Telegram Web Link
جمعه‌ی تکراری

آمده بودم با تو سخن بگویم
آنقدر به صحبت با دیگران شدی
که سهم من تنها نگاه بود به جاده
آمده بودم با تو باشم
گویی هزار سایه مرا تعقیب می‌کنند
از تو هیچ نخواستم جز هیچ که به من ندادی
لحظه‌هایی تکرار ناشدنی است که دوستشان دارم
نام آن لحظه‌ها را شاید بشود گذاشت دلتنگی
آری دلتنگم

چشم می‌دوزم به امتداد سیاهی‌ها
اندکی شام می‌خوریم
لبخند می‌زنم
سکوت می‌کنی
گاهی صحبت از کار است
گاهی صحبت ِ کار
گاهی کار
و مجددا از هر جا که آمده بودیم به همان جا باز می‌گردیم
تو، دوباره به تخت خود
من، دوباره به تخت خود

برق‌ها را خاموش می‌کند مادر
لحاف را رویم می‌کشد
قهر می‌کنم با اتاق
به سمت دیوار بر می‌گردم
چشم‌هایم را می‌بندم
و به خود دلداری می‌دهم
تو، تنها نیستی
تو، تنها نیستی.


91.9.18
#مزدک_پنجه‌ای
#مجموعه_شعر
#بادبادک‌های_روزنامه‌ای
#انتشارات_نصیرا

@panjeheemazdak
سنگ‌پشت ِ مزدک پنجه‌‌ای pinned «🔸سلام، عرض ادب و احترام! خیلی مقاومت کردم تا تن به ایجاد یک صفحه‌ی شخصی در تلگرام ندهم. سالها پیش با تاسیس وبلاگ «سنگ پشت» سعی کردم مطالبی را که در عرصه‌ی مطبوعات می‌نویسم، در انجا انعکاس دهم، اما هر چه انس و الفتم با موبایل بیشتر شد، از فیس‌بوک و وبلاگ‌نویسی…»
اسلاوی ژیژک.pdf
126.9 KB
دیدگاه اسلاوی ژیژک، فیلسوف معاصر
درباره جنبش MeToo (من هم#)
ترجمه ف دشتی
رادیو زمانه 31 فروردین 1400
اسلاوی ژیژک.pdf

#مزدک_پنجه‌ای

@mazdakpanjehee
در لطیفه‌ای از جمهوری دمکراتیک آلمان سابق یک کارگر آلمانی کاری در سیبری پیدا می‌کند. او می‌داند که سانسورچی‌ها همه نامه‌ها را می‌خوانند. به دوستانش می‌گوید: بیایید یک رمز تعیین کنیم؛ اگر نامه‌ای که از طرف من دریافت می‌کنید با مرکب آبی معمولی نوشته شده باشد، بدانید که هرچه نوشته‌ام درست است, اگر با مرکب قرمز نوشته شده باشد، سراپا دروغ است. یک ماه بعد دوستاتش اولین نامه را که با خودکار آبی نوشته شده بود دریافت می‌کنند:
اینجا همه چیز عالی است، مغازه ها پر، غذا فراوان، آپارتمان‌های بزرگ و گرم و نرم، سینماها فیلم‌های غربی نمایش می‌دهند و تا بخواهی دختران زیبای مشتاق دوستی, تنها چیزی که نمی‌توان پیدا کرد مرکب قرمز است.

#اسلاوی_ژیژک
به برهوت حقیقت خوش آمدید.

#مزدک_پنجه‌ای

@mazdakpanjehee
Forwarded from Mazdak Panjehee
روزنامه شرق
نگاهی به مجموعه شعر قتل عام اثر حامد بشارتی
تصاویر مخیل
مزدک پنجه‌ای
https://sharghdaily.com/fa/Main/Detail/277798/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%AE%DB%8C%D9%84
🔸️چرا آنچه می‌نویسید فقط برای خودتان شعریت دارد!
مزدک پنجه‌ای

یوگِنی یِفتوشنکو در کتاب «خود زندگی‌نامه‌ی نابهنگام» (مترجم یوسف نوری‌زاده- انتشارات ناهید۱۳۹۹)می‌گوید: «متاسفانه شعرای زیادی هستند که، بعد از آنکه دیگر زندگی‌شان از مسیر شعر و شاعری خارج می‌شوند، به نوشتن ادامه می‌دهند؛ سعی می‌کنند خود را متفاوت از آنچه هستند جا بزنند.اما بعد آنچه می‌نویسند فقط برای خودشان شعریت دارد. شعر را نباید فریب داد.»
آنچه یِفتوشنکو بیان می‌کند را می‌توان به بسیاری از جریان‌های شعری و شاعران ایران تعمیم داد. امر کلیشه را می‌توان ناشی از عادت‌های ذهنی دانست. اگر نویسنده به یک امنیت ذهنی برسد، شاهد پسرفت او خواهیم بود. بر این مبنا باید پرسید آیا تثبیت شدن، سبک‌ها و تکرار تشخص‌های نوشتاری منتهی به وقوع کلیشه‌شدگی و درجا زدن نمی‌شود؟
اینکه یک شاعر چون سهراب سپهری یا احمدشاملو را با فلان شاخصه‌ی زبانی که منتهی به سبک برایش شده بشناسند، با بحث تجربه‌‌گرایی و اهمیت خلاقیت‌ و نوگرایی تضاد نخواهد داشت؟
چه بسیار شاعرانی که در سال‌های گذشته به واسطه‌ی تکرار بیش از حد شاخصه‌های شعری‌شان در عرصه‌ی زبان،اندیشه، فرم و نحوه‌ی اجرا دچار افول و واپس‌گرایی شدند.
آیا این بحث را نمی‌توان به بسیاری از جریانات مهم ادبی، برخی شاعران تعمیم داد؟ آیا عمر کوتاه بسیاری از جریانات ادبی و عبور مخاطب از بسیاری شاعران به واسطه‌ی اصرارشان بر تثبیت شدگی نیست؟
به گمان نگارنده، تجربه‌گرایی در خود نوگرایی و عادت‌ستیزی‌هایی دارد که اذهان امن را پس خواهد زد.
شعر در دهه‌ی هشتاد و دهه‌ی نود حاصلی جز تکرار جریانات مستعمل،بازگشت‌ به اجراهای گذشتگان نداشته است.
آنچه متصور است، راه برونشد از کلیشه‌شدگی و تثبیت‌گرایی، تجربه‌گرایی است. ذهن تجربه‌گرا، ذهن عادت ستیزی است. ذهن بازیگوش، پرنده‌ای است که قفس را در همه‌ی ابعاد آن زندان می‌بیند. هنر، خاصه شعر، تجلی‌گاه جسارت است؛ زیستگاهش زندگی است و نوگرایی!
برای همین است که مخاطبان از بسیاری شاعران مطرح پس از چندی عبور می‌کنند و گاه اگر بازگشتی از سوی مخاطب صورت می‌گیرد بعضا به واسطه‌ی شور، و حس نوستالژی است.
نتیجه آنکه اگر چه سبک‌ها، شاخصه‌ها در کوتاه مدت منتهی به دیده شدن شاعر شوند اما در دراز مدت به واسطه‌ی تکرارشدگی به حاشیه رانده، و بعد دچار فراموشی خواهند شد.

ادامه‌ی این بحث با شما!

#مزدک_پنجه‌ای
@mazdakpanjehee
Forwarded from Mazdak Panjehee
یادداشتی پیرامون نقدنویسی ادبی در ایران

🔻چرا شعر امروز منتقد تاثیرگذار ندارد

#مزدک_پنجه‌ای

🔹️سطور زیر پرسش تورج بهادری در یکی از گروه‌های تلگرامی بود و البته پاسخ مرا نیز متعاقب آن از نظر بگذرانید!
🔸️پرسش: در همه جای جهان موضوع نقد در حوزه شعر بدون منتقدین شناسنامه‌دار این حوزه، موقعیت جدی و پیش برنده‌ای برای گستره‌ی شعر و نهادینه کردن آن در اذهان مخاطب به‌وجود نمی‌آورد. آیا موضوع نقد در ایران جدی انگاشته شده است؟ آیا منتقدین جدی و حرفه‌ای در این حوزه فعالیت دارند؟ اگر چنین است چگونه است که منتقدین شناسنامه دار در این حوزه را جامعه مخاطب به‌درستی نمی‌شناسد؟ آیا علت این موضوع بی‌اعتنائی حوزه شعر به حضور منتقدان جدی و حرفه‌ای نیست؟
🔹️دوست عزیز سوالات خوبی را مطرح کردید. من اخیراً مطالعاتی در حوزه شعر اروپا و امریکا داشته‌ام و نقدهایی را در جامعه‌ی مطبوعاتی امریکا و اروپا خوانده‌ام. آنچه برایم نتیجه داشته این مهم بوده که هنر اولِ جهان، شعر نیست و این ساحت قدسی که بشر برای شاعر از دوره‌ی افلاطون، یا حالا قبل و بعد از آن برای شعر قائل بوده، امروز دیگر آن ارزش‌گذاری وجود ندارد. آن اهمیت لازم داده نمی‌شود و به جایش صنعت سینما موسیقی و چیزهایی از این دست در صدر قرار گرفته است. چرا که دنیای سرمایه‌داری است و اقتصاد حرف اول را می‌زند. در مورد بحث شما پیرامون نقد، من فکر می‌کنم که سوالات از این بابت اهمیت دارد که می‌تواند چالش ایجاد کند، کمک کند به اینکه دوستان صاحب‌نظر دچار تضارب آرا شوند و به نوعی به آسیب‌شناسی این مبحث بپردازند. ما سنت نقد نداریم. داستان‌نویسی ما نیز صد سال قدمت بیشتر ندارد البته اگر شاهنامه را به نوعی یک رمان بلند یا مجموعه داستان‌های منظوم بلند تلقی نکنیم و آن چیزی که ملاک نظر هست این است که اساساً در یکی دو دهه اخیر خاصه از اواخر دهه‌ی هشتاد تا دهه‌ی نود که در واقع روبه پایان هم هست، ما منتقد تاثیرگذار و جریان‌سازی نداشته‌ایم. یعنی هنوز که هنوز است به نقدهای براهنی رفرنس می‌دهیم یا به نقدهای محمد‌حقوقی، دستغیب و ...در حالی که امروز شاهد حضور جریانات و مناسبت‌های خاص این دوران هستیم. اعتقاد بنده این است که علت رکود شعر در دو دهه‌ی اخیر و کلیشه‌ای شدن فضای ادبی دستاورد منفعل بودن منتقدین است. بسیاری از منتقدین تمایل به نویسش نقد در حوزه‌ی رمان دارند یا سرگرم امور فلسفی و مطالعات اجتماعی هستند. نشریات ادبی‌ای که اقدام به نقدو‌بررسی جریان‌های مطرح ادبی کنند، وجود ندارد یا از انتشار آنها پرهیز می‌کنند. از طرفی روزنامه‌ها به جای نقد به یادداشت‌نویسی و گرامی‌داشت و ریویونویسی مولف را ترغیب می‌کنند. نقدها و مقالات دانشگاهی نیز اکثرا در حوزه‌ی شعر دهه سی تا هفتاد نوشته می‌شود و عموما نیز رونویسی از رفرنس‌های یکدیگر یا ارجاع به همان کلیشه‌هاست. از طرفی بسیاری از نقدها در نهایت منتهی به خشونت، هتاکی یا کینه می‌شود. ظاهرا جامعه‌ی ادبی قرابتی با نقد و نقادی ندارد. نقدها در فضای مجازی نیز قابل توجه نیست و به واسطه‌ی عدم کتابت در عالم حقیقی جنبه‌ی رفرنس ندارد. گویی همیشه ادبیات ایران نیازمند قهرمان، راهگشا، پیشرو و ... بوده است. همان‌گونه که در شعر سراغ داریم. در شرایط فعلی هر شاعر جدی‌ای به مانند نیما شارح نظرات و الگوهای فکری خود است. در واقع همه آمده‌ایم که با یک سری غلط‌خوانده‌ها، دقیق نخوانده‌هایمان یا بدخوانده‌هایمان اعلام موجودیت کنیم. به همین واسطه مکررا دچار صدور نظریه یا بیانیه‌ی ادبی می‌شویم. جایزه‌ی شعر ایجاد می‌کنیم. بدون اینکه هیچ‌کدام از این اتفاقات تبدیل به نقد و آسیب‌شناسی جدی شود. باید تمرین نقدپذیری کنیم و البته نوشتن نقد سواد می‌خواهد، سوادی که سیستماتیک و اصولی باشد. حداقل ناقد حرفه‌ای باید تاریخ ادبیات را به خوبی خوانده و به جریانات ادبی آشنا باشد. نشریات روشنفکری، بحث‌ها و چالش‌های صورت گرفته در آن زمان را مرور کرده باشد. بر مبانی نظری و ادبی تا حدی اشراف داشته باشد. چنین افرادی در جامعه‌ی ادبی هستند اما یا چندان به شعر اهمیت نمی‌دهند یا متاسفانه قلم و نظرات نافذی ندارند یا نیز اصلا در سیستم مثلا دانشگاهی یا ستون هشتصد کلمه‌ای نشریات محبوس شده‌اند. لاجرم نقد که خود تالیف و خلاقیت است در همهمه‌ی شاعران جدی و ناجدی مدفون شده است. شاعری چون احمدرضا احمدی در گفت‌وگوی زنده‌ی اینستاگرامی و همچنین م.موید در همان رسانه صراحتا بیان می‌کنند که ما نقد نمی‌خوانیم حتی اگر نقدها در مدح ما باشد. این بی‌تفاوتی ناشی از فقدان فرهنگ نقدپذیری است، فرهنگ مواجهه با نظر مخالف. تا وقتی آسیب‌شناسی درستی نشود نمی‌توان بر این ضعف فائق شد. چگونه است که شاعری خود را بی‌نیاز از نظر و نقد دیگران می‌بیند. در این چرخه اگر مولف، مخاطب و منتقد را یک مثلث در نظر بگیریم عملا یک ضلع، مخدوش است. ماحصل این است که هر کس با یک گروه
Forwarded from Mazdak Panjehee
یا کانال می‌شود شاعر و بعد مدعی و بعدتر نظریه‌پرداز و رهبر، و البته اخیرا هم فعال رسانه‌ی مجازی را باید به این قبیل معضلات افزود که بدون درک درستی از رسانه ندارند و غور در عالم روزنامه‌نگاری و حتی فعالیت در عرصه‌ی مطبوعاتی تا کنون نداشته‌اند. در واقع بدین شکل می‌خواهند ضعف عدم توجه مطبوعات جدی به آفرینه‌هاشان را جبران کنند.
شعر امروز آن‌قدر که مدعی دارد ناقد ندارد و البته باید گاهی حق داد به منتقدین که در برابر این حجم از توده‌ی مدعیان که هر کدام صحابه‌ای نیز دارند، سکوت کنند و واکنشی نشان ندهند.
با احترام
مزدک پنجه‌ای

http://pj-m.blogfa.com/post/629
شعری از مزدک پنجه‌ای

برای جلیقه زردهای فرانسه و آن زن

 

 

آنجا که تو ایستاده‌ای

برای من مهد آزادی است

راه رفتن در خیابانِ عاشقانه‌ها

حتی اگر توریستی ایرانی بگوید بوی ادرار می‌دهد

نگاه به عابران برای من اما وصف ناشدنی است

لذتی که در استانبول یک بار شاید برای همیشه اتفاق افتاد

 

نه معترضم!

نه راه اعتراض‌های خیابانی را می‌دانم

 

در سرزمین من یاد گرفته‌ایم

خوب نگاه کنیم

فیلم بگیریم

در خلوت از سیاست‌های شکست خورده حرف بزنیم

تاریخ گواه خوبی برای این مدعا است

 

زیر آن هیولای آهنی که شب‌هایت را زیبا می‌کند

نشسته‌ای و از غم نان می‌گویی

 

– مرگ بر سرمایه‌داری

 

باورش سخت است برایت ژانت/ ژولیت

یا هر نام دیگری که داری

من! همان‌قدر که تو از گرسنگی فریاد می‌کشی

برای آزادی فریاد کشیده‌ام

در خفا

لا‌به‌لای‌متن‌ها

لابه‌لای دیدارهای دوستانه

تو همان‌قدر که روی پاهایت ایستاده‌ای

من به دیوار تکیه شده‌ام

به زخم‌های عمیق زندگی

 

فرق من با تو چیست؟

 

با تو همراهم

گوشه‌ای از این گربه‌ی پهناور

گوشه‌ای از بی‌خوابی‌های شبانه

تارهای حنجره‌ی گرفته‌ی کارگران جنوب

گوشه‌ای از رشت

حوالی سبزه‌میدان

کنار ستونی که در انتظار نشستن تندیس شاعری ممنوع‌ست

 

ایستاده‌ام!

عابران ِمنتظر، از گرانی احتمالی بنزین و پایین کشیدن دلار می‌گویند

من اما به فریاد‌های تو در پاریس فکر می‌کنم

به جلیقه‌ی سفید ماموری که از پشت بلندگو فریاد می‌کشد

-حرکت کن! حرکت…

#مزدک_پنجه‌ای

@mazdakpanjehee
آقای مزدک پنجه‌ای عزیز

با سلام، برای من بسیار تأسفبار است که شراگیم چنین حرف‌هایی زده باشد. من هرگز در چاپ اشعار نیما دخالتی نداشته‌ام. در چند تماسی که شراگیم با من داشته، من دیده‌ام که او اختلاف‌هایی با سیروس طاهباز داشته. شخصاً هرگز کوچکترین دخالتی در چاپ، حتی قرائتی قبل از چاپ آثار نیما نداشته‌ام. هرگز در هیچ مجله‌ی مربوط به نیما، زنده‌یاد سیروس طاهباز حتی یک بار پیش از چاپ به من مراجعه نکرده است. طاهباز عمری را سر انتشار آثار نیما گذاشت و خدمتگزار صدیق آثار او بود. اما او در عمرش حتی یک بار در مورد چاپ آثار نیما با من مشورت نکرده است. و کسی هم تا حال در مورد شعر نیما ایراد وزنی نگرفته است. من همیشه شعر نیما را پس از چاپ خوانده‌ام. ای کاش هر نویسنده و شاعر موفق در ایران، پس از مرگش وصی از جان گذشته‌ای مثل طاهباز داشته باشد. از مسائل پشت پرده‌ی قضیه هم خبر ندارم. شراگیم یکی دو بار تلفنی شعرهای پدرش را برای من خواند، من بلافاصله به او پیشنهاد کردم که از قرائت شعرهای پدرش پیش آدمهای دیگر بپرهیزد. دلیلش این است که قرار نیست هر پسری سواد پدرش را داشته باشد. غلط‌های فاحش دستوری و وزنی بر شعر پدرش وارد می‌کرد که من آنها را به او گوشزد کردم، حتی یکی از آن شعرها را در جایی ضبط کرده در اختیار مردم گذاشته بود. به او گوشزد کردم که از غلط خواندن شعر بپرهیزد. او همان وارث خون و نژاد پدرش است، ولی لزوماً وارث استعداد و سواد پدرش نیست. من به صراحت به او گفتم که پیش از قرائت اشعار پدرش آنها را پیش خوئی یا اگر خواست پیش من بخواند، چون که مایه‌ی رسوایی خواهد بود که او شعر پدرش را غلط بخواند.

من و سیروس طاهباز سالها با هم حرف نمی‌زدیم. وقتی ساعدی پس از آزادی از زندان شاه به آمریکا آمد، و مدتی در نیویورک و در مریلند با هم بودیم، نامه‌ای از سیروس طاهباز هم آورد، پس از فرار شاه از ایران، ساعدی دو روز بعد، و من چهار یا پنج روز بعد به ایران برگشتیم. اما ساعدی نامه‌ای از سیروس طاهباز هم برای من آورده بود که بعد از آن تجدید دوستی کردیم و حتی موقع ورود من به ایران او هم همراه ساعدی و برادر بزرگم در فرودگاه بودند. پس از آن سیروس و من دوستی خود را تا پایان عمر حفظ کردیم. من در سه چهار شماره‌ی آرش با طاهباز همکاری کرده بودم. پس از رفتن او از مجله‌ی فردوسی، که با رفتن دوستم دکتر عنایت همراه بود، من در فردوسی مطلب نوشتم و به شهادت مجله‌ی آرش، سیروس بدترین فحش‌ها را به من داد. اتفاقاً در آن سال‌ها سیروس مدام آثار چاپ نشده‌ی نیما را چاپ می‌کرد و همه هم بسیار خوشحال بودند که نیما وصی لایقی پیدا کرده. من از اختلاف شراگیم و سیروس از طریق خود شراگیم باخبر شدم. من اگر شراگیم بودم، در زمان حیات طاهباز، دست او را می‌بوسیدم که آثار پدرم را به آن خوبی چاپ کرده. در مورد هیچکدام از اختلاف‌ها، قرائت اشعار نیما قبل از چاپ بعد از چاپ کوچکترین دخالتی نداشته‌ام. سیروس با چاپ آثار نیما یوشیج به فرهنگ معاصر ایران خدمت کرد. نیما در زمان حیات خود دست به چنین کاری نزده بود. به هر طریق امیدوارم شراگیم بر سر عقل بیاید، از فحاشی به کسی که هزار برابر خود شراگیم زحمت کشیده دست بر دارد، و قدر کسانی را که در شرح و توضیح کار پدر او سنگ تمام می‌گذارند، بداند. شراگیم پسر نیماست، خود نیما نیست. او باید نیما را پیش کسانی که آن را خوانده و توضیح داده‌اند و تاکنون کسی بر آن توضیحات خرده وارد نکرده، در منتهای فروتنی یاد بگیرد، و بعد آنها را بخواند. اما فکر نمی‌کنم هر پسری قدرت خواندن شعر خوب پدرش را داشته باشد، مگر اینکه زانو بزند و یاد بگیرد. پدر نیما شاعر نبود، نیما شاعر بود، هیچ مانعی ندارد که پسرش قادر به خواندن اشعار پدرش نباشد.

در این تردید نیست که حقوق مادی کتاب‌های پدر مال فرزند اوست، اما حقوق معنوی آن از آن کل جامعه است. وقتی شراگیم شعر نیما را خوانده، غلط خوانده، دیگران درست خوانده‌اند. پس پسر به حقوق مادی بسنده کند، و کار را به کاردان بسپارد. من به چاپ آثار نیما کاری نداشته‌ام. یک نفر در این کار لیاقت نشان داده. من بر این لیاقت با کمال صراحت صحه می‌گذارم، اما در سواد قرائت آن شعرها توسط شراگیم تردید دارم. حقوق مادی آن شعرها هرچه باشد، مال وارث اوست، حقوق معنوی آن از آنِ جامعه است، بحث درباره‌ی آن حقوق معنوی بر عهده‌ی کارشناس است. میراث شراگیم شعر پدر نیست، سود مادی آن میراث اوست. میراث معنوی آن از آنِ جامعه‌ی صاحب‌سخن جامعه است. و هیچ مانعی ندارد که پسر شعر پدر را نتواند بخواند، اما از منافع مادی آن بهره‌مند شود. من معتقدم که شراگیم با یک دست گل برود سر خاک زنده‌یاد طاهباز و ضمن ادای دین به او های‌های بر احوال پسری بگرید که چوب بر جنازه‌ی خادم حقیقی پدرش زده است.

والسلام
رضا براهنی
Mon. Oct. 2010, 7:28 Am

#مزدک_پنجه‌ای

@mazdakpanjehee
🔸نیما فقط یک شعر بد دارد و آن شراگیم است

اسدالله شعبانی

درود مزدک پنجه‌ای گرامی
براهنی کاملا درست می‌گوید من به دلیل سالها همکار و هم اتاقی بودن با زنده یاد سیروس طاهباز بیشتر در جریان چاپ و نشر نیما توسط سیروس بودم. براهنی فقط یک بار به اتاق ما آمد و بحث کوتاهی از نیما پیش آمد. زنده یاد محمد حقوقی هم از راه رسید و موضوع بحت به جاهای دیگری کشید. بعدها جناب اسفندیاری یکی از پسر عموهای نیما مرتبا می‌آمد به کمک طاهباز، او مجموعه «روجا» را که ضمیمه کلیات چاپ شد ترجمه و ویرایش می‌کرد در یکی دو جلسه هم م.آزاد در نمونه‌خوانی شعرهای نیما پیشنهادهایی داد که مربوط به ایراد وزنی و ناخوانا بودن کلمه‌ها و .... می‌شد. من هم بخش‌هایی را می‌خواندم و مواردی را که در دست‌نوشته‌ها خوانا نبود و سیروس با حدس و گمان آورده بود اشاره می‌کردم که البته طاهباز این موردها را با زنده یاد پرویز کلانتری هم در میان می‌گذاشت که در خواندن خط نیما خیلی توانایی داشت.
زنده یاد طاهباز خیلی زحمت کشید و گاه تعجیل در چاپ کتاب‌های نیما سبب می‌شد شب زنده‌داری کند و روز بعد که به کانون می‌آمد گیج بود و مرتبا با رقصاندن پاهایش، جلو چرت زدن‌هایش را می‌گرفت البته سرعت عملش در جمع کردن کارها زیاد بود، برای همین کتاب‌ها از جمله کلیات نیما با غلط‌های تایپی و حتی ایرادهای وزنی و در چند مورد تکرار شعرها همراه بود. در مورد شراگیم هم اول‌ها با هم رابطه‌ی خوبی داشتند. شراگیم پیش ما می‌آمد و طاهباز او را به همه معرفی می‌کرد تا این که یک روز طاهباز عصبانی به اداره آمد، حسن پستا هم پیش من بود. از طاهباز پرسید چی شده که معلوم شد شراگیم بعد از مشاجره‌ی تلفنی به در خانه سیروس رفته و آن گونی معروف را کشیده و برده است. از آن پس طاهباز وقتی بحث شعر نیما پیش می‌آمد می‌گفت: نیما فقط یک شعر بد دارد آن هم شراگیم است!
باری پس از مرگ طاهباز من مدتی با شراگیم در تماس بودم و هر چه کردم جلو فحاشی‌ها و بی‌احترامی‌های او را بگیرم بدتر شد و آخر سر گمان کرد من نماینده‌ی بانو صلح کل هستم و انگ‌های ناروایی به این بانوی فرهیخته زد که از خرد و ادب به دور بود. شراگیم گمان می‌کرد طاهباز از آثار پدرش سوء استفاده می‌کند حال آن که چنین نبود و اصولا سیروس طاهباز در پی کسب در آمد مالی از انتشار آثار نیما نبود. آنها را برای خود یک وظیفه می‌دانست همچون محمد گل‌اندام که دیوان حافظ را پس از مرگ حافظ گردآوری کرد. با این حال تعجیل و شتاب ناشی از کار روزنامه نگاری سبب شد که با همه زحمت‌هایی که در این را می‌کشید، سهل انگاری‌هایی هم صورت بگیرد. یادش گرامی باد.
پنجم فروردین یک هزار و چهارصد

#مزدک_پنجه‌ای

@mazdakpanjehee
مهربانی تو

به عنبر که مونسِ جان است و همدم دلتنگی


با این همه دلبری 
چگونه تمکین کنم؟
خانه‌ای را که بوی بهار نمی‌دهد

هوایی شده دلم
حوصله‌ی سر رفته را برداشتی
پای پنجره نشاندی که ببیند چگونه پرستوها
کارگران مظلوم خانه‌ساز شده‌اند
حوصله را بردی پای حیاط
تا بلکه درخت ِشکسته‌ی انبه  میوه دهد

عطسه‌ام می‌گیرد
در گلو خفه می‌کنم حساسیت را
شاید که همسایه بپندارد ما مبتلا به درد نیستیم
گفتی چاره ماندن است ندیدن
به خودم تفهیم می‌کنم 
به حوصله‌ی سر رفته چه باید گفت؟
نه کتاب می‌خواند 
نه فیلم تماشا می‌کند 
از این پنجره‌ها هم هیچ هیاهویی به درون نیست
حیاط مدرسه غمگین است
پرچم سه‌رنگ در جنگ با باد   
گاهی برنده  
بیشتر اما می‌میرد
گوشه‌ی تو کُنج گرفته‌ام
از این‌همه هراس
از این‌همه مهیب
از ترس ِ مرگ
تنها نظاره‌ام

بر می‌گردانی‌اش به اتاق
می‌نشانی‌اش روی مبل
و با چشم‌های حسرت بار
اخبار را می‌نگریم

سیب پوست کنده را توی دهانم می‌ریزی
شیرین می‌شوم چون لحظه‌‌ی هماغوشی
و این مهربانیِ توست که مرا زنده می‌دارد
مهربانیِ تو...
 

 
#مزدک_پنجه‌ای

@mazdakpanjehee
🔻فروغ فرزند زمانه‌ی خویش بود، آیا بسیاری از شعرهای امروز فرزند زمانه‌ی خویش است؟

🔸️مزدک پنجه‌ای

🔰شعر فروغ فرخزاد برای من همیشه یک الگو بوده است. توجه‌ی ویژه‌ی او به مفهوم زندگی و اشتراک تجربه‌های خصوصی‌اش با مخاطب، و تلفیقش با جسارت در دوره‌ای که زن سرزمین استعمار بود، بی‌مانند و فراموش ناشدنی است. نصرت و فروغ دو ناهنجار شعر معاصر فارسی، به واسطه‌ی شکل رفتارشان در زندگی خصوصی و ادبی به شمار می‌آمدند. مطالعه‌ی گفت‌وگوها، شعرها، یادداشت‌ها و نامه‌های فروغ برای من همیشه درس‌های بسیاری داشته است. روایتگری او، تصویرسازی، لحن متفاوتش، تخیل شگرفش از او شاعری ساخت که موجب شاخصه‌مندی‌اش در تاریخ ادبیات شد. نوشتن از زنانگی و ترویج نگاه خاص زنانه -بعضا اِروتیک‌وار - زوایایی از شعر و شخصیت فروغ را به نمایش گذاشت که او را در سپهر شعر ایران پیشرو و متمایز کرد. بعد از فروغ، بسیاری از حرکت‌ها، رفتارهای شعری متاثر از جسارت او، آنقدر تقلید شد که تبدیل به امری "کلیشه" شود. امروز "زنانه‌نویسی" یکی از وجوهات بارز شعر زنان ایران به شمار می‌رود. در پاره‌ای اوقات نیز متاسفانه زنان از این امکان کمترین بهره را می‌برند. یکی از آسیب‌های شعر معاصر و البته چند دهه‌ی اخیر شاید این باشد که مخاطب نمی‌تواند تشخیص دهد که فلان شعر را یک زن سروده است یا یک مرد. در واقع اکثر اشعار به وجوه زبان و تکنیک‌های پیش‌روی شاعر توجه کرده‌اند تا اندیشه‌ی برآمده از نگاه، زیست و تجربه‌ی زنانه. شاید برخی معتقد باشند که شعر باید شعر باشد و زنانه و مردانه کردنش، پنداری غلط است اما در پاسخ می‌توانم بگویم آنچه بین فروغ و سیمین بهبهانی، پوران فرخزاد، پروین اعتصامی و بسیاری از هم‌نسلان او فاصله‌ی کهکشانی ایجاد کرد، همین بازتاب اندیشه و نگاه زنانه در شعر بود. یک نوع شخصی‌نویسی برآمده از تنگناهای سیاسی اجتماعی برای زنان که در آن روزگار و البته امروز مسئله شمرده می‌شود. ممکن است آنچه دیروز تابو بوده امروز تابو نباشد اما قطعا شاعران امروز در پیش‌روی خود تابوهای بسیاری را متصور هستند که در شعر می‌توان بستری برای عدول از آنان فراهم کرد. فروغ فرزند زمانه‌ی خویش بود، آیا بسیاری از شعرهای امروز فرزند زمانه‌ی خویش است؟

بیست و چهار بهمن نود و هشت

#مزدک_پنجه‌ای
@mazdakpanjehee
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎼 شُوان (شب‌ها)
🔹️ شعر: اباذر غلامی
🔸️آهنگ و اجرا: جوما
ضبط: اردیبهشت ۱۴۰۰

@kfgil
🔖 به یاد رفیق اباذر غلامی

شبانه‌ها و لالایی‌ها همچون حبسیه‌ها همواره فصل پررنگ و مکرری از ترانه‌ها بوده‌اند. در فرهنگ موسیقایی گیلک‌زبان‌ها هم از این دست شب‌سروده‌ها کم نبوده.
شُوان (اجرای تازه‌ی جوما) نوآفرینیِ یکی از همین شبانه‌هاست. ترانه‌ای گیلکی، برگرفته از لالاییِ بلند و حزن‌آور اما شورانگیزِ اباذر غلامی (۱۳۳۳- ۱۳۹۰، انزلی).حبسیه‌ای از او که پشت دیوارِ شب، برای کودکِ فردا، پایان زمستان و درخشش خورشید را اندیشه می‌کند.

گفته‌اند اباذر غلامی، این شبانه را در زندان برای پسرک نورسیده‌اش نوشت؛ نقلِ مردی که تیغ در دست به جنگ دیو رفت و ناخَبر، اسیر او شد. کِی؟ روایت است اوایل دهه‌ی پنجاه، اما تو بخوان هر روز و هنوز. دیروز تا فردا...


شُوان (شب‌ها)
شعر: اباذر غلامی
آهنگ و اجرا: جوما
ضبط: اردیبهشت ۱۴۰۰

لالای لای‌لای، بوخوس زای‌جان
تی‌ چشمانَ بوشوم قوربان
نوکون زاری، نوکون ناله
نیگیر تی پِرِک بانه

می‌جان زای، بوخوس لای‌لای
نوکون گریه، بوخوس لای‌لای
بوخوس کی شب به سر آیه
سیاهی شه، سحر آیه

ای‌روز تی پِر آیه تی وَر
نهه تی سر خو زانو سر
کشه شانه تی مویانه
دهه ماچی تی جولانه

بوخوس تی درد مِره بایه
زمستان شِه بهار اَیه
سیا ابران کنارَ وَن
حسابی لاتَوارَ وَن

دَتاوِه گول‌گول آفتاب
شُوان بیرین اَیه مهتاب
واگرده مورغ آزادی
پوراوِه همه جا شادی...


• برگردان به فارسی:
لالای لای‌لای. بخواب بچه‌جانم
قربان چشم‌هایت بروم
زاری نکن. ناله نکن
بهانه نگیر برای پدرت

بجه‌جانم. بخواب لای‌لای
گریه نکن. بخواب لای‌لای
بخواب که شب تمام می‌شود
سیاهی می‌رود و سحر می‌آید

یک روز پدرت می‌آید پیش تو
سرت را می‌گذارد روی زانوی خودش
بر موهایت شانه می‌کشد
بر گونه‌هایت بوسه می‌دهد

بخواب، دردت به جانِ من
زمستان می‌رود، بهار می‌آید
ابرهای سیاه کنار می‌روند
حسابی پخش و پلا می‌شوند

آفتابِ درخشان می‌تابد
شب‌ها مهتاب بیرون می‌آید
مرغ آزادی بر می‌گردد
همه‌جا پر از شادی می‌شود...
@kfgil
قیامتی به پا کرده باران

که سهمی از دلواپسی رودخانه بود

به چشمه بگو

غزالی که با چشم‌هایش از گوشه‌ی تو آب بر می‌دارد

دلش را در کوهستان جا گذاشته

به چشمهایش بگو بهار را خواهد دید!

بگو مسیر عشق از سنگلاخ‌های مرتفع می‌گذرد

 

گاهی پروانه‌ای چرخ زنان عاشق قطره‌ای می‌شود

در چشم‌های منتظران به زیبایی می‌نشیند

 

تندبار نباش

آهسته

متین

بر فراز دشت فرو کن حیات را

ببین چگونه رنگ دانه‌ها جان می‌گیرند

قد می‌کشد شاخه‌ای که امید ِ پرواز داشت

آن بالا!

آن جا!

که انگشت به اشارت            
سراغ از نگاه می‌گیرد

 

آشیانه می‌نشیند به انتظار

تا دمی باز دم گیرد

فراخ شود این آرزو

 

چه آوایی سر خواهد داد فاخته

کوکو

–         می‌آید

–         کو؟

–         کو؟

چه سوزی دارد کوهستان

چه نغمه‌ای ساز کرده جنگل

مه رد پای گرگ و میش را گم کرده است.

#مزدک_پنجه‌ای
#با_من_پرنده_باش
#انتشارات_دوات_معاصر
فروش اینترنتی
Www.30book.com

@mazdakpanjehee
2024/09/23 04:30:53
Back to Top
HTML Embed Code: