Forwarded from سید مهدی موسوی
«حسن» آن گوشه نشستهست که دودی بکند
خسته بر سیخ رود... بعد صعودی بکند
.
«عاطفه» گوشهی هال است در آغوش کسی
نه که از سکس... که «مهشید» حسودی بکند!
.
«مریمِ» مست به دنبال «علی» میگردد
باید آن کار که دیر است به زودی بکند
▪️
.
ضبط روشن شد و یکباره همه کنده شدند
اسمها در وسط خانه پراکنده شدند
جامها رفت هوا... نوش! [صدایی آمد]
خنده در گریه شده... گریهی در خنده شدند
سرِ من گیج از اندیشهی در هستی بود
زن عقدیم کمی آنورِ بدمستی بود
لب به لب بود در آغوش کسی، کنج اتاق
من پیِ جاذبهی فلسفهام در اخلاق
عشق آن است که از قدرت «من» میکاهد
لذّت آن است که او خواسته، او میخواهد
بوسه میداد به رحمانیتِ عامش که...
من، پُر از لذّتِ دیدن وسط آتش که...
.
خانه از هوش شد و پنجره دیواری شد
زنِ عقدیم به رقص آمده و ماری شد
بعد پیچید در آغوش زنانی دیگر
من به خود آمدم از طیّ جهانی دیگر
بسته شد، باز شد و بستهی لذّت، مشتش
مردی آهسته در آغوش گرفت از پشتش
همه راضی و منِ سوخته بدتر راضی
بعد سیگار درآورد به آتشبازی
آتشِ فندکِ دلخسته، لبِ سیگارش
او پیِ کار خود و جمع، همه در کارش
بَعد رفتیم به مستیِ اتاقی دیگر
بُعد تنهایی و لذّت، وسطِ ما سه نفر
شب سه قسمت شده از چشم و لب بیهوشش
عادلانه وسط مرد و من و آغوشش
شب سه قسمت شده از مرد و منِ در بندش
عادلانه وسطِ حادثهی لبخندش
حرکت دست و لبش حالت بازی دارد!
شبِ موهاش سرانجام درازی دارد
همهی فلسفهها جمع شده در شادی
زن عقدیم، برهنه! وسطِ آزادی
گوشهای پرت شده غیرتم و تنپوشش
عشق در چشمم و در چشمش و در آغوشش
▪️
.
پچپچِ جمعشده توی اتاق بغلی
حسن و عاطفه و مریم و مهشید و علی
جمعِ آماده شده، خندهی آماده شده
پچپچ و حرکت سرهای تکان داده شده
جمع بیمار، شبِ بیهدفِ سرگردان
بحث داغ من و تو، باعثِ خوشحالیِشان!
بحث بدبختی من، بحثِ توِ هرجایی
باعث حرف زدن در وسط تنهایی
تا دمِ خانه سرِ ما هیجان و لبخند
تا فراموش کنند اینهمه تنها هستند
▪️
.
بعد مسواک زدن، توی توالت ریدن
بعد بیحرفزدن پشت به هم خوابیدن...
.
فلسفه خواندن ما در وسط تختی که...
بُهت و ترسیدنِ از اینهمه خوشبختی که...
.
نقشهی فانتزی و تجربههایی تازه
عشق و دیوانگیِ درهم و بیاندازه
خواب من روی کتاب و صفحاتِ باقی
پایبندی تو به نسبیتِ اخلاقی
خانهای ساخته از عشق و کتاب و کاغذ
بغلی سفتتر از سفتتر از سفتتر از...
.
طرح انسانی یک حسّ فراانسانی
طرح لبخند تو در خواب و شب طولانی...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خسته بر سیخ رود... بعد صعودی بکند
.
«عاطفه» گوشهی هال است در آغوش کسی
نه که از سکس... که «مهشید» حسودی بکند!
.
«مریمِ» مست به دنبال «علی» میگردد
باید آن کار که دیر است به زودی بکند
▪️
.
ضبط روشن شد و یکباره همه کنده شدند
اسمها در وسط خانه پراکنده شدند
جامها رفت هوا... نوش! [صدایی آمد]
خنده در گریه شده... گریهی در خنده شدند
سرِ من گیج از اندیشهی در هستی بود
زن عقدیم کمی آنورِ بدمستی بود
لب به لب بود در آغوش کسی، کنج اتاق
من پیِ جاذبهی فلسفهام در اخلاق
عشق آن است که از قدرت «من» میکاهد
لذّت آن است که او خواسته، او میخواهد
بوسه میداد به رحمانیتِ عامش که...
من، پُر از لذّتِ دیدن وسط آتش که...
.
خانه از هوش شد و پنجره دیواری شد
زنِ عقدیم به رقص آمده و ماری شد
بعد پیچید در آغوش زنانی دیگر
من به خود آمدم از طیّ جهانی دیگر
بسته شد، باز شد و بستهی لذّت، مشتش
مردی آهسته در آغوش گرفت از پشتش
همه راضی و منِ سوخته بدتر راضی
بعد سیگار درآورد به آتشبازی
آتشِ فندکِ دلخسته، لبِ سیگارش
او پیِ کار خود و جمع، همه در کارش
بَعد رفتیم به مستیِ اتاقی دیگر
بُعد تنهایی و لذّت، وسطِ ما سه نفر
شب سه قسمت شده از چشم و لب بیهوشش
عادلانه وسط مرد و من و آغوشش
شب سه قسمت شده از مرد و منِ در بندش
عادلانه وسطِ حادثهی لبخندش
حرکت دست و لبش حالت بازی دارد!
شبِ موهاش سرانجام درازی دارد
همهی فلسفهها جمع شده در شادی
زن عقدیم، برهنه! وسطِ آزادی
گوشهای پرت شده غیرتم و تنپوشش
عشق در چشمم و در چشمش و در آغوشش
▪️
.
پچپچِ جمعشده توی اتاق بغلی
حسن و عاطفه و مریم و مهشید و علی
جمعِ آماده شده، خندهی آماده شده
پچپچ و حرکت سرهای تکان داده شده
جمع بیمار، شبِ بیهدفِ سرگردان
بحث داغ من و تو، باعثِ خوشحالیِشان!
بحث بدبختی من، بحثِ توِ هرجایی
باعث حرف زدن در وسط تنهایی
تا دمِ خانه سرِ ما هیجان و لبخند
تا فراموش کنند اینهمه تنها هستند
▪️
.
بعد مسواک زدن، توی توالت ریدن
بعد بیحرفزدن پشت به هم خوابیدن...
.
فلسفه خواندن ما در وسط تختی که...
بُهت و ترسیدنِ از اینهمه خوشبختی که...
.
نقشهی فانتزی و تجربههایی تازه
عشق و دیوانگیِ درهم و بیاندازه
خواب من روی کتاب و صفحاتِ باقی
پایبندی تو به نسبیتِ اخلاقی
خانهای ساخته از عشق و کتاب و کاغذ
بغلی سفتتر از سفتتر از سفتتر از...
.
طرح انسانی یک حسّ فراانسانی
طرح لبخند تو در خواب و شب طولانی...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Baghalam Kon (Embrace Me)
Hamed Moghaddam
"بغلم کن"، نسخهٔ صوتی (ام پی تری)
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
تنظیم: نیما نورمحمدی
میکس و مسترینگ: طاهر علیرمضانی
خواننده و آهنگساز: حامد مقدم
ترانه: سید مهدی موسوی
تنظیم: نیما نورمحمدی
میکس و مسترینگ: طاهر علیرمضانی
Forwarded from سید مهدی موسوی
مامان! تمام زندگیام درد میکند
دارد چه کار با خودش این مرد میکند؟!
.
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند!
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان، به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابریست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتشِ نگاهِ مرا سرد میکند
بیفایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمیرسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دارد چه کار با خودش این مرد میکند؟!
.
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند!
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان، به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابریست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتشِ نگاهِ مرا سرد میکند
بیفایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمیرسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
تبارشناسی و بررسی شعر سیاسی فارسی از آغاز تا امروز
دکتر سید مهدی موسوی
فایل صحبتهای من (سید مهدی موسوی) با موضوع "شعر سیاسی فارسی از آغاز تا نیما" در گروه تلگرامی:
@Atheists_Community
@Atheists_Community
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسط چارشنبهسوریها...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسط چارشنبهسوریها...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
از زمين و زمان گرفته دلم
از تمامِ جهانيان سيرم
اوّل قصه گفته باشم كه
آخرين بند شعر، میميرم!
هيچ حرفی نزن از اين كابوس
هيچ چيزی نگو از اين فرياد
نفرِ سوّمی ست آنورِ خط
كه به اين گريه گوش خواهد داد
مثلاً از ستاره شعر بخوان
يا كه از خاطراتِ خوبِ شمال!!
به سكوت تو گوش خواهد داد
يك نفر پشتِ گوشیِ اِشغال
يا كه از گيسوانِ يار بگو!
يا كه از هجر و از غم دوری!
با صداي ترقّهها خفه شو
توی اين چارشنبهی زوری
به تو چه حبس ماه، آنورِ ابر
به تو چه برگِ سبزِ رفته به باد؟!
اساماس كن به دوست و دشمن:
عيد بر عاشقان مبارك باد!!
.
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطيل است
عيدیات را بگير با لبخند
وقت زيبای سالتحويل است!
به خودت ياد هيچ چيز نيُفت
پرت كن از جهان حواسش را
جلوی دوربينِ مخفیِ شب
بو نكن آخرين لباسش را
يك نفر توی كوچه پشت سرت
يك نفر پشتِ گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گريه نكن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
كه از اين روزها گريزی نيست
آخرِ قصّه، آخر قصّه ست!
آخرِ قصّه هيچ چيزی نيست
اسم يك ناشناس روی لبم
تكّهای از لباس تو در مشت
تا كه در روزنامه بنويسند:
مهدیِ موسوی خودش را کشت!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از تمامِ جهانيان سيرم
اوّل قصه گفته باشم كه
آخرين بند شعر، میميرم!
هيچ حرفی نزن از اين كابوس
هيچ چيزی نگو از اين فرياد
نفرِ سوّمی ست آنورِ خط
كه به اين گريه گوش خواهد داد
مثلاً از ستاره شعر بخوان
يا كه از خاطراتِ خوبِ شمال!!
به سكوت تو گوش خواهد داد
يك نفر پشتِ گوشیِ اِشغال
يا كه از گيسوانِ يار بگو!
يا كه از هجر و از غم دوری!
با صداي ترقّهها خفه شو
توی اين چارشنبهی زوری
به تو چه حبس ماه، آنورِ ابر
به تو چه برگِ سبزِ رفته به باد؟!
اساماس كن به دوست و دشمن:
عيد بر عاشقان مبارك باد!!
.
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطيل است
عيدیات را بگير با لبخند
وقت زيبای سالتحويل است!
به خودت ياد هيچ چيز نيُفت
پرت كن از جهان حواسش را
جلوی دوربينِ مخفیِ شب
بو نكن آخرين لباسش را
يك نفر توی كوچه پشت سرت
يك نفر پشتِ گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گريه نكن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
كه از اين روزها گريزی نيست
آخرِ قصّه، آخر قصّه ست!
آخرِ قصّه هيچ چيزی نيست
اسم يك ناشناس روی لبم
تكّهای از لباس تو در مشت
تا كه در روزنامه بنويسند:
مهدیِ موسوی خودش را کشت!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
سبزهها را گره زدم به غمت
غمِ از صبر، بیشتر شدهام
سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ
سیزدههای در به در شدهام
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسطِ چارشنبهسوریها
بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّهها از جهان چه داشتهاند؟!
درِ گوشم فرشتهها گفتند
لای قرآن، «تو» را گذاشتهاند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریهام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهیِ قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغقرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزهای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
.
«وَانْ یکاد»ی که خواندم و خواندی
وسط قصّهی درازیها!!
باختم مثل بچّهای مغرور
توی جدّیترینِ بازیها!
سبزهها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه میمیرند
همهی سالهای بیتحویل!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
غمِ از صبر، بیشتر شدهام
سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ
سیزدههای در به در شدهام
سفرهای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زدهاند
وسطِ چارشنبهسوریها
بچّه بودم... و غیر عیدی و عشق
بچّهها از جهان چه داشتهاند؟!
درِ گوشم فرشتهها گفتند
لای قرآن، «تو» را گذاشتهاند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریهام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهیِ قرمزی که قلبم بود
مُرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغقرمزها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزهای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگرچه زرد شدم
.
«وَانْ یکاد»ی که خواندم و خواندی
وسط قصّهی درازیها!!
باختم مثل بچّهای مغرور
توی جدّیترینِ بازیها!
سبزهها را گره زدم امّا
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذرّه ذرّه میمیرند
همهی سالهای بیتحویل!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
بر چادر قدیمی مادر
بگذار مثل ابر ببارم
شاید خدات معجزهای کرد
با اینکه اعتقاد ندارم!...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بگذار مثل ابر ببارم
شاید خدات معجزهای کرد
با اینکه اعتقاد ندارم!...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
.
در سینهام نشسته هزاران سوز
ای رنجهای تا به ابد محفوظ!
ای کاش که تمام شود امروز
این زندگی که در تنم اجباریست
از کوه، بیاجازه گذر کردم
از داخلِ گدازه گذر کردم
از مرزهای تازه گذر کردم
آن کولیام که رفتنم اجباریست
بگذار تا که گریه کند این مست
با بستههای قرص خودش در دست
هیچی که در ادامهی یک هیچ است
حتی به مرگ نیز دلم خوش نیست
آن کهنهام که عید نمیخواهم
آینده و امید نمیخواهم
من کشور جدید نمیخواهم
اینجا به هیچچیز دلم خوش نیست
از روزهای سرد نمیگویم
از انفجارِ درد نمیگویم
از گریههای مرد نمیگویم
آن آتشم که دود نخواهد داشت
در کولهپشتی سفرم بودم
دلتنگ گریه توی حرم بودم
دلتنگ خندهی پسرم بودم
برگشتنی وجود نخواهد داشت
انسانِ بینیاز به زنجیره
ای مثل من دچارِ شبِ تیره
ای تا ابد به خطّ افق، خیره
در شهرشان غروب نخواهد شد
من دلخوشم به رنج و خودآزاری
با خاطرات مبهم و تکراری
زخمیست در تمام تنم جاری
که هیچوقت خوب نخواهد شد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در سینهام نشسته هزاران سوز
ای رنجهای تا به ابد محفوظ!
ای کاش که تمام شود امروز
این زندگی که در تنم اجباریست
از کوه، بیاجازه گذر کردم
از داخلِ گدازه گذر کردم
از مرزهای تازه گذر کردم
آن کولیام که رفتنم اجباریست
بگذار تا که گریه کند این مست
با بستههای قرص خودش در دست
هیچی که در ادامهی یک هیچ است
حتی به مرگ نیز دلم خوش نیست
آن کهنهام که عید نمیخواهم
آینده و امید نمیخواهم
من کشور جدید نمیخواهم
اینجا به هیچچیز دلم خوش نیست
از روزهای سرد نمیگویم
از انفجارِ درد نمیگویم
از گریههای مرد نمیگویم
آن آتشم که دود نخواهد داشت
در کولهپشتی سفرم بودم
دلتنگ گریه توی حرم بودم
دلتنگ خندهی پسرم بودم
برگشتنی وجود نخواهد داشت
انسانِ بینیاز به زنجیره
ای مثل من دچارِ شبِ تیره
ای تا ابد به خطّ افق، خیره
در شهرشان غروب نخواهد شد
من دلخوشم به رنج و خودآزاری
با خاطرات مبهم و تکراری
زخمیست در تمام تنم جاری
که هیچوقت خوب نخواهد شد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
در من بیا برقصا
با وزن این ترانه
این شعر عاشقانه
این آخرین بهانه
که موسم بهار است
در من بیا برقصا
این فصل، گریهدار است
یک دوست توی زندان
یک دوست روی دار است
یک دوست زیر بار است
از هر طرف فشار است
گوریل روی کار است!
که موسم بهار است!!
.
در من بیا برقصا
تا شعر، شاد باشد
در خانههای مردم
شادی زیاد باشد
با من برقص در خون
با نالههای مجنون
با تودهها و افیون
با سطرهای قانون
با نارگیلِ میمون
با یونجههای قاطر
با گریههای شاعر
که موسم بهار است
در من بیا برقصا
«کشتی شکستگانیم»
بدجور خستگانیم!
از هم گسستگانیم
با من برقص یکسر
در جنگ نابرابر
«آسایش دو گیتی!!
تفسیر این دو حرف است:»
از دشمنان گلوله
از دست دوست، خنجر
که موسم بهار است
در من بیا برقصا
با نغمهی هَزاران
با نالههای یاران
با اشک سوگواران
با خون سربداران!
یعنی به ما چه جنگ است!
باید که شاد باشیم
که زندگی قشنگ است!!
دنیا امیدوار است
هر حرف بد، شعار است
که موسم بهار است
آرام باش جانم
«ای یار مهربانم!
دارم سخن فراوان
با آنکه بی زبانم»
از روزهای تبعید
از روزهای زندان
از روزهای اوّل
از روزهای پایان
باید که شاد باشم
این روزها بهاری ست
روز درختکاری ست
لبخندهای زوری ست
نارنجک و ترقّه
باتوم یا گلوله
یا چارشنبهسوری ست
مامور در کمین است
یا بحث عقل و دین است
یا طول آستین است
یا «سیلی» برادر
که کلّ «هفتسین» است
در من بیا برقصا
تاریخ سرزمینم
چیزی به غیر غم نیست
جز پوچی و عدم نیست
جز اشک متّهم نیست
امّا سکوت کردیم
با اینکه حرف، کم نیست
از من نخواه شادی
من تا ابد همینم!
«میجویمت چنان آب»
در چشمهای بیخواب
در دستهای قصّاب
در شعرهای حافظ
در شعرهای سعدی
ای اسم خارج از وزن:
آزادی...
از من نخواه شادی
لعنت به سال قبلی
لعنت به سال بعدی
لعنت به روز تعطیل
لعنت به سال تحویل
ای بین هیچ و هرگز
ای تا به صبح در تب
ای از جنون، لبالب
با چشمهای قرمز
با من برقص امشب...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
با وزن این ترانه
این شعر عاشقانه
این آخرین بهانه
که موسم بهار است
در من بیا برقصا
این فصل، گریهدار است
یک دوست توی زندان
یک دوست روی دار است
یک دوست زیر بار است
از هر طرف فشار است
گوریل روی کار است!
که موسم بهار است!!
.
در من بیا برقصا
تا شعر، شاد باشد
در خانههای مردم
شادی زیاد باشد
با من برقص در خون
با نالههای مجنون
با تودهها و افیون
با سطرهای قانون
با نارگیلِ میمون
با یونجههای قاطر
با گریههای شاعر
که موسم بهار است
در من بیا برقصا
«کشتی شکستگانیم»
بدجور خستگانیم!
از هم گسستگانیم
با من برقص یکسر
در جنگ نابرابر
«آسایش دو گیتی!!
تفسیر این دو حرف است:»
از دشمنان گلوله
از دست دوست، خنجر
که موسم بهار است
در من بیا برقصا
با نغمهی هَزاران
با نالههای یاران
با اشک سوگواران
با خون سربداران!
یعنی به ما چه جنگ است!
باید که شاد باشیم
که زندگی قشنگ است!!
دنیا امیدوار است
هر حرف بد، شعار است
که موسم بهار است
آرام باش جانم
«ای یار مهربانم!
دارم سخن فراوان
با آنکه بی زبانم»
از روزهای تبعید
از روزهای زندان
از روزهای اوّل
از روزهای پایان
باید که شاد باشم
این روزها بهاری ست
روز درختکاری ست
لبخندهای زوری ست
نارنجک و ترقّه
باتوم یا گلوله
یا چارشنبهسوری ست
مامور در کمین است
یا بحث عقل و دین است
یا طول آستین است
یا «سیلی» برادر
که کلّ «هفتسین» است
در من بیا برقصا
تاریخ سرزمینم
چیزی به غیر غم نیست
جز پوچی و عدم نیست
جز اشک متّهم نیست
امّا سکوت کردیم
با اینکه حرف، کم نیست
از من نخواه شادی
من تا ابد همینم!
«میجویمت چنان آب»
در چشمهای بیخواب
در دستهای قصّاب
در شعرهای حافظ
در شعرهای سعدی
ای اسم خارج از وزن:
آزادی...
از من نخواه شادی
لعنت به سال قبلی
لعنت به سال بعدی
لعنت به روز تعطیل
لعنت به سال تحویل
ای بین هیچ و هرگز
ای تا به صبح در تب
ای از جنون، لبالب
با چشمهای قرمز
با من برقص امشب...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
میترسم... از گذشتهی معکوسی!
من را به بغل گرفته و میبوسی
بیداری ما، پرت شدن در خواب است
از کابوسی به دامن کابوسی...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
من را به بغل گرفته و میبوسی
بیداری ما، پرت شدن در خواب است
از کابوسی به دامن کابوسی...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2