اگر حرفی با من دارید
که میخواهید ناشناس برایم ارسال شود
بدون هیچ خط قرمزی
میتوانید در این لینک بنویسید:
https://HarfBeMan.pw/@mehdimousavi
من به هیچوجه قادر به شناسایی شما نخواهم بود
پس کاملا راحت باشید
و احساساتتان را عریان کنید...
که میخواهید ناشناس برایم ارسال شود
بدون هیچ خط قرمزی
میتوانید در این لینک بنویسید:
https://HarfBeMan.pw/@mehdimousavi
من به هیچوجه قادر به شناسایی شما نخواهم بود
پس کاملا راحت باشید
و احساساتتان را عریان کنید...
به سوالات و پیامهایی که بیشتر تکرار شدن در استوریهای اینستاگرامم پاسخ دادم 💚❤
پیدا بکن یک آدمِ آدمتری را
و شانههای محکم و محکمتری را
آقای خوبی که دلش سنگی نباشد
معشوقهای دوستت دارمتری را!!
من را رها کن، هر چه میخواهی تو داری
از دست خواهی داد چیز کمتری را
با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید
و زد رقم آیندهی درهمتری را
تو آخر این داستان باید بخندی
پس امتحان کن عاشق بیغمتری را
من میروم آرام آرام از همهچیز
هر روز میبینی منِ مبهمتری را
من را ببخش، از این خداحافظ خداحا...
پیدا نکردم واژهی مرهمتری را
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
و شانههای محکم و محکمتری را
آقای خوبی که دلش سنگی نباشد
معشوقهای دوستت دارمتری را!!
من را رها کن، هر چه میخواهی تو داری
از دست خواهی داد چیز کمتری را
با گیسوانت باد بازی کرد و رقصید
و زد رقم آیندهی درهمتری را
تو آخر این داستان باید بخندی
پس امتحان کن عاشق بیغمتری را
من میروم آرام آرام از همهچیز
هر روز میبینی منِ مبهمتری را
من را ببخش، از این خداحافظ خداحا...
پیدا نکردم واژهی مرهمتری را
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از مجموعهی «غرق شدن در آکواریوم»:
خوابِ تزریقِ سوسک در رگهام
خرّمآباد را کلافه شده
یک نفر هیچِ هیچتر از هیچ
به هزاران نفر اضافه شده
اوّل قصّه دست دختر بود
بعد، سیگارِ توی کافه شده
مثل ماهیِ زنده درمیرفت
دستها را که سست میکردم
از خودم هم خرابتر میشد
هر کجا را درست میکردم
هرچه پاییز بود توی کرج
به تو با گریه پُست میکردم
برگ میریخت از درختانم
روی دیوارهای آجریات
داشت یک مرد فلسفه میخواند
پشتِ آن چشمهای چادریات
معنی سادگی و تنهاییست
شعر من توی لهجهی لریات!
دود سیگار را فرو دادم
کافه را از سکوت قهوه بریز
جوجهی سربریدهای هستم
نرسیده به آخرِ پاییز!
خستهای مثل کوچههای کرج
خستهام مثل چشمهات عزیز
بالشم را بغل شدم از ترس
خیس بودم دوباره ملحفهات
عشق یک جفت دست نامرئیست
دارد آهسته میکند خفهات
سوسکهایی که در سرم کردند
تخمریزی درون فلسفهات
«هاچ» دنبال مادرش میگشت
دخترت روبروی تلویزیون
میدویدند باز «تام و جری»
تو سرت درد میکند به جنون
«سیندرلا» به قصر حاکم رفت
میچکد بعد، چند قطرهی خون...
مرگ هم از تو ناامید شده
وسط چشمهای بیمارت
که سرت را به میز میکوبی
که تمام است واقعاً کارت
دخترت خواب خوب میبیند
آنورِ دودهای سیگارت
■
از نگاهش نترس! گریه نکن
پدرت خسته است «هلیا جان!»
پدرت ابتدای غم بوده
که رسیده به نقطهی پایان
تا نبینند اشکهایش را
چقَدَر گریه کرده در باران
عشق رؤیای توی «کارتون» بود
یک جزیره حوالی «فیجی»ست
رقصِ نی بود با «سرندی پیتی»!!
خرّمآباد خانهی گیجیست
پدرت شاعر است «هلیا جان»
پدرت خودکشی تدریجیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خوابِ تزریقِ سوسک در رگهام
خرّمآباد را کلافه شده
یک نفر هیچِ هیچتر از هیچ
به هزاران نفر اضافه شده
اوّل قصّه دست دختر بود
بعد، سیگارِ توی کافه شده
مثل ماهیِ زنده درمیرفت
دستها را که سست میکردم
از خودم هم خرابتر میشد
هر کجا را درست میکردم
هرچه پاییز بود توی کرج
به تو با گریه پُست میکردم
برگ میریخت از درختانم
روی دیوارهای آجریات
داشت یک مرد فلسفه میخواند
پشتِ آن چشمهای چادریات
معنی سادگی و تنهاییست
شعر من توی لهجهی لریات!
دود سیگار را فرو دادم
کافه را از سکوت قهوه بریز
جوجهی سربریدهای هستم
نرسیده به آخرِ پاییز!
خستهای مثل کوچههای کرج
خستهام مثل چشمهات عزیز
بالشم را بغل شدم از ترس
خیس بودم دوباره ملحفهات
عشق یک جفت دست نامرئیست
دارد آهسته میکند خفهات
سوسکهایی که در سرم کردند
تخمریزی درون فلسفهات
«هاچ» دنبال مادرش میگشت
دخترت روبروی تلویزیون
میدویدند باز «تام و جری»
تو سرت درد میکند به جنون
«سیندرلا» به قصر حاکم رفت
میچکد بعد، چند قطرهی خون...
مرگ هم از تو ناامید شده
وسط چشمهای بیمارت
که سرت را به میز میکوبی
که تمام است واقعاً کارت
دخترت خواب خوب میبیند
آنورِ دودهای سیگارت
■
از نگاهش نترس! گریه نکن
پدرت خسته است «هلیا جان!»
پدرت ابتدای غم بوده
که رسیده به نقطهی پایان
تا نبینند اشکهایش را
چقَدَر گریه کرده در باران
عشق رؤیای توی «کارتون» بود
یک جزیره حوالی «فیجی»ست
رقصِ نی بود با «سرندی پیتی»!!
خرّمآباد خانهی گیجیست
پدرت شاعر است «هلیا جان»
پدرت خودکشی تدریجیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
کارگاه ادبی چهارشنبهها - ۵
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
پنجمین جلسه این کارگاه ۸ تیر ۱۴۰۱ برگزار شد.
برنامه کامل را در یوتیوب بشنوید:
https://youtu.be/fOWULrYHY48
یا در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/wednsdays-11
#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
پنجمین جلسه این کارگاه ۸ تیر ۱۴۰۱ برگزار شد.
برنامه کامل را در یوتیوب بشنوید:
https://youtu.be/fOWULrYHY48
یا در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/wednsdays-11
#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
YouTube
کارگاه ادبی چهارشنبهها - ۵
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
پنجمین جلسه این کارگاه ۸ تیر ۱۴۰۱ برگزار شد.
صفحه اینستاگرام آموزشکده…
پنجمین جلسه این کارگاه ۸ تیر ۱۴۰۱ برگزار شد.
صفحه اینستاگرام آموزشکده…
Forwarded from سید مهدی موسوی
معبدی باش آنورِ تبّت تا در این شعر، زائرت باشم
برکهای باش آخر دنیا، تا که مرغ مهاجرت باشم
میتوانم که تا تهِ دنیا، میتوانم تمام این شبها
مست باشم ته هواپیما تا همیشه مسافرت باشم
یک قناریِ بغضکرده شوم، زیر شلّاقهات بَرده شوم
میتوانم به خاطرت «بروم»، میتوانم به خاطرت «باشم»
.
توی این داستان که بد بشوی، گریه و حبسِ تا ابد بشوی
تا که از مرز و کوه رد بشوی، بلدِ پشتِ قاطرت باشم!
تا که دیوی به منزلت آمد، تا که دشمن مقابلت آمد
هرکجا ترس در دلت آمد، با تو در حال مشورت باشم
هدف چند اتّهام شوی، لذّتی تا ابد حرام شوی
یک خیابان ناتمام شوی... همهی عمر، عابرت باشم
عشق رؤیای ماست، خائن نیست! هیچچی با تو غیرممکن نیست
میتوانم تو را خیال کنم، میتوانم که شاعرت باشم
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
برکهای باش آخر دنیا، تا که مرغ مهاجرت باشم
میتوانم که تا تهِ دنیا، میتوانم تمام این شبها
مست باشم ته هواپیما تا همیشه مسافرت باشم
یک قناریِ بغضکرده شوم، زیر شلّاقهات بَرده شوم
میتوانم به خاطرت «بروم»، میتوانم به خاطرت «باشم»
.
توی این داستان که بد بشوی، گریه و حبسِ تا ابد بشوی
تا که از مرز و کوه رد بشوی، بلدِ پشتِ قاطرت باشم!
تا که دیوی به منزلت آمد، تا که دشمن مقابلت آمد
هرکجا ترس در دلت آمد، با تو در حال مشورت باشم
هدف چند اتّهام شوی، لذّتی تا ابد حرام شوی
یک خیابان ناتمام شوی... همهی عمر، عابرت باشم
عشق رؤیای ماست، خائن نیست! هیچچی با تو غیرممکن نیست
میتوانم تو را خیال کنم، میتوانم که شاعرت باشم
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
شعری از مجموعهی "به روش سامورایی":
.
تصویر در چشم مُرد و بردند از لب، صدا را
[در اوّل شعر گفتم، از ابتدا، انتها را!]
.
من حبّهانگور بودم قایم شده زیر یک تخت
شنگول و منگول خوردند گرگانِ زنگولهپا را!!
.
من گوش خود را گرفتم با پنبههایی از آتش
در دفترم فحش میداد، سارا به دارا به سارا...
.
من با کدوقلقلهزن قل خوردم از لای تاریخ
تا از کدویش درآمد با سنگ زد بچّهها را
چوپان ولی راست میگفت، از حملهی گوسفندان
به بچّهگرگ گرسنه! تا آخرِ ماجرا را
در کوچهها میدویدند دنبال هم موش و گربه
تا اینکه تیغی جدا کرد پا و سرِ هر دو تا را
از تشنگی داشت میمرد گاو حسن، اسب بابا
خورشیدخانومِ خندان میبرد بالا دما را!
گاوی که پستان ندارد، محبوب کشتارگاه است
خودسوزی عمقزی بود، وقتی بریدند پا را
تصمیم کبری چنین بود: چیزی مهم نیست جز هیچ!
میشست با خون و افیون، پسماندههای خدا را!
افسانههای قدیمی شد پودر! در کارخانه
بیهوده در آب میزد موسی به دریا عصا را
بابای بی آب آمد، بابای بی نان و بی داد
با خون و سرفه به سختی میداد بیرون هوا را
کفتارهای همیشه با حمد و سوره رسیدند
خرما نبود و به جایش خوردند صاحبعزا را!
در باغوحشی مجهّز کردند و کردند و کردند
از اوّلین جوجهاردک تا آخرین اژدها را
میبرد و میکشت و میخورد رؤیای هر شخصیت را
بلعید و گایید یا رید هر قصّهی آشنا را
من داخل خانه بودم، انگار دیوانه بودم
ای کاش دنیا همانجا از یاد میبرد ما را
من آخرین بچّه بودم، در قرن تردید و آهن
که رفت و هی رفت و گم شد، این راه بیانتها را
ما شمعِ در گردبادیم، آنسوی شب ایستادیم
این قصّهی ما و من نیست، باید عوض کرد جا را
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
تصویر در چشم مُرد و بردند از لب، صدا را
[در اوّل شعر گفتم، از ابتدا، انتها را!]
.
من حبّهانگور بودم قایم شده زیر یک تخت
شنگول و منگول خوردند گرگانِ زنگولهپا را!!
.
من گوش خود را گرفتم با پنبههایی از آتش
در دفترم فحش میداد، سارا به دارا به سارا...
.
من با کدوقلقلهزن قل خوردم از لای تاریخ
تا از کدویش درآمد با سنگ زد بچّهها را
چوپان ولی راست میگفت، از حملهی گوسفندان
به بچّهگرگ گرسنه! تا آخرِ ماجرا را
در کوچهها میدویدند دنبال هم موش و گربه
تا اینکه تیغی جدا کرد پا و سرِ هر دو تا را
از تشنگی داشت میمرد گاو حسن، اسب بابا
خورشیدخانومِ خندان میبرد بالا دما را!
گاوی که پستان ندارد، محبوب کشتارگاه است
خودسوزی عمقزی بود، وقتی بریدند پا را
تصمیم کبری چنین بود: چیزی مهم نیست جز هیچ!
میشست با خون و افیون، پسماندههای خدا را!
افسانههای قدیمی شد پودر! در کارخانه
بیهوده در آب میزد موسی به دریا عصا را
بابای بی آب آمد، بابای بی نان و بی داد
با خون و سرفه به سختی میداد بیرون هوا را
کفتارهای همیشه با حمد و سوره رسیدند
خرما نبود و به جایش خوردند صاحبعزا را!
در باغوحشی مجهّز کردند و کردند و کردند
از اوّلین جوجهاردک تا آخرین اژدها را
میبرد و میکشت و میخورد رؤیای هر شخصیت را
بلعید و گایید یا رید هر قصّهی آشنا را
من داخل خانه بودم، انگار دیوانه بودم
ای کاش دنیا همانجا از یاد میبرد ما را
من آخرین بچّه بودم، در قرن تردید و آهن
که رفت و هی رفت و گم شد، این راه بیانتها را
ما شمعِ در گردبادیم، آنسوی شب ایستادیم
این قصّهی ما و من نیست، باید عوض کرد جا را
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
اتّفاق است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نگاه میافتد
میزند زل به «چشم» غمگینی... و به روز «سیاه» میافتد
سالها حوض بی سر و پایی فکرهای بدون شرحی داشت
حال روی جنازهی سنگیش روزها عکس ماه میافتد!
هوس و عشق از ازل با هم دشمنان همیشگی بودند
بعد تو آمدی و دنیا دید: عشق هم به گناه میافتد
خواستم انتهای غم باشی، شعر خواندم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز یادم رفت: چاهکن توی چاه میافتد!
عشق مثل دوندهای گیج است، گاه در راه مانده میبازد
گاه هم پشت خطّ پایانی توی یک پرتگاه میافتد
دست میلرزد از... نمیداند! عقل شک میکند به بودنِ خویش
من منم! تو تویی! تو، من، من، تو... بعد به اشتباه میافتد!!
.
مثل کابوس دردناکی که شخصیتهای واقعی دارد
می رود سمتِ... دور میگردد، میدود سویِ... آه! میافتد
زندگی ایستگاه غمگینیست اوّلِ جادههای خیس جهان
چمدانی که منتظر مانده، اتوبوسی که راه میافتد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
میزند زل به «چشم» غمگینی... و به روز «سیاه» میافتد
سالها حوض بی سر و پایی فکرهای بدون شرحی داشت
حال روی جنازهی سنگیش روزها عکس ماه میافتد!
هوس و عشق از ازل با هم دشمنان همیشگی بودند
بعد تو آمدی و دنیا دید: عشق هم به گناه میافتد
خواستم انتهای غم باشی، شعر خواندم که عاشقم باشی
گفته بودند و باز یادم رفت: چاهکن توی چاه میافتد!
عشق مثل دوندهای گیج است، گاه در راه مانده میبازد
گاه هم پشت خطّ پایانی توی یک پرتگاه میافتد
دست میلرزد از... نمیداند! عقل شک میکند به بودنِ خویش
من منم! تو تویی! تو، من، من، تو... بعد به اشتباه میافتد!!
.
مثل کابوس دردناکی که شخصیتهای واقعی دارد
می رود سمتِ... دور میگردد، میدود سویِ... آه! میافتد
زندگی ایستگاه غمگینیست اوّلِ جادههای خیس جهان
چمدانی که منتظر مانده، اتوبوسی که راه میافتد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
رگش رو زد یه دختر توی انباری
یه ماشین، نصفهشب تو کوچه ترمز کرد
صدای جیغِ یه تاریخ غم اومد
یه راننده به یه رویا تجاوز کرد
رگش رو زد یه زندونی تو سلولش
نگهبان رفت سمت خونه با شادی
گذشت از میلهها خونی که میپاشید
رو دیوارا نوشت از عشق و آزادی
رگش رو زد یه سربازِ پُر از حسرت
دو سال از زندگیشو تاخت زد با خون
ستارهها فرو افتادن از دوشش
میخواست از پادگان گم شه، بره بیرون
رگش رو زد یه دانشجوی اخراجی
فضای خوابگاه و شب، پُر از مه شد
یه دانشجو دو تا قرص مسکّن خورد
یکی تا صبح زیر جزوهها له شد
رگش رو زد یه معتادِ بدون اسم
رها کرد این جهان و قلب سنگش رو
به عکس بچّگیِ دخترش زل زد
تو جوب انداخت با گریه سرنگش رو
رگش رو زد یه مادر، نصفهشب تو پارک
یکی تو سطلِ آشغالا غذا میخورد
یه مرد از زندگی برگشت تا خونه
یه نوزادِ گرسنه باز خوابش برد
■
خبر پر شد تو دنیا: یه سلبریتی
رو بازوی چپش، عکس سگش رو زد!
صدای خستهی ما رو کسی نشنید
کسی نشنید که «ایران» رگش رو زد
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یه ماشین، نصفهشب تو کوچه ترمز کرد
صدای جیغِ یه تاریخ غم اومد
یه راننده به یه رویا تجاوز کرد
رگش رو زد یه زندونی تو سلولش
نگهبان رفت سمت خونه با شادی
گذشت از میلهها خونی که میپاشید
رو دیوارا نوشت از عشق و آزادی
رگش رو زد یه سربازِ پُر از حسرت
دو سال از زندگیشو تاخت زد با خون
ستارهها فرو افتادن از دوشش
میخواست از پادگان گم شه، بره بیرون
رگش رو زد یه دانشجوی اخراجی
فضای خوابگاه و شب، پُر از مه شد
یه دانشجو دو تا قرص مسکّن خورد
یکی تا صبح زیر جزوهها له شد
رگش رو زد یه معتادِ بدون اسم
رها کرد این جهان و قلب سنگش رو
به عکس بچّگیِ دخترش زل زد
تو جوب انداخت با گریه سرنگش رو
رگش رو زد یه مادر، نصفهشب تو پارک
یکی تو سطلِ آشغالا غذا میخورد
یه مرد از زندگی برگشت تا خونه
یه نوزادِ گرسنه باز خوابش برد
■
خبر پر شد تو دنیا: یه سلبریتی
رو بازوی چپش، عکس سگش رو زد!
صدای خستهی ما رو کسی نشنید
کسی نشنید که «ایران» رگش رو زد
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از این هفته (همین امروز!)
بهطور موقت (یک ماه)، دو روز در هفته، در شبکهی تلویزیونی کانال وان با برنامهی "بامداد" کنار شما هستم:
پنجشنبهها ساعت ۲۳:۳۰ به وقت ایران (۲۱ به وقت اروپای مرکزی)
جمعهها ساعت ۱۹:۳۰ به وقت ایران (۱۷ به وقت اروپای مرکزی)
جمعهها روال برنامه کماکان مثل سابق خواهد بود:
معرفی شاعر کلاسیک، موزیک و شعرخوانی شما
اما پنجشنبهها تاکید بیشتر روی شعرخوانی و نقد آثار شما خواهد بود. همچنین پنجشنبهها میتوانید آثار شاعران دیگر را نیز با صدای خودتان دکلمه کنید و در برنامه بخوانید. (بخشی که بارها درخواست کرده بودید)
فقط کافیست در زمان پخش برنامه با واتساپ این برنامه تماس بگیرید و شعر عزیزتان را بخوانید (یا شعر دیگران را دکلمه کنید):
+47 405 72 356
کماکان میتوانید در طول هفته نیز اشعارتان را بهصورت فایل صوتی به واتساپ برنامه بفرستید. ❤💚
مهدی موسوی
بهطور موقت (یک ماه)، دو روز در هفته، در شبکهی تلویزیونی کانال وان با برنامهی "بامداد" کنار شما هستم:
پنجشنبهها ساعت ۲۳:۳۰ به وقت ایران (۲۱ به وقت اروپای مرکزی)
جمعهها ساعت ۱۹:۳۰ به وقت ایران (۱۷ به وقت اروپای مرکزی)
جمعهها روال برنامه کماکان مثل سابق خواهد بود:
معرفی شاعر کلاسیک، موزیک و شعرخوانی شما
اما پنجشنبهها تاکید بیشتر روی شعرخوانی و نقد آثار شما خواهد بود. همچنین پنجشنبهها میتوانید آثار شاعران دیگر را نیز با صدای خودتان دکلمه کنید و در برنامه بخوانید. (بخشی که بارها درخواست کرده بودید)
فقط کافیست در زمان پخش برنامه با واتساپ این برنامه تماس بگیرید و شعر عزیزتان را بخوانید (یا شعر دیگران را دکلمه کنید):
+47 405 72 356
کماکان میتوانید در طول هفته نیز اشعارتان را بهصورت فایل صوتی به واتساپ برنامه بفرستید. ❤💚
مهدی موسوی
لینک برنامهی جمعهی گذشتهی «بامداد»:
https://youtu.be/wsBkboT6UHI
هر جمعه ساعت ۱۹:۳۰ به وقت ایران در کنار من باشید
با شعر و ترانه و موسیقی...
https://youtu.be/wsBkboT6UHI
هر جمعه ساعت ۱۹:۳۰ به وقت ایران در کنار من باشید
با شعر و ترانه و موسیقی...
YouTube
برنامه بامداد ۲۴ تیر با مهدی موسوی . شعر موسیقی و بررسی اشعار فایز دشتی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سید مهدی موسوی
اتوبان، رودخانهای غمگین است
که مرا از تو دور میکند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهیها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان میایستند
و برای شیشههای بالاکشیده، دست تکان میدهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگها هستند
که برای همیشه تهنشین خواهند شد
■
.
تو با شوهرت ماهی میخوری
من زل میزنم به ماه و
دیوانه میشوم و
کوچه ها را آواز میخوانم و
به سنگ ها لگد میزنم و
زنم و...
بغضم میترکد
از تو که دور میشوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بنبست است
من رودخانهای را میشناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که مرا از تو دور میکند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهیها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان میایستند
و برای شیشههای بالاکشیده، دست تکان میدهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگها هستند
که برای همیشه تهنشین خواهند شد
■
.
تو با شوهرت ماهی میخوری
من زل میزنم به ماه و
دیوانه میشوم و
کوچه ها را آواز میخوانم و
به سنگ ها لگد میزنم و
زنم و...
بغضم میترکد
از تو که دور میشوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بنبست است
من رودخانهای را میشناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
مادر نگاه کرد به یک زن که در پشتِ شیشهی فلجِ ون بود
لبخند زد به مرد پلیسی که در حالِ بدحجاب شمردن!! بود
مادر به خانه آمد و چادر را انداخت روی مبل... درِ یخچال
را باز کرد، پنجرهها را بست... با دستگیرهای که از آهن بود
مادر جلوی تلویزیون رفت و اخبار گوش داد سپس زد «Gem»
خوابید در «حریم» شب و «سلطان» آنسوی ماهواره که روشن بود
مادر بلند شد وسط تاریک، سجّاده را به سوی کسی انداخت
که آتش جهنّم موعودش یکریز توی بچّگی من بود
من در اتاق جنزدهام بودم لای کتاب و فیلم، پُر از پوچی
با جیر جیرِ تختِ مداوم که محصول سرکشی زن و تن بود
از صبح زود رفت خیابان و ساندیس سیب خورد و فراموشی
مادر شعار داد... نمیدانم! آن روز، روز چندم بهمن بود
من در میان بستهی بهمن در یک کافهی شلوغ کشیدم/ درد
زل میزدم به پای نحیفم که گستاخ، زیر لرزش دامن بود
مادر جلوی آینهام آمد برداشت لاک را، رژ لبها را
در آینه به عکس کسی زل زد که مثل من نبود... ولی زن بود!
مادر دوید توی اتاقش تا زیر پتو به گریه بیفتد... رفت...
من زل زدم به دفتر شعرم که تنها دلیل گریه نکردن بود
■
.
- «این شهرِ مرده دست نخواهد خورد... شب تا ابد شکست نخواهد خورد...
ما سالها برای چه جنگیدیم؟!...»
این آخرین وصیّت دشمن بود...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
لبخند زد به مرد پلیسی که در حالِ بدحجاب شمردن!! بود
مادر به خانه آمد و چادر را انداخت روی مبل... درِ یخچال
را باز کرد، پنجرهها را بست... با دستگیرهای که از آهن بود
مادر جلوی تلویزیون رفت و اخبار گوش داد سپس زد «Gem»
خوابید در «حریم» شب و «سلطان» آنسوی ماهواره که روشن بود
مادر بلند شد وسط تاریک، سجّاده را به سوی کسی انداخت
که آتش جهنّم موعودش یکریز توی بچّگی من بود
من در اتاق جنزدهام بودم لای کتاب و فیلم، پُر از پوچی
با جیر جیرِ تختِ مداوم که محصول سرکشی زن و تن بود
از صبح زود رفت خیابان و ساندیس سیب خورد و فراموشی
مادر شعار داد... نمیدانم! آن روز، روز چندم بهمن بود
من در میان بستهی بهمن در یک کافهی شلوغ کشیدم/ درد
زل میزدم به پای نحیفم که گستاخ، زیر لرزش دامن بود
مادر جلوی آینهام آمد برداشت لاک را، رژ لبها را
در آینه به عکس کسی زل زد که مثل من نبود... ولی زن بود!
مادر دوید توی اتاقش تا زیر پتو به گریه بیفتد... رفت...
من زل زدم به دفتر شعرم که تنها دلیل گریه نکردن بود
■
.
- «این شهرِ مرده دست نخواهد خورد... شب تا ابد شکست نخواهد خورد...
ما سالها برای چه جنگیدیم؟!...»
این آخرین وصیّت دشمن بود...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
گزارش شتابزده (قسمت اول):
1. Freaks out
نام فیلم را «ترسیدن» معنا نمیکنم چون از «فریکز» و معنایش (عجیبغریبها) هم کارکرد گرفته است و مثلاً میتواند «رهایی غیرمعمولیها» هم باشد.
یک فیلم ایتالیایی محصول ۲۰۲۱ از «گابریل ماینیتی» که کلا فکر میکنم دو فیلم بلند دارد و در هر دو آنها «کلاودیو سانتاماریا» بازی کرده است! بازیگر مطرح دیگر فیلم هم «پیترو کاستلیتو» است که او را احتمالا با نام پدرش (سرجو کاستلیتو) که کارگردان معروفی است میشناسید.
فیلم یک اثر فانتزی-تاریخی است که نمونهی بهترش را در «هزارتوی پن» دیدهایم؛ با همان نگاه قضاوتگر که نازیها در آن جانی و در بهترین حالت بیمار روانی هستند و دشمنان آنها مردمان مظلوم (نمیگویم اینجور بوده یا نبوده، اما کار اثر هنری، قضاوت یا نمایش سفیدی و سیاهی نیست).
فیلم اشارههایی مستقیم به ماجرای یهودیان و اسرائیل هم دارد و خوراک دیوانگانی مثل حسن عباسی (و نوچههایشان مثل رائفیپور) است.
«فریکزاوت» از آنطرف سری هم به مسئلهی نرمالیته و تفاوت داشتن میزند، اما فرصت تعمق در آن را پیدا نمیکند و سرگرم پیشبرد داستان و جنگ حق علیه باطل میشود!
فیلم با همهی اینها ارزش یک بار دیدن را دارد. کلا فضاهای فانتزی اگر یک روایت جمعوجوری هم داشته باشند، همیشه ارزش دیدن را دارند.
و این فیلم هم با تمام انتقاداتم، سکانسهای جذابی هم دارد که باعث میشود تا آخر فیلم به من فحش ندهید!
2. 9 mois ferme (9 month stretch)
به فارسی هم میشود «دورهی ۹ماهه» و هم «کشش ۹ماهه» و «۹ ماه کشدار».
فیلمی فرانسوی محصول ۲۰۱۳ از «آلبر (آلبرت) دوپنتل» که احتمالاً او را برای بازی در فیلمهایی مثل «برگشتناپذیر» و «یک نامزدی طولانی» و... میشناسید. اتفاقاً خودش در این فیلم هم بازی کرده است.
«ناین مانث استرچ» از آن کمدیهای سرگرمکننده است که ایدهی خلاقانهای دارند، اما در جزئیات، لحظات طلایی کمی دارند و از کلیشهها پیروی میکنند.
میشود آن را با خانواده دید و بعد هم حس کنید فیلمی دیدهاید که ادعای بزرگی ندارد اما همهچیزش سر جای خودش است.
البته وقتی میخوانید که جوایز سزار را درو کرده، شاید نگاه چپچپی بکنید که نه دیگر در این اندازهها هم نبود!
با همهی اینها این ایده که یک قاضی سختگیر که جز کارش به هیچچیز فکر نمیکند، یک روز بفهمد که ۶ماهه حامله است و نداند کجا و با کی سکس کرده است، بهخودیخود جذاب است!
3. Maps to the stars
ترجمهی فارسی این فیلم هم سخت است. «نقشههای ستارهها»؟ یا «نقشههای ستارگان سینما»؟ مطمئناً هر دو...
این فیلم کانادایی-آمریکایی در سال ۲۰۱۴ و به کارگردانی «دیوید کراننبرگ» ساخته شد. کارگردان پیشرویی که با فیلمهایی مثل اسکنرها، مگس، ناهار عریان، قولهای شرقی و کازموپولیس و با آن فضای شخصی و خاص خودش شناخته میشود.
فیلم نقشههای ستارگان را ممکن است دوست نداشته باشید چه از لحاظ ریتم، چه از لحاظ خشونت و چه از لحاظ تابوشکنی، اما مثل تمام فیلمهای کراننبرگ خلاق و عمیق است و با پایان یافتن فیلم، در شما تمام نمیشود.
فیلمهایی در زندگی من هستند که سبک موردعلاقهی من نیستند یا نقدهایی به آنها دارم، اما نمیتوانم خوب بودن آنها را انکار کنم و این فیلم یکی از آنهاست.
نقشههای ستارگان کاندیدای نهایی نخل طلای کن بود، اما تنها توانست جایزهی بهترین بازیگر زن (جولین مور) و صدابرداری را ببرد.
درهرصورت اگر فکر میکنید قرار است فیلمی در نقد هالیوود و فضای بیمار آن ببینید یا منتظر هستید قصیدهای در مدح اخلاقیات باشد، سراغ فیلم نروید.
اصلا فکر نکنم حتی خود شخصیتهای فیلم هم بدانند چه محتوایی را میخواهند منتقل کنند: شاید جنون، شاید عشق، شاید هیچچیز...
4. Spiderhead
«اسپایدرهد» فیلمی آمریکایی است محصول ۲۰۲۲ به کارگردانی «جوزف کوشینسکی».
مطمئناً از اسم کارگردان و سابقهاش باید میفهمیدم که فیلم خوبی نیست اما نکاتی بود که فریبم داد.
اول از همه اینکه من ژانر علمیتخیلی را دوست دارم مخصوصا وقتی در فضاهای پادآرمانشهری (ویرانشهری) باشد. حالا اگر براساس داستانی از «جورج ساندرز» باشد که بوکر برده، اشتیاقم بیشتر هم میشود. دراینمیان وقتی ایدهی جذابی مثل تنزل دادن احساسات آدمی به هورمون و مواد شیمیایی (اگرچه ایدهی بکری نیست) مطرح میشود، میتواند سرمنشا خلق اثری دیدنی باشد.
اما درنهایت شما با یک فیلم معمولی هالیوودی طرف هستید که نه به لایههای فلسفی میرسد و نه حتی منطق روایی فیلم در گرهگشایی آن باورپذیر است. «کریس همسورث» هم اگرچه خیلی سعی کرده از قالب مارولی خود (ثور) بیرون بیاید، اما حداقل این فیلمنامه نتوانسته تلاش او برای خروج از نقشهای کلیشهای را به جایی برساند.
پیشنهاد میکنم تنها برای تفریح فیلم را ببینید یا حداکثر تفکر در مورد ایدهاش...
این معرفیها ادامه دارد...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
1. Freaks out
نام فیلم را «ترسیدن» معنا نمیکنم چون از «فریکز» و معنایش (عجیبغریبها) هم کارکرد گرفته است و مثلاً میتواند «رهایی غیرمعمولیها» هم باشد.
یک فیلم ایتالیایی محصول ۲۰۲۱ از «گابریل ماینیتی» که کلا فکر میکنم دو فیلم بلند دارد و در هر دو آنها «کلاودیو سانتاماریا» بازی کرده است! بازیگر مطرح دیگر فیلم هم «پیترو کاستلیتو» است که او را احتمالا با نام پدرش (سرجو کاستلیتو) که کارگردان معروفی است میشناسید.
فیلم یک اثر فانتزی-تاریخی است که نمونهی بهترش را در «هزارتوی پن» دیدهایم؛ با همان نگاه قضاوتگر که نازیها در آن جانی و در بهترین حالت بیمار روانی هستند و دشمنان آنها مردمان مظلوم (نمیگویم اینجور بوده یا نبوده، اما کار اثر هنری، قضاوت یا نمایش سفیدی و سیاهی نیست).
فیلم اشارههایی مستقیم به ماجرای یهودیان و اسرائیل هم دارد و خوراک دیوانگانی مثل حسن عباسی (و نوچههایشان مثل رائفیپور) است.
«فریکزاوت» از آنطرف سری هم به مسئلهی نرمالیته و تفاوت داشتن میزند، اما فرصت تعمق در آن را پیدا نمیکند و سرگرم پیشبرد داستان و جنگ حق علیه باطل میشود!
فیلم با همهی اینها ارزش یک بار دیدن را دارد. کلا فضاهای فانتزی اگر یک روایت جمعوجوری هم داشته باشند، همیشه ارزش دیدن را دارند.
و این فیلم هم با تمام انتقاداتم، سکانسهای جذابی هم دارد که باعث میشود تا آخر فیلم به من فحش ندهید!
2. 9 mois ferme (9 month stretch)
به فارسی هم میشود «دورهی ۹ماهه» و هم «کشش ۹ماهه» و «۹ ماه کشدار».
فیلمی فرانسوی محصول ۲۰۱۳ از «آلبر (آلبرت) دوپنتل» که احتمالاً او را برای بازی در فیلمهایی مثل «برگشتناپذیر» و «یک نامزدی طولانی» و... میشناسید. اتفاقاً خودش در این فیلم هم بازی کرده است.
«ناین مانث استرچ» از آن کمدیهای سرگرمکننده است که ایدهی خلاقانهای دارند، اما در جزئیات، لحظات طلایی کمی دارند و از کلیشهها پیروی میکنند.
میشود آن را با خانواده دید و بعد هم حس کنید فیلمی دیدهاید که ادعای بزرگی ندارد اما همهچیزش سر جای خودش است.
البته وقتی میخوانید که جوایز سزار را درو کرده، شاید نگاه چپچپی بکنید که نه دیگر در این اندازهها هم نبود!
با همهی اینها این ایده که یک قاضی سختگیر که جز کارش به هیچچیز فکر نمیکند، یک روز بفهمد که ۶ماهه حامله است و نداند کجا و با کی سکس کرده است، بهخودیخود جذاب است!
3. Maps to the stars
ترجمهی فارسی این فیلم هم سخت است. «نقشههای ستارهها»؟ یا «نقشههای ستارگان سینما»؟ مطمئناً هر دو...
این فیلم کانادایی-آمریکایی در سال ۲۰۱۴ و به کارگردانی «دیوید کراننبرگ» ساخته شد. کارگردان پیشرویی که با فیلمهایی مثل اسکنرها، مگس، ناهار عریان، قولهای شرقی و کازموپولیس و با آن فضای شخصی و خاص خودش شناخته میشود.
فیلم نقشههای ستارگان را ممکن است دوست نداشته باشید چه از لحاظ ریتم، چه از لحاظ خشونت و چه از لحاظ تابوشکنی، اما مثل تمام فیلمهای کراننبرگ خلاق و عمیق است و با پایان یافتن فیلم، در شما تمام نمیشود.
فیلمهایی در زندگی من هستند که سبک موردعلاقهی من نیستند یا نقدهایی به آنها دارم، اما نمیتوانم خوب بودن آنها را انکار کنم و این فیلم یکی از آنهاست.
نقشههای ستارگان کاندیدای نهایی نخل طلای کن بود، اما تنها توانست جایزهی بهترین بازیگر زن (جولین مور) و صدابرداری را ببرد.
درهرصورت اگر فکر میکنید قرار است فیلمی در نقد هالیوود و فضای بیمار آن ببینید یا منتظر هستید قصیدهای در مدح اخلاقیات باشد، سراغ فیلم نروید.
اصلا فکر نکنم حتی خود شخصیتهای فیلم هم بدانند چه محتوایی را میخواهند منتقل کنند: شاید جنون، شاید عشق، شاید هیچچیز...
4. Spiderhead
«اسپایدرهد» فیلمی آمریکایی است محصول ۲۰۲۲ به کارگردانی «جوزف کوشینسکی».
مطمئناً از اسم کارگردان و سابقهاش باید میفهمیدم که فیلم خوبی نیست اما نکاتی بود که فریبم داد.
اول از همه اینکه من ژانر علمیتخیلی را دوست دارم مخصوصا وقتی در فضاهای پادآرمانشهری (ویرانشهری) باشد. حالا اگر براساس داستانی از «جورج ساندرز» باشد که بوکر برده، اشتیاقم بیشتر هم میشود. دراینمیان وقتی ایدهی جذابی مثل تنزل دادن احساسات آدمی به هورمون و مواد شیمیایی (اگرچه ایدهی بکری نیست) مطرح میشود، میتواند سرمنشا خلق اثری دیدنی باشد.
اما درنهایت شما با یک فیلم معمولی هالیوودی طرف هستید که نه به لایههای فلسفی میرسد و نه حتی منطق روایی فیلم در گرهگشایی آن باورپذیر است. «کریس همسورث» هم اگرچه خیلی سعی کرده از قالب مارولی خود (ثور) بیرون بیاید، اما حداقل این فیلمنامه نتوانسته تلاش او برای خروج از نقشهای کلیشهای را به جایی برساند.
پیشنهاد میکنم تنها برای تفریح فیلم را ببینید یا حداکثر تفکر در مورد ایدهاش...
این معرفیها ادامه دارد...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
کارگاه ادبی چهارشنبهها - ۶
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
ششمین جلسه این کارگاه ۱۵ تیر ۱۴۰۱ برگزار شد.
برنامه کامل در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/wednsdays-12
#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
ششمین جلسه این کارگاه ۱۵ تیر ۱۴۰۱ برگزار شد.
برنامه کامل در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/wednsdays-12
#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
SoundCloud
۶
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
ششمین جلسه این
ششمین جلسه این
برنامهی ۳۱ تیر «بامداد» را از دست ندهید:
https://youtu.be/ksFVulkeUMQ
با شعر و موسیقی منتظرتان هستم
هر جمعه ساعت ۱۹:۳۰ به وقت ایران منتظرتان هستم
https://youtu.be/ksFVulkeUMQ
با شعر و موسیقی منتظرتان هستم
هر جمعه ساعت ۱۹:۳۰ به وقت ایران منتظرتان هستم
YouTube
برنامه بامداد ۳۱ تیر با مهدی موسوی . شعر موسیقی و بررسی اشعار فخرالدین عراقی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from آموزشکده توانا
چهارشنبه ها با مهدی موسوی، ۶ - صبا آلاله، روانشناس بالینی
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان صبا آلاله، روانشناس، است و با او درباره فعالیتهاش، پدیده مهاجرت و... صحبت میکند.
این برنامه ۱۵ تیر ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
فایل صوتی این برنامه را در ساندکلاد بشنوید:
https://soundcloud.com/tavaana/live-t2-7
به زودی لینک یوتیوب این برنامه نیز گذاشته خواهد شد.
#چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #صبا_آلاله #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان صبا آلاله، روانشناس، است و با او درباره فعالیتهاش، پدیده مهاجرت و... صحبت میکند.
این برنامه ۱۵ تیر ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
فایل صوتی این برنامه را در ساندکلاد بشنوید:
https://soundcloud.com/tavaana/live-t2-7
به زودی لینک یوتیوب این برنامه نیز گذاشته خواهد شد.
#چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #صبا_آلاله #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
SoundCloud
صبا آلاله، روانشناس بالینی
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان صبا آلاله، روانشناس، است و با او درباره فعالیتهاش، پدیده مهاجرت و... صحبت میکند.
این برنامه ۱۵ تیر ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده ت
این برنامه ۱۵ تیر ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده ت
Forwarded from سایه ها
منظومهی «یک روز کاری در کمونی اوّلیه بی هیچ گرایش سیاسی»
#شعر منتشر نشده از سید مهدی موسوی در وبسایت سایهها:
http://sayeha.org/?p=2784
#شعر منتشر نشده از سید مهدی موسوی در وبسایت سایهها:
http://sayeha.org/?p=2784
مرا در خانهای بیپنجره، بیدر... بغل کردی
مرا که سوختم، از لای خاکستر بغل کردی
مرا با دستهایت مثل یک دیوار پوشاندی
تنم را مثل یک نوزادِ بیمادر بغل کردی
مرا که یخ زدم از ترس، از تردید، از تبعید
شبیه آتشی در سردیِ آذر بغل کردی
مرا که داشتم میمردم از فرطِ خداحافظ
بغل کردی... برای دفعهی آخر بغل کردی...
بغل کردی شبیه ساحل غمگین که دریا را
شبیه کوچهای خلوت که تنهاییِ سگها را
بغل کردی شبیه حسّ متروکی که بینام است
ریاضیدان خوشبختی که حل کرده معمّا را
بغل کردی و با لبخند غمگینت به من گفتی
نمیفهمد کسی هرگز دلیل گریهی ما را
من از دنیای امن تو به آغوش خطر رفتم
من از آنچه توانم بود، حتی بیشتر رفتم
زمین را داخل سلّولِ زندان کندم و کندم
به یک زندانِ دیگر، آنورِ تبعید دررفتم
تو ماندی مثل یک ویرانه بعد از جنگ، تو ماندی
تو ماندی خسته و دلتنگ امّا من سفر رفتم
سفر کردم از آن آتش که در تقدیر پروانهست
سفر کردم از آن خانه که تنها اسم آن خانهست
سفر آن پیک آخر در میان مستی و گیجیست
سفر آغاز راهی نیست بلکه مرگِ تدریجیست
تمام قصهام یک خط میان رنج و رفتن بود
کنار ساکهایی که پر از تنهایی من بود
تمام قصهام جنگیدنِ با دستِ خالی بود
تمام قصهام امّید به روزی خیالی بود
تمام قصهام رؤیای دودی در هواکش بود!
تقلا کردنِ کابوسِ هر شب روی بالش بود
به شب زل میزدم تا صبح و تنها گریه میکردم
شبیه شمع، قطره قطره خود را گریه میکردم
تبِ چرخیدنی بیانتها در گردبادم بود
دلم یک هیچچی میخواست که آنهم زیادم بود!
نه سیب و گندم و شیطان مقصر بود، نه حوّا
که تبعید از ازل تا به عدم، تقدیر آدم بود
من اینجا یکبهیک از یاد بردم هرچه بودم را
فقط اسم تو یادم بود چون اسم تو یادم بود!
که یادم مانده من را داخل طوفان بغل کردی
شبیه حسّ یک انسان به یک انسان بغل کردی
شبیه آخرین چیزی که از یک خاطره ماندهست
شبیه عکسی از یک خانهی ویران بغل کردی
مرا که خسته بودم، تشنه بودم، بیهدف بودم
شبیه سایهای در ظهر تابستان بغل کردی
نبودی و تمام راه با من بود آغوشت
مرا از لحظهی آغاز تا پایان بغل کردی
تو را مانند بالش در پریشانی بغل کردم
تو را مانند کوهی قبل ویرانی بغل کردم
تو را با گریهای یکریز و طولانی بغل کردم
تو را آنجور که تنها تو میدانی بغل کردم...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مرا که سوختم، از لای خاکستر بغل کردی
مرا با دستهایت مثل یک دیوار پوشاندی
تنم را مثل یک نوزادِ بیمادر بغل کردی
مرا که یخ زدم از ترس، از تردید، از تبعید
شبیه آتشی در سردیِ آذر بغل کردی
مرا که داشتم میمردم از فرطِ خداحافظ
بغل کردی... برای دفعهی آخر بغل کردی...
بغل کردی شبیه ساحل غمگین که دریا را
شبیه کوچهای خلوت که تنهاییِ سگها را
بغل کردی شبیه حسّ متروکی که بینام است
ریاضیدان خوشبختی که حل کرده معمّا را
بغل کردی و با لبخند غمگینت به من گفتی
نمیفهمد کسی هرگز دلیل گریهی ما را
من از دنیای امن تو به آغوش خطر رفتم
من از آنچه توانم بود، حتی بیشتر رفتم
زمین را داخل سلّولِ زندان کندم و کندم
به یک زندانِ دیگر، آنورِ تبعید دررفتم
تو ماندی مثل یک ویرانه بعد از جنگ، تو ماندی
تو ماندی خسته و دلتنگ امّا من سفر رفتم
سفر کردم از آن آتش که در تقدیر پروانهست
سفر کردم از آن خانه که تنها اسم آن خانهست
سفر آن پیک آخر در میان مستی و گیجیست
سفر آغاز راهی نیست بلکه مرگِ تدریجیست
تمام قصهام یک خط میان رنج و رفتن بود
کنار ساکهایی که پر از تنهایی من بود
تمام قصهام جنگیدنِ با دستِ خالی بود
تمام قصهام امّید به روزی خیالی بود
تمام قصهام رؤیای دودی در هواکش بود!
تقلا کردنِ کابوسِ هر شب روی بالش بود
به شب زل میزدم تا صبح و تنها گریه میکردم
شبیه شمع، قطره قطره خود را گریه میکردم
تبِ چرخیدنی بیانتها در گردبادم بود
دلم یک هیچچی میخواست که آنهم زیادم بود!
نه سیب و گندم و شیطان مقصر بود، نه حوّا
که تبعید از ازل تا به عدم، تقدیر آدم بود
من اینجا یکبهیک از یاد بردم هرچه بودم را
فقط اسم تو یادم بود چون اسم تو یادم بود!
که یادم مانده من را داخل طوفان بغل کردی
شبیه حسّ یک انسان به یک انسان بغل کردی
شبیه آخرین چیزی که از یک خاطره ماندهست
شبیه عکسی از یک خانهی ویران بغل کردی
مرا که خسته بودم، تشنه بودم، بیهدف بودم
شبیه سایهای در ظهر تابستان بغل کردی
نبودی و تمام راه با من بود آغوشت
مرا از لحظهی آغاز تا پایان بغل کردی
تو را مانند بالش در پریشانی بغل کردم
تو را مانند کوهی قبل ویرانی بغل کردم
تو را با گریهای یکریز و طولانی بغل کردم
تو را آنجور که تنها تو میدانی بغل کردم...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2