از مخالفت نهراسید،بادبادك تنها زمانی می تواند بالا رود كه با باد مخالف مواجه شود
وینستون چرچیل
@miras_gozashtegan
وینستون چرچیل
@miras_gozashtegan
ناصرالدین شاه قاجار:
"نوکرهای من و مردم این مملکت باید جز از ایران و عوالم خودشان از جایی خبر نداشته باشند و بالمثل اگر اسم پاریس یا بروکسل نزد آنها برده شود ندانند این دو خوردنی است یا پوشیدنی"
منبع: خاطرات سیاسی امین الدوله صفحه ۱۲۳
@miras_gozashtegan
"نوکرهای من و مردم این مملکت باید جز از ایران و عوالم خودشان از جایی خبر نداشته باشند و بالمثل اگر اسم پاریس یا بروکسل نزد آنها برده شود ندانند این دو خوردنی است یا پوشیدنی"
منبع: خاطرات سیاسی امین الدوله صفحه ۱۲۳
@miras_gozashtegan
آنچه که من را شیفته ی تاریخ و فرهنگ ایران باستان میکند شیوه ی نگرش به زندگی و آفرینش است ...
در آیین ، کیش و فرهنگ ایرانیان باستان بزم و شادی و شادکامی و کامروایی بهترین راه و رسم زندگی و بهترین شیوه برای پرستش اهورمزدا و رستگاریست ...
ایرانیان باستان با برپایی آیینهای بزم و شادی و جشنهای گوناگون به اهورمزدا که در نبرد بی پایان با اهریمن بد اندیش و بد کردار است یاری میرسانند.
در این آیین و فرهنگ ناب بیش از شصت و پنج جشن باستانی داشتیم که برپایه ی گردش روزگار و دگرگونی زیستگاه ایرانیان باستان که برایشان بی اندازه گرامی ، ارزشمند و گرانبها بود، برپا داشته میشد و تنها یک روز در سال به سوگواری اختصاص داده شده و آن روز سووشون یا روز سوگِ سیاوش شاهزاده نیک سرشت ایرانیست.
《خدای بزرگی (است) اهورمزدا، که این زمین را آفرید ، که آن آسمان را آفرید ، که مردم را آفرید ، که شادی را برای مردم آفرید》
هزاران بار افسوس که اکنون غم و اندوه جای جشن و شادی و شادخواری را گرفته و در گاهشماری ایرانیان جای آن جشنها و آیینها زیبا را سوگواری گرفته است
@miras_gozashtegan
در آیین ، کیش و فرهنگ ایرانیان باستان بزم و شادی و شادکامی و کامروایی بهترین راه و رسم زندگی و بهترین شیوه برای پرستش اهورمزدا و رستگاریست ...
ایرانیان باستان با برپایی آیینهای بزم و شادی و جشنهای گوناگون به اهورمزدا که در نبرد بی پایان با اهریمن بد اندیش و بد کردار است یاری میرسانند.
در این آیین و فرهنگ ناب بیش از شصت و پنج جشن باستانی داشتیم که برپایه ی گردش روزگار و دگرگونی زیستگاه ایرانیان باستان که برایشان بی اندازه گرامی ، ارزشمند و گرانبها بود، برپا داشته میشد و تنها یک روز در سال به سوگواری اختصاص داده شده و آن روز سووشون یا روز سوگِ سیاوش شاهزاده نیک سرشت ایرانیست.
《خدای بزرگی (است) اهورمزدا، که این زمین را آفرید ، که آن آسمان را آفرید ، که مردم را آفرید ، که شادی را برای مردم آفرید》
هزاران بار افسوس که اکنون غم و اندوه جای جشن و شادی و شادخواری را گرفته و در گاهشماری ایرانیان جای آن جشنها و آیینها زیبا را سوگواری گرفته است
@miras_gozashtegan
خاطره ای بی نظیر از معلم شهید محمدعلی رجایی :
یکی از شاگردان قدیم شهیدرجایی نقل می کند: به هفته آخر ماه اسفند نزدیک می شدیم. دانش آموزان می خواستند هر طوری شده، اون هفته رو تعطیل کنند! بچه ها برای هر معلمی نقشه ای کشیدند. این معلم که حاضره تعطیل کنه. اون معلم که کتاب رو تدریس و تموم کرده. دیگری هم حضور و غیاب نمی کنه و. اما مشکل اصلی، معلم ریاضی، آقای رجایی بود که یقین داشتیم نه تعطیل میکنه نه اجازه غیبت میده. بچه ها فکرهاشون رو سرِهم گذاشتند و تصمیم گرفتند بطور یکدست در کلاس حضور پیدا نکنند و آقا معلم رو در برابر عمل انجام شده قرار بدند. روزی که ما با آقای رجایی درس داشتیم، بچه ها به مدرسه نیامده بودند ولی من بطور اتفاقی کاری داشتم که رفتم مدرسه.از سر کنجکاوی در گوشه ای از مدرسه سرم رو با توپ گرم کردم تا ببینم برای کلاس ما چه اتفاقی می افته! چند دقیقه مانده به شروع کلاس، طبق معمول آقای رجایی با دفتر حضور و غیاب و کتاب درسی از دفتر مدیر بیرون آمد و رفت به طرف کلاس... دل در سینه ام نبود. حالا چی میشه؟! اگر آقا معلم ببینه بچه ها قالش گذاشتند، ناراحت میشه؟! با دلهره گام های معلم رو تعقیب کردم. آقای رجایی به کلاس رسید. در رو باز کرد. وارد شد و سپس در رو بست... یعنی چی؟!... حتماً بعضی از بچه ها ترسیدند و رفتند سر کلاس... نامردا... دیگه خودم هم جرأت نداشتم برم سرکلاس. به بقیه باید چه جوابی می دادم؟! برای اینکه ببینم چه کسانی عهدشکنی کردند و سرکلاس رفتند تو مدرسه موندم. شاید نیم ساعتی گذشته بود که آقا معلم با دست های گچی که حکایت از تدریس داشت از کلاس بیرون آمد و رفت بطرف دفتر مدرسه. با عجله به سمت کلاس رفتم. از آنچه دیدم دهانم باز موند. هیچ کس درکلاس نبود و آقای معلم تمام درس رو با دقت و توضیح کافی روی تابلو نوشته بود. پایین تابلو هم اضافه کرده بود: دانش آموزان عزیز! حسب وظیفه در کلاس حاضر شدم و انجام وظیفه کردم. عیدتون مبارک!
اولین روز بعد از تعطیلی با آقای رجایی درس داشتیم بچه ها بغض کرده و در حالی که گاهی نگاهی به تخته سیاه می انداختند، خاموش و بی صدا در خود فرو رفته بودند.
رجایی شاید تنها معلمی است که در کلاس خالی تدریس کرد...
@miras_gozashtegan
یکی از شاگردان قدیم شهیدرجایی نقل می کند: به هفته آخر ماه اسفند نزدیک می شدیم. دانش آموزان می خواستند هر طوری شده، اون هفته رو تعطیل کنند! بچه ها برای هر معلمی نقشه ای کشیدند. این معلم که حاضره تعطیل کنه. اون معلم که کتاب رو تدریس و تموم کرده. دیگری هم حضور و غیاب نمی کنه و. اما مشکل اصلی، معلم ریاضی، آقای رجایی بود که یقین داشتیم نه تعطیل میکنه نه اجازه غیبت میده. بچه ها فکرهاشون رو سرِهم گذاشتند و تصمیم گرفتند بطور یکدست در کلاس حضور پیدا نکنند و آقا معلم رو در برابر عمل انجام شده قرار بدند. روزی که ما با آقای رجایی درس داشتیم، بچه ها به مدرسه نیامده بودند ولی من بطور اتفاقی کاری داشتم که رفتم مدرسه.از سر کنجکاوی در گوشه ای از مدرسه سرم رو با توپ گرم کردم تا ببینم برای کلاس ما چه اتفاقی می افته! چند دقیقه مانده به شروع کلاس، طبق معمول آقای رجایی با دفتر حضور و غیاب و کتاب درسی از دفتر مدیر بیرون آمد و رفت به طرف کلاس... دل در سینه ام نبود. حالا چی میشه؟! اگر آقا معلم ببینه بچه ها قالش گذاشتند، ناراحت میشه؟! با دلهره گام های معلم رو تعقیب کردم. آقای رجایی به کلاس رسید. در رو باز کرد. وارد شد و سپس در رو بست... یعنی چی؟!... حتماً بعضی از بچه ها ترسیدند و رفتند سر کلاس... نامردا... دیگه خودم هم جرأت نداشتم برم سرکلاس. به بقیه باید چه جوابی می دادم؟! برای اینکه ببینم چه کسانی عهدشکنی کردند و سرکلاس رفتند تو مدرسه موندم. شاید نیم ساعتی گذشته بود که آقا معلم با دست های گچی که حکایت از تدریس داشت از کلاس بیرون آمد و رفت بطرف دفتر مدرسه. با عجله به سمت کلاس رفتم. از آنچه دیدم دهانم باز موند. هیچ کس درکلاس نبود و آقای معلم تمام درس رو با دقت و توضیح کافی روی تابلو نوشته بود. پایین تابلو هم اضافه کرده بود: دانش آموزان عزیز! حسب وظیفه در کلاس حاضر شدم و انجام وظیفه کردم. عیدتون مبارک!
اولین روز بعد از تعطیلی با آقای رجایی درس داشتیم بچه ها بغض کرده و در حالی که گاهی نگاهی به تخته سیاه می انداختند، خاموش و بی صدا در خود فرو رفته بودند.
رجایی شاید تنها معلمی است که در کلاس خالی تدریس کرد...
@miras_gozashtegan
هری ترومن 33 مین رئیس جمهور آمریکا بعد از پایان دوره اش آنقدر بی پول بود که کنگره برای او یک حقوق بازنشستگی درنظر گرفت، جالب اینجاست هربرت هوور که 31 مین رئیس جمهور آمریکا بود با اینکه شخصی ثروتمند بود برای اینکه ترومان احساس حقارت نکند اونیز درخواست داد که برایش چنین حقوقی درنظر گرفته شود .... !
@miras_gozashtegan
@miras_gozashtegan
این جمله رو بخاطر بسپارید تا دیگر شوکه نشوید !
این مرد سالیان سال رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بود. تنها رئیس جمهوری در تاریخ آمریکا که توانست برای سه دوره پیایی (۱۲ سال) در کاخ سفید بماند. او یکی از پایان دهندگان جنگ جهانی دوم بود. جملهای درباره سیاست دارد که لازم است هر روز و هر شب با هم مرور کنیم :
« در سیاست ، هیچ چیز تصادفی نیست ! هر اتفاقی افتاد ، شک نکنید که برنامه ریزی شده ! »
👤 فرانکلین دلانو روزولت
@miras_gozashtegan
این مرد سالیان سال رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بود. تنها رئیس جمهوری در تاریخ آمریکا که توانست برای سه دوره پیایی (۱۲ سال) در کاخ سفید بماند. او یکی از پایان دهندگان جنگ جهانی دوم بود. جملهای درباره سیاست دارد که لازم است هر روز و هر شب با هم مرور کنیم :
« در سیاست ، هیچ چیز تصادفی نیست ! هر اتفاقی افتاد ، شک نکنید که برنامه ریزی شده ! »
👤 فرانکلین دلانو روزولت
@miras_gozashtegan
هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند
همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت
یک لاک پشت حسود
او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت :
ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟
در انتظار پاسخ هستم ، با احترام تمام، لاک پشت
هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟ و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد!
سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی و حسادت می تواند بر نیروی تخیل ما غلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شود
👤 یوستین گاردر
📚دنیای سوفی
@miras_gozashtegan
همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت
یک لاک پشت حسود
او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت :
ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟
در انتظار پاسخ هستم ، با احترام تمام، لاک پشت
هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟ و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد!
سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی و حسادت می تواند بر نیروی تخیل ما غلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شود
👤 یوستین گاردر
📚دنیای سوفی
@miras_gozashtegan
دانشجو نروژى پرسید:
استادجهان سوم کجاست؟
دکتر حسابی گفت:
جهان سوم جاییست که هر کس وطنش را آباد کند،
خانه اش خراب میشود!!
و هر کس در تخریب مملکت بکوشد،
خانه اش آباد میشود!!!
@miras_gozashtegan
استادجهان سوم کجاست؟
دکتر حسابی گفت:
جهان سوم جاییست که هر کس وطنش را آباد کند،
خانه اش خراب میشود!!
و هر کس در تخریب مملکت بکوشد،
خانه اش آباد میشود!!!
@miras_gozashtegan
با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگویید!
روزی پادشاهی دانا به شهری وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. پادشاه دایرهای روی زمین میکشد. چوپان با خطی آن را دو نیم میکند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. پادشاه پنجه دستش را باز میکند و به سوی چوپان حواله میدهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. پادشاه برمیخیزد، از چوپان تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.😳😆
@miras_gozashtegan
روزی پادشاهی دانا به شهری وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. پادشاه دایرهای روی زمین میکشد. چوپان با خطی آن را دو نیم میکند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. پادشاه پنجه دستش را باز میکند و به سوی چوپان حواله میدهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. پادشاه برمیخیزد، از چوپان تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.😳😆
@miras_gozashtegan
«جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پائیزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند. هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که می توانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند»
✍🏻محمدعلی جمالزاده دربارهی قحطی بزرگ ایران دقیقا ۱۰۰ سال قبل
@miras_gozashtegan
✍🏻محمدعلی جمالزاده دربارهی قحطی بزرگ ایران دقیقا ۱۰۰ سال قبل
@miras_gozashtegan
علم بهتر است یا نفت؟!؟
مقاله ای بسیار خواندنی و پند آموز از نيويورک تایمز
به قلم توماس فریدمن
گاه و بیگاه از من میپرسند:
«به جز كشور خودت به كدام كشور ديگر علاقه داری؟»
هميشه يک جواب داشتهام:
«تايوان !»
و مردم میپرسند «تايوان؟ چرا تايوان؟»
جواب خيلی ساده است. چون تايوان صخرهای لم يزرع در دريایی پر از امواج توفانی و بدون منابع طبيعی برای زندگی كردن است. حتی برای ساخت و ساز بايد از چين ، شن و ريگ وارد كند .
با وجود همه اين ها چهارمين ذخاير كلان مالی دنيا را در اختيار دارد. زيرا به جای كندن زمين و استخراج هر آنچه كه بالا میآيد، تايوان ذهن و افكار 23 ميليون تايوانی را میكاود، استعدادشان را، انرژیشان را و هوش و ذكاوت شان را، چه زن و چه مرد.
هميشه به دوستانم در تايوان ميگويم:
شما خوشبختترين مردم دنيا هستيد، چطور اين قدر خوشبخت شدهايد؟
نه نفت داريد، نه سنگآهن، نه جنگل، نه الماس، نه طلا، فقط مقدار كمی ذخاير ذغال سنگ و گاز طبيعی .
به خاطر همين هم است كه فرهنگ تقويت مهارتهايتان را توسعه دادهايد
کاری كه امروزه ثابت شده با ارزش ترين و تنها منبع تجديدپذير واقعی در جهان است
@miras_gozashtegan
مقاله ای بسیار خواندنی و پند آموز از نيويورک تایمز
به قلم توماس فریدمن
گاه و بیگاه از من میپرسند:
«به جز كشور خودت به كدام كشور ديگر علاقه داری؟»
هميشه يک جواب داشتهام:
«تايوان !»
و مردم میپرسند «تايوان؟ چرا تايوان؟»
جواب خيلی ساده است. چون تايوان صخرهای لم يزرع در دريایی پر از امواج توفانی و بدون منابع طبيعی برای زندگی كردن است. حتی برای ساخت و ساز بايد از چين ، شن و ريگ وارد كند .
با وجود همه اين ها چهارمين ذخاير كلان مالی دنيا را در اختيار دارد. زيرا به جای كندن زمين و استخراج هر آنچه كه بالا میآيد، تايوان ذهن و افكار 23 ميليون تايوانی را میكاود، استعدادشان را، انرژیشان را و هوش و ذكاوت شان را، چه زن و چه مرد.
هميشه به دوستانم در تايوان ميگويم:
شما خوشبختترين مردم دنيا هستيد، چطور اين قدر خوشبخت شدهايد؟
نه نفت داريد، نه سنگآهن، نه جنگل، نه الماس، نه طلا، فقط مقدار كمی ذخاير ذغال سنگ و گاز طبيعی .
به خاطر همين هم است كه فرهنگ تقويت مهارتهايتان را توسعه دادهايد
کاری كه امروزه ثابت شده با ارزش ترين و تنها منبع تجديدپذير واقعی در جهان است
@miras_gozashtegan
،
میگویند ، آقا محمدخان در نوجوانی ، با دختر شیخ علی خان زند رابطه برقرار میکند و این موضوع باعث بدنامی این دختر وخانواده اش میشود و باعث کینه خاندان خان زند نسبت به او . . .
،
آقا محمد خان یا آغا محمد خان ؟
شاید برای شما هم سئوال باشه که چرا بجای آقا محمد خان مینویسند آغا محمد خان !
آغا در زبان ترکی به معنای خواجه یا اخته میباشد .
اما ماجرای اخته شدن او و کینه ای که باعث سرنگونی حکومت زندیه شد را بشنوید .
میگویند که دختر شیخ علی خان زند با آغا محمد خان رابطه برقرار میکند و موجب بدنامی خود وخانواده میشود .
هنگامی که محمد حسین خان قاجار در قرق اشرف با شبخ علی خان زند میجنگید ، آغا محمد خان بهمراه مادرش جیران در جنگ حضور داشتند .
محمد حسین خان میگریزد ولی آغا محمدخان و جیران باسارت در میایند .
شیخ علی خان زند میخواهد آغا محمد خان را بقتل برساند ولی جیران با التماس میخواهد که فرزندش را بقتل نرساند .
شیخ علی خان مجازات خفیف تری برای ظلم به دخترش در نظر میگیرد و به دژخیم دستور میدهد که او را عقیم کنند .
پس از اعمال این مجازات ، آغا محمد خان و مادرش جیران آزاد میشوند .
بعد از اینکه سر محمد حسین خان قاجار را از تن جدا کردند وبرای کریمخان زند فرستادند ، جیران از فرزندش آغا محمد خان خواست که به قرآن وشمشیر سوگند یاد کند که نسل زندیه را طوری معدوم کند که حتی از هفتمین خویشاوند سببی آنها یک طفل باقی نماند .
این گفته چنان در دل او جای گرفت که ۲۰ هزارتن از مردم کرمان را فقط بخاطر اینکه به لطفعلی خان زند پناه داده بودند کور کرد و در آنجا کشتار و تجاوز زیادی انجام داد .
@miras_gozashtegan
میگویند ، آقا محمدخان در نوجوانی ، با دختر شیخ علی خان زند رابطه برقرار میکند و این موضوع باعث بدنامی این دختر وخانواده اش میشود و باعث کینه خاندان خان زند نسبت به او . . .
،
آقا محمد خان یا آغا محمد خان ؟
شاید برای شما هم سئوال باشه که چرا بجای آقا محمد خان مینویسند آغا محمد خان !
آغا در زبان ترکی به معنای خواجه یا اخته میباشد .
اما ماجرای اخته شدن او و کینه ای که باعث سرنگونی حکومت زندیه شد را بشنوید .
میگویند که دختر شیخ علی خان زند با آغا محمد خان رابطه برقرار میکند و موجب بدنامی خود وخانواده میشود .
هنگامی که محمد حسین خان قاجار در قرق اشرف با شبخ علی خان زند میجنگید ، آغا محمد خان بهمراه مادرش جیران در جنگ حضور داشتند .
محمد حسین خان میگریزد ولی آغا محمدخان و جیران باسارت در میایند .
شیخ علی خان زند میخواهد آغا محمد خان را بقتل برساند ولی جیران با التماس میخواهد که فرزندش را بقتل نرساند .
شیخ علی خان مجازات خفیف تری برای ظلم به دخترش در نظر میگیرد و به دژخیم دستور میدهد که او را عقیم کنند .
پس از اعمال این مجازات ، آغا محمد خان و مادرش جیران آزاد میشوند .
بعد از اینکه سر محمد حسین خان قاجار را از تن جدا کردند وبرای کریمخان زند فرستادند ، جیران از فرزندش آغا محمد خان خواست که به قرآن وشمشیر سوگند یاد کند که نسل زندیه را طوری معدوم کند که حتی از هفتمین خویشاوند سببی آنها یک طفل باقی نماند .
این گفته چنان در دل او جای گرفت که ۲۰ هزارتن از مردم کرمان را فقط بخاطر اینکه به لطفعلی خان زند پناه داده بودند کور کرد و در آنجا کشتار و تجاوز زیادی انجام داد .
@miras_gozashtegan
قانون اساسی هر کشوری هر 19 سال یکبار باید عوض و بازنویسی شود؛ چون هیچ نسلی حق ندارد و نباید برای نسل های بعدی تعیین تکلیف کند.
توماس جفرسون
@miras_gozashtegan
توماس جفرسون
@miras_gozashtegan
▪️این قسمت: درباریان شاه شهید
روزی «ناصرالدینشاه» و همرامانش رفتند باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت نظر شاه را جلب کرد، فورا کاغذ و قلم برداشت و شروع بکشیدن گل نمود. نقاشی که تمام شد، آنرا به مستوفی الممالک نشان داد و گفت چطور است؟
گفت: قربان خیلی خوب است، بعد اقبال الدوله رسید، گفت: قربان حقیقتا عالی است و بعد اعتمادالسلطنه گفت: قربان نظیر ندارد و بعد یکی دیگر گفت: این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است و نوبت به ضیاالدوله رسید، حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل بیشتر و فرحناکتر است!
همه حضار خندیدند، بعد از آنکه خلوت شد، شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟! من باید با این بیناموسها مملکت را اداره کنم...!
@miras_gozashtegan
روزی «ناصرالدینشاه» و همرامانش رفتند باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت نظر شاه را جلب کرد، فورا کاغذ و قلم برداشت و شروع بکشیدن گل نمود. نقاشی که تمام شد، آنرا به مستوفی الممالک نشان داد و گفت چطور است؟
گفت: قربان خیلی خوب است، بعد اقبال الدوله رسید، گفت: قربان حقیقتا عالی است و بعد اعتمادالسلطنه گفت: قربان نظیر ندارد و بعد یکی دیگر گفت: این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است و نوبت به ضیاالدوله رسید، حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل بیشتر و فرحناکتر است!
همه حضار خندیدند، بعد از آنکه خلوت شد، شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟! من باید با این بیناموسها مملکت را اداره کنم...!
@miras_gozashtegan
در انقلاب ها دو دسته از مردم وجود دارند:
آنهایی که انقلاب می کنند
و آنهایی که از آن سود می برند...
ناپلئون هیل
@miras_gozashtegan
آنهایی که انقلاب می کنند
و آنهایی که از آن سود می برند...
ناپلئون هیل
@miras_gozashtegan
با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگویید!
روزی پادشاهی دانا به شهری وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. پادشاه دایرهای روی زمین میکشد. چوپان با خطی آن را دو نیم میکند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. پادشاه پنجه دستش را باز میکند و به سوی چوپان حواله میدهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. پادشاه برمیخیزد، از چوپان تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.😳😆
@miras_gozashtegan
روزی پادشاهی دانا به شهری وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند. پادشاه دایرهای روی زمین میکشد. چوپان با خطی آن را دو نیم میکند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. پادشاه پنجه دستش را باز میکند و به سوی چوپان حواله میدهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. پادشاه برمیخیزد، از چوپان تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.😳😆
@miras_gozashtegan
▪️رفتار کوروش بزرگ با شاهان مغلوبِ سه امپراتوری بزرگ جهان آن زمان
کوروش سه امپراتوری را ساقط کرده بود ، ماد، لیدی ، بابل ، آیندگان فراموش نکردند که کوروش هیچ کدام از سه فرمانروا ، نه آستیاگ ، نه کرزوس و نه نبونید را نکشت ، بلکه به تبعید آنان بسنده کرد و حتی برای آن ها زندگی شاهانه ای فراهم آورد . این رفتار در جهان باستان بی سابقه بود و تا زمان کوروش اتفاق نیفتاده بود .
📚بن مایه: داریوش و ایرانیان، والتر هینتس ، نشر ماهی ، ترجمه پرویز رجبی ، رویه ۱۰۵
@miras_gozashtegan
کوروش سه امپراتوری را ساقط کرده بود ، ماد، لیدی ، بابل ، آیندگان فراموش نکردند که کوروش هیچ کدام از سه فرمانروا ، نه آستیاگ ، نه کرزوس و نه نبونید را نکشت ، بلکه به تبعید آنان بسنده کرد و حتی برای آن ها زندگی شاهانه ای فراهم آورد . این رفتار در جهان باستان بی سابقه بود و تا زمان کوروش اتفاق نیفتاده بود .
📚بن مایه: داریوش و ایرانیان، والتر هینتس ، نشر ماهی ، ترجمه پرویز رجبی ، رویه ۱۰۵
@miras_gozashtegan
ژنرال آيزنهاور 29 نوامبر 1952 در نخستين مصاحبه عمومي اش پس از انتخاب شدن به سمت رئیس جمهور آمریکا گفت:
گمان نمیکنم منطقهای مهمتر از ایران روی نقشه جغرافیایی جهان وجود داشته باشد؛ ایران هم دارای نفت است و هم در چهار راه جهان واقع شده؛ نباید بگذاریم ایران به گذشته دورش بازگردد!
@miras_gozashtegan
گمان نمیکنم منطقهای مهمتر از ایران روی نقشه جغرافیایی جهان وجود داشته باشد؛ ایران هم دارای نفت است و هم در چهار راه جهان واقع شده؛ نباید بگذاریم ایران به گذشته دورش بازگردد!
@miras_gozashtegan