هفت و هشتِ افغانستان
افغانستان خانۀ مشترک همه افغانهاست، و هر صاحبِ خانه حق دارد که در مورد ویرانه و یا کاشانهاش اندیشمندانه بیندیشد و بنگرد که دیروز بر او چه گذشته و امروز در چه حالتی قرار دارد و فردا در چه وضعیتی خواهد بود؟! و گر چنین نکند دیوانهایست و یا بیگانهیی؛ نه صاحبِ ملک و دارای خانه. هر امروزی زادۀ دیروز است و فردا مولودِ امروز. امروزِ ما هشتِ ثور است و دیروزِ ما هفتِ ثور، حاصل جمعِ این هفت و هشت پانزده میزان است؛ آغاز حملاتِ هوائی آمریکا، و بعداً بُن است و توقیت و خلیلزاد و اضطرار، و انتقال و یونیما، و ناتو و آیساف، و تسوید و تصویب، و انتخاب و انتصاب... فردا هم حاصل ضرب اینهمه که گفتیم؛ بر ملتی دور از سواد، بعید از اقتصاد، محتاج به هر اِنجو، خشکلبی وامانده بر لب جو، شکستهپایی از سنگ، زخم خوردهیی از جنگ، نیازمندی که بر او نمینازند و افتادهیی که بر او میتازند، مریضی که به عیادتاش نمیآیند؛ مگر برای بردن چپن، کُشتهیی که به جنازهاش نمیروند مگر برای دزدیدن کفن؛ به فرض اینکه اگر به مسرّتی رسد تهنئتی نگویند و اگر غرق در مصیبت باشد تسلیتاش ندهند. دزدان چراغدار اند و صاحبِ خانه در خواب، و بیخبر از اینکه طوفان است و سیلاب. در چنین حالی ترانه میخواند و پای میکوبد و راه به بیگانه میروبد.
وا أسفا!
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی _صـ۴۲
https://www.tg-me.com/mowlana_najibi_karokhi
افغانستان خانۀ مشترک همه افغانهاست، و هر صاحبِ خانه حق دارد که در مورد ویرانه و یا کاشانهاش اندیشمندانه بیندیشد و بنگرد که دیروز بر او چه گذشته و امروز در چه حالتی قرار دارد و فردا در چه وضعیتی خواهد بود؟! و گر چنین نکند دیوانهایست و یا بیگانهیی؛ نه صاحبِ ملک و دارای خانه. هر امروزی زادۀ دیروز است و فردا مولودِ امروز. امروزِ ما هشتِ ثور است و دیروزِ ما هفتِ ثور، حاصل جمعِ این هفت و هشت پانزده میزان است؛ آغاز حملاتِ هوائی آمریکا، و بعداً بُن است و توقیت و خلیلزاد و اضطرار، و انتقال و یونیما، و ناتو و آیساف، و تسوید و تصویب، و انتخاب و انتصاب... فردا هم حاصل ضرب اینهمه که گفتیم؛ بر ملتی دور از سواد، بعید از اقتصاد، محتاج به هر اِنجو، خشکلبی وامانده بر لب جو، شکستهپایی از سنگ، زخم خوردهیی از جنگ، نیازمندی که بر او نمینازند و افتادهیی که بر او میتازند، مریضی که به عیادتاش نمیآیند؛ مگر برای بردن چپن، کُشتهیی که به جنازهاش نمیروند مگر برای دزدیدن کفن؛ به فرض اینکه اگر به مسرّتی رسد تهنئتی نگویند و اگر غرق در مصیبت باشد تسلیتاش ندهند. دزدان چراغدار اند و صاحبِ خانه در خواب، و بیخبر از اینکه طوفان است و سیلاب. در چنین حالی ترانه میخواند و پای میکوبد و راه به بیگانه میروبد.
وا أسفا!
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی _صـ۴۲
https://www.tg-me.com/mowlana_najibi_karokhi
کانال رسمی مولانا نجیبی کروخی-رحمه الله تعالی- pinned «هفت و هشتِ افغانستان افغانستان خانۀ مشترک همه افغانهاست، و هر صاحبِ خانه حق دارد که در مورد ویرانه و یا کاشانهاش اندیشمندانه بیندیشد و بنگرد که دیروز بر او چه گذشته و امروز در چه حالتی قرار دارد و فردا در چه وضعیتی خواهد بود؟! و گر چنین نکند دیوانهایست…»
کوهکندن و به شیرینی نرسیدن
سالهائی است که ملت ما در بیستون زندگی فرهادگونه کوهها کندند، تا به شیرینی برسند؛ متاسفانه که جز تلخی چیزی دیگر در ساغر آرزوی شان ریخته نشد، و در هیچ بخشی از حیات به شیرینی دست نیافتند.
تیشۀ فولاد را فرهاد زد بر فرق سر
قصۀ شیرین و خسرو در جهان افسانه شد
@mowlana_najibi_karokhi
سالهائی است که ملت ما در بیستون زندگی فرهادگونه کوهها کندند، تا به شیرینی برسند؛ متاسفانه که جز تلخی چیزی دیگر در ساغر آرزوی شان ریخته نشد، و در هیچ بخشی از حیات به شیرینی دست نیافتند.
تیشۀ فولاد را فرهاد زد بر فرق سر
قصۀ شیرین و خسرو در جهان افسانه شد
@mowlana_najibi_karokhi
بیا تا کنار هم بنشینم!
برادر من و برادر جوان من!
نه از ریش دراز ما چیزی ساخته شد و نه هم از بروت بلند شما؛ ازین دو رشتهیی به دست نیامد که بدان گریبان دریدۀ زندهیی را بدوزند و یا کفن بههمریختۀ شهیدی را ببندند. نه عبای من قطعۀ پیوندی به جامۀ کهنۀ یتیمی شد و نه هم کالر و نیکتاییِ تو نخی به دست شکستۀ فقیری.
هر دو مان مسئول جامعهایم و ملامت نزد ملت؛ نه صدای گرفتۀ منبرِ من خوابیدهیی را بیدار کرد و نه هم ندای رسای بلندگوی تو. نه تعویذ من دوای مریضی شد و نه هم نسخۀ تو شفای بیماری ببار آورد. نه در حوزۀ ما درسی است به نفع بینوایان و نه هم در دانشگاه شما مضمونی برای رهایی درماندهگان.
پس چاره چیست، و راه نجات در کجا!؟ نه ارتجاعی در من و نه هم انحرافی در تو. هدف مشترکی داریم و در آرمان متحدیم، و آنهم خدمتی به مردمِ ما؛ پس بیا تا کنار هم بنشینیم و دستها بههم بدهیم و نیروی فکری و توان جسمیمان را بهکار بیندازیم، تا بیابیم گوهری که میجوییم و سفینۀ حیات را ازین اقیانوس متلاطم و موّاج به ساحل نجات سوق دهیم.
به آرزوی چنین روزی به سر میبرم و به دریافت چنین مطلوبی دقیقهشماری مینمایم.
تعلیق؛
شأن پرداختن و نوشتن استاد به این مضمون آن بوده است که: سالها پیش روزی استاد از بازار کروخ به سمت قلعۀ بالا به طرف خانۀ شان در حرکت بودند، که ناگاه جوانی سوار بر موترسایکل با بروتهای بلند و ریش تراشیده، با بیپرواییِ تمام و سرعت سرسامآوری از کنار شان رد شده بود و گرد و غبار برخاسته، بر سر و صورت استاد ریخته بود؛ استاد هم در همان لحظه کنار راه نشسته و مطلب فوق را به قید تحریر در آورده بودند.
مرد مردستان؛
مجموعۀ دلنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، صـ ۵۸.
@mowlana_najibi_karokhi
برادر من و برادر جوان من!
نه از ریش دراز ما چیزی ساخته شد و نه هم از بروت بلند شما؛ ازین دو رشتهیی به دست نیامد که بدان گریبان دریدۀ زندهیی را بدوزند و یا کفن بههمریختۀ شهیدی را ببندند. نه عبای من قطعۀ پیوندی به جامۀ کهنۀ یتیمی شد و نه هم کالر و نیکتاییِ تو نخی به دست شکستۀ فقیری.
هر دو مان مسئول جامعهایم و ملامت نزد ملت؛ نه صدای گرفتۀ منبرِ من خوابیدهیی را بیدار کرد و نه هم ندای رسای بلندگوی تو. نه تعویذ من دوای مریضی شد و نه هم نسخۀ تو شفای بیماری ببار آورد. نه در حوزۀ ما درسی است به نفع بینوایان و نه هم در دانشگاه شما مضمونی برای رهایی درماندهگان.
پس چاره چیست، و راه نجات در کجا!؟ نه ارتجاعی در من و نه هم انحرافی در تو. هدف مشترکی داریم و در آرمان متحدیم، و آنهم خدمتی به مردمِ ما؛ پس بیا تا کنار هم بنشینیم و دستها بههم بدهیم و نیروی فکری و توان جسمیمان را بهکار بیندازیم، تا بیابیم گوهری که میجوییم و سفینۀ حیات را ازین اقیانوس متلاطم و موّاج به ساحل نجات سوق دهیم.
به آرزوی چنین روزی به سر میبرم و به دریافت چنین مطلوبی دقیقهشماری مینمایم.
تعلیق؛
شأن پرداختن و نوشتن استاد به این مضمون آن بوده است که: سالها پیش روزی استاد از بازار کروخ به سمت قلعۀ بالا به طرف خانۀ شان در حرکت بودند، که ناگاه جوانی سوار بر موترسایکل با بروتهای بلند و ریش تراشیده، با بیپرواییِ تمام و سرعت سرسامآوری از کنار شان رد شده بود و گرد و غبار برخاسته، بر سر و صورت استاد ریخته بود؛ استاد هم در همان لحظه کنار راه نشسته و مطلب فوق را به قید تحریر در آورده بودند.
مرد مردستان؛
مجموعۀ دلنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، صـ ۵۸.
@mowlana_najibi_karokhi
در مکتب رمضان
به نام پروردگارِ عالم هستی و فرمانروای جـهانِ وجود!
خللپـذیر بــود هـر بـنـا کـه مـیبـیـنـی
مگر بنای محبّت که خالی از خَلل است
در روزهای اخیر ماه مبارک رمضان قرار داریم؛ ماه نزول قرآن؛ ماهی که در های رحمت خداوندی را در آن باز نموده و شیاطین را به غلّ و زنجیر کشیده اند؛ ماه تحوّل روحانی و انقلابِ انسانی؛ ماهی که در آن شبی بوَد بهتر از هزار ماه. خوشا به حال آنانیکه قیمت وقت را میشناسند و متاع گرانبهای عمر را به رایگان از دست نمیدهند و با گذشت روزگار و سپریشدنِ لیل و نهار خزینهیی میگیرند و ذخیرهیی به دست میآورند، و در ایام عیدِ سعید به سعادتی میرسند و از طاعت و عبادت، و صیام و قیام به منزلتی. در مکتب رمضان و مدرسۀ صیام، درس تقوا میآموزند و به درجۀ اعلای فوز و فلاح مؤفق میگردند، و در باقیِ ایّام سال در پرتوِ انواری که از روزه و نماز، و راز و نیاز شبهای با قدر گرفتهاند در مسیر هدایت قدم میگذارند. دیگران را به پندار، گفتار، و کردار نیک رهنمایی مینمایند و بیطاعتان را به دعائی یاد و به یادی شاد میفرمایند.
چون بزرگبرادرِ خجستهسیرم جناب قاسمی که هیچگاهی فراموشم نکردهاند و مکاتیبِ منظوم شان مرتّب و منظّم بهوسیلۀ یارِ غار شان جناب نیکیار مرا افتخار میبخشند؛ بزرگ برادر! به سلامت باشید و به عافیت به سر ببرید. للهالحمد حیاتِ مستعار موجود و از نعمتِ صحت بهرهورم. امیدوارم که مهربانترینِ مهربانها _خدای یگانه و یکتا_ عالم اسلام را بیداری ببخشاید و در ضیاء کلمۀ توحید، به وحدتِ کلمه نائل گرداند. مستکبرانِ جهان و زور مدارانِ دوران را پوزمالی بدهد تا دست از گریبانِ مستضعفان بردارند و از اریکۀ جنایت و خیانت بر بشریت فرود آیند.
عید سعید فطر را محضر شما تهنئت میگویم. با امید قبولیِ صیام و قیام مسلمین، سخنم را خاتمه میدهم و به تقدیم مکرر سلام میپردازم!
وداعاً یا رمضان
یا شهرالرحمة والغفران!
تعلیق:
این نامه را استاد سالها پیش در آخرین روز های رمضان به آقای قاسمی غوریانی نوشته بودند!
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، صـ ۷۸.
@mowlana_najibi_karokhi
به نام پروردگارِ عالم هستی و فرمانروای جـهانِ وجود!
خللپـذیر بــود هـر بـنـا کـه مـیبـیـنـی
مگر بنای محبّت که خالی از خَلل است
در روزهای اخیر ماه مبارک رمضان قرار داریم؛ ماه نزول قرآن؛ ماهی که در های رحمت خداوندی را در آن باز نموده و شیاطین را به غلّ و زنجیر کشیده اند؛ ماه تحوّل روحانی و انقلابِ انسانی؛ ماهی که در آن شبی بوَد بهتر از هزار ماه. خوشا به حال آنانیکه قیمت وقت را میشناسند و متاع گرانبهای عمر را به رایگان از دست نمیدهند و با گذشت روزگار و سپریشدنِ لیل و نهار خزینهیی میگیرند و ذخیرهیی به دست میآورند، و در ایام عیدِ سعید به سعادتی میرسند و از طاعت و عبادت، و صیام و قیام به منزلتی. در مکتب رمضان و مدرسۀ صیام، درس تقوا میآموزند و به درجۀ اعلای فوز و فلاح مؤفق میگردند، و در باقیِ ایّام سال در پرتوِ انواری که از روزه و نماز، و راز و نیاز شبهای با قدر گرفتهاند در مسیر هدایت قدم میگذارند. دیگران را به پندار، گفتار، و کردار نیک رهنمایی مینمایند و بیطاعتان را به دعائی یاد و به یادی شاد میفرمایند.
چون بزرگبرادرِ خجستهسیرم جناب قاسمی که هیچگاهی فراموشم نکردهاند و مکاتیبِ منظوم شان مرتّب و منظّم بهوسیلۀ یارِ غار شان جناب نیکیار مرا افتخار میبخشند؛ بزرگ برادر! به سلامت باشید و به عافیت به سر ببرید. للهالحمد حیاتِ مستعار موجود و از نعمتِ صحت بهرهورم. امیدوارم که مهربانترینِ مهربانها _خدای یگانه و یکتا_ عالم اسلام را بیداری ببخشاید و در ضیاء کلمۀ توحید، به وحدتِ کلمه نائل گرداند. مستکبرانِ جهان و زور مدارانِ دوران را پوزمالی بدهد تا دست از گریبانِ مستضعفان بردارند و از اریکۀ جنایت و خیانت بر بشریت فرود آیند.
عید سعید فطر را محضر شما تهنئت میگویم. با امید قبولیِ صیام و قیام مسلمین، سخنم را خاتمه میدهم و به تقدیم مکرر سلام میپردازم!
وداعاً یا رمضان
یا شهرالرحمة والغفران!
تعلیق:
این نامه را استاد سالها پیش در آخرین روز های رمضان به آقای قاسمی غوریانی نوشته بودند!
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، صـ ۷۸.
@mowlana_najibi_karokhi
مرگِ سواد
بنام خداوند دانا؛ قاضیِ حاجات
پروردگار توانا؛ حلّالِ مشکلات
محترما:
علم و دانش پدر، فهم و بینش پسر، معرفت و تعقّل کاکاها، شناخت و تفکّر ماماها، تعلیم و تعلّم برادران، تربیه و تزکیه برادرزادهگان، کتاب و کتابخانه پسران کاکا، مجلّه و ماهنامه فرزندان ماما، قلم و کاغذ برادران دینی، حرفت و صنعت _مقیمِ خارج_ نواسهها، اختراع و اکتشاف _ساکنِ غرب_ نواسههای کاکا، عدالت و انصاف _در نهانخانۀ ذهن_ خُسُر، رعایت حقوق شهروندی و شایستهسالاری _در عالمِ خیال_ خسربورهها و بالاخره؛ رسانههای گفتاری، دیداری، شنیداری و دیگر امور اطلاعاتی، و باقی اقوامِ «معرفت، خودشناسی، خودنگری و خویشتنآگاهی»؛
به اطلاع عموم بیداردلانِ درد آشنا و طبیبان و معالجانِ امراض مُسری و مُهلکِ اجتماع، میرسانیم که؛ سعادتبنیانِ شرافتنشان فضیلت مآب:
«الحاج جناب آقای سواد»
به وسیلۀ تهاجم نیروی «خود-فراموشی، خود-نشناسی، خود-فروشی و خود-باختهگی» به مقامِ منیع شهادت نایل، و جنازۀ مرحومی در میدانِ وسیع جهالت، به امامت رذیلتمآب بلادت، اداء و در گورستان کوردلی و غباوت، بهخاک سپرده میشود.
فاتحۀ نامردانه؛
در خراباتِ نا آگهی، از صبح کاذبِ غفلت، تا شامِ سیاه کسالت و فاتحۀ زنانه؛
همزمان در ویرانههای رجولیت برگزار میگردد.
دوستان مطلع باشند!
با تقدیم تأسّف و تلهّف
آدمیزادۀ سرگردان
«نجیبی کروخی»
تاریخ؛
قرن زور، سال زر و شب تزویر
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، صـ۸۳.
@mowlana_najibi_karokhi
بنام خداوند دانا؛ قاضیِ حاجات
پروردگار توانا؛ حلّالِ مشکلات
محترما:
علم و دانش پدر، فهم و بینش پسر، معرفت و تعقّل کاکاها، شناخت و تفکّر ماماها، تعلیم و تعلّم برادران، تربیه و تزکیه برادرزادهگان، کتاب و کتابخانه پسران کاکا، مجلّه و ماهنامه فرزندان ماما، قلم و کاغذ برادران دینی، حرفت و صنعت _مقیمِ خارج_ نواسهها، اختراع و اکتشاف _ساکنِ غرب_ نواسههای کاکا، عدالت و انصاف _در نهانخانۀ ذهن_ خُسُر، رعایت حقوق شهروندی و شایستهسالاری _در عالمِ خیال_ خسربورهها و بالاخره؛ رسانههای گفتاری، دیداری، شنیداری و دیگر امور اطلاعاتی، و باقی اقوامِ «معرفت، خودشناسی، خودنگری و خویشتنآگاهی»؛
به اطلاع عموم بیداردلانِ درد آشنا و طبیبان و معالجانِ امراض مُسری و مُهلکِ اجتماع، میرسانیم که؛ سعادتبنیانِ شرافتنشان فضیلت مآب:
«الحاج جناب آقای سواد»
به وسیلۀ تهاجم نیروی «خود-فراموشی، خود-نشناسی، خود-فروشی و خود-باختهگی» به مقامِ منیع شهادت نایل، و جنازۀ مرحومی در میدانِ وسیع جهالت، به امامت رذیلتمآب بلادت، اداء و در گورستان کوردلی و غباوت، بهخاک سپرده میشود.
فاتحۀ نامردانه؛
در خراباتِ نا آگهی، از صبح کاذبِ غفلت، تا شامِ سیاه کسالت و فاتحۀ زنانه؛
همزمان در ویرانههای رجولیت برگزار میگردد.
دوستان مطلع باشند!
با تقدیم تأسّف و تلهّف
آدمیزادۀ سرگردان
«نجیبی کروخی»
تاریخ؛
قرن زور، سال زر و شب تزویر
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، صـ۸۳.
@mowlana_najibi_karokhi
از ویتامین P P استفاده کنید😘!
روزی جوانی تحصیلکرده نزد استاد آمد و از بیکاری شکایت کرد و گفت: جناب استاد، من در حالیکه مدرک تحصیلی هم دارم، در ادارات دولتی برایم وظیفه میسّر نمیشود، نمیدانم چه باید بکنم!؟
استاد هم بالبداهه فرمودند:
یک نوع دواییست که میگویند اینروزها در وظیفهگرفتن خیلی موثر است!
آن جوان بیدرنگ پرسید: کدام دوا جناب استاد؟!
استاد فرمودند: نام آن «ویتامین پی پی» است؛ که پی اول آن مخفف «پول» و پی دوم مخفف «پارتی» است و معمولا در نهاد های فاسد امروزی بدون این دو «p» کسی مقرر شده نمیتواند.
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، فصل پنجم «مطایبات و خوشبزمیها»، صـ۱۳۴.
روزی جوانی تحصیلکرده نزد استاد آمد و از بیکاری شکایت کرد و گفت: جناب استاد، من در حالیکه مدرک تحصیلی هم دارم، در ادارات دولتی برایم وظیفه میسّر نمیشود، نمیدانم چه باید بکنم!؟
استاد هم بالبداهه فرمودند:
یک نوع دواییست که میگویند اینروزها در وظیفهگرفتن خیلی موثر است!
آن جوان بیدرنگ پرسید: کدام دوا جناب استاد؟!
استاد فرمودند: نام آن «ویتامین پی پی» است؛ که پی اول آن مخفف «پول» و پی دوم مخفف «پارتی» است و معمولا در نهاد های فاسد امروزی بدون این دو «p» کسی مقرر شده نمیتواند.
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، فصل پنجم «مطایبات و خوشبزمیها»، صـ۱۳۴.
حکایتی از استاد به سبک گلستان
شمسالدین بدخشانی را حکایت کنند که بازاری رفت تا چیزی خَرد، نمکی گرفت و بر خرکی گذاشت و به خانه برگشت. بهارگاه بود. سیاه ابری برخاست، رعد به غرّش آمد و برق به درخشش. بارانی شدید ریختن گرفت و طوفانی در صحرا بهراه افتاد. سیلاب خرش را برد. نمک آب گشت. بیچاره به غاری پناه بُرد تا از باران در امان بماند و غریوِ رعد گوشی ندرّد و لمعان برق نور چشمی نرباید؛ لکن هر لمحه برق فزونی میگرفت و رعد به بلندی میگرایید. وحشت همگانی شد و آرامش از بدخشانی رخت بربست و با خدای به نجوا پرداخت و به همان لهجۀ عامیانه گفت:
خِدایا! خرکم را کُشتی و نمکم را شُستی و چراغانی داری تا شمسالدین را بیابی. به جلالت قسم، که تا سپیدهدم، درینجا بهسر برم و قدمی از غار بیرون ننهم. تا باران از ریزش بماند و برق از درخشش، و کَوس رعد بدرّد و بدخشانی ازین ورطه جان به سلامت برد.
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، صـ۳۹.
شمسالدین بدخشانی را حکایت کنند که بازاری رفت تا چیزی خَرد، نمکی گرفت و بر خرکی گذاشت و به خانه برگشت. بهارگاه بود. سیاه ابری برخاست، رعد به غرّش آمد و برق به درخشش. بارانی شدید ریختن گرفت و طوفانی در صحرا بهراه افتاد. سیلاب خرش را برد. نمک آب گشت. بیچاره به غاری پناه بُرد تا از باران در امان بماند و غریوِ رعد گوشی ندرّد و لمعان برق نور چشمی نرباید؛ لکن هر لمحه برق فزونی میگرفت و رعد به بلندی میگرایید. وحشت همگانی شد و آرامش از بدخشانی رخت بربست و با خدای به نجوا پرداخت و به همان لهجۀ عامیانه گفت:
خِدایا! خرکم را کُشتی و نمکم را شُستی و چراغانی داری تا شمسالدین را بیابی. به جلالت قسم، که تا سپیدهدم، درینجا بهسر برم و قدمی از غار بیرون ننهم. تا باران از ریزش بماند و برق از درخشش، و کَوس رعد بدرّد و بدخشانی ازین ورطه جان به سلامت برد.
مرد مردستان؛
مجموعۀ دستنوشتههای مولانا نجیبی کروخی، صـ۳۹.
برای دانلود کتاب مرد مردستان بالای لینک کلیک نمائید!👆
اعدام انسانیت و انهدام آدمیت
بشرِ مقرون به شرِّ غرق در خسارت، بَری از عمل و عقیدت؛ حوادثی به وجود میآورد که زبانرا توان گفتن آن نیست و بَنان را یارای نگاشتن، واقعهء که محراب را به فریاد میآورد و منبر را در بساط مصیبت مینشاند و عالَمی را به یاد شهادت فاروق و مرتضی میاندازد، یعنی قتل خطیب دانا و امام توانا، واعظِ منبر، داعیّ خجسته سِیر دکتور "محمد ایاز نیازی" امام جمعه جامع وزیر اکبر خان -البسه اللهُ لباسَ العفوِ و الغفرانِ و اعلی درجتَه في الجنان- خود را شریک درین مصیبت می دانم و ملت درد کشیده را تسلیت میگویم، در عزای آدمیت نشسته ام و رثای معنویت میخوانم.
"نجیبی کروخی"
بشرِ مقرون به شرِّ غرق در خسارت، بَری از عمل و عقیدت؛ حوادثی به وجود میآورد که زبانرا توان گفتن آن نیست و بَنان را یارای نگاشتن، واقعهء که محراب را به فریاد میآورد و منبر را در بساط مصیبت مینشاند و عالَمی را به یاد شهادت فاروق و مرتضی میاندازد، یعنی قتل خطیب دانا و امام توانا، واعظِ منبر، داعیّ خجسته سِیر دکتور "محمد ایاز نیازی" امام جمعه جامع وزیر اکبر خان -البسه اللهُ لباسَ العفوِ و الغفرانِ و اعلی درجتَه في الجنان- خود را شریک درین مصیبت می دانم و ملت درد کشیده را تسلیت میگویم، در عزای آدمیت نشسته ام و رثای معنویت میخوانم.
"نجیبی کروخی"
هو الباقی
ز بهر تعزیه بر نامه خامه گشت روان
نوشت اول خط، کلُ من علیها فان
هر که آید به جهان اهل فنا خواهد بود
وانکه پاینده و باقیست خدا خواهد بود
آری بقاء خاصۀ ذات احدیت است و فناء لازم جهان خلقت؛ لٰکن وفات زندهدلان سفریست از گذرگاه دنیا و طرح اقامتیست در قرارگاه عقبا.
تنِ زندهدل خفته در زیر گِل بِه از عالمی زندهای مردهدل
دلِ زنده هرگز نگردد هلاک تنِ زنده دل گر بمیرد چه باک
قبل از آنکه از بساط تعزیت «مرحوم مولانا نیازی» برخیزیم شخصیت دیگری را از دست دادیم و آنهم فقیه متصوّف و صوفیِ متفقّه؛ یعنی بزرگمرد هرات «مرحوم حاجی خلیفه صاحب نوین». مصیبت رسیدهگان را تسلیتی میگویم و بر روان پاک شان طالب مغفرت و علوّ مرتبتی هستم.
مولوی نجیبی کروخی
خطیب مسجد جامع بزرگ کروخ
ز بهر تعزیه بر نامه خامه گشت روان
نوشت اول خط، کلُ من علیها فان
هر که آید به جهان اهل فنا خواهد بود
وانکه پاینده و باقیست خدا خواهد بود
آری بقاء خاصۀ ذات احدیت است و فناء لازم جهان خلقت؛ لٰکن وفات زندهدلان سفریست از گذرگاه دنیا و طرح اقامتیست در قرارگاه عقبا.
تنِ زندهدل خفته در زیر گِل بِه از عالمی زندهای مردهدل
دلِ زنده هرگز نگردد هلاک تنِ زنده دل گر بمیرد چه باک
قبل از آنکه از بساط تعزیت «مرحوم مولانا نیازی» برخیزیم شخصیت دیگری را از دست دادیم و آنهم فقیه متصوّف و صوفیِ متفقّه؛ یعنی بزرگمرد هرات «مرحوم حاجی خلیفه صاحب نوین». مصیبت رسیدهگان را تسلیتی میگویم و بر روان پاک شان طالب مغفرت و علوّ مرتبتی هستم.
مولوی نجیبی کروخی
خطیب مسجد جامع بزرگ کروخ
بسمه تعالی
قرائت آیات قرآن حکیم _بدون درک مفاهیم_ بهسان برداشتن تشنه گلاس تُهی از آب است و پهننمودن گرسنه دستارخوانی به دون نان؛ زیرا الفاظ ظروف اند و معانی مَظروف. عبارات اجساد اند و معانی ارواح.
تلاوت بیتدبر؛ قرائت بیتفکر؛ نبود امتثال در اوامر و ترک اجتناب در نواهی، همه هجران قرآناند و باعث شکایۀ پیامبر در یوم الحساب.
"نجیبی کروخی"
قرائت آیات قرآن حکیم _بدون درک مفاهیم_ بهسان برداشتن تشنه گلاس تُهی از آب است و پهننمودن گرسنه دستارخوانی به دون نان؛ زیرا الفاظ ظروف اند و معانی مَظروف. عبارات اجساد اند و معانی ارواح.
تلاوت بیتدبر؛ قرائت بیتفکر؛ نبود امتثال در اوامر و ترک اجتناب در نواهی، همه هجران قرآناند و باعث شکایۀ پیامبر در یوم الحساب.
"نجیبی کروخی"
باید رفت!
چه حالتیاست که از دَر و دیوار غم و اندوه میبارد، گریبانهای دریده و قامتهای خمیده، مگر کَرنای رحلت عمومی بصدا در آمده؟!
مگر تند باد خزانی، اِذن ورود به گلستان آدمیت را به کف گرفته، تا هر گل صدبرگی را پَرپر نماید و غنچههای نَشکُفته را فرصت شگوفایی ندهد و در حال ضرورت به وجود شِفقت و شفیق و شفیقی؛ همه را از میان بردارد تا ما بمانیم و جهانی غم و درد؟!
هر روز عزایی و مصیبتِ جانکاهی، نه در نای ما نوایی و نه هم در سینهها صدایی؛ یگانه مرهم این زخم رضای به قضا و طلب مغفرت از خدا، بر روان شخصیتِ (مرحوم مولانا عبدالله شفیقی هروی) که نسبت به معبود، عُبودیتی داشت و نسبت به خَلق، رحمتی و شفقتی.
دوستان رفتند و خاکسترنشینم کردهاند.
پیامی از "مولانا نجیبی خطیب جامع بزرگ کروخ" به مناسبت ارتحال شخصیت عرفانی "مولانا عبدالله شفیقی هروی نجم العرفاء و شیخ الأدباء"
چه حالتیاست که از دَر و دیوار غم و اندوه میبارد، گریبانهای دریده و قامتهای خمیده، مگر کَرنای رحلت عمومی بصدا در آمده؟!
مگر تند باد خزانی، اِذن ورود به گلستان آدمیت را به کف گرفته، تا هر گل صدبرگی را پَرپر نماید و غنچههای نَشکُفته را فرصت شگوفایی ندهد و در حال ضرورت به وجود شِفقت و شفیق و شفیقی؛ همه را از میان بردارد تا ما بمانیم و جهانی غم و درد؟!
هر روز عزایی و مصیبتِ جانکاهی، نه در نای ما نوایی و نه هم در سینهها صدایی؛ یگانه مرهم این زخم رضای به قضا و طلب مغفرت از خدا، بر روان شخصیتِ (مرحوم مولانا عبدالله شفیقی هروی) که نسبت به معبود، عُبودیتی داشت و نسبت به خَلق، رحمتی و شفقتی.
دوستان رفتند و خاکسترنشینم کردهاند.
پیامی از "مولانا نجیبی خطیب جامع بزرگ کروخ" به مناسبت ارتحال شخصیت عرفانی "مولانا عبدالله شفیقی هروی نجم العرفاء و شیخ الأدباء"
هُو الحَيّ
هر که او از همزبانی شد جدا
بینَوا شد گرچه دارد صد نوا
چونکه گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زین پس ز بلبل سر گذشت
باز!
دستی از آستین قضا و قدر به در آمد و ستارهء درخشانی را از کهکشان ادب و معرفت کشور برگرفت و در مَدار برتری جایش داد.
رفتن بزرگان فکر و عمل ازین سرای پر سر و صدا آرامشیاست عقلانی؛ و اسایشیاست روحانی و رهائی ازین همه کروناهای گوناگون حاکم بر جوانب حیات مردم ما.
نبود آزادگان مصیبتیاست جبران ناپذیر؛ غم و اندوهیاست فراگیر. دعاء مغفرت همگانی و رحمت بیکران الهی شامل حال شان باد.
واماندهء از دوستان نجیبی
پیامی از "مولانا نجیبی خطیب جامع بزرگ کروخ" نسبت به ارتحال شخصیت عرفانی "استاد غلام حیدر حیدری وجودی"
هر که او از همزبانی شد جدا
بینَوا شد گرچه دارد صد نوا
چونکه گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زین پس ز بلبل سر گذشت
باز!
دستی از آستین قضا و قدر به در آمد و ستارهء درخشانی را از کهکشان ادب و معرفت کشور برگرفت و در مَدار برتری جایش داد.
رفتن بزرگان فکر و عمل ازین سرای پر سر و صدا آرامشیاست عقلانی؛ و اسایشیاست روحانی و رهائی ازین همه کروناهای گوناگون حاکم بر جوانب حیات مردم ما.
نبود آزادگان مصیبتیاست جبران ناپذیر؛ غم و اندوهیاست فراگیر. دعاء مغفرت همگانی و رحمت بیکران الهی شامل حال شان باد.
واماندهء از دوستان نجیبی
پیامی از "مولانا نجیبی خطیب جامع بزرگ کروخ" نسبت به ارتحال شخصیت عرفانی "استاد غلام حیدر حیدری وجودی"
ومن يتوكّل علي الله فهو حسبه!
حسبنا الله ونعم الوكيل نعم المولٰي ونعم النصير!
حسبنا الله ونعم الوكيل نعم المولٰي ونعم النصير!
آیینۀ قامتنما
طفلی که از رحم استعمار تولد شود؛ و از پستان استکبار شیری بنوشد؛ و در دامان دايۀ استبداد رشد نماید؛ و پاپ در گوش او آیۀ انجیل بخواند؛ و خاخام سند سیادت اسرائیل را تعویذش نماید؛ و در مدرسۀ فرعونی درس نُوکری بخواند؛ و در دانشکدهی خودفراموشی ماستر شود و از دانشگاه خیانت به انسانیت سند دکترا به کف آرد به درد کی خواهد خورد؟
و چه آبی در جام تشنگان خواهد ریخت؟
و چه نانی خواهد پخت؟
و چه نهالی در باغ آرزوی آدمیت مینشاند؟
و چه تخمی در زمین مردمیت میکارد؟
و چگونه کاخی برای کوخ نشینان فقر و مُذلت میسازد؟
جواب واضح است؟!
۱۳۹۹/۴/۱۵
مولانا "نجیبی کروخی"
طفلی که از رحم استعمار تولد شود؛ و از پستان استکبار شیری بنوشد؛ و در دامان دايۀ استبداد رشد نماید؛ و پاپ در گوش او آیۀ انجیل بخواند؛ و خاخام سند سیادت اسرائیل را تعویذش نماید؛ و در مدرسۀ فرعونی درس نُوکری بخواند؛ و در دانشکدهی خودفراموشی ماستر شود و از دانشگاه خیانت به انسانیت سند دکترا به کف آرد به درد کی خواهد خورد؟
و چه آبی در جام تشنگان خواهد ریخت؟
و چه نانی خواهد پخت؟
و چه نهالی در باغ آرزوی آدمیت مینشاند؟
و چه تخمی در زمین مردمیت میکارد؟
و چگونه کاخی برای کوخ نشینان فقر و مُذلت میسازد؟
جواب واضح است؟!
۱۳۹۹/۴/۱۵
مولانا "نجیبی کروخی"