آیا حبیب ساهر پدر شعر نوی فارسی است؟
مزدک پنجهای
کورش حیدرنژاد (شاعر) برایم نوشته است حبیب ساهر را میشناسی، گفتم نامش آشناست! فکر میکردم از این شعرای جدید است.
برایم نوشت، ساهر پیشتر از نیما به جریان شعر نو روی آورد. متاثر از شعر مدرن ترکیه بود. به نیما هم توصیه کرد، نوگرایی را تجربه کند. هر دو در آستارا معلم بودند. ساهر ممنوعالقلم شد، به دستور رضاخان. در حقش اجحاف شد. شعرهایش را دیر چاپ کرد. نادیده گرفته شد.
با توضیح مختصرش یادم آمد در کتاب «تاریخ تحلیلی شعر نو» از او چیزی خوانده بودم. جستجویی کردم تا پیرامون روایتی که برایم گفته شده، تحقیق کنم.
در جایی نوشته «ساهر اولین شعر نو را در 1303 نوشته است.»
«حبیب ساهر هم زمان با تقی رفعت (که رفعت را استاد اصلی خود میدانست) و قبل از ظهور نیما، شعر نو فارسی سرود و سبک جدیدی را در شعر علیالخصوص شعر ترکی بنیان گذاشت، و بدینگونه بود که عنوان «پدر شعر نو ترکی ایران» درمورد او به کار رفت. هم زمان با میرزا تقیخان رفعت و قبل از ظهور نیما، ساهر شعر نو فارسی سرود و سبك جدیدی را در شعر تركی بنیان گذاشت و عنوان «پدر شعر نو تركی ایران » را از آن خود كرد. البته باید یادآور شد که بدعتها و تجربه ساهر در شکستن قالبهای کلاسیک مستقل از تجربهی نیما بود. حداقل مقدم بر تجربههای نیما بود آنهم بواسطه ارتباط با شعر و ادبیات فرانسه و ترکیه بود. اگرچه كوششهای حبیب ساهر و نیما یوشیج در نهایت به یك راه ختم شده است ولی بهنظر میرسد كه در مورد حبیبساهر، نوعی اجحاف صورت گرفته و تجربیات و تلاشهای وی به نوعی نادیده گرفته شده است. شاید اگر ساهر و تجربه های شعری و ادبیاش قبل از شروع اختناق سوم بود در تاریخ تكامل شعر نو جایگاهی دیگرگونه مییافت و پژواك فریادش در هیاهوی تبلیغات دیگرمدعیان به فراموشی سپرده نمیشد.» (پایگاه خبری شاعر)
«نخستین شعر مدرن ساهر، ظاهرا شعر کنار آبدان است که در سال ۱۳۰۳ ه.ش در سن ۲۱ سالگی در تبریز سروده است:
کنار آبدان نیم روشن
به نور ماه تابان بید مجنون
سر گیسو فروهشته به دامن
جهان چون خلوت است و ماه تابان
دلش بگرفته از تنهایی شب
به زیر پرده ی مینایی شب .» (ویکیپدیا)
نیما افسانه را در سال 1301 سروده است. ساهر همانطور که در منابع در دسترس بیان شده است، بنیان شعر نو را در شعر به زبان ترکی بنا نهاد و آنچه از سوی برخی تحت تقدم ساهر نسبت به نوگرایی نیما مطرح میشود، بنا به دلایل زیر پذیرفتنی نیست.
نخست، منظور از هیاهوی تبلیغات چیست؟ کدام هیاهو و کدام تبلیغات؟ به استناد چه مدارکی؟ آنچه به نظر میرسد ادعاهایی اینچنینی توسط بخشی از اشخاص که گرایش به پانترکیسم دارند، مطرح شده است:
دوم، اینکه پیش از نیما نیز افرادی تجربههایی نوگرایانه داشتهاند، دلیل تقدم نمیشود چرا که نیما صرفا تجربهگرایی نکرده است بلکه با پشتکار، زکاوت، مجاهدت و تئوریپردازیهایش آب را در خوابگه مورچگان ریخت.
سوم، نیما افسانه را در سال 1301 منتشر کرد. اگر بحث خفقان رضاخانی مطرح بود، نیما که خود روحیهی ستیزهجویانه داشته و اهل مماشات و به قول امروزیها رانتخوار نبوده، بنابراین او نیز باید از این خفقان لطمه دیده باشد. بنابراین با توجه به اطلاعات تاریخی، این خفقان سراسری بوده و نیما نیز در همین دوران زندگی کرده و شعر سروده است.
همچنین اگر مجددا به تاریخ حکومت رضاخان و تاریخ انتشار کتابهای ساهر نظر بیندازیم، میبینیم زمانی که نیما، رفعت و... سراغ تغییر قالب رفتند اساسا هنوز رضاخان روی کار نیامده بود تا خفقانی باشد.
«رضاشاه از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ خورشیدی پادشاه ایران بود.»
و نخستین کتاب حبیب ساهر طبق اطلاعات مندرج در ویکیپدیا تحت عنوان «شقایق (مجموعه شعر نو و کهن) ۱۳۲۲ – تبریز » منتشر شده است.
چهارم، چنانچه نام حبیب ساهر را در گوگل سرچ کنید، صفحات متعددی با یک روایت همسان از سرنوشت ادبی او نوشتهاند.
پنجم، ساهر بیش از آنکه شاعر زبان فارسی باشد، شاعری است که نزد ترک زبانان و انقلابی که در آن عرصه ایجاد کرده، مهم شمرده شده است. چرا که باز بنا به همان روایات، بیشترینهی توش و توان او صرف اعتلا و مدرنیزه کردن شعر ترک زبانان شده است.
همچنین اینکه خفقان رضاخان مانع دیده شدن او شده، نمیتواند دقیق باشد چرا که او به همان نسبت که در شعر ترکی تاثیرگذار بوده و او را پدرشعر نوی ترکی میدانند، این امکان را داشت که در شعر فارسی نیز خود را به عنوان یک بدعتگذار معرفی کند.
پنجم، در پایان باید گفت، شعرهای فارسی ساهر ارزش و زیبایی خود را دارد و قطعا جزء شاعران خوشقریحه به شمار میرود و تحلیل و بررسی فوق به منزلهی انکار ظرفیتها و شاخصههای منحصر شعری او نیست.
@mazdakpanjehee
مزدک پنجهای
کورش حیدرنژاد (شاعر) برایم نوشته است حبیب ساهر را میشناسی، گفتم نامش آشناست! فکر میکردم از این شعرای جدید است.
برایم نوشت، ساهر پیشتر از نیما به جریان شعر نو روی آورد. متاثر از شعر مدرن ترکیه بود. به نیما هم توصیه کرد، نوگرایی را تجربه کند. هر دو در آستارا معلم بودند. ساهر ممنوعالقلم شد، به دستور رضاخان. در حقش اجحاف شد. شعرهایش را دیر چاپ کرد. نادیده گرفته شد.
با توضیح مختصرش یادم آمد در کتاب «تاریخ تحلیلی شعر نو» از او چیزی خوانده بودم. جستجویی کردم تا پیرامون روایتی که برایم گفته شده، تحقیق کنم.
در جایی نوشته «ساهر اولین شعر نو را در 1303 نوشته است.»
«حبیب ساهر هم زمان با تقی رفعت (که رفعت را استاد اصلی خود میدانست) و قبل از ظهور نیما، شعر نو فارسی سرود و سبک جدیدی را در شعر علیالخصوص شعر ترکی بنیان گذاشت، و بدینگونه بود که عنوان «پدر شعر نو ترکی ایران» درمورد او به کار رفت. هم زمان با میرزا تقیخان رفعت و قبل از ظهور نیما، ساهر شعر نو فارسی سرود و سبك جدیدی را در شعر تركی بنیان گذاشت و عنوان «پدر شعر نو تركی ایران » را از آن خود كرد. البته باید یادآور شد که بدعتها و تجربه ساهر در شکستن قالبهای کلاسیک مستقل از تجربهی نیما بود. حداقل مقدم بر تجربههای نیما بود آنهم بواسطه ارتباط با شعر و ادبیات فرانسه و ترکیه بود. اگرچه كوششهای حبیب ساهر و نیما یوشیج در نهایت به یك راه ختم شده است ولی بهنظر میرسد كه در مورد حبیبساهر، نوعی اجحاف صورت گرفته و تجربیات و تلاشهای وی به نوعی نادیده گرفته شده است. شاید اگر ساهر و تجربه های شعری و ادبیاش قبل از شروع اختناق سوم بود در تاریخ تكامل شعر نو جایگاهی دیگرگونه مییافت و پژواك فریادش در هیاهوی تبلیغات دیگرمدعیان به فراموشی سپرده نمیشد.» (پایگاه خبری شاعر)
«نخستین شعر مدرن ساهر، ظاهرا شعر کنار آبدان است که در سال ۱۳۰۳ ه.ش در سن ۲۱ سالگی در تبریز سروده است:
کنار آبدان نیم روشن
به نور ماه تابان بید مجنون
سر گیسو فروهشته به دامن
جهان چون خلوت است و ماه تابان
دلش بگرفته از تنهایی شب
به زیر پرده ی مینایی شب .» (ویکیپدیا)
نیما افسانه را در سال 1301 سروده است. ساهر همانطور که در منابع در دسترس بیان شده است، بنیان شعر نو را در شعر به زبان ترکی بنا نهاد و آنچه از سوی برخی تحت تقدم ساهر نسبت به نوگرایی نیما مطرح میشود، بنا به دلایل زیر پذیرفتنی نیست.
نخست، منظور از هیاهوی تبلیغات چیست؟ کدام هیاهو و کدام تبلیغات؟ به استناد چه مدارکی؟ آنچه به نظر میرسد ادعاهایی اینچنینی توسط بخشی از اشخاص که گرایش به پانترکیسم دارند، مطرح شده است:
دوم، اینکه پیش از نیما نیز افرادی تجربههایی نوگرایانه داشتهاند، دلیل تقدم نمیشود چرا که نیما صرفا تجربهگرایی نکرده است بلکه با پشتکار، زکاوت، مجاهدت و تئوریپردازیهایش آب را در خوابگه مورچگان ریخت.
سوم، نیما افسانه را در سال 1301 منتشر کرد. اگر بحث خفقان رضاخانی مطرح بود، نیما که خود روحیهی ستیزهجویانه داشته و اهل مماشات و به قول امروزیها رانتخوار نبوده، بنابراین او نیز باید از این خفقان لطمه دیده باشد. بنابراین با توجه به اطلاعات تاریخی، این خفقان سراسری بوده و نیما نیز در همین دوران زندگی کرده و شعر سروده است.
همچنین اگر مجددا به تاریخ حکومت رضاخان و تاریخ انتشار کتابهای ساهر نظر بیندازیم، میبینیم زمانی که نیما، رفعت و... سراغ تغییر قالب رفتند اساسا هنوز رضاخان روی کار نیامده بود تا خفقانی باشد.
«رضاشاه از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ خورشیدی پادشاه ایران بود.»
و نخستین کتاب حبیب ساهر طبق اطلاعات مندرج در ویکیپدیا تحت عنوان «شقایق (مجموعه شعر نو و کهن) ۱۳۲۲ – تبریز » منتشر شده است.
چهارم، چنانچه نام حبیب ساهر را در گوگل سرچ کنید، صفحات متعددی با یک روایت همسان از سرنوشت ادبی او نوشتهاند.
پنجم، ساهر بیش از آنکه شاعر زبان فارسی باشد، شاعری است که نزد ترک زبانان و انقلابی که در آن عرصه ایجاد کرده، مهم شمرده شده است. چرا که باز بنا به همان روایات، بیشترینهی توش و توان او صرف اعتلا و مدرنیزه کردن شعر ترک زبانان شده است.
همچنین اینکه خفقان رضاخان مانع دیده شدن او شده، نمیتواند دقیق باشد چرا که او به همان نسبت که در شعر ترکی تاثیرگذار بوده و او را پدرشعر نوی ترکی میدانند، این امکان را داشت که در شعر فارسی نیز خود را به عنوان یک بدعتگذار معرفی کند.
پنجم، در پایان باید گفت، شعرهای فارسی ساهر ارزش و زیبایی خود را دارد و قطعا جزء شاعران خوشقریحه به شمار میرود و تحلیل و بررسی فوق به منزلهی انکار ظرفیتها و شاخصههای منحصر شعری او نیست.
@mazdakpanjehee
کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری اثر مزدک پنجهای با حضور افشین شاهرودی، علی رضا پنجهای، سینا جهاندیده، فرخ لطیف نژاد، محمد آزرم و سعید جهانپولاد نقد و بررسی شد.
https://www.isna.ir/news/1400041208203/%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%B4%D8%AF
@mazdakpanjehee
https://www.isna.ir/news/1400041208203/%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%B4%D8%AF
@mazdakpanjehee
ایسنا
«جریانشناسی شعر دیداری - شنیداری» نقد شد
نشست نقد و بررسی کتاب «جریانشناسی شعر دیداری - شنیداری» برگزار شد.
مخاطبین محترم میتوانند
متن کامل گزارش نقد نشست کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری را در نشانی زیر مطالعه نمایند.
http://www.pj-m.blogfa.com/post/648
متن کامل گزارش نقد نشست کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری را در نشانی زیر مطالعه نمایند.
http://www.pj-m.blogfa.com/post/648
Blogfa
جریانشناسی شعر دیداری - شنیداری نقد شد
جریانشناسی شعر دیداری - شنیداری نقد شد - ادبی
بر بساطي كه بساطي نيست بررسي شعر «Unio Mystica» از «هوشنگ ايراني» بر اساس نظريه زائوم
مزدک پنجهای
http://pj-m.blogfa.com/tag/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%DA%86%D9%86%D8%AF-%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C
مزدک پنجهای
http://pj-m.blogfa.com/tag/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%DA%86%D9%86%D8%AF-%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C
Blogfa
سنگ پشت | شعر چند صدایی
سنگ پشت | شعر چند صدایی - ادبی
یادداشتی بر شعر بلند «ترجیع بند یا برج بلند شهری در سال سیاه اسفند» سعید اسکندری
http://www.pj-m.blogfa.com/post/635
http://www.pj-m.blogfa.com/post/635
Blogfa
یادداشتی بر شعر بلند «ترجیع بند یا برج بلند شهری در سال سیاه اسفند» سعید اسکندری
یادداشتی بر شعر بلند «ترجیع بند یا برج بلند شهری در سال سیاه اسفند» سعید اسکندری - ادبی
آب و نان
آهای آدمهای مریخی
سنگ نیاندازید
مگر نمیبینید
دستمال سفید تکان میدهیم
اگر نتوانیم باد تکان میدهد
ما که دعوا نداریم
انسانهای بسیاری به دیدارتان میآیند
آب دارید اگر
کنار بگذارید
ما نان میآوریم.
هزار و سیصد و هفتاد و شش- زمین
#مزدک_پنجهای
#مجموعه_شعر
#چوپان_کلمات
@mazdakpanjehee
آهای آدمهای مریخی
سنگ نیاندازید
مگر نمیبینید
دستمال سفید تکان میدهیم
اگر نتوانیم باد تکان میدهد
ما که دعوا نداریم
انسانهای بسیاری به دیدارتان میآیند
آب دارید اگر
کنار بگذارید
ما نان میآوریم.
هزار و سیصد و هفتاد و شش- زمین
#مزدک_پنجهای
#مجموعه_شعر
#چوپان_کلمات
@mazdakpanjehee
9.pdf
290.7 KB
به بهانهی انتشار کتاب جریانشناسی شعر دیداریشنیداری
گفتگوی روزنامهی ایران با مزدک پنجهای
لینک صفحه در نشریه👇
فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید
سهشنبه دوازده مرداد هزار و چهارصد
#روزنامه_ایران
#مزدک_پنجهای
@mazdakpanjehee
گفتگوی روزنامهی ایران با مزدک پنجهای
لینک صفحه در نشریه👇
فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید
سهشنبه دوازده مرداد هزار و چهارصد
#روزنامه_ایران
#مزدک_پنجهای
@mazdakpanjehee
منتقدان سکوت!
پاسخ کامل من به پرسش روزنامهی ایران که به واسطهی محدودیت جا، همهی این پاسخ درج نشده بود.
ایران: با این اوصاف نگاه انتقادی شما به شعر امروز چگونه است؟ نقش منتقدان را در بررسی این گونههای شعری چگونه ارزیبابی میکنید؟
مزدک پنجهای: اگر تحلیل و بررسی پیرامون شعرهای دیداری-شنیداری انجام بگیرد، محصول کار خود همان چهرههایی است که میل به ارایهی چنین تجربیاتی دارند و کمی هم شاهد توجه دانشگاه هستیم. این به هیچ عنوان کافی نیست؛ جریانهای نوظهور به شعر معاصر کمک خواهند کرد اما چه کسی باید این اتفاقات را به مخاطب بشناساند و موجب ارتقای سطح زیباییشناسی شود! متاسفانه شعر امروز ما شعر بدون حادثه است، بدون جهانبینی، شعری پر از عبارتهای قشنگ در ساختارهای بی در و پیکر! ذهنیتگرایی صرف و تقلید از زبان دههی سی و چهل! هنوز باور نکردهایم باید از بسیاری از تجربیاتِ گذشته عبور کنیم، این عبور با انکار همراه نیست، من قائل به نگاه احترامآمیزم. در جامعهای که منتقدین جریانساز نداریم، نمیتوان سراغ تغییرات رفت. نام ِ منتقدان معاصر شعر را باید گذاشت منتقدانِ سکوت! من به خاطر پرهیز از حاشیه از این اسامی نام نمیبرم وگرنه بسیار منتقد داریم که در دو دههی اخیر هیچ نقشی در پیشرفت جریان شعر نداشتهاند و اتفاقاً بسیار هم تریبون دارند. شاهد این همه جریان و کتاب از دههی هفتاد به این سو هستیم، 20 سال است که هزاران کتاب منتشر شده اما هنوز صحبت از نظرات براهنی است! صحبت از دستاورهای نیماست! نتیجهی این همه شرح و توضیح چیست؟ جامعهی دانشگاه نیز هنوز درگیر شعر سنتی است و اگر هم نقد ِنو میشود، کمتر کمکی به شعر معاصر میکند، چون مباحث پراکنده است و کاربردی نیست؛ بیشتر شارح ِنظرات خارجیها هستیم. شعر ِامروز نیازمند مباحث شناختی و کارگاهی است، نیازمند منتقدینی که روش نوشتاری و کارگاهی رویایی، براهنی و ... را داشته باشند. خندهدار است که هنوز مرجع ما بعد از این همه سال دربارهی شعر معاصر کتابهای نظری براهنی، رویایی، شفیعی کدکنی یا حرفهای نیماست. به نظرم تا جامعهی ادبی دچار منتقدینِ سکوت و رسانههای غیرجریانساز است، شاهد تحول شگرف نخواهیم شد. دچار گفتمان ِتغییر نخواهیم شد. این نقد را به نشریات تخصصی ادبی هم میتوان وارد کرد که به جای جریانسازی هنوز در پی نبش ِقبر جریانهای گذشتهی ادبی هستند و در پی واکاوی شاعران پوپولیست! سکوت تا چه وقت! ندیدن تا کی؟! جوایز شعر هم متاثر از همین تفکر کلیشهشده است.
برای مطالعهی کامل این گفتگو کلیک کنید!
#مزدک_پنجهای
@mazdakpanjehee
پاسخ کامل من به پرسش روزنامهی ایران که به واسطهی محدودیت جا، همهی این پاسخ درج نشده بود.
ایران: با این اوصاف نگاه انتقادی شما به شعر امروز چگونه است؟ نقش منتقدان را در بررسی این گونههای شعری چگونه ارزیبابی میکنید؟
مزدک پنجهای: اگر تحلیل و بررسی پیرامون شعرهای دیداری-شنیداری انجام بگیرد، محصول کار خود همان چهرههایی است که میل به ارایهی چنین تجربیاتی دارند و کمی هم شاهد توجه دانشگاه هستیم. این به هیچ عنوان کافی نیست؛ جریانهای نوظهور به شعر معاصر کمک خواهند کرد اما چه کسی باید این اتفاقات را به مخاطب بشناساند و موجب ارتقای سطح زیباییشناسی شود! متاسفانه شعر امروز ما شعر بدون حادثه است، بدون جهانبینی، شعری پر از عبارتهای قشنگ در ساختارهای بی در و پیکر! ذهنیتگرایی صرف و تقلید از زبان دههی سی و چهل! هنوز باور نکردهایم باید از بسیاری از تجربیاتِ گذشته عبور کنیم، این عبور با انکار همراه نیست، من قائل به نگاه احترامآمیزم. در جامعهای که منتقدین جریانساز نداریم، نمیتوان سراغ تغییرات رفت. نام ِ منتقدان معاصر شعر را باید گذاشت منتقدانِ سکوت! من به خاطر پرهیز از حاشیه از این اسامی نام نمیبرم وگرنه بسیار منتقد داریم که در دو دههی اخیر هیچ نقشی در پیشرفت جریان شعر نداشتهاند و اتفاقاً بسیار هم تریبون دارند. شاهد این همه جریان و کتاب از دههی هفتاد به این سو هستیم، 20 سال است که هزاران کتاب منتشر شده اما هنوز صحبت از نظرات براهنی است! صحبت از دستاورهای نیماست! نتیجهی این همه شرح و توضیح چیست؟ جامعهی دانشگاه نیز هنوز درگیر شعر سنتی است و اگر هم نقد ِنو میشود، کمتر کمکی به شعر معاصر میکند، چون مباحث پراکنده است و کاربردی نیست؛ بیشتر شارح ِنظرات خارجیها هستیم. شعر ِامروز نیازمند مباحث شناختی و کارگاهی است، نیازمند منتقدینی که روش نوشتاری و کارگاهی رویایی، براهنی و ... را داشته باشند. خندهدار است که هنوز مرجع ما بعد از این همه سال دربارهی شعر معاصر کتابهای نظری براهنی، رویایی، شفیعی کدکنی یا حرفهای نیماست. به نظرم تا جامعهی ادبی دچار منتقدینِ سکوت و رسانههای غیرجریانساز است، شاهد تحول شگرف نخواهیم شد. دچار گفتمان ِتغییر نخواهیم شد. این نقد را به نشریات تخصصی ادبی هم میتوان وارد کرد که به جای جریانسازی هنوز در پی نبش ِقبر جریانهای گذشتهی ادبی هستند و در پی واکاوی شاعران پوپولیست! سکوت تا چه وقت! ندیدن تا کی؟! جوایز شعر هم متاثر از همین تفکر کلیشهشده است.
برای مطالعهی کامل این گفتگو کلیک کنید!
#مزدک_پنجهای
@mazdakpanjehee
Blogfa
به بهانه انتشار کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری گفت و گو با مزدک پنجه ای
به بهانه انتشار کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری گفت و گو با مزدک پنجه ای - ادبی
گزارش میدانی از وضعیت اسفبار کرونا در گیلان
مزدک پنجهای
کرونا در خیابان، در اماکن عمومی و خصوصی راه میرود و توان توقفاش نیست. اگر شما هم به مانند خیلیها فقط از طریق تلویزیون و فضای مجازی اخبار اوضاع وخیم بیمارستانها را میخوانید، و مجالی برای رودررویی مستقیم با فاجعهی کرونا در گیلان ندارید، این گزارش را تا انتها از نظر بگذرانید.
چند روز پیش (مرداد هزار و چهارصد) برای تهیه دارو و انجام چند آزمایش به اجبار به چند بیمارستان و داروخانه در سطح شهر رشت مراجعه کردهام.
جمعیتی پشت باجهی تحویل نسخه، کیپ تا کیپ منتظرند، نسخهها یکی یکی بدون رعایت نوبت می رود زیر دست پرسنل و عموما پاسخ: نداریم، موجود نیست، است.
سرم بدون نسخه داده نمیشود.
داروخانهی دیگر هم اوضاع به همین صورت است. داروخانهای نزدیک بیمارستان رازی، هر که نسخه دارد در پی داروهای کرونا است. جواب متصدی: نداریم. مراجعه کننده دم به ثانیه میرود داخل و دست خالی باز میگردد.
داروخانهای در چهارراه گلسار، آنقدر خیل جمعیت است که وارد نشده میروم. از دور صدای کسی از پشت بلندگو میآید که التماس میکند، بیرون باشید بدون ماسک داخل نیایید. است، از لهجهها میتوان فهمید بسیاری از اقصینقاط گیلان خود را به رشت رساندهاند تا شاید داروهای کرونا را در رشت بیابند.
کمی بعدتر به یکی از بیمارستانها مراجعه میکنم راهرو پر از بیمارانی است که سرفه میکنند و در انتظار نشستهاند. من بخش آزمایشگاه کار دارم، نیم ساعتی در گوشهای خودم را از جمعیت دور نگه میدارم. هیچکس پشت باجه نیست. زنگی روی در آویزان است، آن را به صدا در میآورم، دقیقه بعد کسی میآید. چند نفری تقاضای تست پی سی آر میکنند. سرفههای کشنده. متصدی میگوید، تست نداده هم مشخص است، کرونا دارید. دختری به مادرش میگوید، زینب گفت که خطرناکه، باید نمیرفتیم برای عقدکنان! مادرش بطری را باز میکند و جرعهای آب مینوشد. ماسک را که بر میدارد سرفه میکند، به سرعت دور میشوم. دوری میزنم و بر میگردم پذیرش. مرا به بخش اورژانس ارجاع میدهند. بخش اورژانس شلوغ است. ماموران بیمارستان مردم را به حضور در فضای باز دعوت میکنند. مردی را که روی تخت بود از اتاق احیاء بیرون میآورند. سراغ پسرش را میگیرند، فردی که گان پوشیده بود میگوید متاسفم.
خانمی همراه همسرش داخل میشود. شوهرش میگوید نفسش بالا نمیآید. پرستار اکسیژن خونش را میگیرد. میگوید نود درصد اکسیژن داری، استرسی هستی؟ زن در حالی که خمیده راه میرود با سر جواب میدهد نه! پرستار میگوید برو خانه اگر اکسیژن خونات پایین آمد بیا، تخت برای بستری نداریم.
پیرمردی میگوید ما از طرف دکتر فلانی آمدهایم با ایشان هماهنگ شده، گفته بستری کنید بیمار ما را. میگویند پذیرش باید با دکتر هماهنگ کند، اگر تایید کرد در نوبت قرار میگیرید. مرد میگوید، یعنی بیمارستان خصوصی هم جا ندارید!؟ پس چه فرقی بین خصوصی و دولتی است؟ متصدی جوابش را نمیدهد، مرد مجددا سوال میپرسد، با دکتر تماس میگیرند، دکتر میگوید من اطلاع ندارم با من هماهنگ نشده، مرد میگوید یکی از آشنايان دکتر گفت صحبت کرده، متصدی میگوید مشکل شما این طوری حل نمیشود. مرد با عصبانیت میگوید قبلا با پول همه چیز حل میشد الان پول هم داریم اما باید پارتی داشته باشیم.
به یک باره از پشت بلندگو صدای زنی پخش میشود که اعلام کد نود و نه میکند. عدهای به سمت اتاقی در بخش اورژانس دوان دوان میروند. خانم جوانی از اتاق میپرد بیرون، به نگهبان میگوید برو دنبال دکتر فلانی. سریع باش.
ماشین اورژانس جلوی در میایستد. برانکاردی بیرون میآید، مردی چاق که پیرهنش باز است را دوان دوان میآورند. بیاختیار چشمانم به سمت تن لخت مرد میرود، زنی دوان دوان از بیرون به داخل بیمارستان میآید، داد میزند: می پِعر بوشو ( پدرم رفت)، وای خدا جان، تو خودت کمک بوکون.
مردی سفید پوش از دور میآید زیر گوش همکارش پچپچه میکند و میرود، دختر و پسر جوانی سراغ از بخش تصویربرداری میگیرند، یکی از پرسنل میگوید همین الان اطلاع دادهاند ظرفیت برای سی تی ریه پر شده شده است. به بیمارستانهای دیگر مراجعه کنید.
دستور پزشک را میگیرم و به بخش مورد نظر میروم. منتظرم تا نگهبان در را بگشاید. خانم بارداری قصد داخل شدن به آسانسور را دارد، نگهبان میگوید:خواهر من، اگر میتونید از آسانسور استفاده نکنید، خیلی آلوده است. زن مستاصل است چه کند، به کمک همراهش از پلهها بالا میرود. هر قدم که بر میدارد یک آخ میگوید و لعنت بر پدر و مادر... !
به اتفاق آنها از راه پله عبور میکنم. طبقه بالا خلوت است. دو پرستار از دور میآیند، یکی به دیگری میگوید وای اوضاع خیلی خرابه چرا اعلان تعطیلی عمومی نمیکنن؟
مزدک پنجهای
کرونا در خیابان، در اماکن عمومی و خصوصی راه میرود و توان توقفاش نیست. اگر شما هم به مانند خیلیها فقط از طریق تلویزیون و فضای مجازی اخبار اوضاع وخیم بیمارستانها را میخوانید، و مجالی برای رودررویی مستقیم با فاجعهی کرونا در گیلان ندارید، این گزارش را تا انتها از نظر بگذرانید.
چند روز پیش (مرداد هزار و چهارصد) برای تهیه دارو و انجام چند آزمایش به اجبار به چند بیمارستان و داروخانه در سطح شهر رشت مراجعه کردهام.
جمعیتی پشت باجهی تحویل نسخه، کیپ تا کیپ منتظرند، نسخهها یکی یکی بدون رعایت نوبت می رود زیر دست پرسنل و عموما پاسخ: نداریم، موجود نیست، است.
سرم بدون نسخه داده نمیشود.
داروخانهی دیگر هم اوضاع به همین صورت است. داروخانهای نزدیک بیمارستان رازی، هر که نسخه دارد در پی داروهای کرونا است. جواب متصدی: نداریم. مراجعه کننده دم به ثانیه میرود داخل و دست خالی باز میگردد.
داروخانهای در چهارراه گلسار، آنقدر خیل جمعیت است که وارد نشده میروم. از دور صدای کسی از پشت بلندگو میآید که التماس میکند، بیرون باشید بدون ماسک داخل نیایید. است، از لهجهها میتوان فهمید بسیاری از اقصینقاط گیلان خود را به رشت رساندهاند تا شاید داروهای کرونا را در رشت بیابند.
کمی بعدتر به یکی از بیمارستانها مراجعه میکنم راهرو پر از بیمارانی است که سرفه میکنند و در انتظار نشستهاند. من بخش آزمایشگاه کار دارم، نیم ساعتی در گوشهای خودم را از جمعیت دور نگه میدارم. هیچکس پشت باجه نیست. زنگی روی در آویزان است، آن را به صدا در میآورم، دقیقه بعد کسی میآید. چند نفری تقاضای تست پی سی آر میکنند. سرفههای کشنده. متصدی میگوید، تست نداده هم مشخص است، کرونا دارید. دختری به مادرش میگوید، زینب گفت که خطرناکه، باید نمیرفتیم برای عقدکنان! مادرش بطری را باز میکند و جرعهای آب مینوشد. ماسک را که بر میدارد سرفه میکند، به سرعت دور میشوم. دوری میزنم و بر میگردم پذیرش. مرا به بخش اورژانس ارجاع میدهند. بخش اورژانس شلوغ است. ماموران بیمارستان مردم را به حضور در فضای باز دعوت میکنند. مردی را که روی تخت بود از اتاق احیاء بیرون میآورند. سراغ پسرش را میگیرند، فردی که گان پوشیده بود میگوید متاسفم.
خانمی همراه همسرش داخل میشود. شوهرش میگوید نفسش بالا نمیآید. پرستار اکسیژن خونش را میگیرد. میگوید نود درصد اکسیژن داری، استرسی هستی؟ زن در حالی که خمیده راه میرود با سر جواب میدهد نه! پرستار میگوید برو خانه اگر اکسیژن خونات پایین آمد بیا، تخت برای بستری نداریم.
پیرمردی میگوید ما از طرف دکتر فلانی آمدهایم با ایشان هماهنگ شده، گفته بستری کنید بیمار ما را. میگویند پذیرش باید با دکتر هماهنگ کند، اگر تایید کرد در نوبت قرار میگیرید. مرد میگوید، یعنی بیمارستان خصوصی هم جا ندارید!؟ پس چه فرقی بین خصوصی و دولتی است؟ متصدی جوابش را نمیدهد، مرد مجددا سوال میپرسد، با دکتر تماس میگیرند، دکتر میگوید من اطلاع ندارم با من هماهنگ نشده، مرد میگوید یکی از آشنايان دکتر گفت صحبت کرده، متصدی میگوید مشکل شما این طوری حل نمیشود. مرد با عصبانیت میگوید قبلا با پول همه چیز حل میشد الان پول هم داریم اما باید پارتی داشته باشیم.
به یک باره از پشت بلندگو صدای زنی پخش میشود که اعلام کد نود و نه میکند. عدهای به سمت اتاقی در بخش اورژانس دوان دوان میروند. خانم جوانی از اتاق میپرد بیرون، به نگهبان میگوید برو دنبال دکتر فلانی. سریع باش.
ماشین اورژانس جلوی در میایستد. برانکاردی بیرون میآید، مردی چاق که پیرهنش باز است را دوان دوان میآورند. بیاختیار چشمانم به سمت تن لخت مرد میرود، زنی دوان دوان از بیرون به داخل بیمارستان میآید، داد میزند: می پِعر بوشو ( پدرم رفت)، وای خدا جان، تو خودت کمک بوکون.
مردی سفید پوش از دور میآید زیر گوش همکارش پچپچه میکند و میرود، دختر و پسر جوانی سراغ از بخش تصویربرداری میگیرند، یکی از پرسنل میگوید همین الان اطلاع دادهاند ظرفیت برای سی تی ریه پر شده شده است. به بیمارستانهای دیگر مراجعه کنید.
دستور پزشک را میگیرم و به بخش مورد نظر میروم. منتظرم تا نگهبان در را بگشاید. خانم بارداری قصد داخل شدن به آسانسور را دارد، نگهبان میگوید:خواهر من، اگر میتونید از آسانسور استفاده نکنید، خیلی آلوده است. زن مستاصل است چه کند، به کمک همراهش از پلهها بالا میرود. هر قدم که بر میدارد یک آخ میگوید و لعنت بر پدر و مادر... !
به اتفاق آنها از راه پله عبور میکنم. طبقه بالا خلوت است. دو پرستار از دور میآیند، یکی به دیگری میگوید وای اوضاع خیلی خرابه چرا اعلان تعطیلی عمومی نمیکنن؟
در این حین مردی با پیراهن سفید آستین کوتاه نزدیک دو پرستار میشود، با لهجهی جنوبی میگوید خانم ما مهمان شهرتون هستیم، اینجا غریبیم میخواهم با مدیرعمل بیمارستان حرف بزنم، خانمم رو بستری کنن، نمیتونه نفس بکشه، خیلی بدحاله، بچهام هم سرفههای شدید داره، تو رو خدا کمکم کنید.
پرستاری که سن بیشتری دارد با ته لهجهی گیلکی - فارسی میگوید: آقا به خدا الان اگر پدر خودم هم مریض بشه جا برای بستریاش اینجا نیست. برید شهر خودتون بیمار رو بستری
کنید. میگوید: هزار کیلومتر راه است تا شهر ما! پرستار میگوید: اینجا چه کار میکنید: اومده بودیم تاب بخوریم. (تاب خوردن به لهجه جنوبی یعنی دور زدن، گردش کردن)
میگوید:راهی نداره واقعا، تو رو خدا کمک کنید. حداقل بگید چه وقت نوبت ما میشه، پرستار جواب میدهد، اینجا پر از مریض بدحال است، با فوت یکی، جا برای شما باز میشه.
@mazdakpanjehee
پرستاری که سن بیشتری دارد با ته لهجهی گیلکی - فارسی میگوید: آقا به خدا الان اگر پدر خودم هم مریض بشه جا برای بستریاش اینجا نیست. برید شهر خودتون بیمار رو بستری
کنید. میگوید: هزار کیلومتر راه است تا شهر ما! پرستار میگوید: اینجا چه کار میکنید: اومده بودیم تاب بخوریم. (تاب خوردن به لهجه جنوبی یعنی دور زدن، گردش کردن)
میگوید:راهی نداره واقعا، تو رو خدا کمک کنید. حداقل بگید چه وقت نوبت ما میشه، پرستار جواب میدهد، اینجا پر از مریض بدحال است، با فوت یکی، جا برای شما باز میشه.
@mazdakpanjehee
بخشی از گفتگوی روزنامه ایران با مزدک پنجهای
شعر موجودی زنده است
نصرت رحمانی میگفت: «ذاتِ هنر، بیانِ زیبایی است» (نقل به مضمون). هر اثر هنریای در ذاتِ خود امر زیبایی را بهدنبال دارد. رابطهی انتقال معنا و لذت نیز بیارتباط با رابطهی دال و مدلول نیست. اینکه میزان لذت چهقدر باشد بستگی به مخاطب دارد، هر چه زیباییشناسی مخاطب مترقیتر باشد، قطعاً لذت بیشتری هم حاصل خواهد شد. اما اینکه شعر دیداری- شنیداری را چگونه معرفی کنیم، در واقع باید دست به تعریف آن بزنیم. در کتاب «جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری»، من از ارایهی تعریف هر گونه جریان شعری یا ایدهای پرهیز کردهام چرا که معتقدم شعر تعریفناپذیر است و ما صرفاً با تعابیر یا مصادیقی مواجه هستیم که هر بار در مواجهه با آن مصادیق، تعابیر خود را از آنچه درک میکنیم، بیان میداریم؛ البته اگر شخصی تعریفی ارایه داده است، آن را در کتاب منعکس کردهام تا مخاطب با نظرات مختلف آشنا شود، ولی بهنظر بهتر است که شعر تعریف نشود و هر شعر تعریف خود را داشته باشد، اگر شعر را تعریف کنیم بعد میخواهیم تمام ایدهها و تجربیات را بر مبنای آن تعاریف مورد سنجه قرار دهیم. و چون شعر موجودی زنده است که در ذهنِ مخاطب نفس میکشد، بنابراین پس از تعریف، دچار مانع و حدود خواهیم شد و بعد از مدتی دچار کلیشه میشویم. چون میخواهیم از قواعد آنچه تعریف کردهایم، بیرون نزنیم. وقتی از شعر دیداری حرف میزنیم باید توجه کنیم که این نوع از شعرها در ذات خود تلفیقی از هنرِ گرافیک، عکاسی، نقاشی، خطاطی و .... را دارند و در شعرهای شنیداری نیز تکنولوژی و عناصر ارتباط جمعی و سایر عناصر هنری تأثیر بهسزایی در هندسهی ساختاری این نوع از شعرها را تشکیل میدهند. شعرهای دیداری-شنیداری صرفاً از سوی شاعران آفریده نمیشوند، بلکه ممکن است یک گرافیست، مستندساز، عکاس و یا هنرمندان بینارشتهای دست به آفریدن شعرهایی با این رویکرد بزنند. اگر از زاویهی سنتی به شعر نگاه کنید و شعر را هدیهای از سوی خدایان به شاعر بدانید؛ و شاعر را کسی بشناسید که شعر به او الهام میشود و یا شعر را صرفاً چیزی بدانید که بر اساس نوشتار(کلمه) حیات میگیرد، نمیتوانید از شعرهای دیداری-شنیداری لذت ببرید. ارتباط مخاطب با هنر دیداری-شنیداری دقیقاً رابطهای مستقیم با زاویهی نگاه و زیباییشناسی مخاطب دارد.
حال اگر از مقدمهی ابتدایی عدول کنم، باید بگویم به نظرم همانگونه که زندگی امروز تفاوتهای فاحشی با زندگی در صدسال اخیر یا پنجاه سال اخیر دارد، فرم، شکل و زبان زندگی نیز تغییر کرده است، به تناسب این مسئله نیز، زبان گفتوگو در آثار هنری متفاوت شده است. شعری که در عصرِ دیجیتال سروده میشود باید مختصات و مولفههای زمان خود را به همراه داشته باشد وگرنه کارکرد و اثربخشی لازم را نخواهد داشت. تغییر و فهم شرایط، یک ضرورت تاریخی است. بر اساس این ادراک است که شاهد انقلابها میشویم، و انقلاب نیما یا کودتای شاملو بر اساس همین دست ضرورتهای بنیادین شکل گرفت. دنیای مدرن و پستمدرن، سبک ِ زندگی، زبان و ابزارهای خود را دارد. بنابراین الگوها و خواستهها در این دنیا تغییر میکند چرا که ذائقهها نیز دستخوش تغییر شده است. با این توضیحات باید گفت: گاه شعر از قالبِ هنری خود خارج شده و تبدیل به رسانه میشود، یک رسانهی چند وجهی که بهخاطر وجود امکانات نرمافزاری و سختافزاری نحوهی اثرگذاریاش نیز متفاوت است. دنیای دیجیتال این امکان را به هنرمند (شاعر) میدهد تا از همهی ظرفیتهای عصر تکنولوژی برای اثربخشی و ایجاد التذاذ هنری بر اساس مختصات و ساختار منحصربه خود استفاده کند. میبینید! شکل التذاذ نیز دیگر متکی به کلام و واژه نیست، فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید و واقعیت عصر اینترنت، فضای مجازی را در دنیای هنر بپذیرید!
@mazdakpanjehee
شعر موجودی زنده است
نصرت رحمانی میگفت: «ذاتِ هنر، بیانِ زیبایی است» (نقل به مضمون). هر اثر هنریای در ذاتِ خود امر زیبایی را بهدنبال دارد. رابطهی انتقال معنا و لذت نیز بیارتباط با رابطهی دال و مدلول نیست. اینکه میزان لذت چهقدر باشد بستگی به مخاطب دارد، هر چه زیباییشناسی مخاطب مترقیتر باشد، قطعاً لذت بیشتری هم حاصل خواهد شد. اما اینکه شعر دیداری- شنیداری را چگونه معرفی کنیم، در واقع باید دست به تعریف آن بزنیم. در کتاب «جریانشناسی شعر دیداری-شنیداری»، من از ارایهی تعریف هر گونه جریان شعری یا ایدهای پرهیز کردهام چرا که معتقدم شعر تعریفناپذیر است و ما صرفاً با تعابیر یا مصادیقی مواجه هستیم که هر بار در مواجهه با آن مصادیق، تعابیر خود را از آنچه درک میکنیم، بیان میداریم؛ البته اگر شخصی تعریفی ارایه داده است، آن را در کتاب منعکس کردهام تا مخاطب با نظرات مختلف آشنا شود، ولی بهنظر بهتر است که شعر تعریف نشود و هر شعر تعریف خود را داشته باشد، اگر شعر را تعریف کنیم بعد میخواهیم تمام ایدهها و تجربیات را بر مبنای آن تعاریف مورد سنجه قرار دهیم. و چون شعر موجودی زنده است که در ذهنِ مخاطب نفس میکشد، بنابراین پس از تعریف، دچار مانع و حدود خواهیم شد و بعد از مدتی دچار کلیشه میشویم. چون میخواهیم از قواعد آنچه تعریف کردهایم، بیرون نزنیم. وقتی از شعر دیداری حرف میزنیم باید توجه کنیم که این نوع از شعرها در ذات خود تلفیقی از هنرِ گرافیک، عکاسی، نقاشی، خطاطی و .... را دارند و در شعرهای شنیداری نیز تکنولوژی و عناصر ارتباط جمعی و سایر عناصر هنری تأثیر بهسزایی در هندسهی ساختاری این نوع از شعرها را تشکیل میدهند. شعرهای دیداری-شنیداری صرفاً از سوی شاعران آفریده نمیشوند، بلکه ممکن است یک گرافیست، مستندساز، عکاس و یا هنرمندان بینارشتهای دست به آفریدن شعرهایی با این رویکرد بزنند. اگر از زاویهی سنتی به شعر نگاه کنید و شعر را هدیهای از سوی خدایان به شاعر بدانید؛ و شاعر را کسی بشناسید که شعر به او الهام میشود و یا شعر را صرفاً چیزی بدانید که بر اساس نوشتار(کلمه) حیات میگیرد، نمیتوانید از شعرهای دیداری-شنیداری لذت ببرید. ارتباط مخاطب با هنر دیداری-شنیداری دقیقاً رابطهای مستقیم با زاویهی نگاه و زیباییشناسی مخاطب دارد.
حال اگر از مقدمهی ابتدایی عدول کنم، باید بگویم به نظرم همانگونه که زندگی امروز تفاوتهای فاحشی با زندگی در صدسال اخیر یا پنجاه سال اخیر دارد، فرم، شکل و زبان زندگی نیز تغییر کرده است، به تناسب این مسئله نیز، زبان گفتوگو در آثار هنری متفاوت شده است. شعری که در عصرِ دیجیتال سروده میشود باید مختصات و مولفههای زمان خود را به همراه داشته باشد وگرنه کارکرد و اثربخشی لازم را نخواهد داشت. تغییر و فهم شرایط، یک ضرورت تاریخی است. بر اساس این ادراک است که شاهد انقلابها میشویم، و انقلاب نیما یا کودتای شاملو بر اساس همین دست ضرورتهای بنیادین شکل گرفت. دنیای مدرن و پستمدرن، سبک ِ زندگی، زبان و ابزارهای خود را دارد. بنابراین الگوها و خواستهها در این دنیا تغییر میکند چرا که ذائقهها نیز دستخوش تغییر شده است. با این توضیحات باید گفت: گاه شعر از قالبِ هنری خود خارج شده و تبدیل به رسانه میشود، یک رسانهی چند وجهی که بهخاطر وجود امکانات نرمافزاری و سختافزاری نحوهی اثرگذاریاش نیز متفاوت است. دنیای دیجیتال این امکان را به هنرمند (شاعر) میدهد تا از همهی ظرفیتهای عصر تکنولوژی برای اثربخشی و ایجاد التذاذ هنری بر اساس مختصات و ساختار منحصربه خود استفاده کند. میبینید! شکل التذاذ نیز دیگر متکی به کلام و واژه نیست، فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید و واقعیت عصر اینترنت، فضای مجازی را در دنیای هنر بپذیرید!
@mazdakpanjehee
ماجرای من، محمدباقر و قاضی
مزدک پنجهای
از صبح امروز زمزمههای تسخیر کابل در رسانهها قوت گرفت. طالبان به پشت درهای دولت رسیده بود و چانه زنیها فایده نداشت. بازندهی این ماجرا صرفا مردم افغانستان نیستند، بازنده هویت انسانی ماست، سرنوشتی که به دست خود رقم نمیخورد. هر چه تلاش هم کنی و فریاد بزنی، گویی جبر جغرافیا، سیاست و چیزهایی دیگر همهی آمال و آرزوهایت را بر باد میدهد.
امروز بیش از هر چیز به واژهی مهاجرت فکر کردم. مردمی که مال و خانه و آسایش و خاطرات خود را رها کرده و با پای پیاده به دنبال سرنوشت و هویت انسانی خود در پی مرزهای عبور بودند. به نظر برای انسان بعد از ماهیت زندگی، آزادی مهمترین چیز است. امروز مردمی را میدیدم که غمگین، مضطرب و ترسیده به سوی مهمترین حق بشریت گام بر میداشتند.
امروز سیاست نشان داد که تاریخ تکرار خواهد شد و اگر سیاستمداران نباشند، زمین جای بهتری برای زندگی است. لبخندها، حرفها، نگاهها صمیمیتر و صادقتر خواهد بود.
امروز فهمیدم سکوت معنادار میتواند جزئی از سیاست باشد. امروز فهمیدم بنی آدمِ زمان حضرت سعدی، با بنیآدمِ قرن 21 بسیار متفاوت است.
امروز یاد یک چیز دیگر نیز افتادم.
سال گذشته در یکی از دادگستریهای استان گیلان که اتفاقا در مسیر دریای کاسپین است، گشت ساحلی سه کودک نوجوان افغانستانی را در کنار ساحل دستگیر کرده بود. ظاهرا کنار ساحل خوابیده بودند و مامورها از لباس متفاوتشان متوجه شده بودند که اینها مهاجران غیر قانونی هستند. نفری دو میلیون داده بودند و به طور قاچاقی وارد ایران شده بودند. سه پسر حدود 16 ساله! از مشهد هم به طریق پنهانی آمده بودند گیلان تا کارگر ساختمانی شوند.
در سالن دستبند خورده، خواب آلود و گرسنه نشسته بودند. نام یکیشان محمد باقر بود، چشمهای تیلهای داشت. آن دو دیگری یا گشنه بودند و حرف نمیزدند یا ترسیده بودند. نمیدانم از کجای افغانستان آمده بودند. چرک و کثیف و خاکآلود بودند. از هر فرصتی برای چرت زدن استفاده میکردند. یکی از خانمها دلش برای آنها سوخت و برایشان شیر و کلوچه خرید.
نمیپذیرفتند. آن زن با لهجهی گیلکی به آنها میگفت، شما هم میزاکیدبخورید(شما هم بچههای من هستید بخورید)، بعد با تاکید بیشتر میگفت: زای، بخور (بچه جان، بخور).
سربازی که در دور دست ایستاده بود، با تکان دادن سرش، مجوز گرفتن غذا را به آنها داد، تمام آن را خوردند. یک نفس، گاهی آن را که قورت میدادند، از روی خجالت به مردم مینگریستند. یکی که نامش را نمیدانم با لهجه محلیشان از زن تشکر کرد. از آن عبارتهای اصیل فارسی. از آن تعابری که در زبان دری یافت میشود و چه حیف که یادم رفته چه گفته بودند.
چند دقیقهای که گذشت، قاضی صدایشان کرد. ترسیده، به بپا خواستند. داخل اتاق رفتند. نیم ساعت بعد که بیرون آمده بودند، من نگرانشان بودم. نگران از سرنوشتشان. آیا آنها را باز میگرداند. داخل اتاق، کار داشتم، قاضی با ضابط قضایی صحبت میکرد. گفت:اینها که بدبخت هستند، ببرید اینها رو به اداره کل امور اتباع و مهاجرین خارجی تحویل بدید. فقط به نظر گرسنه باشند، تو رو خدا چیزی بهشون بدید بخورن، بچه هستند. مواظب هم باشد کسی اذیتشون نکنه. مامور گفت، یکی به اینا اینجا چیزی داده بخورن. من بدون مقدمه و اجازه نپرسیده گفتم، حاج آقا اینها شام و نهار و صبحانه رو همین حالا خوردن، یک خانمی براشون کلوچه و شیر خریده بود.
قاضی گفت قانون یه چیز میگه، دل آدم یه چیز دیگه. بیچارهها از بدبختی است که فرار میکنن میان اینجا! فکر میکنن آینده بهتری خواهند داشت.
من بدون تعقل گفتم، حاج آقا نمیشد رافت اسلامی رو شاملشون کنید و تحویلشون ندید، نگاهی به من کرد و گفت به نظرت اقای وکیل حرفت قانونیه، گفتم قطعا نه اما غیر انسانی نیست. بعد برای اینکه ناراحت نشه، گفتم:حق میدم به شما، گاهی ما ماموریم و معذور!
متوجه نشدم که آن سه همزبانِ مهاجر را کِی بردند. وقتی آمدم بیرون نگاهم سمت صندلی رفت و چشمهای تیلهای رنگ محمد باقر.
در طول مسیر رانندگی مدام تکه شعر غلامرضا بروسان را زمزمه میکردم
محمد باقر!
درختها را که بریدند
چیزی به جای آن ها نکاشتند
هر روز عصر
سایهها گِرد میآیند
و برای درختهاشان
گریه میکنند
محمد باقر!
احساس درختی را دارم که در مسیر کارخانهی چوببری
قرار گرفته است …
@panjeheemazdak
مزدک پنجهای
از صبح امروز زمزمههای تسخیر کابل در رسانهها قوت گرفت. طالبان به پشت درهای دولت رسیده بود و چانه زنیها فایده نداشت. بازندهی این ماجرا صرفا مردم افغانستان نیستند، بازنده هویت انسانی ماست، سرنوشتی که به دست خود رقم نمیخورد. هر چه تلاش هم کنی و فریاد بزنی، گویی جبر جغرافیا، سیاست و چیزهایی دیگر همهی آمال و آرزوهایت را بر باد میدهد.
امروز بیش از هر چیز به واژهی مهاجرت فکر کردم. مردمی که مال و خانه و آسایش و خاطرات خود را رها کرده و با پای پیاده به دنبال سرنوشت و هویت انسانی خود در پی مرزهای عبور بودند. به نظر برای انسان بعد از ماهیت زندگی، آزادی مهمترین چیز است. امروز مردمی را میدیدم که غمگین، مضطرب و ترسیده به سوی مهمترین حق بشریت گام بر میداشتند.
امروز سیاست نشان داد که تاریخ تکرار خواهد شد و اگر سیاستمداران نباشند، زمین جای بهتری برای زندگی است. لبخندها، حرفها، نگاهها صمیمیتر و صادقتر خواهد بود.
امروز فهمیدم سکوت معنادار میتواند جزئی از سیاست باشد. امروز فهمیدم بنی آدمِ زمان حضرت سعدی، با بنیآدمِ قرن 21 بسیار متفاوت است.
امروز یاد یک چیز دیگر نیز افتادم.
سال گذشته در یکی از دادگستریهای استان گیلان که اتفاقا در مسیر دریای کاسپین است، گشت ساحلی سه کودک نوجوان افغانستانی را در کنار ساحل دستگیر کرده بود. ظاهرا کنار ساحل خوابیده بودند و مامورها از لباس متفاوتشان متوجه شده بودند که اینها مهاجران غیر قانونی هستند. نفری دو میلیون داده بودند و به طور قاچاقی وارد ایران شده بودند. سه پسر حدود 16 ساله! از مشهد هم به طریق پنهانی آمده بودند گیلان تا کارگر ساختمانی شوند.
در سالن دستبند خورده، خواب آلود و گرسنه نشسته بودند. نام یکیشان محمد باقر بود، چشمهای تیلهای داشت. آن دو دیگری یا گشنه بودند و حرف نمیزدند یا ترسیده بودند. نمیدانم از کجای افغانستان آمده بودند. چرک و کثیف و خاکآلود بودند. از هر فرصتی برای چرت زدن استفاده میکردند. یکی از خانمها دلش برای آنها سوخت و برایشان شیر و کلوچه خرید.
نمیپذیرفتند. آن زن با لهجهی گیلکی به آنها میگفت، شما هم میزاکیدبخورید(شما هم بچههای من هستید بخورید)، بعد با تاکید بیشتر میگفت: زای، بخور (بچه جان، بخور).
سربازی که در دور دست ایستاده بود، با تکان دادن سرش، مجوز گرفتن غذا را به آنها داد، تمام آن را خوردند. یک نفس، گاهی آن را که قورت میدادند، از روی خجالت به مردم مینگریستند. یکی که نامش را نمیدانم با لهجه محلیشان از زن تشکر کرد. از آن عبارتهای اصیل فارسی. از آن تعابری که در زبان دری یافت میشود و چه حیف که یادم رفته چه گفته بودند.
چند دقیقهای که گذشت، قاضی صدایشان کرد. ترسیده، به بپا خواستند. داخل اتاق رفتند. نیم ساعت بعد که بیرون آمده بودند، من نگرانشان بودم. نگران از سرنوشتشان. آیا آنها را باز میگرداند. داخل اتاق، کار داشتم، قاضی با ضابط قضایی صحبت میکرد. گفت:اینها که بدبخت هستند، ببرید اینها رو به اداره کل امور اتباع و مهاجرین خارجی تحویل بدید. فقط به نظر گرسنه باشند، تو رو خدا چیزی بهشون بدید بخورن، بچه هستند. مواظب هم باشد کسی اذیتشون نکنه. مامور گفت، یکی به اینا اینجا چیزی داده بخورن. من بدون مقدمه و اجازه نپرسیده گفتم، حاج آقا اینها شام و نهار و صبحانه رو همین حالا خوردن، یک خانمی براشون کلوچه و شیر خریده بود.
قاضی گفت قانون یه چیز میگه، دل آدم یه چیز دیگه. بیچارهها از بدبختی است که فرار میکنن میان اینجا! فکر میکنن آینده بهتری خواهند داشت.
من بدون تعقل گفتم، حاج آقا نمیشد رافت اسلامی رو شاملشون کنید و تحویلشون ندید، نگاهی به من کرد و گفت به نظرت اقای وکیل حرفت قانونیه، گفتم قطعا نه اما غیر انسانی نیست. بعد برای اینکه ناراحت نشه، گفتم:حق میدم به شما، گاهی ما ماموریم و معذور!
متوجه نشدم که آن سه همزبانِ مهاجر را کِی بردند. وقتی آمدم بیرون نگاهم سمت صندلی رفت و چشمهای تیلهای رنگ محمد باقر.
در طول مسیر رانندگی مدام تکه شعر غلامرضا بروسان را زمزمه میکردم
محمد باقر!
درختها را که بریدند
چیزی به جای آن ها نکاشتند
هر روز عصر
سایهها گِرد میآیند
و برای درختهاشان
گریه میکنند
محمد باقر!
احساس درختی را دارم که در مسیر کارخانهی چوببری
قرار گرفته است …
@panjeheemazdak
انقلاب شعر دیجیتال
بخشی از گفتوگوی روزنامه ایران با مزدک پنجهای
شعر دیداری- شنیداری هنوز آن چنان که باید و شاید در سطح مخاطب عام جایگاهی ندارد، چرا؟ چون هنوز بسیاری شعر موزون و نهایتاً شعر نوشتاری معاصر را شعر تلقی میکنند. این البته جای تاسف و نگرانی ندارد، زیرا شعرهای پیشرو قدری دیرتر در نظر مخاطب رنگ میگیرند. هوشنگ ایرانی و بسیاری از شاعران پیشرو با گذشت چیزی حدود 80 سال هنوز مهجور هستند و آنطور که شایسته و بایسته است، مورد توجه و نقد قرار نگرفتهاند. اما دنیای مجازی و اندیشهی دیداری-شنیداری وجود دارد و در زندگی روزمرهی ما مشهود است. از تبلیغات محیطی گرفته تا نرمافزارهای ارتباط جمعی جملگی در حال ارایهی ظرفیتهایی از آثار دیداری- شنیداری است. همین چند روز پیش با «شعر مستند»، «اسلاید شعر» و «کاردستی شعر» مواجه شدم که برای نخستین بار تجربه میشدند. جامعهی اروپا و امریکا به واسطهی درک و تجربهی به موقع مظاهر مدرن و پست مدرن، نیز پیشتاز بودنشان در کشف تکنولوژیهای جدید، توانستهاند بسیار بر شعرهای دیداری- شنیداری اثر بگذارند و ما متاسفانه هنوز در پارهای اوقات مقلد آنها هستیم، البته گاهی تلاش میشود تا از تلفیق تکنولوژی و ظرفیتهای شعر ملی و بومی به تجربهای نوین و بدیع برسیم یا به تعبیری آثاری در این حوزه بیافرینیم که ایرانیزه باشد اما در این حوزه هنوز به مانند حوزهی «خودرو» وابسته به عناصر غیربومی هستیم. ما هنوز ابتدای راه هستیم. شاید باور نکنید اما پس از انتشار کتاب «جریانشناسی شعر دیداری- شنیداری» با کتابی مواجه شدم که 400 صفحه است و در سال 2021 منتشر شده و کل کتاب به تجربیات افرادی پرداخته که در حوزهی ویدئو شعر اثر خلق کردهاند. در ایران این دست تجربیات را نادیده میگیرند و تفنن میدانند در حالی که به زعم من، اگر قرار باشد در شعر آینده شاهد انقلابی باشیم این انقلاب، در حوزهی شعر دیجیتال اتفاق میافتد. لطفاً با این حرف نخندید! در دنیایی که بچهی سه ساله تبلت در دست دارد و با انواع نرمافزارهای ارتباطی آشناست، قطعاً در ادوار بعد، قلم نیز کالایی سنتی تلقی خواهد شد و به مرور کتاب به سرنوشت نشریات دچار خواهد شد و فرهنگ مطالعه سمتوسویی دیجیتالی خواهد گرفت. کما اینکه مظاهر آن را در حال حاضر میبینید. کتابهایی که به صورت پی دی اف تولید میشوند و مجلات اینترنتی و پادکستهای صوتی جملگی نشانههای صدای پای این انقلاب در ایران و جهان است. پس تا دیرنشده باید جنبید!
برگردم به سوال شما، حتمن یادتان هست وقتی قرار بود جایزهی شعر کارنامه را به نامایاد «عباس صفاری» بدهند، هیات داوران جایزه را به آن بخش از شعرهای غیر دیداری ایشان دادند و مشخصاً این دست تجربیات او را جدی نگرفتند. در حال حاضر نیز شعردیداری- شنیداری بیشتر در سایتها و گروههای مجازی ارایه میشود. اگر چه در ایران این حوزه، شاعر و مخاطب کم دارد اما نمیتوان این تجربهگرایی را انکار کرد. مشکلی که بسیاری از شاعران ما دارند، عدم دانش استفاده از نرمافزارهای مربوط به خلق اینگونه شعرها است. عموماً خودشان مجری نیستند و تکنیسینهایی را دارند که ایدهی آنها را اجرا میکنند مگر آن دسته از اشخاصی که گرافیست هستند و در استفاده از نرمافزارهای طراحی تبحر دارند یا مهندس قلمداد میشوند. خُب، به نظرم این دوران مقدماتی سپری خواهد شد و به کمک همین صفحات فیسبوک، اینستاگرام و... سطح زیباییشناسی مخاطب نیز با آثار دیداری- شنیداری رشد خواهد کرد.
@mazdakpanjehee
بخشی از گفتوگوی روزنامه ایران با مزدک پنجهای
شعر دیداری- شنیداری هنوز آن چنان که باید و شاید در سطح مخاطب عام جایگاهی ندارد، چرا؟ چون هنوز بسیاری شعر موزون و نهایتاً شعر نوشتاری معاصر را شعر تلقی میکنند. این البته جای تاسف و نگرانی ندارد، زیرا شعرهای پیشرو قدری دیرتر در نظر مخاطب رنگ میگیرند. هوشنگ ایرانی و بسیاری از شاعران پیشرو با گذشت چیزی حدود 80 سال هنوز مهجور هستند و آنطور که شایسته و بایسته است، مورد توجه و نقد قرار نگرفتهاند. اما دنیای مجازی و اندیشهی دیداری-شنیداری وجود دارد و در زندگی روزمرهی ما مشهود است. از تبلیغات محیطی گرفته تا نرمافزارهای ارتباط جمعی جملگی در حال ارایهی ظرفیتهایی از آثار دیداری- شنیداری است. همین چند روز پیش با «شعر مستند»، «اسلاید شعر» و «کاردستی شعر» مواجه شدم که برای نخستین بار تجربه میشدند. جامعهی اروپا و امریکا به واسطهی درک و تجربهی به موقع مظاهر مدرن و پست مدرن، نیز پیشتاز بودنشان در کشف تکنولوژیهای جدید، توانستهاند بسیار بر شعرهای دیداری- شنیداری اثر بگذارند و ما متاسفانه هنوز در پارهای اوقات مقلد آنها هستیم، البته گاهی تلاش میشود تا از تلفیق تکنولوژی و ظرفیتهای شعر ملی و بومی به تجربهای نوین و بدیع برسیم یا به تعبیری آثاری در این حوزه بیافرینیم که ایرانیزه باشد اما در این حوزه هنوز به مانند حوزهی «خودرو» وابسته به عناصر غیربومی هستیم. ما هنوز ابتدای راه هستیم. شاید باور نکنید اما پس از انتشار کتاب «جریانشناسی شعر دیداری- شنیداری» با کتابی مواجه شدم که 400 صفحه است و در سال 2021 منتشر شده و کل کتاب به تجربیات افرادی پرداخته که در حوزهی ویدئو شعر اثر خلق کردهاند. در ایران این دست تجربیات را نادیده میگیرند و تفنن میدانند در حالی که به زعم من، اگر قرار باشد در شعر آینده شاهد انقلابی باشیم این انقلاب، در حوزهی شعر دیجیتال اتفاق میافتد. لطفاً با این حرف نخندید! در دنیایی که بچهی سه ساله تبلت در دست دارد و با انواع نرمافزارهای ارتباطی آشناست، قطعاً در ادوار بعد، قلم نیز کالایی سنتی تلقی خواهد شد و به مرور کتاب به سرنوشت نشریات دچار خواهد شد و فرهنگ مطالعه سمتوسویی دیجیتالی خواهد گرفت. کما اینکه مظاهر آن را در حال حاضر میبینید. کتابهایی که به صورت پی دی اف تولید میشوند و مجلات اینترنتی و پادکستهای صوتی جملگی نشانههای صدای پای این انقلاب در ایران و جهان است. پس تا دیرنشده باید جنبید!
برگردم به سوال شما، حتمن یادتان هست وقتی قرار بود جایزهی شعر کارنامه را به نامایاد «عباس صفاری» بدهند، هیات داوران جایزه را به آن بخش از شعرهای غیر دیداری ایشان دادند و مشخصاً این دست تجربیات او را جدی نگرفتند. در حال حاضر نیز شعردیداری- شنیداری بیشتر در سایتها و گروههای مجازی ارایه میشود. اگر چه در ایران این حوزه، شاعر و مخاطب کم دارد اما نمیتوان این تجربهگرایی را انکار کرد. مشکلی که بسیاری از شاعران ما دارند، عدم دانش استفاده از نرمافزارهای مربوط به خلق اینگونه شعرها است. عموماً خودشان مجری نیستند و تکنیسینهایی را دارند که ایدهی آنها را اجرا میکنند مگر آن دسته از اشخاصی که گرافیست هستند و در استفاده از نرمافزارهای طراحی تبحر دارند یا مهندس قلمداد میشوند. خُب، به نظرم این دوران مقدماتی سپری خواهد شد و به کمک همین صفحات فیسبوک، اینستاگرام و... سطح زیباییشناسی مخاطب نیز با آثار دیداری- شنیداری رشد خواهد کرد.
@mazdakpanjehee
Forwarded from سنگپشت ِ مزدک پنجهای
انقلاب شعر دیجیتال
بخشی از گفتوگوی روزنامه ایران با مزدک پنجهای
شعر دیداری- شنیداری هنوز آن چنان که باید و شاید در سطح مخاطب عام جایگاهی ندارد، چرا؟ چون هنوز بسیاری شعر موزون و نهایتاً شعر نوشتاری معاصر را شعر تلقی میکنند. این البته جای تاسف و نگرانی ندارد، زیرا شعرهای پیشرو قدری دیرتر در نظر مخاطب رنگ میگیرند. هوشنگ ایرانی و بسیاری از شاعران پیشرو با گذشت چیزی حدود 80 سال هنوز مهجور هستند و آنطور که شایسته و بایسته است، مورد توجه و نقد قرار نگرفتهاند. اما دنیای مجازی و اندیشهی دیداری-شنیداری وجود دارد و در زندگی روزمرهی ما مشهود است. از تبلیغات محیطی گرفته تا نرمافزارهای ارتباط جمعی جملگی در حال ارایهی ظرفیتهایی از آثار دیداری- شنیداری است. همین چند روز پیش با «شعر مستند»، «اسلاید شعر» و «کاردستی شعر» مواجه شدم که برای نخستین بار تجربه میشدند. جامعهی اروپا و امریکا به واسطهی درک و تجربهی به موقع مظاهر مدرن و پست مدرن، نیز پیشتاز بودنشان در کشف تکنولوژیهای جدید، توانستهاند بسیار بر شعرهای دیداری- شنیداری اثر بگذارند و ما متاسفانه هنوز در پارهای اوقات مقلد آنها هستیم، البته گاهی تلاش میشود تا از تلفیق تکنولوژی و ظرفیتهای شعر ملی و بومی به تجربهای نوین و بدیع برسیم یا به تعبیری آثاری در این حوزه بیافرینیم که ایرانیزه باشد اما در این حوزه هنوز به مانند حوزهی «خودرو» وابسته به عناصر غیربومی هستیم. ما هنوز ابتدای راه هستیم. شاید باور نکنید اما پس از انتشار کتاب «جریانشناسی شعر دیداری- شنیداری» با کتابی مواجه شدم که 400 صفحه است و در سال 2021 منتشر شده و کل کتاب به تجربیات افرادی پرداخته که در حوزهی ویدئو شعر اثر خلق کردهاند. در ایران این دست تجربیات را نادیده میگیرند و تفنن میدانند در حالی که به زعم من، اگر قرار باشد در شعر آینده شاهد انقلابی باشیم این انقلاب، در حوزهی شعر دیجیتال اتفاق میافتد. لطفاً با این حرف نخندید! در دنیایی که بچهی سه ساله تبلت در دست دارد و با انواع نرمافزارهای ارتباطی آشناست، قطعاً در ادوار بعد، قلم نیز کالایی سنتی تلقی خواهد شد و به مرور کتاب به سرنوشت نشریات دچار خواهد شد و فرهنگ مطالعه سمتوسویی دیجیتالی خواهد گرفت. کما اینکه مظاهر آن را در حال حاضر میبینید. کتابهایی که به صورت پی دی اف تولید میشوند و مجلات اینترنتی و پادکستهای صوتی جملگی نشانههای صدای پای این انقلاب در ایران و جهان است. پس تا دیرنشده باید جنبید!
برگردم به سوال شما، حتمن یادتان هست وقتی قرار بود جایزهی شعر کارنامه را به نامایاد «عباس صفاری» بدهند، هیات داوران جایزه را به آن بخش از شعرهای غیر دیداری ایشان دادند و مشخصاً این دست تجربیات او را جدی نگرفتند. در حال حاضر نیز شعردیداری- شنیداری بیشتر در سایتها و گروههای مجازی ارایه میشود. اگر چه در ایران این حوزه، شاعر و مخاطب کم دارد اما نمیتوان این تجربهگرایی را انکار کرد. مشکلی که بسیاری از شاعران ما دارند، عدم دانش استفاده از نرمافزارهای مربوط به خلق اینگونه شعرها است. عموماً خودشان مجری نیستند و تکنیسینهایی را دارند که ایدهی آنها را اجرا میکنند مگر آن دسته از اشخاصی که گرافیست هستند و در استفاده از نرمافزارهای طراحی تبحر دارند یا مهندس قلمداد میشوند. خُب، به نظرم این دوران مقدماتی سپری خواهد شد و به کمک همین صفحات فیسبوک، اینستاگرام و... سطح زیباییشناسی مخاطب نیز با آثار دیداری- شنیداری رشد خواهد کرد.
@mazdakpanjehee
بخشی از گفتوگوی روزنامه ایران با مزدک پنجهای
شعر دیداری- شنیداری هنوز آن چنان که باید و شاید در سطح مخاطب عام جایگاهی ندارد، چرا؟ چون هنوز بسیاری شعر موزون و نهایتاً شعر نوشتاری معاصر را شعر تلقی میکنند. این البته جای تاسف و نگرانی ندارد، زیرا شعرهای پیشرو قدری دیرتر در نظر مخاطب رنگ میگیرند. هوشنگ ایرانی و بسیاری از شاعران پیشرو با گذشت چیزی حدود 80 سال هنوز مهجور هستند و آنطور که شایسته و بایسته است، مورد توجه و نقد قرار نگرفتهاند. اما دنیای مجازی و اندیشهی دیداری-شنیداری وجود دارد و در زندگی روزمرهی ما مشهود است. از تبلیغات محیطی گرفته تا نرمافزارهای ارتباط جمعی جملگی در حال ارایهی ظرفیتهایی از آثار دیداری- شنیداری است. همین چند روز پیش با «شعر مستند»، «اسلاید شعر» و «کاردستی شعر» مواجه شدم که برای نخستین بار تجربه میشدند. جامعهی اروپا و امریکا به واسطهی درک و تجربهی به موقع مظاهر مدرن و پست مدرن، نیز پیشتاز بودنشان در کشف تکنولوژیهای جدید، توانستهاند بسیار بر شعرهای دیداری- شنیداری اثر بگذارند و ما متاسفانه هنوز در پارهای اوقات مقلد آنها هستیم، البته گاهی تلاش میشود تا از تلفیق تکنولوژی و ظرفیتهای شعر ملی و بومی به تجربهای نوین و بدیع برسیم یا به تعبیری آثاری در این حوزه بیافرینیم که ایرانیزه باشد اما در این حوزه هنوز به مانند حوزهی «خودرو» وابسته به عناصر غیربومی هستیم. ما هنوز ابتدای راه هستیم. شاید باور نکنید اما پس از انتشار کتاب «جریانشناسی شعر دیداری- شنیداری» با کتابی مواجه شدم که 400 صفحه است و در سال 2021 منتشر شده و کل کتاب به تجربیات افرادی پرداخته که در حوزهی ویدئو شعر اثر خلق کردهاند. در ایران این دست تجربیات را نادیده میگیرند و تفنن میدانند در حالی که به زعم من، اگر قرار باشد در شعر آینده شاهد انقلابی باشیم این انقلاب، در حوزهی شعر دیجیتال اتفاق میافتد. لطفاً با این حرف نخندید! در دنیایی که بچهی سه ساله تبلت در دست دارد و با انواع نرمافزارهای ارتباطی آشناست، قطعاً در ادوار بعد، قلم نیز کالایی سنتی تلقی خواهد شد و به مرور کتاب به سرنوشت نشریات دچار خواهد شد و فرهنگ مطالعه سمتوسویی دیجیتالی خواهد گرفت. کما اینکه مظاهر آن را در حال حاضر میبینید. کتابهایی که به صورت پی دی اف تولید میشوند و مجلات اینترنتی و پادکستهای صوتی جملگی نشانههای صدای پای این انقلاب در ایران و جهان است. پس تا دیرنشده باید جنبید!
برگردم به سوال شما، حتمن یادتان هست وقتی قرار بود جایزهی شعر کارنامه را به نامایاد «عباس صفاری» بدهند، هیات داوران جایزه را به آن بخش از شعرهای غیر دیداری ایشان دادند و مشخصاً این دست تجربیات او را جدی نگرفتند. در حال حاضر نیز شعردیداری- شنیداری بیشتر در سایتها و گروههای مجازی ارایه میشود. اگر چه در ایران این حوزه، شاعر و مخاطب کم دارد اما نمیتوان این تجربهگرایی را انکار کرد. مشکلی که بسیاری از شاعران ما دارند، عدم دانش استفاده از نرمافزارهای مربوط به خلق اینگونه شعرها است. عموماً خودشان مجری نیستند و تکنیسینهایی را دارند که ایدهی آنها را اجرا میکنند مگر آن دسته از اشخاصی که گرافیست هستند و در استفاده از نرمافزارهای طراحی تبحر دارند یا مهندس قلمداد میشوند. خُب، به نظرم این دوران مقدماتی سپری خواهد شد و به کمک همین صفحات فیسبوک، اینستاگرام و... سطح زیباییشناسی مخاطب نیز با آثار دیداری- شنیداری رشد خواهد کرد.
@mazdakpanjehee
4_5828169139184732971.MOV
45.4 MB
خاورمیانهی تلخ
از چشمهای تو
تنها لبخندت همیشگی است
این چشمهای نافذ
این خندههای دلربا
زندگی تنها صبحِ رخوتانگیز
پای میز صبحانه نیست
خبرهای بدِ خاورمیانه
هجومِ ملخها
به سرزمینِ برادرانم
نه!
استیصال برای ما فقط کلمه است
برای پارسیانِ دری
در به دری
از هجوم ملخها به گندمزار گفتم
خیزش آشوب در دلت
انسان سیاست زده
هر صبح با اندکی پنیر و جرعهای دروغ
چشمهای فربهاش را میگشاید
کار ما ندیدن است
کار ما خود را به ناشنوایی سپردن
آیا هنوز عالم محضر اوست؟
من شک نمیکنم
نه!
هیچگاه
اما یقین!
وقتی ملخها به مزرعه تاختند
نام سکوت را نصرت گذاشتند
زندگی دو راه بیشتر نداشت
یا ارتفاع را نهراسد
یا تن به بردگی دهد
هیچکدام از شما
حتی من
که فکر میکنم
داغدار شقایقهای مزارم
احساس کسی که از ارتفاع میافتد را
نه، درک نمیکنم
نه من!
نه تو!
که نگاهِ زیبایت را به وقت ناشتایی
در صورتم میریزی.
25 مرداد 1400
@mazdakpanjehee
از چشمهای تو
تنها لبخندت همیشگی است
این چشمهای نافذ
این خندههای دلربا
زندگی تنها صبحِ رخوتانگیز
پای میز صبحانه نیست
خبرهای بدِ خاورمیانه
هجومِ ملخها
به سرزمینِ برادرانم
نه!
استیصال برای ما فقط کلمه است
برای پارسیانِ دری
در به دری
از هجوم ملخها به گندمزار گفتم
خیزش آشوب در دلت
انسان سیاست زده
هر صبح با اندکی پنیر و جرعهای دروغ
چشمهای فربهاش را میگشاید
کار ما ندیدن است
کار ما خود را به ناشنوایی سپردن
آیا هنوز عالم محضر اوست؟
من شک نمیکنم
نه!
هیچگاه
اما یقین!
وقتی ملخها به مزرعه تاختند
نام سکوت را نصرت گذاشتند
زندگی دو راه بیشتر نداشت
یا ارتفاع را نهراسد
یا تن به بردگی دهد
هیچکدام از شما
حتی من
که فکر میکنم
داغدار شقایقهای مزارم
احساس کسی که از ارتفاع میافتد را
نه، درک نمیکنم
نه من!
نه تو!
که نگاهِ زیبایت را به وقت ناشتایی
در صورتم میریزی.
25 مرداد 1400
@mazdakpanjehee
امروز از طریق واتسآپ با پدر تماس گرفتم. دیدن ارس همیشه خوشحالش میکند. شوق بسیار دارد تا ارس را به حرف بیاورد. معلموار برایش تکرار میکند بگو بابا، بگو ماما... منتظر لبخندی از ارس میماند، بعد که لبخند زد، میگوید ای جانم، درست شبیه کودکیهای تو میخندد.
امروز تولدش هست، ما نبودیم، در کنار مادر، شمع شصت سالگیاش را خاموش کرد. یعنی از دیشب گفت در این وضعیتِ کرونا، خطاست که بیایید. سال گذشته هم از راه دور تبریک گفتیم.
ما چهل سال است با هم دوست و رفیقیم. از وقتی خودم پدر شدم، بیشتر میفهمم که چه قدر رنج و مرارت کشیدهای. هم تو، هم مادر! آن هم در روزگاری که رفاه تا این حد نبود. جنگ بود و اقتصاد کشور مثل حالا ورشکسته!
امسال هم به خاطر بیتدبیریها نشد، روز تولدت کنارت باشیم. کنارت بودن، بوسیدنت، میتوانست قدری از آلام این روزها را بکاهد. با تو همیشه میتوان ساعتها از شعر حرف زد. تاریخ شفاهی ادبیات را شنید. امیدوارم این روزهای سخت و پر استرس تمام شود. تو سالیان سال شمعهای روشن زندگی را به سلامت خاموش کنی، و ارس در حالی که میخندد بگوید: پدربزرگ تولدت مبارک!
@panjeheemazdak
امروز تولدش هست، ما نبودیم، در کنار مادر، شمع شصت سالگیاش را خاموش کرد. یعنی از دیشب گفت در این وضعیتِ کرونا، خطاست که بیایید. سال گذشته هم از راه دور تبریک گفتیم.
ما چهل سال است با هم دوست و رفیقیم. از وقتی خودم پدر شدم، بیشتر میفهمم که چه قدر رنج و مرارت کشیدهای. هم تو، هم مادر! آن هم در روزگاری که رفاه تا این حد نبود. جنگ بود و اقتصاد کشور مثل حالا ورشکسته!
امسال هم به خاطر بیتدبیریها نشد، روز تولدت کنارت باشیم. کنارت بودن، بوسیدنت، میتوانست قدری از آلام این روزها را بکاهد. با تو همیشه میتوان ساعتها از شعر حرف زد. تاریخ شفاهی ادبیات را شنید. امیدوارم این روزهای سخت و پر استرس تمام شود. تو سالیان سال شمعهای روشن زندگی را به سلامت خاموش کنی، و ارس در حالی که میخندد بگوید: پدربزرگ تولدت مبارک!
@panjeheemazdak
ضرورت تحول در زبانِ شعر معاصر
چرا شعر، هنر چند بعدی است؟
#مزدک_پنجهای
http://pj-m.blogfa.com/post/650
@panjeheemazdak
چرا شعر، هنر چند بعدی است؟
#مزدک_پنجهای
http://pj-m.blogfa.com/post/650
@panjeheemazdak
Blogfa
ضرورت تحول در زبان شعر معاصر
ضرورت تحول در زبان شعر معاصر - ادبی