Telegram Web Link
نشریه وزن دنیا: جریان‌شناسی دیداری شنیداری مزدک پنجه‌ای منتشر شد.
کتاب جریان‌شناسی شعر، دیداری -شنیداری مزدک پنجه‌ای، آرشیوی از افراد، جریانات و اتفاقات معاصر شعر آوانگارد در حوزه زبان فارسی است.

https://vaznedonya.ir/News/142
گروه شعر فارسی خانه‌ فرهنگ گیلان
🔹شعرخوانی و نقد شعر
🔸یکشنبه | ۹ آبان ۱۴۰۰ | ساعت ۱۷:۳۰

#من_ماسک_می‌زنم 😷
@kfgil
عبور از چهل سالگی

امسال بر خلاف دو سال‌ پیش، برای تولد شور و شوق بیشتری داشتم. امسال برای عکس گرفتن با ارس در جشن تولد چهل سالگی اشتیاق بسیار داشتم. شاید کودکی‌های خود را در او جستجو می‌کنم. آدم‌ها که بزرگ می‌شوند هیچ تصوری از دوران کودکی ندارند، تنها عکس‌ها یا که فیلم‌ها می‌توانند تداعی‌گر خاطرات کودکی‌شان باشند. اما فرزندان آدمی با شور، نشاط و هیجانی که می‌آفرینند، به نوعی تداعی‌گر گذشته‌اش می‌شوند. راستش تا آدم خودش پدر و مادر نشود، سختی‌های بزرگ‌ کردن فرزند را درک نمی‌کند. حالا رسیده‌ام به چهل سالگی، چهل سال شاید یک عدد باشد اما برای من عدد مقدسی است. چیزی شبیه مرز، که عبور از آن، رضایت بخش است و دلهره آفرین. به عقب که می‌نگرم چیزی جز تلاش و آرزوهای رسیده و نرسیده در مقابلم نیست. آینده اگر چه همیشه ترسناک است، خاصه در ایران که هر روز با ضریب شانس پیش می‌رود، اما همچنان امیدوارانه در تاریکی‌ها قدم می‌گذارم، کورمال کورمال دست می‌سایم و پیش می‌روم تا چیزی شبیه زندگی یا باور به زندگیِ بهتر را برای خود، عنبر و ارس رقم بزنم.
وقتی شمع‌های چهل‌سالگی را خاموش می‌کردم، آرزوهایم را بلند گفتم، عجیب که این‌بار چیزی برای مخفی کردن نداشتم، آنقدر بلند که همه بشنوند، چرا که دلخوشی ما این روزها در آرزوها و شادی‌های کوچک‌مان خلاصه می‌شود.
چهل سال مثل برق و باد گذشت، چهل سال که هر روزش پر از تشویش، اضطراب و نرسیدن بود اما تنها این تلاش‌ها و آرزوهایم بودند که بارقه‌ی امید را زنده نگه داشتند.
من خو‌شحال هستم که هنوز زنده‌ام، می‌توانم تجربه کنم و فرصت زندگی دارم.
شمع‌های چهل سالگی را خاموش کردم به امید فرداهای بهتر، لبخندهای همیشگی عنبر و خنده‌های فراموش ناشدنی ارس!

#چهل_سالگی #تولد #ارس #مزدک_پنجه‌ای #25_آذر_1360

@panjeheemazdak
کتاب‌های مرا می‌توانید از لینک زیر تهیه فرمایید:
جریان‌شناسی شعر دیداری شنیداری
مجموعه شعر با من پرنده باش
مجموعه شعر دوست داشتن اتفاقی نیست

🔰نمایشگاه مجازی کتاب تهران
3 الی 10بهمن 1400
کتاب‌های انتشارات دوات معاصر را از لینک زیر تهیه نمایید.
https://book.icfi.ir/book?title=&publisher=%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AA+%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1&distributor=&author=&subject=&issueYear=&edition=&isbn=&bookLang=&bookType=


@mazdakpanjehee
دوستان و یاران همیشگی
کتاب‌های مرا می‌توانید از لینک زیر تهیه فرمایید:
جریان‌شناسی شعر دیداری شنیداری
مجموعه شعر با من پرنده باش
مجموعه شعر دوست داشتن اتفاقی نیست

🔰فروشگاه اینترنتی سی بوک
کتاب‌ها را با تخفیف 35 درصد و ارسال رایگان عرضه می‌کند
🔻لینک خرید کتاب جریان‌شناسی شعر دیداری شنیداری
https://b2n.ir/m75203

🔻لینک خرید مجموعه شعر «با من پرنده باش»
https://b2n.ir/e03378

🔻لینک خرید مجموعه شعر «دوست‌داشتن اتفاقی نیست»

https://b2n.ir/s81706


@mazdakpanjehee
تجربه گرایی نویسندگان گیلانی
مزدک پنجه ای
شاعر و روزنامه‌نگار


نشریه اینترنتی ناجه: اگر بپذیریم که به قول دوست مرحوم‌مان بهزاد موسایی سابقه‌ی داستان‌نویسی از «یکی بود یکی نبود» جمال‌زاده آغاز نشده بلکه با داستان کوتاه نویسنده‌ای به نام «عمو علی» در سال 1288 اعلام موجودیت کرده است باید پرسید چرا گیلان علیرغم داشتن این همه قدمت نتوانسته جایگاه شاخصی در عرصه‌ی داستان‌نویسی داشته باشد.
اگر چه در این میان از نسل اول به چهره‌های شاخصی چون کریم کشاورز، محمدعلی افراشته، محمود اعتمادزاده (به آذین)، علی مستوفی، سرتیب محمدعلی صفاری اشاره می‌کنند اما واقعیت این است که «کریم کشاورز» و «به آذین» بیش از آن که به عنوان نویسنده‌ی «داستان» یا «رمان» مطرح باشند انرژی خود را صرف ترجمه کرده‌اند و در این عرصه مطرح هستند.
سایر نویسندگان نسل اول نیز هر آن چه نوشته‌اند به واسطه‌ی روستایی‌نویسی – نه بومی‌نویسی- و بعضا‌ً حزبی‌نویسی و عدم تمرکز بر امر نویسندگی نتوانسته‌اند به عنوان چهره‌های شاخص عرصه‌ی داستان‌نویسی در کشور مطرح شوند. ضمن آن که باید پذیرفت نسل اول و حتی بعضاً نسل دوم که می‌توان از آنها به محمود بدرطالعی، مجید دانش آراسته، ابراهیم رهبر، اکبررادی، محسن حسام، اشکوری، اصغری، طیاری، سیروس طاهباز اشاره کرد یا قصه‌نویس بوده‌اند و یا اگر هم داستان نوشته‌اند اما بیشترین توش و توان خود را چون اکبر رادی و محمود طیاری صرف نمایش‌نامه‌نویسی کرده‌اند و بیش از آن که داستان‌نویس خطاب شوند، از آنها به‌عنوان نمایشنامه‌نویس زبردست یاد می‌کنند.
پس از انقلاب خاصه دهه هفتاد که باید آن را دهه‌ی رشد و شکوفایی ادبیات ایران نامید به واسطه‌ی استقرار آرامش بعد از سال‌های جنگ و تغییر فضا در جهت سازندگی و بازسازی امکانات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری کشور، حرکت به سمت تعالی و شکوفایی پیش رفت؛ با گشایش فضای جامعه‌ی ادبی، چهره‌های نوتری از جریان داستان‌نویسی گیلان ظهور کردند که دیگر به مانند سلف خود به قصه‌نویسی روی نیاورده و برخورد تکنیکی‌تری با موضوع داستان ، شخصیت پردازی، لحن‌گردانی، حذف دانای کل و ارایه بازی‌های زبانی و فرمی داشتند. ضمن آن که به واسطه‌ی پویش رسانه‌های مکتوب مجال عرضه‌ی آثار داستان نویسان گیلانی نسبت به گذشته بسیار بیشتر فراهم آمد به گونه‌ای که در دهه‌ی 60 تا اواخر 70 در خود گیلان نشریات ادبی چون هنر و اندیشه گیله‌وا(صالح پور)، گیلان زمین به سردبیری علی‌رضا پنجه‌ای، پیام شمال، کادح و ... منتشر می‌شد. اما با همه‌ی این احوال به واسطه‌ی آن که نویسندگان گیلانی در آن سالها در گیر قصه‌نویسی به شکل سنتی بودند، می‌بینیم که به صورت تک چهره در ادبیات داستانی چهره‌هایی چون ابراهیم رهبر، محمودبدرطالعی و دانش‌آراسته مطرح می‌شوند در حالی که در اصفهان، خوزستان به واسطه‌ی ایجاد همگرایی و درک صحیح از مدرنیته و تلفیق روایت سنتی و مدرن، شخصیت‌سازی، روایت‌شکنی و بی‌اعتنایی به هنجارهای معمول و پذیرفته شده در داستان و آغاز و پایان‌های غیرمعمول و دگراندیشی هنری و اجتماعی شاهد ظهور چهره‌های مطرح و تاثیرگذاری در عرصه‌ی ادبیات داستانی کشور هستیم.
یکی از موارد آسیب‌شناسی در رفتار ادبی داستان‌نویسان گیلانی ایدئولوژی‌زدگی و نگاه حزبی و محدودیت خود در نگرش به واقعیت‌ها و پیامدهای اجتماعی است. آنچه نگارنده از جریان داستان‌نویسی گیلان و جایگاه آن در عرصه‌ی ایران می‌بینم بیش از آن که برآمده از یک جریان ادبی باشد حاصل تجربه‌گرایی شخصی است.
بیژن نجدی، قاسم کشکولی، ناتاشا محرم‌ زاده، کیهان خانجانی، پوروین محسنی آزاد، بهناز پورعلی عسگری، محمد طلوعی، مجتبی‌ پورمحسن، ساسان رضایی راد، ابوالقاسم مبرهن، شهلا شهابیان، مریم اسحاقی، شبنم بزرگی، و ... جملگی برآمده از یک جریان ادبی یا مکتب ادبی متصف به گیلان نیستند. بیژن نجدی و قاسم کشکولی به واسطه‌ی توجه به زبان، فرم و خلق تصاویر و فضاهای مخیل و ایده‌های خلاقانه توانسته‌اند خود را در این میان از سایر نویسندگان گیلانی متمایز و در سطح کشور مطرح سازند.
همچنین کیهان خانجانی با فضاسازی‌ بدیع، روایت‌های تودرتو، تشخص زبانی و... توانسته خود را متمایز کند.
بر این اساس معتقدم، نسل نو داستان‌نویسی گیلان در حال تجربه‌ گرایی است، در حال عبور از ساختارهای کلیشه در عرصه‌ی فرم و اندیشه است.

@mazdakpanjehee
Magiran | روزنامه شرق
نگاهی به کتاب «طرح» و شعرهای دیداری احمدرضا احمدی


(1399/08/12): مکاشفه‌ی درون مزدک پنجه‌ای
https://www.magiran.com/article/4109430


@mazdakpanjehee
فاصله

فاصله‌ای هستم
 میان دو کلمه
نفسی به هق‌هق افتاده
رنجی کشیده تا پای دیوار
شاخه‌هایی رها در آسمان
قامتِ خورشیدی رنجور
که هر چه دست دراز می‌کند 
برابرش آسمانِ آبی است

نوشته بود: فاصله‌ها چگونه برچیده می‌شوند
وقتی برابرش دیوار است 
نگاهی از هیجان

می‌دانستم!
هر گام که پا می‌گیرد در سنگ
هر نفس که باز می‌گردد به قلب
هر تپش که عاشقانه می‌نشیند بر لب
کم می‌شوند  فاصله‌ها
بیشتر می‌شود انتظار این دیدار
این رنجِ ناپایانِ آدمی که غم پایانش نیست
قصه‌های بی‌شمار که از نبودن نوشته شد بر بیستون
بر دشت‌های خون
جنگل‌های هیرکانی که قرار بود
عاشق را گم کند در خود
غاری که شبیه چاه بود
 صدا در آن می‌رفت اما نمی‌آمد
آمدنش را به فراموشی سپرده بودم  
من که روزها می‌نوشتم از دلهره‌ی قطره‌ای بازیگوش  
لابه‌لای شاخه‌های جوان
من که همه ترس بودم از فراق
من که می‌خواستم برسانم تو را به شب 
و آرزوی ماه که حسرت هماغوشی داشت
 
حالا گوشی زمزمه‌گَرَم
عشقی با لبخندهای بلند
آغازی از سر اجبار 
که گاه به شکلِ هجرانی 
به شکلِ زخمی به پهنای فاصله‌ها 
از سطری به صفحه‌ای غلت می‌خورد
میان نقطه‌ها 
ویرگول‌ها 
پرتاب می‌شوم به یک پایانِ باز 

دورم می‌شوی
دور
دورتر از قله‌ای که ایستاده‌اش منم! 
بر دنیایی که درنگ بود 
جهانی پر از رازهای کشف نشده 
حقیقت‌های گمنامی که در انتظار کاوشِ تو نشسته‌‌اند
دقایقی که هیچ‌کس نامی برایشان نداشت
تنها 
رنجور
از صبحی هراسناک بر می‌گردم به اولِ تو
جایی میان دو کلمه 
میان واقعیت ِ متن
جایی که لبخند آغاز جدایی است
و هر نگاه 
هر بوسه...

فاصله‌ای غمگینم 
میان دو کلمه...
 

 مزدک پنجه‌­ای

@mazdakpanjehee
مرگ براهنی، بحران رهبری نقد ادبی در ایران

مزدک پنجه‌ای

چند روز پیش که عکسی از یادایاد رضا براهنی در فضای مجازی منتشر شد، با چهره‌ی رنجور و دردکشیده‌ی انسانی رو‌به‌رو شدم که در نگاه متفاوتش غم دوران و هجران را می‌شد به عینه دید. براهنی را هیچ‌گاه از نزدیک ندیدم یا اگر دیده‌ام آن‌قدر کودک بودم که چیز دندان‌گیری از ایشان در خاطرم نمانده است. سال 85 زمانی که بیشتر روی شعرها و نقدهایش تعمق کرده بودم، تصمیم گرفتم برخی از پرسش‌هایم را درباره‌ی شعر از ایشان بپرسم. در همان سال جلسات شعر خانه‌ی فرهنگ را پدر مدیریت می‌کرد و هر جلسه به یکی از شاعران مطرح ادبیات معاصر اختصاص می‌داد. معمولا پنجشنبه هر هفته، برنامه‌ی هفته‌ی بعد مشخص می‌شد. وقتی قرار شد نقد و بررسی پیرامون آفرینه‌های رضا براهنی باشد برای نخستین بار به ایشان ایمیلی ارسال کردم و از محتوای جلسه‌ی «گروه شاعران پنجشنبه‌ها همیشه‌ی» خانه‌ی فرهنگ گیلان مطلع‌اش کردم. در عین ناباوری پاسخم را داد و پرسید چه قدر زمان دارم. یک روز پیش از جلسه توسط همسرش چهار صفحه مقاله با موضوع «بوطیقای ازیدن» را برایم ایمیل کرد، چهارصفحه‌ای که با دست خودش تحریر شده بود و اسکن شده برایم ارسال شد. در ابتدای نامه البته تاکید کرده بود این متن فقط توسط «علی‌رضا پنجه‌ای» خوانده شود. اتفاقاً متن را پدر خواند و دو جلسه نیز به خاطر اهمیت موضوع پیرامون آن برگزار شد. قطعاً هنوز گزارش آن جلسات را که «پریسا سعیدزاده» می‌نوشت، در خانه‌ی پدر موجود است.
یادم هست در دهه‌ی نود هم یک بار دیگر پیراموت آن مقاله به واسطه‌ی اهمیتش و ادعاهایی که براهنی مطرح کرده بود، با حضور دکتر «سینا جهاندیده» و... نقد و بررسی کردیم.
بعدها هم از طریق ایمیل با ایشان مراوده داشتم و مطالبی را برایم پیرامون مباحث ادبی خاصه ادعاهای «شراگیم» پیرامون آثار «نیما» و نارواهایی که به «سیروس طاهباز» نسبت داده بود، یا پیرامون «سفرش به آستارا» به منظور دیدار با «بیژن کلکی» و طرح «اهمیت تئوری در شعر» و «نقش و جایگاه زبان» ارسال کرده بود که البته همه‌ی آنها یا در روزنامه‌ی «شرق» یا «اعتماد» و این اواخر در کانال من منتشر شده است.
براهنی فارغ از این که چهره‌ی ادبی تاثیرگذار و بی‌بدیلی بود، هیچگاه حداقل در برخورد با من که جوان بودم، با تبختر و نگاه از بالا به پایین برخورد نکرد. معلم‌وار و بسیار صمیمی پاسخم را می‌گفت و این مهم، از لحن نامه‌هایش کاملاً مشخص است.
دیشب (چهارم فروردین هزار و چهارصد و یک) در صفحه‌ی اینستاگرامی «تحلیل شعر» به مدیریت «فرزاد میراحمدی»، پیرامون «نقش و جایگاه براهنی» و «کارکرد او به عنوان منتقد» با حضور دکتر «سینا جهاندیده» مباحث مهم و نویی مطرح شد، و من همان دیشب بی‌اختیار به این پرسش رسیدم: چرا علی‌رغم آن‌ که در دو دهه‌ی اخیر، براهنی بسیار کم کارتر شده و دانش تئوری بسیاری از شاعران و منتقدان نیز افزایش یافته، اما ما هنوز نتوانسته‌ایم جایگزینی برای او داشته باشیم. چرا هنوز در دانشگاه‌ها و محافل ادبی صحبت از او و نظریات صریحش پیرامون مباحث ادبی است و پای ثابت نقد شعرها نام اوست. هنوز تئوری‌های او در کارگاه‌ها تدریس می‌شود!
شاید حالا که دیگر نیست باید پذیرفت او چون نیما، شاملو، فروغ و بسیاری، ستاره‌ای در سپهر ادبیات ایران است که نورش هیچ‌گاه خاموش نخواهد شد. اگر چه او حالا با دق‌هایش آرام گرفته است.
و البته یک پرسش مهم که جامعه‌ی ادبی باید به آن پاسخ دهد این است: جامعه‌ی ادبی ایران، با بحران رهبری نقد ادبی پس از او چه خواهد کرد؟!

@mazdakpanjehee
مزدک پنجه‌ای عزیز،
با سلام

اگر لطف کنید آن را [یادداشت براهنی در پاسخ به ادعای شراگیم درباره آثار نیما و عملکرد سیروس طاهباز] ماشین شده برای من بفرستید، من آن را با دقت می‌خوانم و آن را برای شما پس می‌فرستم. اما در مورد چاپ آن، باید کاری کرد که هرگز لطمه‌ای به نام نیما، به نام طاهباز، که آن همه زحمت کار نیما را کشید و حتی به نام شراگیم، به رغم ستمی که او بر دیگران روا می‌دارد، وارد نشود. چرا که پسر نیماست، فقط. تحقیق جای خود دارد. حتی اگر پسر با آبروی خود بازی می‌کند، نباید بگذاریم او به آبروی نیما لطمه‌ای وارد کند. حساب نیما از حساب پسر نیما جداست. حتی من نمی‌خواهم کوچکترین گَردی بر آبروی پسر بنشیند. نیما همیشه از جنجال گریزان بود. و توصیه‌ی من در این قبیل موارد این است که کاری نشود که جنجال جای حقیقت را بگیرد.

طاهباز، در درجه‌ی اول، و کسانی که به تحقیق در احوال نیما و شعر او همت گماشته‌اند، مورد تشویق پسر نیما قرار بگیرند. حتی اگر شراگیم، به هر دلیلی، نخواسته و ندانسته خواست با آبروی پدرش بازی کند، باید او را از این کار بر حذر داشت. نیما عمری را با آبرو زندگی کرد. وظیفه‌ی ماست که نگذاریم خانواده‌ی او به نام او لطمه بزند.

طاهباز دوستدار نیما بود، دوست اخوان بود که شارح نیما بود، و من به رغم اختلاف‌های شعری که با او داشتم، به اندازه‌ی همه‌ی آنها در شرح نیما مطلب نوشتم. طبیعی است که هر نویسنده و شاعری حق دارد اختلاف فکری خود را با دیگری بنویسد، اما اگر چند نفر نیما را توضیح نمی‌دادند، کار او را ادامه نمی‌دادند، با او با تمام احترامی که برایش قائل بودند، اختلاف عقیده‌ی مشروع پیدا نمی‌کردند، شعر فارسی تحولی را که به خود دیده، تجربه نمی‌کرد. ندانم‌کاری پسر نباید بر دانش، همت والا و اهمیت نیما لطمه بزند.

شاملو در شعر راه خود را رفته، من رسماً نوشته‌ام که چرا شاعر نیمایی نیستم، و این بخشی از رشد شعری ما بوده که نشان دهیم فرق می‌کنیم. نیما جهان غرب را با سرعتی که ما می‌شناختیم نمی‌شناخت. از هرگونه جنجال باید پرهیز کرد. نیما نه از آنِ پدرش است، نه مادرش، نه زنش، نه پسرش؛ نیما از آنِ تاریخ شعر فارسی‌ست.

شراگیم باید شعر پدرش را یاد بگیرد، و این زانو زدن و یاد گرفتن می‌خواهد. مایه‌ی تأسف است که این ابتدایی‌ترین شرط در شراگیم نیست. بله پسر باید از حقوق مادی کار کار پدر بهرهمند شود، اما کار شعر و نقد و ارائه‌ی کارِ نیما را باید بر عهده‌ی آدمی بگذارد که کار را بلد است. طاهباز، اخوان و آزاد را در کنار خود داشت، و کاری کرد کارستان. تهمت مادی زدن به او، آن هم پس از این همه سال، تُف سر بالا خواهد بود. در پاره‌ای موارد طاهباز دشمن من بوده، اما او به خیلی‌ها خدمت کرده، و نیما در رأس آنها بوده. کار را معین و آل احمد به او سپردند. و باید قدر خدمتگزاری به یک شاعر پس از مرگ آن خدمتگزار شناخته شود. مسئله‌ی نیما مسئله‌ی پول نیست، مسئلهی نیما مسئلهی فرهنگ است. سیروس خدمت کرده و مایه‌ی تأسف است که پسر حتی شعر بابای خود را از رو نمی‌تواند بخواند. او باید حرف ناصحان مشفق را بشنود و آن را آویزه‌ی گوش کند، تا فردا معاندان نیما و شعر نوی فارسی نگویند این چه شاعری بود که حتی پسرش نمی‌توانست شعرهایش را از رو بخواند. دخالت من از روی شفقت است. پسر نباید با آبروی پدر بازی کند. اول او باید پدر را یاد بگیرد.
ارادتمند
رضا براهنی
11 اکتبر 2010
6:46 غروب



#مزدک_پنجه‌ای

@mazdakpanjehee
2024/09/22 12:27:07
Back to Top
HTML Embed Code: