Telegram Web Link
فیلم سینمایی لاتاری ساخته محمدحسین مهدویان که به نظرم کارگردان صاحب سبکی است را  در روز اول جشنواره دیدم. به نظرم فیلم به لحاظ سینمای قصه و روایت و شخصیت‌های درستی دارد (هر چند تریلی تریلی توی فیلمنامه و دیالوگ‌هاش شعار ریختن*) من همان روز که فیلم را دیدم - احتمالا مثل خیلی‌ها - درباره‌اش نوشتم در لاتاری رگه‌هایی از شخصیت‌ها و قصه فیلم‌های قیصر و آژانس شیشه‌ای را می‌توان به وضوح دید.

اما این چند روز دیدم خیلی‌ها از زوایای عجیب و بی‌ربطی به دنیای سینما ماجرای فیلم را نقد می‌کنند، موضوع فیلم قاچاق دختران ایرانی به دبی است و تقاصی که از عاملان این اقدام گرفته می‌شود. بعضی‌ها نگران رابطه ایران و امارات شدند! (از وضعیت رابطه ایران و امارات در چهار پنج سال اخیر خبر دارید؟) بعضی‌ها گفتند این کارها تروریستی و داعشی است! و نقدهایی از این دست، که به نظرم بیشتر از آنکه نقدهای سینمایی باشند دلایل و ریشه‌های دیگری دارند، که بگذریم.

یک مثال هالیوودی که شاید به بحث کمک کند: فیلم‌های سینمایی سه‌گانه Taken یا «ربوده شده» را دیده‌اید؟ داستان این فیلم با شباهت زیادی تقریبا عین لاتاری است. دختر یک مامور سیا را قاچاقچیان و مافیای تجارت جنسی در فرانسه می‌دزدند و پدرش به صورت شخصی تلاش می‌کند قاچاقچیان را پیدا کند و در ادامه تک تک آنها را به شکل‌های فجیعی به قتل میرساند. بعضی از اعضای باند و مافیا هم از سران و یا نیروهای امنیتی کشورهای اروپایی هستند.

*دوشنبه شب خود کارگردان لاتاری در مصاحبه با برنامه سینما هفت گفت: «من هیچ ابایی ندارم که بگویم فیلمم یک شعار صد دقیقه‌ای است.»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
يك پلنگ ماده و ۲ توله یک ساله‌اش در پارك ملى صيدوا، استان سمنان.
پلنگ از گونه‌های در خطر انقراض ایران است، رشد این توله پلنگ‌ها تا این سن -آستانه مستقل شدن- اتفاقی امیدبخش در طبیعت ایران است.
Forwarded from دغدغه ایران
با لیوان و حوله به ایران کمک کنیم.
(محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی)
استفاده از آب‌سردکن‌های محل کار من – و هر جای دیگری – روزانه صدها لیوان پلاستیکی یک‌بار مصرف را راهی طبیعت می‌کنند. لیوان‌های پلاستیکی یک‌بار مصرف در اتاق‌های متعدد محل کارم هم وجود دارند (اگرچه روز اول همه را برچیدم و به جای‌شان دو لیوان شیشه‌ای قرار گرفت).
دستمال کاعذی بسیاری در سرویس‌های بهداشتی محل کار من مصرف می‌شود. سطل زباله را که باز می‌کنید، فقط دستمال کاغذی‌های مچاله‌شده را می‌بینید که برای خشک کردن دست و صورت کارکنان استفاده شده‌اند.
تولید لیوان‌های پلاستیکی و دستمال‌ کاغذی، آب بسیار نیاز دارد و دور ریختن آن‌ها نیز آلوده‌کننده محیط‌زیست است. تصور می‌کنم می‌شود برای مقابله با این آلودگی و مصرف آب کارهای زیادی کرد از جمله اکنون که به روزهای آغاز سال نو نزدیک می‌شویم و بازار عیدی دادن مردم به یکدیگر و مدیران به کارکنان داغ است، می‌شود کارهایی کرد.
مدیران می‌توانند به کارکنان دستگاه‌ها یک بسته هدیه محیط‌زیستی بدهند شامل یک عدد لیوان سرامیکی زیبا (ترجیحاً ساخت سفال‌سازی‌های خودمان در لالجین و بقیه سفال‌سازی‌های کشور) و یک عدد حوله کوچک برای خشک کردن دست و صورت (آن هم ترجیحاً تولید نساجی‌های خودمان یا حتی حوله‌های بافت صنایع دستی)؛ بعد هم لیوان‌های پلاستیکی را از دستگاه‌های آب‌سردکن جمع کنند.
این بسته محیط‌زیست‌گرا را می‌توان در همایش‌ها نیز به حضار داد، بچه‌های مدرسه‌ای هم می‌توانند یک بسته آن‌را دریافت کنند، و در کنار سررسیدهای مخصوص سال نو یا به جای آن، به دوستان هدیه داد. کارکنان می‌توانند با لیوان‌های سفالی خودشان در جلسات حاضر شوند و آب را در آن‌ها بنوشند و سازمان‌ها لیوان‌های یک‌بار مصرف را از سر میز جلسات اداری بردارند.
می‌پرسید پس میهمانان سازمان چه کنند؟ تعداد محدودی لیوان‌های کاغذی چندبار مصرف که در دنیا نیز استفاده می‌شود و برای استفاده مکرر قابلیت تا شدن دارند، قابل جایگزینی هستند.
شاید پیش خود فکر کنید نشدنی است. اما من همکاری دارم که می‌گوید سی سال است از همین حوله‌های کوچک به جای دستمال کاغذی‌ها و از لیوان سفالی‌اش به جای لیوان‌های پلاستیکی استفاده کرده است. باور کنیم شدنی است: هر کارمند یک حوله کوچک، هر کارمند یک لیوان سفالی و هر دو ساخت ایران. این بی‌گمان موفقیتی کوچک را خواهد ساخت، اما ما می‌توانیم ملت موفقیت‌های کوچک کوچکی باشیم که روی هم بزرگ می‌شوند و ما را بزرگ می‌کنند. اگر توانستیم با یک لیوان و حوله ساده به ایران کمک کنیم، کارهای بزرگ‌تر را هم انجام خواهیم داد.
نقدهای این ایده را برایم بنویسید، و اگر آن‌را خودتان یا در سازمان‌تان به‌کار بستید، درباره واکنش به آن و اثرش برایم بنویسید. همه را جمع‌بندی کرده و منتشر می‌کنم.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران هم ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
www.mohammadfazeli.ir
اسکی‌بازان ایرانی و تحریم‌های هسته‌ای موشکی

✍🏻 صدرا محقق

۱- تحریم‌های شدید هسته‌ای آمریکا و متحدانش علیه ایران خاطرتان هست؟ تحریم‌هایی که به دلیل ممنوع کردن هرگونه مراوده مالی با ایران حتی از ورود دارو به کشور هم جلوگیری می‌کرد و جان‌ انسان‌های فراوانی را گرفت، اما تحریم کنندگان همیشه ادعا می‌کردند که این تحریم‌ها فقط برنامه هسته‌ای و سپاه پاسداران و یا برنامه موشکی ایران را هدف قرار داده و هیچ آسیبی به مردم ایران نمی‌زند.

۲- روز گذشته (۱۸ بهمن ۹۶) شرکت سامسونگ ۴ هزار دستگاه گوشی هوشمند به کمیته المپیک زمستانی کره‌جنوبی اهدا کرده تا آنها را به‌عنوان هدیه در اختیار ورزشکارن حاضر در المپیک قرار دهد. اما کمیته المپیک کره‌جنوبی که مسابقات در این کشور در حال برگزاری است، خبر داده که این هدیه به ورزشکاران ایران و کره‌شمالی داده نمی‌شود. مقامات کره‌جنوبی دلیل این تصمیم را تحریم‌های سازمان ملل علیه ایران و کره‌شمالی اعلام کرده‌اند.
@sadra_mohaqeq
۳- آیا ورزشکاران و اسکی‌بازان ایرانی حاضر در المپیک زمستانی بخشی از برنامه هسته‌ای و موشکی ایران یا اعضای نظامی سپاه پاسداران‌ هستند که تحریم شده‌اند؟ آیا گوشی‌های هوشمند سامسونگ که روزانه هزاران دستگاه از آنها - حتی در زمان سنگین‌ترین تحریم‌ها- در ایران خرید و فروش می‌شد و می‌شود قابل استفاده در برنامه هسته‌ای و موشکی و نظامی هستند که هدیه دادن‌شان به ورزشکاران ایرانی ممنوع باشد؟ این پرسش‌ها آنقدر خنده‌دار است که نیازی به پاسخ نداشته باشند، درست همان‌قدر که ادعای اعمال تحریم علیه ایران فقط برای متوقف کردن برنامه هسته‌ای و‌ موشکی است و کاری با مردم عادی ایران ندارد.

۴- واقعیت این است که رفتار قدرت‌های جهانی مانند آمریکا برای برخورد با کشورهایی که باب میل‌شان رفتار نمی‌کنند همینقدر زورگویانه و غیرمنطقی است و دامنه تصمیمات و اقدامات سیاسی‌شان مثل تحریم‌ها قابل تفکیک نیست و حتی به مسابقاتی مانند المپیک هم می‌رسد، حتی اگر این تصمیم نقض آشکار منشور المپیک باشد، منشوری که اساس آن حضور ورزشکاران کشورهای سراسر دنیا در این بازی‌ها بدون در نظر گرفتن ملیت رنگ، دین، مذهب، نژاد و سیاست است.
@sadra_mohaqeq
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دانش‌آموزان مدرسه‌ دخترنه‌ای در ممسنی با لباس‌های رنگارنگ لری به مدرسه آمدند و سر صف با موسیقی رقصیدند و ورزش کردند. تغییرات یعنی همین شادی‌ها و رقص‌ها که جای خود را در فضاهای خشک و رسمی باز کرده‌اند.
با اتفاقاتی که این روزها به شکلی دومینویی در ایران در حال رخ دادن است از خبرهای تمام نشدنی اختلاس‌ها و فسادهای مختلف و ژن‌های خوب و ابوالمشاغل‌ها بگیر و بیا تا اعتراضات دی ماه و مرگ برخی بازداشت شدگان این حوادث در زندان و در جدیدترین مورد هم بازداشت‌هایی که این روزها در حوزه محیط زیست رخ داد و در حال رخ دادن است (و همینطور فوت یکی از بازداشت شدگان) - به خصوص خبرهای تایید و تکذیب شده درباره بازداشت کاوه مدنی معاون سازمان حفاظت محیط زیست – دائم این جمله‌ را به ذهنم می‌کشاند:«ما آخرین گروهی هستیم (بودیم؟) که از امید و امیدواری در این کشور و بهبود وضعیت موجود حرف می‌زنیم.»

من با کاوه مدنی از سال ۹۴ آشنا شدم، چند روز بعد از اینکه با انتخاب اتحاديه اروپايی علوم زمين (EGU) به عنوان يكی از چهار دانشمند جوان برجسته درعلوم زمين در سال ٢٠١٦ معرفی شد با او مصاحبه بلندی کردم که در سالنامه ۹۵ شرق منتشر شد. او دانشيار و استاد مديريت آب و محيط‌زيست امپريال كالج لندن بود و از اواخر تابستان سال ۹۶ با حکم و درخواست عیسی کلانتری معاون بین الملل، نوآوری و مشارکت اجتماعی-فرهنگی، سازمان محیط زیست شد. در این مدت با هم در ارتباط بودیم، بیشتر تلگرامی، از اولین روزهایی که به این سمت منصوب شد موج حملات شدید و تخریبگرانه با نهایت بی‌اخلاقی به سمتش روانه شد، هم از داخل و هم (بیشتر) خارج.

در آن بین بیشترین و اصلی‌ترین چیزی که از او شنیدم بحث «امید و امیدواری» بود، امید به بهبود و بهتر کردن شرایط برای ایران، هم محیط زیست و هم مردمش. موضوعی که خودم در این سال‌ها – شاید به اشتباه – اصلی‌ترین دغدغه و هدفم بود و بارها برایش فحش خوردم. اینکه ثابت کنیم و بگوییم هنوز می‌شود امیدوار بود و برای بهتر شدن باید ایستاد و تلاش کرد، باید نور امید را ولو که کورسویی کم جان باشد دید و از شعله‌اش حفاظت کرد.

مدنی هم همین دغدغه را داشت به خصوص امید دادن به نسلی که او یکی از نمایندگانش بود، یکی از همان مغزهای هجرت کرده‌ای که از جلای وطن کردند و خارج از ایران موفق و چهره شدند. اما بر خلاف رسم رایج به ایران برگشت و استادی یکی از معتبرترین دانشگاه‌های جهان را برای قبولی مسئولیتی دولتی – البته کم اهمیت آن هم در سازمانی کم رمق و بی پول و کم اثر مانند محیط‌زیست – پذیرفت، چون به قول خودش :"من نمی‌خوام کم بیارم برای نسلمون، ما باید امید را زنده کنیم." او اگر موفق می‌شد الگو و نمونه درخشانی برای بازگشت نخبگان سفر کرده به کشور می‌شد، اما صد حیف که نگذاشتند.
@sadra_mohaqeq
من از جزئیات ماجرا و دلایلی که اعضای موسسه حیات وحش میراث پارسیان و انجمن حفاظت از یوزپلنگ ایرانی به خاطرش بازداشت شده‌اند اطلاعی ندارم، با هیچکدام از آنها هم آشنایی شخصی ندارم اما در این مدت هر چه از آنها شنیده‌ام از محیط‌بان‌ها گرفته تا دانشجوها و اساتید دانشگاهی و فعالان و خبرنگاران محیط‌زیست چیزی جز نیکی و کار تخصصی محیط‌زیستی و ایران دوستی و دلسوزی برای طبیعت این کشور نبود.

فقط این را می‌دانم که بار دیگر دو تیغ قیچی‌ای که مدت‌هاست در کار قیچی کردن هر رنگ و بویی از امید و امیدواری در این کشور و تخریب هرگونه تلاش برای بهبود وضعیت هستند، دوباره به هم رسیده‌اند؛ گروهی با نام اپوزیسیون و مخالف در خارج از ایران و گروهی در داخل. نگاه کنید به مطالبشان که در سه چهار سال اخیر درباره اعضای موسسه حیات وحش میراث پارسیان نوشته‌اند و مطالبی که در همین چهار پنج ماه علیه کاوه مدنی منتشر کردند و وضعیت امروز را ببینید.
@sadra_mohaqeq

*تصویر بخشی از گفت‌وگوی من و کاوه مدنی در تلگرام، در روزهایی که آماج حملات بود.

https://goo.gl/ozZEGn
Forwarded from امتداد
🗒آخرین روزهای زندان

✍️امتداد - ضیا نبوی:

📌۱. «از اتهام محاربه تبرئه می‌شی و به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام و اخلال در نظم حکم می‌گیری. حتی اگه این حکم‌ها اشد هم باشن بازم از حبسی که کشیدی کمتره و آزاد می‌شی.»

📌 اینها حرف‌هاییه که قاضی دادگاه تجدیدنظر بهم گفت. همین چند هفته پیش. زمانی که بعد از نقض حکمم در دیوان عالی کشور، پرونده‌م برای بررسی مجدد به شعبه هم‌عرض فرستاده شد و در دادگاه شرکت کردم. راستش بعد از همون چند جمله اولی که توی دادگاه رد و بدل شد، فهمیدم که این شرایط نمی‌تونه برای من راضی‌کننده باشه؛ یعنی حتی اگه این دادگاه در دموکراتیک‌ترین کشور دنیا و پیشرفته‌ترین نظام‌های حقوقی هم برگزار می‌شد باز هم یک مشکل ذاتی داشت که من نمی‌تونستم عنوان «عادلانه» رو در معنای دلخواهم به اون نسبت بدم.

📌مشکل اینجا بود که مسالهٔ مورد مناقشه چیزی بود که من به‌خاطرش هشت سال و هشت ماه توی زندان بودم و دیگر حاضران در جلسه حداکثر چند ساعت مطالعه رو صرفش کرده بودن. اشکالی که از همون اول توی جلسه دادگاه احساس می‌کردم و البته هیچ چاره‌ای هم به لحاظ عملی براش وجود نداشت، این بود که حرف‌های ما در بهترین حالت وزن و اعتبار یکسانی داشت؛ اینکه حرف‌های من که به نظر خودم به اندازه چند سال، یا چند ده ماه، یا چند هزار روز، یا چند صد هزار ساعت وزن داشت به مواجهه با حرف‌هایی می‌رفت که به اندازه پر کاهی سبک به نظر می‌رسید.

📌مسخره‌ست اما به لحاظ درونی حس می‌کردم کلماتم می‌بایست قدرت اعجاز عصای موسی رو داشته باشه که به محض رها شدن سحر و جادوی طرف مقابل رو باطل کنه، اما خب، در عالم واقع اصلا از این خبرها نبود. در واقع خیلی فرصت حرف زدن هم پیدا نکردم. قاضی که به نظر می‌رسید از همون ابتدا با مطالعه پرونده نگاه مثبتی به من داره، طرف حساب خودش رو بیشتر نماینده دادستان می‌دونست و حس می‌کردم با اون چند جمله‌ای که در شروع دادگاه در مورد قضایای ۸۸ و مساله حصر مطرح شد، نمی‌خواد من چندان حرف بزنم و جلوی نماینده دادستان وضعم رو بدتر کنم.

📌با همه این احوال اما وقتی قاضی نظرش رو در مورد پرونده و خصوصاً برائتم از اتهام محاربه و ارتباط با مجاهدین گفت، نتونستم بغض نکنم. نمی‌دونم واسه چی، از سر خوشحالی یا که ناراحتی.. شاید هم هر دوش. خوشی اینکه بالاخره اینهمه سال اصرارم در نپذیرفتن این اتهام جواب داده بود و ناراحتی اینکه اینهمه هزینه رو واسه چیزی داده بودم که می‌بایست به عنوان حق بدیهی بهم تعلق بگیره. آخر جلسه نماینده دادستان با لبخند می‌گفت: «این آدمی که من می‌بینم هنوز شیطونه و اگه بره بیرون دست از شیطنت برنمی‌داره». قاضی اما با لحنی دلسوزانه از در همدلی دراومد که: «نه بابا، بچه خوبیه. بیچاره توی زندان پوسیده».

برای خواندن متن این نامه بر روی دکمه "INSTANT VIEW" بزنید:

https://goo.gl/2owBZs

#سیاسی
#امتداد
@emtedadnet
🔰 آدم ها قطره قطره امیدوار می شوند، دریا دریا ناامید!

✍️ احسان محمدی

- آقای محمدی! خیالت راحت شد! دیدی هی می گفتی بمونیم توی این کشور کار کنیم، اینجا سرزمین ماست، وطن ماست، خاک ماست. می بینی حتی اونایی که محیط زیستی بودن رو هم گرفتن. گناهشون گردن شماهاست که نذاشتین برن.

1️⃣ چند روزی می شود که جیره روزانه ام پیام هایی مثل این است. تند و تلخ، بغض آلود و پر آب چشم. خبر #دستگیری_چند_کارشناس_محیطزیست را همه شنیده اند. مثل خودکشی یک استاد موسفیدکرده این سرزمین در زندان. اتهام شان سنگین است: جاسوسی. از آن اتهام هایی که دست و دل آدم می لرزد وقتی فکر می کنی که چطور یک نفر حاضر می شود از پشت خنجر فرو کُند به کمر مام میهن.

2️⃣ در این که فعالان محیط زیست عقل ندارند تردیدی ندارم. #عقل در این سرزمین سالهاست در ذهن برخی اینطور تعریف می شود: زرنگ باش، بچسب به پول، بار خودت رو ببند! به تو چه ربطی داره که این کشور چه مشکلی داره؟! تونستی برو خارج. برو یه جا بتونی زندگی کنی! ...

با #این_تعریف بچه هایی که در حوزه محیط زیست کار می کنند عاقل نیستند که در حوزه ای که نه نان دارد و نه نام و شهرت کار می کنند.

3️⃣ پرونده های امنیتی پیچیده است و انتظار نداریم که ما را در جریان جزئیاتشان قرار دهند اما بخش بزرگی از جامعه محیط زیست که کارشناسان بازداشت شده را می شناسند از این اتهام شگفت زده اند.

آنهایی که در بیابان های ایران کار فیلدی کرده اند می دانند آنجا جز تشنگی، پاهای تاول زده، پیراهن های خیس از عرق، سرگین حیوانات، نیش عقرب، خوابیدن روی خار و خاساک و ... چیزی وجود ندارد که بشود جاسوسی اش را کرد.

4️⃣ تازه اگر جای گله باشد این ما هستیم که باید بپرسیم نهادهای امنیتی چرا مراقب نبودند که استاد یکی از دانشگاه های معتبر چنان که می گویند طعمه شده و چطور دشمن از مرزها گذر کرده و فعالان بیابانگرد محیط زیست را هدف قرار داده است و چرا کسی که به اتهام جاسوسی دستگیر شده می تواند این همه ساده در زندان با یک پیراهن خود را حلق آویز کند؟ چرا مراقب ما نیستید؟ قرار بود ما مراقب گیاه و جانور باشیم و شما مواظب ما...

5️⃣ کسی مخالف برخورد با متخلفان و خائنان به این سرزمین نیست. اتفاقاً فعالان محیط زیست بیش از هر کس دیگری فریاد زده اند که جلوی تخریب طبیعت توسط #زمین_خواران و #کوه_خواران و #دریا_خواران و همه چیز خواران قلدر را باید گرفت.

اگر کسی در این پرونده مرتکب جرمی شده مستحق تاوان است اما مرگ یک استاد دانشگاه در زندان و ابهامات موجود در پرونده زانوی بسیاری را سُست کرده است.

6️⃣ چند سال است در حوزه محیط زیست کار می کنم و بچه هایی که با عشق در روستاهای دورافتاده به آموزش محیط زیست مشغولند، #محیطبانانی که گرسنه اما سختکوش جان را مقابل گلوله سپر می کنند، زنانی که به جای نشستن در آرایشگاه ها، در جنگل ها زباله جمع می کنند، جوانانی که به جای «گُل» کشیدن،«گُل» می کارند و ... را دیده ام و اعتراف می کنم آنها عاشق ترین عاشقان این سرزمین هستند.

7️⃣ بسیاری از این بچه ها می توانستند بروند اما ماندند تا اینجا مراقب #یوزپلنگ ها، #بلوط ها، #پلنگ ها، #فک های خزری و #سمندر_لرستانی و #لاله های_واژگون باشند و حالا روزهای پر از بیم و امیدی را می گذرانند. کابوس چه می شود رهایشان نمی کند.

8️⃣ به لیست بالا بلند تشکل های محیط زیستی نگاه نکنید، همه آنهایی که پای کار هستند و در روزهای خوب و بد به محیط زیست ایران وفادارند را می شود زیر یک سقف کوچک گرد آورد. همه همدیگر را می شناسند و همین موضوع باعث شده که دستگیرشدگان را همه بشناسند. چه از نزدیک و چه دور.

9️⃣ امید به رهایی داریم. که آزادی به از بند، چه با لبخند، چه بی لبخند. اما باور کنید که آدم ها قطره قطره امیدوار می شوند و دریا دریا ناامید! با پرسش های گزنده جوان هایی که گله مند هستند چه می توانیم بکنیم؟ ..

🔟 با مدارا، با رعایت عدالت و با شفاف سازی آرامش را به این سرزمین برگردانید. یوزها و پلنگ ها و بلوط ها و سمندرها و لاله های واژگون چشم در راهند...
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from Water Online
⚠️ این مردم نازنین*

نقش مردم در شکل‌گیری بحران آب چیست؟

🔺 جواد حیدریان: دو سال پیش به طور مستمر و در چهار فصل سال، شاهد شست‌وشوی حیاط و پیاده‌روی خیابانی در نزدیکی میرداماد تهران از سوی همسایه‌هایمان بودم. همسایه‌ها و به‌خصوص اهالی یک ساختمان مسکونی 18واحدی هر روز خدا مگر اتفاق غریبی می‌افتاد، رسماً حیاط و باغچه و بعد پیاده‌رو و خیابان آسفالت را تا آخر خیابان می‌شستند. ساختمان درست روبه‌روی ساختمان محل کارم بود. اسم خانه را گذاشته بودم کاخ سفید. ساختمانی مجلل و سفید که همشهریان محترمی در آن زندگی می‌کردند. می‌شد از وضعیت ظاهری آنها فهمید دستشان به دهانشان می‌رسد و به قولی از طبقه متوسط به بالای شهری محسوب می‌شوند.

🔺بارها و بارها به دلیل رعایت حسن همجواری سعی کردیم با امر به معروف و نهی از منکر مثلاً با نگاه کردن و به نوعی اظهار تاسف، رفتار عجیب همسایه را مورد شماتت محترمانه قرار دهیم تا شاید دست از این رفتار بردارند. اما وضع اصلاً عادی نبود و هرگز متوقف نشد. بهار، تابستان، پاییز، زمستان و دوباره بهار، کارگران و مستخدمان این مجتمع شیک مسکونی، دست به شیلنگ می‌شدند و بعد از کلی آب‌بازی با بچه‌ها و بزرگ‌ترها در فصل‌های گرم به صورت روزانه، حیاط و بعد هم رسماً پیاده‌رو و در پاره‌ای مواقع خیابان را می‌شستند. در فصل‌های سرد البته مگر بارانی می‌بارید و ما نمی‌توانستیم میان آب حیاط کاخ سفید و آب باران تمایز قائل شویم، وضع به همین منوال گذشت.

🔺بعد از آنکه گفت‌وگو و خواهش‌های مشفقانه افاقه نکرد، یک روز تمامی روزنامه‌های صبح ایران از جمله روزنامه‌ای را که خود آنجا گزارش می‌نوشتم برداشتم و مثلاً با اجرای مسوولیت اجتماعی خود، شاسی تمامی زنگ‌های 18گانه ساختمان کاخ سفید در نفت شمالی را فشار دادم. همسایه‌های عزیز را فراخواندم تا وضعیت آب کشور را که آن روز به نقل از معاون اول رئیس‌جمهوری از بحرانی بودن وضعیت تیتر و عکس یک داشتند، به آنها نشان دهم. دریغ! مدیر ساختمان و همسایه‌های دیگر گفتند این مزخرفات برای خودتان خوب است و ما مصرف آب چاه داریم و مجوزمان هم رسمی است. توضیحات مدیر ساختمان کاخ سفید، درباره مجوز استفاده از چاه خانگی و اینکه آب چاه با آب شرب تفاوت بسیار دارد و از این دست حرف‌ها، بیشتر نگرانم کرد. تاثیری اخلاقی بر رفتار همسایه نداشتیم. مسوولیت اجتماعی تبدیل به گرفتاری شده بود. با اداره آب و فاضلاب استان تهران و نهایتاً آب منطقه میرداماد تماس گرفتم و بعد از کلی پیگیری موضوع را هم از نگاه یک همسایه و هم از منظر یک کنشگر محیط ‌زیستی و یک روزنامه‌نگار با آنها در میان گذاشتم. آنها درخواست ثبت شکایت کردند. من هم چون مساله برایم اهمیت حیاتی داشت و دارد، شکایت رسمی کردم. بعد از یکی دو هفته اداره آب دوباره از من گزارش وضعیت مصرف‌کننده را خواست. از آنها خواستم به جای اینکه من را به شخصی برای پاییدن مصرف‌کنندگان این ساختمان بدل کنند، خود کشیک دهند یا صراحتاً موضوع را با مدیران این ساختمان در میان بگذارند و با اهرم‌های قانونی این رفتار غلط را اصلاح کنند. اتفاقی نیفتاد و قضیه در همین حد باقی ماند. کاخ سفید هر روز بر تعداد دقایق شست‌وشوی پیاده‌رو اضافه کرده بود. دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام در همسایگی این ساختمان بود. از ماموران نیروی انتظامی مستقر در این منطقه خواستم همکاری کنند و در میزان مصرف آب آن هم شستن پیاده‌رو و نه حیاط خانه، همکاری کنند. ایده‌های محلی و کاربردی‌ام راه به جایی نبرد.

🔺اداره فاضلاب تهران چند ماه بعد در آگهی که منتشر کرد از مردم خواست گزارش‌ها و مشاهدات خود را از همسایگان و شهروندان پرمصرف به فلان شماره گزارش کنند. برایم عجیب بود. به شماره زنگ زدم و تاریخچه اقدامات و بی‌عملی اداره آب را گزارش دادم. دو روز بعد ماموری با من تماس گرفت و خواست خانه پرمصرف و مشکوک را معرفی کنم و من این کار را کردم. مدیر ساختمان آمد و رودررو با مامور با لباس رسمی اداره آب و فاضلاب، ضمن تهدید از مصرف دلخواه خود و توانش در ایجاد چالش حقوقی در دستگاه قضایی و امنیتی داد سخن گفت. او گفت هر طور دلش بخواهد مصرف می‌کند و بعد شروع به ناسزا به شاکیان کرد. کار داشت بیخ پیدا می‌کرد و نهایتاً با خونسردی مامور آب، دعوا فیصله پیدا کرد. مامور در تماسی گفت که کاری از اداره آب و نیرو برنمی‌آید. باید بروید و در دادگاه شکایت رسمی بکنید. ما عطای اصلاح رفتار غلط شهروند و بی‌عملی دستگاه‌های مرتبط با آب را به لقایش بخشیدیم. چراکه مساله داشت تبدیل به بحرانی شخصی و گرفتاری حقوقی و اداری می‌شد.

مطالعه متن كامل در هفته‌نامه تجارت فردا: goo.gl/FMo1pB

🔸كانال خبري خانه آب ايران

با ما همراه باشيد.

join👉 @WaterOnline
Forwarded from پنشتا Panshtaa
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک سال و ۴ ماه پیش، سوار بر همین هواپیمایی که هر سال بیشتر از ۵۰۰ بار از بلندای دنا عبور می‌کرد اما امروز به مقصدش یاسوج نرسید و بیش از ۶۰ جان عزیز را در کوه‌ها خاک کرد. تسلیت.
@sadraaah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گزارشی از نزدیکی محل احتمالی سقوط هواپیمای تهران یاسوج که گرفتار برف و کولاک شدید است.
ویدیو از شمارسانه
Forwarded from پنشتا Panshtaa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 گزارش اختصاصی از عملیات جستجو برای لاشه هواپیمای سقوط کرده و قربانیان این حادثه در کوه‌های دنا و منطقه پادنا.

🔴 «صد راه» کانال گزارش‌های ویدیویی صدرا محقق @sadraaah
ستایشگران ناامیدی

مهدی سلیمانیه . دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

«من از مردم ایران می‌ترسم»؛ این عنوان متن کوتاهی بود که در تلگرام چنان دست‌به‌دست شد که در ٢٤ ساعت از چندین و چندنفر دریافت کردم‌. محتوای متن ظاهرا منسوب به فردی تحصیل‌کرده بود. متن موقعیت‌هایی از عمل غیراخلاقی ایرانیان را تصویر می‌کرد: از گران‌فروشی نان در جریان برف شهرهای شمالی تا گران‌فروشی کانکس پس از زلزله کرمانشاه؛ از افزایش قیمت تاکسی در برف اخیر تا «دزدی وقیحانه» پول‌های یک نابینا در تهران. 

در ادامه، نویسنده متن به قسمت مقایسه ایران و «دیگری خارجی» می‌رسد: از انسانیت ژاپنی‌ها در فوکوشیما و فداکاری‌شان برای نجات دیگران تا جابه‌جایی رایگان مردم توسط تاکسیهای آمریکایی در ١١ سپتامبر. نتیجه‌گیری متن این است: ترس و شرمساری از خلق‌وخوی ایرانیان امروز.

کتاب‌های «جامعه‌شناسی خودمانی» و «چقدر خوبیم ما» بیش از ٥٠ بار چاپ شده‌اند، محتوای کتاب اول - که به‌هیچ‌وجه جامعه‌شناختی نیست! - ملامت‌نامه و آیینه شرمساری نویسنده از خلق‌وخوی ایرانیان است. نوعی خودمذمت‌نگاری. محتوای کتاب دوم هم دقیقا همین است.  

به دانشگاه و علوم ‌انسانی نگاه می‌کنم: انتشار کتاب‌ها و انجام تحقیقاتی که با رسمیت‌بخشیدن به نوعی نگاه خلق‌وخومحور، ذاتی فراتاریخی را برای ایرانیان تصویر می‌کنند. گویی «ما»ی ایرانی، دارای ویژگی‌هایی است که در طول تاریخ، چنان در او تثبیت شده که چندان قابل تغییر نیست. این متون خودآگاه و ناخودآگاه، به بیان تصویری می‌پردازند که نیمه تاریکش، دیگر عملا نیمه نیست بلکه چیزی شبیه به تمام تصویر است. بیانی دانشگاهی‌تر از همان احساس شرمساری رایج اجتماعی. جامعه از دیدن این تصویر استقبال می‌کند. گویی از خودش نفرت دارد و خودش را از خلال خواندن و نوشتن و ترویج این متن‌ها، آرام‌ می‌کند.

در دانشگاه و علوم ‌انسانی، ژانر «خلق‌وخومحور»، در حال تبدیل‌شدن به ژانری شناخته‌شده و رسمیت‌یافته است. در جامعه، کافی است گفت‌وگویتان را با این گزاره‌ها شروع کنید: «مملکت نیست که...»، «صاحاب نداره این وگرنه...»، «هیچ‌جای دنیا این‌طور نیست که...»، «ایرانی جماعت...»، «یک باجناقی دارم توی آمریکا زندگی می‌کنه و می‌گه...» و خواهید دید که چطور همگی به آنچه می‌گویید دل می‌دهند و تأییدش می‌کنند. 

@sadra_mogaqeq

این تصاویر واقعی نیست، حداقل «تمام» واقعیت نیست. یک بار دیگر متن تلگرامی را به یاد بیاوریم: در تمامی موقعیت‌هایی که نویسنده تصویر کرد، حرکت‌های بسیار مثبتی هم از ایرانیان دیده شده: در همان زلزله، طبق‌ آمارهای رسمی، حداقل یک‌سوم از تمام کانکس‌های اهدایی را نه دولت که مردم به شکل داوطلبانه اهدا کردند. سیل کمک‌های مردمی که خود با‌ مشکل اقتصادی و اجتماعی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، جایی در این تصویر ندارد. برخوردهای انسانی مردم در جریان بحران ناشی از بارش برف، به هیچ انگاشته شده. فداکاری چشمگیر آتش‌نشانان پلاسکو و ده‌ها واقعه دیگر، فعالیت‌های خیریه، سمن‌های روبه‌گسترش، قرض‌الحسنه‌های خانوادگی جاافتاده و خودبنیاد، کانال‌های تلگرامی جذب کمک‌های مالی برای یاری طردشدگان و ‌هزار‌هزار رخداد روشن و ستایش‌برانگیز همان ایرانیان در همان زمان و همان واقعه، به هیچ انگاشته می‌شود. 

در ژانر دانشگاهی رو‌به‌گسترش خلق‌وخومحور، با رویکردی «ضداجتماعی» - و نه غیراجتماعی - ما با نگاهی ذات‌گرایانه روبه‌روییم: ایرانی و خلق‌وخوهایش. خلق‌وخوهایی که گرچه نویسندگان شاید بپذیرند که محصول زمان و مکان و ساختارهای اجتماعی است، اما چنان قوام‌یافته و در خلأ طرح می‌شوند که گویی بخشی از «ذات» ایرانی است. نگاهی جدا از ساختارهای اجتماعی و غالبا تحت ‌تأثیر نگاه یک «دیگری» که اغلب چشم‌‌آبی و موبور یا چشم‌بادامی است. رویکردی که بیان دانشگاهی همان تصویر شرمسار و غیرواقعی اجتماعی است. جالب‌تر، به‌‌ویژه در سطح جامعه، آن است که مروجان چنین نگاهی، خود کمتر به‌صورتی عملی، در پی کنشگری فعال برای تغییر آن سویه سیاهی هستند که روایت می‌کنند: در میان کنشگران اجتماعی، با تمامی هزینه‌ها، کمتر می‌توان این سطح از نگاه ملامت‌گرانه، پشیمان و شرمسار را دید. آنان ‌که در وسط میدان تغییردادن ایستاده‌اند، امیدوارتر به نظر می‌رسند. 

نتیجه نهایی همه این‌ها، چه در جامعه، چه در میان طبقه متوسط و چه در میان سازندگان ژانر «خلق‌وخو»محور، یک پیامد دارد: ستایش ناامیدی. طبیعتا با تکرار مکرر سیاهی، روشنا به حاشیه می‌رود. ما نه سیاهیم، نه سپید. آن دیگری موهوم «فرنگ»ی هم در واقعیت، تصویری چنین دارد. امید، از خلال دیدن سپیدی‌ها در کنار فهم سیاهی‌ها، زاده می‌شود. جوانه امید، نه در سیاهی ِملامتگری محض پا می‌گیرد و نه در توهم ِخوب‌بودن محض. امید، فرزند واقع‌بینی و آرمان‌گرایی است. ستایشگر ناامیدی نباشیم.

@sadra_mohaqeq

http://www.sharghdaily.ir/News/162730
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در این ویدیو خلبان بالگردی که لاشه هواپیمای سقوط کرده را پیدا کرده است درباره محل دقیق سقوط و شرایط خطرناک رسیدن به محل حادثه در قله کوه دنا توضیح می‌دهد.
«گزارش از شبکه استانی دنا»
@sadra_mohaqeq
Forwarded from پنشتا Panshtaa
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 به امید یافتن ردی از استادش هادی فهیمی کارشناس حیات‌وحش -مسافر هواپیمای سقوط کرده- از کرمان به پای قله دنا آمده بود و امیدوارانه میگفت:«هادی مرد طبیعته، با شناختی که ازش دارم زنده‌ست»
@sadraaah
Forwarded from ایران ما
خودزنی به مثابه ابزار تطهیر

✍🏻 احسان منصوری

🔹 لیلا حاتمی در کنفرانس خبری جشنواره فیلم برلین گفته است: "می‌خواهم از این فرصت استفاده کرده و عمیقا ناراحتی و عصبانیت خودم را از برخوردی که اخیرا با معترضان در ایران شد ابراز نمایم." "این شرم ‌آور است که در کشور من، تظاهرات و اعتراض به بهای جان تظاهر کنندگان تمام می‌شود!"
صحبت‌های حاتمی و اعتراضش به برخوردها با تظاهرات مردمی اگرچه در داخل ایران می‌توانست اقدامی شجاعانه و ارزشمند تلقی شود اما بیان آن از تریبون جشنواره برلین تکرار یک مشکل نهادینه در برخورد ما ایرانیان با غربیان است.

🔸 حس حقارتی عمیق و احساس وظیفه جهت ابراز شرمندگی نسبت به موقعیت حقیرتر خود در رفتار بسیاری از ما، وقتی پایمان به خارج کشور می‌رسد، موج می‌زند. دانشجو در برابر همکلاسی، کارمند در برابر همکاران، روشنفکر در نوشته‌ها و به ویژه سلبریتی‌های هنری در جشنوراه‌های خارجی بارها و بارها این رفتار را به نمایش گذاشته‌اند. و البته این مسیر ظاهرا ناگزیری ست برای پذیرفته شدن. ابراز شرمندگی نسبت به ایران و اعلام اینکه «من با بقیه آنها تفاوت دارم» نوعی مناسک تطهیر در برابر فرهنگ برتر و شهروندان برتر غربی ست. مناسکی که بدون آن نمی‌توانید از جهان عقب مانده فاصله بگیرید و در جهان متمدن پذیرفته شوید.

🔹 هنرمندان ما بارها و بارها همین مسیر را طی کرده‌اند. هنرمند ایرانی فیلم یا اثر هنری انتقادی درباره سیاست، جامعه یا فرهنگ ایرانی می‌سازد. آن اثر هنری تا زمانی که در چارچوب گفت و شنود داخلی ایران است اثری ست ارزشمند. اما زمانی که به عنوان تنها آثار خروجی از جامعه ایرانی به پرده نمایش بین المللی در می‌آید، کارکردش چیزی نیست جز کمک به ساخت تصویری سیاه از ایران. چراکه بخش‌های روشن جامعه ایرانی هرگز نه توسط هنرمند تصویر می‌شود و نه توسط نمایشگر غربی به نمایش در می‌آید. نمایشگر غربی با تصویر کردن سیاهی‌های ایران می‌تواند به نقش خود به عنوان نژاد برتر نجات دهنده مردم ایران از فلاکت مشروعیت ببخشد.

🔸 خانم حاتمی در ایران زندگی می‌کند، در محدودترین حالت به اینستاگرام، تلگرام یا سایر ابزار ارتباط جمعی دسترسی دارد. یک موضع گیری اعتراضی او علیه حکومت با استقبال وسیع مواجه شده و به گوش بخش بزرگی از ایرانیان خواهد رسید. چنان عملی هم شجاعانه است و هم مسئولانه. اما گویا پس از همه این سال‌ها ایشان چنین انگیزه‌ای نداشتند و فقط پیش چشم مخاطب غربی ست که احساس کردند باید نسبت به ایران ابراز شرمندگی کنند.

🔹 حتی اگر نقدی به این خودزنی تحقیرآمیز نداشته باشیم، باز این سوال باقی ست که اظهارات خانم حاتمی به چه کار می‌آید؟ آیا هرگز می‌تواند به بهبود وضع حقوق بشر کمک برساند؟ قطعا نه! اثر حرف‌های حاتمی صرفا کمک به تعمیق کلیشه ایران سیاه و مصیبت زده در ذهن مخاطب غربی ست. و افکار عمومی غربی که این تصویر را هم از رسانه‌ها و هم از شاهدان ایرانی شنیده است چرا باید نسبت به تحریم‌های کشورش علیه ایران یا تلاش ارتش نجات بخشش برای کمک به مردم فلک زده ایران معترض باشد؟

به ایران ما بپیوندید @iranmaa
Forwarded from پیوند نگار
‍ یک بار هم مایکل مور باش
نویسنده: علی نصری

دلم می‌خواست یک بار - فقط یک بار - یک هنرمند ایرانی در یکی از جشن‌واره‌های بین‌المللی بلندگو را در دست می‌گرفت و به سه دهه اعمال تحریم‌های اقتصادی «فلج‌کننده» دولت‌هایشان علیه مردم کشورش اعتراض می‌کرد

یک بار فقط٬ از تحریم قطعات هواپیماهای مسافربری که تا کنون منجر به مرگ صدها هموطنش شده‌اند و هر پرواز را برای مسافران ایرانی و خانواده‌‌هایشان به یک تجربهء عذاب‌آور و پُراضطراب تبدیل کرده‌اند٬ شکایت می‌کرد.

یک بار فقط٬ به چهل سال «ایران‌هراسی» سیستماتیک و «امنیتی‌سازی» بی‌وقفه علیه ایرانیان در رسانه‌‌ها و فیلم‌ها و کتاب‌های غربی و معرفی کردن آن‌ها به عنوان ملتی متحجر و «تروریست» و جنگ‌طلب و خطرناک اعتراض می‌کرد.

یک بار فقط٬ به انگشت‌نگاری از شهروندان ایرانی در مرزهای آمریکا و تحقیر خانواده‌های ایرانی در اداره‌های مهاجرت و سفارت‌خانه‌های اروپا و مسدود کردن حساب‌های بانکی ایرانیان مقیم این کشورها و ممانعت از تحصیل دانشجویان ایرانی در برخی از رشته‌ها٬ معترض می‌شد.

یک بار فقط٬ از حضور ناوهای جنگی آمریکا در ۵ دقیقه‌ای سواحل کشورش و اسقرار دهها پایگاه نظامی دور تا دور مرزهای کشورش و وجود هزاران موشک‌ مسلح به کلاهک‌های هسته‌ای نشانه‌گرفته به سوی شهرهای کشورش٬ ابراز نگرانی می‌کرد.

یک بار فقط٬ از سلاح‌های شیمیایی که دولت‌های غربی به صدام فروخته‌اند سخن می‌گفت و صدای دهها هزار هموطن معلول شیمایی‌‌اش می‌شد که ۳۰ سال است هر نفس‌‌شان بوی گاز خردل می‌دهد و پوست‌شان تاول میزند و مغز استخوانشان آتش می‌گیرد.

یک بار فقط٬ از فروش صدها میلیارد دلار اسلحه توسط دولت‌های غربی به حکومت‌های فاسد و جنگ‌طلب همسایه‌ کشورش و تبدیل کردن منطقه‌اش به انبار مهماتی که با یک جرقه با آسمان میرود٬ شکایت می‌کرد.

یک بار فقط - مثلاً مثل مایکل ‌مور - بلندگو را در دست می‌گرفت و صدای مردم جنگ‌زدهء منطقه‌اش میشد یا هر منطقهء دیگری در جهان که مردمش قربانی سیاست‌های جنگ‌طلبانه و سلطه‌جویانه و استعماری و ضعیف‌کُش قدرت‌های غربی شده‌اند.

هر بار در جشن‌واره‌های بین‌المللی لیلا حاتمی باش. اما یک بار - فقط یک بار هم مایکل‌مور باش.
@AliNasriTelegram
Forwarded from دغدغه ایران
ملت شریف ایران، حساب و کتاب کنیم
(محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی)
ما ملت شریف ایران را بیشتر اهل شعر و شاعری دانسته‌اند، اما زمانه‌ای شده که بهتر است حساب و کتاب کنیم. حساب کردن با این وضعی که در مدارس ما ریاضیات درس می‌دهند شاید یک کمی برای مردم سخت شده باشد. من می‌خواهم فرمول‌های ساده‌ای برای حساب کردن و معنا دادن به اعداد ارائه کنم و در انتها از آن نتایجی بگیرم که تصور می‌کنم واقعاً اگر به آن‌ها توجه کنیم مملکت باید به گونه دیگری اداره شود.
فرض می‌کنیم جمعیت ایران هشتاد میلیون نفر است. اگر یک پروژه با هزینه 1 میلیارد تومان اجرا شود، یعنی هر ایرانی 12.5 تومان در آن سهم دارد. این بدان معناست که هر ایرانی در پروژه 10 میلیارد تومانی 125 تومان، در پروژه 100 میلیارد تومانی 1250 تومان، در پروژه 1000 میلیارد تومانی 12500 تومان، در پروژه 5 هزار میلیارد تومانی 62500 تومان، و در پروژه 10 هزار میلیارد تومانی 125000 تومان سهم دارد.
چرا این اعداد را این گونه حساب کنیم؟ چون اغلب ما مردم هیچ تصوری از 1 میلیارد تومان پول نداریم. ثروت اکثریتی از مردم جامعه ما به 1 میلیارد تومان نمی‌رسد و درآمدهای ماهیانه‌ اکثریتی از چند صد هزار تومان (یا کمتر) تا دو سه میلیون تومان است. این اکثریت، اعداد بزرگ را می‌شنوند و حیرت می‌کنند، اما معنای دقیق آن‌ها را نمی‌دانند و تصور دقیقی از آن به دست نمی‌آورند. اما اگر اعداد بزرگ به واحد «هزینه به ازای هر نفر» تبدیل شود، اکثریت جامعه تصور بهتری به دست می‌آورد.
اگر اعداد فوق را در ذهن داشته باشیم، هر وقت گفته شود فلان پروژه به ارزش 1000 میلیارد تومان در حال اجراست، قبل از این‌که توجه کنیم که این بزرگ‌ترین پروژه در نوع خودش در خاورمیانه هست یا نیست، می‌پرسیم به ازای 12500 تومانی که از سهم من از منابع کشور برای ساخت این پروژه هزینه شده، چه چیزی عاید کشور شده است؟ این آغاز سؤالات مهم‌تری است از جمله سؤالات زیر:
🔹آیا این بهترین راه هزینه کردن 12500 تومان سهم هر ایرانی در یک پروژه بوده است؟
🔹آیا می‌شد این پروژه ارزان‌تر انجام شود و مثلا 6250 تومان از سهم من صرف آن می‌شد؟
🔹آیا این میزان هزینه صرف‌شده سودآور است و با درآمدش جبران می‌شود؟
🔹آیا می‌شد 12500 تومان را صرف پروژه دیگری کرد که برای کشور، خودم و نسل‌های آتی بهتر باشد؟
این گونه محاسبات برای درک بزرگی خساراتی که آلودگی هوا، هدررفت انرژی، تخریب محیط‌زیست و ... به هر یک از ما می‌زند نیز کاربرد دارد. ما مردم به‌طور معمول این سؤالات را در قبال پروژه‌های عظیم نمی‌پرسیم، چون احساس مالکیت بر منابع مالی این پروژه‌ها نداریم، و به راحتی از کنار خبر افتتاح یک پروژه ده هزار میلیارد تومانی می‌گذریم، در حالی که سهم ما در این پروژه 125 هزار تومان است و اگر بخواهیم از جیب خودمان یک پیراهن 125 هزار تومانی بخریم، ده بار راسته بازار را بالا و پایین می‌رویم تا شاید پنج درصد ارزان‌تر بخریم و صد بار هم می‌پرسیم که اگر با این پول یک شلوار بخرم بهتر نیست؟
نتیجه این نوع نگریستن به اعداد بزرگ چیست؟ حداقلش این است که وقتی به ما گفته می‌شود قرار است یک بزرگراه با اعتبار سه هزار میلیارد تومان، یک نیروگاه با اعتبار 5 هزار میلیارد تومان، چند خط انتقال آب با اعتبار 6، 15 یا 30 هزار میلیارد تومان، ساخته شود، نگاه‌مان را از روی صفحه موبایل‌مان برمی‌داریم و می‌گوییم: چییییییی!!؟ قرار است درباره چند صد هزار تومان از سهم من در منابع این کشور تصمیم گرفته شود، و من چیزی درباره فایده آن نمی‌دانم یا در تصمیم‌گیری درباره آن سهم مؤثری ندارم؟
ما از وقتی این گونه به قیمت کارها نگاه کنیم، دیگر برای‌مان مهم نخواهد بود که این بلندترین برج جهان، طولانی‌ترین خط انتقال آب خاورمیانه، بزرگ‌ترین واحد تولید برق یا بزرگ‌ترین سد خاکی جهان هست یا نیست؛ مهم این است که این کار به چه درد می‌خورد؟ فایده‌اش برای کیست؟ و چگونه می‌شود آن‌را بهتر، ارزان‌تر و باکیفیت‌تر انجام داد؛ و آیا می‌شود با این پول کار بهتری کرد؟
دلار آمریکا از آن‌جا که ارزشی تقریباً 5 هزار برابر تومان ما دارد، اگر ارزش پروژه‌ها را به دلار برای شما گفتند (مثلاً گفتند هزینه دلاری آن 1 میلیارد دلار است) سهم تومانی خود را در 5 هزار ضرب کنید (سهم شما از یک پروژه یک میلیارد دلاری، 62500 تومان است.)
بهتر است ملت حساب و کتاب باشیم تا شعر و شاعری. خیلی از آدم‌هایی که به راحتی از 15000 میلیارد تومان هزینه یک پروژه انتقال آب یا ساخت بزرگراه حرف می‌زنند، گردن کسی را می‌شکنند که 15000 تومان از آن‌ها قرض بخواهد.
(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.) @fazeli_mohammad
Forwarded from پنشتا Panshtaa
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 «بندر تَنگ» در ساحل سیستان‌وبلوچستان، نقطه تلاقی دریا و تپه‌های شنی و جنگل‌های ریشه در آبِ «حرا» و‌ کمی آن‌سوتر هم گل‌افشان‌های عجیب.

🔴 «صد راه» کانال گزارش‌های ویدیویی @sadraaah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زن و مرد، شیهه‌کشان افتاده‌اند به جان نرگس‌زارهای زیبای کازرون و فریاد «نکن، نکن» هم اثری در آنها ندارد، دقایقی بعد گل‌های غارت شده و ساقه‌های لگدمال شده نرگس‌زار باقی ماند.
ای طبیعت زیبا ما را ببخش.
2024/09/30 08:20:12
Back to Top
HTML Embed Code: