهی شده
غدّهای عاصی که جرّاحی شده
یک صدا با حرفهایی تلخ و رک
یک پناه واقعی، هنگام شوک
توی ماهیتابه و روغن، شب است
کیستم؟ شاید که اسم من شب است
کیستم؟ این استکانِ مست کیست؟!
کیستم؟ این خونِ روی دست چیست؟!
چرکِ یک زخمم که دائم خونی است
یک تجاوز کردنِ قانونی است!
خندهای در آخرِ راهم فقط
مرگ میخواهم که میخواهم فقط
مثل یک کابوسِ بیسر خستهام
مثل برگی لای دفتر خستهام
میپرم بیرون از این دیوارها...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from روزشمارِنودوشش💚مهدی موسوی💚
از برگ برگِ دفتر من پرت میشوند
معشوقهای خستهی پایان گرفتهام
یلدای چشمهای تو را گریه میکنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفتهام!...
.
شعر : استاد دکتر #سید_مهدی_موسوی
خط و ادیت : #مهدی_خدابخش
@roozshomar_96
معشوقهای خستهی پایان گرفتهام
یلدای چشمهای تو را گریه میکنند
موهای رنگ و بوی زمستان گرفتهام!...
.
شعر : استاد دکتر #سید_مهدی_موسوی
خط و ادیت : #مهدی_خدابخش
@roozshomar_96
آخرین روزهای پاییز است
و زمستان سرد، پشتِ در است
شب یلدا بلند بوده ولی
شب یلدای من بلندتر است!
شب جشن است و خوردن آجیل
شب مهمانی است و حرف زدن!
شب یلدای من بلندتر است
مثل موهات روی بالش من
روی دوشم پلنگِ پیرِ پتو!
بستهی قرصهام در دستم
همه جمعند دُور هم با عشق
من ولی در اتاقِ خود هستم!
پشت گوشی، روانپزشکِ من است
تا بگوید جهان قشنگتر است!
شب یلدا تفاوتش این است:
دل من از همیشه تنگتر است
بیهدف توی گوشیام هستم
پُرِ تبریکهای آدمهاست
ظاهرا دوستان نمیدانند
همهی سال من، شب یلداست!
آن درختی که خسته از باغ است
جز رفیق تبر نخواهد شد
در سرم، در دلم شب یلداست
مطمئنّم سحر نخواهد شد
مرده خورشیدمان و ممکن نیست
شب یلدای ما به سر برسد
باز پاییزِ سرد خواهد رفت
تا که یک فصل سردتر برسد!
آخرین روزهای پاییز است
من امیدم به آخرین برگ است
شب بلند است و دردهام زیاد!
دردهایی که چارهاش مرگ است...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
و زمستان سرد، پشتِ در است
شب یلدا بلند بوده ولی
شب یلدای من بلندتر است!
شب جشن است و خوردن آجیل
شب مهمانی است و حرف زدن!
شب یلدای من بلندتر است
مثل موهات روی بالش من
روی دوشم پلنگِ پیرِ پتو!
بستهی قرصهام در دستم
همه جمعند دُور هم با عشق
من ولی در اتاقِ خود هستم!
پشت گوشی، روانپزشکِ من است
تا بگوید جهان قشنگتر است!
شب یلدا تفاوتش این است:
دل من از همیشه تنگتر است
بیهدف توی گوشیام هستم
پُرِ تبریکهای آدمهاست
ظاهرا دوستان نمیدانند
همهی سال من، شب یلداست!
آن درختی که خسته از باغ است
جز رفیق تبر نخواهد شد
در سرم، در دلم شب یلداست
مطمئنّم سحر نخواهد شد
مرده خورشیدمان و ممکن نیست
شب یلدای ما به سر برسد
باز پاییزِ سرد خواهد رفت
تا که یک فصل سردتر برسد!
آخرین روزهای پاییز است
من امیدم به آخرین برگ است
شب بلند است و دردهام زیاد!
دردهایی که چارهاش مرگ است...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
گاهنامهی «خخخ»
شمارهی هفتم، زمستان ۱۴۰۲
ویژهنامهی طنز
شمارهی جدید نشریهی ادبیات مستقل ایران همزمان با شب یلدا منتشر شد.
البته این شماره از بیش از یک سال پیش آمادهی انتشار بوده است، اما به احترام روزهایی سرشار از اندوه و امید، انتشار آن به روزهایی بهتر موکول شده بود.
«خخخ» نام شمارهی جدید این نشریه است که ویژهنامهی «طنز» بوده و قرار است، حتی اگر شده لحظاتی ما را از تاریکی رها سازد.
این نشریه به صورت رایگان در #نشر الکترونیک سایهها منتشر شده است.
از شما سپاسگزاریم که در اطلاعرسانی و به اشتراک گذاشتن آن با مخاطبان ادبیات، ما را همراهی میکنید تا پس از یکوسال نیم توقف در انتشار، باز هم با شمارهای جدید از جنس ادبیات و هنر، در کنار شما باشیم.
برای دانلود این گاهنامه، روی لینک زیر کلیک کنید:
http://sayeha.org/ap4229
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
شمارهی هفتم، زمستان ۱۴۰۲
ویژهنامهی طنز
شمارهی جدید نشریهی ادبیات مستقل ایران همزمان با شب یلدا منتشر شد.
البته این شماره از بیش از یک سال پیش آمادهی انتشار بوده است، اما به احترام روزهایی سرشار از اندوه و امید، انتشار آن به روزهایی بهتر موکول شده بود.
«خخخ» نام شمارهی جدید این نشریه است که ویژهنامهی «طنز» بوده و قرار است، حتی اگر شده لحظاتی ما را از تاریکی رها سازد.
این نشریه به صورت رایگان در #نشر الکترونیک سایهها منتشر شده است.
از شما سپاسگزاریم که در اطلاعرسانی و به اشتراک گذاشتن آن با مخاطبان ادبیات، ما را همراهی میکنید تا پس از یکوسال نیم توقف در انتشار، باز هم با شمارهای جدید از جنس ادبیات و هنر، در کنار شما باشیم.
برای دانلود این گاهنامه، روی لینک زیر کلیک کنید:
http://sayeha.org/ap4229
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa