Telegram Web Link
🆔https://www.tg-me.com/payanekartonkhabi

دوستشان داریم...

آنگاه كه پشت به پشت...

منظم مى ايستند و صبورانه منتظر مى مانند.

دوستشان داریم...

وقتى يكديگر را صدا مى زنند:" بياييييييييد غذا..."

مرامشان را دوست داریم ؛

وقتى نداشته هايشان را با عشق و بى منت با هم تقسيم مى كنند ...

نگاهشان دنيايمان را زير و رو مى كند.

قانع اند به آنچه مى دهى ...

و وقتى ميگويى تمام شد ؛

وااااااى وقتى مى گويى تمام شد ؛

مى كوشند با لبخندشان شرمندگى را از صورتت كنار بزنند.

دوستشان داریم كه دستمان را مى گيرند و ساعتى از خودخواهى ها و زياده خواهى هايمان جدايمان مى كنند ؛
تا در وسعت آسمانشان سهيم شوم...

دوستشان داریم وبرای پاکی شان دعا می کنیم.
#پایان_کارتن_خوابی
#چهارشنبه_مهرباني
جهان جز عشق ،چیزی نیست
جز تکرار یک تکرار...

.
🆔 @payanekartonkhabi
السلام عليك يا شمس الشموس يا انيس النفوس 🌺🌺🌺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این فیلم را همکار و نماینده ما در استان سیستان و بلوچستان گرفته است
و درخواست کمک دارد

شهرستان فنوج روستای آهوگان

چهارخانواده کپرنشین نیازمنداست
که متاسفانه خانه هاشون درآتیش خاکسترشدن
وهمه مال واموال این عزیزان ازبین رفتن
وسرسوزنی ازاین چهارخانواده نیازمندوکپرنشین باقی نماند

09121059062
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها


خانم بدیعی امروز بهشت را برای خودت خریدی


سالها پیش
حدود بیست و دو سه سال قبل
یک روز
یکی از کارمندانم
یاکریمی را اورد به اتاقم
شکم یاکریم شکافته شده  و در حال مرگ بود
گفت : یک شاهین حمله کرد و پرنده را به  زمین زد
مستاصل نمیدانستم چه بگویم
خودش ادامه داد که
اجازه میدهید در پاسیو نگهش دارم
گفتم : مگر نمرده است؟
گفت : احتمالا زنده بماند
کبوتر باز بود
و میدانست چه کند
تیغی برداشت و بعد هم نخ و سوزن
و....
چونان یک جراح بزرگ شکم پرنده را دوخت و چند انتی بیوتیک باز کرد و روی زخم ریخت
دو هفته بعد پرنده در پاسیو به پرواز درآمد
همان موقع به او گفتم
تو هم بهشت را برای خودت ساختی
و هم خریدی

....


امروز بعد از بیست سال
دوباره همان اتفاق افتاد
امروز با چشمان خودم دیدم
خانم بدیعی
هم بهشت را ساخت
و هم بهشت را خرید
فردا و فرداها اصلا مهم نیست
اصلا و ابدا
امروز خانم بدیعی وقتی دست
دختر کارتن خواب را گرفت
دیدم خدا هم دارد ازته دل می خندد
لاله جان را هم دیدم
با نازی آمده بودند
و گوشه حیاط ایستاده بودند
همان جا روی تک پله حیاط
کنار خانم قرینیان ایستاده بودند
می خندیدند

خانم بدیعی
میدانی امروز کاری کردی که خدا هم امد
و تو را در آغوش گرفت
....
برای من امشب.....

اخ
که چقدر حرف برای گفتن دارم
اما
ففط میگویم
خدا عاقبتت را به خیر کند
حسابی اشکم را دراوردی ها


1403.03.09

#علی_حیدری
2024/06/30 19:08:19
Back to Top
HTML Embed Code: