Telegram Web Link
ألسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أنِیسَ النُّفُوس
بر خلافِ دست، چشمم پُر تر از این حرف‌هاست..
آبِ سقاخانه‌ات تب‌بُر تر از این حرف‌هاست..
ای‌ قربون‌ امام‌ رضایی‌‌ ؛
که‌ هر بار‌ صداش‌ زدیم‌‌ نگفت‌ باز‌ این‌‌ اومد‌
با‌ کل‌ باری‌‌ از‌ گناهاش‌..
بلکه‌‌ هر بار‌‌‌ تا‌ اسمش‌ رو‌‌ صدا‌زدیم‌ گفت‌ جانم‌
بیا‌‌ای‌ خسته‌ از دنیا‌ که‌ من‌ باز است‌ آغوشم..💔
استاد پناهیان میگن که:
خدا اگه میخواست مارو نبخشه که؛
بهمون امام رضا نمیداد :)
- حلول ماه مبارک ربیع‌الاول رو به همه مسلمانان و شیعیان جهان تبریک میگوییم!♥️
-یا عِمادَ مَن لَا عِمادَ لَهُ ؛
ای تکیه‌گاه ِآنکه تکیه‌گاه ندارد .
امروز گفتی
خدایا شکرت؟!🤍
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم

🔹️امروز؛ صفحه بیست قرآن کریم
سوره مبارکه البقرة

✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
ٖؒ﷽‌◉سی و پنجمین روز چله زیارت عاشورا🌱

به یاد شهید حـمید سیاهــکالی مرادی❤️
و شهید علی لندی🌱

به نیت آرامش دل کودکان غزه🥺🇵🇸🙏🏻
🌸🌸🌸🌸🌸🌸

رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_بیست_یکم

خجالت میکشم و دست هایم را سریع از دست هایش بیرون میکشم . اخم هایش را باز میکند و به صورتم نگاه میکند . از ترس سر باز کردن بغضم نگاهش نمیکنم . با لحن آرامی میگوید

_سرتو بیار بالا ببینمت

وقتی دوباره جوابی نمیشنود دست زیر چانه ام میبرد و صورتم را بالا می آورد گ به اجبار به چشم هایش نگاه میکنم . آبی چشم هایش نگران است . بغضم تقلا میکند برای سر باز کردن اما نمیخواهم حال خوش شهریار را با گریه ام خراب کنم و کامش را تلخ کنم . با تعجب میپرسد

_چرا بغض کردی ؟ از اینکه برادرت شدم ناراحتی ؟
به سختی و بریده بریده میگویم

+ خوبم فقط یکم گیجم . مغزم هنوز درست تجزیه و تحلیل نکرده . میشه از اتاق بری بیرون تا یکم به اوضاع ذهنم سر و سامون بدم ؟
وقتی حالم را میبیند بی چون و چرا به سمت در میرود

+آقا شهریار
_از این به بعد به من بگو شهریار ما دیگه بهم محرمیم
بی توجه به حرفش میگویم
+میشه به مامانم چیزی نگید

سر تکان میده . به سمت در میرود اما میان راه می ایستد . کلافه به موهایش چنگ میزند و نگاهم میکند
_مطمئنی خوبی ؟

+آره
بر میگردد و از اتاق خارج میشود . همزمان با بسته شدن در بغضم میترکد . دستم را جلوی دهانم میگزارم تا صدایم از اتتق خارج نشود . میدانم کمی نازک نارنجی هستم اما به وقتش هم در برابر مشکلاتم جدی و سر سخت میشوم . از اینکه شهریار برادرم شده است بشدت خوشحالم ، اما حرکت شهریار دور از انتظار بود . تقصیر از شهریار نبود . او حتی با نامحرم های فامیل مادرش هم دست میدهد . نباید از او بیش از این انتظار داشت . از نگاهش میتوانم بفهمم که اصلا متوجه نشده که این حرکتش من را ناراحت کرده است .
کمی حالم بهتر میشود . مدتی صبر میکنم تا صورتم به حالت عادی برگردد و بعد از اتاق خارج میشوم . شهریار انگار منتظر من بود چون به محض شنیدن صدای در سریع به سمت من بر میگردد . نگاهش پر از سوال است . چشمهایش نگران اجزای صورتم را میکاود . با آرامش لبخند میزنم و آرام چشم هایم را باز و بسته میکنم تا خیالش را راحت کنم.
🌿🌸
《فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمیکند شب من کی سحر شود》

فاضل نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸

رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_بیست_دوم

مادرم با فنجان های چای وارد هال میشود و آن هارا روی میز میگزارد . پدرم با لبخند رو به من میگوید

_خب نورا جان الان خوشحالی یا ناراحت ؟

از سوال پدرم کمی جا میخورم . ممکن است شهریار چیزی به پدرم گفته باشد . به شهریار نگاه میکنم ، به نشانه ی بی خبری شانه بالا می اندازد . سعی میکنم ظاهرم را حفظ کنم

+معلومه که خوشحالم چرا باید ناراحت باشم ؟

بعد با لبخند به شهریار نگاه میکنم . شهریار هم لبخندی از روی شادی میزند . پدر سری به نشانه ی رضایت تکان میدهد . بعد از خوردن ناهار و یک گپ و گفت ساده شهریار قصد رفتن میکند و بلند میشود ‌

_خب من دیگه رفع زحمت میکنم

مادرم بلافاصله می ایستد
+پسرم حالا نشسته بودی چرا انقدر زود میری ؟
_خیلی ممنون . دیگه باید برم به مامان کمک کنم ایشالا شب در خدمتتونیم .

+باش پسرم هر جور راحتی
بعد از خدا حافظی گرم و صمیمی با شهریار به اتاقم میروم تا به کار هایم برسم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
از ماشین پیاده میشویم و شیرینی را بدست پدرم میدهم . نزدیک در خانه میشویم ولی قبل از اینکه در را بزنیم در باز میشود و صدای عمو محسن در آیفون میپیچد

_خوش آمدید بفرمایید بالا
پدر ابرو بالا می اندازد و با خنده میگوید

_فکر نمیکردم انقدر مشتاق باشن

پدر در قهوه ای را هل میدهد و با هم وارد میشویم . خانه ی عمو محسن بر عکس خانه ی عمو محمود بسیار جدید و به روز است . این را براحتی میتوانم از نمایه بیرون خانه تشخیص بدهم . سوار آسانسور میشویم و به طبقه ی چهارم میرویم . به محض باز شدن در خانواده ی عمو محمود و عمو محسن را میبینم که برای استقبالمان آمده اند .
از روی احترام ابتدا با بزرگتر ها سلام و احوالپرسی میکنم . کمی عقب تر سوگل را میبینم . مانتوی لیمویی بلندی همراه با روسری همرنگش به تن کرده است . شلوار جذب مشکی اش را با ساق دست هایش ست کرده است .
🌿🌸🌿
《هر آن وصفی که گویم بیش از آنی
یقین دارم که بی شک جان جانی 》
عطار نیشابوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم

🔹️امروز؛ صفحه بیست و یک قرآن کریم
سوره مبارکه البقرة

✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.

💻 Farsi.Khamenei.ir
2024/11/16 14:01:08
Back to Top
HTML Embed Code: