در ﻋﺼﺮ ﯾﺨﺒﻨﺪﺍﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﯾﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ :
ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ، ﯾﺎ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ .
ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪ. ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ...
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺺ ﺭﺍ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﯾﺐ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ، ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ، ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم...
✍ ژان پل سارتر
@miras_gozashtegan
ﺧﺎﺭﭘﺸﺘﻬﺎ ﻭﺧﺎﻣﺖ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ :
ﺩﻭﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺮﻣﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻨﺪ، ﯾﺎ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﻮﺩ .
ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﺩﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪ. ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺰﯾﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ...
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﯽ ﻋﯿﺐ ﻭ ﻧﻘﺺ ﺭﺍ ﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻓﺮﺩ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﺑﺎ ﻣﻌﺎﯾﺐ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ، ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ، ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم...
✍ ژان پل سارتر
@miras_gozashtegan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گروهی از سربازان در پارک حیاتوحش از گلهی گرگها بازدید میکردند که یکی از گرگها رفتار پرخاشگرانهای از خود نشان داد. در ابتدا به نظر میرسید که گرگ میخواهد با سرباز بازی کند، اما مامور حیاتوحش (همون خانمه) که سالها با گرگها سروکار داشت میدانست این قائله احتمالا به تکهتکه شدن سرباز توسط گلهی گرگها ختم خواهد شد...
بنابراین گرگ را از مرد دور کرد و بلافاصله او را به باد کتک گرفت. هدف گرگ از این پرخاشگری آن بود که نشان دهد چه شخصی در حال حاضر رئیس است. زن که این را میدانست با کتک زدن به او نشان داد که خودش آلفاست و گرگ در اینجا قدرتی ندارد.
سپس گرگ که میفهمد زن دست بالا را دارد، مطیعانه و مظلومانه در برابر او زوزه کشیده و سعی در جلب توجه او میکند.
@miras_gozashtegan
بنابراین گرگ را از مرد دور کرد و بلافاصله او را به باد کتک گرفت. هدف گرگ از این پرخاشگری آن بود که نشان دهد چه شخصی در حال حاضر رئیس است. زن که این را میدانست با کتک زدن به او نشان داد که خودش آلفاست و گرگ در اینجا قدرتی ندارد.
سپس گرگ که میفهمد زن دست بالا را دارد، مطیعانه و مظلومانه در برابر او زوزه کشیده و سعی در جلب توجه او میکند.
@miras_gozashtegan
اگر تو ثروتمند باشی، سَرما یک نوع تَفریح می شَود تا پالتو پوست بخری، خودَت را گرم کنی و به اسکی بروی...
اگر فَقیر باشی بَر عکس، سَرما بَدبختی می شَود و آن وَقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف مُتنفر باشی؛
کودکِ مَن!
تَساوی تَنها در آن جایی که تو هَستی وجود دارد، مثلِ آزادی...
ما تنها تویِ رَحِم بَرابر هَستیم...
📚 نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
✍🏻 اوریانا فالاچی
@miras_gozashtegan
اگر فَقیر باشی بَر عکس، سَرما بَدبختی می شَود و آن وَقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف مُتنفر باشی؛
کودکِ مَن!
تَساوی تَنها در آن جایی که تو هَستی وجود دارد، مثلِ آزادی...
ما تنها تویِ رَحِم بَرابر هَستیم...
📚 نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
✍🏻 اوریانا فالاچی
@miras_gozashtegan
قدیمها یک کارگر عرب داشتم که خیلی میفهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اولها ملات سیمان درست میکرد و میبرد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همهکارهی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف میزد. دایرهی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف میزد.
یک بار کارگر مقنی قوچانیمان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتشنشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنیمان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیمهایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاکها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخزدهی چهار روز مانده. تا آتشنشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانهاش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتشنشانها گفتند چهار ساعت طول میکشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یکنفره کنده بودش.
بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتشنشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه شاشو هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمیزد. لاکردار داشت برایش نقاشی میکرد . میخواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. میخواست امید بدهد. همه میدانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بیشناسنامه. اما قاسم بیشرف کارش را خوب بلد بود. خوب میدانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرفشان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.
آدمها همه توی زندگی یک قاسم میخواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقتها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمهها را قشنگ مصرف کند و شیافشان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگیتان را پیدا کنید.
✍🏻فهيم عطار
@miras_gozashtegan
یک بار کارگر مقنی قوچانیمان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتشنشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنیمان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیمهایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاکها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخزدهی چهار روز مانده. تا آتشنشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانهاش. هنوز زنده بود. اورژانسچی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتشنشانها گفتند چهار ساعت طول میکشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یکنفره کنده بودش.
بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتشنشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه شاشو هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برفها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمیزد. لاکردار داشت برایش نقاشی میکرد . میخواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. میخواست امید بدهد. همه میدانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بیشناسنامه. اما قاسم بیشرف کارش را خوب بلد بود. خوب میدانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرفشان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.
آدمها همه توی زندگی یک قاسم میخواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقتها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمهها را قشنگ مصرف کند و شیافشان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگیتان را پیدا کنید.
✍🏻فهيم عطار
@miras_gozashtegan
ارسطو همواره تاکید می کرد جامعه نباید وحدت کامل داشته باشد؛ چون اگر همه اعضای جامعه مانند هم باشند دیگر جامعه معنی خود را از دست می دهد و آن مردم "جامعه ای یک نفره" را تشکیل داده اند!
@miras_gozashtegan
@miras_gozashtegan
"داستان افسانه ای قلعه ی زنان وفادار"
در شهر وينسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام زنان وفادار که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعريف ميکنند.
در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر را تسخير ميکند و مردم به اين قلعه پناه می برند و فرمانده دشمن پيام ميدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان وبچه ها ازقلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترين دارایی خودشان را هم بردارند و بروند
به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند
قيافه فرمانده ديدنی بود وقتی ديد
هر زنی شوهر خودش را کول کرده
و دارد از قلعه خارج ميشود ...!
زنان مجرد هم پدر يا برادرشان را حمل ميکردند
شاه خنده اش ميگيرد، اما خلف وعده نمی کند و اجازه ميدهد بروند
و اين قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته ميشود
اينکه با ارزش ترين چيز زندگی مردم آنجا پول و چیزهای مادی نبود
و اينکه اينقدر باهوش بودند که زندگی عزيزان خود را نجات دادند تحسين برانگيز است!
@miras_gozashtegan
در شهر وينسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام زنان وفادار که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعريف ميکنند.
در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر را تسخير ميکند و مردم به اين قلعه پناه می برند و فرمانده دشمن پيام ميدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان وبچه ها ازقلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترين دارایی خودشان را هم بردارند و بروند
به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند
قيافه فرمانده ديدنی بود وقتی ديد
هر زنی شوهر خودش را کول کرده
و دارد از قلعه خارج ميشود ...!
زنان مجرد هم پدر يا برادرشان را حمل ميکردند
شاه خنده اش ميگيرد، اما خلف وعده نمی کند و اجازه ميدهد بروند
و اين قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته ميشود
اينکه با ارزش ترين چيز زندگی مردم آنجا پول و چیزهای مادی نبود
و اينکه اينقدر باهوش بودند که زندگی عزيزان خود را نجات دادند تحسين برانگيز است!
@miras_gozashtegan
تنها بازیکن ایرانی که مارادونا را شکست داد!
آندرانیک اسکندریان مدافع اسبق تیم تاج تهران تنها بازیکن ایرانی است که رو به روی دیگو مارادونا ستاره فوتبال جهان در دهه ۱۹۸۰ بازی کرده است.
اسکندریان که پس از جام جهانی ۱۹۷۸ به تیم نیوریورک کاسموس پیوست، در خرداد سال ۱۳۶۳ در یک دیدار دوستانه مقابل بارسلونا و ستاره آن دوران یعنی مارادونا قرار گرفت. این بازی را تیم آمریکایی ۵ بر۳ با پیروزی پشت سر گذاشت. تصویر زیر مربوط به همان بازی است.
@miras_gozashtegan
آندرانیک اسکندریان مدافع اسبق تیم تاج تهران تنها بازیکن ایرانی است که رو به روی دیگو مارادونا ستاره فوتبال جهان در دهه ۱۹۸۰ بازی کرده است.
اسکندریان که پس از جام جهانی ۱۹۷۸ به تیم نیوریورک کاسموس پیوست، در خرداد سال ۱۳۶۳ در یک دیدار دوستانه مقابل بارسلونا و ستاره آن دوران یعنی مارادونا قرار گرفت. این بازی را تیم آمریکایی ۵ بر۳ با پیروزی پشت سر گذاشت. تصویر زیر مربوط به همان بازی است.
@miras_gozashtegan
پارسیها
«کوروش» را پدر میدانستند...
روحانیان بابل، برگزیدهی مردوک...
یهودیها، مسیح فرستاده از سوی یهوه...
و یونانیان، فاتحی بزرگ و سیاستمداری باهوش...
@miras_gozashtegan
«کوروش» را پدر میدانستند...
روحانیان بابل، برگزیدهی مردوک...
یهودیها، مسیح فرستاده از سوی یهوه...
و یونانیان، فاتحی بزرگ و سیاستمداری باهوش...
@miras_gozashtegan
نمایش ۲۸۰ اثر تاریخی ایران در شانگهای
نمایشگاه «شکوه ایران باستان» با نمایش ۲۸۰ اثر تاریخی ایران در شانگهای آغاز شد. بیشتر این آثار که حدود ۶ ماه قبل به چین منتقل شدهاند تا حدود ۴ ماه دیگر در شانگهای خواهند ماند.
@miras_gozsshtegan
نمایشگاه «شکوه ایران باستان» با نمایش ۲۸۰ اثر تاریخی ایران در شانگهای آغاز شد. بیشتر این آثار که حدود ۶ ماه قبل به چین منتقل شدهاند تا حدود ۴ ماه دیگر در شانگهای خواهند ماند.
@miras_gozsshtegan
سه بیت، سه نگاه، سه برداشت :
موسی خطاب به خداوند در کوه طور میگوید:
اَرَنی(خود را به من نشان بده.)
وخداوند ميفرمايد:
لَن تَرانی(هرگز مرا نخواهی دید.)
برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا، اَرنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لَن تَرانی
برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا اَرنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب لَن تَرانی
برداشت مولوی :
اَرِنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تَری چه لَن تَرانی
سه بیت، سه نگاه، سه برداشت:
سعدی ، عاقلانه
حافظ ، عاشقانه
مولوی، عارفانه
@miras_gozashtegan
موسی خطاب به خداوند در کوه طور میگوید:
اَرَنی(خود را به من نشان بده.)
وخداوند ميفرمايد:
لَن تَرانی(هرگز مرا نخواهی دید.)
برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا، اَرنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لَن تَرانی
برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا اَرنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب لَن تَرانی
برداشت مولوی :
اَرِنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تَری چه لَن تَرانی
سه بیت، سه نگاه، سه برداشت:
سعدی ، عاقلانه
حافظ ، عاشقانه
مولوی، عارفانه
@miras_gozashtegan
آدولف داسلر که او را«آدی» صدا میزدند، فرزندِ یک کارگر تولیدی کفش بود که بعدها با برادرش شروع به ساخت یه کارگاه کوچیک تولید کفش کردند. بعد از مدتی و توی المپیک ۱۹۳۶ آدی واسه فروش کفشهاش با ساکش راهیِ دهکدهی المپیک شد.
در دهکده، «جسی جونز» قهرمان دومیدانی را راضی کرد تا کفشهای ورزشی تولیدی آن ها را بخرد. این فروش آغازی بر جاودانه شدنش در تاریخ بود. چون جونز در آن سال ۴ مدال طلا به دست آورد و در مصاحبه هم تایید کرد که کفشهای «آدی» در پیروزیش تاثیر داشته است.
این دو برادر بعد از جنگ جهانی دوم از هم جدا شدند. آدی شرکت «آدیداس» رو تاسیس کرد. (آدولف یا همون «آدی» + داسلر یا همون «داس»). برادرش هم شرکت «پوما» رو ایجاد کرد.
موفقیت دور از ذهن نیست. فقط یه استارت لازم داره !
@miras_gozashtegan
در دهکده، «جسی جونز» قهرمان دومیدانی را راضی کرد تا کفشهای ورزشی تولیدی آن ها را بخرد. این فروش آغازی بر جاودانه شدنش در تاریخ بود. چون جونز در آن سال ۴ مدال طلا به دست آورد و در مصاحبه هم تایید کرد که کفشهای «آدی» در پیروزیش تاثیر داشته است.
این دو برادر بعد از جنگ جهانی دوم از هم جدا شدند. آدی شرکت «آدیداس» رو تاسیس کرد. (آدولف یا همون «آدی» + داسلر یا همون «داس»). برادرش هم شرکت «پوما» رو ایجاد کرد.
موفقیت دور از ذهن نیست. فقط یه استارت لازم داره !
@miras_gozashtegan
▪️موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد
ماری در تله افتاد
و زن مزرعه دار را گزيد
از مرغ برايش سوپ درست کردند
گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند
گاو را برای مراسم ترحيم کشتند
و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه میکرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر میکرد!
📚کلیله و دمنه
@miras_gozashtegan
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد
ماری در تله افتاد
و زن مزرعه دار را گزيد
از مرغ برايش سوپ درست کردند
گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند
گاو را برای مراسم ترحيم کشتند
و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه میکرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر میکرد!
📚کلیله و دمنه
@miras_gozashtegan
"مایه تاسف است که اجازه دهیم کافران (منظور مسلمانان) استفاده انحصاری این نوشیدنی شیطانی لذیذ را تصاحب کنند؛ باید شیطان را با تعمید دادن قهوه دور بزنیم!"
پاپ کلمنت سوم
@miras_gozashtegan
پاپ کلمنت سوم
@miras_gozashtegan
نوروزى که دلار عيدى دادن !
"در سال ١٣٥١ درامد ايران از نفت و گاز به مبلغ هنگفت دو ميليارد دلار بالغ خواهد گرديد"
#بريده_جرايد سال ۱۳۵۱
@miras_gozashtegam
"در سال ١٣٥١ درامد ايران از نفت و گاز به مبلغ هنگفت دو ميليارد دلار بالغ خواهد گرديد"
#بريده_جرايد سال ۱۳۵۱
@miras_gozashtegam
شیخی به چُرت بود که زنش وارد شد به تعجیل، بگفتا: شیخا چه نشستی که آش شله قلمکار دهند اندر هیئت ابوالفضلی!
پس شیخ به عبا شد و دیگ، سمت دروازه پیش گرفت. چون رسید کوی هیئت را خیل خلق بدید در آشوب و هیاهو! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!
ره زِ میان صف گشوده، بالای دیگ برسید. دیگ آش نیمه یافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار که نذری را اشکالی ست شرعی!
آشپز بگفت: از چه روی شیخ؟ خلق نیز به گوش شدند.
شیخ بگفت: قصاب بدیدم به بازار که گوسپند، تازه ذبح بکرده، سر به کناری نهاده بود. چون زِ سر بگذشتم، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب، آب نداده، هلاکم نمود. هم از این روی، حرام باشد آن گوشت و این شله!
مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که: حال که کار زِ کار بگذشته، چه باید کرد شیخا؟
شیخ بخاراند ریش را و بگفتا: خُمس آش به امام دهید، حلال شود!
پس خلق بگفتند آشپز را که: خُمس دهی، حلال شود، به زِ آنست که کُلِ آن حرام شود!
پس آشپز، دیگ زِ شیخ بستاند و آش اَندر بِکرد! خلق شادمان شده شیخ را درود گفته، صلوات بفرستادند.
خشتمال که ترش روی، حکایت بدید و بشنید، شیخ را جلو گرفته، بگفتا: این چه داستان بود که کردی؟ چه کَس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید ای فریبکار؟
شیخ بگفت: مهم شُله است که به دیگ شد! اَلباقی نه گناه من است،
"که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری..."
@miras_gozashtegan
پس شیخ به عبا شد و دیگ، سمت دروازه پیش گرفت. چون رسید کوی هیئت را خیل خلق بدید در آشوب و هیاهو! در اندیشه شد که نوبتش نیاید و شکم در حسرت بماند!
ره زِ میان صف گشوده، بالای دیگ برسید. دیگ آش نیمه یافت. پس آشپز را بگفت: دست نگاهدار که نذری را اشکالی ست شرعی!
آشپز بگفت: از چه روی شیخ؟ خلق نیز به گوش شدند.
شیخ بگفت: قصاب بدیدم به بازار که گوسپند، تازه ذبح بکرده، سر به کناری نهاده بود. چون زِ سر بگذشتم، حیوان به ناله و اشک شد که قصاب، آب نداده، هلاکم نمود. هم از این روی، حرام باشد آن گوشت و این شله!
مردم را ولوله افتاد و آشپز را پرسش که: حال که کار زِ کار بگذشته، چه باید کرد شیخا؟
شیخ بخاراند ریش را و بگفتا: خُمس آش به امام دهید، حلال شود!
پس خلق بگفتند آشپز را که: خُمس دهی، حلال شود، به زِ آنست که کُلِ آن حرام شود!
پس آشپز، دیگ زِ شیخ بستاند و آش اَندر بِکرد! خلق شادمان شده شیخ را درود گفته، صلوات بفرستادند.
خشتمال که ترش روی، حکایت بدید و بشنید، شیخ را جلو گرفته، بگفتا: این چه داستان بود که کردی؟ چه کَس دیده که گوسپند سر بریده سخن گوید ای فریبکار؟
شیخ بگفت: مهم شُله است که به دیگ شد! اَلباقی نه گناه من است،
"که خلق را اگر میل به خریت باشد همه کس را حلال باشد به سواری..."
@miras_gozashtegan
نام مقدس ایران در کتیبه سلطان نورالدین زنگی در سوریه
متن کتیبه:
《لمالموید المنصور المظفر النورالدین،الملوک عده سلاطین قاهر،جهانخسرویِ ایران، امیرالعراقین، شهریارِ شام،ربیعالآخر سنه الاحدی واربعین خمسمایه》
ظاهراً این کتیبه بخش باقی مانده از کتیبه بزرگتری است که عبدالرحمان کیالی متن آن را بدین شرح نقل کرده است: «الملك العادل العالم المؤيد المظفر نور الدين ....امیر تاج الملوك عدة السلاطين قاهر المتمردين ، بهلوان خسرو ایران ، امیر العراقین شهریار اتابک ابو القاسم محمود بن زنگی بن آفسنقر امير المؤمنين في ربيع الآخر سنة ۵۴۱».
کیالی، عبدالرحمان، اضواء وآراء حلب مطبعة الضاد، ۱۹۶۱ م، ۹۱/۲
📚بن مایه:کتیبه های اسلامی در سوریه، احمد خامه یار ، رویه ۵۹
@miras_gozashtegan
متن کتیبه:
《لمالموید المنصور المظفر النورالدین،الملوک عده سلاطین قاهر،جهانخسرویِ ایران، امیرالعراقین، شهریارِ شام،ربیعالآخر سنه الاحدی واربعین خمسمایه》
ظاهراً این کتیبه بخش باقی مانده از کتیبه بزرگتری است که عبدالرحمان کیالی متن آن را بدین شرح نقل کرده است: «الملك العادل العالم المؤيد المظفر نور الدين ....امیر تاج الملوك عدة السلاطين قاهر المتمردين ، بهلوان خسرو ایران ، امیر العراقین شهریار اتابک ابو القاسم محمود بن زنگی بن آفسنقر امير المؤمنين في ربيع الآخر سنة ۵۴۱».
کیالی، عبدالرحمان، اضواء وآراء حلب مطبعة الضاد، ۱۹۶۱ م، ۹۱/۲
📚بن مایه:کتیبه های اسلامی در سوریه، احمد خامه یار ، رویه ۵۹
@miras_gozashtegan
مشهورترین نوابغ ایرانی👌
1- پروفسور مجید سمیعی جراح برجسته و متخصص بیماری های مغز و اعصاب مقیم آلمان و رئیس افتخاری اتحادیه جهانی جراحان مغز و اعصاب
2- امید کردستانی مدیر بازرگانی، سهامدار و معاون ارشد “گوگل” (Google)
3- حسین اسلامبولچی رئیس بزرگ ترین شرکت مخابرات در امریکا “AT&T”
4- انوشه انصاری موسس و مدیر کمپانی بزرگ “TelecomTechnologies” امریکا و اولین زن فضانورد ایرانی
5- فریار شیرزاد معاون وزارت بازرگانی امریکا، مشاور رئیس جمهور و عضو شورای ملی امنیت ایالات متحده (سابق)
6- جمشید دلشاد شهردار شهر بورلی هیلز آمریکا
7- امیر مجیدی مهر معاون بخش رسانه های دیجیتال شرکت “Microsoft”
8- پروفسور Caro Lucas پدر رباتیک ایران
9- پروفسور توفیق موسیوند مخترع نخستین قلب مصنوعی داخل بدن انسان
10- ماریا خرسند رئیس کمپانی سونی اریکسون سوئد، رئیس پروژه بلوتوث
11- پروفسور لطفی علی عسکرزاده استاد بازنشسته دانشگاه برکلی، واضع منطق و نظریه فازی، کامپیوتر هوشمند و بنیانگذار نسل سوم کامپیوتر در جهان!
12- پروفسور بیژن داوری مدیر ارشد کمپانی “آی بی ام” (IBM) بزرگ ترین کمپانی سخت افزار در جهان
13- فرزاد ناظمی مدیر فنی “یاهو” (Yahoo)
14- سینا تمدن مدیر ارشد شرکت “اپل” (Apple)
15- پیر امیدیار پدر تجارت الکترونیکی در جهان و صاحب کمپانی عظیم
“ای بی” (e-bay)
16- پروفسور علی جوان دارنده جایزه جهانی آلبرت انیشتن و مخترع لیزر گازی
17- آزاده تبازاده دانشمند سازمان فضایی ناسا
18- دکتر فیروز نادری مدیر پروژه سفر به مریخ در سازمان فضایی ناسا
19- ولی نصر مشاور باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا
20- پروفسور محمد جمشیدی مدیر برنامه های داخلی سازمان فضایی ناسا
21- قاسم اسرار عضو هیئت مدیره سازمان فضایی ناسا
@miras_gozashtegan
1- پروفسور مجید سمیعی جراح برجسته و متخصص بیماری های مغز و اعصاب مقیم آلمان و رئیس افتخاری اتحادیه جهانی جراحان مغز و اعصاب
2- امید کردستانی مدیر بازرگانی، سهامدار و معاون ارشد “گوگل” (Google)
3- حسین اسلامبولچی رئیس بزرگ ترین شرکت مخابرات در امریکا “AT&T”
4- انوشه انصاری موسس و مدیر کمپانی بزرگ “TelecomTechnologies” امریکا و اولین زن فضانورد ایرانی
5- فریار شیرزاد معاون وزارت بازرگانی امریکا، مشاور رئیس جمهور و عضو شورای ملی امنیت ایالات متحده (سابق)
6- جمشید دلشاد شهردار شهر بورلی هیلز آمریکا
7- امیر مجیدی مهر معاون بخش رسانه های دیجیتال شرکت “Microsoft”
8- پروفسور Caro Lucas پدر رباتیک ایران
9- پروفسور توفیق موسیوند مخترع نخستین قلب مصنوعی داخل بدن انسان
10- ماریا خرسند رئیس کمپانی سونی اریکسون سوئد، رئیس پروژه بلوتوث
11- پروفسور لطفی علی عسکرزاده استاد بازنشسته دانشگاه برکلی، واضع منطق و نظریه فازی، کامپیوتر هوشمند و بنیانگذار نسل سوم کامپیوتر در جهان!
12- پروفسور بیژن داوری مدیر ارشد کمپانی “آی بی ام” (IBM) بزرگ ترین کمپانی سخت افزار در جهان
13- فرزاد ناظمی مدیر فنی “یاهو” (Yahoo)
14- سینا تمدن مدیر ارشد شرکت “اپل” (Apple)
15- پیر امیدیار پدر تجارت الکترونیکی در جهان و صاحب کمپانی عظیم
“ای بی” (e-bay)
16- پروفسور علی جوان دارنده جایزه جهانی آلبرت انیشتن و مخترع لیزر گازی
17- آزاده تبازاده دانشمند سازمان فضایی ناسا
18- دکتر فیروز نادری مدیر پروژه سفر به مریخ در سازمان فضایی ناسا
19- ولی نصر مشاور باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا
20- پروفسور محمد جمشیدی مدیر برنامه های داخلی سازمان فضایی ناسا
21- قاسم اسرار عضو هیئت مدیره سازمان فضایی ناسا
@miras_gozashtegan
عکس از تیم ملی فوتبال ایران در مقابل یوگسلاوی در جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه،
۲۷ خرداد ۱۳۷۷
@miras_gozashtegan
۲۷ خرداد ۱۳۷۷
@miras_gozashtegan
دو حکایت طنز
تیمور لنگ و مطرب کور:
هنگامیکه تیمور دهلی را فتح کرد، گفت: از بزرگان شنیده ام که در این شهر مطربان بسيارند، مطربی بیاورید.
مطربی نابینا را حاضر کردند که چنان نواخت و خواند که تیمور به وجد آمد و گفت نامت چیست؟
مطرب گفت نامم دولت است!
تیمور گفت مگر دولت هم کور میشود.
مطرب پاسخ داد:
اگر دولت کور نبود، به در خانه لنگ نمی آمد!
متلک آخوند به رضاشاه ؛
روزی رضاشاه به رامسر رفته بود و برای نشان دادن باورهای خود به مجلس روضه ای وارد شد. سخنران که آخوندی زیرک بنام حبیبی قاسم آبادی بود تا چشمش به شاه افتاد با صدای بلند گفت:
بارالها! شاهنشاه ایران را از بهشت برین نجات عنایت بفرما!!!
مردم و همراهان شاه که متوجه گفته او نشده بودند با صدای بلند گفتند: آمین.!!
@miras_gozashtegan
تیمور لنگ و مطرب کور:
هنگامیکه تیمور دهلی را فتح کرد، گفت: از بزرگان شنیده ام که در این شهر مطربان بسيارند، مطربی بیاورید.
مطربی نابینا را حاضر کردند که چنان نواخت و خواند که تیمور به وجد آمد و گفت نامت چیست؟
مطرب گفت نامم دولت است!
تیمور گفت مگر دولت هم کور میشود.
مطرب پاسخ داد:
اگر دولت کور نبود، به در خانه لنگ نمی آمد!
متلک آخوند به رضاشاه ؛
روزی رضاشاه به رامسر رفته بود و برای نشان دادن باورهای خود به مجلس روضه ای وارد شد. سخنران که آخوندی زیرک بنام حبیبی قاسم آبادی بود تا چشمش به شاه افتاد با صدای بلند گفت:
بارالها! شاهنشاه ایران را از بهشت برین نجات عنایت بفرما!!!
مردم و همراهان شاه که متوجه گفته او نشده بودند با صدای بلند گفتند: آمین.!!
@miras_gozashtegan