Telegram Web Link
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها

دیروز چهارشنبه بود
روز کارتن خوابی
روز توزیع غذا و لباس و ارزاق و... و حال خوب
اما قصه این نبود....



خواستم بگویم
دیروز بالاترین تعداد وام در یک روز را پرداخت کردیم
سه وام  درمان
دو وام  مسکن
و یک وام برای شغل
پوستمان کنده شد
به لطف حضرت دوست  توانستیم همه را پرداخت کنیم
اما
اما قصه این نبود....


بیش از هزار پرس غذا دادیم
از عدسی و سیب زمینی تنوری تا ماکارانی و حلوا
و چای و نوشابه و شیرینی و کیک
تقریبا هیچ کس دست خالی و گرسنه
از سفره مان بلند نشد
ولی
چه بگویم که
قصه این نبود.....


پتجاه و نه  خانواده و فرد
برای لباس آمدند
و لباس گرفتند
که 71 درصدشان برای اولین بار آمده بودند
برق شادی و خوشحالی را در چشم های خیلی هایشان میدیدم
راستش را بخواهید
یکی شان که اصلا خدا را هم در آغوش گرفته بود
ولی
قصه این نبود.....


دیروز میهمانی وارد خانه مولوی شد که در یک حادثه تصادف
پسر
دختر
عروس
و نوه ندیده اش را از دست داده بود
کوه خمیده مجسم بود
از دیدنش زانوانم سست شده بود
و اگر اندوه تصویر و چهره داشت
بی شک شبیه همین مادر بود

اما قصه این هم  نبود....


173تماس
406پیام از کل کشور
و همه درخواست نیاز
از یازده استان کشور
شرایط مان را به تک تک شان گفتیم
با صبوری صحبت کردیم
می دانستیم پشت تلفن دردمندی نشسته است و به امیدی

اما این هم قصه پر غصه ما نبود



کودکان زیادی هم میهمان خانه مان شدند
تلاش کردیم با دادن یک اسباب بازی کوچک و ساده دنیای خاکستری شان را رنگی رنگی کنیم
نمیدانیم شد یا نه
اما تمام تلاش را که  کردیم
نکردیم؟

اما
میدانی قصه این نبود
قصه
قصه حسام بود
که فردا برایتان خواهم نوشت

1403.08.10

#پایان_کارتن_خوابی
021-91035272
09121059062

#علی_حیدری
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها


و اما ماجرای حسام

سال 94 با عزیز کارتن خوابی در منطقه هرندی  آشنا شدم
به نام حسام
حسام یک فرق بسیار بزرگ نه با کارتن خواب ها
بلکه با همه ما دا‌شت
او عجیب و غریب بخشنده بود
در سرمای زمستان
برایش پتو بردم
تحویل گرفت
اما دقایقی بعد برد و روی  کارتن خوابی دیگر انداخت
اوایل کارمان بود و تجربه امروز را نداشتیم
با اصرار همیاران بردیمش کمپ
ترک کرد و شد عصای دست من

اما من نتوانستم مراقبت کنم
و دوباره رفت سمت مواد

دوباره ترکش دادیم و دوباره ان چه نباید می شد شد

رهایش کردم

از ان سالها نزدیک به ده سال می‌گذرد
ده سال

دیگر خبری نداشتم
چهارشنبه این هفته
کسی صدایم کرد
گفت علی
صدایش آشنا بود
برگشتم و نگاهش کردم
حسام بود
خود خودش
در آغوشش گرفتم
سخت
بسیار سخت
به دلتنگی یک دوری  ۱۰ ساله
و من که این روزها
صبوری را کامل آموخته ام
روی صبر را سپید کرده ام

بگذریم

بخشی از نوشته سال 94 را برایتان می گذارم

حسام را مي گويم

ديشب توي پارك ماند ، سپردمش به آشنايي در ان جا كه گاه گاه برايش عذايي ميبرم و زحمت توزيعش را مي كشد
آن آشنا تماس گرفت و گله كرد
از رفتار حسام
گفتم چه شده است
گفت نميداني چه بلايي سرمان آورده است
هر كه مي آيد ميگويد برايت لباس مي آوريم
به هر كه مي رسد ميگويد نگران نباش از فردا شامت محيا است
گفت ساندويچ خودش را هم نصف كرد
گفت كاپشن خودش را هم در آورد و داد
او مي گفت و من اشك مي ريختم

حسام را مي گويم

خاله و مجيد بهشتي و آقاي هراتي عزيز و خانم شقايق
خيلي خيلي زحمتش را كشيدند
ميدانم لياقتش را دارد
و بيشتر هم دارد
دست تك تك شان را مي بوسم


حسام را مي گويم

امروز رفت پيش خانواده اش
با هزاران دعاي شما عزيزان
و از چهار شنبه اين هفته ميشود يك هميار براي كمك به پاكي كارتن خواب ها


و نشد
شاید زمانش الان باشد

1403.08.11

#علی_حیدری
ورودی خانه مولوی
Forwarded from دلتنگی های یک عاشقِ دیوانه (علی حیدری)
#روزنوشت_ها

امروز و تا این لحظه 243 تماس داشته ام
و این منهای بیش از 600 پیام در واتس اپ
و بیش از سیصد پیامک
و ده ها و صدها پیام در اینستا گرام و تلگرام بود
🙏یک تماس دیگر همین الان

از تلفنهای جالب امروز

🟡خانمی از زاهدان که میخواست سیگار خود را ترک کند

🟡آقایی با معلولیت هفتاد درصد که 9 بچه داشت

🟡مادری که پنج بچه اش معتاد بودند و کوچکترین بچه اش سیزده ساله بود

🟡فردی روحانی که قصد ازدواج داشت و هزینه های ازدواج را نداشت

🟡پنج تماس از زندانهای مختلف که درخواست کمک داشتند

🟡یک تماس از افغانستان و یک تماس از پاکستان و هر دو برای درخواست کمک

🟡فراوان درخواست شیر خشک و لوازم التحریر و لباس

🟡بیش از چهل نفر درخواست وام

🟡 مردی که دو فرزند معلول داشت و فرزند سومش که به تازگی به دنیا آمده بود و ان هم معلول بود

🟡مردی با چهار همسر که برای بچه اخرش درخواست شیر خشک کرد و من در پاسخ گفتم اگر نامه بیاورید که وازکتومی کرده اید قطعذ شیر خشک را ارسال میکنم و نمیدانم چه شد که قطع کرد

🟡و زنی که بچه نابینا داشت و درخواست وام برای پیوند چشم
چیزی که من تا الان نشنیده بودم

1403.08.15

#علی_حیدری
🆔https://www.tg-me.com/payanekartonkhabi
#پیام_مهربانی

باران می بارد...

و تو نگران خیسی کارتن خوابهای شهرت.

هميشه نميشود خود را به بي خيالي زد.

يك وقت هايي كم مي آوري.

دل وامانده ات مي خواهد ظرفي غذا يا لقمه اي نان و پنير برداري و بروي سراغ آنهايي كه انتظارت را مي كشند.

آنهايي كه تا چند ماه پيش بي تفاوت از كنارشان رد مي شدي...

ووقتي تاريكي شب كامل شد و آسمان از لاي درختها سرك كشيد،

پاهايت مي آيند تااو را در گوشه اي پيدا كني.
مهر بورزي تا اعتماد كنندو قدمي براي پاك شدن بردارند.

و آن وقت است كه صدايي تو را مي خواند:
سلام.من خسته و گرسنه ام
و حالا،
قرار است دستهاي مهر تو او را دريابد...

هر ايراني يك هميار

#پایان_کارتن_خوابی
🔶تنها آنچه می بخشی ، می ماند.

باران مي بارد
خانه كارتن خوابها سقف ندارد…

به شکرانه سقفی که بالای سرمان است ،
و نعمتی که از آسمان می بارد،
حواسمان به بی خانمان های محله مان باشد.

با اهدا #پتو ، #لباس_گرم، #غذای_گرم

هر #ايراني يك #هميار

#مسئولیت_اجتماعی
#پایان_کارتن_خوابی
🆔 @payanekartonkhabi
2024/11/14 02:40:23
Back to Top
HTML Embed Code: