کشکول
در شمارۀ 171 آینۀ پژوهش، کتاب «زنان و تروریسم» را معرفی و تلخیص کردهام. این کتاب راجع به پدیدۀ پیوستن زنان به گروههایی مانند داعش است و دو بانوی تونسی (یک استاد و یک روزنامهنگار) آن را نوشتهاند. پ. ن. در همین کانال در تاریخ 12May 2023 فایلی صوتی هست…
امروز جلسۀ نهم از کلاس «قرائت متون علوم اجتماعی به زبان عربی با تأکید بر مسائل زنان» با تدریس دکتر علیاشرف فتحی، متخصص تاریخ اجتماعی دین در دوران معاصر برگزار شد.
در این جلسه، متنخوانی و ترجمه با من بود. چند صفحه از کتاب «زنان و تروریسم» را که از دو نویسندۀ تونسی است، خواندم و با کمک استاد و دوستان (خانم دکتر حامدی یکتا، خانم زهرا نجم و خانم دکتر مونا بابایی) ترجمه کردیم.
▶️فایل زیر، صدای این کلاس است.
توضیح آنکه استاد و دو تن از همکلاسیها آنلاین بودند. اما من و سه نفر دیگر در خود کلاس، در شبستان باشگاه اندیشه، در تهران حاضر بودیم و دستگاه ضبط صوت کنار ماست.
امیدوارم برای شما هم مفید و شنیدنی باشد.
در این جلسه، متنخوانی و ترجمه با من بود. چند صفحه از کتاب «زنان و تروریسم» را که از دو نویسندۀ تونسی است، خواندم و با کمک استاد و دوستان (خانم دکتر حامدی یکتا، خانم زهرا نجم و خانم دکتر مونا بابایی) ترجمه کردیم.
▶️فایل زیر، صدای این کلاس است.
توضیح آنکه استاد و دو تن از همکلاسیها آنلاین بودند. اما من و سه نفر دیگر در خود کلاس، در شبستان باشگاه اندیشه، در تهران حاضر بودیم و دستگاه ضبط صوت کنار ماست.
امیدوارم برای شما هم مفید و شنیدنی باشد.
🖤
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سرابِ فنا، چشمهٔ حیات منم
وگر بهخشم رَوی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
...
نگفتمت که چو مرغان، به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمهٔ صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغدلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#نگفتمت_مرو_آنجا_که_آشنات_منم
#ایران #طالبان #شطرنج_با_گرگها
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سرابِ فنا، چشمهٔ حیات منم
وگر بهخشم رَوی صدهزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
...
نگفتمت که چو مرغان، به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمهٔ صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغدلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#نگفتمت_مرو_آنجا_که_آشنات_منم
#ایران #طالبان #شطرنج_با_گرگها
Forwarded from یادداشتهای سید احمدرضا قائممقامی
نثر فاخر
نمیدانم که کی این تعبیر بیمزه را چند سال است باب کرده و در وضع آن پیش خود چه فکر کرده؟ لابد استعارهٔ بالکنایهای را در ذهن داشته. نمیدانم. آنچه میدانم این است که صفت فاخر برای نثر صفتی بیمزه است. مصادیق این نثر کذایی هم در ذهن این جماعت چیزی بیمزه است. عباراتی است از این دست که نمیدانم چه بندهٔ خدایی گفته (به عین عبارت نقل شد):
باری نمیتوان در چند جمله همه مطالب را نقد کرد که بسیار قابل نقد است خصوصا از این حیث که گوینده مطالب که بدرستی انگشت بیسوادی اساتید حقوق را فریاد زده است محصول همان جو بیسواد دانشگاهی ماست.
آخر انگشت را چگونه فریاد میزنند؟ چه موجبی است که شاعرانه سخن بگوییم؟ انگار که بکلّی ذائقهٔ افراد از کار افتاده و قوهٔ تمیز از میان رفته. فرق میان انشاء خوب و بد هیچ معلوم نیست. هرچه ماخولیاییتر به قول حضرات "فاخرتر". اگر کسی تشخیص نمیدهد که انشاء آقای دولتآبادی یا آقای قاسم هاشمینژاد، مثلاً، بد است، قوهٔ تمیزش را از دست داده. اگر کسی متوجه نیست که آنچه ژورنالیستهای زبانباز مینویسند بد است، ذوق فارسیگویی و فارسینویسی ندارد. اگر کسی ملتفت نیست که آقای بهآذین خوب مینویسد و آقای شاملو نوشتهاش را بزک میکند، یا سواد فارسی ندارد یا ذائقهاش خراب شده است. نثر فارسی غالب همنسلان بنده در مقام تشبیه روسپیی است که خوب بزک کرده. اگر بنده و امثال بنده خودمان را با مترسلان و منشیانی مانند صاحب التوسل یا صاحب ذیل نفثه المصدور یا عطاملک جوینی یا خاقانی (در منشآت او) یا مانند ایشان مقایسه کنیم، اول چیزی که دستگیرمان خواهد شد این است که زبان در دست آنان مثل موم نرم است و ما با زبان کشتی میگیریم یا آن را آراوگیرا میکنیم. مقصود این نیست که از آنان تقلید کنیم. حاشا! ولی آنها چیزنویسان آن اعصار بودند و در کارشان استاد بودند و ما چیزنویسان این عصریم و از درست نوشتن عاجز، سهل است، در جهل مرکبیم که تواناییم. کدام محقق غربی است که با صد کلمه مقاله بنویسد؟ ولی ما مینویسیم. پس از چیزنویسان غربی همعصر خودمان نیز عقبیم، چنانکه از امثال نفیسی و مینوی و چیزنویسان همعصر آنان نیز عقبیم. ببینیم چگونه بر زبان سوارند و بعد آنها را با خودمان مقایسه کنیم.
اگر همین مبدأ جدید تاریخ ایران را برای آسانی کار نقطهٔ شروع بگذاریم، باید بگوییم که هیچ یک از متولدین بعد از انقلاب فارسی نمیداند، مگر آنکه در ادبیّت و عربیّت سرمایهای اندوخته باشد. ذهن ما نه فقط از الفاظ و مفردات تهی است، که ساختهای دستوری زبان و تنوعات آن را هم نمیشناسد. ذهن باید اینها را بشناسند و حافظه هم مانند خادمی آنها را برای نویسنده حاضر کند. اگر چنین نباشد، شایسته نیست که ما را نویسنده بنامند. با صد کلمه و چهار نوع جمله و با چند عبارت قالبی که میپردازیم و نمیپردازیم و بررسی میکنیم و برمیرسیم و برنمیرسیم که کسی نویسنده نمیشود. اگر هم بلد نیستیم، لااقل باید در نوشتن جملات سادهٔ بیپیرایه و کوتاه، اما نه با لغات اندک، تمرین کنیم و از نوشتن عبارات دراز و "سانتیمانتال" اجتناب بورزیم.
از همه بدتر این جماعت سرهگراست که خوشذوقترینشان هم مهملگو و یاوهدراست و هر روز هم بر شمارشان افزوده میشود و بیماریشان عمومیتر میشود. هرچند افرادی فاضل هم در میان آنها هست، احتمالاً جز کسروی هیچ کدامشان به فارسی خدمتی نکرده. گمان میکنند با بیرون ریختن کلمات عربی مجد و عظمت ایران برمیگردد.
بهتر است آقایان و خانمها دست از "نثر فاخر"شان بردارند و فارسی سادهٔ بیپیرایه را از امثال خانلری و یارشاطر و در درجهٔ بعد از امثال سمیعی و نجفی بیاموزند. پیروی از مینوی و امثال او امروز دشوار است. دو راه هست که فارسی از این روسپیگری رها شود: تقلید از کسانی که گفته شد (و این در حکم تمرین است)، فارسی و عربی آموختن.
یکی میگفت ما حرفهای مهم علمی میزنیم، چه اهمّیّت دارد که آن را به انشاء خوب بنویسیم یا بد. ما مینویسیم، ویراستاران اصلاح کنند. عرض کردم اولاً حرف علمیتان را هم دیدهایم که آوازهٔ آن همه جا رسیده، ثانیاً امان از ویراستار! و تو چه دانی که ویراستار چیست؟
نمیدانم که کی این تعبیر بیمزه را چند سال است باب کرده و در وضع آن پیش خود چه فکر کرده؟ لابد استعارهٔ بالکنایهای را در ذهن داشته. نمیدانم. آنچه میدانم این است که صفت فاخر برای نثر صفتی بیمزه است. مصادیق این نثر کذایی هم در ذهن این جماعت چیزی بیمزه است. عباراتی است از این دست که نمیدانم چه بندهٔ خدایی گفته (به عین عبارت نقل شد):
باری نمیتوان در چند جمله همه مطالب را نقد کرد که بسیار قابل نقد است خصوصا از این حیث که گوینده مطالب که بدرستی انگشت بیسوادی اساتید حقوق را فریاد زده است محصول همان جو بیسواد دانشگاهی ماست.
آخر انگشت را چگونه فریاد میزنند؟ چه موجبی است که شاعرانه سخن بگوییم؟ انگار که بکلّی ذائقهٔ افراد از کار افتاده و قوهٔ تمیز از میان رفته. فرق میان انشاء خوب و بد هیچ معلوم نیست. هرچه ماخولیاییتر به قول حضرات "فاخرتر". اگر کسی تشخیص نمیدهد که انشاء آقای دولتآبادی یا آقای قاسم هاشمینژاد، مثلاً، بد است، قوهٔ تمیزش را از دست داده. اگر کسی متوجه نیست که آنچه ژورنالیستهای زبانباز مینویسند بد است، ذوق فارسیگویی و فارسینویسی ندارد. اگر کسی ملتفت نیست که آقای بهآذین خوب مینویسد و آقای شاملو نوشتهاش را بزک میکند، یا سواد فارسی ندارد یا ذائقهاش خراب شده است. نثر فارسی غالب همنسلان بنده در مقام تشبیه روسپیی است که خوب بزک کرده. اگر بنده و امثال بنده خودمان را با مترسلان و منشیانی مانند صاحب التوسل یا صاحب ذیل نفثه المصدور یا عطاملک جوینی یا خاقانی (در منشآت او) یا مانند ایشان مقایسه کنیم، اول چیزی که دستگیرمان خواهد شد این است که زبان در دست آنان مثل موم نرم است و ما با زبان کشتی میگیریم یا آن را آراوگیرا میکنیم. مقصود این نیست که از آنان تقلید کنیم. حاشا! ولی آنها چیزنویسان آن اعصار بودند و در کارشان استاد بودند و ما چیزنویسان این عصریم و از درست نوشتن عاجز، سهل است، در جهل مرکبیم که تواناییم. کدام محقق غربی است که با صد کلمه مقاله بنویسد؟ ولی ما مینویسیم. پس از چیزنویسان غربی همعصر خودمان نیز عقبیم، چنانکه از امثال نفیسی و مینوی و چیزنویسان همعصر آنان نیز عقبیم. ببینیم چگونه بر زبان سوارند و بعد آنها را با خودمان مقایسه کنیم.
اگر همین مبدأ جدید تاریخ ایران را برای آسانی کار نقطهٔ شروع بگذاریم، باید بگوییم که هیچ یک از متولدین بعد از انقلاب فارسی نمیداند، مگر آنکه در ادبیّت و عربیّت سرمایهای اندوخته باشد. ذهن ما نه فقط از الفاظ و مفردات تهی است، که ساختهای دستوری زبان و تنوعات آن را هم نمیشناسد. ذهن باید اینها را بشناسند و حافظه هم مانند خادمی آنها را برای نویسنده حاضر کند. اگر چنین نباشد، شایسته نیست که ما را نویسنده بنامند. با صد کلمه و چهار نوع جمله و با چند عبارت قالبی که میپردازیم و نمیپردازیم و بررسی میکنیم و برمیرسیم و برنمیرسیم که کسی نویسنده نمیشود. اگر هم بلد نیستیم، لااقل باید در نوشتن جملات سادهٔ بیپیرایه و کوتاه، اما نه با لغات اندک، تمرین کنیم و از نوشتن عبارات دراز و "سانتیمانتال" اجتناب بورزیم.
از همه بدتر این جماعت سرهگراست که خوشذوقترینشان هم مهملگو و یاوهدراست و هر روز هم بر شمارشان افزوده میشود و بیماریشان عمومیتر میشود. هرچند افرادی فاضل هم در میان آنها هست، احتمالاً جز کسروی هیچ کدامشان به فارسی خدمتی نکرده. گمان میکنند با بیرون ریختن کلمات عربی مجد و عظمت ایران برمیگردد.
بهتر است آقایان و خانمها دست از "نثر فاخر"شان بردارند و فارسی سادهٔ بیپیرایه را از امثال خانلری و یارشاطر و در درجهٔ بعد از امثال سمیعی و نجفی بیاموزند. پیروی از مینوی و امثال او امروز دشوار است. دو راه هست که فارسی از این روسپیگری رها شود: تقلید از کسانی که گفته شد (و این در حکم تمرین است)، فارسی و عربی آموختن.
یکی میگفت ما حرفهای مهم علمی میزنیم، چه اهمّیّت دارد که آن را به انشاء خوب بنویسیم یا بد. ما مینویسیم، ویراستاران اصلاح کنند. عرض کردم اولاً حرف علمیتان را هم دیدهایم که آوازهٔ آن همه جا رسیده، ثانیاً امان از ویراستار! و تو چه دانی که ویراستار چیست؟
دکتر قائممقامی، عضو هیئت علمی گروه [فرهنگ و] زبانهای باستانی دانشگاه تهران و استادی فرهیخته و پژوهشگری دقیق است.
و اما رساله...
و تو چه دانی که رساله چیست!
و آن پرتگاهیست بیانتها؛
در انتهای آن مردابیست.
آیا چتر نجاتی گشوده خواهد شد؟
و رستگار از درّه فرا خواهی گذشت؟
و یا سقوط خواهی کرد، سقوط کردنی؛
و در گِلولای فروخواهی ماند، فروماندنی؟!
قدرت از آن پرودگار بینیاز توست،
و مؤمنان جانسختاناند!
شطحی از مریم حقی
#شطحیات #شعر #طنز
۱۴۰۲/۳/۲۸
و اما رساله...
و تو چه دانی که رساله چیست!
و آن پرتگاهیست بیانتها؛
در انتهای آن مردابیست.
آیا چتر نجاتی گشوده خواهد شد؟
و رستگار از درّه فرا خواهی گذشت؟
و یا سقوط خواهی کرد، سقوط کردنی؛
و در گِلولای فروخواهی ماند، فروماندنی؟!
قدرت از آن پرودگار بینیاز توست،
و مؤمنان جانسختاناند!
شطحی از مریم حقی
#شطحیات #شعر #طنز
۱۴۰۲/۳/۲۸
Forwarded from یادداشتهای سید احمدرضا قائممقامی
درگذشت دوست
درگذشت دکتر شهرام آزادیان به بیست و دو سال دوستی میان ما پایان داد. کم از بیست و دو سال پیش، که من جوانی بیستوسهساله و دانشجوی زبانهای باستانی ایران بودم و گاه در جلسات دفاع از رسالههای دکتری رشتهٔ ادبیّات حاضر میشدم، با او در جلسهٔ دفاع از رسالهٔ دکتریش آشنا شدم. امروز تمامی اعضای اصلی آن جلسه در جهان دیگرند. بعد از آن او استاد شد، ولی در راهرو دانشکده گاه او را میدیدیم که مقداری از وقتش را با دانشجویان میگذارند. یادم هست که اولین بحث جدی ما، که جزئیّاتش را به یاد ندارم، دربارهٔ عدی بن مسافر و رابطهٔ او با امام محمد غزالی و برادرش احمد بود. بعد از آن مدام در راهرو دانشکده قدم میزدیم و دربارهٔ مسائلی بحث میکردیم و این عادت آن زمان ما شده بود. چون کتابخوان قهاری بود، من در طی این سالها از دانش او، مخصوصاً در شناخت منابع، برخوردار بودم. به مرور فسردگی و دلمردگی او بیشتر میشد و این در جایی که کسانی که در علم و سواد شاگرد او هم به حساب نمیآمدند ارج و قدر میدیدند و او پیوسته گوشهگیرتر میشد شگفت نبود. بعضی دوستان و شاگردانش و من کوششهایی میکردیم که او را به کارهایی که اثرش را ببیند و خشنودیی در او به وجود آورد ترغیب کنیم، ولی کوشش ما کمتر حاصلی داشت. چون هر دو به عقاید گنوسی و به آنچه میتوان به طور کلی esotericism نامید علاقهمند بودیم، قرارکی گذاشتیم که چیزهایی را در این باره ترجمه کنیم. کتاب دیگری که او به ترجمهٔ آن علاقه داشت و در کتابخانهٔ دانشکده بود ترجمهٔ مقالات گلدزیهر به انگلیسی به دست استرن بود. چون در داخل جلد کتاب دیده بود که این کتاب را فقط من به امانت گرفتهام از علاقهاش به ترجمهٔ آن در همان سالها با من چیزی گفت. چند بار خواستم او را به ترجمهٔ اینها برانگیزم تا قدری شوق در او پیدا شود، ولی هر بار عذری آورد، و این از کمالطلبی او بود. روزی گفتم آقا، فی التاخیر آفات، به خنده گفت ان الامور مرهونه الی اوقاتها، و من دیگر سکوت کردم و کمابیش دستگیرم شد که میل او به کار سرد شده است و این را قراین دیگر نیز به من فهمانده بود.
دوستانش میگویند چرا عمر طاووس و دراج کوته / چرا مار و کرکس زید در درازی؟ و مصاديق این مار و کرکس را نیز معلوم میکنند. من این را ندانم. امروز که چند تن از دوستان و شاگردانش جسد بیجان او را با نگاه خود بدرقه کردند، و صد قافله دل دیگر از اطراف و اکناف ایران و جهان همره او بود، سخن از این بود که با تقدیر الهی برنمیتوان آمد. این را آن دوستان از اعتقاد گفتند یا برای تسلی خویشان او ندانم. هرچه بود، دست روزگار او را از ما گرفت و ما را در این بیابان پر مار و کرکس تنهاتر از قبل فروگذاشت. خداش بیامرزاد و به خاندان او که بازماندگان سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، رضوان الله علیه، بودند و خیل دوستان و شاگردانش صبر عطا کناد.
درگذشت دکتر شهرام آزادیان به بیست و دو سال دوستی میان ما پایان داد. کم از بیست و دو سال پیش، که من جوانی بیستوسهساله و دانشجوی زبانهای باستانی ایران بودم و گاه در جلسات دفاع از رسالههای دکتری رشتهٔ ادبیّات حاضر میشدم، با او در جلسهٔ دفاع از رسالهٔ دکتریش آشنا شدم. امروز تمامی اعضای اصلی آن جلسه در جهان دیگرند. بعد از آن او استاد شد، ولی در راهرو دانشکده گاه او را میدیدیم که مقداری از وقتش را با دانشجویان میگذارند. یادم هست که اولین بحث جدی ما، که جزئیّاتش را به یاد ندارم، دربارهٔ عدی بن مسافر و رابطهٔ او با امام محمد غزالی و برادرش احمد بود. بعد از آن مدام در راهرو دانشکده قدم میزدیم و دربارهٔ مسائلی بحث میکردیم و این عادت آن زمان ما شده بود. چون کتابخوان قهاری بود، من در طی این سالها از دانش او، مخصوصاً در شناخت منابع، برخوردار بودم. به مرور فسردگی و دلمردگی او بیشتر میشد و این در جایی که کسانی که در علم و سواد شاگرد او هم به حساب نمیآمدند ارج و قدر میدیدند و او پیوسته گوشهگیرتر میشد شگفت نبود. بعضی دوستان و شاگردانش و من کوششهایی میکردیم که او را به کارهایی که اثرش را ببیند و خشنودیی در او به وجود آورد ترغیب کنیم، ولی کوشش ما کمتر حاصلی داشت. چون هر دو به عقاید گنوسی و به آنچه میتوان به طور کلی esotericism نامید علاقهمند بودیم، قرارکی گذاشتیم که چیزهایی را در این باره ترجمه کنیم. کتاب دیگری که او به ترجمهٔ آن علاقه داشت و در کتابخانهٔ دانشکده بود ترجمهٔ مقالات گلدزیهر به انگلیسی به دست استرن بود. چون در داخل جلد کتاب دیده بود که این کتاب را فقط من به امانت گرفتهام از علاقهاش به ترجمهٔ آن در همان سالها با من چیزی گفت. چند بار خواستم او را به ترجمهٔ اینها برانگیزم تا قدری شوق در او پیدا شود، ولی هر بار عذری آورد، و این از کمالطلبی او بود. روزی گفتم آقا، فی التاخیر آفات، به خنده گفت ان الامور مرهونه الی اوقاتها، و من دیگر سکوت کردم و کمابیش دستگیرم شد که میل او به کار سرد شده است و این را قراین دیگر نیز به من فهمانده بود.
دوستانش میگویند چرا عمر طاووس و دراج کوته / چرا مار و کرکس زید در درازی؟ و مصاديق این مار و کرکس را نیز معلوم میکنند. من این را ندانم. امروز که چند تن از دوستان و شاگردانش جسد بیجان او را با نگاه خود بدرقه کردند، و صد قافله دل دیگر از اطراف و اکناف ایران و جهان همره او بود، سخن از این بود که با تقدیر الهی برنمیتوان آمد. این را آن دوستان از اعتقاد گفتند یا برای تسلی خویشان او ندانم. هرچه بود، دست روزگار او را از ما گرفت و ما را در این بیابان پر مار و کرکس تنهاتر از قبل فروگذاشت. خداش بیامرزاد و به خاندان او که بازماندگان سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، رضوان الله علیه، بودند و خیل دوستان و شاگردانش صبر عطا کناد.
Forwarded from یادداشتهای سید احمدرضا قائممقامی
رثایی دیگر
شهرام آزادیان را ترس نکشت. برده نیز نبود؛ آزاد بود. از خصوصیّات او اعتقادش به دانشگاه بود. این سخن را لااقل دو بار از او شنیدم و آن زمانی بود که از وضع دانشگاه شکوه میکردم؛ گفت که همین دانشگاه نیمبند، همین شیر بی یال و دم اشکم، همین اسکلتش، همین ساختمانش هم وجودش در این مملکت لازم است. همین ظاهرش هم خار چشم کسانی است. البته دانشگاه مستقل، که به نظر او بایست از تسلط دو گروه بر آن جلو گرفت، مطلوب او بود. ولی در نبود چنین وضع مطلوبی به این هم راضی بود. این دو گروه هم کسانی بودند که از پایگاه دین و روشنفکری تبر دست گرفتهاند و به جان درخت دانشگاه افتادهاند. به گروه دوم هیچ خوشبینتر از گروه اول نبود. مخصوصاً از طایفهٔ ژورنالیست خوشش نمیآمد. نه اینکه کار آنان را خوار بشمرد؛ کار آنها را به دانشگاه مربوط نمیدانست و کسانی که در دانشگاه هم به کار ژورنالیستی مشغول بودند در چشمش خوار بودند و او خار چشمشان بود، از جمله کسانی را که این روزها به پیکر بیجان او تاختهاند. اعتقاد راسخ داشت که نه کار علمی مهمی کردهاند و نه از عهدهٔ کار علمی مهمی برخواهند آمد. به شیوهٔ مخصوص خود اینان را نکوهش یا تحقیر میکرد. جدّیّت او در معلمی، که از خصوصیّات بارزش بود، یک آبشخورش در این تلقی او از دانشگاه بود. من به این عقیدهٔ او نیز مانند بسیاری از عقاید او احترام میگذاشتم و تأمل بیشتر در آن اهمّیّت نظر او را معلومتر خواهد ساخت. خاک بر او خوش باد که آزاد زیست و آزاد مرد و خار چشم دشمنانش بود.
شهرام آزادیان را ترس نکشت. برده نیز نبود؛ آزاد بود. از خصوصیّات او اعتقادش به دانشگاه بود. این سخن را لااقل دو بار از او شنیدم و آن زمانی بود که از وضع دانشگاه شکوه میکردم؛ گفت که همین دانشگاه نیمبند، همین شیر بی یال و دم اشکم، همین اسکلتش، همین ساختمانش هم وجودش در این مملکت لازم است. همین ظاهرش هم خار چشم کسانی است. البته دانشگاه مستقل، که به نظر او بایست از تسلط دو گروه بر آن جلو گرفت، مطلوب او بود. ولی در نبود چنین وضع مطلوبی به این هم راضی بود. این دو گروه هم کسانی بودند که از پایگاه دین و روشنفکری تبر دست گرفتهاند و به جان درخت دانشگاه افتادهاند. به گروه دوم هیچ خوشبینتر از گروه اول نبود. مخصوصاً از طایفهٔ ژورنالیست خوشش نمیآمد. نه اینکه کار آنان را خوار بشمرد؛ کار آنها را به دانشگاه مربوط نمیدانست و کسانی که در دانشگاه هم به کار ژورنالیستی مشغول بودند در چشمش خوار بودند و او خار چشمشان بود، از جمله کسانی را که این روزها به پیکر بیجان او تاختهاند. اعتقاد راسخ داشت که نه کار علمی مهمی کردهاند و نه از عهدهٔ کار علمی مهمی برخواهند آمد. به شیوهٔ مخصوص خود اینان را نکوهش یا تحقیر میکرد. جدّیّت او در معلمی، که از خصوصیّات بارزش بود، یک آبشخورش در این تلقی او از دانشگاه بود. من به این عقیدهٔ او نیز مانند بسیاری از عقاید او احترام میگذاشتم و تأمل بیشتر در آن اهمّیّت نظر او را معلومتر خواهد ساخت. خاک بر او خوش باد که آزاد زیست و آزاد مرد و خار چشم دشمنانش بود.
Forwarded from اکبر گنجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رویکرد متفاوت آیت الله منتظری به عزاداری محرم برای امام حسین
khahare man
hossein_fakhri
این نوحه دلنشین حسین فخری را خیلیها به خاطر دارند و سالهاست که آن را زیر لب زمزمه میکنند:
بنشین تا به تو گویم زینب
غم دل با تو بگویم زینب
بعد من قافلهسالار تویی خواهر من
@ahestan_ir
بنشین تا به تو گویم زینب
غم دل با تو بگویم زینب
بعد من قافلهسالار تویی خواهر من
@ahestan_ir
Forwarded from قدحهای نهانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مرحوم قابل، شاگرد آقای منتظری، هیچ قبول نداشت که امام حسین شورش یا قیامی کرده.
«خرج منها خائفا یترقب» خروج از مکه بوده، نه خروج علیه حاکم.
خود امام حسین گفته که هدفش امربهمعروف بوده، نه قیام. میگه اگر مردم هم امر به معروف و نهی از منکر من رو نپذیرفتند، صبر میکنم. نمیگه شمشیر میکشم.
هرگز برای تشکیل حکومت قیام نکرده. این رو از کجا میآرند؟! این کجا با سیرهٔ امام حسین و امیرالمؤمنین، امام علی مطابقت داره؟
«خرج منها خائفا یترقب» خروج از مکه بوده، نه خروج علیه حاکم.
خود امام حسین گفته که هدفش امربهمعروف بوده، نه قیام. میگه اگر مردم هم امر به معروف و نهی از منکر من رو نپذیرفتند، صبر میکنم. نمیگه شمشیر میکشم.
هرگز برای تشکیل حکومت قیام نکرده. این رو از کجا میآرند؟! این کجا با سیرهٔ امام حسین و امیرالمؤمنین، امام علی مطابقت داره؟
Forwarded from در یک فرصت باریک
حکایت شمر روس
#یادداشت
یکی از اصول تئاتر حماسی یا تئاتر روایی برتولت برشت این بود که بازیگر باید از شخصیت فاصله بگیرد. او نباید با شخصیت همذاتپنداری کند، بلکه باید همواره طوری رفتار کند که گویی دارد تنها از او نقل قول میکند. در تعزیه—بیآنکه این نمایش بر نظریهای مشابه نظریهی برشت مبتنی باشد—فاصلهگذاری بازیگر و شخصیت به درجهی اعلی رخ میدهد. بهرام بیضایی در «نمایش در ایران» این نکته را گوشزد میکند: «امامخوان» یا «شمرخوان» نامیدن بازیگران تعزیه تأکیدی است بر اینکه اینها خود «امام» و «شمر» نیستند. شیعهی مؤمن هرگز جسارت نمیکند که خود را با امام یکی بداند و هرگز نمیخواهد حتی برای لحظهای با شمر یکی پنداشته شود. حکایت زیر که آن را محمدجعفر محجوب در مقالهای نقل کرده است، جدایی میان بازیگر و شخصیت تعزیه را به بهترین شکل آشکار میکند.
در شهر دربند قفقاز، که تا زمانی نه چندان دور تحت نفوذ سیاسی و فرهنگی ایران بود، بنا بود تعزیهای اجرا شود و هیچکس نمیخواست نقش شمر را بازی کند. پس از جستوجوی فراوان، سرانجام کارگری روس یافتند که چند کلمه فارسی میدانست و در ازای مبلغی حاضر شد نقش قاتل امام حسین را بازی کند. نقش را تا جای ممکن کوتاه کردند. قرار شد او فقط لباس شمر را بپوشد و در کنار تشت چوبیای که نشاندهندهی رود فرات بود بایستد و به کسی اجازه نزدیک شدن به آن را ندهد. کارگر لباس شمر را پوشید و شلاغی در دست گرفت و کنار تشت ایستاد. بچهها و یاران امام حسین یکی یکی سعی کردند به آب نزدیک شوند اما کارگر با جدیت آنها را دور کرد. نقش امام حسین را مرد ریشسفید محترمی بازی میکرد. وقتی او به آب نزدیک شد، مرد روس اصلاً سعی نکرد جلوی او را بگیرد. تعزیهگردان خطاب به روس فریاد زد که نگذار پیرمرد به آب نزدیک شود، اما شمر روس پاسخ داد: «بگذار بنوشد، پیرمرد است!»
نکته در واکنش تماشاگران بود. هیچکس به این واقعه نخندید. برعکس، گریهها شدیدتر شد. تماشاگران هقهقکنان میگفتند: «ببین! روس بیدین به پیرمرد رحم کرد. شمر چقدر پست و بیرحم بود که نه به بچهها رحم کرد و نه به نوهی پیغمبر». اگر با تئاتر غربی سروکار داشتیم، این بیرون زدن ناشیانهی بازیگر از نقش بیشک خندهدار میشد. اما در تعزیه از ابتدا توهم یکی بودن بازیگر و شخصیت وجود ندارد. بازیگر و تماشاچی در کنار هم در حال مرور واقعه هستند. کسی در نقش نیست که بیرون زدنی در کار باشد.
https://www.tg-me.com/in_a_short_moment
#یادداشت
یکی از اصول تئاتر حماسی یا تئاتر روایی برتولت برشت این بود که بازیگر باید از شخصیت فاصله بگیرد. او نباید با شخصیت همذاتپنداری کند، بلکه باید همواره طوری رفتار کند که گویی دارد تنها از او نقل قول میکند. در تعزیه—بیآنکه این نمایش بر نظریهای مشابه نظریهی برشت مبتنی باشد—فاصلهگذاری بازیگر و شخصیت به درجهی اعلی رخ میدهد. بهرام بیضایی در «نمایش در ایران» این نکته را گوشزد میکند: «امامخوان» یا «شمرخوان» نامیدن بازیگران تعزیه تأکیدی است بر اینکه اینها خود «امام» و «شمر» نیستند. شیعهی مؤمن هرگز جسارت نمیکند که خود را با امام یکی بداند و هرگز نمیخواهد حتی برای لحظهای با شمر یکی پنداشته شود. حکایت زیر که آن را محمدجعفر محجوب در مقالهای نقل کرده است، جدایی میان بازیگر و شخصیت تعزیه را به بهترین شکل آشکار میکند.
در شهر دربند قفقاز، که تا زمانی نه چندان دور تحت نفوذ سیاسی و فرهنگی ایران بود، بنا بود تعزیهای اجرا شود و هیچکس نمیخواست نقش شمر را بازی کند. پس از جستوجوی فراوان، سرانجام کارگری روس یافتند که چند کلمه فارسی میدانست و در ازای مبلغی حاضر شد نقش قاتل امام حسین را بازی کند. نقش را تا جای ممکن کوتاه کردند. قرار شد او فقط لباس شمر را بپوشد و در کنار تشت چوبیای که نشاندهندهی رود فرات بود بایستد و به کسی اجازه نزدیک شدن به آن را ندهد. کارگر لباس شمر را پوشید و شلاغی در دست گرفت و کنار تشت ایستاد. بچهها و یاران امام حسین یکی یکی سعی کردند به آب نزدیک شوند اما کارگر با جدیت آنها را دور کرد. نقش امام حسین را مرد ریشسفید محترمی بازی میکرد. وقتی او به آب نزدیک شد، مرد روس اصلاً سعی نکرد جلوی او را بگیرد. تعزیهگردان خطاب به روس فریاد زد که نگذار پیرمرد به آب نزدیک شود، اما شمر روس پاسخ داد: «بگذار بنوشد، پیرمرد است!»
نکته در واکنش تماشاگران بود. هیچکس به این واقعه نخندید. برعکس، گریهها شدیدتر شد. تماشاگران هقهقکنان میگفتند: «ببین! روس بیدین به پیرمرد رحم کرد. شمر چقدر پست و بیرحم بود که نه به بچهها رحم کرد و نه به نوهی پیغمبر». اگر با تئاتر غربی سروکار داشتیم، این بیرون زدن ناشیانهی بازیگر از نقش بیشک خندهدار میشد. اما در تعزیه از ابتدا توهم یکی بودن بازیگر و شخصیت وجود ندارد. بازیگر و تماشاچی در کنار هم در حال مرور واقعه هستند. کسی در نقش نیست که بیرون زدنی در کار باشد.
https://www.tg-me.com/in_a_short_moment
Telegram
در یک فرصت باریک
نوشتههای سامان جواهریان
[email protected]
[email protected]
Forwarded from یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
کرونا که آمده بود، خیال میکردیم ما در یک محفظهٔ شیشهای روزگار میگذرانیم که محال است دست ویروس تبهکاری به آن برسد.
موج مهاجرت که زیاد شد، خیال میکردیم که فراق و وداع برای بچههای همسایه است و ما عزیزانمان را تا آخرِ عمر کنارمان خواهیم داشت.
از این خیالها همیشه زیاد داشته و هنوز هم داریم.
کرونا به ما هم رسید، برادر و خواهر و رفقای نزدیکمان تصمیم به مهاجرت گرفتند و ما فهمیدیم خیلی چیزها از ما دور نیست.
حالا چرا دارم اینها را مینویسم؟
توی این یکهفته گذشته که خبر اخراج استادهای دانشگاه را میخواندم، نامها برایم ناآشنا بودند. حالا اما آشنا شدهاند؛ خیلی هم آشنا.
در فهرست بلندبالایِ استادهای اخراجی نام آنهایی بهچشم میخورد که پای درسشان نشستهام، از آنها آموختهام، زیر جملهجمله کتابها و مقالاتشان خط کشیدهام و از علاقهشان به وطن و زحمتهایشان باخبرم.
یک هفته است که فکر میکنم دارم بالای سر قبری گریه میکنم که هیچ مُردهای ندارد. از شوق افتادهام و دوباره نسخهها و کتابها را برگرداندهام به پوشه و کتابخانه. چرا هنوز دارم درس میخوانم؟ چرا هنوز خیال میکنم که گرهای گشوده میشود؟ چرا هنوز فرق امیدواری و سادهلوحی را نفهمیدهام؟
یک هفته است که یادم روزی هزاربار میرود پی شعر آن شاعر عزیز و محترم -قیصر امینپور- (خوب شد که نیست برای دیدن این روزها و حالِ ناخوش دانشکدههای ادبیات):
ایستاده در باد
شاخهٔ لاغر بیدی کوتاه
بر تنش جامهای انباشته از پنبه و کاه
بر سر مزرعه افتاده بلند
سایهاش سرد و سیاه
نه نگاهش را چشم، نه کلاهش را پشم
سایهٔ امن کلاهش اما
لانهٔ پیر کلاغیست که با قال و مقال
قاروقار از ته دل میخواند:
آنکه میترسد
میترساند
#روایت_رنج
موج مهاجرت که زیاد شد، خیال میکردیم که فراق و وداع برای بچههای همسایه است و ما عزیزانمان را تا آخرِ عمر کنارمان خواهیم داشت.
از این خیالها همیشه زیاد داشته و هنوز هم داریم.
کرونا به ما هم رسید، برادر و خواهر و رفقای نزدیکمان تصمیم به مهاجرت گرفتند و ما فهمیدیم خیلی چیزها از ما دور نیست.
حالا چرا دارم اینها را مینویسم؟
توی این یکهفته گذشته که خبر اخراج استادهای دانشگاه را میخواندم، نامها برایم ناآشنا بودند. حالا اما آشنا شدهاند؛ خیلی هم آشنا.
در فهرست بلندبالایِ استادهای اخراجی نام آنهایی بهچشم میخورد که پای درسشان نشستهام، از آنها آموختهام، زیر جملهجمله کتابها و مقالاتشان خط کشیدهام و از علاقهشان به وطن و زحمتهایشان باخبرم.
یک هفته است که فکر میکنم دارم بالای سر قبری گریه میکنم که هیچ مُردهای ندارد. از شوق افتادهام و دوباره نسخهها و کتابها را برگرداندهام به پوشه و کتابخانه. چرا هنوز دارم درس میخوانم؟ چرا هنوز خیال میکنم که گرهای گشوده میشود؟ چرا هنوز فرق امیدواری و سادهلوحی را نفهمیدهام؟
یک هفته است که یادم روزی هزاربار میرود پی شعر آن شاعر عزیز و محترم -قیصر امینپور- (خوب شد که نیست برای دیدن این روزها و حالِ ناخوش دانشکدههای ادبیات):
ایستاده در باد
شاخهٔ لاغر بیدی کوتاه
بر تنش جامهای انباشته از پنبه و کاه
بر سر مزرعه افتاده بلند
سایهاش سرد و سیاه
نه نگاهش را چشم، نه کلاهش را پشم
سایهٔ امن کلاهش اما
لانهٔ پیر کلاغیست که با قال و مقال
قاروقار از ته دل میخواند:
آنکه میترسد
میترساند
#روایت_رنج
Forwarded from عباس وریج کاظمی
سخن درست بگویم، نمیتوانم دید
که «غم» خورند «رفیقان» و من نظاره کنم
✍️عباس کاظمی
@varikazemi
✴️ نمیدانم در این لحظات رنجآلود چه بنویسم. اینروزها هربار که مینویسم، مطلب را نیمهکاره رها میکنم. درواقع، مدتهاست که نمیتوانم نوشتاری را به سرانجام برسانم، شبیه بنایی نیمهکاره شدهام که به حال خود رها شده اما وانمود میکند که اوضاع عادی است و کارها در حالِ انجام: دستوپازدن برای دوری از ویرانهشدن!
من دربارۀ سرنوشت تلخ و رنجهای خودم از بیرونراندهشدن از دانشگاه تهران هرگز ننوشتم. آن زمان با خودم گفتم تجربۀ من چه اهمیتی دارد وقتی که اینهمه آدم هستند که صدایشان در ویرانههای زندگی مدفون شده است؛ اما اکنونکه هرروز صدای لرزان هریک از همکارانِ در معرض تهدید به اخراج یا اخراجشده را میشنوم، نظرم تغییر کرد. برخی همکارانم با دیدن نشانههای اخراج، به امیدِ ماندن، در لاک خود فرورفتند، سکوتی سرد همراه با درد، رنج و اضطراب را تحمل میکنند، و اغلب آنهایی که اخراج شدند صدایی ندارند! حتی ممکن است هیچگاه نامشان در رسانهها آورده نشود. این روزها زیاد میشنوم این نالههای نهان را؛ یکی قلبش درد گرفته راهی بیمارستان شده، دیگری افسرده شده، آن دیگر دچار اضطراب شدید و آن دیگری بیماری خودایمنی و...
🔸 معلمان دانشگاه، خود ازطریق سازوکارهای تحقیرکننده استخدام میشوند. برخی اوقات مناسک تحقیر را از ردههای بالاتر از خود تجربه میکنند و با انبوهی از درس و کلاسها با دستمزد اندک و موقعیت شغلی بیثبات روزگار میگذرانند. شیوۀ استخدام استادان و کار در دانشگاه، مانند ایستادن روی یک بند است، درحالیکه همیشه چشمت به پایین خیره شده است. این روزها اینکه تا کی در دانشگاه اجازۀ تدریس دارید، دغدغۀ اغلب استادان است (الا متقلبان خاموش).
❇️ اخیراً دوستی، با استاد بزرگوارم نیکگوهر گفتگویی داشت. او هنوز رنجهایش از تجربۀ اخراج از سالهای ابتدایی دهۀ ۶۰ کنارش بودند و داغهایش تازه مینمودند. دردها اگر به کلمه تبدیل نشوند، جای زخمشان همیشه میماند. بااینحال، مردانی چون نیکگوهر اگرچه الگوی ایستادن و کارکردن برای همۀ ما هستند اما باید اعتراف کنیم که ما جماعت علوم اجتماعی، وظیفۀ خودمان را برای بودن و ماندن در کنار آنها فراموش کرده بودیم.
زمانی که در اواخر دهۀ ۸۰ خیلی از استادان را از دانشگاه به بیرون روان میکردند، اینهمه آگاهی که امروز وجود دارد نبود. آنها جماعتی کوچک و تنها بودند و چونان جزامیان از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور معلق بودند. من نظارهگر آوارگی برخی از آنها از نزدیک بودم. هیچ آدمی در شهر و دیار خود غریب نباشد! تنهایی یکی از بزرگترین دردهای ما بعد از اخراج بود.
⚠️ اکنون خیل عظیمی از دانشمندان ما در علوم انسانی، قربانی تبعیض و بیانصافیهای سیاسی و گاهی قبیلهای قرار میگیرند. آنها ممکن است دوست داشته باشند در لاک خود فروروند. نسل ما، رنجهایمان را به بیماری و درد بدل کرده است. لطفاً شما این رنجها را در خود مدفون نکنید؛ به نوشتار درآورید. کلمات شفابخشاند؛ دردها را از روحتان بیرون میکشند و دیگران نیز با شریکشدن در آن، از دشواریهای پیشرویتان میکاهند. دوستان آوارۀ من! نوشتن درمان است، جان است، اما تحمل درد و سکوت، درد بیامان است.
⬅️با خودم اندیشیدم که چه کمکی به شمایان میتوانم بکنم. میتوانم راههای رفته و نرفتۀ خودم را با شما قسمت کنم. میتوانم به شما بگویم بیرونآمدن از دانشگاه، مانند خروج از جزیرهای است که گویا منفصل از جامعه بودهاید. اینک به جامعه خوش آمدید. روشن است که ازنظر من ماندن در دانشگاه یک ضرورت است برای امیدوارنگاهداشتن نسل جدید اما اگر چنین نشد، دست از امیدواری و امیدوارکردن برندارید.
♦️چند روز پیش، با دو رفیق سرشار از رنج و اضطراب صحبت کردم. با خود اندیشه کردم که کاش میشد به همۀ شمایان گفت که چقدر باید در این لحظات پرالتهاب، قوی بایستید و از سیاستهای شکنندهای که قرار است شما را به ویرانه بدل کنند دوری گزینید. کسانی هستند که شما را ویران میخواهند. آبادی باشید که روبروی ویرانه لبخند میزند.
⚠️برخی از استادانی که اخراج میشوند، بسیار تحسین و تکریم میشوند، به چشم دانشجویان، قهرمانانی بیهمتا جلوه میکنند، گاهی خود باور میکنند که قهرماناند و دست به کارهایی نااندیشیده میزنند. شما قهرمان نیستید! این، علوم انسانی است که قهرمان است. اوست که چونان خورشیدی بر جامعه روشنایی افکنده و بر دل اهالی قدرت ترس. زود است که از یادها میروید. این سلاموصلواتها به خاطره تبدیل میشوند، باید فکری برای زندگی خود بکنید. این پرسش مهم به میان ما میآید که بعد از اخراج،اغلب اهالی علوم انسانی که بیپشتوانهاند چه باید بکنند؟ اگر بنویسید و ایدههایتان را به اشتراک بگذارید، کمک بزرگی به یکدیگر میکنید.
@varihkazemi
که «غم» خورند «رفیقان» و من نظاره کنم
✍️عباس کاظمی
@varikazemi
✴️ نمیدانم در این لحظات رنجآلود چه بنویسم. اینروزها هربار که مینویسم، مطلب را نیمهکاره رها میکنم. درواقع، مدتهاست که نمیتوانم نوشتاری را به سرانجام برسانم، شبیه بنایی نیمهکاره شدهام که به حال خود رها شده اما وانمود میکند که اوضاع عادی است و کارها در حالِ انجام: دستوپازدن برای دوری از ویرانهشدن!
من دربارۀ سرنوشت تلخ و رنجهای خودم از بیرونراندهشدن از دانشگاه تهران هرگز ننوشتم. آن زمان با خودم گفتم تجربۀ من چه اهمیتی دارد وقتی که اینهمه آدم هستند که صدایشان در ویرانههای زندگی مدفون شده است؛ اما اکنونکه هرروز صدای لرزان هریک از همکارانِ در معرض تهدید به اخراج یا اخراجشده را میشنوم، نظرم تغییر کرد. برخی همکارانم با دیدن نشانههای اخراج، به امیدِ ماندن، در لاک خود فرورفتند، سکوتی سرد همراه با درد، رنج و اضطراب را تحمل میکنند، و اغلب آنهایی که اخراج شدند صدایی ندارند! حتی ممکن است هیچگاه نامشان در رسانهها آورده نشود. این روزها زیاد میشنوم این نالههای نهان را؛ یکی قلبش درد گرفته راهی بیمارستان شده، دیگری افسرده شده، آن دیگر دچار اضطراب شدید و آن دیگری بیماری خودایمنی و...
🔸 معلمان دانشگاه، خود ازطریق سازوکارهای تحقیرکننده استخدام میشوند. برخی اوقات مناسک تحقیر را از ردههای بالاتر از خود تجربه میکنند و با انبوهی از درس و کلاسها با دستمزد اندک و موقعیت شغلی بیثبات روزگار میگذرانند. شیوۀ استخدام استادان و کار در دانشگاه، مانند ایستادن روی یک بند است، درحالیکه همیشه چشمت به پایین خیره شده است. این روزها اینکه تا کی در دانشگاه اجازۀ تدریس دارید، دغدغۀ اغلب استادان است (الا متقلبان خاموش).
❇️ اخیراً دوستی، با استاد بزرگوارم نیکگوهر گفتگویی داشت. او هنوز رنجهایش از تجربۀ اخراج از سالهای ابتدایی دهۀ ۶۰ کنارش بودند و داغهایش تازه مینمودند. دردها اگر به کلمه تبدیل نشوند، جای زخمشان همیشه میماند. بااینحال، مردانی چون نیکگوهر اگرچه الگوی ایستادن و کارکردن برای همۀ ما هستند اما باید اعتراف کنیم که ما جماعت علوم اجتماعی، وظیفۀ خودمان را برای بودن و ماندن در کنار آنها فراموش کرده بودیم.
زمانی که در اواخر دهۀ ۸۰ خیلی از استادان را از دانشگاه به بیرون روان میکردند، اینهمه آگاهی که امروز وجود دارد نبود. آنها جماعتی کوچک و تنها بودند و چونان جزامیان از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور معلق بودند. من نظارهگر آوارگی برخی از آنها از نزدیک بودم. هیچ آدمی در شهر و دیار خود غریب نباشد! تنهایی یکی از بزرگترین دردهای ما بعد از اخراج بود.
⚠️ اکنون خیل عظیمی از دانشمندان ما در علوم انسانی، قربانی تبعیض و بیانصافیهای سیاسی و گاهی قبیلهای قرار میگیرند. آنها ممکن است دوست داشته باشند در لاک خود فروروند. نسل ما، رنجهایمان را به بیماری و درد بدل کرده است. لطفاً شما این رنجها را در خود مدفون نکنید؛ به نوشتار درآورید. کلمات شفابخشاند؛ دردها را از روحتان بیرون میکشند و دیگران نیز با شریکشدن در آن، از دشواریهای پیشرویتان میکاهند. دوستان آوارۀ من! نوشتن درمان است، جان است، اما تحمل درد و سکوت، درد بیامان است.
⬅️با خودم اندیشیدم که چه کمکی به شمایان میتوانم بکنم. میتوانم راههای رفته و نرفتۀ خودم را با شما قسمت کنم. میتوانم به شما بگویم بیرونآمدن از دانشگاه، مانند خروج از جزیرهای است که گویا منفصل از جامعه بودهاید. اینک به جامعه خوش آمدید. روشن است که ازنظر من ماندن در دانشگاه یک ضرورت است برای امیدوارنگاهداشتن نسل جدید اما اگر چنین نشد، دست از امیدواری و امیدوارکردن برندارید.
♦️چند روز پیش، با دو رفیق سرشار از رنج و اضطراب صحبت کردم. با خود اندیشه کردم که کاش میشد به همۀ شمایان گفت که چقدر باید در این لحظات پرالتهاب، قوی بایستید و از سیاستهای شکنندهای که قرار است شما را به ویرانه بدل کنند دوری گزینید. کسانی هستند که شما را ویران میخواهند. آبادی باشید که روبروی ویرانه لبخند میزند.
⚠️برخی از استادانی که اخراج میشوند، بسیار تحسین و تکریم میشوند، به چشم دانشجویان، قهرمانانی بیهمتا جلوه میکنند، گاهی خود باور میکنند که قهرماناند و دست به کارهایی نااندیشیده میزنند. شما قهرمان نیستید! این، علوم انسانی است که قهرمان است. اوست که چونان خورشیدی بر جامعه روشنایی افکنده و بر دل اهالی قدرت ترس. زود است که از یادها میروید. این سلاموصلواتها به خاطره تبدیل میشوند، باید فکری برای زندگی خود بکنید. این پرسش مهم به میان ما میآید که بعد از اخراج،اغلب اهالی علوم انسانی که بیپشتوانهاند چه باید بکنند؟ اگر بنویسید و ایدههایتان را به اشتراک بگذارید، کمک بزرگی به یکدیگر میکنید.
@varihkazemi
Forwarded from امیر مازیار (Amir Maziar)
دانشگاه و اعتراض
امیر مازیار
برخورد با دانشجویان و اساتید، سیاست شکستخوردهای است و نباید این تجربه شکستخورده تاریخی را تکرار کرد. وقتی دانشگاه را به سکوت وادار کنیم، صدای اعتراض به فریاد تبدیل میشود و با خطر خشونت و آشوب مواجه میشویم. دانشگاهها میتوانند اعتراضها را به کنشی عقلانی تبدیل کنند و هزینه تغییر و تحولات اجتماعی را کاهش دهند. امروز بیشتر از دانشجویان، از اساتید دانشگاه انتظار کنشگری هست تا نقش دانشگاه در حل بحران کنونی به نقشی راهگشا و سازنده تبدیل شود. اگر قرار است اعتراضها و انتقادها به سمت عقلانیت سوق پیدا کند و از آسیبها در امان بماند، با تامین استقلال و آزادی دانشگاه و مدد جستن از آن در بیان درد و شیوههای درمان این امر ممکن میشود. حذف و تعلیق و اخراج اساتید و دانشجویان راه حل نیست، بنبست است. امروز که در جامعه ما به دلایل مختلف گروهها و احزاب سیاسی اعتبار و کارکرد خود را از دست دادهاند این دانشگاه و دانشگاهیان هستند که میتوانند مطالبات مردم را به شکل عقلانی نمایندگی کنند و صدای آنها باشند. اکنون زمانی است که دانشگاه میتواند بین حاکمیت و ملت میانداری و میانجیگری کند. اکنون زمان شنیدن صدای دانشگاه است، نه سکوت آن یا به سکوت واداشتن آن.
فکر میکنم در لحظه خطیری در تاریخ خود هستیم و در این لحظه همه اجزای جامعه باید یک تصمیم خیلی شجاعانه بگیرند برای اینکه ایران بماند. برای اینکه اندیشههای تجزیهگرایانه یا سرکوبگرانهای که هست، اتفاق نیفتد و ساختار سیاسی هم باید این تصمیم شجاعانه را بگیرد که به مردم قدرت دهد، نه اینکه با توسل به قدرت آنها را خاموش کند. هر ساختار سیاسی برای قدرتمند شدن، باید به مردم خود قدرت ببخشد ،یعنی حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود را محقق کند.
بخشی از گفتوگو با روزنامه هممیهن در اسفند ۱۴۰۱. متن کامل:
https://b2n.ir/g20499
@amirmaziar1
امیر مازیار
برخورد با دانشجویان و اساتید، سیاست شکستخوردهای است و نباید این تجربه شکستخورده تاریخی را تکرار کرد. وقتی دانشگاه را به سکوت وادار کنیم، صدای اعتراض به فریاد تبدیل میشود و با خطر خشونت و آشوب مواجه میشویم. دانشگاهها میتوانند اعتراضها را به کنشی عقلانی تبدیل کنند و هزینه تغییر و تحولات اجتماعی را کاهش دهند. امروز بیشتر از دانشجویان، از اساتید دانشگاه انتظار کنشگری هست تا نقش دانشگاه در حل بحران کنونی به نقشی راهگشا و سازنده تبدیل شود. اگر قرار است اعتراضها و انتقادها به سمت عقلانیت سوق پیدا کند و از آسیبها در امان بماند، با تامین استقلال و آزادی دانشگاه و مدد جستن از آن در بیان درد و شیوههای درمان این امر ممکن میشود. حذف و تعلیق و اخراج اساتید و دانشجویان راه حل نیست، بنبست است. امروز که در جامعه ما به دلایل مختلف گروهها و احزاب سیاسی اعتبار و کارکرد خود را از دست دادهاند این دانشگاه و دانشگاهیان هستند که میتوانند مطالبات مردم را به شکل عقلانی نمایندگی کنند و صدای آنها باشند. اکنون زمانی است که دانشگاه میتواند بین حاکمیت و ملت میانداری و میانجیگری کند. اکنون زمان شنیدن صدای دانشگاه است، نه سکوت آن یا به سکوت واداشتن آن.
فکر میکنم در لحظه خطیری در تاریخ خود هستیم و در این لحظه همه اجزای جامعه باید یک تصمیم خیلی شجاعانه بگیرند برای اینکه ایران بماند. برای اینکه اندیشههای تجزیهگرایانه یا سرکوبگرانهای که هست، اتفاق نیفتد و ساختار سیاسی هم باید این تصمیم شجاعانه را بگیرد که به مردم قدرت دهد، نه اینکه با توسل به قدرت آنها را خاموش کند. هر ساختار سیاسی برای قدرتمند شدن، باید به مردم خود قدرت ببخشد ،یعنی حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود را محقق کند.
بخشی از گفتوگو با روزنامه هممیهن در اسفند ۱۴۰۱. متن کامل:
https://b2n.ir/g20499
@amirmaziar1
هممیهن
دانشگاهیــــان سیاهی لشکر نیستند
گفتوگو با امیر مازیار استاد تعلیق شده فلسفه هنر
Forwarded from SMA: Northwestern Univ. Shia Muslim Association
«تصویر زن در نهج البلاغه»
جمادی الثانی تا رجب ١٤٤٢
دی تا اسفند ۱۳۹۹
ژانویه تا مارچ 2021
ویدیوی درسگفتارها در یوتیوب
عنوان درسگفتارها و پیوند فایلهای صوتی:
درسگفتار اول: «درامد و طرح بحث» 15 ژانویه- فرهاد قدوسی
درسگفتار دوم: «تصویر زن در نهج البلاغه» 22 ژانویه- فرهاد قدوسی
درسگفتار سوم: «تصویر زن در کتاب سلیم بن قیس» 29 ژانویه- فرهاد قدوسی
درسگفتار چهارم: «عرضه خطبه 80 نهج البلاغه به قرآن» 5 فوریه- نفیسه مرادی
درسگفتار پنجم: «نگاهی به شکلگیری نگرش علمای متقدم مسلمان به زن» 12 فوریه- نفیسه مرادی با مقدمه ساجده گودرزی
درسگفتار ششم: «زن در سیره ابوبکر و عمر» 19 فوریه- حیدر داودی
درسگفتار هفتم: «تاملی منبع شناسانه در برخی احادیث مرتبط با زنان» 26 فوریه- محمد قندهاری
درسگفتار هشتم: «اعتبار سنجی خطبه 80 نهج البلاغه» 5 مارچ - محمد قندهاری
@NorthwesternSMA
انجمن مسلمانان شیعه دانشگاه نورثوسترن- شهر شیکاگو
جمادی الثانی تا رجب ١٤٤٢
دی تا اسفند ۱۳۹۹
ژانویه تا مارچ 2021
ویدیوی درسگفتارها در یوتیوب
عنوان درسگفتارها و پیوند فایلهای صوتی:
درسگفتار اول: «درامد و طرح بحث» 15 ژانویه- فرهاد قدوسی
درسگفتار دوم: «تصویر زن در نهج البلاغه» 22 ژانویه- فرهاد قدوسی
درسگفتار سوم: «تصویر زن در کتاب سلیم بن قیس» 29 ژانویه- فرهاد قدوسی
درسگفتار چهارم: «عرضه خطبه 80 نهج البلاغه به قرآن» 5 فوریه- نفیسه مرادی
درسگفتار پنجم: «نگاهی به شکلگیری نگرش علمای متقدم مسلمان به زن» 12 فوریه- نفیسه مرادی با مقدمه ساجده گودرزی
درسگفتار ششم: «زن در سیره ابوبکر و عمر» 19 فوریه- حیدر داودی
درسگفتار هفتم: «تاملی منبع شناسانه در برخی احادیث مرتبط با زنان» 26 فوریه- محمد قندهاری
درسگفتار هشتم: «اعتبار سنجی خطبه 80 نهج البلاغه» 5 مارچ - محمد قندهاری
@NorthwesternSMA
انجمن مسلمانان شیعه دانشگاه نورثوسترن- شهر شیکاگو
کشکول
16_2732.pdf
🕌 آیا میدونستید اینروزها هرروز بیش از 10هزار نفر زائر پاکستانی میان ایران که بعدش برن عراق برای زیارت اربعین؟
☪️ میدونستید بیشترشون شیعهند، ولی سنیهای محب امام حسین و حتی سیک هم بینشون هست؟
✈️ این سفرنامۀ خوندنی دوستمونه که چند روز پیش رفته به چابهار و چند تا شهر مرزی شرق ایران؛ بعدش هم با زوار همراه شده و داره میره عراق (شاید هم رفته. خبری ازش ندارم. پیام جواب نداده).
📝 توصیفهاش خیلی زنده و جانداره. اگر خوندید، میتونید کامنت بگذارید. ایشالا وقتی برگشت، میخونه. «هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»
🕌 آیا میدونستید اینروزها هرروز بیش از 10هزار نفر زائر پاکستانی میان ایران که بعدش برن عراق برای زیارت اربعین؟
☪️ میدونستید بیشترشون شیعهند، ولی سنیهای محب امام حسین و حتی سیک هم بینشون هست؟
✈️ این سفرنامۀ خوندنی دوستمونه که چند روز پیش رفته به چابهار و چند تا شهر مرزی شرق ایران؛ بعدش هم با زوار همراه شده و داره میره عراق (شاید هم رفته. خبری ازش ندارم. پیام جواب نداده).
📝 توصیفهاش خیلی زنده و جانداره. اگر خوندید، میتونید کامنت بگذارید. ایشالا وقتی برگشت، میخونه. «هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»
🔍 چند موضوع مهم برای پژوهش فلسفی تاریخی:
پیشنهادهای دکتر یاسر میردامادی،
هماکنون در کلاس درآمدی بر آداب گفتگوی انتقادی، باشگاه اندیشه:
۱. مقایسهٔ معرفتشناسی اجتماعی با آداب المناظرهها در جهان اسلام
۲. آدابالمناظره در ایران پساکلاسیک
۳. بررسی تاریخ ژانر علم الجدل در جهان اسلام
از دههٔ ۱۹۸۰ و به ویژه از سال ۲۰۲۰ به این موضوعات توجه شده ولی هنوز موضوعات بالا جای کار دارد.
#تاریخ_فلسفه
#معرفتشناسی
#مطالعات_اسلامی
#ژانر_آداب_الجدل
#روش_گفتگوی_انتقادی
#یاسر_میردامادی
#بایستههای_پژوهش
🔍 چند موضوع مهم برای پژوهش فلسفی تاریخی:
پیشنهادهای دکتر یاسر میردامادی،
هماکنون در کلاس درآمدی بر آداب گفتگوی انتقادی، باشگاه اندیشه:
۱. مقایسهٔ معرفتشناسی اجتماعی با آداب المناظرهها در جهان اسلام
۲. آدابالمناظره در ایران پساکلاسیک
۳. بررسی تاریخ ژانر علم الجدل در جهان اسلام
از دههٔ ۱۹۸۰ و به ویژه از سال ۲۰۲۰ به این موضوعات توجه شده ولی هنوز موضوعات بالا جای کار دارد.
#تاریخ_فلسفه
#معرفتشناسی
#مطالعات_اسلامی
#ژانر_آداب_الجدل
#روش_گفتگوی_انتقادی
#یاسر_میردامادی
#بایستههای_پژوهش