وبلاگ سنگپشت را ورق میزدم، به گفتگوی سال 90 با «هرمز علیپور» پیرامون جایگاه «منوچهر آتشی» که در «روزنامه آرمان» چاپ شد، بر خوردم؛ در قالب گفتوگو، این نامه را نیز برایم نوشته بود.
شعر، قلمرو جانهای بیتاب است
مزدک عزیزم، سلام
اولا بگذار صادقانه بگویم از محبتِ تو نسبت به خودم خوشحالم و بهترین سپاسها را برای شما دارم. عزیزم! به من اجازه میدهی قبل از جواب به سوالها، همینطور حرفهایی بزنم و بعد جوابها را در حداقل کلام بگویم؛ نه اینکه بخواهم شکسه نفسی کنم بیخودی و لوسبازی [در آورم].انگار سخت است، انگار یادم رفته[است]. و انگار مدتی است غریزی ادامه میدهم. ممکن است این حرفها که میخواهم بزنم کلی گویی به نظر بیاید، اشکال ندارد.
شعر، قلمرو جانهای بیتاب است. جان ِ بیتاب در ضبط و ربط حاصل و محصول خود، کم حوصله است. بعد بگوید این خوب است، برای من نفعت دارد.این نه، مثل آنچه در سیاست است، شعر قربانی میطلبد. شما به زندگی ِ شاعرانی که امروزه دیگر حضور یا حتی دست دومشان انگار که افسون باشد و افسانه، نگاه کنید. تازه مثل این که جهان ِ امروز از ختمِ افسونزدایی هم فراتر رفته. نه! حسرتِ غیبتِ فروغ و سپهری و اخوان را میگویم. از زندگیشان چه مانده جز چند کتاب سودآور، البته تازه اخوان هنر کرده شعرش را در کنار اهل و عیال حفظ کرده است، یا حفظش میکردهاند.
آتشی هم از گروه شاعرانی است که نمیتوانسته جز آنگونه که زیستند زندگی کنند. منوچهر آتشی هم، چون نیما هر شاعر واقعی دیگر، شعر را زندگی کرد. و با تمام پریشانیهایش از هر شاعر پر آوازهی دیگرِ شعرِ ماندگار و ارزشمند، اگر بیشتر نداشته باشد، کمتر ندارد. چه از دورهی آغازیناش «اسب سپید وحشی» و «عبدوی جط» چه دوره ی «وصف گل سوری» .
منوچهر یکی از گشادهجانترین شاعران عمر ما بود. او کینه و حسد و نفرت را مثل آب دهان بر زمین میریخت و هر کجا آسیب دیده از کودکی ِ مفرط و شاعری ِ مهار ناپذیر جاناش بود.
باری از هر جهت که بخواهیم نگاه کنیم او یکی از قلههای برفدار شعر ماست. قدر شعر او روزبهروز شناختهتر خواهد شد با تمام تناقضهای آشکار و نهاناش در ارتباط با مسائل و کسانی که او را دوست داشته دارند از صمیم جان دوستی میکردند. و او متعلق به شعر فارسی است؛ فارغ از هر مرزبندی نالازم و دور از انصاف.
@panjeheemazdak
شعر، قلمرو جانهای بیتاب است
مزدک عزیزم، سلام
اولا بگذار صادقانه بگویم از محبتِ تو نسبت به خودم خوشحالم و بهترین سپاسها را برای شما دارم. عزیزم! به من اجازه میدهی قبل از جواب به سوالها، همینطور حرفهایی بزنم و بعد جوابها را در حداقل کلام بگویم؛ نه اینکه بخواهم شکسه نفسی کنم بیخودی و لوسبازی [در آورم].انگار سخت است، انگار یادم رفته[است]. و انگار مدتی است غریزی ادامه میدهم. ممکن است این حرفها که میخواهم بزنم کلی گویی به نظر بیاید، اشکال ندارد.
شعر، قلمرو جانهای بیتاب است. جان ِ بیتاب در ضبط و ربط حاصل و محصول خود، کم حوصله است. بعد بگوید این خوب است، برای من نفعت دارد.این نه، مثل آنچه در سیاست است، شعر قربانی میطلبد. شما به زندگی ِ شاعرانی که امروزه دیگر حضور یا حتی دست دومشان انگار که افسون باشد و افسانه، نگاه کنید. تازه مثل این که جهان ِ امروز از ختمِ افسونزدایی هم فراتر رفته. نه! حسرتِ غیبتِ فروغ و سپهری و اخوان را میگویم. از زندگیشان چه مانده جز چند کتاب سودآور، البته تازه اخوان هنر کرده شعرش را در کنار اهل و عیال حفظ کرده است، یا حفظش میکردهاند.
آتشی هم از گروه شاعرانی است که نمیتوانسته جز آنگونه که زیستند زندگی کنند. منوچهر آتشی هم، چون نیما هر شاعر واقعی دیگر، شعر را زندگی کرد. و با تمام پریشانیهایش از هر شاعر پر آوازهی دیگرِ شعرِ ماندگار و ارزشمند، اگر بیشتر نداشته باشد، کمتر ندارد. چه از دورهی آغازیناش «اسب سپید وحشی» و «عبدوی جط» چه دوره ی «وصف گل سوری» .
منوچهر یکی از گشادهجانترین شاعران عمر ما بود. او کینه و حسد و نفرت را مثل آب دهان بر زمین میریخت و هر کجا آسیب دیده از کودکی ِ مفرط و شاعری ِ مهار ناپذیر جاناش بود.
باری از هر جهت که بخواهیم نگاه کنیم او یکی از قلههای برفدار شعر ماست. قدر شعر او روزبهروز شناختهتر خواهد شد با تمام تناقضهای آشکار و نهاناش در ارتباط با مسائل و کسانی که او را دوست داشته دارند از صمیم جان دوستی میکردند. و او متعلق به شعر فارسی است؛ فارغ از هر مرزبندی نالازم و دور از انصاف.
@panjeheemazdak
Forwarded from خانه فرهنگ گیلان
گروه شعر فارسی خانه فرهنگ گیلان برگزار میکند:
🔴 پخش زنده اینستاگرامی
🔰 وضعیت شعر معاصر فارسی
🔶 گفتوگوی مزدک پنجهای با محمد آزرم (شاعر و منتقد)
🕕 پنجشنبه | ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ | ساعت ۱۸
🔷 علاقمندان میتوانند این نشست را از طریق صفحهی اینستاگرامی خانه فرهنگ گیلان مشاهده کنند.
❗️Instagram: instagram.com/khane.farhang.guilan
@kfgil
🔴 پخش زنده اینستاگرامی
🔰 وضعیت شعر معاصر فارسی
🔶 گفتوگوی مزدک پنجهای با محمد آزرم (شاعر و منتقد)
🕕 پنجشنبه | ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ | ساعت ۱۸
🔷 علاقمندان میتوانند این نشست را از طریق صفحهی اینستاگرامی خانه فرهنگ گیلان مشاهده کنند.
❗️Instagram: instagram.com/khane.farhang.guilan
@kfgil
نگاهی به مجموعه شعر «جنون دارد این دوچرخه» اثر ایرج ضیایی
http://pj-m.blogfa.com/post/638
http://pj-m.blogfa.com/post/638
Blogfa
نگاهی به مجموعه شعر «جنون دارد این دوچرخه» اثر ایرج ضیایی
نگاهی به مجموعه شعر «جنون دارد این دوچرخه» اثر ایرج ضیایی - ادبی
گفتوگوی زندهی اینستاگرامی
مزدک پنجهای با محمد آزرم شاعر و منتقد ادبی
خانهی فرهنگ گیلان
25 شهریور 1400
https://www.instagram.com/tv/CT4xk8TIzzY/?utm_medium=share_sheet
@mazdakpanjehee
مزدک پنجهای با محمد آزرم شاعر و منتقد ادبی
خانهی فرهنگ گیلان
25 شهریور 1400
https://www.instagram.com/tv/CT4xk8TIzzY/?utm_medium=share_sheet
@mazdakpanjehee
Forwarded from خانه فرهنگ گیلان
گروه شعر فارسی خانه فرهنگ گیلان برگزار میکند:
🔴 پخش زنده اینستاگرامی
🔰 اهمیت تاریخ شفاهی ادبیات
🔶 گفتوگوی مزدک پنجهای با مهدی مظفری ساوجی (شاعر و پژوهشگر)
🕕 دوشنبه | ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ | ساعت ۱۸
🔷 علاقمندان میتوانند این نشست را از طریق صفحهی اینستاگرامی خانه فرهنگ گیلان مشاهده کنند.
❗️Instagram: instagram.com/khane.farhang.guilan
@kfgil
🔴 پخش زنده اینستاگرامی
🔰 اهمیت تاریخ شفاهی ادبیات
🔶 گفتوگوی مزدک پنجهای با مهدی مظفری ساوجی (شاعر و پژوهشگر)
🕕 دوشنبه | ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ | ساعت ۱۸
🔷 علاقمندان میتوانند این نشست را از طریق صفحهی اینستاگرامی خانه فرهنگ گیلان مشاهده کنند.
❗️Instagram: instagram.com/khane.farhang.guilan
@kfgil
گفتوگوی مزدک پنجهای با مهدی مظفری ساوجی شاعر و پژوهشگر
پیرامون اهمیت تاریخ شفاهی ادبیات
🔻بخش اول
29 شهریور 1400
#خانه_فرهنگ_گیلان
https://www.instagram.com/tv/CUC6PPmIBgS/?utm_medium=share_sheet
@mazdakpanjehee
پیرامون اهمیت تاریخ شفاهی ادبیات
🔻بخش اول
29 شهریور 1400
#خانه_فرهنگ_گیلان
https://www.instagram.com/tv/CUC6PPmIBgS/?utm_medium=share_sheet
@mazdakpanjehee
گفتوگوی مزدک پنجهای با مهدی مظفری ساوجی شاعر و پژوهشگر
پیرامون اهمیت تاریخ شفاهی ادبیات
🔻بخش دوم
29 شهریور 1400
#خانه_فرهنگ_گیلان
https://www.instagram.com/tv/CUDDQHIo9oW/?utm_medium=share_sheet
پیرامون اهمیت تاریخ شفاهی ادبیات
🔻بخش دوم
29 شهریور 1400
#خانه_فرهنگ_گیلان
https://www.instagram.com/tv/CUDDQHIo9oW/?utm_medium=share_sheet
یادداشتی پیرامون روز اول مدرسه
استقلال و ترس
مزدک پنجهای
روز اول مهر، برای من بسیار متفاوت آغاز شد. روزی با طعم ترس و استقلال!
اجبار زندگی و وظیفه و تعهد، مادر را سرکار برده بود، پدر نیز برای رفتن به اداره دیرش شده بود. از دور درِ آبی کوچک مدرسهی شهید آرمیده را نشانم داد، گفت این تو و این مدرسه. ترس من با بقیه فرق داشت. بچههای دیگر در حالی که خانواده را کنار خود داشتند، میگریستند و این برای من که نخستین بار بود، پای به حیاط مدرسه میگذاشتم، عجیب به نظر میرسید.
مدرسهای قدیمی، فرسوده با حیاطی بسیار کوچک. بچهها توی هم وول میخوردند. مردی مو فرفری با قامتی کوتاه، چهارشانه و سبیلی پر پشت، بین بچهها میچرخید. در دست راستش خطکش بلند چوبی داشت. با نشان دادن خطکش از راه دور، برای بچهها خط و نشان میکشید.
من مات و مبهوت به چهرههای گریان بچهها، بوسهها و آغوشهای مادرانه نگاه سپرده بودم. بلندگو فریاد میزد تا همه در نقطهای جمع شوند. مادرها و برخی از پدرها سعی میکردند بچهها را از خود رها کنند. شیون و گریهها اوج گرفته بود. من کجا آمده بودم؟ قرار بود چه بلایی سر ما بیاورند؟ اضطرابم دو چندان شد. خانمهایی روی سکوی سیمانی میرفتند و از لیستی که در دست داشتند، یکی یکی بچهها را فرا میخواندند.
من که گوشهای ایستاده بودم، یاد حرف پدر افتادم، داخل مدرسه که رفتی اسمت را میخوانند، منتظر باش!
ساعتها در همهمهی بچهها و اولیاء مدرسه گذشت. یکی یکی صفها مرتب میشد و بچهها به ترتیب قد چیده میشدند. بعد به سمت اتاقی حرکت میکردند. «آقا ندو، بچه ندو، بچهها مواظب باشید» حرفهایی بود که شنیده میشد.
ناظم مدرسه، همان آقای خطکش به دست، یکی دو بار باسن مبارک بچهها را به نرمی نواخت، یا میگفت کف دستها را مقابلش بگیرند و ضربهای محکم به آنها فرود میآورد. این ظاهرا آغاز تعلیم و تربیت بود. گریه که میکردند، میگفت: «چوب معلم گله، هر کی نخوره خوله» و بعد قاه قاه میخندید، طوری که دندانهای زردش از زیر سبیلهای استالینیاش میزد بیرون. بعدها فهمیدم نامش آقای جنگلی است. میگفتند از خانوادهی میرزاکوچک است.
بچهها یکییکی با صف به داخل اتاقها میرفتند و تقریبا از تعداد زیاد بچههای توی حیاط کم شده بود. دلهره گرفته بودم، چرا مرا صدا نمیکردند! چند باری با ترس و لرز پیش آقای جنگلی رفتم. گفتم، بابام گفته: «برو مدرسه خودشون صدات میکنن. چرا کسی منرو صدا نمیکنه.»
دست مرا محکم گرفت و رفتیم پیش آقایی که قد بلندی داشت و روی پیشانیاش خال بزرگ قرمز رنگی نقش بسته بود. مدیر مدرسه بود، نامم را پرسید، گفتم صادق پنجهای هستم. گفت منتظر باش. منتظر ماندم، منتظر ماندم، این اضطراب، این انتظار تمام شدنی نبود. دستشویی داشتم و پیچ میخوردم اما ترس داشتم بروم و نام مرا بخوانند و من نباشم.
خانمی از دور آمد بالای بلندی ایستاد. با صدایی رسا خودش را معرفی کرد.
من خانم ملکیان، معلم کلاس اول ابتدایی هستم. اسامیای که میخوانم بیایند اینجا بایستند. خواند و خواند و خواند، به من که رسید دویدم سمت صدا. زیر پایش ایستادم، پرسید «با کی اومدی پسرم»، گفتم: «بابام گفته دیگه بزرگ شدی، میتونی تنها بری مدرسه»، دستی به مهربانی بر سرم کشید و گفت البته، البته.
اضطراب و ترسم فرو ریخت. عاشق معلمم شده بودم. دستش مادرانه بود. او معلم مهربانی بود که هر بار چشمهایش را به یاد میآورم، یاد گرمای دستش، اضطراب و خاطرهی استقلالم میافتم.
امروز شاید این خاطره، تلخ به نظر برسد، من هیچگاه پدر و مادرم را برای نبودنشان سرزنش یا بازخواست نخواهم کرد. چون در پس این نبودن، به چیز مهمی در زندگی دست یافتم، چیزی به نام استقلال!
امروز خوشحالم که مدرسه و اجبار زندگی به من آموخت میتوان به دستهای زندگی اعتماد کرد. این دستهای گرم، این دستهای مهربان.
حالا از آن روزها سی و سه سال گذشته است، از مدرسه، خیابان معلم مانده است، از خانم ملکیان، پیری و رنج تدریس، از پدر و مادر بازنشستگی و از من خاطرهی استقلال و ترس!
پ ن: متاسفانه از آن روزها هیچ عکسی ندارم.
@mazdakpanjehee
استقلال و ترس
مزدک پنجهای
روز اول مهر، برای من بسیار متفاوت آغاز شد. روزی با طعم ترس و استقلال!
اجبار زندگی و وظیفه و تعهد، مادر را سرکار برده بود، پدر نیز برای رفتن به اداره دیرش شده بود. از دور درِ آبی کوچک مدرسهی شهید آرمیده را نشانم داد، گفت این تو و این مدرسه. ترس من با بقیه فرق داشت. بچههای دیگر در حالی که خانواده را کنار خود داشتند، میگریستند و این برای من که نخستین بار بود، پای به حیاط مدرسه میگذاشتم، عجیب به نظر میرسید.
مدرسهای قدیمی، فرسوده با حیاطی بسیار کوچک. بچهها توی هم وول میخوردند. مردی مو فرفری با قامتی کوتاه، چهارشانه و سبیلی پر پشت، بین بچهها میچرخید. در دست راستش خطکش بلند چوبی داشت. با نشان دادن خطکش از راه دور، برای بچهها خط و نشان میکشید.
من مات و مبهوت به چهرههای گریان بچهها، بوسهها و آغوشهای مادرانه نگاه سپرده بودم. بلندگو فریاد میزد تا همه در نقطهای جمع شوند. مادرها و برخی از پدرها سعی میکردند بچهها را از خود رها کنند. شیون و گریهها اوج گرفته بود. من کجا آمده بودم؟ قرار بود چه بلایی سر ما بیاورند؟ اضطرابم دو چندان شد. خانمهایی روی سکوی سیمانی میرفتند و از لیستی که در دست داشتند، یکی یکی بچهها را فرا میخواندند.
من که گوشهای ایستاده بودم، یاد حرف پدر افتادم، داخل مدرسه که رفتی اسمت را میخوانند، منتظر باش!
ساعتها در همهمهی بچهها و اولیاء مدرسه گذشت. یکی یکی صفها مرتب میشد و بچهها به ترتیب قد چیده میشدند. بعد به سمت اتاقی حرکت میکردند. «آقا ندو، بچه ندو، بچهها مواظب باشید» حرفهایی بود که شنیده میشد.
ناظم مدرسه، همان آقای خطکش به دست، یکی دو بار باسن مبارک بچهها را به نرمی نواخت، یا میگفت کف دستها را مقابلش بگیرند و ضربهای محکم به آنها فرود میآورد. این ظاهرا آغاز تعلیم و تربیت بود. گریه که میکردند، میگفت: «چوب معلم گله، هر کی نخوره خوله» و بعد قاه قاه میخندید، طوری که دندانهای زردش از زیر سبیلهای استالینیاش میزد بیرون. بعدها فهمیدم نامش آقای جنگلی است. میگفتند از خانوادهی میرزاکوچک است.
بچهها یکییکی با صف به داخل اتاقها میرفتند و تقریبا از تعداد زیاد بچههای توی حیاط کم شده بود. دلهره گرفته بودم، چرا مرا صدا نمیکردند! چند باری با ترس و لرز پیش آقای جنگلی رفتم. گفتم، بابام گفته: «برو مدرسه خودشون صدات میکنن. چرا کسی منرو صدا نمیکنه.»
دست مرا محکم گرفت و رفتیم پیش آقایی که قد بلندی داشت و روی پیشانیاش خال بزرگ قرمز رنگی نقش بسته بود. مدیر مدرسه بود، نامم را پرسید، گفتم صادق پنجهای هستم. گفت منتظر باش. منتظر ماندم، منتظر ماندم، این اضطراب، این انتظار تمام شدنی نبود. دستشویی داشتم و پیچ میخوردم اما ترس داشتم بروم و نام مرا بخوانند و من نباشم.
خانمی از دور آمد بالای بلندی ایستاد. با صدایی رسا خودش را معرفی کرد.
من خانم ملکیان، معلم کلاس اول ابتدایی هستم. اسامیای که میخوانم بیایند اینجا بایستند. خواند و خواند و خواند، به من که رسید دویدم سمت صدا. زیر پایش ایستادم، پرسید «با کی اومدی پسرم»، گفتم: «بابام گفته دیگه بزرگ شدی، میتونی تنها بری مدرسه»، دستی به مهربانی بر سرم کشید و گفت البته، البته.
اضطراب و ترسم فرو ریخت. عاشق معلمم شده بودم. دستش مادرانه بود. او معلم مهربانی بود که هر بار چشمهایش را به یاد میآورم، یاد گرمای دستش، اضطراب و خاطرهی استقلالم میافتم.
امروز شاید این خاطره، تلخ به نظر برسد، من هیچگاه پدر و مادرم را برای نبودنشان سرزنش یا بازخواست نخواهم کرد. چون در پس این نبودن، به چیز مهمی در زندگی دست یافتم، چیزی به نام استقلال!
امروز خوشحالم که مدرسه و اجبار زندگی به من آموخت میتوان به دستهای زندگی اعتماد کرد. این دستهای گرم، این دستهای مهربان.
حالا از آن روزها سی و سه سال گذشته است، از مدرسه، خیابان معلم مانده است، از خانم ملکیان، پیری و رنج تدریس، از پدر و مادر بازنشستگی و از من خاطرهی استقلال و ترس!
پ ن: متاسفانه از آن روزها هیچ عکسی ندارم.
@mazdakpanjehee
کاظم سادات اشکوری:
در ۸۳سالگی نمیتوانم بروم کارگری - ایسنا
https://www.isna.ir/news/1400070401862/%D8%AF%D8%B1-%DB%B8%DB%B3%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%88%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%DB%8C
در ۸۳سالگی نمیتوانم بروم کارگری - ایسنا
https://www.isna.ir/news/1400070401862/%D8%AF%D8%B1-%DB%B8%DB%B3%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%88%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%DB%8C
ایسنا
در ۸۳سالگی نمیتوانم بروم کارگری
کاظم سادات اشکوری میگوید در ۸۳ سالگی نه بیمه دارد و نه حقوق بازنشستگی و در این سن نمیتواند برود کارگری کند.
Forwarded from خانه فرهنگ گیلان
گروه شعر فارسی خانه فرهنگ گیلان برگزار میکند:
🔴 پخش زنده اینستاگرامی
🔰 هرمنوتیک و ترجمه شعر
🔶 گفتوگوی مزدک پنجهای با رزا جمالی (شاعر و مترجم)
🕕 یکشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۰ | ساعت ۱۸
🔷 علاقمندان میتوانند این نشست را از طریق صفحهی اینستاگرامی خانه فرهنگ گیلان مشاهده کنند.
❗️Instagram: instagram.com/khane.farhang.guilan
@kfgil
🔴 پخش زنده اینستاگرامی
🔰 هرمنوتیک و ترجمه شعر
🔶 گفتوگوی مزدک پنجهای با رزا جمالی (شاعر و مترجم)
🕕 یکشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۰ | ساعت ۱۸
🔷 علاقمندان میتوانند این نشست را از طریق صفحهی اینستاگرامی خانه فرهنگ گیلان مشاهده کنند.
❗️Instagram: instagram.com/khane.farhang.guilan
@kfgil
Ghatar-e Khaali [MokhtalefMusic.com]
Heydoo Hedayati
Heydoo Hedayati.Ghatar-e Khaali.320.mp3
گفتوگوی مزدک پنجهای با رزا جمالی شاعر و مترجم
🔳بخش اول
گروه شعر فارسی خانهی فرهنگ گیلان
یازده، مهر، هزار و چهارصد
#خانه_فرهنگ_گیلان
#رزا_جمالی
#مزدک_پنجه_ای
#ترجمه #هرمنوتیک #شعر
https://www.instagram.com/tv/CUkjHX_IaId/?utm_medium=share_sheet
🔳بخش اول
گروه شعر فارسی خانهی فرهنگ گیلان
یازده، مهر، هزار و چهارصد
#خانه_فرهنگ_گیلان
#رزا_جمالی
#مزدک_پنجه_ای
#ترجمه #هرمنوتیک #شعر
https://www.instagram.com/tv/CUkjHX_IaId/?utm_medium=share_sheet
گفتوگوی مزدک پنجهای با رزا جمالی شاعر و مترجم
🔳بخش دوم
گروه شعر فارسی خانهی فرهنگ گیلان
یازده، مهر، هزار و چهارصد
#خانه_فرهنگ_گیلان
#رزا_جمالی
#مزدک_پنجه_ای
#ترجمه #هرمنوتیک #شعر
https://www.instagram.com/tv/CUkrkSjoeJz/?utm_medium=share_sheet
🔳بخش دوم
گروه شعر فارسی خانهی فرهنگ گیلان
یازده، مهر، هزار و چهارصد
#خانه_فرهنگ_گیلان
#رزا_جمالی
#مزدک_پنجه_ای
#ترجمه #هرمنوتیک #شعر
https://www.instagram.com/tv/CUkrkSjoeJz/?utm_medium=share_sheet
نگاهی به شعرهای طنز عمران صلاحی
هزار پرندهی در گلو
مزدک پنجهای
منتشر شده در روزنامه اعتماد 1385
گفتن واقعیت همیشه تلخ است. بزرگی گفته من تو را بسیار دوست دارم اما حقیقت را از تو بیشتر. پربیراه نمی گویند که ما مردمی مرده پرست هستیم. تا چندی پیش در کتاب فروشی های همین شهر باران (رشت) اگر سراغ کتابی از عمران را می گرفتیم به ندرت آن را می یافتیم، اما حالا پس از مرگ اش در ویترین اغلب کتاب فروشی ها می توانیم این عبارت را با خط درشت بخوانیم؛ «گزینه اشعار طنز عمران صالحی رسید.» این خاصیت ذاتی ما است و شاید به این علت است که هم اکنون او را بیش از پیش باورمندیم.
با سرو صورت اصلاح شده، جامه نو/ روی یک صندلی فرسوده/ جابه جا شد/ پیش پایش گلدان، پشت سرش پیچک ها/ تکمه هایش را بست./ گفت؛ عکاس، تو هم عکس مرا داشته باش/ عکس من، پس فردا/ مشتری خواهد داشت./ و... غص ۱۰۲، گزینه اشعار طنز عمران صلاحی
با نگاهی به کارکرد ادبی عمران صلاحی می توان دریافت که او قالب های گوناگون ادبی را تجربه کرده است. صلاحی در عرصه شعر به سرودن در قالب نیمایی، سپید، گفتارهای کوتاه طنز، مطایبه و لطیفه گویی و در عرصه نویسندگی به داستان و حکایت پرداخته است.
شعر از منظر صلاحی هنری است سمعی که با موسیقی ارتباط فراوان دارد. براین اساس وقتی شاعر در خلوت خود شعر می گوید باید به آهنگ پنهان در کلمات توجه کند.
او طنین کلمات را عنصر مهمی می داند و معتقد است برای رسیدن به هماهنگی و توازن باید از هر روشی بهره جست. از این نظر به جای وزن به توازن اهمیت می دهد. برخی از منتقدان صلاحی حضور او را در عرصه های متفاوت ادبی جزء نکات آسیب شناسانه کاری او می دانند.
او در این باره در مصاحبه ای عنوان کرده است؛ شعرهای من مثل آجیل چهارشنبه سوری است. میان آنها همه چیز پیدا می شود. معمولاً هر کس در زمینه هنر یا نویسندگی از اول تا آخر عمر یک حرف را تکرار می کند، اما در قالب های مختلف.
طنز به عنوان یکی از ابزارهای شعری بیشترینه حضور را در اشعار صلاحی دارد به گونه ای که از او در دنیای بیرون و درون شعرهایش چهره ای متفاوت ساخته است. «گاهی اوقات فکر می کنم دو آدم متفاوت هستم. گاهی اوقات هم این دو دوش به دوش هم هستند. اما فکر می کنم شعر را برای خودم می گویم و طنز را برای دل مردم.» موضوعات طنز در شعرهای عمران برگرفته از حوادث و رویدادهای روزانه ای است که با آنها دست و پنجه نرم می کند. طنز زیر دست و پای او ریخته است. تنها زحمتی که برای او می ماند آن است که آنها را جمع کند. او نگاه دقیقی به مسائل و پیرامون خود دارد و هنگامی که این مسائل تناقض آمیز باشد آن را به صورت طنز بیان می کند. صلاحی معتقد است؛ «دنیا پر از تناقض است. مخصوصاً دوره های اخیر، از سخنرانی سران کشورها بگیریم تا راه رفتن در خیابان. حرف ها با عمل جور درنمی آ ید. همه اینها طنز است.»
عنصر طنز در ابتدا توسط عمران آنچنان جدی گرفته نمی شد یا در کار او بود و خود آن را به عنوان یک ویژگی در شعرهایش کشف نکرده بود. از این نظر در شعرهای اولیه او که محصول سال های ۴۰ و ۵۰ است ما با رگه هایی از طنز مواجهیم. اما توجه او به رویدادهای اجتماعی در همان آغاز شاعری و آرمانخواهی و پرداختن به آن بیشتر از عنصر طنز در آثارش مشهود است.
به عنوان نمونه در شعر «من بچه جوادیه ام» که در آذر ۵۱ سروده شده است، مخاطب شعر بیش از آن که با عنصر طنز مواجه شود با دغدغه های اجتماعی که با زبانی روایی- تصویری عنوان می شود، روبه رو خواهد شد. در واقع شاعر درصدد است با ارائه تصویرهایی پی درپی موقعیت زندگی و زیستگاه خود را به تصویر بکشد.
باید دعا کنیم/ دیوارها/ تابوت سقف ها را/ از شانه بر زمین نگذارند/ باید دعاکنیم که از درزهای سقف/ آوای اضطراب و قطره ی باران/ در طشت/ ننشیند/ و... غص ۳۴، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
او قصد ندارد با سرودن چنین شعری یا شعرهایی اقدام به برطرف کردن معضلاتی که خود و مردمان محله اش با آن دست به گریبانند بپردازد، بلکه بر آن بوده تا هویتی دیگر به زیستگاه خود ببخشد.
اینجا قطار، زندگی مردم است/ با سوت او به خواب فرومی روند/ با سوت او/ بیدار می شوند/ اینجا قطار مونس خوبی است/ من بچه ی جوادیه ام غص ۳۸، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
صلاحی رفته رفته پس از گذشت زمان دریافت که می تواند به عنصر طنز به عنوان یکی از شاخصه های مهم شعری اش تکیه کند. او سعی می کند از رویدادهای اجتماعی، طنز بیافریند و درصدد است آن را همراه با تضادی تصویری ارائه دهد.
دلشان می خواست/ چشم مردم را گریان ببینند/ گاز اشک آور را ول کردند/ خنده آور بود. غص ۶۵، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
نکته مهم در ساختار شعرهای آمیخته به طنز عمران این است که عنصر طنز در اشعارش به ویژه در اشعار سپید او جایگاهی متفاوت با دیگر شاعران طنزپرداز دارد.
هزار پرندهی در گلو
مزدک پنجهای
منتشر شده در روزنامه اعتماد 1385
گفتن واقعیت همیشه تلخ است. بزرگی گفته من تو را بسیار دوست دارم اما حقیقت را از تو بیشتر. پربیراه نمی گویند که ما مردمی مرده پرست هستیم. تا چندی پیش در کتاب فروشی های همین شهر باران (رشت) اگر سراغ کتابی از عمران را می گرفتیم به ندرت آن را می یافتیم، اما حالا پس از مرگ اش در ویترین اغلب کتاب فروشی ها می توانیم این عبارت را با خط درشت بخوانیم؛ «گزینه اشعار طنز عمران صالحی رسید.» این خاصیت ذاتی ما است و شاید به این علت است که هم اکنون او را بیش از پیش باورمندیم.
با سرو صورت اصلاح شده، جامه نو/ روی یک صندلی فرسوده/ جابه جا شد/ پیش پایش گلدان، پشت سرش پیچک ها/ تکمه هایش را بست./ گفت؛ عکاس، تو هم عکس مرا داشته باش/ عکس من، پس فردا/ مشتری خواهد داشت./ و... غص ۱۰۲، گزینه اشعار طنز عمران صلاحی
با نگاهی به کارکرد ادبی عمران صلاحی می توان دریافت که او قالب های گوناگون ادبی را تجربه کرده است. صلاحی در عرصه شعر به سرودن در قالب نیمایی، سپید، گفتارهای کوتاه طنز، مطایبه و لطیفه گویی و در عرصه نویسندگی به داستان و حکایت پرداخته است.
شعر از منظر صلاحی هنری است سمعی که با موسیقی ارتباط فراوان دارد. براین اساس وقتی شاعر در خلوت خود شعر می گوید باید به آهنگ پنهان در کلمات توجه کند.
او طنین کلمات را عنصر مهمی می داند و معتقد است برای رسیدن به هماهنگی و توازن باید از هر روشی بهره جست. از این نظر به جای وزن به توازن اهمیت می دهد. برخی از منتقدان صلاحی حضور او را در عرصه های متفاوت ادبی جزء نکات آسیب شناسانه کاری او می دانند.
او در این باره در مصاحبه ای عنوان کرده است؛ شعرهای من مثل آجیل چهارشنبه سوری است. میان آنها همه چیز پیدا می شود. معمولاً هر کس در زمینه هنر یا نویسندگی از اول تا آخر عمر یک حرف را تکرار می کند، اما در قالب های مختلف.
طنز به عنوان یکی از ابزارهای شعری بیشترینه حضور را در اشعار صلاحی دارد به گونه ای که از او در دنیای بیرون و درون شعرهایش چهره ای متفاوت ساخته است. «گاهی اوقات فکر می کنم دو آدم متفاوت هستم. گاهی اوقات هم این دو دوش به دوش هم هستند. اما فکر می کنم شعر را برای خودم می گویم و طنز را برای دل مردم.» موضوعات طنز در شعرهای عمران برگرفته از حوادث و رویدادهای روزانه ای است که با آنها دست و پنجه نرم می کند. طنز زیر دست و پای او ریخته است. تنها زحمتی که برای او می ماند آن است که آنها را جمع کند. او نگاه دقیقی به مسائل و پیرامون خود دارد و هنگامی که این مسائل تناقض آمیز باشد آن را به صورت طنز بیان می کند. صلاحی معتقد است؛ «دنیا پر از تناقض است. مخصوصاً دوره های اخیر، از سخنرانی سران کشورها بگیریم تا راه رفتن در خیابان. حرف ها با عمل جور درنمی آ ید. همه اینها طنز است.»
عنصر طنز در ابتدا توسط عمران آنچنان جدی گرفته نمی شد یا در کار او بود و خود آن را به عنوان یک ویژگی در شعرهایش کشف نکرده بود. از این نظر در شعرهای اولیه او که محصول سال های ۴۰ و ۵۰ است ما با رگه هایی از طنز مواجهیم. اما توجه او به رویدادهای اجتماعی در همان آغاز شاعری و آرمانخواهی و پرداختن به آن بیشتر از عنصر طنز در آثارش مشهود است.
به عنوان نمونه در شعر «من بچه جوادیه ام» که در آذر ۵۱ سروده شده است، مخاطب شعر بیش از آن که با عنصر طنز مواجه شود با دغدغه های اجتماعی که با زبانی روایی- تصویری عنوان می شود، روبه رو خواهد شد. در واقع شاعر درصدد است با ارائه تصویرهایی پی درپی موقعیت زندگی و زیستگاه خود را به تصویر بکشد.
باید دعا کنیم/ دیوارها/ تابوت سقف ها را/ از شانه بر زمین نگذارند/ باید دعاکنیم که از درزهای سقف/ آوای اضطراب و قطره ی باران/ در طشت/ ننشیند/ و... غص ۳۴، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
او قصد ندارد با سرودن چنین شعری یا شعرهایی اقدام به برطرف کردن معضلاتی که خود و مردمان محله اش با آن دست به گریبانند بپردازد، بلکه بر آن بوده تا هویتی دیگر به زیستگاه خود ببخشد.
اینجا قطار، زندگی مردم است/ با سوت او به خواب فرومی روند/ با سوت او/ بیدار می شوند/ اینجا قطار مونس خوبی است/ من بچه ی جوادیه ام غص ۳۸، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
صلاحی رفته رفته پس از گذشت زمان دریافت که می تواند به عنصر طنز به عنوان یکی از شاخصه های مهم شعری اش تکیه کند. او سعی می کند از رویدادهای اجتماعی، طنز بیافریند و درصدد است آن را همراه با تضادی تصویری ارائه دهد.
دلشان می خواست/ چشم مردم را گریان ببینند/ گاز اشک آور را ول کردند/ خنده آور بود. غص ۶۵، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
نکته مهم در ساختار شعرهای آمیخته به طنز عمران این است که عنصر طنز در اشعارش به ویژه در اشعار سپید او جایگاهی متفاوت با دیگر شاعران طنزپرداز دارد.
به عبارتی طنز در اشعار صلاحی در محور عمودی شکل نمی گیرد بلکه بیشترینه کارکرد طنز در فرآیند شعرهایش را می توان در محور افقی جست وجو کرد.
یعنی صلاحی سعی دارد تاثیرگذارترین قسمت شعرش، جزء پایان بندی شعرش به شمار آید که این خود بر قطعیت بخشیدن اثر می افزاید. اما از آنجا که عمران فارغ از تئوری های مورد نظر شعر می سروده پس نمی توان به خاطر چنین رفتاری در شعرهایش بر او خرده گرفت. او سعی ندارد ارائه گر شعری تکنیکی باشد بلکه سعی دارد با استفاده از کلماتی ساده از وقایعی بزرگ سخن به میان آورد. به گمان برخی همین که شاعری چون عمران با کلمات ساده از رویدادهای پیچیده اجتماعی سخن می راند و در نهایت آن را به طنز می کشد، می تواند به عنوان تکنیکی منحصر به فرد در شعرش به شمار آید. در شعر زیر عمران با قلب حقیقت در مواجهه اعضای خانواده با وقایع، از تلخی حقیقت به زبان طنز پرده برداری می کند.
شب که شد، مرد خانه آهسته/ به زنش گفت؛ «از چه می ترسی؟/ رعد و برق است این، نه بمباران»/ بچه را ناز کرد و گفت؛ «نترس/ اینکه برق گلوله نیست/. برق نور ستاره و ماه است/ اینکه آژیر نیست، موسیقی ست»/ مرد خانه/ قوت قلب خانه بود/ و خودش مثل بید می لرزید غص ۹۲، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
برخی دیگر از منتقدان صلاحی همچون نگارنده بر این موضوع صحه می گذارند که بیشترین مضمون شعرهای او در لفاف طنز و برگرفته از رویدادهای اجتماعی است. او در همین راستا به مضامین تلخ و شیرین چون جنگ، عشق، طبیعت، سیاست و... نیز می پردازد. به عنوان نمونه می توان به شعر «منظومه ها»، «از کدام سو»، «زیبا» و... اشاره کرد. مساله دیگری که در اشعار عمران به کرات دیده می شود و از کنار آن به سادگی نمی توان گذشت، توجه بیش از حد او به توازن میان کلمات است.
ناگاه کلاغ ها/ رسیدند/ با تکه ی شب به زیر منقار/ از ستاره ها گرفتیم/ وز صخره و کوه و سنگ بالا رفتیم/ پیرامون و کفش من کتانی/ و آن هر دو پر از تب جوانی/ و... غص ۵۴، گزینه اشعار طنز عمران صلاحی
و برای تاکید بیشتر بر این باور؛
در یک هوای سرد پس از باران/ مردی رمیده بخت/ با سرفه های سخت/ دیدم که پهن می کرد/ عریانی خودش را/ روی طناب رخت غص ۵۷، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
یا شعر «نذر»... غص ۵۴، گزینه اشعار طنز عمران صلاحی ف یکی از شعرهای قابل تامل در میان شعرهای صلاحی به لحاظ کارکرد زبانی است. اگر تاریخ سرایش را در نظر بگیریم (۱۳/۷/۵۴) نشان می دهد اشعار وی در دوره ای سروده شده که زبان در شعر شاعران هم نسلش به سمت فخامت در حرکت بوده و محتوای اشعار تمی اجتماعی - سیاسی و بعضاً عاشقانه به خود گرفته است. حال نکته حائز اهمیت اینجاست که عمران صلاحی فارغ از تمامی جریانات حاکم بر شعر آن سال ها در عرصه زبان، فرم و محتوا متفاوت عمل کرده است. یعنی اگر در دهه ۵۰ زبان به سمت فخامت رفته در شعر او به سمت سادگی رفته است و این تم را تاکنون حفظ کرده است. از این رفتار این گونه استنباط می شود که او همیشه برخلاف جریان آب شنا کرده است. اما این حرکت به منزله حرکتی رادیکال و آوانگارد تلقی نمی شود بلکه او کاملاً گام به سوی تعادل برمی دارد. از این روست که جریان های شعری آن زمان چون شعر ناب، موج نو، شعر حجم و جریان های شعری اخیر در کشور هیچ گاه روی شعر او تاثیر ننهاده است.
...آنجا ته دره/ سنگی خزه پوش دیده می شد/ آب از خزه می چکید/ نم / نم/ من قمقمه ام چه عشق می کرد/ ناگاه کلاغ ها/ چادر به سر آمدند از دور/ پهلوی امامزاده بودیم/ من شمع گرفته نذر می کردم/ قاطر چی پیر، قاطرش را/ آنجا لب حوض، نعل می کرد غصص ۵۵ و ۵۶، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیفاز زبان در شعرهای عمران سخن به میان آمد از این رو باید به آسیب شناسی شعر عمران در عرصه زبان نیز اشاره کرد که در برخی مواقع او نمی تواند تعادل لازم را در عرصه محتوا توسط زبان حفظ کند. از این نظر شاعر خواسته یا ناخواسته غرق در سوژه مورد نظرش می شود و زبان به لحاظ سادگی بیش از حد کارکرد خود را به عنوان یکی از ارکان اصلی شعر از دست می دهد.
صاحب عکس فوق در خیابان آرزو جان داد/ می روم پیش مادرش امروز/ تا بگویم؛ - صاحب عکس فوق؛ من هستم غصص ۶۷ و ۶۸، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
عینیت گرایی و ذهنیت گرایی جزء نکاتی است که در اشعار صلاحی کاملاً مشهود است اما این بدان معنا نیست که او مطلقاً به سمت انتزاع روی نمی آورد. چرا که وقتی صلاحی رویدادهای اجتماعی را با چاشنی طنز می سراید نباید انتظار داشت که شعرش به سمت ذهنیت برود.
روی هم رفته هرگاه عمران در شعرهایی که زبان نیمایی اختیار کرده محوریت موضوعی اش طبیعت می شود، به نحوی از عنصر خیال و تصویر بهره می جوید یا از ترکیب هایی چون «بلبل روی صدایش گل آوازی داشت» که خاص شعرهای سپهری است، استفاده می کند اگرچه این خصیصه را تنها در برخی از اشعار او می توان سراغ گرفت.
یعنی صلاحی سعی دارد تاثیرگذارترین قسمت شعرش، جزء پایان بندی شعرش به شمار آید که این خود بر قطعیت بخشیدن اثر می افزاید. اما از آنجا که عمران فارغ از تئوری های مورد نظر شعر می سروده پس نمی توان به خاطر چنین رفتاری در شعرهایش بر او خرده گرفت. او سعی ندارد ارائه گر شعری تکنیکی باشد بلکه سعی دارد با استفاده از کلماتی ساده از وقایعی بزرگ سخن به میان آورد. به گمان برخی همین که شاعری چون عمران با کلمات ساده از رویدادهای پیچیده اجتماعی سخن می راند و در نهایت آن را به طنز می کشد، می تواند به عنوان تکنیکی منحصر به فرد در شعرش به شمار آید. در شعر زیر عمران با قلب حقیقت در مواجهه اعضای خانواده با وقایع، از تلخی حقیقت به زبان طنز پرده برداری می کند.
شب که شد، مرد خانه آهسته/ به زنش گفت؛ «از چه می ترسی؟/ رعد و برق است این، نه بمباران»/ بچه را ناز کرد و گفت؛ «نترس/ اینکه برق گلوله نیست/. برق نور ستاره و ماه است/ اینکه آژیر نیست، موسیقی ست»/ مرد خانه/ قوت قلب خانه بود/ و خودش مثل بید می لرزید غص ۹۲، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
برخی دیگر از منتقدان صلاحی همچون نگارنده بر این موضوع صحه می گذارند که بیشترین مضمون شعرهای او در لفاف طنز و برگرفته از رویدادهای اجتماعی است. او در همین راستا به مضامین تلخ و شیرین چون جنگ، عشق، طبیعت، سیاست و... نیز می پردازد. به عنوان نمونه می توان به شعر «منظومه ها»، «از کدام سو»، «زیبا» و... اشاره کرد. مساله دیگری که در اشعار عمران به کرات دیده می شود و از کنار آن به سادگی نمی توان گذشت، توجه بیش از حد او به توازن میان کلمات است.
ناگاه کلاغ ها/ رسیدند/ با تکه ی شب به زیر منقار/ از ستاره ها گرفتیم/ وز صخره و کوه و سنگ بالا رفتیم/ پیرامون و کفش من کتانی/ و آن هر دو پر از تب جوانی/ و... غص ۵۴، گزینه اشعار طنز عمران صلاحی
و برای تاکید بیشتر بر این باور؛
در یک هوای سرد پس از باران/ مردی رمیده بخت/ با سرفه های سخت/ دیدم که پهن می کرد/ عریانی خودش را/ روی طناب رخت غص ۵۷، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
یا شعر «نذر»... غص ۵۴، گزینه اشعار طنز عمران صلاحی ف یکی از شعرهای قابل تامل در میان شعرهای صلاحی به لحاظ کارکرد زبانی است. اگر تاریخ سرایش را در نظر بگیریم (۱۳/۷/۵۴) نشان می دهد اشعار وی در دوره ای سروده شده که زبان در شعر شاعران هم نسلش به سمت فخامت در حرکت بوده و محتوای اشعار تمی اجتماعی - سیاسی و بعضاً عاشقانه به خود گرفته است. حال نکته حائز اهمیت اینجاست که عمران صلاحی فارغ از تمامی جریانات حاکم بر شعر آن سال ها در عرصه زبان، فرم و محتوا متفاوت عمل کرده است. یعنی اگر در دهه ۵۰ زبان به سمت فخامت رفته در شعر او به سمت سادگی رفته است و این تم را تاکنون حفظ کرده است. از این رفتار این گونه استنباط می شود که او همیشه برخلاف جریان آب شنا کرده است. اما این حرکت به منزله حرکتی رادیکال و آوانگارد تلقی نمی شود بلکه او کاملاً گام به سوی تعادل برمی دارد. از این روست که جریان های شعری آن زمان چون شعر ناب، موج نو، شعر حجم و جریان های شعری اخیر در کشور هیچ گاه روی شعر او تاثیر ننهاده است.
...آنجا ته دره/ سنگی خزه پوش دیده می شد/ آب از خزه می چکید/ نم / نم/ من قمقمه ام چه عشق می کرد/ ناگاه کلاغ ها/ چادر به سر آمدند از دور/ پهلوی امامزاده بودیم/ من شمع گرفته نذر می کردم/ قاطر چی پیر، قاطرش را/ آنجا لب حوض، نعل می کرد غصص ۵۵ و ۵۶، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیفاز زبان در شعرهای عمران سخن به میان آمد از این رو باید به آسیب شناسی شعر عمران در عرصه زبان نیز اشاره کرد که در برخی مواقع او نمی تواند تعادل لازم را در عرصه محتوا توسط زبان حفظ کند. از این نظر شاعر خواسته یا ناخواسته غرق در سوژه مورد نظرش می شود و زبان به لحاظ سادگی بیش از حد کارکرد خود را به عنوان یکی از ارکان اصلی شعر از دست می دهد.
صاحب عکس فوق در خیابان آرزو جان داد/ می روم پیش مادرش امروز/ تا بگویم؛ - صاحب عکس فوق؛ من هستم غصص ۶۷ و ۶۸، گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
عینیت گرایی و ذهنیت گرایی جزء نکاتی است که در اشعار صلاحی کاملاً مشهود است اما این بدان معنا نیست که او مطلقاً به سمت انتزاع روی نمی آورد. چرا که وقتی صلاحی رویدادهای اجتماعی را با چاشنی طنز می سراید نباید انتظار داشت که شعرش به سمت ذهنیت برود.
روی هم رفته هرگاه عمران در شعرهایی که زبان نیمایی اختیار کرده محوریت موضوعی اش طبیعت می شود، به نحوی از عنصر خیال و تصویر بهره می جوید یا از ترکیب هایی چون «بلبل روی صدایش گل آوازی داشت» که خاص شعرهای سپهری است، استفاده می کند اگرچه این خصیصه را تنها در برخی از اشعار او می توان سراغ گرفت.
توی باغی بودم/ غنچه می خندیدی/ من نمی فهمیدم/ شاخه دستش را از پنجره می داد تکان/ من نمی دیدم/ بلبلی روی صدایش گل آوازی داشت/ من نمی چیدم/ اینک اینجایم بیرون از باغ غنچه را می بویم/ شاخه را می بینم/ گل زیبایی را می چینم/ تو چه می گویی/ قفسی در باغی، یا باغی در قفسی؟ غص ۱۴۰ گزینه اشعار طنز عمران صلاحیف
در هر سنگی انسانی/ به خواب رفته است/ در هر انسانی آوازی/ ماه سنگی بر ایوان/ غبار می افشاند/ اسب سنگ و سوار سنگ و شتاب سنگ/ پرنده سنگ و درخت سنگ و آب سنگ/ وردی بخوان/ آبی بپاش/ سنگ ها را بیدار کن غص ۱۹۶، گزینه اشعار طنز عمران صلاحی)
مزدک پنجه ای
در هر سنگی انسانی/ به خواب رفته است/ در هر انسانی آوازی/ ماه سنگی بر ایوان/ غبار می افشاند/ اسب سنگ و سوار سنگ و شتاب سنگ/ پرنده سنگ و درخت سنگ و آب سنگ/ وردی بخوان/ آبی بپاش/ سنگ ها را بیدار کن غص ۱۹۶، گزینه اشعار طنز عمران صلاحی)
مزدک پنجه ای