.
میدانم که قول داده بودم کتاب جدیدم اواخر شهریور منتشر شود، اما گاهی بیماری و فشار زندگی نمیگذارد همهچیز آنجوری پیش برود که برنامهریزی کرده بودی.
متاسفانه میخواستم خبر بدهم که نوشتن و ادیت رمان جدیدم #هزاروچندشب هنوز یک ماه دیگر کار دارد و با احتساب زمان صفحهآرایی و ویراستاری نهایی و بخشهای مربوط به ناشر (تایید و چاپ و پخش) همان اواخر مهرماه به دست شما خواهد رسید.
تمام تلاش من این است که مثل سه کتاب اخیرم (گفتگو در تهران، دلقکبازی جلوی جوخهی اعدام و به روش سامورایی) این رمان هم همزمان با چاپ کاغذی در خارج از کشور، به صورت الکترونیکی و رایگان در سایت شخصیام و کانال تلگرامم برای مخاطبان داخل ایران عرضه شود.
مطمئنا کتاب به صورت زیرزمینی هم در کنار خیابان و صفحههای فروش کتاب عرضه خواهد شد و من مثل همیشه با هر نوع چاپ و پخش و فروش آن داخل ایران مشکلی ندارم و آزاد خواهد بود.
رمان "هزار و چند شب" اثری عاشقانه-فلسفی است و به طور قطع، حجیمترین کتاب من (مابین ۱۶ اثری که به چاپ رساندهام) خواهد بود. اطلاعات تکمیلی را در استوریهای هایلایتشده و همچنین پستهایی با هشتگ #هزاروچندشب خواهم داد.
(لطفا شما هم اگر پستی راجع به کتاب گذاشتید از این هشتگ استفاده کنید تا بتوانم بخوانمتان)
.
طرح جلد کتاب که بخشی از آن را میبینید نقاشی زیبایی به قلم "اسد فقیهی" نازنین است که فکر کنم از روی آن بتوانید چیزهایی راجع به متن کتاب حدس بزنید.
@asad.faghihi
سعی میکنم قبل و بعد چاپ کتاب چند مصاحبه و لایو داشته باشم تا هم خبررسانیهای تکمیلی انجام شود و هم پاسخگوی سوالات شما عزیزترینهایم باشم.
با عشق
سید مهدی موسوی
https://www.instagram.com/p/CDkyGJmA1eq/?igshid=13kwilcqb51q8
میدانم که قول داده بودم کتاب جدیدم اواخر شهریور منتشر شود، اما گاهی بیماری و فشار زندگی نمیگذارد همهچیز آنجوری پیش برود که برنامهریزی کرده بودی.
متاسفانه میخواستم خبر بدهم که نوشتن و ادیت رمان جدیدم #هزاروچندشب هنوز یک ماه دیگر کار دارد و با احتساب زمان صفحهآرایی و ویراستاری نهایی و بخشهای مربوط به ناشر (تایید و چاپ و پخش) همان اواخر مهرماه به دست شما خواهد رسید.
تمام تلاش من این است که مثل سه کتاب اخیرم (گفتگو در تهران، دلقکبازی جلوی جوخهی اعدام و به روش سامورایی) این رمان هم همزمان با چاپ کاغذی در خارج از کشور، به صورت الکترونیکی و رایگان در سایت شخصیام و کانال تلگرامم برای مخاطبان داخل ایران عرضه شود.
مطمئنا کتاب به صورت زیرزمینی هم در کنار خیابان و صفحههای فروش کتاب عرضه خواهد شد و من مثل همیشه با هر نوع چاپ و پخش و فروش آن داخل ایران مشکلی ندارم و آزاد خواهد بود.
رمان "هزار و چند شب" اثری عاشقانه-فلسفی است و به طور قطع، حجیمترین کتاب من (مابین ۱۶ اثری که به چاپ رساندهام) خواهد بود. اطلاعات تکمیلی را در استوریهای هایلایتشده و همچنین پستهایی با هشتگ #هزاروچندشب خواهم داد.
(لطفا شما هم اگر پستی راجع به کتاب گذاشتید از این هشتگ استفاده کنید تا بتوانم بخوانمتان)
.
طرح جلد کتاب که بخشی از آن را میبینید نقاشی زیبایی به قلم "اسد فقیهی" نازنین است که فکر کنم از روی آن بتوانید چیزهایی راجع به متن کتاب حدس بزنید.
@asad.faghihi
سعی میکنم قبل و بعد چاپ کتاب چند مصاحبه و لایو داشته باشم تا هم خبررسانیهای تکمیلی انجام شود و هم پاسخگوی سوالات شما عزیزترینهایم باشم.
با عشق
سید مهدی موسوی
https://www.instagram.com/p/CDkyGJmA1eq/?igshid=13kwilcqb51q8
Instagram
Mehdi Mousavi مهدی موسوی
. میدانم که قول داده بودم کتاب جدیدم اواخر شهریور منتشر شود، اما گاهی بیماری و فشار زندگی نمیگذارد همهچیز آنجوری پیش برود که برنامهریزی کرده بودی. متاسفانه میخواستم خبر بدهم که نوشتن و ادیت رمان جدیدم #هزاروچندشب هنوز یک ماه دیگر کار دارد و با احتساب…
Khane Sard Ast
Maria
"خانه سرد است"
خواننده: ماریا
شعر: مهدی موسوی و فاطمه اختصاری
آهنگساز: کاوه صالحینیا
تنظیمکننده: میلاد باستانیپور
@mariah_music
خواننده: ماریا
شعر: مهدی موسوی و فاطمه اختصاری
آهنگساز: کاوه صالحینیا
تنظیمکننده: میلاد باستانیپور
@mariah_music
Saycast E5-01
marge zod hengam
سآیکست | فصل اول | اپیزود پنجم |
مرگ زود هنگام
انقدر نگاه… آنقدر نگاه… که دیر میشود زیستن را. مرگ زودهنگام، دیریست با تو زنده است.
#سای_کست
#اپیزود_پنجم
@saycast
مرگ زود هنگام
انقدر نگاه… آنقدر نگاه… که دیر میشود زیستن را. مرگ زودهنگام، دیریست با تو زنده است.
#سای_کست
#اپیزود_پنجم
@saycast
Forwarded from سید مهدی موسوی
شعری از مجموعه "انقراض پلنگ ایرانی...":
.
از روزهای ماست کنار چیپس
از روزهای چیپس کنار ماست
از گیج در مصاحبهی کاری
از مُهرِ رد مقابل هر درخواست
از گریه با قدم زدنِ تهران
در روزهای ملتهب برفی!
افسردگی بعد تجمّعها
آغوش در نتیجهی بیحرفی
از ساندویچ خوردنمان در پارک
از سینمای آنهمه تاریکی
از لحظهی توقّف متروها
حسّی عجیب موقع نزدیکی
از فیلمهای ِ کُند ِ اروپایی
سیگار روی تخت کشیدنها
سرمای بیبخاری بهمن ماه
از گریه زیر چند پتو تنها!
از بحث توی تاکسی و دانشگاه
از بحث توی کافه و مهمانی
از روزهای بیخبری از دوست
از مرگ یک پرندهی زندانی
پوشیدن لباس یقهاسکی
از ترس ردّ بوسهی بر گردن
تا صبح پای کامپیوتر بودن
با اسمهای مسخره چت کردن
از پُک زدن به پوچی آینده
از خنده در توهّم سیگاری
انگشت با علامت پیروزی
در عکسهای جشن و عزاداری
از لحظهی دویده شدن در شب
از جملهای نوشته شده با رنگ
از گوش دادنِ به صدایی دور
از گریههام در وسط آهنگ
از گیر دادنِ به کجا بودی
به چند تا شمارهی در گوشی
از مرز مالکیّت انسانی
بحثی عمیق! بعد هماغوشی
باهم، بدون هم، بغل هم، هم...
با حرکت قطار، سفر رفتن
از خستگی اینهمه تکراری
از سمت تو به سمت تو در رفتن!
از خستگیم، از هیجان، از داغ
با چشمهات رو به غم آوردن
از نان و تخممرغ شدن هر روز
از روزهای پول کم آوردن
از تلخ و شور در بغل دریا
خود را میان آب، رها کردن
دیوانگی تجربهای تازه
دیوانهوار تجربه را کردن
از ساز و سیخ و سوسک در آن سرما
از شعر و از شراب و شب و شانه
فریادهای خونی ما در باد
از داستان عشق دو دیوانه
از لحظهی فرار تو از هر مرز
از دستبند خستهی من لابد!
از لحظهی جدایی ما از هم
از لحظهی جدایی ما از خود
ماییم و انتظار فراموشی
به هیچ چیز، هیچ نیازی نیست
تنها دلیل زندگیام مرگ است
با اینکه مرگ، آخر بازی نیست...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
از روزهای ماست کنار چیپس
از روزهای چیپس کنار ماست
از گیج در مصاحبهی کاری
از مُهرِ رد مقابل هر درخواست
از گریه با قدم زدنِ تهران
در روزهای ملتهب برفی!
افسردگی بعد تجمّعها
آغوش در نتیجهی بیحرفی
از ساندویچ خوردنمان در پارک
از سینمای آنهمه تاریکی
از لحظهی توقّف متروها
حسّی عجیب موقع نزدیکی
از فیلمهای ِ کُند ِ اروپایی
سیگار روی تخت کشیدنها
سرمای بیبخاری بهمن ماه
از گریه زیر چند پتو تنها!
از بحث توی تاکسی و دانشگاه
از بحث توی کافه و مهمانی
از روزهای بیخبری از دوست
از مرگ یک پرندهی زندانی
پوشیدن لباس یقهاسکی
از ترس ردّ بوسهی بر گردن
تا صبح پای کامپیوتر بودن
با اسمهای مسخره چت کردن
از پُک زدن به پوچی آینده
از خنده در توهّم سیگاری
انگشت با علامت پیروزی
در عکسهای جشن و عزاداری
از لحظهی دویده شدن در شب
از جملهای نوشته شده با رنگ
از گوش دادنِ به صدایی دور
از گریههام در وسط آهنگ
از گیر دادنِ به کجا بودی
به چند تا شمارهی در گوشی
از مرز مالکیّت انسانی
بحثی عمیق! بعد هماغوشی
باهم، بدون هم، بغل هم، هم...
با حرکت قطار، سفر رفتن
از خستگی اینهمه تکراری
از سمت تو به سمت تو در رفتن!
از خستگیم، از هیجان، از داغ
با چشمهات رو به غم آوردن
از نان و تخممرغ شدن هر روز
از روزهای پول کم آوردن
از تلخ و شور در بغل دریا
خود را میان آب، رها کردن
دیوانگی تجربهای تازه
دیوانهوار تجربه را کردن
از ساز و سیخ و سوسک در آن سرما
از شعر و از شراب و شب و شانه
فریادهای خونی ما در باد
از داستان عشق دو دیوانه
از لحظهی فرار تو از هر مرز
از دستبند خستهی من لابد!
از لحظهی جدایی ما از هم
از لحظهی جدایی ما از خود
ماییم و انتظار فراموشی
به هیچ چیز، هیچ نیازی نیست
تنها دلیل زندگیام مرگ است
با اینکه مرگ، آخر بازی نیست...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
اتوبان، رودخانهای غمگین است
که مرا از تو دور میکند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهیها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان میایستند
و برای شیشههای بالاکشیده، دست تکان میدهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگها هستند
که برای همیشه تهنشین خواهند شد
■
.
تو با شوهرت ماهی میخوری
من زل میزنم به ماه و
دیوانه میشوم و
کوچه ها را آواز میخوانم و
به سنگ ها لگد میزنم و
زنم و...
بغضم میترکد
از تو که دور میشوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بنبست است
من رودخانهای را میشناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که مرا از تو دور میکند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهیها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان میایستند
و برای شیشههای بالاکشیده، دست تکان میدهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگها هستند
که برای همیشه تهنشین خواهند شد
■
.
تو با شوهرت ماهی میخوری
من زل میزنم به ماه و
دیوانه میشوم و
کوچه ها را آواز میخوانم و
به سنگ ها لگد میزنم و
زنم و...
بغضم میترکد
از تو که دور میشوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بنبست است
من رودخانهای را میشناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خدا را خودکشی کردند از تاریخ، تختیها
و شد سلطان جنگل، گندهی میموندرختیها!
اگر که گوسفندم یا خدایم غول یکچشم است
مدار حرکت کلّ جهان بر پایهی پشم است!!
.
که پشمم! کلّ این بازی شعر و شورها کشک است
پیازی خرد کن! بر چهرهی تمساحها اشک است
شب است و همنوایی کلاغان با مسلسلها
میان خرمنی از پشم میسوزند جنگلها
غروبی کاذب است این در افق تهماندهی خونها
پیازی خرد کن که جشن میگیرند میمونها
گناه اوّلت این بود که میخواستی «باشی»
سرِ گنجشک را کردند توی حوض نقاشی
شراب و خون به هم سر کرده مینوشند کرکسها
بیاور آب زمزم را به تقدیسِ مقدّسها!
■
.
شبی غرّید شیر و از جهانِ شوربختی مُرد
خبر آمد، خبر آمد، خبر آمد که تختی مرد
عوض گشتند از تاریخِ بیتاریخ، قانونها
کسی در آینه خندید و خندیدند میمونها
جهان بندبازی بود و میمون بود و شکلکها
تمام بچّهشیران غرق بازی با عروسکها
گذر کردیم از «باید» به دردِ آخرین «شاید»
صدای باد میآید، صدای باد میآید
صدای باد از خوابیدنِ پاییز با گلها
صدای باد در افتادنِ ما کمتحمّلها!
صدای باد در غمگینیِ گیسوی شرقیها
صدای باد از جشن تبر با ارّهبرقیها
صدای باد از مُهرِ سکوتِ مانده بر لبها
صدای باد در آرامش شلیک در شبها
که سر دادیم و عمری در دل تاریخ سر کردند
گذر کردیم و از نعش من و جنگل گذر کردند
■
.
یکی بودند گویا اوّل و پایان سختیها
شبانه خودکشی کردند رستمها و تختیها
پیازی خرد کن بر سینهی این آشِ ناهمگون
پیازی خرد کن بر اشکهامان در میان خون
بگو با غول یکچشمت که دشت پشم خواهد سوخت
که از سیگار، یا از بغض، یا از خشم خواهد سوخت
بگو با کرکسان پیر از برگشتنِ خُمها
به میمونها بگو سر میرسد فصلِ توهّمها
به گنجشکان بگو از آخرِ این فصلِ خفاشی
که جادو میکند یک بار دیگر حوض نقاشی
بزن سیلی به گوش ارّهها و بادِ سرگردان
دوباره بچّهشیران را به جنگلهات برگردان
که جنگل سوخت امّا زیر آن امّید جریان داشت
که پشت ابرهای تیره هم خورشید جریان داشت
کسی در خانههای ساخته بر خون نمیخندد
کسی دیگر به دلقکبازی میمون نمیخندد
■
.
زبان وا کرد تا افشا کند شبهای سختی را
زبان وا کرده بود و خودکشی کردند تختی را
نمیمرد و میان اشک و آتش باز هم جان داشت
به جای خون، به رگهای غمش، ققنوس جریان داشت
اگرچه حاکم دنیا مسلسلهای بد بودند
تمام بچّهها تاریخ جنگل را بلد بودند
صدای سرو در آیندهای آزاد میآمد
صدای باد میآمد... صدای باد میآمد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
و شد سلطان جنگل، گندهی میموندرختیها!
اگر که گوسفندم یا خدایم غول یکچشم است
مدار حرکت کلّ جهان بر پایهی پشم است!!
.
که پشمم! کلّ این بازی شعر و شورها کشک است
پیازی خرد کن! بر چهرهی تمساحها اشک است
شب است و همنوایی کلاغان با مسلسلها
میان خرمنی از پشم میسوزند جنگلها
غروبی کاذب است این در افق تهماندهی خونها
پیازی خرد کن که جشن میگیرند میمونها
گناه اوّلت این بود که میخواستی «باشی»
سرِ گنجشک را کردند توی حوض نقاشی
شراب و خون به هم سر کرده مینوشند کرکسها
بیاور آب زمزم را به تقدیسِ مقدّسها!
■
.
شبی غرّید شیر و از جهانِ شوربختی مُرد
خبر آمد، خبر آمد، خبر آمد که تختی مرد
عوض گشتند از تاریخِ بیتاریخ، قانونها
کسی در آینه خندید و خندیدند میمونها
جهان بندبازی بود و میمون بود و شکلکها
تمام بچّهشیران غرق بازی با عروسکها
گذر کردیم از «باید» به دردِ آخرین «شاید»
صدای باد میآید، صدای باد میآید
صدای باد از خوابیدنِ پاییز با گلها
صدای باد در افتادنِ ما کمتحمّلها!
صدای باد در غمگینیِ گیسوی شرقیها
صدای باد از جشن تبر با ارّهبرقیها
صدای باد از مُهرِ سکوتِ مانده بر لبها
صدای باد در آرامش شلیک در شبها
که سر دادیم و عمری در دل تاریخ سر کردند
گذر کردیم و از نعش من و جنگل گذر کردند
■
.
یکی بودند گویا اوّل و پایان سختیها
شبانه خودکشی کردند رستمها و تختیها
پیازی خرد کن بر سینهی این آشِ ناهمگون
پیازی خرد کن بر اشکهامان در میان خون
بگو با غول یکچشمت که دشت پشم خواهد سوخت
که از سیگار، یا از بغض، یا از خشم خواهد سوخت
بگو با کرکسان پیر از برگشتنِ خُمها
به میمونها بگو سر میرسد فصلِ توهّمها
به گنجشکان بگو از آخرِ این فصلِ خفاشی
که جادو میکند یک بار دیگر حوض نقاشی
بزن سیلی به گوش ارّهها و بادِ سرگردان
دوباره بچّهشیران را به جنگلهات برگردان
که جنگل سوخت امّا زیر آن امّید جریان داشت
که پشت ابرهای تیره هم خورشید جریان داشت
کسی در خانههای ساخته بر خون نمیخندد
کسی دیگر به دلقکبازی میمون نمیخندد
■
.
زبان وا کرد تا افشا کند شبهای سختی را
زبان وا کرده بود و خودکشی کردند تختی را
نمیمرد و میان اشک و آتش باز هم جان داشت
به جای خون، به رگهای غمش، ققنوس جریان داشت
اگرچه حاکم دنیا مسلسلهای بد بودند
تمام بچّهها تاریخ جنگل را بلد بودند
صدای سرو در آیندهای آزاد میآمد
صدای باد میآمد... صدای باد میآمد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
غزلی از دههی هفتاد
و مجموعهی «فرشتهها خودکشی کردند»:
.
حالا برقص، رقص... در آغوش من برقص
من مرد میشوم... و تو مانند زن برقص
دست مرا بگیر که گم میکنم تو را
در تن، تنم، تنت... تتتن تن تتن برقص
من شعر میشوم که بگردم به دُور تو
حالا بیا جلوی همین انجمن برقص
چیزی مهم نبود، مهم نیست جز خودت
که اوّلاً... که ثانیاً و ثالثاً برقص!
از خود شروع کن وسط بازوان من
تا انفجار لحظهی بیخود شدن برقص
بالا بیاور اینهمه عشقِ سپید را
حالا سیاهمست بشو در لجن برقص
بر روی ریلهای غمانگیز خودکشی
با سوتهای پرهیجانِ ترن برقص!
■
.
رقصید زن میان لباس عروسیِ...
شاعر بلند شو... و میان کفن برقص!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
و مجموعهی «فرشتهها خودکشی کردند»:
.
حالا برقص، رقص... در آغوش من برقص
من مرد میشوم... و تو مانند زن برقص
دست مرا بگیر که گم میکنم تو را
در تن، تنم، تنت... تتتن تن تتن برقص
من شعر میشوم که بگردم به دُور تو
حالا بیا جلوی همین انجمن برقص
چیزی مهم نبود، مهم نیست جز خودت
که اوّلاً... که ثانیاً و ثالثاً برقص!
از خود شروع کن وسط بازوان من
تا انفجار لحظهی بیخود شدن برقص
بالا بیاور اینهمه عشقِ سپید را
حالا سیاهمست بشو در لجن برقص
بر روی ریلهای غمانگیز خودکشی
با سوتهای پرهیجانِ ترن برقص!
■
.
رقصید زن میان لباس عروسیِ...
شاعر بلند شو... و میان کفن برقص!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from فاطمه اختصاری
LAF.pdf
26.1 MB
گاهنامهی «لاف»
شمارهی سه / تابستان ۱۳۹۹
برای دریافت هر سه شمارهی این نشریه به این آدرس مراجعه کنید:
http://ekhtesari.com/nashrieh/
@fateme_ekhtesari
شمارهی سه / تابستان ۱۳۹۹
برای دریافت هر سه شمارهی این نشریه به این آدرس مراجعه کنید:
http://ekhtesari.com/nashrieh/
@fateme_ekhtesari
Forwarded from سید مهدی موسوی
parandekoochoooloo.pdf
2.7 MB
پرنده کوچولو، نه پرنده بود! نه کوچولو!
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
fereshteha_khodkoshi_kardand.pdf
692.6 KB
فرشتهها خودکشی کردند
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
گفتگودرتهران.pdf
1.8 MB
نسخه ی کامل رمان "گفتگو در تهران"
نویسنده: سید مهدی موسوی
نویسنده: سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
دلقکبازی جلوی جوخه اعدام.pdf
2.8 MB
دلقکبازی جلوی جوخهی اعدام
مجموعهشعری از سیدمهدی موسوی
مجموعهشعری از سیدمهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
Be Raveshe Samurai Mobile.pdf
2.3 MB
به روش سامورایی
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
از گلیمم درازتر شده است
قسمتی از زبان من عربیست!
هیچ چیزی نگو! مواظب باش!
شعر من گریه کرده و عصبیست
دردها را چگونه شرح دهم؟!
ترسناک است یا که بیادبیست
کیک و ساندیس یا تُنِ ماهی
ای مخاطب بگو چه میخواهی؟!
.
تو که از جنس ململ صبحی!
ای پُر از خوابِ کاشیِ آبی!
تو که عطر و گلاب میرینی!
تو که شب با زنت نمیخوابی!
ای مودب! تمیز! خوب! قشنگ!
ای مخاطبنمای قلابی!
دوستدار کتابهای کلفت!
شعر ویژه برات خواهم گفت:
.
توی چشمت شراب شیراز است
جنس لبهات شهد و قند و عسل
بستری ساز از گل و لبخند
تا خود صبحگاه، بوس و بغل
نغمهی عشق، بلبلانه بخوان
زیر مهتاب در دل جنگل...
.
میشود گفت و ساخت تا به ابد!
ای مخاطب! تو که خوشت آمد!!
.
شعر من فرق میکند اما
ناامید است، بوی خون دارد
قابل گفتن و نگفتن نیست!
دردهایی که در درون دارد
میزند توی گوش خواننده
شعر من واقعا جنون دارد
داغیِ آتش است و آتش نیست
نظر هیچکس به تخمش نیست
شعر من نعره در شب مستیست
سبقت از سمت راست در اتوبان
گریهی بیصدای یک سرباز
اعتصاب غذاست در زندان
یک "اتوبوس پیر" توی کویر
یک مسافر، کنار یک چمدان
شعر من اسم دیگر درد است
توی هر بیت، خودکشی کردهست
اهل دیوانگی و تجربه است
چند شب توی غار خوابیده
همزمان سکس کرده با شش مرد
با زن باردار خوابیده
مست، افسرده، با لباس کثیف
روی ریل قطار خوابیده
بی توجّه به هر درست و غلط
شعر من مثل زندگیست فقط
شعر من یک زن برهنه شدهست
در دلش رمز و راز هم دارد
خواهش زائریست توی حرم
به خدا اعتراض هم دارد
پسری مذهبیست حین بلوغ
خواب غیرمجاز هم دارد!
خون که روی ملافه میپاشد
میتواند شبیه من باشد
میتواند که بغض کارگری
از حقوق ندادهاش باشد
دختری بعد تست حاملگی
گریهی بیارادهاش باشد
گرمی بچّهات در آغوشت
خندهی فوقالعادهاش باشد
قصهی برگ توی پاییز است
اوّل و آخرش غمانگیز است
من خودم یک کتاب فلسفیام
که فقط گفته که نمیدانم
ساکن قطبهای یخزدهام
سالها میشود زمستانم
خندهام یک نقاب تکراریست
تا ابد ناامید میمانم
شعر، یک لحظه مکث در گیجیست
زندگی یک سقوط تدریجیست
لحظهی حال هست و دیگر هیچ!
لحظه را توی لحظه قاب بگیر
با لب عاشقت سوال بکن
از تن خستهام جواب بگیر
من شبم! شعرهام غرق شب است
برو حمّام آفتاب بگیر!
الکل خونم افت کرده عزیز
پیک من را کمی زیاد بریز
حذف کردم من و تو را از شعر
خواستم مختصر کنم خود را
توی هر بیت، توی هر کلمه
از جنون شعلهور کنم خود را
بغلم کن، یکی بشو با من
تا فراموشتر کنم خود را
قفل و زنجیر کن مرا با لب
ترسناک است واقعا این شب...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
قسمتی از زبان من عربیست!
هیچ چیزی نگو! مواظب باش!
شعر من گریه کرده و عصبیست
دردها را چگونه شرح دهم؟!
ترسناک است یا که بیادبیست
کیک و ساندیس یا تُنِ ماهی
ای مخاطب بگو چه میخواهی؟!
.
تو که از جنس ململ صبحی!
ای پُر از خوابِ کاشیِ آبی!
تو که عطر و گلاب میرینی!
تو که شب با زنت نمیخوابی!
ای مودب! تمیز! خوب! قشنگ!
ای مخاطبنمای قلابی!
دوستدار کتابهای کلفت!
شعر ویژه برات خواهم گفت:
.
توی چشمت شراب شیراز است
جنس لبهات شهد و قند و عسل
بستری ساز از گل و لبخند
تا خود صبحگاه، بوس و بغل
نغمهی عشق، بلبلانه بخوان
زیر مهتاب در دل جنگل...
.
میشود گفت و ساخت تا به ابد!
ای مخاطب! تو که خوشت آمد!!
.
شعر من فرق میکند اما
ناامید است، بوی خون دارد
قابل گفتن و نگفتن نیست!
دردهایی که در درون دارد
میزند توی گوش خواننده
شعر من واقعا جنون دارد
داغیِ آتش است و آتش نیست
نظر هیچکس به تخمش نیست
شعر من نعره در شب مستیست
سبقت از سمت راست در اتوبان
گریهی بیصدای یک سرباز
اعتصاب غذاست در زندان
یک "اتوبوس پیر" توی کویر
یک مسافر، کنار یک چمدان
شعر من اسم دیگر درد است
توی هر بیت، خودکشی کردهست
اهل دیوانگی و تجربه است
چند شب توی غار خوابیده
همزمان سکس کرده با شش مرد
با زن باردار خوابیده
مست، افسرده، با لباس کثیف
روی ریل قطار خوابیده
بی توجّه به هر درست و غلط
شعر من مثل زندگیست فقط
شعر من یک زن برهنه شدهست
در دلش رمز و راز هم دارد
خواهش زائریست توی حرم
به خدا اعتراض هم دارد
پسری مذهبیست حین بلوغ
خواب غیرمجاز هم دارد!
خون که روی ملافه میپاشد
میتواند شبیه من باشد
میتواند که بغض کارگری
از حقوق ندادهاش باشد
دختری بعد تست حاملگی
گریهی بیارادهاش باشد
گرمی بچّهات در آغوشت
خندهی فوقالعادهاش باشد
قصهی برگ توی پاییز است
اوّل و آخرش غمانگیز است
من خودم یک کتاب فلسفیام
که فقط گفته که نمیدانم
ساکن قطبهای یخزدهام
سالها میشود زمستانم
خندهام یک نقاب تکراریست
تا ابد ناامید میمانم
شعر، یک لحظه مکث در گیجیست
زندگی یک سقوط تدریجیست
لحظهی حال هست و دیگر هیچ!
لحظه را توی لحظه قاب بگیر
با لب عاشقت سوال بکن
از تن خستهام جواب بگیر
من شبم! شعرهام غرق شب است
برو حمّام آفتاب بگیر!
الکل خونم افت کرده عزیز
پیک من را کمی زیاد بریز
حذف کردم من و تو را از شعر
خواستم مختصر کنم خود را
توی هر بیت، توی هر کلمه
از جنون شعلهور کنم خود را
بغلم کن، یکی بشو با من
تا فراموشتر کنم خود را
قفل و زنجیر کن مرا با لب
ترسناک است واقعا این شب...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2