دوستانی که در خارج از کشور و همچنین ایران تمایل دارند کتابهای مرا به شکل چاپی یا PDF تهیه کنند،
در این صفحه به طور مجزا نحوهی تهیهی هر کتاب توضیح داده شده و لینکهای دانلود یا خرید موجود است:
http://mehdimousavi.net/کتاب%e2%80%8cها/
سه کتاب آخرم:
به روش سامورایی (مجموعهشعر)
دلقکبازی جلوی جوخهی اعدام (مجموعهی شعر)
گفتگو در تهران (رمان)
هم به صورت چاپی در سراسر جهان (برای فروش) و هم به صورت الکترونیک در ایران و افغانستان (به صورت رایگان) قابل تهیه است.
همچنین در ایران، توسط پیجهای اینستاگرامی تهیهی کتابهای زیرزمینی و دستفروشهای کتاب، آثار من به فروش میرسد. که البته من شخصا هیچ نظارت یا همکاری با آنها نداشته و دارم اما از لحاظ من کاملا بلااشکال است. 💚
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در این صفحه به طور مجزا نحوهی تهیهی هر کتاب توضیح داده شده و لینکهای دانلود یا خرید موجود است:
http://mehdimousavi.net/کتاب%e2%80%8cها/
سه کتاب آخرم:
به روش سامورایی (مجموعهشعر)
دلقکبازی جلوی جوخهی اعدام (مجموعهی شعر)
گفتگو در تهران (رمان)
هم به صورت چاپی در سراسر جهان (برای فروش) و هم به صورت الکترونیک در ایران و افغانستان (به صورت رایگان) قابل تهیه است.
همچنین در ایران، توسط پیجهای اینستاگرامی تهیهی کتابهای زیرزمینی و دستفروشهای کتاب، آثار من به فروش میرسد. که البته من شخصا هیچ نظارت یا همکاری با آنها نداشته و دارم اما از لحاظ من کاملا بلااشکال است. 💚
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دیوانگیهایم تر از تر تر تری دارد!!
دیوار، دیوار است با اینکه دری دارد
این داستان را نصفهکاره ول کنم؟! کردم!
هرچند میدانم که حتماً آخری دارد
تزریقِ مُشتی گاو در رگهای آزادی
خودکار سبزت دستهای لاغری دارد
سر را به دیواری که اصلاً نیست میکوبد
این شعر معلوم است درد دیگری دارد
انگشت خونی را درآور تا حسابم کن
دیوانگیها را بچین و انتخابم کن
با غم شروعم کن که آخر میشوم با غم
داغیتر از تزریقی و تزریقتر داغم!
از چی بترسم که تو از این جوهر خودکار
آنقدر میترسی که من به مرگ، مشتاقم!
هر کس غمی دارد که نصفی از شبش، نان است
مشتی زدیم و جنس این دیوار، سیمان است
که هر کسی زندهست توی قبر، خوابیده
که هر کسی زندهست جایش کنج زندان است
از سرنوشت برگهای سبز میپرسی؟!
«امّیدِ» چی داری رفیق من؟! «زمستان» است
از عشقبازی با کدامین زن چنین خیسم؟
باران نمیبارد عزیزم! تیرباران است!
سیگار روشن کن که مغزم تیر میخواهد
کابوسهای قابلِ تغییر میخواهد
موهات را در من بپیچ و زیر و رویم کن
دیوانهام! دیوانگی زنجیر میخواهد!
ما آنچه باید داد را از ابتدا دادیم
از هفت دولت پشت این دیوار، آزادیم
هرچند گاوان قبیله، خوب مینوشند
حتّی جدیداًتر! کت و شلوار میپوشند!
هرچند در آخور همیشه بینشان بحث است
هرچند میدانند که بسیار باهوشند!!
.
زیر مگسها خوابهای سبز میبینند
[قصّابها اینجای قصّه، شیر میدوشند!]
.
رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است میداند که بدبخت است
سر را به دیواری که اصلاً نیست میکوبم
فهمیدنِ این دردهای لعنتی سخت است
فانوس در روزیم یا فریاد در آبیم
بدجور بیتابیم چون بدجور بیتابیم
فرقی ندارد آخر قصّه در این کابوس
با عشق میخوابند و ما با درد میخوابیم
شبهای قرص و مشت و شعر و گریه و فریاد
هر صبح، خواهی یا نخوا... همکار قصّابیم!
کابوسهای لعنتی در تخت تکخوابه
خوابم نخواهد برد، خواهد برد، خوا... تا... به...
.
از اعترافِ زندگی با سیلیِ مخصوص!
از اعترافِ عاشقی با شیشهنوشابه
شبهایِ شبهایِ... که شبهایِ شمردن تا...
با قرص خوردن، قرص خوردن، قرص خوردن تا...
.
شب تا ابد شب بودم و ماهی نخواهد داشت
بنبستم و به هیچجا راهی نخواهد داشت
نوشابهی مشکی به خون قرمزم میگفت:
این داستان، پایان دلخواهی نخواهد داشت
با طعنه میگوییم: روز خوب نزدیک است!
جایی که تاریک است در هر حال تاریک است
هر کس غمی دارد برای خود غمی دارد
آقای دنیا! اخمهای درهمی دارد
با مشتهای له شده با مرگ میرقصم
زندان ما دیوارهای محکمی دارد
من، اعتراف تازهای در زیرسیگاری
من، خونِ روی کاغذ و خودکارها جاری
من، گاو سلّاخی شده در آخرین میدان
من، مردمِ آمادهی جشن و عزاداری
پایان یک قصّه برای نسلی از تردید
تزریق سم در هر رگِ خورشیدِ تکراری...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دیوار، دیوار است با اینکه دری دارد
این داستان را نصفهکاره ول کنم؟! کردم!
هرچند میدانم که حتماً آخری دارد
تزریقِ مُشتی گاو در رگهای آزادی
خودکار سبزت دستهای لاغری دارد
سر را به دیواری که اصلاً نیست میکوبد
این شعر معلوم است درد دیگری دارد
انگشت خونی را درآور تا حسابم کن
دیوانگیها را بچین و انتخابم کن
با غم شروعم کن که آخر میشوم با غم
داغیتر از تزریقی و تزریقتر داغم!
از چی بترسم که تو از این جوهر خودکار
آنقدر میترسی که من به مرگ، مشتاقم!
هر کس غمی دارد که نصفی از شبش، نان است
مشتی زدیم و جنس این دیوار، سیمان است
که هر کسی زندهست توی قبر، خوابیده
که هر کسی زندهست جایش کنج زندان است
از سرنوشت برگهای سبز میپرسی؟!
«امّیدِ» چی داری رفیق من؟! «زمستان» است
از عشقبازی با کدامین زن چنین خیسم؟
باران نمیبارد عزیزم! تیرباران است!
سیگار روشن کن که مغزم تیر میخواهد
کابوسهای قابلِ تغییر میخواهد
موهات را در من بپیچ و زیر و رویم کن
دیوانهام! دیوانگی زنجیر میخواهد!
ما آنچه باید داد را از ابتدا دادیم
از هفت دولت پشت این دیوار، آزادیم
هرچند گاوان قبیله، خوب مینوشند
حتّی جدیداًتر! کت و شلوار میپوشند!
هرچند در آخور همیشه بینشان بحث است
هرچند میدانند که بسیار باهوشند!!
.
زیر مگسها خوابهای سبز میبینند
[قصّابها اینجای قصّه، شیر میدوشند!]
.
رؤیایمان خوابیده و شب داخل تخت است
هر کس که بیدار است میداند که بدبخت است
سر را به دیواری که اصلاً نیست میکوبم
فهمیدنِ این دردهای لعنتی سخت است
فانوس در روزیم یا فریاد در آبیم
بدجور بیتابیم چون بدجور بیتابیم
فرقی ندارد آخر قصّه در این کابوس
با عشق میخوابند و ما با درد میخوابیم
شبهای قرص و مشت و شعر و گریه و فریاد
هر صبح، خواهی یا نخوا... همکار قصّابیم!
کابوسهای لعنتی در تخت تکخوابه
خوابم نخواهد برد، خواهد برد، خوا... تا... به...
.
از اعترافِ زندگی با سیلیِ مخصوص!
از اعترافِ عاشقی با شیشهنوشابه
شبهایِ شبهایِ... که شبهایِ شمردن تا...
با قرص خوردن، قرص خوردن، قرص خوردن تا...
.
شب تا ابد شب بودم و ماهی نخواهد داشت
بنبستم و به هیچجا راهی نخواهد داشت
نوشابهی مشکی به خون قرمزم میگفت:
این داستان، پایان دلخواهی نخواهد داشت
با طعنه میگوییم: روز خوب نزدیک است!
جایی که تاریک است در هر حال تاریک است
هر کس غمی دارد برای خود غمی دارد
آقای دنیا! اخمهای درهمی دارد
با مشتهای له شده با مرگ میرقصم
زندان ما دیوارهای محکمی دارد
من، اعتراف تازهای در زیرسیگاری
من، خونِ روی کاغذ و خودکارها جاری
من، گاو سلّاخی شده در آخرین میدان
من، مردمِ آمادهی جشن و عزاداری
پایان یک قصّه برای نسلی از تردید
تزریق سم در هر رگِ خورشیدِ تکراری...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
پرسید: جرات یا حقیقت؟ من خطر کردم
موهام را در دستِ طوفان، شعلهور کردم!
پرسید جرات یا حقیقت؟ با کمک از تیغ
بر قرصهای توی لیوانم اثر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ با عبورِ سنگ
از شیشهی همسایه، دنیا را خبر کردم!
پرسید جرات یا حقیقت؟ واقعا یک عمر
در یک طویله، گفتگو با چند خر کردم!!
.
پرسید جرات یا حقیقت؟ خیره به یک سقف
در بدترین آغوشها شب را سحر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ در میانِ جمع
شرم و لباس و گریه را از تن بهدر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ با سرِ ناخن
کندم خودم را! زخمها را بیشتر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ سوختم امّا
مثل سیاوش از دل آتش، گذر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ در اتاقی سرد
خود را جدا از هر کس از کلّ بشر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ در کنار دوست
با خنجری در پشت یا در پشت! سر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ بیهدف، بی... هیچ!
مانند برگی در دل طوفان، سفر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ از سرِ بالکن
پرواز کوتاهی... ولی بی بال و پر کردم!
پرسید جرات یا حقیقت؟ مثل یک ماشین
یک عمر با لبخند عمرم را هدر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ مکث کردم بعد...
پرسید جرات یا حقیقت؟ زیر لب گفتم
که دوستت دارم عزیزم! دوستت دارم...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
موهام را در دستِ طوفان، شعلهور کردم!
پرسید جرات یا حقیقت؟ با کمک از تیغ
بر قرصهای توی لیوانم اثر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ با عبورِ سنگ
از شیشهی همسایه، دنیا را خبر کردم!
پرسید جرات یا حقیقت؟ واقعا یک عمر
در یک طویله، گفتگو با چند خر کردم!!
.
پرسید جرات یا حقیقت؟ خیره به یک سقف
در بدترین آغوشها شب را سحر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ در میانِ جمع
شرم و لباس و گریه را از تن بهدر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ با سرِ ناخن
کندم خودم را! زخمها را بیشتر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ سوختم امّا
مثل سیاوش از دل آتش، گذر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ در اتاقی سرد
خود را جدا از هر کس از کلّ بشر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ در کنار دوست
با خنجری در پشت یا در پشت! سر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ بیهدف، بی... هیچ!
مانند برگی در دل طوفان، سفر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ از سرِ بالکن
پرواز کوتاهی... ولی بی بال و پر کردم!
پرسید جرات یا حقیقت؟ مثل یک ماشین
یک عمر با لبخند عمرم را هدر کردم
پرسید جرات یا حقیقت؟ مکث کردم بعد...
پرسید جرات یا حقیقت؟ زیر لب گفتم
که دوستت دارم عزیزم! دوستت دارم...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
گفتم
لباس قرمزت را نپوش
ما کمونیست نیستیم
گفتم
لباس مشکیات را نپوش
ما آنارشیست نیستیم
گفتم
لباس سبزت را نپوش
ما فتنهگر نیستیم
گفتم در این مملکت
فقط آدمهای لخت را نمیگیرند
بعد آنها رسیدند
و سنگسارمان کردند
اوّلین سنگ را کسی انداخت
که لباسش را یادم نیست
آخرین سنگ را کسی انداخت
که مطمئن بود
آدمهایی را که سنگ میاندازند
نمیگیرند
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
#اعدام_نکنید
لباس قرمزت را نپوش
ما کمونیست نیستیم
گفتم
لباس مشکیات را نپوش
ما آنارشیست نیستیم
گفتم
لباس سبزت را نپوش
ما فتنهگر نیستیم
گفتم در این مملکت
فقط آدمهای لخت را نمیگیرند
بعد آنها رسیدند
و سنگسارمان کردند
اوّلین سنگ را کسی انداخت
که لباسش را یادم نیست
آخرین سنگ را کسی انداخت
که مطمئن بود
آدمهایی را که سنگ میاندازند
نمیگیرند
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
#اعدام_نکنید
من میدوم تمام بیابان را
در انتظار آب نخواهم مُرد
این قلب من! گلوله بزن سرباز!
من توی رختخواب نخواهم مُرد
دیگر بس است مردنِ با لبخند
کافیست این شکنجه و خاموشی
من انتقامِ حرکتِ تاریخم
دیگر نه بخششی، نه فراموشی!
ما «عشق سالهای وبا» بودیم
در صفحههای کندهی از تقویم
یا اینکه در مکان بدی بودیم
یا اینکه در زمان بدی بودیم
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
#اعدام_نکنید
در انتظار آب نخواهم مُرد
این قلب من! گلوله بزن سرباز!
من توی رختخواب نخواهم مُرد
دیگر بس است مردنِ با لبخند
کافیست این شکنجه و خاموشی
من انتقامِ حرکتِ تاریخم
دیگر نه بخششی، نه فراموشی!
ما «عشق سالهای وبا» بودیم
در صفحههای کندهی از تقویم
یا اینکه در مکان بدی بودیم
یا اینکه در زمان بدی بودیم
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
#اعدام_نکنید
صبح جمعه، کتاب میخواندم
علّت رنگ پرچم قرمز
شرح و تفسیر شعری از حافظ
اکتشافات توی عصر فلز
توی کوچه سعید را کشتند
ظهر جمعه کتاب میخواندم
راههای روانشناسی زن
شرح تاریخ پرشکوه وطن!
امتیازات بچّهدار شدن
توی کوچه ستاره را کشتند
عصر جمعه کتاب میخواندم
نقد بر روی اقتصاد نوین
زندگیِ سگیِ توی اِوین
آخرین خاطرات «مستر بین»!!
توی کوچه امیر را کشتند
شب جمعه به خواب که رفتم
خانه از زندگی لبالب بود
همهچی واقعا مرتّب بود
شبِ شب بود، تا ابد شب بود
داخل کوچه هیچچیز نبود
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
#اعدام_نکنید
علّت رنگ پرچم قرمز
شرح و تفسیر شعری از حافظ
اکتشافات توی عصر فلز
توی کوچه سعید را کشتند
ظهر جمعه کتاب میخواندم
راههای روانشناسی زن
شرح تاریخ پرشکوه وطن!
امتیازات بچّهدار شدن
توی کوچه ستاره را کشتند
عصر جمعه کتاب میخواندم
نقد بر روی اقتصاد نوین
زندگیِ سگیِ توی اِوین
آخرین خاطرات «مستر بین»!!
توی کوچه امیر را کشتند
شب جمعه به خواب که رفتم
خانه از زندگی لبالب بود
همهچی واقعا مرتّب بود
شبِ شب بود، تا ابد شب بود
داخل کوچه هیچچیز نبود
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
#اعدام_نکنید
Forwarded from سید مهدی موسوی
سفینه پایین آمد، نشست روی زمین
نگاه کرد:
سر کوچه، یک زن غمگین
دو دزد، منتظر کیف کارمند جوان
جلوی مدرسه یک مشت بچّهی نگران
هزار زندانی، فکر راههای خروج
فرار دختری از دست لاتهای لجوج
دو تا پسر، وسطِ ارتباطِ قایمکی
پلیس خسته سرِ یک تصادف الکی
صدای گریهی یک مرد با لب خاموش
پیادهرُوِ پر از دخترانِ دستفروش
سه کارمندِ چروکیده در اتاقی سرد
بریدن سرها توی جبهههای نبرد
شکنجه کردنِ مظنونِ تازه با لبخند
گلایهی پدری پیر از زن و فرزند
سقوط کارگری از فشار بیخوابی
فروشگاهِ پر از جنسهای قلابی!
شیوع هذیان، افسردگی حاد، جنون
دروغ گفتنِ اخبارگوی تلویزیون
سکوت و خودکشی شاعر از فشار زیاد
جلوی مدرسهی بچّهها فروش مواد
گرفتن دو، سه بچّه به علّت شادی!
خراب کردنِ میدانِ پیرِ آزادی
طلاقهای غیابی درون هر چمدان
بریدن سرِ صدها درخت سبز جوان
کبوترانِ سرِ بام و چیدن پرها
کنار پنجره دلواپسی مادرها
تقلّبِ تاریخی و جعل، در موزه
صدای بوق و ترافیک و دود هر روزه
شبانه گریهی سربازهای اجباری
نماد هوش معاصر: کلاهبرداری!
هزار حادثهی غیرقابل تغییر
گرسنگی هزاران هزار کودک و پیر
درست کردن چندین و چند بمب اتم
و ایستادنِ مردم، مقابل مردم...
■
.
نگاه مرد فضایی به شهر و آدمها
سفینه رفت دوباره به دوردستِ فضا
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نگاه کرد:
سر کوچه، یک زن غمگین
دو دزد، منتظر کیف کارمند جوان
جلوی مدرسه یک مشت بچّهی نگران
هزار زندانی، فکر راههای خروج
فرار دختری از دست لاتهای لجوج
دو تا پسر، وسطِ ارتباطِ قایمکی
پلیس خسته سرِ یک تصادف الکی
صدای گریهی یک مرد با لب خاموش
پیادهرُوِ پر از دخترانِ دستفروش
سه کارمندِ چروکیده در اتاقی سرد
بریدن سرها توی جبهههای نبرد
شکنجه کردنِ مظنونِ تازه با لبخند
گلایهی پدری پیر از زن و فرزند
سقوط کارگری از فشار بیخوابی
فروشگاهِ پر از جنسهای قلابی!
شیوع هذیان، افسردگی حاد، جنون
دروغ گفتنِ اخبارگوی تلویزیون
سکوت و خودکشی شاعر از فشار زیاد
جلوی مدرسهی بچّهها فروش مواد
گرفتن دو، سه بچّه به علّت شادی!
خراب کردنِ میدانِ پیرِ آزادی
طلاقهای غیابی درون هر چمدان
بریدن سرِ صدها درخت سبز جوان
کبوترانِ سرِ بام و چیدن پرها
کنار پنجره دلواپسی مادرها
تقلّبِ تاریخی و جعل، در موزه
صدای بوق و ترافیک و دود هر روزه
شبانه گریهی سربازهای اجباری
نماد هوش معاصر: کلاهبرداری!
هزار حادثهی غیرقابل تغییر
گرسنگی هزاران هزار کودک و پیر
درست کردن چندین و چند بمب اتم
و ایستادنِ مردم، مقابل مردم...
■
.
نگاه مرد فضایی به شهر و آدمها
سفینه رفت دوباره به دوردستِ فضا
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
بذار از اوّل قصّه بگم: میمیره اون مردی
که من تنها دلیلِ واقعیِ رفتنش میشم
گلوله میزنه توو مغزم و آهسته رد میشه
پلیس احمقی که فکر میکرده زنش میشم
■
.
به چشمات زل زدم اون تیلههای خیس جادویی
که پشتش یه دریچه رو به یه شهر خیالی بود
بهم گفتی یه روز خوب توو راهه.. بهم گفتی...
بهم گفتی ولی انگار که لحنت سوالی بود!
بغل کردی منو جوری که جونم رو بدم واسهت
واسه اون چشمهای لعنتی که غرق اندوهه
صدای در زدن اومد، صدای پچ پچ جنّا!
نترسیدم! که پشت من تویی... که پشت من کوهه...
.
به چشمات زل زدم اون قهوههای تلخِ بیداری
به اون چشما که از هر چی که هست و نیست، عاصی بود
با شعرات، با تنت، با پیرهنت، با درد خوابیدم
توو اون روزا که عشق و عشقبازی هم سیاسی بود!
بهت گفتم برو با اینکه بی تو از تو میمردم
منی که با جنون، با عشق، با خون زندگی کردم
بهت گفتم برو... رفتی! ولی هر شب ولی هر شب
با اسمت روی دیوارای زندون زندگی کردم
بهت گفتم برو! این خاک مرده جای موندن نیست
بهت گفتم طلسم مرگ دیوا اونورِ مرزه
بغل کردی منو جوری که حس کردم تنم سِر شد
بهت گفتم که لبخند تو به دوریت میارزه
بذار از آخر قصّه بگم که مثل من تلخه
که خوبیهای تو از اوّل تاریخ لو رفته!
بذار از آخر قصّه بگم از مرد غمگینی
که میبینه تفنگاشونو امّا باز جلو رفته
بذار از آخر قصّه بگم که مثل تو تلخه
پلیسایی که میخوان فک کنم یه آدم دیگهم
منو توو انفرادی فرض کن توو فکر آغوشت
منو زیر شکنجه فرض کن که اسمتو میگم!
■
.
چرا گریه کنم از اوّل قصّه که میدونم
که هر چی که بشه قصّه نه غمگینه! نه دلگیره!
که ما مردیم و میمیریم توو تاریخ... امّا عشق
نمیمیره، نمیمیره، نمیمیره، نمیمیره...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که من تنها دلیلِ واقعیِ رفتنش میشم
گلوله میزنه توو مغزم و آهسته رد میشه
پلیس احمقی که فکر میکرده زنش میشم
■
.
به چشمات زل زدم اون تیلههای خیس جادویی
که پشتش یه دریچه رو به یه شهر خیالی بود
بهم گفتی یه روز خوب توو راهه.. بهم گفتی...
بهم گفتی ولی انگار که لحنت سوالی بود!
بغل کردی منو جوری که جونم رو بدم واسهت
واسه اون چشمهای لعنتی که غرق اندوهه
صدای در زدن اومد، صدای پچ پچ جنّا!
نترسیدم! که پشت من تویی... که پشت من کوهه...
.
به چشمات زل زدم اون قهوههای تلخِ بیداری
به اون چشما که از هر چی که هست و نیست، عاصی بود
با شعرات، با تنت، با پیرهنت، با درد خوابیدم
توو اون روزا که عشق و عشقبازی هم سیاسی بود!
بهت گفتم برو با اینکه بی تو از تو میمردم
منی که با جنون، با عشق، با خون زندگی کردم
بهت گفتم برو... رفتی! ولی هر شب ولی هر شب
با اسمت روی دیوارای زندون زندگی کردم
بهت گفتم برو! این خاک مرده جای موندن نیست
بهت گفتم طلسم مرگ دیوا اونورِ مرزه
بغل کردی منو جوری که حس کردم تنم سِر شد
بهت گفتم که لبخند تو به دوریت میارزه
بذار از آخر قصّه بگم که مثل من تلخه
که خوبیهای تو از اوّل تاریخ لو رفته!
بذار از آخر قصّه بگم از مرد غمگینی
که میبینه تفنگاشونو امّا باز جلو رفته
بذار از آخر قصّه بگم که مثل تو تلخه
پلیسایی که میخوان فک کنم یه آدم دیگهم
منو توو انفرادی فرض کن توو فکر آغوشت
منو زیر شکنجه فرض کن که اسمتو میگم!
■
.
چرا گریه کنم از اوّل قصّه که میدونم
که هر چی که بشه قصّه نه غمگینه! نه دلگیره!
که ما مردیم و میمیریم توو تاریخ... امّا عشق
نمیمیره، نمیمیره، نمیمیره، نمیمیره...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
خورشید مردّد است، کمرنگ شده
هر چیز که دست میزنم سنگ شده
انگار که حال و روز دنیا خوش نیست
شاید که دلت برای من تنگ شده!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
هر چیز که دست میزنم سنگ شده
انگار که حال و روز دنیا خوش نیست
شاید که دلت برای من تنگ شده!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مصاحبهای کوتاه از من، دربارهی واکنش سلبریتیها به هشتگ #اعدام_نکنید و حواشی پیدامون آن:
https://www.zeitoons.com/78401
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
https://www.zeitoons.com/78401
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Zeitoons
تعهد به مردم یا توسل به قدرت
تعهد به مردم یا توسل به قدرت | سایت مستقل تحلیلی خبری
Forwarded from سید مهدی موسوی
شعری از مجموعهی "به روش سامورایی":
.
ای ساکِ بستهی سفر از رؤیا
موهای خیسِ شعلهور از رؤیا!
ای اسبِ شاخدارتر از رؤیا
من جز تو هیچچیز نمیدانم
شبها صدای زنگ، برای تو
دنیای هفترنگ برای تو
این «نروژ» قشنگ! برای تو
من کوچههای ابریِ «تهرانم»
.
عادت کنم به سردیِ شب باید!
دلداریام نده که اگر... شاید...
در قطب، آفتاب نمیآید
هر چار فصل سال، زمستانم!
تو یک فرشتهای تهِ رؤیاهات
من شکّ بینیازتر از اثبات
تو شوق بچّه موقع تعطیلات
من ترسهای توی دبستانم
بغضی نشسته در سرِ من امشب
از لابهلای خندهی تو بر لب
یعنی کدام آدمِ لامذهب
آزار داده است تو را جانم؟!
.
بگذار رنج و مشکل او باشم
احساس ترس، در دل او باشم
بگذار تا که قاتل او باشم!
من سالهاست داخل زندانم!!
.
هر عاشقی اگر که مردّد شد
هر قدر که زمین و زمان بد شد
هرگز نبوده است و نخواهد شد
یک لحظه حس کنم که پشیمانم
من آخرین مسافر تو هستم
تنها رفیق شاعر تو هستم!
که تا ابد به خاطر تو هستم
گرچه زیاد زنده نمیمانم...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
ای ساکِ بستهی سفر از رؤیا
موهای خیسِ شعلهور از رؤیا!
ای اسبِ شاخدارتر از رؤیا
من جز تو هیچچیز نمیدانم
شبها صدای زنگ، برای تو
دنیای هفترنگ برای تو
این «نروژ» قشنگ! برای تو
من کوچههای ابریِ «تهرانم»
.
عادت کنم به سردیِ شب باید!
دلداریام نده که اگر... شاید...
در قطب، آفتاب نمیآید
هر چار فصل سال، زمستانم!
تو یک فرشتهای تهِ رؤیاهات
من شکّ بینیازتر از اثبات
تو شوق بچّه موقع تعطیلات
من ترسهای توی دبستانم
بغضی نشسته در سرِ من امشب
از لابهلای خندهی تو بر لب
یعنی کدام آدمِ لامذهب
آزار داده است تو را جانم؟!
.
بگذار رنج و مشکل او باشم
احساس ترس، در دل او باشم
بگذار تا که قاتل او باشم!
من سالهاست داخل زندانم!!
.
هر عاشقی اگر که مردّد شد
هر قدر که زمین و زمان بد شد
هرگز نبوده است و نخواهد شد
یک لحظه حس کنم که پشیمانم
من آخرین مسافر تو هستم
تنها رفیق شاعر تو هستم!
که تا ابد به خاطر تو هستم
گرچه زیاد زنده نمیمانم...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
تبعید، فُرم دیگری از "بَعد" و
مشکوک، شکل تازهای از "کشک" است!
من که قرار بود قوی باشم
بر روی گونههام چرا اشک است؟!
.
تنهاییام فشرده شده در هیچ
خود را میان آینه میبوسم
بیدار میشوم وسط وحشت
امّا هنوز داخل کابوسم
بیگانه از زمان و زبان هستم
از ارتباط، عاجزم و خسته
باید شروع کرد به پوسیدن
در این اتاقِ کوچکِ دربسته
یک بمبِ منفجرنشده در مرز
یک بسته خاک در چمدان هستم
این بغض نیست، گریه و شیون نیست
من نصف رودهای جهان هستم
حک میکنم به مرحمت چاقو
روی لبانِ غمزدهام خنده!
با داستان مسخرهی تغییر
یا با جوکِ امید به آینده!!
.
تبعید، قبل و بعد نمیفهمد
پاییزِ ما ادامهی پاییز است
فرقی نمیکند که کجا هستی
این آسمان، همیشه غمانگیز است
هر گوشهای که آدمِ غمگینیست
من شکلی از ادامهی شبهاشم
این شعر را چرا به شما گفتم؟!
من که قرار بود قوی باشم
درجا زدم، دویده شدم در جا
این قصّهی همیشگی من بود
بر سنگِ قبرِ کوچکِ من بنویس:
این لاکپشت، فکرِ رسیدن بود
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مشکوک، شکل تازهای از "کشک" است!
من که قرار بود قوی باشم
بر روی گونههام چرا اشک است؟!
.
تنهاییام فشرده شده در هیچ
خود را میان آینه میبوسم
بیدار میشوم وسط وحشت
امّا هنوز داخل کابوسم
بیگانه از زمان و زبان هستم
از ارتباط، عاجزم و خسته
باید شروع کرد به پوسیدن
در این اتاقِ کوچکِ دربسته
یک بمبِ منفجرنشده در مرز
یک بسته خاک در چمدان هستم
این بغض نیست، گریه و شیون نیست
من نصف رودهای جهان هستم
حک میکنم به مرحمت چاقو
روی لبانِ غمزدهام خنده!
با داستان مسخرهی تغییر
یا با جوکِ امید به آینده!!
.
تبعید، قبل و بعد نمیفهمد
پاییزِ ما ادامهی پاییز است
فرقی نمیکند که کجا هستی
این آسمان، همیشه غمانگیز است
هر گوشهای که آدمِ غمگینیست
من شکلی از ادامهی شبهاشم
این شعر را چرا به شما گفتم؟!
من که قرار بود قوی باشم
درجا زدم، دویده شدم در جا
این قصّهی همیشگی من بود
بر سنگِ قبرِ کوچکِ من بنویس:
این لاکپشت، فکرِ رسیدن بود
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from ShadiAminiMusic
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Chamedan
Vocal: Shadi Amini
Arrangement: Hamoon Tehrani
Lyrics: Seyed Mehdi Moosavi
Translation: Dr. Fereshteh Vaziri nasab
Video Art: Shadi Amini
Camera: Simple Form Photography
Projection: Aidinism
Vocal: Shadi Amini
Arrangement: Hamoon Tehrani
Lyrics: Seyed Mehdi Moosavi
Translation: Dr. Fereshteh Vaziri nasab
Video Art: Shadi Amini
Camera: Simple Form Photography
Projection: Aidinism
Forwarded from سید مهدی موسوی
لا لا لا... گلِ خسته از گریه کردن!
لا لا لا... صدایی که پیچیده در من
دیگه واسهی خواب و کابوس! دیره
لالایی میخونم که خوابت نگیره
دلم غصّهداره، تنم بیقراره
بابات رفته کوچه، دعا کن نَمیره
توو چشماش خشمه، توو دستاش سنگه
بابات رفته تا با سیاهی بجنگه
داره غرق میشه توو آب این جزیره
داره خونه و کوچه از دست میره
بابات رفته تا روزِ خوبو بسازه
لالایی میخونم که خوابت نگیره
لا لا لا... که این گریهها بیدلیله
عموت فکر چشماته از پشت میله
نخواب! تا که کوچه دوباره نخوابه
بزن جیغتو بر سرِ این قبیله
نگا کن سرِ خواهرت غرقِ خونه
ولی رفته تا توی کوچه بمونه
بکش دادتو بر سر کلّ دنیا
بذار تا که هر کس که خوابه بدونه
لا لا لا... جگرگوشه و همدم من
لا لا لا... شریک هزاران غم من
نباید دلت غرق آشوب باشه
توی خواب، پلکات مرطوب باشه
بابات رفته که کوچه رو پس بگیره
که شاید ته قصّهمون خوب باشه
جگرگوشهی من، گل نازنازی!
نباید بخوابی، نباید ببازی
تو باید بخندی به این قصّهی بد
تو باید که آیندهمونو بسازی
لا لا لا... لا لا لا...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
لا لا لا... صدایی که پیچیده در من
دیگه واسهی خواب و کابوس! دیره
لالایی میخونم که خوابت نگیره
دلم غصّهداره، تنم بیقراره
بابات رفته کوچه، دعا کن نَمیره
توو چشماش خشمه، توو دستاش سنگه
بابات رفته تا با سیاهی بجنگه
داره غرق میشه توو آب این جزیره
داره خونه و کوچه از دست میره
بابات رفته تا روزِ خوبو بسازه
لالایی میخونم که خوابت نگیره
لا لا لا... که این گریهها بیدلیله
عموت فکر چشماته از پشت میله
نخواب! تا که کوچه دوباره نخوابه
بزن جیغتو بر سرِ این قبیله
نگا کن سرِ خواهرت غرقِ خونه
ولی رفته تا توی کوچه بمونه
بکش دادتو بر سر کلّ دنیا
بذار تا که هر کس که خوابه بدونه
لا لا لا... جگرگوشه و همدم من
لا لا لا... شریک هزاران غم من
نباید دلت غرق آشوب باشه
توی خواب، پلکات مرطوب باشه
بابات رفته که کوچه رو پس بگیره
که شاید ته قصّهمون خوب باشه
جگرگوشهی من، گل نازنازی!
نباید بخوابی، نباید ببازی
تو باید بخندی به این قصّهی بد
تو باید که آیندهمونو بسازی
لا لا لا... لا لا لا...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from خوانش کتاب برای انسان خردمند
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 «نظریه تکامل و ادراک زیبایی» 🔴
✅ ریشهی گرایش به #زیبایی چیست؟
✅ ادراک زیبایی ژنتیکی است یا اکتسابی؟
✅ نقش تربیت و فرهنگ در ادراک زیبایی
✅ روانشناسی تکاملی و...
🔴 با حضور :
🔸 دکتر مهدی موسوی (شاعر، نویسنده و پژوهشگر)
🔶 علی شمس (نویسنده، کارگردان و مدرس دانشگاه هنر)
🔶 فرهاد ارکانی (نویسنده و پژوهشگر)
🔶 رامتین بیدارس (پژوهشگر و متخصص ژنتیک)
@Homosapiensfa
✅ ریشهی گرایش به #زیبایی چیست؟
✅ ادراک زیبایی ژنتیکی است یا اکتسابی؟
✅ نقش تربیت و فرهنگ در ادراک زیبایی
✅ روانشناسی تکاملی و...
🔴 با حضور :
🔸 دکتر مهدی موسوی (شاعر، نویسنده و پژوهشگر)
🔶 علی شمس (نویسنده، کارگردان و مدرس دانشگاه هنر)
🔶 فرهاد ارکانی (نویسنده و پژوهشگر)
🔶 رامتین بیدارس (پژوهشگر و متخصص ژنتیک)
@Homosapiensfa
عشق ما مثل خواب میمونه
خوابی که تا ابد نخوای پا شی
یه نفر که شبیه تو باشه
تو دقیقاً شبیه اون باشی
عشق ما مثل هیچ چیزی نیست
که بگنجه توو جمله و کلمه
عاشقی میکنیم توی جنون
گور بابای حرفهای همه
عشق ما مثل دوغ شیشهایه
با سسِ تند، روی سمبوسه
چند ردّ کبودی رو گردن
مزّهی خون، میون یه بوسه
جیغ دیوونهوار توو اتوبان
مشت کوبیدنِ توی شیشه
تهِ دیوونگی میدونی کجاس؟
عشق ما بعدِ اون شرو(ع) میشه!
عشقی که بین ماست بیماره
اوّلش خون و آخرش خاکه
عشقی که بین ماست چیزیه که
تجربه کردنش خطرناکه
تا میخوام از خودم بگم با تو
اشک توی چشام میشینه
وزنِ این عشقِ غیرمعمولی
واسهی شونههام سنگینه
حرفای قلب من نگفتنیه
زل بزن توو چشام و درکم کن
به تو دیوونهوار معتادم
بدنم درد داره، ترکم کن!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خوابی که تا ابد نخوای پا شی
یه نفر که شبیه تو باشه
تو دقیقاً شبیه اون باشی
عشق ما مثل هیچ چیزی نیست
که بگنجه توو جمله و کلمه
عاشقی میکنیم توی جنون
گور بابای حرفهای همه
عشق ما مثل دوغ شیشهایه
با سسِ تند، روی سمبوسه
چند ردّ کبودی رو گردن
مزّهی خون، میون یه بوسه
جیغ دیوونهوار توو اتوبان
مشت کوبیدنِ توی شیشه
تهِ دیوونگی میدونی کجاس؟
عشق ما بعدِ اون شرو(ع) میشه!
عشقی که بین ماست بیماره
اوّلش خون و آخرش خاکه
عشقی که بین ماست چیزیه که
تجربه کردنش خطرناکه
تا میخوام از خودم بگم با تو
اشک توی چشام میشینه
وزنِ این عشقِ غیرمعمولی
واسهی شونههام سنگینه
حرفای قلب من نگفتنیه
زل بزن توو چشام و درکم کن
به تو دیوونهوار معتادم
بدنم درد داره، ترکم کن!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
گزیدهای از مصاحبهی مجلهی زنان (آبان ۷۶) با فرح اصولی (نقاش مطرح و همسر "خسرو سینایی"):
- خانم اصولي چند سال داريد و چند سال است ازدواج كردهايد؟
۴۳ ساله هستم، در ۲۴ سالگي ازدواج كردم و دو فرزند ۱۱ و ۹ ساله دارم.
- خانم اصولي از آشنايي با همسر و ازدواجتان بگوييد.
اول بگويم كه شوهر من همسر ديگری به نام گيزلا وارگا دارد. ايشان نقاش هستند و بسيار ارجمند و تاثيرهاي بسيار مثبتی بر من داشتهاند. من ۱۳ سال از شوهرم و ۹ سال از گيزلا كوچكترم و در دورهای با آنها آشنا شدم كه تازه فارغالتحصيل شده بودم.
خيلي چيزها را از اين دو نفر، كه شخصيت و سواد چشمگيري دارند، ياد گرفتهام و متقابلاً تاثيراتي هم بر آنها گذاشتهام. آشنايی ما از ساختن يك فيلم انيميشن شروع شد. آنجا هر سه با هم آشنا شديم و من به يك اندازه تحت تاثير شوهرم و گيزلا قرار گرفتم.
- احتمالاً شيوهی زندگی مثلثی شما، تبعاتی هم به دنبال داشته. لطفا برايمان از واكنشهای بيرونی بگوييد.
بله اين قضيه پيامدهاي فراواني داشته. مثلا مطبوعاتیها زندگی ما را منفی و متحجرانه ميدانند. اين موضعگيریها هم در نشريات دولتي و هم خصوصی وجود دارد. هر كدام از اين دو گروه، نگاه خاص خود را به زندگی سهنفرهی ما دارد. در حالي كه توجه زياد به زندگی خصوصی هنرمند و بايكوتكردن او رفتار ناپختهای است.
اولين نشانهی روشنفكری، ظرفيت داشتن است. بايد به زندگي، اثر هنری يا تفكر فرد با ديد بازي نگاه و بعد رد يا قبولش كنيم. بايد به ياد داشته باشيم كه آدمها حق حيات و انتخاب دارند. اين واكنشها از طرف كساني كه ادعاي روشنفكری هم دارد خيلي عجيب است اما متاسفانه در مورد ما وجود دارد.
يك بار پسرم را پيش پزشكي بردم گفت: "گلويش چرك كرده اما طبيعي است. هنرمندها معمولا به بچههايشان توجه نمیكنند." من بینهايت رنجيدم چون توجهی كه من و امثال من به بچهها داريم با يك محاسبه ساده دو برابر بقيه است.
- واكنش گيزلا در مورد ازدواجتان چه بود و اين موضوع چه قدر برايتان اهميت داشت؟
اصلاً اين ازدواج و رابطهی سهنفره پيشنهاد گيزلا بود. ما سه نفر در آن لحظه بدون اينكه به جنسيت فكر كنيم به عاطفهاي كه بين هر سه ما ايجاد شده بود بها داديم.
در اين زندگي به يقين هيچ كسالتي وجود نداشت اما زحمت و سختيهاي زيادي وجود داشت. چيزي كه ديگران در مورد ارتباط من و گيزلا خيال ميكنند اين است كه رقيب عشقی داشتن تجربه سختي است ولي من ميگويم چيزي كه در اين زندگی تجربه كردهام نكتهای ظريفتر اما سختتر از اين تحليلهاي ساده است. قضيه بيشتر به امتحانی دائمي و هر روزه شبيه است، امتحاني كه بايد در دل خودمان بدهيم و اگر آدم در دل خودش هم بخواهد دروغ بگويد، زندگیاش خيلی راحت تبديل به جهنم ميشود. اصل اين است كه بتوانيم همه چيز را ببخشيم.
- ارتباط بين زن و مرد و اصلاً ازدواج بر اساس قانوني غريزي و تملكجويانه است. معمولاً در مقوله زناشويي سخاوت نميگنجد واين باور به مشاركت گذاشتن عشق را سخت ميكند.
ببينيد انحصارطلبي يك شكل عشق است و بخشيدن و بزرگواري شكلي ديگر.
وقتی مثلا زنی میفهمد كه شوهرش با زنی رابطه دارد خيلي ضربه ميخورد اما در اينگونه موارد، زنان معمولاً بيش از آن كه به مسئلهی روابط جنسي آن دو فكر كنند، نگران عاشقشدن شوهرانشان به رقيبند.
اين مقوله در كتاب جنس دوم سيمون دوبوار هم وجود دارد. خيلي از زناني كه در چنين موقعيتي قرار ميگيرند، براي تسكين خودشان ميگويند: "ارتباط جديد شوهرم عشق نيست، ارتباطي است كه دير يا زود تمام ميشود."
اتفاقا وقتي فرد، سختیهای زيادي را در رابطه با كسي تحمل كرده و لحظات باارزشي را از اوج تا سقوط داشته، از مرزهايی عبور كرده و از انحصارطلبيها گذشته، طبيعي است كه وابستگياش شديدتر ميشود چون بهاي پرداخت شده زيادتر بوده است.
در عين حال نميتوانم برایتان توضیح دهم كه آدم چطور در آنِ واحد میتواند دو نفر را دوست داشته باشد.
- خانم اصولي به نظر ميآيد كه شما طرح زندگيتان را براي ديگران پيشنهاد نميكنيد؟
من با صداي بلند اعلام ميكنم كه زندگيام شبيه هيچ كدام از مواردی نيست كه در اطراف اتفاق ميافتد.
ما در يك خانه زندگي میكنيم. در يك آتليه كار میكنيم. همه مسائلمان به هم وصل است. من اصلاً ازدواجهاي دردناك مجدد را كه كاملاً به زندگی شخصیام بیشباهتاند، رد ميكنم چون به حق انتخاب اعتقاد دارم و تحميل را به راحتی نمیپذيرم.
خود ما شايد اگر دو سال زودتر يا ده سال ديرتر با هم آشنا میشديم، اين زندگی شكل نمیگرفت. يا اگر يكی از اعضای مثلث چيزی غير از اين بود، چنين تركيبی حاصل نميشد. من كه حاضر نبودم با مرد ديگری در چنين زندگیای شريك شوم و اين همه بها بپردازم. تازه عشق همه ماجرا نيست، وقتي قدم در راه گذاشتيد تازه اول امتحان پسدادن است. اين رياضتها در حوصلهی همه نيست.
@seyedmehdimoosavi2
- خانم اصولي چند سال داريد و چند سال است ازدواج كردهايد؟
۴۳ ساله هستم، در ۲۴ سالگي ازدواج كردم و دو فرزند ۱۱ و ۹ ساله دارم.
- خانم اصولي از آشنايي با همسر و ازدواجتان بگوييد.
اول بگويم كه شوهر من همسر ديگری به نام گيزلا وارگا دارد. ايشان نقاش هستند و بسيار ارجمند و تاثيرهاي بسيار مثبتی بر من داشتهاند. من ۱۳ سال از شوهرم و ۹ سال از گيزلا كوچكترم و در دورهای با آنها آشنا شدم كه تازه فارغالتحصيل شده بودم.
خيلي چيزها را از اين دو نفر، كه شخصيت و سواد چشمگيري دارند، ياد گرفتهام و متقابلاً تاثيراتي هم بر آنها گذاشتهام. آشنايی ما از ساختن يك فيلم انيميشن شروع شد. آنجا هر سه با هم آشنا شديم و من به يك اندازه تحت تاثير شوهرم و گيزلا قرار گرفتم.
- احتمالاً شيوهی زندگی مثلثی شما، تبعاتی هم به دنبال داشته. لطفا برايمان از واكنشهای بيرونی بگوييد.
بله اين قضيه پيامدهاي فراواني داشته. مثلا مطبوعاتیها زندگی ما را منفی و متحجرانه ميدانند. اين موضعگيریها هم در نشريات دولتي و هم خصوصی وجود دارد. هر كدام از اين دو گروه، نگاه خاص خود را به زندگی سهنفرهی ما دارد. در حالي كه توجه زياد به زندگی خصوصی هنرمند و بايكوتكردن او رفتار ناپختهای است.
اولين نشانهی روشنفكری، ظرفيت داشتن است. بايد به زندگي، اثر هنری يا تفكر فرد با ديد بازي نگاه و بعد رد يا قبولش كنيم. بايد به ياد داشته باشيم كه آدمها حق حيات و انتخاب دارند. اين واكنشها از طرف كساني كه ادعاي روشنفكری هم دارد خيلي عجيب است اما متاسفانه در مورد ما وجود دارد.
يك بار پسرم را پيش پزشكي بردم گفت: "گلويش چرك كرده اما طبيعي است. هنرمندها معمولا به بچههايشان توجه نمیكنند." من بینهايت رنجيدم چون توجهی كه من و امثال من به بچهها داريم با يك محاسبه ساده دو برابر بقيه است.
- واكنش گيزلا در مورد ازدواجتان چه بود و اين موضوع چه قدر برايتان اهميت داشت؟
اصلاً اين ازدواج و رابطهی سهنفره پيشنهاد گيزلا بود. ما سه نفر در آن لحظه بدون اينكه به جنسيت فكر كنيم به عاطفهاي كه بين هر سه ما ايجاد شده بود بها داديم.
در اين زندگي به يقين هيچ كسالتي وجود نداشت اما زحمت و سختيهاي زيادي وجود داشت. چيزي كه ديگران در مورد ارتباط من و گيزلا خيال ميكنند اين است كه رقيب عشقی داشتن تجربه سختي است ولي من ميگويم چيزي كه در اين زندگی تجربه كردهام نكتهای ظريفتر اما سختتر از اين تحليلهاي ساده است. قضيه بيشتر به امتحانی دائمي و هر روزه شبيه است، امتحاني كه بايد در دل خودمان بدهيم و اگر آدم در دل خودش هم بخواهد دروغ بگويد، زندگیاش خيلی راحت تبديل به جهنم ميشود. اصل اين است كه بتوانيم همه چيز را ببخشيم.
- ارتباط بين زن و مرد و اصلاً ازدواج بر اساس قانوني غريزي و تملكجويانه است. معمولاً در مقوله زناشويي سخاوت نميگنجد واين باور به مشاركت گذاشتن عشق را سخت ميكند.
ببينيد انحصارطلبي يك شكل عشق است و بخشيدن و بزرگواري شكلي ديگر.
وقتی مثلا زنی میفهمد كه شوهرش با زنی رابطه دارد خيلي ضربه ميخورد اما در اينگونه موارد، زنان معمولاً بيش از آن كه به مسئلهی روابط جنسي آن دو فكر كنند، نگران عاشقشدن شوهرانشان به رقيبند.
اين مقوله در كتاب جنس دوم سيمون دوبوار هم وجود دارد. خيلي از زناني كه در چنين موقعيتي قرار ميگيرند، براي تسكين خودشان ميگويند: "ارتباط جديد شوهرم عشق نيست، ارتباطي است كه دير يا زود تمام ميشود."
اتفاقا وقتي فرد، سختیهای زيادي را در رابطه با كسي تحمل كرده و لحظات باارزشي را از اوج تا سقوط داشته، از مرزهايی عبور كرده و از انحصارطلبيها گذشته، طبيعي است كه وابستگياش شديدتر ميشود چون بهاي پرداخت شده زيادتر بوده است.
در عين حال نميتوانم برایتان توضیح دهم كه آدم چطور در آنِ واحد میتواند دو نفر را دوست داشته باشد.
- خانم اصولي به نظر ميآيد كه شما طرح زندگيتان را براي ديگران پيشنهاد نميكنيد؟
من با صداي بلند اعلام ميكنم كه زندگيام شبيه هيچ كدام از مواردی نيست كه در اطراف اتفاق ميافتد.
ما در يك خانه زندگي میكنيم. در يك آتليه كار میكنيم. همه مسائلمان به هم وصل است. من اصلاً ازدواجهاي دردناك مجدد را كه كاملاً به زندگی شخصیام بیشباهتاند، رد ميكنم چون به حق انتخاب اعتقاد دارم و تحميل را به راحتی نمیپذيرم.
خود ما شايد اگر دو سال زودتر يا ده سال ديرتر با هم آشنا میشديم، اين زندگی شكل نمیگرفت. يا اگر يكی از اعضای مثلث چيزی غير از اين بود، چنين تركيبی حاصل نميشد. من كه حاضر نبودم با مرد ديگری در چنين زندگیای شريك شوم و اين همه بها بپردازم. تازه عشق همه ماجرا نيست، وقتي قدم در راه گذاشتيد تازه اول امتحان پسدادن است. اين رياضتها در حوصلهی همه نيست.
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
آخرین روزهای آبان بود
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بیکلّه میدوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود
مرغِ گردندراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما... ما...
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوسالهها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
- «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان...»
گریه میکرد برّهای شب و روز!
در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زندهایم هنوز!
جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاکتر است
آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
میخورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ میآید
آخرِ فیلم، ترسناکتر است!
هفتهها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر میبارند
راهها پاک میشود از خون
گوسفندانِ سادهدل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه میگیرند!
از فراسوی خواهشِ تنها
رقص شلوارها و دامنها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب میمیرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناکتر است
آخرِ فیلم، ترسناکتر است...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بیکلّه میدوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود
مرغِ گردندراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما... ما...
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوسالهها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
- «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان...»
گریه میکرد برّهای شب و روز!
در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زندهایم هنوز!
جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاکتر است
آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
میخورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ میآید
آخرِ فیلم، ترسناکتر است!
هفتهها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر میبارند
راهها پاک میشود از خون
گوسفندانِ سادهدل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه میگیرند!
از فراسوی خواهشِ تنها
رقص شلوارها و دامنها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب میمیرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناکتر است
آخرِ فیلم، ترسناکتر است...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2