۱۰ سال قبل، شب یلدا بود.
خطهای روی دیوار را شمرده بودم و از قبل میدانستم شب یلداست. آن شب همراه غذا از دریچهی پایین درِ سلول، یک میوه هم دادند. یادم نیست سیب بود یا پرتقال. مغزم با سماجت خاصی سعی دارد خاطرات وحشتناک آن روزها را پاک کند.
آدم هفتهها که توی انفرادی باشد کمکم شروع میکند با خودش حرف زدن. نه کاغذی هست و نه خودکاری نه هیچ چیز جز پتویی که زیر سرت میگذاری و پتویی که رویت میکشی و روی زمین سفت دراز میکشی... به خدا گفته بودم اگر شب یلدا پیش خانواده باشم میگویم گور پدر منطق و علم و... به او ایمان میآورم! الان این حرفها و شرط و شروطها به نظرم خندهدار و احمقانه است. حتما برای شما هم هست. اما آدم توی انفرادی به هر ریسمانی چنگ میزند. برای من که ساعتها با مورچههای کف سلول حرف میزدم آن روزها هیچ چیز عجیب نبود...
سیب یا پرتقال را برداشتم، بغل کردم و زدم زیر گریه. آن روز بود یا روز قبلش که یکی از بازجوها با لگد در راه برگشتن به سلول زده بود توی کمرم و درد کلافهام کرده بود. اما گریهام از درد نبود. از ناامیدی بود از هر معجزهای که فقط در کتابها اتفاق میافتد.
فردای یلدا بود. برده بودندم هواخوری روزانه. از پشت چشمبند، آفتاب کمرمق را تصوّر میکردم که حتی او هم اوین را فراموش کرده بود. به این فکر کردم که همینجا میمیرم یا اینکه آزاد میشوم؟! در ذهنم به تمام جاهای خوبی که میشناختم فکر کردم، به همهی آدمهایی که دوستشان داشتم، به همهی بوسهها و آغوشها، به کتابها، به فیلمها، به آوازها و موسیقیها... با صورت خوردم توی دیوار! یادم رفته بود قدمهایم را بشمرم. در هواخوری باید یک مسیر ثابت را با چشمبند میرفتی و برمیگشتی. اگر دستت جلویت نبود یا قدمها را نمیشمردی با صورت میخوردی توی دیوار. با صورت خورده بودم توی دیوار...
سیب یا پرتقال را در بغلم فشار دادم و بو کردم. بوی زندگی میداد. به خودم گفتم باید زنده بمانم و آزاد شوم. دیگر با مورچهها حرف نزدم. با خدا حرف نزدم. برگشتم روی پهلوی چپ و نگاه کردم به دیوار. به اسمی که با تکه آهنی که از زیر در کنده بودم روی دیوار حک کرده بودم. به خودم قول دادم که زنده میمانم. به خودم تا صبح اوّل دیِ ۱۰ سال پیش، تمام شب قول دادم و دادم و خوابم نمیبرد و شب یلدا چقدر طولانی بود.
الان که دارم این سطرها را مینویسم نمیدانم کدام زندانی در سلولش سیب یا پرتقالش را بغل کرده است. زل میزنم به دیوارهای تبعید که تا بینهایت کشیده شدهاند. زل میزنم به نقشهی ایران که مثل گربهای مریض خوابیده است. مثل گربهای مریض که با صورت توی دیوار خورده است. مثل گربهای مریض که همهچیز را فراموش کرده است. و هیچ آفتابی گرمش نمیکند...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خطهای روی دیوار را شمرده بودم و از قبل میدانستم شب یلداست. آن شب همراه غذا از دریچهی پایین درِ سلول، یک میوه هم دادند. یادم نیست سیب بود یا پرتقال. مغزم با سماجت خاصی سعی دارد خاطرات وحشتناک آن روزها را پاک کند.
آدم هفتهها که توی انفرادی باشد کمکم شروع میکند با خودش حرف زدن. نه کاغذی هست و نه خودکاری نه هیچ چیز جز پتویی که زیر سرت میگذاری و پتویی که رویت میکشی و روی زمین سفت دراز میکشی... به خدا گفته بودم اگر شب یلدا پیش خانواده باشم میگویم گور پدر منطق و علم و... به او ایمان میآورم! الان این حرفها و شرط و شروطها به نظرم خندهدار و احمقانه است. حتما برای شما هم هست. اما آدم توی انفرادی به هر ریسمانی چنگ میزند. برای من که ساعتها با مورچههای کف سلول حرف میزدم آن روزها هیچ چیز عجیب نبود...
سیب یا پرتقال را برداشتم، بغل کردم و زدم زیر گریه. آن روز بود یا روز قبلش که یکی از بازجوها با لگد در راه برگشتن به سلول زده بود توی کمرم و درد کلافهام کرده بود. اما گریهام از درد نبود. از ناامیدی بود از هر معجزهای که فقط در کتابها اتفاق میافتد.
فردای یلدا بود. برده بودندم هواخوری روزانه. از پشت چشمبند، آفتاب کمرمق را تصوّر میکردم که حتی او هم اوین را فراموش کرده بود. به این فکر کردم که همینجا میمیرم یا اینکه آزاد میشوم؟! در ذهنم به تمام جاهای خوبی که میشناختم فکر کردم، به همهی آدمهایی که دوستشان داشتم، به همهی بوسهها و آغوشها، به کتابها، به فیلمها، به آوازها و موسیقیها... با صورت خوردم توی دیوار! یادم رفته بود قدمهایم را بشمرم. در هواخوری باید یک مسیر ثابت را با چشمبند میرفتی و برمیگشتی. اگر دستت جلویت نبود یا قدمها را نمیشمردی با صورت میخوردی توی دیوار. با صورت خورده بودم توی دیوار...
سیب یا پرتقال را در بغلم فشار دادم و بو کردم. بوی زندگی میداد. به خودم گفتم باید زنده بمانم و آزاد شوم. دیگر با مورچهها حرف نزدم. با خدا حرف نزدم. برگشتم روی پهلوی چپ و نگاه کردم به دیوار. به اسمی که با تکه آهنی که از زیر در کنده بودم روی دیوار حک کرده بودم. به خودم قول دادم که زنده میمانم. به خودم تا صبح اوّل دیِ ۱۰ سال پیش، تمام شب قول دادم و دادم و خوابم نمیبرد و شب یلدا چقدر طولانی بود.
الان که دارم این سطرها را مینویسم نمیدانم کدام زندانی در سلولش سیب یا پرتقالش را بغل کرده است. زل میزنم به دیوارهای تبعید که تا بینهایت کشیده شدهاند. زل میزنم به نقشهی ایران که مثل گربهای مریض خوابیده است. مثل گربهای مریض که با صورت توی دیوار خورده است. مثل گربهای مریض که همهچیز را فراموش کرده است. و هیچ آفتابی گرمش نمیکند...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امروز رأس ساعت ۱۹ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
شب یلدا با «مهدی موسوی» در برنامهی «بامداد»
با موزیکویدیویی از «سهیل زمانی»
اشعاری از «شوریده شیرازی» با صدای «مرضیه»، «گلپا» و «محمدرضا شجریان»
و شعرخوانی مخاطبان برنامه
اگر برنامه را بهصورت زنده ندیدهاید، میتوانید آن را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/A_c88M47rH8
با موزیکویدیویی از «سهیل زمانی»
اشعاری از «شوریده شیرازی» با صدای «مرضیه»، «گلپا» و «محمدرضا شجریان»
و شعرخوانی مخاطبان برنامه
اگر برنامه را بهصورت زنده ندیدهاید، میتوانید آن را در اینجا ببینید:
https://youtu.be/A_c88M47rH8
YouTube
شب یلدا با مهدی موسوی در برنامه بامداد
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
امشب برای برخی از مسیحیان، روز میلاد مسیح است (کریسمس) و مشغول جشن گرفتن هستند. خیلی از خارجیها که مذهبی نیستند هم پیشاپیش سال نو میلادی را جشن گرفتهاند و از تعطیلات لذت میبرند. درکل همهی آدمها را شادی خاصی فراگرفته است و مشغول جشن و پایکوبیاند.
اما ما ایرانیهای دور از وطن، شاد نیستیم. ما یا داریم به حکمهای اعدام و زندان دوستانمان فکر میکنیم یا دلمان برای وطن و خانواده تنگ شده یا خودمان را در این مناسبتهای ملی و مذهبی خارجی غریبه میبینیم.
ما ایرانیها انگار محکومیم به تنهایی؛ چه در وطن خودمان و چه در کشورهای دیگر. خیلی از ما حتی شب یلدا هم تنها بودیم و حتی در لحظهی تحویلسال و عید نوروز هم تنها خواهیم بود.
من در این چند سال خیلی چیزها را از دست دادهام. برخی از بهترین دوستانم مُردهاند، برخی روانهی زندان شدهاند، برخی در ایران ماندهاند و با اشک از فشارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برایم مینویسند و برخی هم که از ایران دورند درگیر افسردگی و دلتنگی و فقر هستند.
اگر الان در ایران بودم، با دوستان و طرفدارانم در خانهام مثل همیشه داشتیم شعر میخواندیم و موزیک میزدیم و در کنار هم رنجهایمان را فراموش میکردیم. اما دیگر آن روزها رفتهاند و خاطرات تنها چیزی هستند که برایم از این جهان باقی مانده است. خاطرات و امید دیدن آنها که دوستشان دارم. امید یک بوسه، یک آغوش، یک شعر، یک گریه...
این حرفها را نزدم که از روزگار گله کنم. با این روزهای تلخ سالهاست کنار آمدهام و خودم را غرق نوشتن کردهام تا «سنگینی بار هستی» را فراموش کنم. اینها را گفتم تا تصویر کنم «روزگار دوزخی مردم سرزمینم» را که انگار در بدترین لحظههای تاریخ ایستادهاند و سعی میکنند در عمیقترین لحظههای زندگیشان لبخند بزنند. لبخندی به کوری چشم آنها که آرزویشان غم و رنج ماست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اما ما ایرانیهای دور از وطن، شاد نیستیم. ما یا داریم به حکمهای اعدام و زندان دوستانمان فکر میکنیم یا دلمان برای وطن و خانواده تنگ شده یا خودمان را در این مناسبتهای ملی و مذهبی خارجی غریبه میبینیم.
ما ایرانیها انگار محکومیم به تنهایی؛ چه در وطن خودمان و چه در کشورهای دیگر. خیلی از ما حتی شب یلدا هم تنها بودیم و حتی در لحظهی تحویلسال و عید نوروز هم تنها خواهیم بود.
من در این چند سال خیلی چیزها را از دست دادهام. برخی از بهترین دوستانم مُردهاند، برخی روانهی زندان شدهاند، برخی در ایران ماندهاند و با اشک از فشارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برایم مینویسند و برخی هم که از ایران دورند درگیر افسردگی و دلتنگی و فقر هستند.
اگر الان در ایران بودم، با دوستان و طرفدارانم در خانهام مثل همیشه داشتیم شعر میخواندیم و موزیک میزدیم و در کنار هم رنجهایمان را فراموش میکردیم. اما دیگر آن روزها رفتهاند و خاطرات تنها چیزی هستند که برایم از این جهان باقی مانده است. خاطرات و امید دیدن آنها که دوستشان دارم. امید یک بوسه، یک آغوش، یک شعر، یک گریه...
این حرفها را نزدم که از روزگار گله کنم. با این روزهای تلخ سالهاست کنار آمدهام و خودم را غرق نوشتن کردهام تا «سنگینی بار هستی» را فراموش کنم. اینها را گفتم تا تصویر کنم «روزگار دوزخی مردم سرزمینم» را که انگار در بدترین لحظههای تاریخ ایستادهاند و سعی میکنند در عمیقترین لحظههای زندگیشان لبخند بزنند. لبخندی به کوری چشم آنها که آرزویشان غم و رنج ماست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
این چندمین شب است که بیدار است
با اینکه عاشق است، خودآزار است
در سینهام نشسته پر از نفرت
این قلب نیست، کیسهی ادرار است!
باید پناه برد به چی جز شعر؟!
وقتی که گریه سختترین کار است
باید کسی مواظب من باشد
زل میزنی به پوچی فرداهات
آوارهای و خسته شده پاهات
لبخند میزنی و دلت خون است
میترسی از درون و هیولاهات
در خواب نیز راه نجاتی نیست
وقتی که در تمامی رؤیاهات ↓
مخروبهای شبیه وطن باشد
از جملههای ساخته با «باید»
از آنچه ترس و اشک بیفزاید
درمیروی به کوچه، پر از امّید
با اینکه روز خوب نمیآید
جرم است هرچه حاوی زیباییست
در کوچههای کشور ما شاید ↓
تنها لباس خوب، کفن باشد
گاهی برهنه شو وسط رگبار
تن را به شوق خواستنت بسپار
تصویر کن به وحشیِ تن تنها
یک طرح تازهتر تهِ این تکرار
تن آخرین سلاح در این جنگ است
چون از «وطن» جدا شدهای، بگذار ↓
آن چیز که رها شده «تن» باشد
از شوق گل در این شبِ وامانده
تنها زوال باغچهها مانده
پیراهنی که کنج کمد، خونیست!
مویی که توی باد رها مانده
لعنت به کل خاطرهها، باید
هر چیز در گذشته به جا مانده ↓
آمادهی خرابشدن باشد!
وقتی که راههای جهان بستهست
وقتی حیات، یک غمِ پیوستهست
وقتی شکنجه میکندت هر روز
این زندگی که مردنِ آهستهست!
مردی که قرنهاست نخوابیده
مردی که از زمین و زمان خستهست ↓
آماده است عاشق زن باشد!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
با اینکه عاشق است، خودآزار است
در سینهام نشسته پر از نفرت
این قلب نیست، کیسهی ادرار است!
باید پناه برد به چی جز شعر؟!
وقتی که گریه سختترین کار است
باید کسی مواظب من باشد
زل میزنی به پوچی فرداهات
آوارهای و خسته شده پاهات
لبخند میزنی و دلت خون است
میترسی از درون و هیولاهات
در خواب نیز راه نجاتی نیست
وقتی که در تمامی رؤیاهات ↓
مخروبهای شبیه وطن باشد
از جملههای ساخته با «باید»
از آنچه ترس و اشک بیفزاید
درمیروی به کوچه، پر از امّید
با اینکه روز خوب نمیآید
جرم است هرچه حاوی زیباییست
در کوچههای کشور ما شاید ↓
تنها لباس خوب، کفن باشد
گاهی برهنه شو وسط رگبار
تن را به شوق خواستنت بسپار
تصویر کن به وحشیِ تن تنها
یک طرح تازهتر تهِ این تکرار
تن آخرین سلاح در این جنگ است
چون از «وطن» جدا شدهای، بگذار ↓
آن چیز که رها شده «تن» باشد
از شوق گل در این شبِ وامانده
تنها زوال باغچهها مانده
پیراهنی که کنج کمد، خونیست!
مویی که توی باد رها مانده
لعنت به کل خاطرهها، باید
هر چیز در گذشته به جا مانده ↓
آمادهی خرابشدن باشد!
وقتی که راههای جهان بستهست
وقتی حیات، یک غمِ پیوستهست
وقتی شکنجه میکندت هر روز
این زندگی که مردنِ آهستهست!
مردی که قرنهاست نخوابیده
مردی که از زمین و زمان خستهست ↓
آماده است عاشق زن باشد!
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
غزلی از مجموعهی «فرشتهها خودکشی کردند»:
زن فکرِ راهراهِ قشنگیست!
و عشق، اشتباه قشنگیست
مرگی شبیه دفترِ شعرت
آیندهی سیاه قشنگیست
من جرئت سقوط ندارم
هرچند زن، گناه قشنگیست
تصویرِ پشتِ پنجره نسبیست
زاییدهی نگاه قشنگیست
شاعر! «کدام قله؟! کدام اوج؟!»
قدری بایست، راه قشنگیست!
پایین همیشه پنجرهای هست
بالای شهر، ماه قشنگیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
زن فکرِ راهراهِ قشنگیست!
و عشق، اشتباه قشنگیست
مرگی شبیه دفترِ شعرت
آیندهی سیاه قشنگیست
من جرئت سقوط ندارم
هرچند زن، گناه قشنگیست
تصویرِ پشتِ پنجره نسبیست
زاییدهی نگاه قشنگیست
شاعر! «کدام قله؟! کدام اوج؟!»
قدری بایست، راه قشنگیست!
پایین همیشه پنجرهای هست
بالای شهر، ماه قشنگیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from همقدم (Hamed Moghaddam)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽«بغلم کن»، تصویری (قطعه ویدئو)
ترانه: سیدمهدی موسوی
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
تنظیم: نیما نورمحمدی
میکس و مسترینگ: طاهر علیرمضانی
ویولنسل: کریم قربانی
پیانو: رضا تاجبخش
@Hmghadam
📸 Instagram.com/Hmghadam
ترانه: سیدمهدی موسوی
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
تنظیم: نیما نورمحمدی
میکس و مسترینگ: طاهر علیرمضانی
ویولنسل: کریم قربانی
پیانو: رضا تاجبخش
@Hmghadam
📸 Instagram.com/Hmghadam
«قُلی» به شهر چنین گفت: یا که میمیریم
و یا که آخرِ قصّه دوباره آزادیم...
به سمت قلعهی معروفِ «دیو» راه افتاد
و ما که پشتسرِ او به راه افتادیم!
«قلی» گرفت سرِ دیو را و با دندان
دماغ و گوشش را کند مثل یک حیوان
گرفت موی زنِ دیو را و بست از سقف
زنش به هقهق افتاد توی وحشت و درد
«قلی» نگاه به او کرد و غرق لذّت شد
به بچّههاش تهِ راهرو تجاوز کرد!
نشاند مستخدم را میان روغنِ داغ
کشید آشپزِ پیر را تهِ زندان
شکنجه کرد تن لاغر و نحیفش را
و بست روی صلیبی بزرگ در میدان
حکیم را وسط التماس و خون خواباند
هزار مرتبه خنجر به چشمِ ماتش زد
کشید روی زمین، خانمِ معلّم را
جلوی چشمِ همه، زندهزنده آتش زد
نشاند زنها را پشت میز با شمشیر
که خون شوهر را توی جام سر بکشند
سرِ نگهبانها را بُرید آهسته
که قبلِ مردنشان، درد بیشتر بکشند
نگاهها قرمز بود و گریهها قرمز
تمام منظره خون بود بر لباسِ گُلی!
و من که جیغ زدم: زنده باد آزادی!
و ما که داد کشیدیم: زنده باد «قلی»!!
«قلی» نگاه به انبوهی از جسدها کرد
و گفت: غصّه تمام است، نوبت شادیست
و هفت شب همهی شهرِ خسته، جشن گرفت
که دیو مرده و امروز روز آزادیست
.
«قلی» رئیس شد و روی تخت دیو نشست
در ابتدا گردن زد مخالفانش را
هر آنکه خواست بگوید که... هیچوقت نگفت!
«قلی» بُرید به سرعت لب و زبانش را
نوشته شد در تقویم: روز آزادی!
اگرچه هیچکس آن روز را به یاد نداشت
به وحشیانهترین شکلها به قتل رسید
هر آن کسی که به آزادی اعتقاد نداشت
قلیِ یک، دو، سه، آزادی و قلیِ چهار
عوض شدند به تدریج، اسم میدانها
به زورِ ترکه فرو شد به مغزِ هر بچّه
قلی و آزادی، داخلِ دبستانها!!
تمام شهر، پُر از ترس بود و آزادی!
تمام شهر، پُر از دوربین و جاسوسی
که تو چه آوازی زیر دوش میخوانی
که گونههای زنت را چطور میبوسی
تمام شهر به دنبال یک نفر میگشت
در آن سکوت و شب و انتظارِ غیب شدن!
کسی به میدان آمد، شبیه یک فریاد
کسی به میدان آمد، کسی به نام «حسن»
«حسن» به شهر چنین گفت: یا که میمیریم
و یا که آخر قصّه دوباره آزادیم...
به سمت قلعهی پیرِ «قلی» به راه افتاد
و ما که پشتسرِ او به راه افتادیم!!...
مهدی موسوی
پانوشت:
که من کجای جهانم؟ کدام خانهی شهر؟/
چهوقت شب، چهکسی را، چگونه میبوسی؟
(فاطمه اختصاری)
@seyedmehdimoosavi2
و یا که آخرِ قصّه دوباره آزادیم...
به سمت قلعهی معروفِ «دیو» راه افتاد
و ما که پشتسرِ او به راه افتادیم!
«قلی» گرفت سرِ دیو را و با دندان
دماغ و گوشش را کند مثل یک حیوان
گرفت موی زنِ دیو را و بست از سقف
زنش به هقهق افتاد توی وحشت و درد
«قلی» نگاه به او کرد و غرق لذّت شد
به بچّههاش تهِ راهرو تجاوز کرد!
نشاند مستخدم را میان روغنِ داغ
کشید آشپزِ پیر را تهِ زندان
شکنجه کرد تن لاغر و نحیفش را
و بست روی صلیبی بزرگ در میدان
حکیم را وسط التماس و خون خواباند
هزار مرتبه خنجر به چشمِ ماتش زد
کشید روی زمین، خانمِ معلّم را
جلوی چشمِ همه، زندهزنده آتش زد
نشاند زنها را پشت میز با شمشیر
که خون شوهر را توی جام سر بکشند
سرِ نگهبانها را بُرید آهسته
که قبلِ مردنشان، درد بیشتر بکشند
نگاهها قرمز بود و گریهها قرمز
تمام منظره خون بود بر لباسِ گُلی!
و من که جیغ زدم: زنده باد آزادی!
و ما که داد کشیدیم: زنده باد «قلی»!!
«قلی» نگاه به انبوهی از جسدها کرد
و گفت: غصّه تمام است، نوبت شادیست
و هفت شب همهی شهرِ خسته، جشن گرفت
که دیو مرده و امروز روز آزادیست
.
«قلی» رئیس شد و روی تخت دیو نشست
در ابتدا گردن زد مخالفانش را
هر آنکه خواست بگوید که... هیچوقت نگفت!
«قلی» بُرید به سرعت لب و زبانش را
نوشته شد در تقویم: روز آزادی!
اگرچه هیچکس آن روز را به یاد نداشت
به وحشیانهترین شکلها به قتل رسید
هر آن کسی که به آزادی اعتقاد نداشت
قلیِ یک، دو، سه، آزادی و قلیِ چهار
عوض شدند به تدریج، اسم میدانها
به زورِ ترکه فرو شد به مغزِ هر بچّه
قلی و آزادی، داخلِ دبستانها!!
تمام شهر، پُر از ترس بود و آزادی!
تمام شهر، پُر از دوربین و جاسوسی
که تو چه آوازی زیر دوش میخوانی
که گونههای زنت را چطور میبوسی
تمام شهر به دنبال یک نفر میگشت
در آن سکوت و شب و انتظارِ غیب شدن!
کسی به میدان آمد، شبیه یک فریاد
کسی به میدان آمد، کسی به نام «حسن»
«حسن» به شهر چنین گفت: یا که میمیریم
و یا که آخر قصّه دوباره آزادیم...
به سمت قلعهی پیرِ «قلی» به راه افتاد
و ما که پشتسرِ او به راه افتادیم!!...
مهدی موسوی
پانوشت:
که من کجای جهانم؟ کدام خانهی شهر؟/
چهوقت شب، چهکسی را، چگونه میبوسی؟
(فاطمه اختصاری)
@seyedmehdimoosavi2
به تصویر در آینه زل میزنم
و به این فکر میکنیم
که کداممان واقعیتریم
گاهی خوابی که دیدهام
از من بیدار میشود
گاهی شکستن یک بشقاب
آن را به شکل واقعیاش برمیگرداند
گاهی پرندهای که تیر میخورد
تیریست که پرنده خورده است!
پنج سالم که بود
لولویی را دیدم قایمشده در کمد
که با دیدنم دیوانهوار جیغ کشید
درِ کمد مرا بست
عروسکم مرا به تخت برد و خواباند
با خواندن قصهای
که هیچکداممان بلد نبودیم
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
و به این فکر میکنیم
که کداممان واقعیتریم
گاهی خوابی که دیدهام
از من بیدار میشود
گاهی شکستن یک بشقاب
آن را به شکل واقعیاش برمیگرداند
گاهی پرندهای که تیر میخورد
تیریست که پرنده خورده است!
پنج سالم که بود
لولویی را دیدم قایمشده در کمد
که با دیدنم دیوانهوار جیغ کشید
درِ کمد مرا بست
عروسکم مرا به تخت برد و خواباند
با خواندن قصهای
که هیچکداممان بلد نبودیم
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پست جدیدم را لطفا در اینستاگرام بخوانید:
https://www.instagram.com/p/C1q80z3tZth/?igsh=emlzZ20yazg2bXZh
https://www.instagram.com/p/C1q80z3tZth/?igsh=emlzZ20yazg2bXZh
خبرِ باد، خبرِ بد
خبرِ بوقای ممتد
خبر پرندهای که
دیگه به خونه نیومد
شهرِ گمشده توی دود
حسرت هوای تازه
گریه با متن خبرها
هی جنازه رو جنازه
بغضِ دنیا تو گلومه
دارم از گریه میمیرم
آرزوهای یه نسلو
باید از کی پس بگیرم؟!
خسته مثل شمعِ در باد
نسل گریه، نسل فریاد
موشکای اشتباهی!
یه هواپیما که افتاد...
پشت میلهها اسیرن
خبرای خوب هفته
هر کی لبخند رو لبش داشت
جلوی گلوله رفته
باورم نمیشه دیگه
خبرای خوش تو راهه
«اون پرنده مردنی بود»
«وقتی خونهمون سیاهه»
بغضِ دنیا تو گلومه
دارم از گریه میمیرم
آرزوهای یه نسلو
باید از کی پس بگیرم؟!
خسته مثل شمعِ در باد
نسل گریه، نسل فریاد
موشکای اشتباهی!
یه هواپیما که افتاد...
مهدی موسوی
* پرنده مردنیست/ فروغ فرخزاد
* این خانه سیاه است/ فیلمی از فروغ فرخزاد
@seyedmehdimoosavi2
خبرِ بوقای ممتد
خبر پرندهای که
دیگه به خونه نیومد
شهرِ گمشده توی دود
حسرت هوای تازه
گریه با متن خبرها
هی جنازه رو جنازه
بغضِ دنیا تو گلومه
دارم از گریه میمیرم
آرزوهای یه نسلو
باید از کی پس بگیرم؟!
خسته مثل شمعِ در باد
نسل گریه، نسل فریاد
موشکای اشتباهی!
یه هواپیما که افتاد...
پشت میلهها اسیرن
خبرای خوب هفته
هر کی لبخند رو لبش داشت
جلوی گلوله رفته
باورم نمیشه دیگه
خبرای خوش تو راهه
«اون پرنده مردنی بود»
«وقتی خونهمون سیاهه»
بغضِ دنیا تو گلومه
دارم از گریه میمیرم
آرزوهای یه نسلو
باید از کی پس بگیرم؟!
خسته مثل شمعِ در باد
نسل گریه، نسل فریاد
موشکای اشتباهی!
یه هواپیما که افتاد...
مهدی موسوی
* پرنده مردنیست/ فروغ فرخزاد
* این خانه سیاه است/ فیلمی از فروغ فرخزاد
@seyedmehdimoosavi2
امروز رأس ساعت ۱۹ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
ویژهبرنامه «ایران» و «وطن» در ترانه و موسیقی
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
ویژهبرنامه «ایران» و «وطن» در ترانه و موسیقی
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
وطن و #ایران در موسیقی ایرانی، با #مهدی_موسوی
بررسی ۹ ترانهی ماندگار معاصر
در برنامهی این هفتهی بامداد در کانال وان.
اگر برنامه را زنده از تلویزیون ندیدهاید
هماکنون آن را از یوتیوب تماشا کنید:
https://youtu.be/FR28UqzPDF4?si=YZIEKUx1r2UtvdQN
بررسی ۹ ترانهی ماندگار معاصر
در برنامهی این هفتهی بامداد در کانال وان.
اگر برنامه را زنده از تلویزیون ندیدهاید
هماکنون آن را از یوتیوب تماشا کنید:
https://youtu.be/FR28UqzPDF4?si=YZIEKUx1r2UtvdQN
YouTube
ایران و وطن در موسیقی ایرانی با مهدی موسوی Iran
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
کافران را دوست میدارم؛ ازاینوجه که دعوی دوستی نمیکنند. میگویند: «آری، کافریم! دشمنیم!»... اما اینکه دعوی میکند که «من دوستم» و نیست، پرخطر است! (شمس تبریزی)
در تمام سالهای زندگیام با همهجور آدم و عقیدهای کنار آمدهام الا با «استاندارد دوگانه»!
یعنی آن داعشی که اعتقاد دارد طبق دستور اسلام باید مرا بکشد (چون مسلمانزادهام اما آتئیست) برایم قابلفهم است، اما آنکه هم مسلمان است و هم بیحجاب و هم اهل شراب و هم اهل امامحسین و هم اهل سکس و هم اهل نذر و... هیچجوره توی سرم نمیرود.
در سیاست هم زیاد از این موارد داریم. طرفدار آزادی و مخالف حکومت است اما کوچکترین نظر مخالفی را برنمیتابد. طرفدار حکومت است و دشمن آمریکا اما موبایل آیفون میخرد و بچهاش را برای تحصیل به آنجا میفرستد. چپ است اما کفش مارک میخرد و کافه میرود و خداتومان پول قهوه میدهد. سلطنتطلب است اما مثال موفقش کشوری مثل سوئد است که رسما پادشاه هیچ قدرتی ندارد و فقط حضوری سمبولیک دارد. طرفدار دموکراسی است اما علنا میگوید که اگر مردم به فلانشخص یا شکل حکومت رای بدهند قبول نخواهد کرد و...
آدم وقتی در ایران است، فکر میکند وقتی از این مرزها بیرون بزند و جایی برسد که نظام دیکتاتوری نیست و سیستم آموزش و قوانین و مدیا و... بهتر است، مشکل «استاندارد دوگانه» تمام میشود، اما ماجرا گاهی حتی تهوعآورتر میشود.
مثلا آدمها و احزاب و فعالین حقوقبشر خارجی را میبینی که برای مرگ بچهی اوکراینی و یمنی و فلسطینی و... تظاهرات میگذارند و کمپین اخراج سفیران روسیه و اسرائیل و... را راه میاندازند، اما به بچهی ایرانی و افغانستانی و... بیتفاوت هستند و سفیر ایران را به مراسم نوبل دعوت میکنند و برای گفتگو با طالبان، جت اختصاصی میفرستند!
برای من مرگ بچهی ایرانی و فلسطینی و اسرائیلی و اوکراینی و افغانستانی و آفریقایی و هر جای دنیا مهم است. نه فقط بچه و زن، که برای من، مرگ مرد غیرنظامی هم دقیقا به همان اندازه مهم است. برای من حقوق بشر و انسانیت به بازیها و جناحهای سیاسی ربطی ندارد و دلم میخواهد بالا بیاورم روی هر کسی که با «استانداردهای دوگانه» آزادی و امنیت و صلح را فقط برای گروه خاصی از انسانها میخواهد.
بهخاطر همین استانداردهای دوگانهای که دارد روزبهروز در اطرافمان بیشتر میشود، ترجیح میدهم فقط اینجا شعر بنویسم که در شعرم همهی گفتنیها را بهتر گفتهام. به قول «شیمبورسکا»: «اما این شعر چیست؟! پاسخهای تردیدآمیزی که داده شده، یکیدوتا نیست. اما من نمیدانم و نمیدانم و میچسبم به همین. مثل حفاظ پلهها»
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در تمام سالهای زندگیام با همهجور آدم و عقیدهای کنار آمدهام الا با «استاندارد دوگانه»!
یعنی آن داعشی که اعتقاد دارد طبق دستور اسلام باید مرا بکشد (چون مسلمانزادهام اما آتئیست) برایم قابلفهم است، اما آنکه هم مسلمان است و هم بیحجاب و هم اهل شراب و هم اهل امامحسین و هم اهل سکس و هم اهل نذر و... هیچجوره توی سرم نمیرود.
در سیاست هم زیاد از این موارد داریم. طرفدار آزادی و مخالف حکومت است اما کوچکترین نظر مخالفی را برنمیتابد. طرفدار حکومت است و دشمن آمریکا اما موبایل آیفون میخرد و بچهاش را برای تحصیل به آنجا میفرستد. چپ است اما کفش مارک میخرد و کافه میرود و خداتومان پول قهوه میدهد. سلطنتطلب است اما مثال موفقش کشوری مثل سوئد است که رسما پادشاه هیچ قدرتی ندارد و فقط حضوری سمبولیک دارد. طرفدار دموکراسی است اما علنا میگوید که اگر مردم به فلانشخص یا شکل حکومت رای بدهند قبول نخواهد کرد و...
آدم وقتی در ایران است، فکر میکند وقتی از این مرزها بیرون بزند و جایی برسد که نظام دیکتاتوری نیست و سیستم آموزش و قوانین و مدیا و... بهتر است، مشکل «استاندارد دوگانه» تمام میشود، اما ماجرا گاهی حتی تهوعآورتر میشود.
مثلا آدمها و احزاب و فعالین حقوقبشر خارجی را میبینی که برای مرگ بچهی اوکراینی و یمنی و فلسطینی و... تظاهرات میگذارند و کمپین اخراج سفیران روسیه و اسرائیل و... را راه میاندازند، اما به بچهی ایرانی و افغانستانی و... بیتفاوت هستند و سفیر ایران را به مراسم نوبل دعوت میکنند و برای گفتگو با طالبان، جت اختصاصی میفرستند!
برای من مرگ بچهی ایرانی و فلسطینی و اسرائیلی و اوکراینی و افغانستانی و آفریقایی و هر جای دنیا مهم است. نه فقط بچه و زن، که برای من، مرگ مرد غیرنظامی هم دقیقا به همان اندازه مهم است. برای من حقوق بشر و انسانیت به بازیها و جناحهای سیاسی ربطی ندارد و دلم میخواهد بالا بیاورم روی هر کسی که با «استانداردهای دوگانه» آزادی و امنیت و صلح را فقط برای گروه خاصی از انسانها میخواهد.
بهخاطر همین استانداردهای دوگانهای که دارد روزبهروز در اطرافمان بیشتر میشود، ترجیح میدهم فقط اینجا شعر بنویسم که در شعرم همهی گفتنیها را بهتر گفتهام. به قول «شیمبورسکا»: «اما این شعر چیست؟! پاسخهای تردیدآمیزی که داده شده، یکیدوتا نیست. اما من نمیدانم و نمیدانم و میچسبم به همین. مثل حفاظ پلهها»
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
امروز رأس ساعت ۱۹ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
Forwarded from سایه ها
«مورچههای دوستداشتنی»
مجموعهداستانی از شبنم کاظمی
«مورچههای دوستداشتنی» نام اولین مجموعهداستان «شبنم کاظمی» است که در سال ۱۴۰۲ توسط #نشر الکترونیک سایهها منتشر میشود.
این مجموعه که شامل بیست داستان کوتاه میباشد، منتخبی از آثار اوست که در سالهای ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ نوشته شدهاند.
قابل ذکر است، این مجموعه در ابتدا با شرط ۱۹ صفحه حذفیات از ارشاد جمهوری اسلامی ایران مجوز گرفت، ولی در نهایت به تصمیم نویسنده در اعتراض به سانسور به صورت پیدیاف و رایگان در اختیار مخاطبان قرار گرفت.
طراحی جلد این مجموعه بر عهدهی اسد فقیهی بوده و مهناز بیات، تایپوگرافی آن را انجام داده است.
همچنین ویراستاری مجموعه بر عهدهی بنفشه کمالی و عاطفه اسدی بوده و مینا خازنی اسکویی، صفحهآرایی آن را انجام داده است.
برای دانلود رایگان این مجموعهداستان، روی لینک زیر کلیک کنید:
http://sayeha.org/ap4241
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
مجموعهداستانی از شبنم کاظمی
«مورچههای دوستداشتنی» نام اولین مجموعهداستان «شبنم کاظمی» است که در سال ۱۴۰۲ توسط #نشر الکترونیک سایهها منتشر میشود.
این مجموعه که شامل بیست داستان کوتاه میباشد، منتخبی از آثار اوست که در سالهای ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ نوشته شدهاند.
قابل ذکر است، این مجموعه در ابتدا با شرط ۱۹ صفحه حذفیات از ارشاد جمهوری اسلامی ایران مجوز گرفت، ولی در نهایت به تصمیم نویسنده در اعتراض به سانسور به صورت پیدیاف و رایگان در اختیار مخاطبان قرار گرفت.
طراحی جلد این مجموعه بر عهدهی اسد فقیهی بوده و مهناز بیات، تایپوگرافی آن را انجام داده است.
همچنین ویراستاری مجموعه بر عهدهی بنفشه کمالی و عاطفه اسدی بوده و مینا خازنی اسکویی، صفحهآرایی آن را انجام داده است.
برای دانلود رایگان این مجموعهداستان، روی لینک زیر کلیک کنید:
http://sayeha.org/ap4241
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
بررسی اشعار #سیاوش_کسرایی
و شعرخوانی زندهی مخاطبان و پخش موسیقی
در برنامهی بامداد این هفته با #مهدی_موسوی
اگر #بامداد را از ماهواره ندیدهاید
تکرارش را در اینجا از دست ندهید:
https://youtu.be/IMnBpCMjgBE?si=D0LYpNnLpqRptKFP
و شعرخوانی زندهی مخاطبان و پخش موسیقی
در برنامهی بامداد این هفته با #مهدی_موسوی
اگر #بامداد را از ماهواره ندیدهاید
تکرارش را در اینجا از دست ندهید:
https://youtu.be/IMnBpCMjgBE?si=D0LYpNnLpqRptKFP
YouTube
سیاوش کسرایی در بامداد با مهدی موسوی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
از هرچه هست غمزدهتر عاشق من است
زن خسته از تمام بشر عاشق من است
من برگ برگ برگ درختم مقابلش
او ضربه ضربه ضربه تبر عاشق من است
مانند مصرعی به غزل، مثل گل به باغ
مانند دختری به پسر... عاشق من است!
این چیز داغ چیست، اگر مرد مرده است؟!
این مرد مرده کیست، اگر عاشق من است؟!
زن حدس میزند چقدَر مانده تا سقوط
زن فکر میکند چقدر عاشق من است
او عاشق من است چرا، کِی، چقدر، تا،
اما، ولی، چگونه، مگر... عاشق من است
فریاد میزند: برو گمشو کثافتِ...
هرچند میرسد بهنظر عاشق من است!!
ترسیده است از اینهمه احساس در تنش
یعنی به جای چند نفر عاشق من است؟!
«چشمم به راه تا که خبر میدهد ز دوست»
او باخبر، بدونخبر عاشق من است
من بیتبیت در همهی شعر مردهام
زن در تمام طول اثر، عاشق من است
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
زن خسته از تمام بشر عاشق من است
من برگ برگ برگ درختم مقابلش
او ضربه ضربه ضربه تبر عاشق من است
مانند مصرعی به غزل، مثل گل به باغ
مانند دختری به پسر... عاشق من است!
این چیز داغ چیست، اگر مرد مرده است؟!
این مرد مرده کیست، اگر عاشق من است؟!
زن حدس میزند چقدَر مانده تا سقوط
زن فکر میکند چقدر عاشق من است
او عاشق من است چرا، کِی، چقدر، تا،
اما، ولی، چگونه، مگر... عاشق من است
فریاد میزند: برو گمشو کثافتِ...
هرچند میرسد بهنظر عاشق من است!!
ترسیده است از اینهمه احساس در تنش
یعنی به جای چند نفر عاشق من است؟!
«چشمم به راه تا که خبر میدهد ز دوست»
او باخبر، بدونخبر عاشق من است
من بیتبیت در همهی شعر مردهام
زن در تمام طول اثر، عاشق من است
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2